نویسنده: سعید کاوه
اولین نکته‌ای که بایستی در نظر گرفته شود، این است که کلیه‌ی ویژگی‌های ناسازگارانه‌ی همسران، ثابت، پایدار و ذاتی نیست، بلکه اکثراً اکتسابی است. اغلب این رفتارها بر اثر مشاهده یاد گرفته شده و گاهی نیز به واسطه‌ی نبودن آموزش، به طور خود به خود در فرد شکل می‌گیرد. حتی الامکان باید سعی شود از کاربرد کلماتی که بار عاطفی خاص و گاهی بار منفی داشته و احساس‌هایی توأم با حقارت و بیماری از آن استنباط می‌شود، خودداری شود. زیرا چنین افرادی به اندازه‌ی کافی آسیب خورده‌اند و با به کار بردن کلمات و عناوینی که بار منفی دارند، نبایستی آسیب بیشتری به آن‌ها وارد نمود. شخص همان گونه که چنین رفتارهای مخرب و آسیب زننده‌ای را یاد گرفته، همین طور هم می‌تواند یاد بگیرد که رفتارهای سالم‌تر و سازنده‌تری را جانشین آن‌ها نماید.
توصیه‌ی اکید آن است که از به کار بردن کلمات، القاب و عناوینی هم چون بیمار، روانی و ناسازگار در مورد همسر خودداری شود. چنان‌چه در موردی نیز با ناسازگاری همسر مواجه شدید، باید فقط در ارتباط با همان رفتار و مشکل به وجود آمده صحبت نمود. ولی از کلمات و القاب فوق، حتی اگر همسری چنین ویژگی‌هایی را دارا باشد، بایستی خودداری کرد، زیرا کاربرد چنین کلماتی و عناوینی آسیب موجود را بدتر و اوضاع و شرایط ارتباطی میان همسران را حادتر از پیش می‌نماید.
به عنوان مثال، چنان‌چه همسر ناسازگار بیش از اندازه وابسته به والدینش است و اجازه می‌دهد که آن‌ها در زندگی شخص‌اش مداخله نمایند، نبایستی به همسر گفت که "تو مثل یک بچه هنوز به نحوی بیمارگونه وابسته به پدر، مادر و خانواده‌ات هستی"، بلکه می‌توان از عبارت‌های کلی‌تر در همان موضوع مورد بحث استفاده نمود. به این صورت که "اتکای بیش از حد به والدین و دخالت دادن آن‌ها در زمینه‌ها و اموری که توسط خودمان و یا با کمک یک متخصص قابل برطرف شدن است، غیر از گسترده‌تر نمودن و به بیراهه کشاندن مشکلات خودمان و آن‌ها، پیامد دیگری در بر ندارد."
بنابراین حتی الامکان باید سعی شود از کاربرد کلماتی که بار عاطفی خاص و گاهی بار منفی داشته و احساس‌هایی توأم با حقارت و بیماری از آن استنباط می‌شود، خودداری شود. زیرا چنین افرادی به اندازه‌ی کافی آسیب خورده‌اند و با به کار بردن کلمات و عناوینی که بار منفی دارند، نبایستی آسیب بیشتری به آن‌ها وارد نمود.
ناسازگار بودن یک همسر نیز امری ثابت نیست. حتی گاهی اوقات سالم‌ترین افراد، گرایش‌هایی از رفتارهای ناسازگارانه در زندگی مشترک پیدا می‌کنند. یا گاهی در شرایطی، تحت تأثیر فشارهای خاصی در زندگی دچار ناهماهنگی و ناسازگاری در رفتارشان نسبت به همسر و خانواده می‌شوند. ولی نکته‌ی مهم مقدار و شدت این رفتارها است که نقشی تعیین‌کننده در تشخیص آسیب و بیمارگونه بودن آن‌ها دارد. بنابراین همسری را که هر از چندی رفتاری آسیب خورده از خود نشان می‌دهد، جزو همسران ناسازگار محسوب نمودن، عمل چندان صحیحی نخواهد بود.
موضوع دیگری که در این زمینه بایستی در نظر گرفت، آن است که گاهی افراد یک عیب و نقص جزیی در رفتار فرد را به کل وجود او تعمیم می‌دهند. سپس فرد و تمامی شخصیت او را محکوم می‌کنند. آن چه که در رفتار و شخصیت یک فرد نقشی تعیین‌کننده دارد، میانگین رفتار شخص است. بدین صورت که آیا چنین شخصی یا همسری در اغلب برخوردهایش با همسر چنین برخوردی یا رفتاری را بروز می‌دهد یا گاهی اوقات و در شرایطی خاص چنین رفتاری از وی سر می‌زند. بنابراین به دلیل این که گاهی اوقات رفتاری ناسالم از شخص یا همسری بروز پیدا می‌کند، القاب و عناوینی خاص را در مورد وی به کاربردن با هیچ انسانیت، معنویت و مروتی سازگاری ندارد.
تشخیص سالم یا ناسالم بودن افراد از نظر رفتاری را بایستی به افراد واجد صلاحیت واگذار نمود. افرادی که تحصیلات دانشگاهی مرتبط، تجربه و تخصص کافی دارند و می‌توانند در تشخیص رفتار سالم و ناسالم و یا بیمار و غیربیمار بودن فرد اظهار نظر نمایند.
تلاش عمده روان درمانگرها در کار روان درمانی، برای دست یافتن به راه‌کارهایی جهت بهبود وضعیت فرد است تا شخص رفتاری کارآمدتر نسبت به خود و دیگران داشته باشد. نه این که فقط به دنبال پیدا کردن برچسبی از نام یک بیماری برای فرد باشند.
در واقع هدفی که در اینجا دنبال می‌شود آن است که نگرش نسبت به همسر ناسازگار تغییرپیدا کند. البته به دلیل این که همسر ناسازگار آزار و اذیت‌های بسیاری را برای اعضای خانواده، خصوصاً همسر ایجاد می‌کند، نگرش‌هایی ناخوشایند و کینه و نفرتی نسبت به خویش در همسر به وجود آورد. وجود چنین کینه و نفرتی، روند بهبود و درمان را با مشکل توأم می‌نماید. موضوع به این سادگی نیست که به همسری که آزار و آسیب‌های بسیاری را از طرف مقابل دیده بگوییم که، "از او نفرتی نداشته باش. در واقع او فردی بیمار است و با وجود تمام آسیب‌هایی که به تو و سایر اعضای خانواده وارد کرده، آدم بدذاتی نیست." او در واقع قربانی فقر آموزش، فقر الگوی مناسب و سالم رفتاری و از طرفی دیگر او فردی مستضعف و قربانی فقر توانایی‌های شناختی و رفتاری خود شده است.
چنان‌چه بتوان در شخصی که گرفتار همسر ناسازگار شده است، نگرش آسیب مدار را حاکم نمود، روند بهبود همسران و خانواده بهتر پیش خواهد رفت. به عبارتی این مفهوم برای شخص تفهیم شود که همسر ناسازگار، آدم بدطینت و بدذاتی نیست، بلکه فردی آسیب خورده و بیمار است.
همسر ناسازگار نیز می‌تواند به همسری سازگار و کارآمد تبدیل شود، ولی یک پیش شرط مهم آن است که از کاربرد القاب و عناوینی که بار عاطفی منفی و بیمارگونه دارند، برای همسر ناسازگار خودداری شود.
در خاتمه لازم است این نکته نیز خاطر نشان شود که با وجود بد ذات و بدطینت نبودن همسر ناسازگار و با وجود این که فردی آسیب خورده است، چنان‌چه اقدامی توسط وی یا همسر جهت تغییر رفتار انجام نشود و سالیان و دهه‌هایی از چنین رفتارهایی بگذرد، این رفتارهای ناسازگارانه و بیمارگونه، جزیی از ذات و سرشت وی می‌شود که نه تنها تغییر، بهبود و درمان آن کار چندان راحتی نخواهد بود. بلکه گاهی غیرقابل تغییر شده و راه بازگشت و تغییری برای آنها وجود نخواهد داشت و یک عمر خود شخص، همسر، فرزندان و افرادی که با وی در تماس و ارتباط هستند، آسیب دیده و آزار خواهند کشید و از ماهیت انسانی خویش خارج خواهند شد.
منبع مقاله :
سعید کاوه، (1386) روانشناسی همسر ناسازگار، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.