براندازي در سكوت و نقش مطبوعات شبهه افكن


( بررسي سير حركت اصلاح ‌طلبي آمريكايي در ايران )

براندازي خاموش و آرام انقلاب اسلامي يعني چه؟ آيا تدوين و اجراي اين استراتژي واقعيت دارد يا صرفا يك توهم است؟ و اگر واقعيت دارد، عمليات اجرايي آن تا چه حد پيش رفته است؟ جايگاه اصلاحات آمريكايي در اين ميان چيست؟ گزارش مستندي كه در پيش رو داريد به اين پرسش‌ها پاسخ مي‌دهد.

زمينه‌هاي رويكرد به استراتژي جديد

پس از آنكه استراتژي تهاجم فرهنگي ـ سياسي آمريكا عليه جمهوري اسلامي ايران، برنامه ريزي و براي اجرا به واحدهاي عملياتي داخل و خارج كشور سپرده شد، خط جديد نفاق نيز تكوين يافت و شروع به يارگيري كرد. سران جديد نفاق كه «براندازي از درون» را از طريق ابزارهاي ويژه جنگ رواني پي‌گيري مي‌كردند، از ماه‌هاي نخستين سال 1368 ـ بعد از ارتحال حضرت امام خميني (ره) ـ با به راه انداختن جنگ سرد گسترده‌اي با هدف تغيير «محيط» سياسي ـ فرهنگي جمهوري اسلامي ايران و «تخريب» انسجام اجتماعي و وحدت ملي كوشيدند از يك سو، با «تهي»‌كردن ساختار سياسي نظامي از صفات انقلابي («ايدئولوژي زدايي») به فروپاشي انقلاب اسلامي دست يابند و از ديگر سو، با استحاله «درون ساختاري» نظام جمهوري اسلامي، فروپاشي سيستم ولايت فقيه را به انتظار بنشينند، پروژه‌اي كه بعد از طي «دوران جنيني» (سال‌هاي 69 تا 75) به «دوران بلوغ» خود پاي گذارد و در اين دوران بود كه با ارئه پروژه «اصلاحات آمريكايي» تلاش كرد كه به نوعي «اصلاحات انقلابي و اسلامي» را دور بزند و با اشغال اكثر جايگاه‌هاي ركن چهارم دموكراسي (رسانه‌ها ـ نهادهاي مدني) اجراي گام به گام آن را به آزمايش گذارد.
آمريكا از تحميل هشت سال جنگ عراق عليه ايران در سال‌هاي آغازين دهه 60 طرفي نبسته بود كه هيچ، بلكه ابهت خود را در رويارويي نظامي با ايران در خطر ديده بود؛ آنگاه بود كه با كمك‌هاي مستقيم نظامي به عراق، هدف قرار دادن هواپيماي ايرباس ايراني و جنگ شهرها، جمهوري اسلامي را براي پذيرفتن قطعنامه 598 زير فشار گذارد و بدين گونه وقتي شروط چند گانه ايران به قطعنامه 598 اضافه گرديد، ميان تهران و بغداد شرايط نه صلح ـ نه جنگي بوجود آمد و بدين گونه واشنگتن خود را از رويارويي نظامي با ايران رها شده ديد. در اين ميان، آمريكا خود را براي رويارويي فرهنگي ـ سياسي با ايران آماده كرد، چرا كه هنوز نتوانسته بود تنها «حكومت مستقل و ايدئولوژيك» دنياي معاصر ار در برابر خود به زانو در آورد.
آمريكايي‌ها به اين اصل راهبردي رسيده بودند كه اگر بتوانند تنها «انقلاب» دنيا را كه موفق به تشكيل يك حكومت اسلامي شده است، وادار به كرنش در مقابل تنها ابرقدرت جهاني ـ البته به قول خودشان ـ كنند، برخورد با ديگر نهضت‌هاي اسلامي و به طور كلي سركوب حركت نوپاي بيداري اسلامي در جهان به مراتب سهل‌تر و وقبال دسترس‌تر خواهد شد، از همين رو، حضرت امام خميني (ره) همواره بر اين نكته تأكيد مي‌كردند كه تنها دليل تخاصم آمريكا با ايران اين است كه اسلام را پذيرفته‌ايم و اين رويارويي اسلام و كفر است.
از ابتدايي دهه 1375 «مهار» ايران به عنوان يك پايه از استراتژي جديد براندازي (مهار، نفوذ، استحاله) در دستور كار شيطان بزرگ قرار گرفت؛ پروژه‌اي كه با تشديد تحريم اقتصادي، جلوگيري از تجارت اتحاديه اروپا با ايران، خرابكاري و جنگ سرد، اختلاف افكني ملي و منطقه‌اي و حمايت از گروه‌هاي مخالف و استفاده از فرصت‌هاي سياسي براي سركوب و تضعيف انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي ايران به دنبال «براندازي از درون» مي‌گشت و اين جز با «استحاله قدرت» نظام جمهوري اسلامي ايران امكان‌پذير نبود. اين استراتژي با عنوان «تهديد و تطميع» توسط «آنتوني ليك» مشاور سابق امنيتي كلينتون فاش شد.
همچنين واشنگتن براي اجراي پروژه دراز مدت «نفوذ و استحاله» مي‌بايست در ابتدا الگوي بازي گروه‌هاي اپوزيسيون (مخالف) خارج و داخل كشور براي نقش آفريني در اين فرآيند را تغيير مي‌داد و چنين نيز كرد. «علي اميني» نخست وزير دوران ستم‌شاهي و مسئول گروهك موسوم به «جبهه نجات ايران» ـ با مشي براندازي نظامي ـ كه در سال 1364 (1985) به دنبال تصميم سازمان «سيا» و با نقش آفريني «منوچهر گنجي» (ديگر عامل شناخته شده سيا وزير آموزش و پرورش در سال‌ها 56 و 57) در يك تصفيه دروني در پاريس كنار گذاشته شده بود اولين ضد انقلاب وابسته بود كه در پاييز 1368 طرح آمريكا براي اجراي پروژه «استحاله از درون» را فاش كرد و آن را به فاز اجرايي منتقل كرد.

بايد در داخل ايران پايگاه داشته باشيم!

علي اميني گفته بود: «با خارج نشستن و تظاهرات كردن و اعلاميه دادن كه كاري از پيش نمي‌رود... از اول هم گفته‌ام كه هر كاري براي تغيير اوضاع ايران بشود بايد در داخل مملكت صورت گيرد، حتي اگر از خارج هم عمل مي‌كنيم بايد در داخل كشور پايگاه عمده داشته باشيم».
اميني در گفتگوي ديگري اين هدف آمريكايي‌ها را شفاف‌تر بيان نمود و تأكيد كرد: «اگر ايرانيان بازگردند و براي مبارزه آرام و بدون جنجال با رژيم، هسته‌هاي لازم را به وجود بياورند به تدريج رژيم حاكم را در خود هضم مي‌كنند، اوضاع به سوي يك حكومت جانشين و قابل قبول پيش خواهد رفت!»
در همين اثنا بود كه چپ‌هاي آمريكايي ـ به تعبير حضرت امام ـ به تمام، رخ نمودند و به عنوان جرياني از حزب توده در خارج از كشور انشعاب كرده و به جريان سياسي علي اميني نزديك شند و يكپارچه، تحت خدمت پروژه «نفوذ استحاله از درون» سيا قرار گرفتند.
«محسن حيدريان» يكي از اعضاي مشاور كميته مركزي حزب توده با انتشار جزوه‌اي حاوي مذاكرات پلنون بيتسم كميته مركزي حزب، علنا انشعاب چپ‌هاي امريكايي از حزب توده را اعلام نمود و به همين علت عضويتش به حالت تعليق در آمد. در اين جزوه به نقل از «علي فدايي»، عضو كميته مركزي حزب توده، راهكارهاي اجرايي پروژه «استحاله از درون» از طريق تهاجم فرهنگي ـ سياسي تشريح شده بود:
«در كنفرانس ملي تحت تأثير فضاي چپ موجود و فشارهاي گوناگون، چپ روي كرديم و شعار سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي را مطرح كرديم. اكنون بايد اين چپ روي را اصلاح كنيم... اقشاري از مردم شعار سرنگوني رژيم را نمي‌پذيرند. اوضاع اكنون به گونه‌اي است كه اين امكان جدي وجود دارد كه جمهوري اسلامي بماند ولي حاكميت جمهوري اسلامي يعني ولايت فقيه برود (!) بنابر اين ديگر راجع به سرنگوني نمي‌توانيم حرف بزنيم... سياست ما بايد تشكيل جبهه ضد ديكتاتوري و ولايت فقيه باشد، يعني تلاش باري جلب نيروهايي كه جمهوري اسلامي را مي‌خواهند‌، ولي ولايت فقيه را نمي‌خواهند باشد»!
يكي ديگر از اعضاي كميته مركزي حزب توده نيز در ادامه اظهارات «فدايي»، با توجه به فضاي «خاكستري» ميان گروه‌ها در جمهوري اسلامي ايران گفته بود: «ما بايد تلاش كنيم كه بين دو جناح حاكميت بازي كنيم و براي اينكار بايستي به تشكيل جبهه صلح و آزادي با شركت بخشي از حاكميت مبادرت ورزيم».
چپ‌هاي آمريكايي علاوه بر اختلاف افكني و شناخت «خلأهاي سياسي»، براي نفوذ در عمق ساختار گروه‌هاي سياسي در كشور پيش‌بيني كرده بودند: «از سوي ديگر زمينه‌هاي عيني و ذهني سرنگوني رژيم فراهم نيست بنابراين اگر ما همه نيروها را بسيج كنيم، تغييرات مربوط به استحاله را مي‌توانيم تقويت كنيم، نقش ما در استحاله رژيم مؤثر است».
ديگر عضو كميت مركزي منشعب از حزب توده نيز در تشريح اهداف نهايي «پروژه استحاله از درون» در پلنوم بيستم (سال 68) گفته بود: «اساسا بايد در نظر داشت كه قانون اساسي ما كاملا خوب است؛ به استثناء بخش ولايت فقيهش ! ما از طريق جبهه (صلح و آزادي) بايد در راه حذف شوراي نگهبان تلاش كنيم». و اين در حالي بود كه فرد ديگري، سخنان او را قطع كرده و نتيجه گرفته بود: «اينكه مسلم است اگر قانون اساسي را بدون ولايت فقيه اجرا كنيم، در واقع انقلاب ملي و دمكراتيك در ايران انجام گرفته است».
هر چند افشاي اين سند در سال 68، حساسيت‌هاي زيادي در داخل و خارج كشور و به خصوص در برخي مسئولين كشور برنيانگيخت اما در همان اوان، رهبر معظم انقلاب بر مقابله جدي با تهاجم فرهنگي دشمن ـ اولين گام همان پروژه ـ هشدار دادند و در موارد چندي به تبيين اين تهاجم حساب شده آمريكا پرداختند؛ زماني كه حجت‌الاسلام والمسلمين «هاشمي رفسنجاني» دوران رياست جمهوري را آغاز كرده و برنامه‌هاي سازندگي‌اش را پي گرفته بود.
در همين سال‌ها، تعدادي از به خارج رفتگان به كشور بازگشتند و در سايه سياست درهاي باز (در وجه فرهنگي) و «تعديل» (در وجه اقتصادي) به انباشت سرمايه و قدرت پرداختند و تبليغ مصرف گرايي از سياست‌هاي دولت شد. در بعد فرهنگي نيز هر چند در سال‌هاي ابتدايي دهه 1370، ليبراليسم فرهنگي مجال ظهور و بروز پيدا كرده بود اما خيلي زود با مواجهه و چالش جدي ملت تازه از جنگ رهيده و ارزشمدار روبرو رشد و آنگاه شهردار پايتخت (غلامحسين كرباسچي)، مشعوف از اجراي پروژه‌هاي سازندگي، نبض جريان‌هاي فرهنگي را نيز در دست خود گرفت و پس از چندي با ايجاد فرهنگ‌سراهاي مدرن به سبك غربي، فرهنگ ليبرال را ترويج كرد، او توانسته بود ليبراليسم فرهنگي را تا عمق جنوب تهران ـ محل زندگي مذهبي‌ترين قشر از جمعيت تهران ـ ببرد و هنرمندان غرب‌گرا را كه در آن روزها بيشتر «مطالبات فرهنگي» داشتند، در عرصه جامعه فعال كند.... و اينچنين بود كه عرصه اجتماعي براي اجراي ابعادي از پروژه «استحاله از درون» آماده شده بود و مجريان آن به زيركي، لبخند بر لب، مرحله اول حركت بلند مدت خود را انجام مي‌دادند! در حالي كه با كارگزاران هاشمي رفسنجاني نيز همكاري مي‌كردند، تاكتيكي كه «علي اميني» در ابتداي اجراي پروژه عظيم استحاله بر آن پاي فشرده بود: «رفسنجاني يا كساني مانند او يك «آلترناتيو» براي آينده ايران محسوب نمي‌شوند ولي در حال حاضر هر قدر فشار روي رفسنجاني بيشتر باشد افراد و گروه‌هاي تندرو بهتر مي‌تواند در كار او اخلال كنند» و بدينگ و نه خواستار نوعي همراهي بشده بود تا اصول‌گرايان (به قول او تندروها) هر چه بيشتر منزوي شوند!
اكنون در آغاز دهه 70، تندبادهاي «تهاجم فرهنگي» دشمن در جامعه ايران وزيدن گرفته و از خلاهاي موجود در عرصه فرهنگ كشور، سينما، تئاتر، كتاب و تا حدودي مطبوعات را تحت تأثير قرار داده بود. در خارج از كشور نيزاين پروژه (استحاله از درون نظام جمهوري اسلامي ايران) چند فاز جلوتر حركت كرده و به مرحله اعلام «مطالبات سياسي» ضد انقلاب از درون حا كميت ايران رسيده بود.
نشريه ضد انقلابي «پويش» طي مقاله‌اي كامل‌ترين مطالبات ضد انقلابي را بدون هيچ حاشيه روي اين گونه اعلام مي‌كند:
«به اعتقاد ما تنها در صورتي كه قانون اساسي ملغي اعلام شده و به تبع آن، اصل ولايت فقيه نيز فاقد اعتبار گردد، نهادهاي سركوب‌گر (انقلابي) منحل اعلام شود، و جمهوري اسلامي سرانام به يك انتخابات كاملا آزاد با شركت تمامي نيروها و جريان‌هاي سياسي ايران، چه در خارج و چه در خارج كشور تن در دهد، مي‌توان به پايان مسالمت‌آميز كشمكش سياسي در ايران اميدوار بود». اين مقاله عينا در بولتن «ايرانيان خارج از كشور» وزارت ارشاد در سال 1373 و با مسئوليت «اكبر گنجي» چاپ شد.

مأمور سيا فعال مي‌شود

" منوچهر گنجي " نيز كه با كمك " كنت تيمر من " (يك صهيونيست آمريكايي و از سركردگان امور جاسوسي آمريكا و از كارشناسان مسايل ايران در سيا) در سال 1365 به سرپرستي تشكيلات ضد ايراني " جبهه نجات ايران " گمارده شده و راديو ضد انقلابي " درفش كاوياني " را به راه انداخته بود، در آبان ماه سال 1371، به خواست سيا و در راستاي هماهنگي با پروژه " نفوذ استحاله از درون " تغيير نام " سازمان درفش كاوياني " به «سازمان دفاع از حقوق بشر و آزادي براي ايران» را اعلام كرد و پس از فعاليت در راستاي تهاجم فرهنگي – سياسي و سازمان دادن به هسته‌هاي داخل كشور، اعتقاد و علاقه خود را به ايجاد " جامعه مدني غربي " در ايران عنوان نمود.
او در مصاحبه با كيهان سلطنت‌طلب چاپ لندن گفت: «امروز همه فعاليتهاي سياسي ما بايد معطوف به تحقق جامعه مدني، متشكل از شهروندان آزاد باشد و هر مكتب و هر گروهي را كه مانع از حركت در اين مسير است از سر راه خود بردارد»
" منوچهر گنجي " در همين گفت و گو، " ولايت فقيه " را مهمترين سد و مانع در رسيدن به جامعه مدني ادعايي خود معرفي كرده و تلاش براي براندازي هيأت حاكمه ايران و " حذف " ولايت فقيه را اساسي ترين هدف خود و هوادارانش اعلام كرد: «در حال حاضر بزرگترين مانع در مقابل اين حركت (ايجاد جامعه مدني)، هيأت حاكمه كنوني ايران است كه انحصارطلبي سياسي خود را به وسيله " ولايت فقيه " توجيه مي‌كند، بنابراين هدف اساسي در فعاليتهاي سياسي ما بايد حذف ولايت فقيه باشد».
در گام بعدي، وزير دفاع اسبق آمريكا نيز در همراهي آشكار با تهاجم فرهنگي – سياسي عليه ايران، از طرح يك ضد انقلاب فراري به نام " هوشنگ انصاري " حمايت و بر آن تأكيد مي‌كند. اين ضد انقلاب مقيم آمريكا، تنها راه موفقيت مجريان براندازي خاموش را «نفوذ عوامل مورد نظر به متن قدرت رژيم جمهوري اسلامي» دانسته و تأكيد كرده بود:
«بايد با حذف نظارت شوراي نگهبان، عناصر خود را در متن قدرت رژيم وارد كرد».
بر همين اساس بود كه در جريان برگزاري انتخابات مجلس پنجم در سال 1375، اولين گام در اجراي برنامه‌هاي از پيش تعيين شده در داخل كشور برداشته شد. راديو صداي آمريكا در اين باره فاش كرده بود: «انتخابات آينده ايران، هنگامي معني پيدا خواهد كرد كه مردم ايران بتوانند بين ولايت فقيه و حذف آن يكي را برگزينند.» ! اين در حالي بود كه " ابراهيم يزدي "، رئيس گروهك غيرقانوني نهضت آزادي نيز در دي ماه 1374 تصريح كرد:
«انتخابات مجلس پنجم، يك نقطه عطف بوده و ما به آن به عنوان يك مبازره علني سياسي نگاه مي‌كنيم». و بدين گونه بود كه " غلام عباس توسلي " از وابستگان به نهضت آزادي نيز تصريح كرده بود: «ما در اين دوره به طور گسترده و غيرعلني فعال خواهيم بود، ما به طور رسمي، مشخص نخواهيم كرد كه كانديداهاي ما چه كساني هستند اما به صورت خصوصي، دوستان و هواداران را در جريان قرار خواهيم داد و به اين ترتيب، شوراي نگهبان متوجه وابستگي كانديداهاي غيرمطرح ما نخواهد شد.»
در ابعاد ديگر تهاجم فرهنگي – سياسي نيز، فعاليت گسترده‌اي براي سامان دادن به فرايند نفوذ استحاله انجام شد. ضد انقلاب در جلسات درون گروهي خود تأكيد مي‌كرد: «براي براندازي نظام جمهوري اسلامي بايد محافل و فعاليتهاي فرهنگي را تقويت و سازماندهي كرد. هركس مي‌تواند امتياز نشريه بگيرد و از اين تريبون به مبارزه برخيزد».

معاون وزير دربار: بينش مردم را بايد عوض كرد

شجاع‌الدين شفا، سرپرست امور فرهنگي دربار و سخنگو و معاون وزير دربار در آخرين روزهاي اقتدار محمدرضا پهلوي و يكي از سرشناس‌ترين عناصر وابسته به طيف سلطنت‌طلب ضد انقلاب خارج كشور نيز در اين باره تأكيد مي‌كرد: «اصولا استراتژي جديد ما مبارزه فرهنگي با جمهوري اسلامي است، ما بايد بينش و فرهنگ مردم را عوض كنيم تا جمهوري اسلامي ساقط شود».
تأكيد بر تغيير فضاي سياسي – فرهنگي درون ايران در حالي بود كه " تامس پرل موتر "، از استراتژيستهاي آمريكايي نيز بر اين موضوع انگشت تأكيد گذارد و گفت: «هدف واقعي دولت ايالات متحده آمريكا مي‌بايست مهار سياسي – اقتصادي و از همه مهمتر مهار رواني ايران باشد، چرا كه تنها راه برانداختن رژيم ايدئولوژيكي ايران، مبارزه سياسي، رواني و روشنكفرانه است».
افزون بر اين، " ديويد كيو "، عضو سيا و رابط برخي گروهها و عناصر ضد انقلاب نيز بر اين موضوع تأكيد و اظهار كرده بود: «مهمترين حركت در جهت براندازي جمهوري اسلامي، تغيير فرهنگ جامعه فعلي ايران است و ما مصمم بر آن هستيم». ! بر اين اساس بود كه راهبران تهاجم فرهنگي – سياسي علاوه بر روشهاي ديگر، با تشكيل بنيادهاي به ظاهر فرهنگي در خارج كشور (توسط عوامل فرهنگي سازمان سيا) مثل بنيادهاي " ايرنيكا ".
" محوي "، " كيان "، " سيرا "، " مسا "، " بوعلي "، " پر " و... به فعاليت خود ادامه دادند و به عنوان " سرپل " با طيف‌هاي مختلف داخل (با گرايشهاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي) ارتباط برقرار كردند، از آنها حمايت مالي، معنوي و سياسي نمودند و خط هوايي يك سويه تهران به آمريكا را به روي آنان گشوده و با آنها به تعامل پرداختند.
استراتژي اين بنيادها بر اساس تاكتيك " رخنه و نفوذ " پيگيري شد. در اين روش، رخنه در عناصر حقوقي و ساختاري نظام جمهوري اسلامي به ويژه نفوذ در بدنه ساختار فرهنگي و آموزش نظام جمهوري اسلامي و نيز جذب عناصر مستعد در اولويت وظايف كادرها و مرتبطين بنيادها قرار داشت. در تحقق اين هدف، عناصر و مرتبطين بنيادهاي مذكور تلاش مي كردند در حركت خزنده و تدريجي و در عين حال، گسترده و همه جانبه، هر جا كه بر اثر تساهل غيرمعقول، تغافل و يا خوش باوري امكان پيشروي و نفوذ به درون بدنه سيستم حكومتي كشور پيدا شد، آرام آرام اما هوشيارانه و سازمان‌دهي شده به ترويج معيارهاي مورد نظر و تحقق اهداف مراكز كنترل فرهنگ جهاني بپردازند.
سال 1376 با برگزاري هفتمين انتخابات رياست جمهوري حجت‌الاسلام والمسلمين سيد محمد خاتمي با شعارهاي " اصلاح‌طلبي "، " جامعه مدني " و " گفت و گوي تمدنها " راه جديدي را براي انقلاب اسلامي ايران در ابعاد داخلي و بين‌المللي گشود، فرايندي كه از يك سو در داخل به دنبال اجراي " اصلاحات اسلامي و انقلابي " بود و در خارج كشور نيز با " گفت و گوي تمدنها " به چالش با " گفتمان تك قطبي " آمريكا پرداخت و به يك " تعامل سازنده و مثبت " با اروپا، آسيا و آفريقا دست زد و اينچنين بود كه پروژه اصلاحات خاتمي به ميدان رقابت با پروژه اصلاحات آمريكايي (غربگرا) وارد شد.
غرب و آمريكا از همان روزهاي اول بنا بر منافع خود، خواستار اجراي مدلي از اصلاحات در ايران بودند كه منافع آنها را تضمين كند و لازمه آن دست برداشتن از " استقلال " سياسي و اقتصادي كشور و " اصول " انقلاب اسلامي بود. از سوي ديگر، آمريكا از همان ابتداي كليد زدن پروژه " استحاله از درون " به دنبال ايدئولوژي زدايي از ساختار حكومتي ايران و نابودي و يا حداقل در كنترل گرفتن نهادهاي وابسته به رهبري از جمله سپاه پاسداران، صدا و سيما، شوراي نگهبان، نيروي انتظامي، وزارت اطلاعات و... بود.

سناريويي براي ختم انقلاب

از همين روي بود كه " كنت تيمرمن "، عضو ارشد سازمان سيا در ميزگردي در سال 1377 تأكيد كرد: «ما بايد درصدد روي كار آوردن يك حكومت دمكراتيك به جاي حكومت روحانيت باشيم». او راه رسيدن به چنين هدفي را بدين گونه ترسيم نموده بود: «برقراري روابط به معناي ختم انقلاب است، زماني كه ستون مبارزه با آمريكا فرو ريزد، كل انقلاب فرو خواهد ريخت (!)... در اين راه ما بايد از روحانيون مخالف رژيم ايران و عناصر خواهان تغيير رژيم حمايت كنيم.
از سوي ديگر، در راه رسيدن به اهداف نهايي پروژه استحاله، " گرگت " (ادوارد شرلي)، مسئول سابق شبكه جاسوسي سيا در ايران، در ميزگرد مشترك با تميرمن گفته بود: «كليد اصلي براي ايجاد يك تغيير بنيادين در سياستهاي ايران، از بين بردن خصوصيات انقلابي رژيم ايران است، اين فقط با تحريم اقتصادي به دست نمي‌آيد بلكه بايد نفوذ روحانيون از بين برود و عقايد انقلابي از درون تهي بشود... اگر ما بتوانيم تحريمهاي شديدي عليه رژيم اسلامي اعمال كنيم طبيعتا سياست فرسوده‌سازي اين رژيم از لحاظ عقيدتي براي ما جذابيت خاصي پيدا مي‌كند». او تأكيد كرده بود: «اگر نظام ولايت فقيه در ايران از هم بپاشد، آنگاه مي‌توان گفت جمهوري اسلامي تغيير ماهيت داده است».
بر اين اساس، طي سالهاي اخير ليبرالهاي وابسته به گروههاي غيرقانوني و ضد انقلاب و تجديدنظر طلبان به عنوان بخشي از عناصر تشكيل دهنده خط جديد نفاق در منتهي اليه جبهه موسوم به دوم خرداد قرار گرفتند و مدتي به جولان و فعاليت تخريبي خود ادامه دادند و بحرانهاي بسياري آفريده و به فريب افكار عمومي از طريق مطبوعات زنجيره‌اي و برخي محافل سياسي مشغول شدند، اما پس از چندي كه فضاي احساسي و رواني به پايان رسيد و عناصر اصولگرا و دورانديش جبهه دوم خرداد از فعاليتهاي تفرقه‌انگيز و حركت براندازانه آنها تا حدي آگاه شدند، روند افشا و منزوي شدن جريان وابسته نفاق جديد از درون اين جبهه قوت گرفت و اين جريان، به دنبال تأكيد رهبر انقلاب مبني بر لزوم ايجاد مرزبندي ميان نيروهاي خودي و غيرخودي و وحدت و همدلي ميان خودي‌ها (فارغ از جناح و دسته سياسي‌شان) از همگرايي اوليه بازداشته شده و به فاز واگرايي نسبي منتقل شدند و اينك جريان سوم، در قالب جديد خود در سايه حمايت برخي عناصر " نفوذي " در مديريت‌هاي مياني سيستم فرهنگي – سياسي كشور، به تشكيل جبهه‌اي در بيرون حاكميت دل بسته است.

عمليات آغاز مي‌شود

خط جديد نفاق اصولا مانع و مخالف جدي روند سالم توسعه سياسي، اقتصادي و فرهنگي در جمهوري اسلامي ايران محسوب مي‌شود و تحمل موفقيت عناصر درون نظام در پيشبرد " اصلاحات اسلامي " را ندارد، از اين رو با ايجاد اختلاف و تشتت در بين نيروهاي خودي در تلاش بوده و هست كه زمينه حضور عوامل آشكار و نهان خود را در حاكميت فراهم نمايد.
اين در حالي است كه مدافعان " اصلاحات آمريكايي " در طول چند سال اخير (بعد از سال 67) با ايجاد يك پايگاه مطبوعاتي فعال و خشونتگرا (به عنوان مهمترين محور مواصلاتي در جامعه مدني براي شكل دادن به افكار عمومي) و با تدارك يك جنگ رواني – تبليغي تمام عيار همسو با محافل و رسانه‌هاي بيگانه به تخريب حيثيتي جريانها و نيروهاي اصولگرا و ارزشمدار كشور پرداخته و آنها را همواره به عنوان يك " تهديد بالقوه " براي خود دانسته است ؛ از اين رو، جريان راهبر براندازي در سكوت از چندي پيش با كمك عوامل مطبوعاتي خود در داخل و با پشتيباني رسانه‌هاي بيگانه، اقدام به پرونده‌سازي ذهني و رواني براي عناصر مطرح جبهه خودي نموده تا چهره‌هاي مؤثر آنها را به عنوان عناصر دخيل در معضلات و مشكلات كشور معرفي نمايد.

مطبوعات دوم خردادي وپروژه شبهه افكني

از سوي ديگر، مدافعان اصلاحات آمريكايي در مطبوعات زنجيره‌اي، همان سناريوهاي طراحي شده ضد انقلاب خارج كشور و سازمان سيا قبل از انتخابات دوم خرداد 76 را در عرصه رسانه‌هاي مكتوب به نمايش گذاردند كه به برخي از آنها اشاره مي‌شود:

شبهه افكني درباره دين و عقيده مردم:

1) «پيامبر و ائمه فقط در برهه‌اي از زمان صلاحيت مرجعيت را داشته‌اند» (راه نو – به صاحب امتيازي اكبر گنجي – 3 مرداد 77)، «اعتقاد به عصمت، مدعايي معيوب و مخدوش است (توانا، 22 شهريور 77)، «ولايت پيامبر بعد از او به كسي منتقل نشده است» (كيان، بهمن 77)، «گفتار فاطمه (س) نمي‌تواند الگوي رفتاري زنان امروز باشد» (زنان، ش 59)، «مجموعه احاديث موجود در حوزه‌هاي علميه ايران، حاوي همان مباني فكري و ديدگاههايي است كه طالبان به اجرا در آورده‌اند» (جامعه، ش 77)، «مظاهر ديني نماد عقب‌افتادگي است» (جامعه سالم، ش 39)،
«افراد در تغيير دين و انتخاب احكام آزادند و رسالت پيامبر اسلام فقط شناساندن خداوند به مردم بوده است» (ايران جوان، ش 58)، «عقيده به فطري بودن دين، منشأ خشونت است» (ايران مهر 77) و....
2) پايگاههاي مطبوعاتي دشمن، " احكام شريعت " را نيز در راستاي استراتژي " استحاله از درون " بمباران كرده‌اند: «ارتداد حق طبيعي هر انسان است و اديان همگي حقانيت بالفعل دارند» (كيان، فروردين 78)، «انقلاب ما دنبال اجراي احكام شرعي نبود» (صبح امروز، 25 فروردين 78)، «ذخاير فقه شيعه به انتها رسيده است» (كيان، اسفند 77)، «در تعارض تكاليف ديني و حقوق بشر، حقوق بشر مقدم است» (صبح امروز، شهريور 78)، «فرهنگ شهادت خشونت‌آفرين است» (نشاط، خرداد 78)، «مراجع حق دارند حكم به وجوب شركت مردم در انتخابات دهند» (پيام هاجر، 12 آبان 77) و...
3) ولايت فقيه از نهايي‌ترين اهداف پروژه بر اصلاحات آمريكايي است كه در مطبوعات داخل كشور مورد هجمه‌هاي فراوان قرار گرفته است: «حكومت ولايي با حكومت جمهوري در تعارض است» (راه نو، 3 مرداد 77)، «ولي فقيه وكيل مردم است» (آبان، 2 آبان 77)، «حضرت علي (ع) نيز مشروعيت زمامداري خويش را ناشي از بيعت مردم مي‌دانست» (همشهري 29 تير 77)، «نظريه كشف در باب ولايت فقيه (ديدگاه امام خميني (ره) غيرعلمي و مخالف امنيت ملي است» (جامعه، 29 تير 77)، «جامعه ولايي، انحصار توتاليتر و ضد مردمي» (همشهري، 19 شهريور 77)، «ولايت فقيه: يعني خودكامگي و توسعه سياسي نفي خودكامگي است»)
(آبان، 10 مرداد 77)، «انديشه مدينه فاضله و آرمان شهري‌گري، انديشه‌اي ويرانگر است» (راه نو، 14 شهريور 77)، «نظريه عينيت سياست و ديانت (ديدگاه امام و شهيد مدرس) زائيده افكار عاميانه و قديمي است» (آبان، 21 شهريور 77)، «امام خميني و شهيد نواب صفوي خشونت‌گرا و كسروي و حكيمي‌زاده اصلاح‌طلب بوده‌اند» (نشاط، اسفند 77)
4) مطبوعات زنجيره‌اي نهاد روحانيت را نيز مورد حمله قرار دادند: «نهاد روحانيت مانع مشاركت زنان است» (زنان، مهر 77)، «حوزويان دچار تحجر فكري‌اند» (پيام هاجر، خرداد و تير 77)، «روحانيت قشري‌گرا، انحصارطلب و حتي تقليد از امام خميني كوركورانه بوده است» (ايران، 18 شهريور 77) و...
5) تخريب ماهيت نظم جمهوري اسلامي و ايدئولوژي زدايي: «جمهوري اسلامي حكومت لمپنيسم و فشار است» (آبان، 28 شهريور 77)، «حاكميت كنوني درصدد تأمين منافع ملي نيست» (پيام هاجر، فروردين 77)، «تبعيت سياست ملي و نظام از ايدئولوژي فاجعه‌آميز است» (آبان، 14 شهريور 77)، «سياستهاي دهه اول انقلاب، غيركارا و ناموفق بوده است» (كيان، تير 77)، «راه حل مشكلات كشور در گرو رابطه با آمريكاست» (راه نو، 3 مرداد 77)، «اباحه‌گري جزو لاينفك جامعه مدني است و اگر مي‌خواهيد در تشكيل جامعه مدني سهيم باشيد موسيقي بياموزيد، سازتان را نه در خلوت انس بلكه بر سر كوچه‌ها بنوازيد» (نگاه نو، بهار 77)
اين سمپاشي‌هاي رواني در افكار عمومي در حالي به لطافت صورت مي‌گرفت كه روزنامه‌هاي زنجيره‌اي در طول چند سال اخير در جريان‌سازي‌هاي رسانه‌اي خود با انبوه تيترهاي هجومي، به اذهان عمومي حمله مي‌كردند و امنيت ملي را در سراشيبي سقوط قرار مي‌دادند. اين تهاجم همه‌جانبه به طور كامل با آتش توپخانه رسانه‌هاي بيگانه همراه بود و مصاديق اصلاحات آمريكايي به انواع گوناگون در آنها منعكس مي‌شد.
در همين حال، جريان پيچيده نفاق و اصلاح‌طلبان آمريكايي با ايجاد انشعاب در جبهه موسوم به دوم خرداد، با فشار بر لايه‌هاي افراطي آن تا حدودي توانست موج اختلافات در اين جبهه را تشديد كند و بدينگونه از قوت گرفتن لايه اصولگراي آن جلوگيري نمايد. (از طريق پايگاههاي مطبوعاتي) اين ترفند هر چند به شكسته شدن آراء در ميان گروههاي دوم خردادي در انتخابات مجلس ششم (به ضرر شاخه اصولگراي آن) انجاميد اما حاصل نهايي آن، به " آفت‌زدايي " نسبي از جبهه دوم خرداد و كندي در روند رو به شتاب حذف جريان غيرخودي از اين جبهه منجر شد.
منبع: خبرگزاری فارس به نقل از مركز اسناد انقلاب اسلامي