آزادي و اختيار


کارهاي جبري که بدون اراده و تصميم گيري صورت مي پذيرند و کارهاي اختياري که در پي انتخاب وتصميم گيري انسان رخ مي دهند. در مورد کارهاي دسته ي دوم، انجام دهنده ي کار، عامل اصلي تحقق آن کار است و نسبت به آن، مسؤول تلقي مي شود؛ و بر همين اساس، او را شايسته ي ستايش يا نکوهش بر کاري که انجام داده است مي دانيم. همه ي نظام هاي حقوقي، ديني، اخلاقي وتربيتي نيز بر مبناي اين باور استوار است و خشنودي يا پشيماني فرد از کاري که انجام داده است و عذرخواهي يا مطالبه ي حق نسبت به کاري که با ديگران مرتبط است نيز از اعتقاد و ايمان به اين حقيقت سرچشمه مي گيرد.
از سوي ديگر، اين حقيقت نيز پذيرفته شده است که عوامل مختلف زيستي، طبيعي، اجتماعي و تاريخي در رفتارهاي اختياري انسان بي تأثير نيستند و به نحوي در شکل دهي آنها نقش دارند و آدمي از آزادي بي قيد و شرط و مطلق در هر زمينه اي برخوردار نيست.
در سنت ديني نيز مسأله قضا و قدر و خواست و علم پيشين الهي، در برگيرنده ي افعال اختياري انسان است و مسأله ي چگونگي سازگاري امور ياد شده با اراده ي آزاد و اختيار آدمي را پيش مي کشد.
مسائل ياد شده در کنار نقش بنيادين اختيار آدمي در رقم زدن سرنوشت و ساماندهي به زندگي و دستيابي به کرامت اکتسابي سبب گرديده است که مسأله اختيار آدمي در ميان ملل مختلف و دانشمندان رشته هاي مختلف علمي و پيروان و انديشه وران اديان به عنوان يک مسأله مهم و سرنوشت ساز مورد توجه قرار گيرد.

سه ديدگاه مهم در باب آزادي انسان

مسأله جبر و اختيار آدمي سابقه اي ديرينه دارد و شايد بتوان گفت پس از مسأله فرجام انسان، بحث و گفتگو در باب هيچ مسأله اي از مسائل انسان شناختي به ميزان بحث از جبر و اختيار، در ميان ملتهاي مختلف و پيروان اديان و اقشار مختلف جامعه اعم از دانشمندان و توده ي مردم، فراگير نبوده است. در گذشته، اين مسأله بيشتر جنبه ي کلامي و ديني و فلسفي داشته است ولي با پيدايش و گسترش علوم تجربي و پيشرفتي که در زمينه ي علوم انساني حاصل آمد، دامنه ي بحث از جبر و اختيار به قلمرو علوم تجربي کشيده شد و بسياري از دانشمندان رشته هاي علوم تجربي وبه ويژه علوم انساني تجربي، به اظهار نظر در اين خصوص پرداختند.
وجداني بودن اختيار آدمي و شواهد فراواني که بر آن وجود دارد از يک سو و مؤثر بودن برخي از عوامل غير اختياري در کارهاي اختياري و مباني آن و نيز سوء فهم نسبت به پاره اي از آموزه هاي ديني و احيانا فلسفي، سبب شده است که ديدگاههاي مختلف در اين زمينه مطرح شود. برخي به کلي منکر اختيار انسان شده و جمعي به اختيار انسان رأي داده اند و عده اي نيز در عين اعتقاد به ناسازگاري جبر و اختيار، تن به پذيرش هر دو داده اند، بدون آن که توجيه معقولي براي آن ارائه کنند. رواقيان از جمله کساني هستند که هم مسؤوليت خوب يا بد بودن انسان را مستقيما به عهده ي خود او مي گذاشتند و هم همه ي حوادث جهان و از جمله افعال اختياري انسان را بخشي از تقدير الهي غير قابل تغيير به وسيله ي انسان مي دانستند.
در فرهنگ و جامعه اسلامي، اشاعره، مسلک جبر را پذيرفته اند (1) و معتزله نوعا به تفويض روي آورده و معتقد شده اند که کارهاي اختياري انسان، فقط با قدرت و انتخاب انسان و به صورت مستقل از خداوند انجام مي گيرد. (2) مشابه اين ديدگاه نسبت به همه موجودات جهان در بينش مسيحي و ديدگاه برخي از دانشمندان غرب مطرح بوده است. (3)
ديدگاه سوم در فرهنگ و جامعه اسلامي، ديدگاه اهل بيت عليهم السلام و پيروان آنان است. در اين ديدگاه انسان در افعال اختياري خود نه مجبور است و نه به خود واگذاشته و مستقل است. بلکه حقيقتي بين اين دو وجود دارد: «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين». براساس اين ديدگاه، فعال بودن انسان نه تنها با فعال بودن خدا در مورد کارهاي انسان منافات ندارد بلکه عين واقعيت و مقتضاي شناخت صحيح خدا و انسان و درک دقيق ماهيت فعل اختياري است.
جبر گرايي، پيش از اسلام در ميان مشرکان عرب جاهلي نيز وجود داشته و قرآن مجيد ضمن نقل آن به عنوان يک ديدگاه نادرست به سابقه ديرينه ي اين انديشه در گذشته اشاره کرده است و مي فرمايد:
«سيقول الذين اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا و لا آباؤنا و لا حرمنا من شيء کذلک کذب الذين من قبلهم» (4) مشرکان خواهند گفت: اگر خدا مي خواست ما و پدرانمان نه شرک مي ورزيديم و نه چيزي را [خود سرانه برخود] حرام مي کرديم. مشرکان پيش از ايشان نيز اينچنين پيامبران را تکذيب کردند.
نتيجه آن که هر چند مسأله اختيار آدمي از نظر عقلي و نقلي و تجربه دروني (وجدان) امري غير قابل انکار است و شواهد تجربي فراواني بر آن گواه است، ولي به دلايل سياسي و سوء فهم از برخي آموزه هاي ديني و فلسفي و ناتواني برخي از مکتبهاي فکري از پاسخگويي به پاره اي از شبهات مطرح در اين زمينه، گروهي در جامعه ي اسلامي به انديشه جبر گرايي سوق داده شده و معتقد گرديده اند. (5) البته اين امر به جامعه اسلامي اختصاص ندارد و درميان دانشمندان مکتبهاي فکري ديگر و اديان و فرق مختلف غير مسلمان نيز کمابيش وجود دارد.

مفهوم اختيار

واژه «اختيار» کاربردهاي مختلفي دارد. در اين جا - به منظور روشن تر شدن مقصود از اختيار انساني که زمينه ي دستيابي به کرامت اکتسابي است - چهار مورد آن ذکر مي شود:
1. اختيار در برابر ناچاري و اضطرار؛ گاه انسان در اوضاع و احوال و شرايط خاصي قرار مي گيرد که از روي ناچاري به عملي دست مي زند. به عنوان مثال، مسلماني در بياباني گرفتار مي شود، راه را گم مي کند و گرسنگي به حدي او را در تنگنا قرار مي دهد که جانش به خطر مي افتد؛ اما غذاي حلالي نمي يابد و فقط، مرداري در پيش رو دارد. او براي حفظ جان خويش، به ناچار از گوشت آن حيوان به مقداري که از مرگ نجات يابد تغذيه مي کند.
2.اختيار در برابر اکراه؛ گاه انسان با اين که خود هيچ تمايلي به انجام کاري ندارد و يا نسبت به کاري تنفر دارد، فردي او را تهديد مي کند و علي رغم خواست وي، او را به انجام آن وا مي دارد، به گونه اي که اگر تهديد فرد ديگر نبود اين شخص چنين کاري را انجام نمي داد؛ مانند آن که مسلماني به خاطر تهديد به قتل از سوي دشمنان اسلام، در ظاهر و با زبان، اظهار کفر کند.
3. اختيار به معناي تصميم گيري پس از سنجش و گزينش؛ هر جا که انسان در انجام کاري راههاي متعددي در پيش رو دارد و آنها را بررسي مي کند و مي سنجد و سپس يکي را بر مي گزيند و در پي آن، بر انجام آن تصميم مي گيرد گفته مي شود آن کار، اختياري است و از روي اختيار انجام گرفته است؛ اما اگر کاري بدون سنجش و گزينش و تصميم گيري صورت گيرد گفته مي شود اين کار اختياري نبوده است. مانند لرزش دست کسي که دچار رعشه است و بدون آن که خود تصميم به حرکت دادن دست داشته باشد، دست او حرکت مي کند.
4. اختيار به معناي با رضايت و رغبت و دوست داشتن انجام دادن؛ در اين کار برد، سنجش و گزينش ضرورت ندارد، بلکه همين که ناچاري و اکراه در کار نباشد و کار با خواست و رضايت شخص انجام گيرد کافي است که آن کار را اختياري بناميم. اختيار در کارهاي خدا و فرشتگان از اين نوع است؛ طبق اين معني خداوند و فرشتگان کارهايشان اختياري است ولي براي صدور کار از آنان، سنجش و گزينش معني ندارد.
از معاني چهارگانه اي که ذکر شد، آنچه در مورد کارهاي اختياري انسان مطرح و مورد نظر بوده و زمينه ساز دستيابي به کرامت اکتسابي است، معناي سوم مي باشد؛ يعني هر جا انسان از ميان راهها و کارهاي متعددي که در پيش روي اوست با بررسي و سنجش، يکي را برگزيند و تصميم بر انجام آن گيرد، کاري اختياري انجام داده است و در راه سرنوشت نيک يا بد خود قدمي برداشته است. بنابراين، بررسي، انتخاب و تصميم گيري، سه عنصر اساسي اختيار انسان به شمار مي آيند.

دلايل قرآني بر مختار بودن انسان

اختيار انسان به مفهومي که گذشت مورد تأييد قرآن است و آيات فراواني بر آن دلالت دارد، که به چهار دسته از آنها اشاره مي شود:
1. آياتي که به صراحت، اختيار انسان را مطرح مي کنند، مانند:
«و قل الحق من ربکم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليکفر» (6) بگو حق [قرآن] از سوي خداوندگار تو است پس هر کس مي خواهد ايمان آورد و هر کس مي خواهد کافر شود.
2. آياتي که از ارسال پيامبران و نازل کردن کتابهاي آسماني به منظور اتمام حجت سخن مي گويد، مانند آيات:
«ليهلک من هلک عن بينه و يحيي من حي عن بينه» تا هر کس هلاک مي شود بر اساس دليل روشن هلاک شود و هر کس زنده [و رستگار] مي شود با دليل رستگار شود و به حيات جاويد دست يابد.
«رسلا مبشرين ومنذرين لئلا يکون للناس علي الله حجه بعد الرسل»
پيامبراني بشارت دهنده وبيم دهنده [فرستاديم] تا پس از آمدن پيامبران، مردم حجتي برخدا نداشته باشند.
3. آياتي که دلالت بر آن دارد که انسان مورد امتحان و ابتلا قرار مي گيرد، مانند:
«انا جعلنا ما علي الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا»
راستي که ما آنچه بر روي زمين است را آرايش زمين قرار داديم تا آنان را بيازماييم که کدام يک نيکوکارترين مي باشند.
4. آيات حاکي از انذار و تبشير، وعد و وعيد، مدح و نکوهش و نظاير آن، که در صورتي معني دارد و مي تواند مطرح شود که انسان مختار باشد، مانند:
«وعد الله المنافقين والمنافقات و الکفار نار جهنم خالدين فيها»
خداوند به مردان و زنان منافق و کافران، آتش جهنم را وعده داده است که در آن جاودانه خواهند بود.

شبهات جبر

گفته شد علاوه بر آن که اختيار آدمي، امري وجداني است، دلايل عقلي و نقلي و شواهد تجربي، آن را اثبات و تأييد مي کند، اما به عللي - از جمله پاره اي شبهات که در مورد اختيار انسان مطرح بوده است - عده اي قائل به جبر شده اند؛ در اين جا به بررسي اين شبهات مي پردازيم:

الف) جبر الهي

يکي از شبهات ياد شده، شبهه ي جبر الهي است. در تاريخ اسلام گروهي را «مجبره» مي نامند. اين گروه پنداشته اند از تعاليم ديني چنين به دست مي آيد که انسان در کارهاي اختياري خود مجبور است. بيانات ديني اي که دستاويز قائلان به جبر الهي شده است را مي توان در سه دسته قرار داد:
دسته ي اول، آيات و روايات ناظر به علم پيشين الهي است. در اين آيات و روايات آمده است که خداوند قبل از انجام کارهاي اختياري انسان، از آن کارهاي و چگونگي انجام گرفتن آنها آگاه است و قبل از خلقت انسانها مي دانسته چه کسي انسان صالح و خوشبخت است و چه کسي انسان طالح و بدبخت است، و اين حقايق در کتابي به نام لوح محفوظ ثبت شده است، مانند:
«و ما يعزب عن ربک من مثقال ذره في الارض و لا في السماء و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الا في کتاب مبين» (7)
هيچ چيزي هر چند به سنگيني ذرات معلق در هوا باشد از خداوندگار تو پوشيده نيست نه در زمين و نه در آسمان و هيچ چيز کوچک تر يا بزرگ تر از آن وجود ندارد مگر آن که در کتاب روشنگر ثبت شده است.
دسته ي دوم، آيات و رواياتي است که مي فرمايد کارهاي انسان با خواست خداوند و در چارچوب تعيين شده از سوي او انجام مي گيرد. مانند آياتي که تحقق هر پديده اي از جمله اعمال اختياري انسان را منوط به اذن، اراده، مشيت، قضا و قدر الهي مي داند، همچون آيات شريفه:
«و ما کان لنفس ان تؤمن الا باذن الله» (8) هيچ کس در توانش نيست که ايمان آورد مگر با خواست خدا.
«و من يشأ الله يضلله و من يشأ يجعله علي صراط مستقيم» (9) هر کس را خدا بخواهد گمراه مي کند و هر کس را بخواهد در صراط مستقيم قرار مي دهد.
و«و ما تشاؤن الا ان يشاء الله» (10) شما هيچ کاري را نمي خواهيد (انجام دهيد) مگر اين که خدا بخواهد.
پس فقط در صورتي شما ايمان مي آوريد، راه درست يا نادرست را مي پيماييد و مي خواهيد کاري را انجام دهيد که خدا خواسته باشد.
در روايتي از امام رضا عليه السلام نيز آمده است: «لايکون الا ما شاء الله و اراد و قدر و قضي» هيچ چيز جز آنچه خدا خواسته، اراده کرده، مقدر داشته و حتمي کرده است، محقق نمي شود.
دسته ي سوم، آياتي است که مي فرمايد: سرنوشت انسانهاي خوب و بد، قبلا رقم زده شده و طينتها متفاوت است. سرشت برخي از انسانهاي خوب است، از اين رو هدايت مي شوند، و سرشت برخي ديگر بد است و در نتيجه گمراه مي شوند. مانند دو آيه ي شريفه: «کلا ان کتاب الفجار لفي سجين» (11) «کلا ان کتاب الابرار لفي عليين» (12) که مي فرمايد:سرنوشت نيکان در جايگاه رفيعي (عليين) و سرنوشت بدان در جايگاه پستي (سجين)مشخص شده است.
و مانند روايات متعددي که مي فرمايد: طينت انسانهاي خوب از آب شيرين و طينت انسانهاي بد از آب شور، آفريده شده است. در برخي از اين روايات آمده است:
«الشقي من شقي في بطن امه و السعيد من سعد في بطن امه». (13)
بدبخت کسي است که در شکم مادر بدبخت است و سعادتمند کسي است که در شکم مادرش سعادتمند است.

بررسي جبر الهي

پاسخ دسته ي اول اين است که آگاهي خداوند از اين که کسي کار نيک يا بدي را انجام مي دهد، به معناي تحقق بي قيد و شرط آن فعل در خارج نيست، بلکه به معناي روي دادن آن کار با حفظ کليه ي قيود و شرايط آن است؛ و از جمله ي اين قيود در افعال اختياري انسان، انجام آن کار از روي سنجش، گزينش و تصميم گيري است. به عبارت ديگر، آگاهي خدا از تحقق يک کار، هم با جبر و هم با اختيار سازگار است؛ زيرا اگر خدا مي داند که آن کار از روي جبر و بدون تصميم گيري از شخص صادر مي شود مانند حرکت دست کسي که دچار رعشه است طبعا آن کار جبري است، ولي اگر خدا مي داند که آن شخص کار را با اختيار و تصميم گيري انجام مي دهد طبيعي است که کار اختياري است و آن شخص مختار است؛ و چنان که اشاره شد در کارهاي اختياري انسان يکي از شرايط و قيود تحقق کار، اختيار انسان است؛ و بنابراين، خدا مي داند که انسان، مختار است و اين کارها را با تصميم گيري و اختيار انجام مي دهد.
نکته ي شايان ذکر آن است که قائلان به جبر الهي چنين تصور کرده اند که چون خداوند قبل از تحقق فعل مي داند که ما چه مي کنيم پس ما مجبور هستيم؛ در صورتي که اين تصور نيز نادرست است و نبايد خدا را با خود قياس کنيم. خداوند موجودي غير زماني و فوق زمان و مکان است؛ براي او حال و گذشته و آينده مطرح نيست. موجودات مادي اگرچه در افق زمانند و نسبت به گذشته و آينده خود و ديگران به صورت مستقيم در جهالت و بي خبري به سر مي برند و حوادث به صورت تدريجي براي آنها واقع مي شود، ولي در مورد خدا که فراتر از زمان و مکان است، حرکت و زمان معني ندارد و کليت و تماميت هستي براي او هويدا و آشکار است. علم خداوند به حوادث گذشته و آينده همانند علم ما به حوادث حال و پيش روي ماست. او کاروان هستي و سلسله ي حوادث را يکجا و يکباره مشاهد مي کند؛ و به يک معني، علم پيش از تحقق و حين تحقق و بعد از تحقق براي او معني ندارد؛ در نتيجه همان گونه که علم ما به اين که فلان شخص در حضور ما کار نيکي را انجام مي دهد سبب مجبور بودن آن شخص نمي شود علم خدا - قبل از تحقق اين کار نيک از منظر ما - نيز سبب مجبور بودن آن شخص نمي شود.
در توضيح دسته ي دوم (آيات و روايات قدر، قضا و مشيت و اراده ي خدا) شايان ذکر است که قدر چه در افعال اختياري انسان و چه در افعال غير اختياري انسان و پديده هاي طبيعي، به معناي فراهم آمدن شرايط لازم نه کافي است و با تحقق قدر، تحقق فعل قطعي و حتمي نمي شود، بلکه منوط به فراهم آمدن ساير شرايط است. بنابر اين، در مورد افعال اختياري انسان، قدر به معناي وقوع و صدور حتمي فعل از فاعل نيست و مستلزم جبر نمي باشد؛ زيرا در واقع علل ناقصه - نه تامه ي - صدور يک فعل فراهم شده است و چنان که اشاره شد صدور فعل فراهم باشد و فقط فاعل، تصميم گيري نکرده باشد تصميم گيري فاعل شرط ديگري است که براي حتمي بودن تحقق فعل ضرورت دارد و در اين صورت، فعل، اختياري است.
قضاي الهي که در برابر قدر و به معناي فراهم آمدن شرايط لازم و کافي تحقق يک فعل است نيز با اختيار انسان منافات ندارد؛ زيرا زماني قضاي الهي محقق مي شود که همه ي شرايط تحقق يک کار که يکي از آنها تصميم گيري انسان است نيز فراهم آمده باشد و بدون تصميم گيري انسان در کارهاي اختياري، قضاي الهي در مورد افعال اختياري انسان تحقق پيدا نمي کند. بنابراين، قضاي الهي نيز با اختيار انسان سازگار است.
آيات وروايات مشيت، اراده و اذن خدا که دلالت بر آن دارد که هرچه انسان انجام مي دهد با خواست و اجازه ي او صورت مي پذيرد و انسان جز آنچه را خدا خواسته و اجازه داده است انجام نمي دهد نيز با اختيار انسان سازگار است؛ زيرا مقصود از اين آيات و روايات اين نيست که اراده ي خدا همتراز (در عرض) اراده ي انسان است و به جاي اراده و خواست او مي نشيند؛ يعني به جاي اين که ما اراده کنيم و کار خود را انجام دهيم خدا اراده کند و آن را انجام دهد و ما اراده ي نکرده باشيم يا اراده ي ما تأثيري در تحقق کار نداشته باشد؛ بلکه منظور اين است که ما در انجام کارهايمان مستقل و بي نياز از خدا نيستيم و علاوه بر اين که اراده و تصميم ما، در انجام کار مؤثر است، اجازه (اذن)، تقدير و خواست خدا در سطح بالاتري (در طول) مؤثر است. به عبارت ديگر، خدا مي خواهد که کارهاي ما با اختيار خودمان انجام گيرد و اگر او نمي خواست، اراده اي نمي داشتيم يا اراده ي ما تأثيري نداشت.
روايات در مقام بيان اقتضاءهاست نه بيان علت تامه. يعني کساني که خلق شده اند، طينت برخي، اقتضاي ميل به بدي و گناه دارد و طينت برخي اقتضاي گرايش به خير دارد؛ مانند فرزندي که از پدر صالحي به وجود آمده است، در برابر نوزادي که از زنا متولد شده است؛ که در اين، اقتضاي گناه بيش تر است اما در هيچ يک به حد جبر نمي رسد.
جواب ديگر اين است که: طينت دخالتي در خوب و بد شدن ندارد، بلکه خدا از پيش مي دانسته است که چه کساني با اختيار خويش، راه خوب را انتخاب خواهند کرد و چه کساني راه بد را؛ دسته ي نخستين را از طينت خوب آفريده و ديگري را از طينت بد. و اين شبيه آن است که باغباني هر گلي را متناسب با ارزش و ميزان رشد و بالندگي آن، در گلداني مناسب قرار مي دهد. گلدان تأاثير در خوب يا بد شدن گل ندارد؛ طينت نيز فقط ظرفي است متناسب با روحي که بناست با اختيار خودش، خوب يا بد شود و ظرف طينت هيچ تأثيري در خوب و بد شدن مظروف خود ندارد. جواب ديگري نيز مي توان داد که چون نياز به مقدمات فلسفي دارد، از ذکر آن خود داري مي شود.

ب) جبر اجتماعي و تاريخي

اعتقاد به جبر اجتماعي و تاريخي، در ميان برخي فلاسفه و آن دسته از جامعه شناساني رواج دارد که بر اصالت جامعه و تاريخ پا مي فشارند. به اعتقاد آنان، هويت فردي افراد، هويتي مستقل از جامعه و تاريخ نيست؛ جامعه و تاريخ همچون موجودي مقتدر، شخصيت همه ي افراد خود را شکل مي دهد. کليه شؤن بينشي، احساسي و رفتاري اشخاص، بر اساس مقتضيات جامعه و تاريخ شکل مي گيرد و فرد در ساختار شخصيتي خويش، فاقد هر گونه انتخاب و اختياري است.
به عنوان نمونه مي توان از ديدگاه هگل، مارکس و دورکيم ياد کرد؛ هگل که براي تاريخ هويتي واقعي قائل است بر اين باور بود که تاريخ، صرف تسلسل ساده ي حوادث تاريخي يا تحليل نظري آنها به منظور عبرت آموزي نيست. در نظر وي، گوهر تاريخ، عقل - به مفهومي که او را در نظر داشت - است و هر يک از حوادث تاريخي به مقتضاي آن رخ مي دهد. مردان تاريخ ساز صرفا ابزارهاي تحقق روح مطلق تاريخ هستند و بدون آن که خود آگاه باشند در اين مسير گام برمي دارند. (14) مارکس معتقد بود که فرد انساني، محصول جامعه و تاريخ است؛ همه ي شؤون انساني اعم از فرهنگ و مذهب و هنر و روابط فردي و اجتماعي همگي مبتني بر شيوه ي توليد و روابط اقتصادي حاکم بر جامعه هستند. (15) بنابراين، يگانه عامل سازنده ي هويت انساني هر فرد را بايستي روابط اقتصادي حاکم بر جامعه ي او دانست و به اين علت که روابط اقتصادي در بستر زمان متحول مي شود و به تبع آن، جوامع متحول مي شوند، به واسطه ي تحول جوامع، انسانها و هويت، روحيات، فرهنگ و ارزشهاي آنها متحول مي شوند. دورکيم در تصوير اين جبر به اين ايده متوسل مي شود که انسان يک خود فردي و يک خود اجتماعي دارد. خود اجتماعي وي از ادغام تمايلات و خواسته ها و احساسات و عواطف همه ي افراد و برآيند آنها به دست مي آيد و همان روح جامعه است. اين روح اجتماعي و خود اجتماعي به قدري قوي تاب ايستادگي و مقاومت ندارد و افراد، مقهور مقتضيات اين روح جمعي و خود اجتماعي هستند. وي معتقد است اگر آنچه را که جامعه به فرد داده است از وي بستانيم حيواني بيش نخواهد بود.

بررسي جبر اجتماعي و تاريخي

اولا، جامعه و تاريخ يک وجود حقيقي ندارد، بلکه مرکبي اعتباري هستند که از اجتماع افراد و روابط آنان در پهنه ي زمان و مکان حاصل مي شود، و آنچه وجود دارد تک تک افراد و روابط و کنش و واکنش متقابل آنهاست. ثانيا، ما منکر نيرومندي عوامل اجتماعي و تاريخي اعم از روابط اقتصادي و ارزشها و آداب و رسوم و ساير عناصر اجتماعي و تاريخ نيستيم و نبايد از نقش آنها در شکل دهي ساختار شخصيتي افراد غافل شد؛ اما هيچ کدام از اين عوامل اجتماعي و تاريخي، سلب کننده ي اختيار آدمي نخواهد بود. پس اگر چه جامعه در طول زمان و پهنه ي مکان، اقتضائات خاص خويش را دارد و رفتارهاي ويژه اي را از انسان طلب مي کند؛ اما اين امر به معناي مجبور بودن انسان و سلب اختيار از وي نيست و انسان مي تواند در مقابل تمامي اين عوامل مقاومت کند و حتي در سرنوشت جامعه نيز اثر بگذارد، چنان که نمونه هاي چنين تأثيراتي را در تاريخ جوامع، فراوان مي توان يافت.

ج) جبر زيستي و طبيعي

پيشرفت هاي علمي در زمينه ي ژنتيک به همراه رواج ماترياليسم و ماده گرايي، زمينه ي اعتقاد به نوعي جبر زيستي نسبت به انسان را فراهم آورد. کساني که منکر وجود جوهر روحاني در انسان هستند و او را صرفا يک ارگانيسم با توانمنديهاي خاص خود تلقي مي کنند و بسياري از توانشها و خصوصيات انساني را ناشي از عوامل ژنتيک و وراثتي مي دانند و کليه ي احوال رواني و ذهني انسان را توجيه فيزيکو شيميايي مي کنند و لذت، شوق، علم، احساس و اراده را چيزي جز حرکتهاي الکترو شيميايي درون مغز و سلسله اعصاب نمي دانند، به طور طبيعي به اعتقاد به جبر سوق داده مي شوند. (16) در اين صورت، انسان را نمي توان اخلاقا در مقابل اعمالش مسؤول دانست و پاداش و کيفر، مفهوم خود را از دست مي دهد؛ زيرا در مقابل اين پرسش که چرا فلان شخص مرتکب جنايت شد بايد پاسخ داد که تحقق فرايند الکتروشيميايي خاصي در مغز او، باعث تحريک عضلات وي شد و آن حادثه به وجود آمد؛ و اگر پرسش شود که چرا اين فرايند خاص در مغز و اعصاب او حاصل شد، پاسخ آن است که فلان حادثه نيزمعلوم فلان فرايند شيميايي و الکتريکي قبلي بوده است. بنابراين تحليل، حوادث مادي مغز موجب حوادث و افعال خارجي فرد هستند و هيچ کدام از حوادث مادي مغز، ارادي و اختياري نيستند، زيرا اراده و اختيار و ميل نيز چيزي جز پديده هاي مغزي نيستند. تفاوت انسانها به خاطر تفاوت ساختار فيزيولوژيک و ژنتيک آنهاست که خود در شکل گيري آنها هيچ نقشي نداشته اند.
برخي يک گام پيش نهاده و گفته اند: قوانين طبيعت خارجي ايجاب مي کند که کارهاي خاصي از هر انساني، سربزند و اين عوامل، ستيزه ناپذيرند؛ افعالي که از انسان سر مي زند مبادي رواني ويژه اي دارد (ادراک و تمايلات) که با امور طبيعي و جريان هاي طبيعي خارج، بي ارتباط نيست. به عنوان مثال، ديدن ما، گرچه کاري است که از نفس سر مي زند، ولي در اختيار نفس نيست، تحقق شرايط طبيعي رؤيت در خارج، موجب ديدن مي گردد و اين ديدن يکي از عناصري است که در فعل اختياري ما مؤثر است؛ گواه اين تأثير آن که، انسان تا چيزي را ناديده است احساس تمايل به آن را نيز ندارد، وقتي نگاهش افتاد، اراده اش هم به انجام کار مربوط تعلق مي گيرد. (17)
ديدن يک امر غير اختياري و تابع قوانين طبيعي است؛ پس چيزي هم که بر آن مترتب مي گردد، تابع همين قوانين خوهد بود.
تمايلات آدمي نيز گرچه ناشي از غرايزي است که در ما وجود دارد؛ اما بي ارتباط با طبيعت نيست. در علوم روان تني نيز اثبات کرده اند که عوامل طبيعي، موجب برانگيخته شدن تمايلات ويژه در انسان مي گردد؛ خودمان هم کم و بيش آزموده ايم و معروف است که زعفران شادي مي آورد؛ عدس، رقت قلب ايجاد مي کند. قانون مسلم وراثت، که براساس آن، آدمي بسياري از ويژگي هاي اجداد خود را به ارث مي برد، نيز چنين اقتضايي دارد. اينها همه دليل مجبور بودن انسان طبق عوامل طبيعي و زيستي است و مقتضاي آنها اين است که اراده ي ما از يک سلسله عوامل طبيعي و زيستي سرچشمه گيرد، گرچه در ظاهر به نظر آيد که بي مقدمه، اراده کرده ايم. (18)

بررسي جبر زيستي و طبيعي

اين قسم جبرگرايي برخاسته از مبالغه و افراط در نقش عوامل ژنتيکي، زيستي و طبيعي در شکل گيري شخصيت و رفتاري آدمي است. عنصر وراثت و تفاوتهاي زيستي آدميان جاي هيچ گونه انکاري ندارد؛ اما اين که تمامي عوامل مؤثر در شخصيت و رفتار آدمي را در عامل ژنتيک و ساختار زيستي انسان منحصر کنيم، دور از صواب است. اشکال اساسي اين نوع نگاه به انسان، ناديده گرفتن بعد روحاني وغير مادي انسان است و در فصلهاي گذشته با استناد به براهين فلسفي و آيات قرآني، وجود جوهر روحاني و غير مادي که کانون احساسات و ادراکات آدميان است را اثبات کرديم. با توجه به اثبات وجود نفس مجرد، جايي براي اعتقاد به اين نوع جبر باقي نمي ماند. زيرا وجود اراده ي آزاد يکي از توانشهاي روح مجرد انسان است و با در نظر گرفتن اراده ي آزاد آدمي، هرچند نقش عوامل طبيعي و فعل انفعالات فيزيوکوشيميايي پذيرفته مي شود، اما بر اين نکته تأکيد مي شود که نقش اين امور را در حد سلب اختيار آدمي نيست. آيا ما نمي توانيم با وجود عوامل خارجي و تأثير آنها در برانگيخته شدن برخي از غرايز و اميال و حصول فعل و انفعالات فيزيکوشيميايي، در برابر آن عوامل مقاومت کنيم؟ ما در زندگي روزمره ي خود و ديگران نمونه هاي فراواني در اين خصوص تجربه مي کنيم.
قانون وراثت نيز مقتضي آن نيست که فرزندي که پاره اي از خصوصيات را از والدين و اجداد خود به ارث برده است قدرت هيچ گونه انتخابي ندارد؛ امور ياد شده - بر فرض اثبات آنها -بخشي از علل تحقق رفتار انسان (جزء العله) است ولي در نهايت، انسان نيز مي تواند اعمال اختيار کند و برخلاف اقتضاي همه ي اين عوامل، رفتار ديگري را در پيش گيرد. به همين دليل نمي توان منطقا در مورد رفتار آدمي بر اساس عوامل طبيعي، وراثت و فعل و انفعالات دليل نمي توان منطقا در مورد رفتار آدمي براساس عوامل طبيعي، وراثت و فعل و انفعالات شيميايي پيش بيني قطعي کرد.

پي نوشت :

1. اشاعره برخلاف جهميه - که در کارهاي اختياري، انسان را مانند مي دانستند - بر اين باورند که کار انسان، معلول قدرت و اراده خداست. ولي خداوند همزمان با قدرت واراده خود، در انسان قدرت و اراده ايجاد مي کند و اراده انسان به آن کار تعلق مي گيرد و نام اين حقيقت ادعايي (تعلق گرفتن اراده انسان به کار) را کسب گذاردند، ولي در هر صورت براي انسان هيچ تأثيري در تحقق فعل قائل نيستند، ر. ک: تهانوي، محمد علي، کشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، (بيروت:مکتبه لبنان ناشرون، 1996).
2. گفته شده است که برخي از معتزله مانند ابوالحسن بصري و نجار از دانشمندان معتزله معتقد به تفويض نبوده اند، ر. ک: سبحاني، جعفر، الالهيات علي هدي الکتاب والسنه والعقل، ج 2، ص 321.
3. در سنت مسيحي، خداوند، جهان را در شش روز آفريد و در هفتمين روز به استراحت پرداخت. بر اساس اين اعتقاد، جهان مانند ساعتي است که خداوند آن را در آغاز آفرينش کوک کرده است و پس از آن، جهان، مستقل از خدا به حرکت خود ادامه مي دهد.
4. انعام، 148.
5. در بخش ضمائم به ديدگاه فلاسفه و دانشمندان غربي در اين خصوص اشاره خواهيم کرد.
6. کهف، 29.
7. يونس، 61.
8. يونس، 100.
9. انعام، 39.
10. تکوير، 29.
11. مطففين، 37.
12. مطففين، 41.
13. مجلسي محمد باقر، بحارالانوار (تهران، دار الکتب الاسلاميه، 1363).
14. ديگر فلاسفه تاريخ نيز نوعا براي تاريخ هويتي و قوانين و مراحلي قائلند که غير قابل تغيير است و اراده و خواست و تلاش انسانها و جوامع انساني در چارچوب و به مقتضاي آن شکل مي گيرد.
15. البته حس اجتماعي مارکس، در بستر يک جبر تاريخي الهام گرفته از فوئر باخ و هگل قرار دارد.
16. اسکينر در کتاب فراسوي آزادي و منزلت مي گويد: همان طور که جان پنداري (نسبت دادن روح به موجودات بي جان) نادرست است، مردم را آدم پنداشتن و به آنها فکر و اراده را نسبت دادن، نادرست است، ر. ک: استيونسن، لسلي، هفت نظريه درباره طبيعت انسان، ص 163.
17. بايد طاهر مي گويد:
زدست ديده و دل، هر دو فرياد
که هر چه ديده بيند، دل کند ياد
بسازم خنجري نيشش ز پولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
و عکس آن نيز صادق است که گفته اند:
از دل برود، هر آن که از ديده برفت.
18. شايان ذکر است که در جبر زيستي و فيزيولوژيک، بر نفي جوهر روحاني و حالات نفساني انسان تأکيد مي شود و انسان تماما موجودي مادي در نظر گرفته مي شود؛ ولي در شبهه ي جبر طبيعي چنين اصراري وجود ندارد و صرفا بر تسليم بودن انسان در قبال علل و عوامل طبيعي و قوانين حاکم بر آنها تأکيد مي شود. يعني اگر انسان داراي روح و حالات نفساني هم هست، اين حالات براساس علل طبيعي شکل مي گيرند و اراده و اختيار انسان در تحقق آنها نقشي ندارد.