بقاي روح بعد از مرگ

نويسنده:دکتر حسین حقانی



آيات متعدد قرآن مجيد، به صراحت‏ حكايت از بقاى روح پس از مرگ مى‏كند.
انسانها با توجه به ديدگاه قرآن و احاديث و تاييد دانشمندان اسلامى و حكماء و متكلمين و حتى دانشمندان غربى در باطن خود موجودى به نام روح و نفس دارند.
اين موجود غير از بدن و اعضاء و جوارح او بوده ، حاكم و مدبر و مدير و داراى شعور و درك بوده ، اعمال بدن و جوارح و اعضاء را اداره مى‏كند . نفس و روان انسانى موجود مجرد بوده ، ويژگى‏هاى جسم و ماده را ندارد ، بلكه موجودى مستقل مى‏باشد؛ گرچه در بدن در رابطه نزديكى با جسم و اعضاء و جوارح بدن قرار دارد .
حال اين مسئله در اينجا مطرح است كه گرچه نفس و روح با بدن و جسم در رابطه نزديكى قرار دارند ولى بعد از مردن انسان و جداشدن روح از بدن آيا روح فانى مى‏گردد؟ و از بين مى‏رود؟ يا اينكه بقاء داشته ، به زندگى خود ادامه مى‏دهد؟ .
غزالى در مورد علاقه نفس يا بدن چنين مى‏گويد:
«نفس در بدن غريب است زيرا بدن از عالم فانى ملك است و نفس از عالم سرمدى ملكوت ، نفس ، مدبر بدن است و بدن آلت نفس ، نفس انسانى در بدن به مثابه حاكمى است كه در شهر و در مملكت‏خويش فرمان مى‏راند»(1)
و باز مى‏گويد: «اين جسم نسبت ‏به نفس چون جامه است نسبت ‏به تن ، و تن است كه جامه را به واسطه اعضاى خود حركت مى‏دهد ، قواى نفس در مواضعى از بدن ظاهر مى‏شود در حاليكه نفس ذاتا واحد است . سمع و بصر و ذوق و لمس به منزله آلت‏اند . نفس مدرك است ... »(2)
پس نفس موجود مستقلى است در بدن و همراه بدن بوده ، اعضاء و جوارح را اداره مى‏كند . حال پاسخ سؤال بالا اين است كه روح بعد از مرگ انسان و جداشدن از بدن بقا دارد . و بقاى روح پس از مرگ بدن از معارف بلند اسلامى است كه مرگ را پايان زندگى ندانسته بلكه آنرا روزنه‏اى به زندگى ديگر آنهم در جهان برتر تلقى مى‏كند .
قرآن برخلاف انديشه عرب جاهلى كه معتقد بودند:
«ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الا الدهر»(3)
«جز زندگى دنيا ، زندگى نيست مى‏ميريم و زنده مى‏شويم و ما را زمان و گذران زندگى نابود مى‏سازد»
مى‏گويد: كه رشته زندگى پس از مرگ باقى است و هرگز از هم گسسته نمى‏شود و اين حقيقت ضمن آياتى بيان شده كه ما در اينجا به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم:
شهيدان زنده‏اند!. قرآن با صراحت هرچه كامل‏تر شهيدان راه حق را زنده مى‏خواند و مى‏فرمايد:
«و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء و لكن لا تشعرون» (4)
«به افرادى كه در راه خدا كشته مى‏شوند مرده نگوئيد! آنان زندگانند اما شما نمى‏دانيد»
باز در جاى ديگر مى‏فرمايد:
«قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون»‏ (5)
«بگو فرشته مرگ كه بر شما مامور است (روح) شما را مى‏گيرد سپس به سوى پروردگارتان باز مى‏گرديد»
در اين آيه تعبير جالب، كلمه «يتوفاكم‏» از ماده «توفى‏» است و به گفته «راغب‏» در «مفردات‏» كلمه «وافى‏» در اصل به معناى چيزى است كه به حد كمال برسد يعنى گرفتن چيزى است‏به‏طور كامل . اين تعبير به وضوح اين حقيقت را مى‏رساند كه مرگ به معناى فنا و نابودى نيست، بلكه قبض و دريافت و گرفتن روح آدمى به طور كامل است و اين خود دليل بر اين است كه روح آدمى بعد از مرگ باقى مى‏ماند: بسيارى از مفسران نيز به اين نكته تاكيد كرده‏اند . جالب اين است كه اين آيه پاسخ به كسانى است كه قيامت را انكار مى‏كردند چنانكه در آيه قبل از اين آيه، چنين آمده است:
«و قالوا أ إذا ضللنا فى الارض أإنا لفى خلق جديد»
«آنها گفتند آيا هنگامى كه مرديم و در زمين گم شديم آفرينش تازه‏اى مى‏يابيم»
آيه بعد در پاسخ آنها چنين مى‏گويد: وجود شما تنها جسم شما نيست كه با مرگ، به طور كلى گم شويد بلكه گوهر اصلى كه روح است از سوى فرشتگان الهى گرفته مى‏شود و در قيامت‏به سوى خدا باز مى‏گردد (و جسم شما نيز در كنار روح محشور مى‏گردد)
اصل اين آيه و آيات مربوط به مساله بقاى روح اين است كه هرگز به مرگ از دريچه چشم دنياپرستان مادى نگاه نكنيد كه آنرا به معناى نابودى انسان و نقطه پايان زندگى او مى‏شمرند! و مى‏گويند:
«ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا»(6)
«جز زندگى دنيا، زندگى نيست، مى‏ميريم و زنده مى‏شويم‏»
بلكه مرگ انتقال از «حيات ادنى‏» و زندگى پست‏تر به «حيات اعلى‏» و زندگى بالاتر است، آن هم توسط فرشتگان الهى كه وسيله اين نقل و انتقال‏اند، صورت مى‏گيرد .
در برخى از آيات قرآن خداوند كلمه «توفى‏» را به خودش نسبت داده است آنجا كه مى‏فرمايد:
«الله يتوفى الانفس حين موتها»(7)
«خداوند جانها (ارواح) را به هنگام مرگ مى‏گيرد و دريافت مى‏كند»
و باز در جاى ديگر مى‏فرمايد:
«... ولكن اعبد الله الذى يتوفاكم»(8)
«... ولى من خدائى را پرستش مى‏كنم كه روح شما را به هنگام مرگ مى‏گيرد»
نكته قابل تذكر در اينجا اين است كه بين اين سه تعبير در مورد كلمه «توفى‏» در قرآن مجيد (يكى به معناى اينكه خدا جان شما را مى‏گيرد . معناى دوم اينكه فرشته مرگ، جان شما را مى‏گيرد و معناى سوم كه فرشتگان و ملائكه، جان انسان‏ها را مى‏گيرند) تضادى وجود ندارد؛ چرا كه همه فرشتگان فرمانبردار خدا هستند. پس فاعل اصلى او است و فرشتگان قبض ارواح نيز رئيسى دارند كه «ملك الموت‏» ناميده مى‏شود و فرشتگان ديگر در قبض ارواح مامور اويند .
و در آيه ديگر نيز، در قرآن كلمه «يتوفى‏» به كار مى‏رود و چنين مى‏فرمايد:
«الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون»‏ (9)
«خداوند ارواح را به هنگام مرگ، قبض مى‏كند و ارواحى را كه نمرده‏اند نيز به هنگام خواب مى‏گيرد ، سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده، نگه مى‏دارد و ارواح ديگرى (كه بايد زنده بمانند) باز مى‏گرداند تا سرآمد معينى ، در اين امر نشانه‏هائى است‏براى كسانى كه تفكر مى‏كنند»
در آيه بالا كلمه «توفى‏» در مورد وضع انسان به هنگام خواب و هنگام مرگ ، در هر دو به كار رفته است، يعنى خداوند جانها (ارواح) را به هنگام مرگ، قبض مى‏كند و نيز جانهائى را كه نمرده‏اند به هنگام خواب مى‏گيرد ، سپس آنرا كه فرمان مرگ درباره آن صادر شده نگاه مى‏دارد و ديگرى را كه مشمول فرمان مرگ نيست‏باز مى‏گرداند تا سرآمد معينى .
كلمه «انفس‏» در آيه، جمع نفس يعنى همان روح انسانى است كه طبق اين آيه در دو حال (در حال مرگ و در حال خواب) گرفته مى‏شود با اين تفاوت كه در حال خواب «توفى‏» كامل نيست و بار ديگر به بدن فرستاده مى‏شود ولى در حال مرگ بازگشتى وجود ندارد و به تعبير «فخر رازى‏» در تفسير كبير(10) روح داراى سه حالت است: گاه شعاع آن بر ظاهر و باطن بدن مى‏افتد و گاه فقط بر ظاهر بدن مى‏تابد و گاه پرتو آن به طور كلى از ظاهر و باطن جمع مى‏شود اولى حال بيدارى است، دومى حال خواب است ‏سومى حال مرگ است! . مسلم است كه در حال خواب، حيات نباتى كه بر اساس آن سلولهاى بدن داراى تغذيه و رشد و نمو و توليد مثل است و نيز حيات حيوانى كه شامل حس و حركت است از انسان گرفته نمى‏شود و تنها در حال مرگ است كه همه اينها را از دست مى‏دهد .

تشابه خواب و مرگ

از مطالب بالا اين نكته علمى را نيز استفاده مى‏كنيم كه خواب شكل ضعيفى از مرگ است و مرگ نمونه كاملى از خواب و نيز استفاده مى‏كنيم كه انسان تركيبى از جسم و روح است، جسم از جهان ماده است و روح گوهرى ماوراى جهان ماده عنصرى .
از اينجا مسائل فراوان و رموز علمى درباره خواب و رؤياى انسانها كشف مى‏شود; زيرا موقع خواب روح انسانى جدا مى‏گردد و به فعاليت آزادانه‏ترى مى‏پردازد و به همين دليل از حوادثى تازه آگاه مى‏گردد .
در اين خصوص روايتى است كه «اسماعيل حقى برشوى‏» (متوفاى، 1137ه . ق) مؤلف تفسير روح‏البيان، يكى از تفاسير معتبر برادران اهل سنت (ج‏8، ص‏115) از على بن ابى طالب عليه السلام به اين مضمون نقل مى‏كند:
«ان الروح يخرج عند النوم و يبقى شعاعه فى الجسد فلذلك يرى الرؤيا فاذا انتبه عاد روحه الى جسده باسرع من لحظة‏»
«روح به هنگام خواب از بدن خارج مى‏شود و پرتو و شعاع آن در بدن باقى مى‏ماند لذا انسان خواب مى‏بيند و هنگامى كه بيدار شد و روح، سريع‏تر از يك لحظه بر جسد باز مى‏گردد»
پس از آيات ياد شده به صراحت مساله بقاى روح بعد از مردن انسانها استفاده مى‏شود; زيرا «توفى‏» كه به معناى دريافت چيزى آنهم به صورت كامل است، به هنگام مرگ مصداق جسمانى ندارد، حيات گياهى و حيوانى كه با مرگ نابود مى‏شود، نمى‏تواند مصداق براى عنوان «توفى‏» باشد بنابراين نتيجه مى‏گيريم كه منظور از «توفى‏» در آيات ياد شده دريافت روح انسانى است كه عامل حيات انسان مى‏باشد .
در آيه ديگرى در قرآن خطاب به مسلمانان چنين مى‏فرمايد:
«و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون»(11)
«(اى پيامبر) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند! بلكه آنان زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند»
گرچه بعضى به گفته استاد علامه طباطبائى‏قدس سره در تفسير الميزان اصرار دارند كه اين آيه مخصوص شهيدان بدر (يا به تعبير بعضى ديگر مربوط به شهداى احد) است و لكن مسلما آيه مفهوم وسيع و گسترده‏اى دارد و دال بر اينكه ارواح شهدا بعد از شهادت زندگانند و عموم شهيدان را بدون استثناء شامل مى‏شود و غير شهيدان را نيز نفى نمى‏كند (12).

پى نوشت:

1- علم النفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى و تطبيق آن با روانشناسى جديد، ص‏18، تاليف، دكتر حسن احدى - شكوه السادات جمالى، چاپ دوم، سال‏1363 - مركز انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى .
2- منا الفافورى خليل البحر، ص‏570 .
3- جاثيه، 24 .
4- بقره، 154 .
5- سجده، 11 .
6- جاثيه، 24 .
7- زمر، 42 .
8- يونس، 104 .
9- زمر، 42 .
10- ج‏26، ص‏284 .
11- آل‏عمران، 169 .
12- پيام قرآن، ج‏5، ص‏280 .

منبع:مجله مکتب اسلام، شماره 8