اخلاق زيست محيطي(3)

نويسنده: روبرت اليوت
مترجم: مرضيه سليماني

توجيه اخلاق زيست محيطي

فهميدن آنچه كه درباره ادعاي قابل ملاحظه و مهم بودن انسانها (به لحاظ اخلاقي) ناگزير است. چندان مشكل نيست. روشن‌تر از همة دلايل، انسانها مهم‌اند چون علايقي دارند كه ممكن است بدانها آسيب رسد يا موجبات ارتقايشان فراهم آيد. اين علايق بر پاية ظرفيت‌هاي انسانها پي‌ريزي شده‌اند. مثلا ظرفيت تجربة لذت و الم، ظرفيت انتخاب عقلاني، ظرفيت عمل آزاد. و دليل كمتر بديهي اين كه انسانها قابل ملاحظه‌اند به دليل ويژگيهايي كه به علايق آنها به چيزهايي كه خود انسانها سهم عمده‌اي در آن دارند، پروبال نمي‌دهند. به عنوان مثال، ممكن است گفته شود كه هر چيزي كه خصلت يك موجود زندة پيچيده بودن را داراست،‌ تا اين اندازه، به لحاظ ذاتي ارزشمند است كه در واقع تو گويي گفته شده يك دليل اخلاقي براي حفاظت از آن چيز، به خاطر خودش، في‌نفسه و مستقل از هر آنچه كه اين چيز در خدمت آن است، وجود دارد.
آنچه كه در خصوص يك اخلاق انسان – محور ناگزير است، ما را به سمت يك اخلاق جانور- محور مي‌كشاند،‌احتمالا به جلوتر. يكپارچگي و پرهيزگري بازشناخت‌هاي يكسوية اخلاقي، تغيير از يك اخلاق انسان محور به يك اخلاق جانور محور را موجب مي‌شود.
همچنين، در انديشيدن دربارة غيرانسان‌ها ما مي‌توانيم براي ملاحظه‌پذيري اخلاقي، دلايل جديدي بيابيم. به عنوان مثال غير انسان‌ها مي‌توانند داراي ويژگي‌هاي هنرشناسانه‌اي همچون زيبايي باشند كه ممكن است ما فكر كنيم آنها را به لحاظ اخلاقي قابل ملاحظه ساخته است. همچنين اين جا نقطه‌اي است كه آنها به لحاظ اخلاقي مهم‌اند نه به اين دليل كه علايقي دارند بلكه به اين علت كه داراي برخي خصلت‌هايند كه آنها را واجد ارزش ذاتي مي‌سازد.
آيا دلايلي كه در حمايت از اخلاق جانور- محور اقامه مي‌شوند، در خصوص اخلاق زندگي- محور هم صادقند؟ اگر بتوان گفت كه گياهان ( و اكوسيستم‌ها يا زيست كره) داراي علايقند،‌علايقي مثل علاقه به وجود مستمر، پس شايد اينگونه‌اند. مفهوم علاقه معمولا در چارچوب چيزي توصيف مي‌شود كه في‌نفسه داراي يك خوبي است و مي‌تواند آسيب‌ديده يا ارتقا يابد. برخي ادعا مي‌كنند كه گياهان به خودي خود داراي حسنند.

مثلا حسن يك درخت با مواد غذايي كافي براي رشد متداولش ارتقا يافته و هنگامي كه از مواد غذايي محروم بماند،‌آسيب مي‌بيند. خوبي يك گياه با نوع آن تعيين مي‌شود، يا گونه‌اي كه آن گياه به لحاظ سازمان بيولوژيكي نمونه‌اي از آن است، با آنچه كه آن گياه به خاطر آن، عضو در حال رشد نوع خود به شمار مي‌رود. گياهان داراي نقطه نظري نيستند كه از آن نقطه‌نظر جهان را تجربه كنند. در مورد يك درخت مهم نيست كه از كم آبي پژمرده شده و بميرد،‌اما در مورد كانگورو اين موضوع مهم است. در حالي كه گياهان اهداف مقاصد طبيعي دارند. در مورد آن اهداف هيچ نگرشي نداشته و پيشروي به سوي آن مقاصد چيزي نيست كه به تجربه‌شان درآيد.
برخي مي‌انديشند همين تفاوت است كه با فراهم آوردن يك راه ميان‌بر غير يكسويه- از يك اخلاق جانور محور به يك اخلاق زندگي محور آن رانش و گرايش را متوقف مي‌سازد.
حتي اگر انكار شود كه گياهان هم داراي علايق‌اند،‌به هر حال از اين سخن نمي‌توان چنين نتيجه گرفت كه پس گياهان به لحاظ اخلاقي مهم و قابل ملاحظه نيستند. به خاطر بياوريد كه دلايلي پيشنهاد شد (اگرچه اين دلايل ارتباطي با علايق نداشتند) كه به خاطر آنها انسان‌ها و غير انسان‌ها به لحاظ اخلاقي قابل ملاحظه‌اند، اين دلايل با ويژگي يک موجود زنده پيچيده بودن و نيز خصلت زيبا بودن مرتبط بودند. گياهان مي توانند دارای اين خصوصيات باشند و اگر حيوانات به خاطر داشتن اين دو ويژگي به لحاظ اخلاقی مهم و قابل ملاحظه اند، ‌پس گياهان هم همين‌طورند. كليد دفاع از اخلاقي مثل اخلاق زندگي محور به اثبات رساندن اين مطلب است كه خصلت‌هايي كه در موردشان به قضاوت نشسته‌ايم، به لحاظ ذاتي ارزشمندند.
آيا در دفاع از اخلاق زندگي محور كه ما را به سمت يك اخلاق همه چيز مي‌راند، مي‌توان چيزي گفت؟ ويژگي يك موجود زنده پيچيده در مورد صخره‌ها و پديده‌هايي مشابه آنها صدق نمي‌كند. اما يك خصلت مرتبط، يعني ويژگي يك دستگاه پيچيده، مي‌تواند مجموعه‌اي از موجودات غيرزنده‌اي را دربرگيرد كه ارتباطاتي خاص با يكديگر را به نمايش مي‌گذارند. اگر اين پيچيدگي سازماني – في نفسه- است كه يك چيز را به لحاظ اخلاقي مهم و قابل ملاحظه مي‌سازد، پس برخي موجودات فاقد جان هم مي‌توانند از منظر اخلاقي مورد ملاحظه قرار گيرند؛ به عنوان مثال اجرامي كه منظومه شمسي را مي‌سازند و الگوهاي هواشناسي در مورد يك صخره يا يك برف دانه. ارتباط اين پيشنهاد با مورد كاكادو، در ميان ساير موارد، بستگي تام دارد به اينكه آيا اكوسيستم‌ها را مي‌توان به عنوان موجوداتي زنده مورد نظر قرارداد يا خير؟ اگر خير، پس اين اكوسيستم‌ها موجودات بي‌جان هستند كه پيچيدگي را به نمايش مي‌گذارند و – مطابق پيشنهاد بالا- از منظر اخلاقي مهم و قابل ملاحظه‌اند. اين واقعيت كه اكوسيستم‌ها به لحاظ اخلاقي قابل ملاحظه‌اند، دليلي اخلاقي براي مخالفت با استخراج معادن به دست مي‌دهد. يا بار ديگر،مي‌توانيم قضاوت كنيم كه يكي از دلايلي كه ما مي‌انديشيم موجودات زنده به لحاظ اخلاقي قابل ملاحظه‌اند اين است كه آنها مصداق زيبايي‌اند. در برخي موارد، ممكن است زيبايي مصداقي از يك چيز كلي‌تر يا تمثيلي از ويژگي‌هاي ظاهري باشد، همانگونه كه در مورد ببرها، وال‌ها، اركيده‌ها و پروته آنها(8) اينگونه است. علاوه بر اين، زيبايي مي‌تواند در خاص‌ترين جزئيات عملكرد بيولوژيكي يك چيز نمود پيدا كند.
اكنون، برخي موجودات فاقد جان مثل گرداله‌ها و تخته‌سنگ‌ها، تلماسه‌ها، قمرهاي بي‌حيات و كوه‌هاي يخ را مي‌توان زيبا ناميد. در اين صورت، اگر تمثيل و نماد زيبايي مبنايي براي نسبت دادن ملاحظه‌پذيري اخلاقي به موجدات زنده است، پس حداقل برخي چيزهاي فاقد حيات هم به لحاظ اخلاقي ملاحظه پذيرند. اين ادعا كه زيبا بودن، معياري براي ملاحظه‌پذيري اخلاقي است، البته محل بحث و اختلاف است؛ اما به هر حال برخي انديشمندان- از جمله رالستون، 1988- قويا از آن حمايت كرده‌اند. مخالفان اين نظريه نوعاً چنين استدلال مي‌كنند كه درك و ستايش زيبايي بيش از خود زيبايي داراي اهميت اخلاقي است.
بدين ترتيب، يكي از طرقي كه در آن حركت از يك اخلاق به اخلاق ديگر به انجام مي‌رسد، پيدا كردن اسباب ملاحظه‌پذيري اخلاقي در آن اخلاق خاص و اثبات اين امر است كه كاربرد دقيق و جدي آن، ما را به نوع ديگري از اخلاق رهنمون مي‌سازد. راه ديگر، روشن ساختن اين موضوع است كه ويژگي‌هاي جديد و به لحاظ اخلاقي در خوري وجود دارند كه اخلاق تحديدي‌تر را به گونه‌اي توجيه ناپذير ناديده مي‌گيرند. يكي از اين ويژگي‌ها مي‌تواند خصلت يك ابژه طبيعي بودن باشد كه ابژه‌اي است كه محصول توليدي فرهنگ و تكنولوژي انساني نيست. صخره‌ها ابژه‌هايي طبيعي‌اند و بنابراين – بر طبق اين نظريه- انهدام آنها عملي خطا خواهد بود . در اينجا ما با ويژگي‌هاي ديگري هم سرو كار داريم مثلاً خصوصيات، نمايش تنوع اجزاء، ادغام كاركردي اجزاء، در معرض ديد گذاشتن هماهنگي و دستگاهي خود- تنظيم بودن. اين گروه اخير ويژگي‌ها- اگر به عنوان سبب سازهاي ملاحظه‌پذيري اخلاقي در نظر گرفته شوند – ما را در جهت كليت باوري زيستبومي يا در مسير اخلاق تركيبي پيش مي‌برند. اين بدان علت است كه اين ويژگي‌ها، خصايصي هستند كه في‌الذات مصداق اكوسيستم‌ها و زيست كره‌اند. اگر ما بپذيريم كه اين ويژگي‌ها سبب سازهاي ملاحظه‌پذيري اخلاقي اند، در آن صورت – علاوه بر هر دليل ديگري كه مي‌توانيم از ديگر اخلاق‌ها مورد ملاحظه استتاج كنيم – دليلي در دست داريم تا با استناد به آن در مقابل سياست‌هايي ايستادگي كنيم كه به اختلال و آشفتگي اكوسيستم‌ها منجر مي‌شود.
حال چگونه مي‌توانيم تصميم بگيريم كه سبب‌سازهاي داوطلب براي ملاحظه‌پذيري اخلاقي، حقيقتاً سبب سازند؟ طبيعي بودن و نمايش تنوع اجزاء را در نظر بگيريد. تصور كنيد كه يك استخراج معدني خاص، مستلزم تخريب گروهي از درخت‌ها در يك برون زد صخره‌اي و نيز انهدام خود برون زد است. طرفداران محيط زيست اعتراض مي‌كنند كه اين كار، فقدان جبران‌ناپذير يك ارزش را در پي خواهد داشت. شركت متصدي استخراج و بهره‌برداري از معادن وعده مي‌دهد كه برون‌زدهاي مصنوعي بسازد و آن‌ها را به طور دست‌ساز بازسازي كند، همچنين به جاي درخت‌هاي منهدم شده، درخت‌هاي پلاستيكي از همان نوع بكارد. اين تكه از محيط زيست مصنوعي، آنقدر معمولي و غيرقابل تشخيص خواهد بود كه تنها با تجزيه و تحليل‌هاي آزمايشگاهي مي‌توان بين آنها و اصل طبيعي‌شان تفكيك قايل شد. همچنين اين قطعه دست ساز از محيط زيست دقيقاً داراي همان جاذبه زيستگاه‌هاي طبيعي براي نگريستن به آن است، هيچ حيواني در آن آسيب نمي‌بيند و هيچ اكوسيستمي هم دچار اختلال نمي‌شود. نه اخلاق انسان- محور و نه اخلاق جانور – محور، هيچكدام فضايي براي پاسخ يك طرفدار محيط زيست فراهم نمي‌آورند. اخلاق زندگي محور هم فقط تا اندازه‌اي اين فضا را آماده مي‌كند كه شكوه و گلايه از كشتن درختان جاندار را جايز مي‌شمارد. به هر حال، به نظر نمي‌رسد براي برخي اين تنها چيزي باشد كه به لحاظ اخلاقي از طرح و نقشه شركت‌هاي استخراج معادن چندان چيزي كم ندارد. آيا اين ترديد اخلاقي بدان دليل نيست كه طبيعت را با عوامل مصنوعي جايگزين كرده است؟ موردي اصلاح يا دستكاري شده را تصور كنيد كه در آن تنها يك برون زد صخره‌اي – عاري از زندگي- منتقل و بعداً با صخره‌اي مصنوعي جايگزين شده است. اينجا ديگر حتي اخلاق زندگي- محور هم گلايه در مورد اخلاقي بودن اين مورد را جايز نمي‌شمارد.
برخي از مردم فكر مي‌كنند كه حتي در موارد دستكاري شده، شركت بهره‌برداري و استخراج معادن كاري مي‌كند كه يك عيب اخلاقي بدان ضميمه مي‌شود. اگر اين انديشه پايدار و مستدام باشد، محملي براي حمايت از گونه‌اي اخلاق همه چيز فراهم مي‌آورد كه در درون قلمرو خويش همه اقلام طبيعي را داراست. اطمينان كامل از منبع اين عقيده كه طبيعي بودن، عامل سبب ساز ملاحظه‌پذيري اخلاقي است، كاري است بس مشكل (اگر ما به اين مفهوم پاي‌بند باشيم). ممكن است كه ما بينديشيم در مورد برون‌زدهاي مصنوعي چيزي مشكوك وجود دارد چرا كه نمي‌توانيم اين تصور را از خودمان دور كنيم كه به هر حال اين برون‌زد، به گونه‌اي قابل تشخيص از مشابه طبيعي‌اش متفاوت است يا از اين عقيده فاصله گيريم كه اين برون زد مصنوعي به علايق حيوانات آسيب مي‌رساند و يا به اختلالات اكوسيستمي منجر خواهد شد. اگر اين دلايل، سرچشمه عقيده ما باشند، پس در آن صورت ما مبنايي براي اين نقطه نظر نداريم كه طبيعي بودن عامل سبب ساز ملاحظه‌پذيري اخلاقي است. اما امكان ديگري هم هست كه بايد در موردش هشدار داد. طبيعي بودن مي تواند، يك سبب ساز مشروط باشد، كه براي سبب ساز بودن نيازمند حضور برخي ويژگي‌هاي ديگر مثلاً پيچدگي است. بدين ترتيب، اين آيتم ‌هاي طبيعي نيستند كه به لحاظ اخلاقي ملاحظه‌پذيرند بلكه چيزهايي به لحاظ اخلاقي قابل ملاحظه‌اند كه هم طبيعي و هم پيچيده‌اند.
ويژگي متنوع بودن در اجزاء را در نظر بگيريد. آيا اين خصيصه، سبب ساز ملاحظه‌پذيري اخلاقي است؟ در اينجا ما مي‌توانيم منطقه‌اي پوشيده از جنگل‌هاي استوايي را با منطقه‌اي مقايسه كنيم كه از وجود اين جنگل‌ها پاك شده و به زير كشت رفته است. كدام يك از اين مناطق في نفسه ارزشمندتر است؟ ما بايد دوباره خويشتن را از انديشه‌ها و تصورات خاص دور نگه داريم؛ مثلا از اين تصور كه پاك‌تراشي جنگل‌هاي باراني، با علايق بلند مدت انسان در تضاد و تخالف است. يا اين انديشه كه حيوانات وحشي در طول پاك‌تراشي اين جنگل‌ها دچار رنج و تعب مي‌شوند و يا اين كه مردم بومي آن منطقه مجبور به جابه‌جايي خواهند شد. با اين حساب، بسياري خواهند گفت كه جنگل‌هاي استوايي ارزشمندتر از منطقه زير كشت رفته است. حالا تصور كنيد كه فقط مي‌توان يكي از اين مناطق را در برابر تخريب‌هاي عظيم مورد محافظت قرار داد. بسياري خواهند گفت (انها را فقط در موضع خودشان در نظر بگيريد) كه بايد جنگل‌هاي باراني را حفظ كرد. به علاوه يكي از دلايل ارائه دهنده تنوع بيشتري‌اند و با الگويي پيچيده‌تر و غني‌تر تشكيل شده‌اند. البته دلايل ديگري هم مي‌توان اقامه كرد، از جمله اين كه جنگل‌هاي باراني داراي ويژگي‌هاي زيبايي شناسانه‌اي هستند كه مناطق زراعي فاقد آنهايند. در ضمن، تمايل ما به نسبت دادن ويژگي‌هاي زيبايي شناسانه – مثل خود زيبايي- به جنگل استوايي، مي‌تواند كاملاً بستگي به اين داشته باشد كه آيا ما دركي از اين جنگل به عنوان دستگاهي اكولوژيكي داريم يا خير: دانستن اينكه چگونه اين اجزاء- كه در هماهنگي كامل براي حفظ اين كل با هم كار مي‌كنند – مي‌توانند در مشاهده اين كل به عنوان يك چيز زيبا به ما ياري رسانند. اين نوع دلايل را همچون دلايلي براي اجتناب از فرسايش زيست‌محيطي قلمداد كردن، مبنايي براي گونه‌اي اخلاق زيست‌محيطي به دست مي‌دهد. كه مرزهاي حدود تعريف آن فراتر از يك اخلاق انسان محور ، جانور محور و احتمالاً زندگي محور خواهد بود.
حتي اگر ما به عنوان مثال بپذيريم كه زيستبوم‌هاي كاكادو به لحاظ اخلاقي مهم و قابل ملاحظه‌اند، چگونه قادر خواهيم بود آن را در مقابل علايق انساني (يا ديگر علايق) مهم قلمداد كنيم؟ گام اول در اين راه اين است كه از خود بپرسيم آيا راه‌هاي جايگزيني براي راضاي علايق انسان وجود دارد يا خير؟ اغلب موارد، بله ، وجود دارد. به علاوه دستكاري اكوسيستم‌ها در اغلب مواقع با علايق بلند مدت انساني در تخالف است. گاهي اوقات مواردي از مجادله‌هاي ناب و اصيل وجود دارند كه ملاحظات مختلف اخلاقي به جهت‌هاي مختلفي منجر مي‌شود. در اينجا ما بايد ملاحظات در خور اخلاقي را به دقت برشمريم و از خود بپرسيم كه دليل اهميت آنها چيست و سپس به نوعي قضاوت همه جانبه بپردازيم.
هيچ ارزيابي سرنوشت‌سازي در دسترس نيست كه ما را در اين قضاوت ياري رساند. نه صحيح است كه بگوييم انسان‌ها بايد هميشه مقدم بر همه چيز بوده و از همه چيز بيشتر اهميت داشته باشند و نه درست است كه بگوييم حفظ و نگهداري اين اكوسيستم‌ هميشه مهم‌تر از حمايت و حراست از هرگونه علايق انساني است. مع هذا مواردي مانند كاكادو هست كه سياست‌هاي مناسب اخلاقي در آنجا به قدر كافي روشن و گويا هستند.

فهرست منابع:

Attfield, R: The Ethics of environmental Concern (Oxford: Blackwell, 1983).
Baxter, W. F. : People or Penguins: the Case for Optimal Pollution (NewYork: Columbia University Press, 1974).
Callicott, J. B.: <Elements of an environmental ethic: moral considerabillity and the biotic community>, Environmental Ethics, 1 (1979), 71- 81.
Goodpaster, K.: <On being morally considerable>, Journal of Philosophy, 75 (1978), 308- 25.
Naess, A.: <Self- realisation in mixed communities of humans, bears, sheep and wolves>, lnquiry, 22 (1979), 231- 42.
Morton, B.: Why Presserve Natural Variety? (Princeton: Prin- ceton University Press, 1988).
Rolston III, H.: Environmental Ethics: Duties to and values in the Natural World (Philadelphia: Temple University Press, 1988).
Taylor, P.: Respect for Nature (Princeton: Princeton University Press, 1986).
VanDeVeer, D. and Pierce, C., eds.: People, Penguins and Plastic Trees: Basic lssues in Environmental Ethics (Belmont, Cal.: Wadsworth, 1986).

منابع براي مطالعه بيشتر:

Elliot, R. and Arran, G., eds.:Envrionmental Phillosophy: A Collection of Readings (St Lucia:University of Queensiand Prees, 1983).
Mannison, D., McRobbie, M. and Routley, R. eds.: Environmental Philosphy (Canberra: Research School of Social Sciences, Australian National University , 1980).
Partridge, E., ed.: Obligations to Future Generations (Buffalo: Prometheus, 1981).
Regan, T., ed.: Earthbound: New Introductory Essays in Environmental Ethics (New York: Random House, 1984).
Sylvan, R: A Critique of Deep Ecology (Canberra: Te- search School of Social Sciences, Australian National University , 1985).

توضيحات مترجم :

1- اين مقاله ترجمه ايست از:
Environmental . Ethics by: Robert Elliot
2- پارك ملي كاكادو (Kakadu National Park) در حوزه استحفاظي شمال استراليا و 171 كيلومتري شرق داروين واقع شده و در ناحيه رودخانه‌هاي تمساح قرار گرفته است. مساحت اين پارك 19804 كيلومتر مربع، يعني هم اندازه كشور فلسطين، يك سوم مساحت تاسماني و تقريباً نصف كشور سوئيس است. نام كاكادو برگفته از اصطلاح «گاگادجو» است كه در واقع نام زبان بومي‌اي است كه مردمان بخش شمالي پارك بدان سخن مي‌گويند. تنوع بيولوژيكي و اكولوژيكي كاكادو بسيار زياد است كه از آن جمله مي‌توان به چهار رودخانه مهم، شش زمين باتلاقي، بيش از 280 گونه پرنده، بيش از 60 گونه پستاندار، بيشتر از 50 گونه جانور آب شيرين، 10000 گونه حشره و 1600 گونه گياه اشاره كرد.
3- طوطي كلاه به سر (The Hooded Parrot) يا PsePhotus dissimilis كه به طوطي باشلق‌دار هم معروف است، گونه‌اي طوطي به اندازه‌اي متوسط- به طول تقريبي 26 سانتي‌متر- است كه خود به رنگ آبي فيروزه‌اي است . سر اين پرنده سياه، بال‌هايش سبز، پشتش قهوه‌اي و دمش تركيبي از سبز – آبي و برنز با حاشيه‌هاي سفيد است. چشمان طوطي كلاه به سر قهوه‌اي، پاهايش قهوه‌اي مايل به خاكستري و نوكش به رنگ خاكستري كم رنگ است . نوع ماده اين طوطي به رنگ سبز زيتوني بوده و رنگ شكمش آبي كم‌رنگ است. اين طوطي خاص، در مناطق نيمه خشك شمال شرقي پارك زندگي كرده و در تل «موريانه» لانه مي‌كند. نوع ماده طوطي براي هر دو تخم يك لانه مي‌سازد. طوطي باشلق‌دار در فهرست قرمز گونه‌هاي در معرض خطر انقراض قرار دارد.
4- لاك‌پشت دماغ خوكي (The Pin- nosed Turtle) كه با نام‌هاي لاك‌پشت دماغ خوكي استراليايي، لاك پشت كاسه گود. لاك‌پشت بي‌كاسه و … هم ناميده مي‌شود، گونه‌اي از لاك‌پشت‌ هاي نرم لاك است كه بومي جريان‌هاي آب شيرين، مرداب‌ها و رودخانه‌هاي منطقه حفاظت شده شمال استراليا و بخش جنوبي گينه نو است. اين لاك‌پشت به هيچ كدام از گونه‌هاي لاك‌پشت‌هاي آب شرين در جهان شباهت‌ ندارد. لاك اين حيوان نوعا خاكستري با بافتي چرم مانند است و پاها قورباغه‌اي‌اند. دماغ آن، مانند دماغ خوك است . با منحني‌اي در انتهاي پوزه گوشتالود.
نوع نر اين لاك‌پشت را مي‌توان از دم بلندتر آن- نسبت به ماده- بازشناخت. حداكثر وزن اين لاك‌پشت 20 كيلوگرم و بيشترين طول آن در كاسه 70 سانتي‌متر است.
5- مردمان جاوين (Jawoyn) گروهي از بوميان استراليا هستند كه در منطقه حفاظت شده استراليا – در نزديكي كاترين جورج- زندگي مي‌كنند. آنها خود محل معيشت خود را نيتميلوك (Nitmiluk) مي‌نامند كه به معني روياي زنجره است. معروفيت مردمان جاوين بيشتر به خاطر روابطي است كه با شركت محلي استخراج معادن برقرار كردند. هنگامي كه شركت مذكور قصد دستيابي به زمين‌هاي جاوين را داشت، اين مردم به جاي فروش مستقيم زمين‌هايشان با شركت وارد مذاكره شده و در عوض واگذاري زمين‌ها و معادن خواستار اعطاي امتيازهايي شدند از جمله اين امتيازات، استفاده از كارگران بومي در حفر معادن، كسب كمك هزينه‌ها و بورس‌هاي تحصيلي و ارتقاي منطقه به عنوان يك ناحيه توريستي و زيست محيطي بود.
6- پلاديوم (Palladium) يك عنصر شيميايي با نماد Pd و عدد اتمي 46 است اين فلز كمياب به رنگ سفيد نقره‌اي و به لحاظ شيميايي شبيه پلاتينيوم است كه در سال 1803 در معدن‌هاي پلاتينيوم كشف شد. ويليام هايدولاستون به تبعيت از سيارك پالاس اين نام را بر آن نهاد.
7- South Alligator River
8- واراتاه (waratah) يا تلوپه‌آ (TeloPea) يك نوع از پنج گونه درختچه‌ داراي برگ‌هاي مارپيچي به طول 10 تا 25 سانتي‌متر و عرض 3- 2 متر است كه يا ساده و يكپارچه‌اند يا كنگره‌اي و دندانه‌دار. سرشاخه‌ها و سرگل‌هاي اين درختچه بزرگ ، انبوه و با قطر 6 تا 15 سانتي‌متر است كه گل‌هاي كوچك و فراوان قرمز رنگ مي‌دهد. نام واراتاه از نام بوميان ااورا (Eora) – ساكنان اوليه سيدني – برگرفته شده
9- پروته‌آ (Protea) نامي گياه شناختي است كه بر نوعي گياه گل ده اطلاق مي‌شود و در سال 1600 توجه گياه‌شناسان بازديد كننده از ‏آفريقاي جنوبي را به خود جلب كرد. قدمت اين گياه به سيصد ميليون سال قبل باز مي‌گردد و خود به دو زير – خانواده تقسيم مي‌شود. اين گياه در جنوب آفريقا، آمريكاي جنوبي، استراليا، و اكنون بخشي از آسياي شرقي يافت مي‌شود.

منبع:ماه نامه پيام زن - 1386 - شماره 9، آذر