مقدمات سیر و سلوک(1)

نويسنده: حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)

خودشناسی و خداشناسی

یکی دیگر از گامهای نخستین در راه اصلاح نفس و تهذیب اخلاق و پرورش ملکات والای انسانی، خود شناسی است.
چگونه ممکن است انسان به کمال نفسانی برسد و عیوب خود را اصلاح کند و رذائل اخلاقی را از خود دور سازد در حالی که خویشتن را آن گونه که هست نشناخته باشد!
آیا بیمار تا از بیماری خود آگاه نگردد به سراغ طبیب می‏رود؟
آیا کسی که راه خود را در سفر گم کرده، تا از گمراهی خویش با خبر نشود به جستجوی دلیل راه بر می‏خیزد؟
آیا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانه‏اش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده می‏سازد؟
به یقین پاسخ تمام این سؤالها منفی است، همین گونه آن کس که خود را نشناسد و از کاستیها و عیوب خویش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خویش و بهره گیری از طبیبان مسیحا نفس روحانی، نخواهد رفت.
با این اشاره به اصل مطلب باز می‏گردیم، و رابطه خودشناسی و تهذیب نفس و همچنین رابطه خداشناسی و تهذیب نفس را مورد بررسی قرار می‏دهیم.

1- رابطه خود شناسی و تهذیب نفس

چگونه خودشناسی سبب تهذیب نفوس می‏شود؟ دلیل آن روشن است زیرا:
اولا: انسان از طریق خود شناسی به کرامت نفس و عظمت این خلقت‏بزرگ الهی و اهمیت روح آدمی که پرتوی از انوارالهی و نفحه‏ای از نفحات ربانی است پی می‏برد; آری! درک می‏کند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهای ناچیز فروخت و به آسانی از دست داد!
تنها کسانی خود را آلوده رذائل اخلاق می‏کنند و گوهر پاک روح انسانی را به فساد و نابودی می‏کشانند که از عظمت آن بی‏خبرند.
ثانیا: انسان با شناخت‏خویشتن به خطرات هوای نفس و انگیزه‏های شهوت و تضاد آنها با سعادت او پی می‏برد، و برای مقابله با آنها آماده می‏شود.
بدیهی است کسی که خود را نشناسد از وجود این انگیزه‏ها بی‏خبر می‏ماند و شبیه کسی است که گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بی‏خبر است; طبیعی است که چنین کسی خود را آماده مقابله با دشمن نمی‏کند و سرانجام ضربات سنگینی از سوی دشمن دریافت می‏دارد.
ثالثا: انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهای گوناگونی که برای پیشرفت و ترقی از سوی خداوند در وجود او نهفته شده است پی می‏برد و تشویق می‏شود که برای پرورش این استعدادها بکوشد، و آنها را شکوفا سازد; گنجهای درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.
کسی که عارف به نفس خویش نیست‏به انسانی می‏ماند که در جای جای خانه او گنجهای پر قیمتی نهفته شده ولی او از آنها آگاهی ندارد، ممکن است از گرسنگی و تنگدستی در آن بمیرد، در حالی که در زیر پای او گنجهایی است که هزاران نفر را سیر می‏کند.
رابعا: هر یک از مفاسد اخلاقی ریشه‏هایی در درون جان انسان دارد، با خودشناسی، آن ریشه‏ها شناخته می‏شود، و درمان این دردهای جانکاه را آسان می‏سازد، و به این ترتیب راه وصول به تهذیب را در برابر انسان هموار می‏کند.
خامسا: از همه مهمتر این که خودشناسی بهترین راه برای خدا شناسی است، و چنان‏که خواهد آمد، خداشناسی و آگاهی از صفات جلال و جمال حق، قویترین عامل برای پرورش ملکات اخلاقی و کمالات انسانی و نجات از پستی و حضیض رذائل و رسیدن به اوج قله فضائل است.
و اگر به مطالب گذشته این جمله را بیفزاییم که رذائل اخلاقی زندگی انسانی را به تباهی می‏کشد و جامعه بشری را در بحرانهای سخت گرفتار می‏سازد، و شهد زندگی را در کام انسانها مبدل به شرنگ می‏کند، به اهمیت‏خود شناسی و خودآگاهی برای زندگی انسانها بیشتر پی خواهیم برد.
در کتاب «اعجاز روانکاوی‏» نوشته «کارل منینگر» چنین آمده است: «خود آگاهی عبارت از این است که هم از قوای مثبت و مهر انگیز نهاد خود آگاهی داشته باشیم و هم از نیروهای منفی که موجب نابودی ما می‏گردد و ما را به خاک سیاه می‏افکند; ندیده گرفتن قوای منفی یا خودداری از اشاره به وجود آنها در خودمان یا دیگران، پایه‏های زندگی را متزلزل می‏کند.» (1)
در کتاب «انسان موجود ناشناخته‏» جمله‏ای آمده است که شاهد خوبی برای بحث ما است; می‏گوید: «بدبختانه در تمدن صنعتی شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگی بر وفق ساختمان طبیعی و فطری پایه‏گذاری نشده است; لذا با همه درخشندگی موجب رستگاری نشده است; پیشرفت علم به دنبال هیچ طرحی صورت نگرفت و (تقریبا) اتفاقی بود ... اگر «گالیله‏» و «نیوتن‏» و «لاووازیه‏»، نیروی فکری خود را صرف مطالعه روی جسم و روان آدمی کرده بودند، شاید نمای دنیای، امروز فرقهای زیادی با آنچه امروز است می‏داشت.» (2)
و به خاطر این امور است که خداوند یکی از مجازاتهای هوسبازان متمرد را خودفراموشی قرار داده و به مسلمانان هشدار می‏دهد که: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون; همچون کسانی که خدا را فراموش کردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشی گرفتار ساخت، نباشید! و آنها فاسقان (حقیقی) و گنهکارانند.» (3)

2- خود شناسی در روایات اسلامی

در احادیث اسلامی که از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم: نقل شده اثرات بسیار پرارزشی برای خودشناسی آمده است، که ما را از هرگونه توضیح بی‏نیاز می‏سازد از جمله:
1- در حدیثی از امیرمؤمنان علی علیه السلام می‏خوانیم: «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس; کسی که خود را بشناسد، به سعادت و رستگاری بزرگ نایل شده است!» (4)
2- و در نقطه مقابل آن چنین می‏فرماید: «من لم یعرف نفسه بعد عن سبیل النجاة وخبط فی الضلال و الجهالات; کسی که خود را نشناسد، از طریق نجات دور می‏شود و در گمراهی و جهل گرفتار می‏آید!» (5)
3- در تعبیر دیگری از همان امام همام آمده است: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها; عارف حقیقی کسی است که خود را بشناسد، و (از قید و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چیز که او را از سعادت دور می‏سازد پاک و پاکیزه کند!» (6)
از این تعبیر بخوبی استفاده می‏شود که معرفت نفس (خودشناسی) سبب آزادی از قید و بند اسارتها و پاکسازی از رذائل اخلاقی است.
4- باز حدیث دیگری از همان پیشوای بزرگ علیه السلام می‏خوانیم: «اکثر الناس معرفة لنفسه اخوفهم لربه; کسی که بیش از همه خود را بشناسد، بیش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!» (7)
از این حدیث نیز رابطه نزدیکی میان احساس مسؤولیت و خوف پروردگار که سرچشمه تهذیب نفس است‏با خودشناسی استفاده می‏شود.
5- در حدیث دیگری از همان حضرت آمده است: «من عرف نفسه جاهدها; و من جهل نفسه اهملها; کسی که خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر می‏خیزد و کسی که خود را نشناسد آن را رها می‏سازد!» (8)
مطابق این حدیث پایه اصلی جهاد با نفس که طبق صریح روایات جهاد اکبر نامیده شده، خود شناسی است.
6- در نهج‏البلاغه در کلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته; کسی که (در سایه خود شناسی) برای خود، کرامت و شخصیت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بی مقدار خواهد بود(و به آسانی تسلیم هوی و هوس نمی‏شود)!» (9)
7- همان‏گونه که خودشناسی پایه مهم تهذیب نفس و تکامل در جنبه‏های اخلاقی و مسائل دیگر است، جاهل بودن به قدر خویش، سبب بیگانگی از همه چیز و دوری از خدا می‏گردد; لذا در حدیث دیگری از امام دهم، امام هادی علیه السلام می‏خوانیم: «من هانت علیه نفسه فلا تامن شره; کسی که نزد خود قدر و قیمتی ندارد، از شر او ایمن نباش!» (10)
از مضمون آنچه در این بحث آمد، به روشنی می‏توان استفاده کرد،که یکی از پایه‏های اصلی پرورش فضائل اخلاقی و تکامل معنوی، خودشناسی و معرفة‏النفس است، و تا انسان این مرحله دشوار و این گردنه صعب‏العبور را پشت‏سر نگذارد، به هیچ یک از مقامات معنوی نایل نخواهد شد; به همین دلیل، علمای بزرگ اخلاق تاکید و اصرار زیادی بر این دارند که رهروان این راه باید به خود شناسی پردازند، و از این امر حیاتی غافل نشوند.

3 - خود شناسی وسیله خداشناسی است

قرآن مجید با صراحت می‏گوید: «ما آیات آفاقی و انفسی (عجائب آفرینش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان می‏دهیم تا آشکار گردد که او حق است.» (سنریهم آیاتنا فی‏الآفاق و فی انفسهم حتی یتب-ین لهم انه الحق) (11)
در جای دیگر می‏فرماید: در درون وجود شما آیات خداست، آیا نمی‏بینید؟
(و فی انفسکم افلا تبصرون) (12)
بعضی از محققان از آیه‏مربوط به عالم ذر نیز همین استفاده را کرده‏اند که «معرفة‏النفس‏» پایه «معرفة‏الله‏» است، آنجا که می‏فرماید: «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظ-هورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست‏بربکم قالوا بلی شهدنا ;به خاطر بیاور هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنها همگی گفتند: آری گواهی می‏دهیم!» (13)
در تفسیر المیزان می‏خوانیم: «انسان هر قدر متکبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگی او را به غرور وا دارد، نمی‏تواند این حقیقت را انکار کند که مالک وجود خویش نیست، و استقلالی در تدبیر خویشتن ندارد، چه این‏که اگر مالک خویشتن بود، خود را از مرگ و سایر آلام و مصائب زندگی باز می‏داشت، و اگر مستقل به تدبیر خویش بود، هرگز نیاز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراین، نیاز ذاتی انسان به پروردگار و مالک مدبر، جزء حقیقت وجود اوست، و فقر و نیاز بر پیشانی جانش نوشته شده، این حقیقتی است که هر کس از کمترین شعور انسانی برخوردار باشد به آن اعتراف می‏کند، و تفاوتی میان عالم و جاهل و صغیر و کبیر، در این مساله نیست!
«بنابراین، انسان در هر مرحله‏ای از انسانیت‏باشد، به روشنی می‏بیند که مالک و مدبر و پروردگاری دارد، چگونه نبیند در حالی که نیاز ذاتی خود را به روشنی می‏بیند.
«لذا بعضی گفته‏اند که آیه اشاره به حقیقتی می‏کند که انسان در زندگی دنیا آن را در می‏یابد که در همه چیز از شؤون حیات خود، نیازمند است - نیازمند به بیرون وجود خود - پس معنی آیه‏شریفه این است که ما انسانها را به نیاز و احتیاجشان آگاه ساختیم و آنها به ربوبیت ما اعتراف کردند.» (14)
به این ترتیب ثابت می‏شود که شناخت‏حقیقت نفس انسان با صفات و ویژگیهایش، سبب معرفة الله و شناخت‏خداست.
حدیث معروف «من عرف نفسه عرف ربه; هرکس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نیز ناظر به همین است.
این حدیث گاهی به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و گاه از امیرمؤمنان علی علیه السلام و گاه از صحف ادریس، نقل شده است.
در بحارالانوار از کتاب ادریس پیامبر علیه السلام در صحیفه چهارم که صحیفه معرفت است چنین نقل شده: «من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه; کسی که مخلوق را بشناسد خالق را می‏شناسد، و کسی که رزق را بشناسد رازق را می‏شناسد، و کسی که خود را بشناسد پروردگارش را می‏شناسد.» (15)
به هر حال مضمون این حدیث در چند جای از بحارالانوار از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله یا سایر معصومین(ع) یا ادریس پیامبر علیه السلام نقل شده است و همچنین از امام علی‏بن ابی‏طالب علیهما السلام در غررالحکم. (16)
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بعد از ذکر این حدیث‏شریف می‏فرماید: «شیعه و سنی این حدیث را از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده‏اند و این یک حدیث مشهور است. (17)

تفسیرهای هفتگانه برای حدیث من عرف نفسه

برای این حدیث‏شریف، تفسیرهای گوناگونی گفته شده یا می‏توان گفت، از جمله:
1- این حدیث در حقیقت اشاره به «برهان نظم‏» است، یعنی هرکس شگفتیهای ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پیچیده و حیرت‏انگیز این اعجوبه خلقت پی برد، راهی به خدا به روی او گشوده می‏شود; زیرا این نظم عجیب و آفرینش شگفت انگیز نمی‏تواند از غیر مبدا عالم و قادری، سرچشمه گرفته باشد. بنابراین، شناختن خویشتن سبب معرفة الله است.
2- ممکن است این حدیث اشاره به «برهان وجوب و امکان‏» باشد، چرا که اگر انسان دقت در وجود خویش کند می‏بیند وجودی است از هر نظر وابسته و غیر مستقل، علم و قدرت و توانایی و هوشیاری و سلامت و بالاخره تمام هستی او با شاخ و برگهایش، وجودی است غیر مستقل و نیازمند که بدون اتکا به یک وجود مستقل و بی‏نیاز، یک لحظه امکان ادامه بقاء او نیست. او به اصطلاح شبیه به معانی حرفیه است که در ضمن جمله به کار می‏روند، و در واقع بدون وابستگی معانی اسمیه، مفهوم و معنی خود را بکلی از دست می‏دهند; (مثلا، هنگامی که گفته می‏شود: «من از خانه به سوی مسجد رفتم‏» واژه «از» و «تا» بدون تکیه بر «خانه‏» و «مسجد»، هیچ مفهومی ندارد. بنابراین، معانی اسمیه است که به معانی حرفیه مفهوم می‏بخشد.) و به این ترتیب هر کس خود را با این ویژگی بشناسد خدای خود را خواهد شناخت، چرا که وجود وابسته بدون وجود مستقل غیر ممکن است.
3- حدیث می‏تواند اشاره به «برهان علت و معلول‏» باشد; برای این که انسان هرگاه در وجود خویش کمی دقت کند می‏فهمد که روح و جسم او معلول علت دیگری است که او را در آن زمان و مکان خاص به وجود آورده، هنگامی که به سراغ علت وجود خویش (فی‏المثل پدر و مادر) می‏رود باز آنها را معلول علت دیگری می‏بیند، و هنگامی که سلسله این علت و معلول را پی‏گیری می‏کند، به اینجا می‏رسد که آنها نمی‏توانند تا بی نهایت پیش بروند چرا که تسلسل لازم می‏آید و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است. (18)
بنابراین، بایداین سلسله به‏جایی ختم‏شود که‏علت نخستین و به‏تعبیر دیگر علة‏العلل و واجب‏الوجوداست،هستی‏اش ازدرون ذاتش‏می‏جوشد و در هستی‏خود محتاج دیگری نیست. هنگامی که‏انسان خودش را بااین وصف بشناسد به خدای خویش پی می‏برد.
4- این حدیث می‏تواند اشاره به «برهان فطرت‏» باشد، یعنی هرگاه انسان به زوایای قلب خود و اعماق روح خود پی ببرد، نور الهی و توحید که در درون فطرت اوست، بر او آشکار می‏شود، و از «معرفة‏النفس‏» به «معرفة‏الله‏» می‏رسد، بی آن‏که نیازی به دلیل و استدلال داشته باشد.
5- این حدیث می‏تواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به این معنی که هرکس خویشتن را با صفات ویژه ممکنات و مخلوقات که در اوست‏بشناسد، به صفات پروردگار پی خواهد برد; از محدودیت‏خویش پی به نامحدود بودن حق تعالی می‏برد; چرا که اگر او هم محدود باشد مخلوق است! و از فنای خویش پی به بقای او می‏برد، چه اگر او هم فانی می‏شد مخلوق بود نه خالق، و همچنین از نیاز خویش پی به بی نیازی او، و از ضعف خویش پی به قدرت او می‏برد. این همان است که امیرمؤمنان علی علیه السلام در نخستین خطبه به آن اشاره کرده، می‏فرماید: و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة; نهایت ایمان خالصانه به خداوند آن است که وی را از صفات ممکنات پیراسته بدانند، چرا که هر صفتی (از صفات مخلوقات) گواهی می‏دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفی شهادت می‏دهد غیر از صفت است.» (19)
6- مرحوم علامه مجلسی تفسیر دیگری از بعضی از علما درباره این حدیث نقل می‏کند و حاصل آن این است که:
«روح انسان یک موجود لطیف لاهوتی است در صفت ناسوتی (یعنی از جهان ماوراء طبیعت است که با صفات عالم طبیعت ظاهر گشته) و از ده طریق دلالت‏بر یگانگی و ربوبیت‏خداوند می‏کند:
1- از آنجا که روح مدبر بدن است می‏دانیم که جهان هستی مدبری دارد!
2- از آنجا که یگانه است دلالت‏بر یگانگی خالق دارد!
3- از آنجا که قدرت بر حرکت دادن تن دارد دلیل بر قدرت خداست!
4- از آنجا که از بدن آگاه است دلیل بر آگاهی خداوند است!
5- از آنجا که سلطه بر اعضاء دارد دلیل بر سلطه او بر مخلوقات است!
6- از آنجا که قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود دلیل بر ازلیت و ابدیت‏خداست!
7- از آنجا که انسان از حقیقت نفس آگاه نیست دلیل بر این است که احاطه به کنه ذات خدا امکان ندارد!
8- از آنجا که انسان محلی برای روح در بدن نمی‏شناسد دلیل بر این است که خدا محلی ندارد!
9- از آنجا که روح را نمی‏توان لمس کرد دلیل بر این است که خداوند لمس کردنی نیست!
10- و از آنجا که روح و نفس آدمی دیده نمی‏شود دلیل بر این است که خالق روح قابل رؤیت نیست!» (20)
7- تفسیر دیگری که برای این حدیث‏به نظر می‏رسد این‏که جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» از قبیل تعلیق به محال است، یعنی همان‏گونه که انسان نمی‏تواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نیز نمی‏تواند حقیقتا بشناسد.
ولی تفسیر اخیر بعید به نظر می‏رسد و تفسیرهای قبل مناسبتر است و هیچ مانعی ندارد که تمام تفسیرهای بالا در مفهوم این حدیث‏شریف و پر محتوا جمع باشد.
آری! هرکس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسی راهی است‏به خدا شناسی و به یقین خداشناسی، مهمترین وسیله تهذیب اخلاق و پاکسازی روح و دل از آلودگیهای اخلاقی است چرا که ذات پاکش منبع تمام کمالات و فضائل است و از اینجا روشن می‏شود که یکی از مهمترین گامهای سیر و سلوک و تهذیب نفوس خود شناسی است، ولی خودشناسی موانع زیادی دارد که در بحث آینده به آن اشاره خواهدشد.

موانع خودشناسی

نخستین گام برای درمان بیماریهای جسمی شناخت‏بیماریهاست; به همین دلیل، امروز که از طریق آزمایشهای مختلف می‏توان به وجود بیماریهای گوناگون و کم و کیف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است، با پرتونگاری و عکس برداری از شکستگی استخوانها، طبیب جراح قدرت می‏یابد که دقیقا به سراغ محل آسیب دیده برود و به درمان آن بپردازد; و با تجزیه دقیق خون و ترشحات بدن از وجود هرگونه عامل بیماری آگاه می‏شود.
در بیماریهای روحی و آلودگیهای اخلاقی نیز مطلب دقیقا همین گونه است.
تا به کمک طبیبان مسیحا دم اخلاق و راهنماییهای سودمند رهروان این راه، ریشه‏های رذائل اخلاقی را در خود نشناسیم چگونه می‏توان بر درمان آن دست‏یافت!
ولی بسیاری از مردم را می‏بینیم که علائم بیماریهای جسمانی خطرناک را نادیده می‏گیرند چرا که حب ذات به آنها اجازه نمی‏دهد به بیماری مهمی در خود اعتراف کنند; این گریز از واقعیت غالبا بسیار گران تمام می‏شود و انسان زمانی مجبور به اعتراف می‏شود که گاه کار از کار گذشته و کار درمان مشکل یا غیر ممکن شده است!
در بیماریهای اخلاقی نیز مطلب همین گونه است; غالبا خود خواهی و حب ذات مانع از شناخت صفات رذیله و پذیرفتن عیوب اخلاقی خویش و اعتراف به آن است. بسیار دیده شده که گروهی از مردم در برابر صفات نکوهیده خود در مقام توجیه برمی‏آیند و خود را فارغ و پیراسته از عیوب و نقائص معرفی می‏کنند و با این توجیهات نادرست راه درک واقعیتها را بر خود می‏بندند.
خود شناسی و اعتراف به عیوب خویش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنین لازم دارد، وگرنه انسان سعی خواهد کرد بر عیوب خویش سرپوش نهد و اگر عیبی از پرده برون افتاد با تردستی آن را برای همه حتی خودش توجیه نماید!
آری! گاه آشنایی با عیوب خویش وحشتناک است و بسیاری از مردم حاضر نیستند تن به این وحشت‏بدهند; همان‏گونه که حاضر نیستند به بیماری وحشتناک جسمی خود اعتراف کنند ولی این گریز از واقعیت‏بسیار گران تمام می‏شود و انسان باید بهای سنگینی را در برابر آن بپردازد!
به هر حال، مانع اصلی خود شناسی حجاب و پرده حب ذات و خود خواهی و خود برتر بینی است، و تا این پرده‏ها کنار نرود خودشناسی ممکن نیست; و تا انسان خود شناسی نکند و به نقاط ضعف خویش آگاه نگردد، و راه تهذیب اخلاق به روی او بسته خواهدبود.
هشدارهایی که در این زمینه از سوی پیشوایان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده این مدعاست.
در خبری از پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله می‏خوانیم: «اذا اراد الله بعبد خیرا فقهه فی‏الدین و زهده فی الدنیا و بصره عیوبه; هنگامی که خدا اراده نیکی درباره بنده‏ای کند او را در امور دین آگاه و در امور دنیا زاهد و نسبت‏به عیوبش آگاه می‏سازد!» (21)
حضرت‏علی علیه السلام در گفتار کوتاه و پر معنی دیگری می‏فرماید: «جهل المرء بعیوبه من اکبر ذنوبه; ناآگاهی انسان نسبت‏به عیوبش از بزرگترین گناهان اوست.» (22)
اکنون این سؤال پیش می‏آید که چگونه انسان می‏تواند حجاب خود خواهی را بدرد و به عیوب خویش آشنا شود؟
مرحوم فیض کاشانی در این زمینه بحث مفید و راهگشایی دارد; می‏گوید، برای پی بردن به عیوب خویش چهار راه است:
نخست این که: به سراغ استادی برود که آگاه از عیوب نفس است و بر خفایا و آفات اخلاقی آگاهی دارد، او را حاکم بر نفس خویش سازد و از ارشادات او بهره گیرد، و این در زمان ما کم است!
دوم این که: دوست راستگوی آگاه با ایمانی جستجو کند و او را مراقب خویش سازد تا احوال و افعال او را مورد بررسی دقیق قراردهد; هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و عیوب پنهان و آشکاری از او ببیند به او اطلاع دهد، همان‏گونه که بعضی از بزرگان دین می‏فرمودند: «رحم الله امرء اهدی الی عیوبی; خدا رحمت کند کسی که عیوب مرا به من هدیه کند.» (23) (تعبیر به هدیه تعبیر جالبی است که دلیل بر اهمیت فوق‏العاده این مطلب است) ... ولی این گونه افراد نیز کم‏اند زیرا دوستان غالبا مداهنه و مجامله می‏کنند، و بعضی بعکس به خاطر حسد عیوب را بیش از اندازه بزرگ می‏سازند. به داوود طائی (24) گفتند: چرا از مردم کناره‏گیری کردی و با آنها آمیزش نداری؟ گفت: من چه کنم با کسانی که گناهان مرا از من پنهان می‏کنند!
آری! افراد دیندار شدیدا علاقه داشتند که با استفاده از نصیحت دیگران از عیوبشان آگاه شوند; ولی امروز کار ما به جایی رسیده که منفورترین افراد نزد ما کسانی هستند که ما را نصیحت می‏کنند و از عیوبمان آگاهمان می‏سازند; نه تنها از تذکرات آنها خوشحال نمی‏شویم، بلکه به مقابله با آنان بر می‏خیزیم و می‏گوییم: تو خود نیز دارای این عیوبی، و چنین و چنان کردی، کینه او را به دل می‏گیریم، و از نصایح او محروم می‏مانیم!
طریق سوم آن است که: انسان عیوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا که دشمنان با دقت تمام مراقب لغزشها و عیوب انسانند; به همین دلیل، گاهی انسان از دشمن کینه‏توزش بیش از دوست متملق و چاپلوسش بهره می‏گیرد.
طریق چهارم این است که: انسان با مردم معاشرت کند، آنچه را از صفات آنها نکوهیده می‏بیند در مورد خودش نیز بررسی کند که آیا او نیز دارای این صفات نکوهیده هست‏یا نیست؟ زیرا مؤمن آیینه و مرآت مؤمن است، و می‏تواند عیوب خویش را با مشاهده عیوب دیگران ببیند. به عیسی‏بن‏مریم علیهما السلام گفتند چه کسی تو را ادب آموخت؟ گفت کسی مرا ادب نیاموخت ولی من جهل جاهل را دیدم و در نظر ناپسند آمد و از آن دوری نمودم.

پي نوشت :

1- اعجاز روانکاوی، صفحه‏6.
2- انسان موجود ناشناخته، صفحه 22.
3- سوره حشر، آیه‏19 .
4- غرر الحکم، حدیث 9965.
5- غرر الحکم، حدیث 9034.
6- غرر الحکم، طبق المیزان، جلد6، صفحه‏173.
7- غرر الحکم، حدیث‏3126.
8- تفسیر المیزان (طبق نقل میزان الحکمه، جلد3، ماده معرفت، صفحه 1881.)
9- نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه‏409.
10- تحف العقول، کلمات قصار امام هادی(ع).
11- سوره فصلت، آیه‏53 .
12- سوره ذاریات، آیه‏21 .
13- سوره اعراف، آیه‏172.
14- تفسیر المیزان جلد 8،صفحه‏307. ذیل آیه‏مورد بحث (باتلخیص).
15- بحار الانوار، جلد 92، صفحه‏456 - در جلد 58 بحار، صفحه‏99، و جلد66، صفحه‏293، این حدیث‏به عنوان کلام معصوم علیه السلام و در جلد 2، صفحه 32 از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است.
16- غرر الحکم، حدیث‏7946.
17- تفسیر المیزان، جلد6، صفحه‏169 (بحث روانی ذیل آیه‏105، سوره مائده).
18- راجع به تسلسل، برای توضیح بیشتر به کتاب پیام قرآن جلد دوم، صفحه‏6 مراجعه کنید.
19- نهج البلاغه، خطبه 1.
20- بحارالانوار، جلد 58، صفحه‏99 و 100
21- نهج الفصاحه، صفحه‏26 - شبیه همین معنی از امام صادق علیه السلام در اصول کافی، جلد 2، صفحه 130 آمده است.
22- بحارالانوار، جلد 74، صفحه‏419.
23- این حدیث در کتاب «تحف‏العقول‏» در کلمات قصار امام صادق علیه السلام به این صورت نقل شده: احب اخوانی الی من اهدی الی عیوبی (محبوبترین برادران دینی نزد من کسی است که عیوب مرا به من هدیه کند.)
24- داود بن نصیر طائی را از بزرگان فقها و زهاد و عباد قرن دوم هجری شمرده‏اند و همطراز با ابراهیم ادهم و فضیل دانسته‏اند; (لغتنامه دهخدا).

منبع: اخلاق در قرآن جلد اول ، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته)