مقابله با تهاجم فرهنگي
مقابله با تهاجم فرهنگي
مقابله با تهاجم فرهنگي
يکي از اين قبيل خطرات که از بقيه مهم تر است. مسأله ي تهاجم فرهنگي است. البته ما نام آن را تهاجم فرهنگي گذاشته ايم. تهاجم فرهنگي تا حدوي ناشي از ضعف هاي فرهنگي است که در خود ما و جامعه ي ما وجود دارد. اما براي اين که زبان ديگران سخن گفته باشيم، مي گوييم تهاجم فرهنگي. اما تهاجم فرهنگي يعني چه؟ يعني تهاجم به دين، همان طور که مقام معظم رهبري فرمودند، دشمنان، ايمان مردم را هدف قرار داده اند. اين شوخي نيست، بلکه سخني است از کارشناسي که اين گونه مسائل را از هرکسي بهتر مي فهمد. در چنين شرايطي بنده بگويم من دنبال نماز و درسم هستم! چه کار به اين کارها دارم! و ديگري هم همين طور، کاري نداشته باشد! و دولت هم به يک صورت ديگري عمل کند، و ملت هم به دنبال کار خودش باشد! جناح هاي مختلف هم مشغول درگيري هايي بين خود باشند، و ديگر کسي توجه به دسيسه ي دشمن نداشته باشد! هرچه رهبر مسلمانان فرياد بزند که فکري براي تهاجم فرهنگي بکنيد، فکري براي دانشگاه ها بکنيد، دانشگاه هاي ما هنوز اسلامي نيست، گوش شنوايي در کار نباشد، و کسي توجه نکند. دولت، اسلامي است، ولي فقيه هم در رأس نظام اسلامي قرار دارد، اما کساني که بايد مجري اوامر او باشند. دستورات او را اجرا نمي کنند. آيا مسلمان ها اين جا بايد دست روي دست بگذارند و تماشا کنند؟ نبايد حرفي بزنند، که مبادا کار آن ها «خشنونت» ناميده شود؟ آيا بايد تساهل و تسامح را اعمال کنند؟ بعد از اين که مقام معظم رهبري اين همه تأکيد مي کنند که شبيخون فرهنگي است، دشمن در حال غارت فرهنگ و دين شما است، ايمان جوان هاي شما را هدف قرار داده است، ديگر چه بايد گفت؟ آيا ما باز هم نبايد هيچ احساس وظيفه اي بکنيم؟ مثلاً اگر شما در خانه ي خود نشسته باشيد، ناگهان کسي در محله شما فرياد بزند که سيم هاي برق اتصالي پيدا کرده، مواظب باشيد، اگر کسي - مثلاً - دست به سيم يا کليد برق بزند، خانه اش آتش مي گيرد. يا باران آمده و در کوچه ها سيل راه افتاده است، شما هم در خانه و در بستر گرم، آرام خوابيده ايد، ناگهان کسي با صداي گوش خراشي فرياد بزند سيل آمده، از خانه هاي خود بيرون برويد، در اين صورت شما چه کار مي کنيد؟ اول ممکن است بلند شويد و حتي در حالي که خواب آلود باشيد، بگوييد اين موقع شب چه کسي فرياد مي زند؟ و مجدداً بخوابيد. اما زماني که چند بار اين فرياد را شنيديد و از خواب بيدار و کاملاً هوشيار شديد، مي بينيد آب همه جا جاري است، در اين موقع است که مسأله را جدي مي گيريد، بعد از آن، از کسي که فرياد مي زد، تشکر هم مي کنيد. به او بگوييد عجب خدمت بزرگي به ما کردي، وگرنه خانه ي ما خراب مي شد؛ و بچه هاي ما خفه مي شدند. يا آتشي آمده و محله اي آتش گرفته است، اگر کسي داد زد «آتش» و شما را نيمه شب از خواب بيدار کرد، بعد متوجه شديد که چه خدمت بزرگي به شما کرده است، آيا نسبت به او اعتراض مي کنيد يا از او تشکر مي کنيد؟
اما ما نسبت به امور معنوي اين گونه نيستيم. امور مادي را خوب مي فهميم. اگر کسي ما را نسبت به خطر آمدن زلزله، آتش، سيل، و يا بمباران متوجه کرد، خوب مي فهميم و اين هشدارها براي ما خيلي ارزش دارد و از هشداردهنده تشکر هم مي کنيم. اما اگر کسي نسبت به امور معنوي هشدار بدهد، با اين که مي فهميم که او دوست و خير خواه ماست، از سر دلسوزي فرياد مي زند، ولي از او استقبال نمي کنيم. حتي مي گوييم چرا خشونت به خرج مي دهي! آرام حرف بزن! چطور هنگامي که زلزله يا سيل آمد و آن فرد فرياد زد، نگفتيد آقا آرام حرف بزن؟ اگر هنگام خطرها آرام سخن بگويند که کسي بيدار نمي شود. اين خطرهاي معنوي را که دائماً مي گويند و مي نويسند، باز من و شما هيچ متوجه نمي شويم. شايد اگر فرياد بزنند در بعضي اثر کند، وگرنه، ما نسبت به خطرهاي معنوي حساس نيستيم. منظورم از «ما» فقط همين حزب اللهي ها و مومنان نيست. اصلاً طبيعت بشر بيش تر با امور حسي انس دارد. آنچه را که فراتر از حسيات او باشد زود باور نمي کند. وقتي که به ما مي گويند در معرض غارت دين هستند، مي گوييم کو؟ چيزي را که نبردند! اگر مال ما را ببرند، زود مي فهميم. اما اگر بگويند دين ما را بردند، مي گوييم خير، ما که نماز مي خوانيم، روزه هم مي گيريم، دين ما را کجا بردند؟ اما اگر به خوبي دقت کنيم، مي بينيم که ايمان سال گذشته ي ما با ايمان امسال ما فرق مي کند. سال گذشته ما به خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله يقين داشتيم، اما شک داريم. امسال گاهي به ذهن ما مي آيد که نکند اين حرف هاي آخوندها درست نباشد؟ بالاخره کساني هم که حرف هاي ديگري بر خلاف گفته هاي روحانيون مي گويند درس خوانده اند، دانشگاه رفته اند، در دانشگاه هاي لندن درس خوانده اند، لابد چيزي مي فهمند که اين مطلب را مي گويند، و شايد بهتر از آخوندها مي فهمند. دين ما به اين صورت آرام آرام رنگ مي بازد، ناگهان انسان نگاه مي کند، و مي بينيد ديگر از دين چيزي باقي نمانده است. کسي که بيدار و نسبت به مسائل حساس، و داراي شامه قوي است، وقتي دشمن از دور مي آيد مي فهمد دشمن براي چه کاري مي آيد.حرکات دشمن را مي تواند ارزيابي کند، مي تواند حدس بزند که دمشن چه چيزي را هدف قرار داده است، و الان مشغول چه کاري است. اما ديگران که از دسيسه هاي دشمن غافل هستند، هر اندازه هم که به آن ها بگويند، باور نمي کنند. به هر حال اين هم نوعي نهي از منکر است. خطرهايي که متوجه جامعه اسلامي است، نه از طرف يک نفر است، و نه نفع آن با يک نفر ميسر است. اين منکرها داراي طرح هاي پيچيده اي است، و خطرهاي بزرگي را متوجه جامعه مي کند، و مبارزه و مقابله با آن ها به برنامه ريزي احتياج دارد، بايد متخصصان شيوه ي برخورد با آن ها را طراحي کنند، ديگران هم به ايشان حسن ظن داشته باشند، و از فريادهاي فريادگران با حسن نيت استقبال کرده و آن ها را بپذيرند. در غير اين صورت دود آن به چشم خود انسان مي رود. فردا فرزندان همين جامعه بي ايمان مي شوند، زماني که بچه ها بي ايمان شدند آثار بد اخلاقي بر آن مترتب مي شود، در آينده مبتلا به مواد مخدر و ايدز مي شوند، جنايتکار مي شوند، باند قاچاق تشکيل مي دهند. انحطاط فرهنگي اين نتايج را به بار خواهد آورد. «لهم عذاب في الحيوه الدنيا و لعذاب الآخره أشق» (1) اين عذاب دنيوي آن ها است، متلاشي شدن خانواده ها، اختلاف دائمي زن و شوهرها، بد تربيت شدن بچه ها، عادات زشت، اعتياد به مواد مخدر و هزاران درد بي درمان ديگر که گفتني نيست.
اگر ايمان رفت، به دنبال آن اين مشکلات خواهد آمد. اگر مي خواهيد جامعه به اين سرانجام منتهي نشود، بايد از اول جلو آن را بگيريد، نسبت به مسائل فرهنگي حساس باشيد. نگوييد همه چيز در سايه اقتصاد حل مي شود، بعضي از اين دردها از اقتصاد برمي خيزد. بسياري از مفاسد اجتماعي به وسيله پولدارها اجرا مي شود. کساني که حرص مال اندوزي پيدا مي کنند و بيش از حد نياز خود، ثروت دارند، اما باز مي خواهند ثروت بيشتري بيندوزند؛ آن ها دست به اين حرکات مي زنند. همه اين مفاسد از فقر نيست، کساني که فکر مي کنند معضلات اجتماعي با حل شدن مسائل اقتصادي مرتفع مي شود، سخت اشتباه مي کنند. البته مسائل اقتصادي را هم بايد در جاي خود مورد توجه قرار داد. گاهي فقر اقتصادي و نابساماني اقتصادي به اين انحرافات کمک مي کند، اما آن ها علت تامه نيست. راه حل آن هم فقط حل مشکل اقتصادي نيست. درست است که بايد مشکل اقتصادي را حل کرد، اين وظيفه ي جامعه اسلامي و دولت اسلامي است. اما يگانه وظيفه ي دولت اسلامي حل مشکلات اقتصادي نيست؛ بلکه اولين وظيفه، حفظ دين، حفظ اخلاق، حفظ معنويات و حفظ ارزش هاي معنوي است. بعد از آن حفظ ارزش هاي ديگر لازم است. البته منظور تقدم و تأخر زماني نيست، بلکه اين تقدم و تأخر از لحاظ رتبه است.
متأسفانه مدتي است به دلايلي، با بيانات، و مقالاتي، به وسيله رسانه ها به ما تلقين کرده اند که اگر مسائل اقتصادي حل شود، همه چيز درست مي شود. خير، اين گونه نيست. کساني که اين حرف ها را مي گويند خودشان را گول مي زنند. شما گول نخوريد. رفاه اقتصادي حلال همه مشکلات نيست. معروف است که مرفه ترين کشورها در دنيا آمريکاست. درآمد سرانه آن از ساير کشورها بيش تر است، رشد اقتصادي آن ها از همه ي کشورها بيش تر است. لااقل يکي از کشورهاي پيشرفته از لحاظ اقتصاد، آمريکا است. آيا اين کشور مشکلات اخلاقي و اجتماعي ندارد؟ بر اساس آنچه در مطبوعات خود آمريکا گفته مي شود، در هر چند ثانيه يک جنايت واقع مي شود، بچه هاي دبستاني آن ها بايد با اسکورت به مدرسه بروند، در تمام دبيرستان هاي آمريکا پليس مسلح وجود دارد. با وجود همه اين ها روزي نيست که در مدارس جنايت واقع نشود. آيا اين مشکلات اخلاقي، اجتماعي با پول حل مي شود؟ آيا آن ها پول کم دارند؟ البته من نمي خواهم انکار کنم که بسياري از مشکلات اجتماعي در اثر فقر ايجاد مي شود، يا حداقل، فقر آن را شديد مي کند. اما اين گونه تصور نکنيد که اگر مسأله فقر حل شد همه چيز حل مي شود. گاهي در اثر پول فراوان بلاهاي جديدي پيدا مي شود.
از زمان شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام تا زمان شهادت سيدالشهداء عليه السلام، بيست سال طول کشيد. در طول اين مدت سيدالشهداء عليه السلام در مدينه چه مي کرد؟ آيا کساني که حاکم بودند، بت پرست يا منکر خدا بودند؟ آيا در ظاهر، پيامبر صلي الله عليه و آله و احکام دين را انکار مي کردند؟ خير، اصلاً اين گونه نبود، آن ها خود را خليفه ي رسول الله صلي الله عليه و آله مي دانستند، نماز مي خواندند، امام جمعه بودند، منتهي گاهي نماز جمعه را روز چهارشنبه مي خواندند! گاهي هم در حال مستي، امامت جماعت مي کردند! آنچه مسلم است، آن ها نماز مي خواندند. حتي روز عاشورا عمر بن سعد اول نماز خواند بعد گفت: «يا خيل الله ارکي و بالجنه أبشري. » (2) مردمي که در زمان سيدالشهداء عليه السلام زندگي مي کردند همه نماز مي خواندند، و ادعاي مسلماني مي کردند. به اصطلاح حکومت، حکومت اسلامي بود. اما سيدالشهدا ء عليه السلام بيست سال خون دل خورد، و نمي توانست بگويد اين حکومت ناحق است. مگر به افراد معدودي در گشوده و کنار، و در خفا، به صورت سري، خصوصي، و محرمانه. حتي وقتي خبر مرگ معاويه را آوردند، در ظاهر حضرت عليه السلام به حاکم مدينه تسليت گفت. وضع اين گونه بود.
آيا در زمان ساير ائمه اطهار عليهم السلام، زمان حضرت موسي بن جعفر عليه السلام، امام صادق عليه السلام، و ديگران صريحاً مي توانستند به مردم بگويند اين حکومت ها باطلند؟ پس چرا آن بزرگواران عليه السلام را زندان مي کردند؟ چرا ايشان را به شهادت مي رساندند؟ آيا خلفا به نام کفر حکومت مي کردند؟ يا اين که منکر خدا بودند؟ اگر هم منکر خدا بودند اظهار نمي کردند، و به نام خليفه ي رسول الله صلي الله عليه و آله حکومت مي کردند، اين داستان را حتماً همه شنيده ايد، همه مرثيه خوانها مي خوانند که هارون الرشيد هنگامي که مي خواست حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را زنداني کند، به مرقد پيامبر صلي اله عليه و آله آمد و عذر خواهي کرد، گفت يا رسول الله صلي الله عليه و آله من فرزند تو را زنداني مي کنم، براي اين که مصلحت جامعه اسلامي تأمين شود! براي اين که امنيت در جامعه ايجاد شود! براي اين که اختلاف در جامعه نيفتد! از پيغمبر صلي الله عليه و آله عذرخواهي مي کرد! (3) اين گونه نبود که همه اين حکومت ها حکومت کافر و مشرک باشند. خوب، با اين موارد چه بايد کرد؟ گاهي شرايط به گونه اي است که مي توان با فعاليت هاي فرهنگي متفرق و پنهاني، اصل دين مردم را حفظ کرد؛ به اميد اين که روزي معرفت و سطح فرهنگ آن ها رشد پيدا کند، و بتوانند کارهاي مهم تري انجام دهند. تقريباً از امام سجاد عليه السلام به بعد به دلايل مختلفي، تمام ائمه عليه السلام چنين برنامه اي داشتند. چون عده اي مسلمان تربيت شده بودند، و به برکت خون سيدالشهداء عليه السلام حق را شناخته، بر اساس فرهنگ اسلامي تربيت شده، و در اطراف بلاد اسلامي پراکنده مي شدند، تمام امامزاده هايي که پيرامون ما در بلاد خراسان، مازندران، و جاهاي ديگر هستند، همين مسلماناني بودند که تربيت شده خاندان امامت بودند، و مردم را هدايت مي کردند. غالب ايشان از بيت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله بودند. در اين شرايط بايد به همين کارهاي فرهنگي اکتفا کرد. چون توان فعاليت ديگري نيست، تنها کاري که مي توان انجام داد اين است و اطمينان هم هست که اصل دين از بين نمي رود.
اما قسمتي از فرمايش امام حسين عليه السلام که در مني به آن نخبگان فرمودند اين بود: «من مي ترسم اصل حق گم شود» صحبت تنها مسأله يک حکم و دو حکم شرعي نيست، فکري بکنيد، من مي ترسم اصل حق گم بشود و مردم نتوانند حق و باطل را تشخيص بدهند، راه ديگري براي تشخيص حق و باطل وجود نداشته باشد! اين شرايط، کار خاص ديگري را مي طلبد، نه با فعاليت هاي تبليغي و نه با پول، نمي توان اقدامي انجام داد و نه مي توان جنگ نظامي سامان داد، جبهه حق طرفدار ندارد، قدرت در دست جبهه باطل و ثروت در اختيار آن هاست. آنچنان تبليغات کرده اند و از مردم زهر چشم گرفته اند، که کسي توان نفس کشيدن ندارد. دائم مخالفان را دار زدند، يا ترور کردند؛ نه کسي جرأت قيام يا حرکت دارد، نه ديگر نيرو و توان براي کسي مانده است. در اين شرايط بايد شوک ديگري به جامعه وارد شود. چه کاري از يک نفر يا از يک گروه کوچک براي جامعه بزرگ اسلامي بر مي آيد؟ تبليغات هم تأثيري نداشت چون تمام ابزار آن در اختيار امويان بود و فقط عده محدودي فرياد امام عليه السلام را مي شنيد. سيدالشهداء عليه السلام با حنجره خود چقدر مي تواند فرياد بزند؟ صداي خود را به چند نفرمي تواند برساند؟ البته اگر اجازه صحبت کردن به امام عليه السلام مي دادند، که در طول بيست سال به اين حضرت چنين فرصتي نيز ندادند و ايشان مي بايست آرام، پنهاني و در خفا با ياران و اصحاب خود صحبت کند.
در اين شرايط چه بايد کرد؟ همان کاري را که حسين عليه السلام کرد، شوکي در جامعه اسلامي به وجود آورد که تا قيام قيامت اثر خود را خواهد داشت. اين لرزه باقي خواهد ماند و آرام نخواهد گرفت؛ اقدامي که نمي توان آن را تحريف کرد، و نمي شود تفسير غلطي براي آن آورد. چه بگويند؟ هر آيه محکمي در قرآن باشد، مي توانند آن را تحريف و به اشتباه تفسير کنند. يا به قول امروزي ها براي آن قرائت جديدي بياورند! اگر حديث باشد، مي توانند بگويند دروغ بوده و جعلي است، از اسرائيليات است، يا در نهايت بگويند اين قرائت شماست! و براي آن قرائت ديگري هم هست! به مراجع هم مي گويند شما فهمتان را مطلق نکنيد، قرائت هاي ديگري هم هست! اما با حرکت سيدالشهداء عليه السلام چه مي توانند بکنند؟ آيا تفسير ديگري دارد؟ جز اين که گروهي پاکباز در راه خدا و برا ي احياي دين جان خود و عزيزانشان را فدا کردند؟ تا حالا هيچ مورخي، هيچ انسان منصفي تفسيري غير از اين براي داستان کربلا کرده است؟ بله، امروز ممکن است کساني باشند که قرائت هاي جديدي از داستان کربلا داشته باشند! العياذ بالله، بگويند حسين عليه السلام بي خود کرد! واقعه کربلا عکس العمل خشونت جدش بود! يزيدي ها تقصيري نداشتند، جد حسين عليه السلام پدر آن ها را کشته بود، آن ها هم در کربلا فرزندان پيامبر صلي الله عليه و آله را کشتند! اين شيطاني ترين تفسيري است که تا به امروز از حماسه کربلا شده است، و تاکنون اين گونه تعابير سابقه نداشته است. دوست و دشمن، مسلمان و کافر، مشرک و بت پرست، همه در مقابل داستان کربلا سر تعظيم فرود آورده اند. اين گونه که حسين عليه السلام مصباح الهدي شد، اين چراغ فروزاني است که هرگز خاموش نمي شود. عليه آن هيچ کاري نمي توان کرد. اين شوک باعث شد که جامعه اسلامي نجات پيدا کند.
اين هم مصداق ديگري براي نهي از منکر به معناي عام است. اگر کسي سؤال کند آن جا که حضرت عليه السلام فرمودند: «أريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنکر» (4) آيا به هدف خود رسيدند؟ جواب اين است که بله، آنچه را اراده داشت، انجام داد و به نتيجه هم رسيد. نتيجه اين اقدام چه بود؟ اين که مردم بتوانند حق و باطل را بشناسند. اصل وظيفه انبيا و اولياي خدا، هدايت است؛ بعد از هدايت اگر خود مردم حاضر شدند رهبري آن ها را بپذيرند در اين صورت حکومت هم تشکيل مي دهند. تشکيل حکومت وظيفه آن هاست. اما در صورتي که مردم کمک کنند؛ همان طور که اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه شقشقيه فرمود: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر» (5) زماني که مردم حضور پيدا کرده، و کمک کردند من هم به وظيفه ام قيام مي کنم. اما اگر حاضر نشدند وظيفه تشکيل حکومت ساقط است، اما وظيفه هدايت باقي است، هدايت گري وظيفه انبيا و اوليا و کساني است که در غيبت آن ها نقش هدايت را برعهده مي گيرند. «العلماء ورثه الانبياء» (6) اين وظيفه هميشه هست، و از دوش هيچ کس در هيچ حالي برداشته نمي شود. اگر هيچ راه ديگري نبود، بايد مردم را با شهادت هدايت کرد، تا بفهمند. بايد بگونيد چرا اين پيرو امام حسني عليه السلام حاضر شد کشته شود؟ اگر انصاف داشته باشند حلاجي و تحليل مي کنند، بررسي مي کنند، و به اين نتيجه مي رسند که به خاطر وظيفه ي ديني خود اين کار را کرد. برچسب ها و تهمت ها دروغ بود. پس ممکن است نهي از منکر چنين مصداقي هم داشته باشد. اما اولاً موارد آن نادر است. ثانياً آگاهي زيادي مي خواهد که شخص تشخيص بدهد چنين وظيفه اي دارد، خيلي فداکاري مي خواهد که از همه چيز بگذرد، کلاه شرعي براي کارهاي خود درست نکند، و براي ترک امر به معروف و نهي از منکر بهانه تراشي نکند. چنين شخصيتي به ندرت پيدا مي شود، ولي به هر حال خدا حجت را براي ما و شما تمام کرده، اگر هيچ کس نبود حسين بن علي عليه السلام بود.
السلام عليک يا أبا عبدالله، بأبي أنت و أمي؛ جان هاي ما، پدر و مادرهاي ما، فرزندان ما، فداي تو اي حسين عليه السلام! که چراغ هدايت را در اين جهان افروختي و تا جهان برپاست هرگز خاموش نخواهد شد.
/خ
اما ما نسبت به امور معنوي اين گونه نيستيم. امور مادي را خوب مي فهميم. اگر کسي ما را نسبت به خطر آمدن زلزله، آتش، سيل، و يا بمباران متوجه کرد، خوب مي فهميم و اين هشدارها براي ما خيلي ارزش دارد و از هشداردهنده تشکر هم مي کنيم. اما اگر کسي نسبت به امور معنوي هشدار بدهد، با اين که مي فهميم که او دوست و خير خواه ماست، از سر دلسوزي فرياد مي زند، ولي از او استقبال نمي کنيم. حتي مي گوييم چرا خشونت به خرج مي دهي! آرام حرف بزن! چطور هنگامي که زلزله يا سيل آمد و آن فرد فرياد زد، نگفتيد آقا آرام حرف بزن؟ اگر هنگام خطرها آرام سخن بگويند که کسي بيدار نمي شود. اين خطرهاي معنوي را که دائماً مي گويند و مي نويسند، باز من و شما هيچ متوجه نمي شويم. شايد اگر فرياد بزنند در بعضي اثر کند، وگرنه، ما نسبت به خطرهاي معنوي حساس نيستيم. منظورم از «ما» فقط همين حزب اللهي ها و مومنان نيست. اصلاً طبيعت بشر بيش تر با امور حسي انس دارد. آنچه را که فراتر از حسيات او باشد زود باور نمي کند. وقتي که به ما مي گويند در معرض غارت دين هستند، مي گوييم کو؟ چيزي را که نبردند! اگر مال ما را ببرند، زود مي فهميم. اما اگر بگويند دين ما را بردند، مي گوييم خير، ما که نماز مي خوانيم، روزه هم مي گيريم، دين ما را کجا بردند؟ اما اگر به خوبي دقت کنيم، مي بينيم که ايمان سال گذشته ي ما با ايمان امسال ما فرق مي کند. سال گذشته ما به خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله يقين داشتيم، اما شک داريم. امسال گاهي به ذهن ما مي آيد که نکند اين حرف هاي آخوندها درست نباشد؟ بالاخره کساني هم که حرف هاي ديگري بر خلاف گفته هاي روحانيون مي گويند درس خوانده اند، دانشگاه رفته اند، در دانشگاه هاي لندن درس خوانده اند، لابد چيزي مي فهمند که اين مطلب را مي گويند، و شايد بهتر از آخوندها مي فهمند. دين ما به اين صورت آرام آرام رنگ مي بازد، ناگهان انسان نگاه مي کند، و مي بينيد ديگر از دين چيزي باقي نمانده است. کسي که بيدار و نسبت به مسائل حساس، و داراي شامه قوي است، وقتي دشمن از دور مي آيد مي فهمد دشمن براي چه کاري مي آيد.حرکات دشمن را مي تواند ارزيابي کند، مي تواند حدس بزند که دمشن چه چيزي را هدف قرار داده است، و الان مشغول چه کاري است. اما ديگران که از دسيسه هاي دشمن غافل هستند، هر اندازه هم که به آن ها بگويند، باور نمي کنند. به هر حال اين هم نوعي نهي از منکر است. خطرهايي که متوجه جامعه اسلامي است، نه از طرف يک نفر است، و نه نفع آن با يک نفر ميسر است. اين منکرها داراي طرح هاي پيچيده اي است، و خطرهاي بزرگي را متوجه جامعه مي کند، و مبارزه و مقابله با آن ها به برنامه ريزي احتياج دارد، بايد متخصصان شيوه ي برخورد با آن ها را طراحي کنند، ديگران هم به ايشان حسن ظن داشته باشند، و از فريادهاي فريادگران با حسن نيت استقبال کرده و آن ها را بپذيرند. در غير اين صورت دود آن به چشم خود انسان مي رود. فردا فرزندان همين جامعه بي ايمان مي شوند، زماني که بچه ها بي ايمان شدند آثار بد اخلاقي بر آن مترتب مي شود، در آينده مبتلا به مواد مخدر و ايدز مي شوند، جنايتکار مي شوند، باند قاچاق تشکيل مي دهند. انحطاط فرهنگي اين نتايج را به بار خواهد آورد. «لهم عذاب في الحيوه الدنيا و لعذاب الآخره أشق» (1) اين عذاب دنيوي آن ها است، متلاشي شدن خانواده ها، اختلاف دائمي زن و شوهرها، بد تربيت شدن بچه ها، عادات زشت، اعتياد به مواد مخدر و هزاران درد بي درمان ديگر که گفتني نيست.
اگر ايمان رفت، به دنبال آن اين مشکلات خواهد آمد. اگر مي خواهيد جامعه به اين سرانجام منتهي نشود، بايد از اول جلو آن را بگيريد، نسبت به مسائل فرهنگي حساس باشيد. نگوييد همه چيز در سايه اقتصاد حل مي شود، بعضي از اين دردها از اقتصاد برمي خيزد. بسياري از مفاسد اجتماعي به وسيله پولدارها اجرا مي شود. کساني که حرص مال اندوزي پيدا مي کنند و بيش از حد نياز خود، ثروت دارند، اما باز مي خواهند ثروت بيشتري بيندوزند؛ آن ها دست به اين حرکات مي زنند. همه اين مفاسد از فقر نيست، کساني که فکر مي کنند معضلات اجتماعي با حل شدن مسائل اقتصادي مرتفع مي شود، سخت اشتباه مي کنند. البته مسائل اقتصادي را هم بايد در جاي خود مورد توجه قرار داد. گاهي فقر اقتصادي و نابساماني اقتصادي به اين انحرافات کمک مي کند، اما آن ها علت تامه نيست. راه حل آن هم فقط حل مشکل اقتصادي نيست. درست است که بايد مشکل اقتصادي را حل کرد، اين وظيفه ي جامعه اسلامي و دولت اسلامي است. اما يگانه وظيفه ي دولت اسلامي حل مشکلات اقتصادي نيست؛ بلکه اولين وظيفه، حفظ دين، حفظ اخلاق، حفظ معنويات و حفظ ارزش هاي معنوي است. بعد از آن حفظ ارزش هاي ديگر لازم است. البته منظور تقدم و تأخر زماني نيست، بلکه اين تقدم و تأخر از لحاظ رتبه است.
متأسفانه مدتي است به دلايلي، با بيانات، و مقالاتي، به وسيله رسانه ها به ما تلقين کرده اند که اگر مسائل اقتصادي حل شود، همه چيز درست مي شود. خير، اين گونه نيست. کساني که اين حرف ها را مي گويند خودشان را گول مي زنند. شما گول نخوريد. رفاه اقتصادي حلال همه مشکلات نيست. معروف است که مرفه ترين کشورها در دنيا آمريکاست. درآمد سرانه آن از ساير کشورها بيش تر است، رشد اقتصادي آن ها از همه ي کشورها بيش تر است. لااقل يکي از کشورهاي پيشرفته از لحاظ اقتصاد، آمريکا است. آيا اين کشور مشکلات اخلاقي و اجتماعي ندارد؟ بر اساس آنچه در مطبوعات خود آمريکا گفته مي شود، در هر چند ثانيه يک جنايت واقع مي شود، بچه هاي دبستاني آن ها بايد با اسکورت به مدرسه بروند، در تمام دبيرستان هاي آمريکا پليس مسلح وجود دارد. با وجود همه اين ها روزي نيست که در مدارس جنايت واقع نشود. آيا اين مشکلات اخلاقي، اجتماعي با پول حل مي شود؟ آيا آن ها پول کم دارند؟ البته من نمي خواهم انکار کنم که بسياري از مشکلات اجتماعي در اثر فقر ايجاد مي شود، يا حداقل، فقر آن را شديد مي کند. اما اين گونه تصور نکنيد که اگر مسأله فقر حل شد همه چيز حل مي شود. گاهي در اثر پول فراوان بلاهاي جديدي پيدا مي شود.
جهاد و شهادت طلبي براي بيدار کردن جامعه
از زمان شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام تا زمان شهادت سيدالشهداء عليه السلام، بيست سال طول کشيد. در طول اين مدت سيدالشهداء عليه السلام در مدينه چه مي کرد؟ آيا کساني که حاکم بودند، بت پرست يا منکر خدا بودند؟ آيا در ظاهر، پيامبر صلي الله عليه و آله و احکام دين را انکار مي کردند؟ خير، اصلاً اين گونه نبود، آن ها خود را خليفه ي رسول الله صلي الله عليه و آله مي دانستند، نماز مي خواندند، امام جمعه بودند، منتهي گاهي نماز جمعه را روز چهارشنبه مي خواندند! گاهي هم در حال مستي، امامت جماعت مي کردند! آنچه مسلم است، آن ها نماز مي خواندند. حتي روز عاشورا عمر بن سعد اول نماز خواند بعد گفت: «يا خيل الله ارکي و بالجنه أبشري. » (2) مردمي که در زمان سيدالشهداء عليه السلام زندگي مي کردند همه نماز مي خواندند، و ادعاي مسلماني مي کردند. به اصطلاح حکومت، حکومت اسلامي بود. اما سيدالشهدا ء عليه السلام بيست سال خون دل خورد، و نمي توانست بگويد اين حکومت ناحق است. مگر به افراد معدودي در گشوده و کنار، و در خفا، به صورت سري، خصوصي، و محرمانه. حتي وقتي خبر مرگ معاويه را آوردند، در ظاهر حضرت عليه السلام به حاکم مدينه تسليت گفت. وضع اين گونه بود.
آيا در زمان ساير ائمه اطهار عليهم السلام، زمان حضرت موسي بن جعفر عليه السلام، امام صادق عليه السلام، و ديگران صريحاً مي توانستند به مردم بگويند اين حکومت ها باطلند؟ پس چرا آن بزرگواران عليه السلام را زندان مي کردند؟ چرا ايشان را به شهادت مي رساندند؟ آيا خلفا به نام کفر حکومت مي کردند؟ يا اين که منکر خدا بودند؟ اگر هم منکر خدا بودند اظهار نمي کردند، و به نام خليفه ي رسول الله صلي الله عليه و آله حکومت مي کردند، اين داستان را حتماً همه شنيده ايد، همه مرثيه خوانها مي خوانند که هارون الرشيد هنگامي که مي خواست حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را زنداني کند، به مرقد پيامبر صلي اله عليه و آله آمد و عذر خواهي کرد، گفت يا رسول الله صلي الله عليه و آله من فرزند تو را زنداني مي کنم، براي اين که مصلحت جامعه اسلامي تأمين شود! براي اين که امنيت در جامعه ايجاد شود! براي اين که اختلاف در جامعه نيفتد! از پيغمبر صلي الله عليه و آله عذرخواهي مي کرد! (3) اين گونه نبود که همه اين حکومت ها حکومت کافر و مشرک باشند. خوب، با اين موارد چه بايد کرد؟ گاهي شرايط به گونه اي است که مي توان با فعاليت هاي فرهنگي متفرق و پنهاني، اصل دين مردم را حفظ کرد؛ به اميد اين که روزي معرفت و سطح فرهنگ آن ها رشد پيدا کند، و بتوانند کارهاي مهم تري انجام دهند. تقريباً از امام سجاد عليه السلام به بعد به دلايل مختلفي، تمام ائمه عليه السلام چنين برنامه اي داشتند. چون عده اي مسلمان تربيت شده بودند، و به برکت خون سيدالشهداء عليه السلام حق را شناخته، بر اساس فرهنگ اسلامي تربيت شده، و در اطراف بلاد اسلامي پراکنده مي شدند، تمام امامزاده هايي که پيرامون ما در بلاد خراسان، مازندران، و جاهاي ديگر هستند، همين مسلماناني بودند که تربيت شده خاندان امامت بودند، و مردم را هدايت مي کردند. غالب ايشان از بيت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله بودند. در اين شرايط بايد به همين کارهاي فرهنگي اکتفا کرد. چون توان فعاليت ديگري نيست، تنها کاري که مي توان انجام داد اين است و اطمينان هم هست که اصل دين از بين نمي رود.
اما قسمتي از فرمايش امام حسين عليه السلام که در مني به آن نخبگان فرمودند اين بود: «من مي ترسم اصل حق گم شود» صحبت تنها مسأله يک حکم و دو حکم شرعي نيست، فکري بکنيد، من مي ترسم اصل حق گم بشود و مردم نتوانند حق و باطل را تشخيص بدهند، راه ديگري براي تشخيص حق و باطل وجود نداشته باشد! اين شرايط، کار خاص ديگري را مي طلبد، نه با فعاليت هاي تبليغي و نه با پول، نمي توان اقدامي انجام داد و نه مي توان جنگ نظامي سامان داد، جبهه حق طرفدار ندارد، قدرت در دست جبهه باطل و ثروت در اختيار آن هاست. آنچنان تبليغات کرده اند و از مردم زهر چشم گرفته اند، که کسي توان نفس کشيدن ندارد. دائم مخالفان را دار زدند، يا ترور کردند؛ نه کسي جرأت قيام يا حرکت دارد، نه ديگر نيرو و توان براي کسي مانده است. در اين شرايط بايد شوک ديگري به جامعه وارد شود. چه کاري از يک نفر يا از يک گروه کوچک براي جامعه بزرگ اسلامي بر مي آيد؟ تبليغات هم تأثيري نداشت چون تمام ابزار آن در اختيار امويان بود و فقط عده محدودي فرياد امام عليه السلام را مي شنيد. سيدالشهداء عليه السلام با حنجره خود چقدر مي تواند فرياد بزند؟ صداي خود را به چند نفرمي تواند برساند؟ البته اگر اجازه صحبت کردن به امام عليه السلام مي دادند، که در طول بيست سال به اين حضرت چنين فرصتي نيز ندادند و ايشان مي بايست آرام، پنهاني و در خفا با ياران و اصحاب خود صحبت کند.
در اين شرايط چه بايد کرد؟ همان کاري را که حسين عليه السلام کرد، شوکي در جامعه اسلامي به وجود آورد که تا قيام قيامت اثر خود را خواهد داشت. اين لرزه باقي خواهد ماند و آرام نخواهد گرفت؛ اقدامي که نمي توان آن را تحريف کرد، و نمي شود تفسير غلطي براي آن آورد. چه بگويند؟ هر آيه محکمي در قرآن باشد، مي توانند آن را تحريف و به اشتباه تفسير کنند. يا به قول امروزي ها براي آن قرائت جديدي بياورند! اگر حديث باشد، مي توانند بگويند دروغ بوده و جعلي است، از اسرائيليات است، يا در نهايت بگويند اين قرائت شماست! و براي آن قرائت ديگري هم هست! به مراجع هم مي گويند شما فهمتان را مطلق نکنيد، قرائت هاي ديگري هم هست! اما با حرکت سيدالشهداء عليه السلام چه مي توانند بکنند؟ آيا تفسير ديگري دارد؟ جز اين که گروهي پاکباز در راه خدا و برا ي احياي دين جان خود و عزيزانشان را فدا کردند؟ تا حالا هيچ مورخي، هيچ انسان منصفي تفسيري غير از اين براي داستان کربلا کرده است؟ بله، امروز ممکن است کساني باشند که قرائت هاي جديدي از داستان کربلا داشته باشند! العياذ بالله، بگويند حسين عليه السلام بي خود کرد! واقعه کربلا عکس العمل خشونت جدش بود! يزيدي ها تقصيري نداشتند، جد حسين عليه السلام پدر آن ها را کشته بود، آن ها هم در کربلا فرزندان پيامبر صلي الله عليه و آله را کشتند! اين شيطاني ترين تفسيري است که تا به امروز از حماسه کربلا شده است، و تاکنون اين گونه تعابير سابقه نداشته است. دوست و دشمن، مسلمان و کافر، مشرک و بت پرست، همه در مقابل داستان کربلا سر تعظيم فرود آورده اند. اين گونه که حسين عليه السلام مصباح الهدي شد، اين چراغ فروزاني است که هرگز خاموش نمي شود. عليه آن هيچ کاري نمي توان کرد. اين شوک باعث شد که جامعه اسلامي نجات پيدا کند.
اين هم مصداق ديگري براي نهي از منکر به معناي عام است. اگر کسي سؤال کند آن جا که حضرت عليه السلام فرمودند: «أريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنکر» (4) آيا به هدف خود رسيدند؟ جواب اين است که بله، آنچه را اراده داشت، انجام داد و به نتيجه هم رسيد. نتيجه اين اقدام چه بود؟ اين که مردم بتوانند حق و باطل را بشناسند. اصل وظيفه انبيا و اولياي خدا، هدايت است؛ بعد از هدايت اگر خود مردم حاضر شدند رهبري آن ها را بپذيرند در اين صورت حکومت هم تشکيل مي دهند. تشکيل حکومت وظيفه آن هاست. اما در صورتي که مردم کمک کنند؛ همان طور که اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه شقشقيه فرمود: «لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر» (5) زماني که مردم حضور پيدا کرده، و کمک کردند من هم به وظيفه ام قيام مي کنم. اما اگر حاضر نشدند وظيفه تشکيل حکومت ساقط است، اما وظيفه هدايت باقي است، هدايت گري وظيفه انبيا و اوليا و کساني است که در غيبت آن ها نقش هدايت را برعهده مي گيرند. «العلماء ورثه الانبياء» (6) اين وظيفه هميشه هست، و از دوش هيچ کس در هيچ حالي برداشته نمي شود. اگر هيچ راه ديگري نبود، بايد مردم را با شهادت هدايت کرد، تا بفهمند. بايد بگونيد چرا اين پيرو امام حسني عليه السلام حاضر شد کشته شود؟ اگر انصاف داشته باشند حلاجي و تحليل مي کنند، بررسي مي کنند، و به اين نتيجه مي رسند که به خاطر وظيفه ي ديني خود اين کار را کرد. برچسب ها و تهمت ها دروغ بود. پس ممکن است نهي از منکر چنين مصداقي هم داشته باشد. اما اولاً موارد آن نادر است. ثانياً آگاهي زيادي مي خواهد که شخص تشخيص بدهد چنين وظيفه اي دارد، خيلي فداکاري مي خواهد که از همه چيز بگذرد، کلاه شرعي براي کارهاي خود درست نکند، و براي ترک امر به معروف و نهي از منکر بهانه تراشي نکند. چنين شخصيتي به ندرت پيدا مي شود، ولي به هر حال خدا حجت را براي ما و شما تمام کرده، اگر هيچ کس نبود حسين بن علي عليه السلام بود.
السلام عليک يا أبا عبدالله، بأبي أنت و أمي؛ جان هاي ما، پدر و مادرهاي ما، فرزندان ما، فداي تو اي حسين عليه السلام! که چراغ هدايت را در اين جهان افروختي و تا جهان برپاست هرگز خاموش نخواهد شد.
پي نوشت:
1. رعد، 34.
2. بحارالانوار، ج 44، ص 391، باب 37، روايت 2.
3. ر. ک: ارشاد، ص 280.
4. بحارالانوار، ج 44، ص 329، باب 37، روايت 2.
5. نهج البلاغه، خطبه 3.
6. بحارالانوار، ج 1، ص 164، باب 1، روايت 2.
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}