ماهيت تروريسم درايران
ماهيت تروريسم درايران
ماهيت تروريسم درايران
تروريسم در ايران به دو دليل در ميان افكار عمومي جهان مغفول وناشناخته مانده است .اول به دليل رويكرد تبيعض آميز دولتهاي آنان نسبت به تروريسم ودوم به دليل تبليغات عوامفريبانه تروريستها كه حتي سياستمداران را نيز هدف قرارداده است.
به طور كلي ميتوان گفت محيط زيست تروريستهاي ايراني بعد از رژيم ديكتاتور صدام نگاه تبيعض آميز نسبت به پديده تروريسم مي باشد.
بازگشايي پرونده دو دهه خشونت و افراطي گري برجسته ترين خصيصه هاي تروريسم در ايران را مشخص مي كند ." تماميت خواهي و فريب افكار عمومي ، دروغ سازي و بزرگ نمايي ، زد و بندهاي پشت پرده با دشمنان ايران ."
راه وروش مسلحانه ، منطق حاكم بر جريان تروريسم و محوريت سازمان مجاهدين در طول حياتش بوده است .آنان پاي بندي به عمل مسلحانه را تا آنجا بالا برده اندكه هر گونه فعاليت و تحرك اجتماعي و صنفي را مردود شمرده و مطلقاْ با اهرم هاي سياسي و اجتماعي غير خشونت آميز بيگانه بوده و به گفته رهبران اين جريان جز از زبان اسلحه سخن نمي گويند .
در زمان حكومت سلطنتي در ايران تنها مرز مقدس را اعتماد عميق و بي چون و چرا به فعاليت خشونت آميز مسلحانه مي دانستند و به همين دليل مستمراْ با نگاهي ترديدآميز از انقلاب 57 بعنوان قيام ضد سلطنتي ياد مي نمايند.
آنان درابتدا آيت الله خميني و رهبران ايران را متهم به سازش كاري با آمريكا نمودندو از آنان در خواست خشونت بيشتر و راه اندازي يك جنبش راديكال چپ براي آزاد سازي ايران از چنگال آمريكاي جهانخوار را نمودند .
جريان تروريستي با استفاده از فضاي پس از انقلاب توانست كميت تشكيلاتي خود را بالا ببرد به نحوي كه به جز ميليتاريسم و تهديد و خط و نشان كشيدن براي حاكميت ايران گوشش را بر روي تمام خيرخواهي ها و اندرزهاي سياسيون ايران بست تا جائيكه مرحوم مهندس بازرگان دبير كل نهضت آزادي ايران را به عنوان دشمن خود قلمداد نمود.
علاوه بر اين گروه مجاهدين از ابتدا عمل مسلحانه را با رويكردي كودتايي آغاز كرد.
شبه كودتاي خونين سال 1360 كه با چشم انداز كسب قدرت آغاز شد به دليل مخالفت آشكار اجتماعي با آن شكست سختي خورد. اين شكست سخت آنان را به خونريزي هر چه بيشتر كشاند و رويكرد خشونت بي حد ومرزآنان را به دامن صدام انداخت و در جنگ عليه ميهن فعال نمود .
هدف اين نوشتار بررسي علل آغاز تروريسم در ايران وماهيت قدرت طلبانه آن مي باشد
امروز تروريستها بخاطر عدم دستيابي به قدرت عوام فريبي را پيشه خود ساخته اندوتلاش گسترده اي براي معکوس واقعيت به كار مي برند.
تروريستها در پيروزي خونريزمی باشند ودر شكست قديساني كه مدعي اند فقط براي مردم وآزادي سلاح به دست گرفتند.
كالبد شكافي عوامل كلاسيك بروز بحرانها و تلاطم هاي سياسي و اجتماعي كمك بسيار بزرگي در شناخت پديده تروريسم در ايران خواهد كرد سه عاملي است كه جامعه شناسان بطور پيش فرض آنها را باعث بروز خشونت و يا مجوزي براي برداشتن سلاح مي دانند عبارتند از:
1) دخالت بيگانگان در امور داخلي كشور
2) وجود استبداد و ظلم .
3) اختلافات طبقاتي فاحش و فقر توده ها
بنابراين پاسخ به سه سؤال اساسي مي تواند ماهيت تروريسم در ايران را براي ما مشخص سازد .
آيا ايران بعد از انقلاب 1357 ، يك حكومت دست نشانده داشت و يا تحت اشغال يك كشور خارجي قرار داشت ؟
آيا اختلافات فاحش طبقاتي راه گريزي جز انتخاب اسلحه باقي نگذاشته بود ؟
آيا وجود ديكتاتوري و استبداد ، فضاي سياسي را چنان تحت تأثير قرار داده بود كه تنها فعاليت خشونت آميز زير زميني ممكن بود ؟
"آيا وضعيت موجود دقيقاْ همان وضعيت گذشته است و فقط جاي عكس ها عوض شده است ؟
مطلق كردن تضاد با سيستم حاكم ، چنانچه گويي اوضاع هيچ تغييري نكرده و فقط جاي عكس ها عوض شده ، نه تنها مبين يك تجزيه و تحليل اشتباه،بلكه حاكي ازرهنمودهاي بس خطرناكي است كه راه را براي سلطه مجدد امپرياليسم عملاْ بسيار هموارتر خواهد نمود ….
اين واقعیت است كه سلطه ي سياسي سرمايه داري وابسته ، و رژيم دست نشانده ي آن سرنگون شده و طبقات جديدي قدرت سياسي را تصدي مي كنند .
اگر تغييرات سياسي انجام شده را ناديده بگيريم و بخواهيم عمداْ با سيستم موجود نيز چنان برخورد كنيم كه گويا فقط جاي عكس ها عوض شده ، طبعاْ پشتوانه عظيم توده اي ، مشروعيت و حقانيت سيستم را ناديده انگاشته و به مواضع انحرافي در خواهيم غلطيد .
هيچكس نيست كه با حوادث انقلاب ايران و پس از آن آشنائي داشته باشد و معتقد باشد كه حكومتي كه در ايران پس از سقوط نظام سلطنتي روي كار آمد ، وابسته به قدرتي خارج از مرزها و يا وابسته به يكي از قطب هاي قدرت باشد.
بلكه آنچه بيشتر حكومت ايران را متمايز مي كند از قضا همين موضوع است كه با خود خط و ايده جديدي را آورده است . ايده اي كه از آن به بنيادگرايي تعبير مي شود .
كشف چنين واقعيتي تنها نياز به حافظه تاريخي دارد و هيچ چيز بيشتر از اين نمي خواهد ، ظاهراْ امروز نيز در دنيا وضعيت ايران بسيار مشخص تر از گذشته است .
آنچه در اين بخش مي گنجد و بايد به آن اشاره شود اين است كه مجاهدين هيچگاه وابستگي يا دخالت بيگانگان در امور داخلي كشور را بهانه تعارضات خود با نظام حاكم قرار ندادند .بلكه بطور افراطي مبارزه قهر آميز عليه امپرياليسم آمريكا را از حاكمان جمهوري اسلامي طلب مي كردند .
لغو تمام قراردادهاي ننگين با امپرياليسم كه در زمان حكومت سلطنتي بسته شده بود كه آنها بر آن به سختي پاي مي فشردند ، امري كه مي توان گفت كه پس از انقلاب خود بنحوي روي داده بود و با قطع ارتباط از سوي آمريكا بطور يقين ديگر هيچ موضوعيتي نداشت .
هشدار در مورد فعاليت مجدد عوامل سيا در ايران بخصوص پس از تسخير سفارت آمريكا در ايران و درخواست براي محاكمه ايادي و جاسوسان آمريكا ( مثلاْ امير انتظام ) از جمله سر فصل هاي تعارضات يكجانبه مجاهدين با جمهوري اسلامي بود .اموري كه در ايران اتفاق افتاد وايران هم اكنون نيز تاوان آن را مي دهد ليكن مجاهدين از يادآوري آن به شدت پرهيز مي كنند تا مبادا آمريكا ئي ها آزرده شوند.
اما قطعاْ مي توان گفت كه ايران پس از انقلاب شرايط اشغال توسط نيروي خارجي و تحت قيموميت دولتي بيگانه را دارا نبود . و با همين قاطعيت مي توان گفت كه تروريسم در ايران نمي تواند به مستمسكي با عنوان اعتراض به حضور بيگانه توسل جويد.
و دقيقاْ به همين دليل است كه در هيچكدام از نظامهاي توتاليتر جهان از اتحاد جماهير شوروي و چين و ويتنام گرفته تا عراق و ليبي هيچگاه يك سازمان چريكي نتوانسته در درون كشور شكل بگيرد ، زيرا كنترل مطلق بر تمام شئون اجتماعي و فردي از طرف دولت حاكم بوده و كوچكترين حركتي در نطفه خفه شده است .
دير زماني از انقلاب ايران و دوران پس از آن نمي گذرد ، براي آنها كه حافظه خوبي دارند نياز به يادآوري نيست كه در ايران پس از انقلاب حدود 150 گروه سياسي و شايد 250 نشريه و روزنامه وابسته به گروهها فعاليت مي كردند .اتفاقي كه شايد در هيچ كجاي دنيا نيفتاده باشد .
فعاليت اين گروهها طيف بسيار گسترده اي را در بر مي گرفت از استالينيستها تا مدعیان اسلام انقلابي و گروههاي متحجر مذهبي كه حكومت جديد را متهم به زير پا گذاشتن احكام شرع و همدستي با كمونيستها مي كردند ،در اين طيف قرارداشتند .
مجاهدين به انتقادهاي فدائيان ( گروه كوچك كمونيستي ) به برنامه مجاهدين مبني بر ملي كردن سرمايه هاي …….چنين پاسخ مي دهند :
"اگر نويسندگان كار (نشريه فدائيان ) مجاهدين را نمي شناختند و يا از اعلاميه ها و نشريات و موضعگيري هاي سياسي مجاهدين ( كه به طور مرتب در مطبوعات كثيرالانتشار نيز منعكس مي شد ) بي خبر بودند ، ممكن بود اين ايراد را به حساب سوء تفاهم يا بي اطلاعي بگذاريم ………
چگونه بايد پذيرفت كه اعلاميه ها و نشريات مجاهدين كه در مطبوعات ديگر هم منعكس مي شد حاكي از اختناق باشد !
در ادامه همين پاسخ اضافه مي كند : "اين كدام نيرو بود كه بلافاصله بعد از تسخير لانه جاسوسي ( سفارت آمريكا ) افشاگري تمام عيار ، لغو كليه قراردادها و مصادره كليه سرمايه ها را نصب العين تمامي حركت قرار داد و تا به آخر بر آن پاي فشرد و اين شعارها را در ابعاد ميليوني تا اعماق توده مردم پيش برد ؟
آيا ممكن است كه نويسندگان كار حتي يكي از ميليونها پوستر و اعلاميه و پلاكاردي را كه در همين رابطه فقط مجاهدين در تهران پخش كردند نديده باشند ؟
آيا ممكن است كه آنها هيچيك از اعلاميه هاي مكرري را كه دقيقاْ با تأكيد بر كلمه مصادره هر روز يا روز در ميان از جانب ما صادر مي شود ملاحظه نكرده باشند ؟
توجه كنيد كه در اينجا تأكيد بر پخش ميليوني پوستر و اعلاميه و پلاكارد فقط در تهران است و اين نه تنها يك اتفاق فوق العاده بلكه هر روز يا روز در ميان مي باشد كه طبيعتاْ نتيجه قهري آن وجود آزادي بيان است .
در جائي ديگر در پاسخ به گروههاي چپ كه فعاليت مجاهدين در عرصه انتخابات را نوعي سازشكاري مي دانند چنين مي گويند :
"ممكن است عده اي براي توجيه مطلق كردن تضادشان با سيستم معتقد باشند كه حالا ما در اتمسفر دقيقاْ فاشيستي به سر مي بريم . حال آنكه فاشيسم به معني علمي و فني آن ( و نه به معنا و اصطلاح رايج ) حاكي از ديكتاتوري عريان تروريستي سرمايه داري ، و به ويژه سرمايه داران فوق ارتجاعي جناح مالي است كه طبعاْ به اين معني در ايران كنوني موردي ندارد …….."
از اين دقيقتر و علمي تر نمي توان فضاي سياسي و اجتماعي پس از انقلاب را تصوير نمود .مگر همانطور كه مجاهدين يادآوري نمودند :" گرفتار يك چپ روي نامعقول و بيمارگونه و مذموم و ناپسند شده باشيم ."
بيان اين واقعيتها از زبان خود مجاهدين ناشي از همان منطق توتاليتر و براي بر سر جاي خود نشاندن گروههاي رقيب ومنتقد بود.
در انديشه و منطق توتاليتر مجاهدين جامعه و تمام آثار گذشته آن بايد از بين برود و جامعه نويني پديد آيد . و فقط به اين ترتيب است كه انسان طراز نويني پديد خواهد آمد.
براي آفرينش جامعه ايده ال بايد از صفر شروع كرد .بايد ناپاكان را از ميان برد و انسان (نوين ) و عاري از ناخالصي هاي گذشته را از نو خلق كرد .
اما روش اين منطق نابالغ و كوته فكر چنين است كه با خراب كردن آغاز مي كند تا تمدن نوين و دلخواه خود را بر آن خرابه بنا كند ، اما آنچه با موفقيت به پايان مي رسد تنها خراب كردن است و تمدني كه به دست توتاليتاريسم ساخته مي شود انتظاري بيهوده است .
از جائي كه در انقلاب ايران ويراني و نابود سازي تمام مظاهر يك حاكميت ، آنگونه كه مورد نظر مجاهدين بود اتفاق نيفتاد و نهادهاي اجتماعي نظير ، بازار ، دانشگاه ، ارتش ، و غيره بطور كامل نابود نگرديد و يا اقتصاد ، بازرگاني ، سياست خارجي و نظاير آن كاركرد ايدئولوژيك نيافت مي توانست زمينه ساز سلطه مجدد امپرياليسم ( نه در واقعيت ، بلكه آنگونه كه آنها در متون ماركسيستي مطالعه نموده بودند ، چرا كه اگر جز اين بود اكنون ايران ديگر با آمريكا مشكلي نداشت ) باشد و بالطبع آن حكومت نيز مي توانست به جاي تكيه زدن بر مردم يك ديكتاتوري باشد.
بدينگونه مجاهدين حكومت ايران را در دادگاهي محكوم نمودند كه خود دادستان و قاضي و شاهد بودند و حكم صادره نابودي بوسيله عمليات گسترده تروريستي شهري بود .
مجاهدين از ابتداي جابجايي قدرت در ايران آنچه را پيش روي خود مي ديدند درگيري خشونت بار با حاكميت بود و تنها مشکل تصميم بر سر زمان وبهانه آغاز بود .
مهمترين علت پيدايش طبقات در جامعه ايران حاكميت عده اي معدود بودكه از طبقه ممتاز و اشراف تشكيل شده بودند .
انقلاب در گام اول باعث برهم زدن روابط طبقاتي در ايران گرديد گرچه جلوه هاي فقر و پريشاني و ستم اقتصادي هنوز در اجتماع به چشم مي خورد.بديهي است كه حل معضل فقر و ستم اقتصادي در هيچ جامعه اي يك روزه ميسر نيست ، بلكه برنامه و زمان براي اجراي آن لازم است .
مهمترين عامل براي امحاي فقر كه همان برهم خوردن نظم طبقاتي و بركناري طبقه استثمارگر بود همزمان با انقلاب روي داد .
از قضا درك همين موضوع كه مردم در طول تاریخ مورد ستم و استثمار واقع شده اند مي توانست به اين موضوع كمك كند كه گزوههاجهت گيري هاي سياسي و اجتماعي خود را در راستاي تحقق رفاه و توسعه براي مردم و اجتماع تنظيم كنند .
جهت گيري كه متأسفانه پس از انقلاب ايران توسط گروههاي سياسي بدست فراموشي سپرده شد . قشري كه عنوان روشنفكر مترقي و را يدك مي كشيدوآرمان خود را برقراري جامعه بي طبقه عنوان مي نمود با دردهاي مردم بيگانه تر بود .
مجاهدين خود در تحليل هاي دروني " خاستگاه" خود را بورژوازي ملي ( سرمايه داري كوچك )و " خواستگاه "خود را طبقه كارگر ( پرولتاريا ) معرفي مي نمودند .
چنين دسته بندي هايي گرچه برگرفته از تئوريهاي ماركسيستي بود و در انطباقي با واقعيات جامعه ايران نداشت ، اما مبين اين واقعيت بود كه آنها خود نيز پس از ورود به اجتماع با اين خقيقت مواجه شدند كه قشري جدا از توده مردم هستند .
در تمامي مواضع سياسي مجاهدين پس از انقلاب ، آنجا كه از آلام و رنجهاي توده هاي مستضعف سخن گفته مي شد يك تراژدي تبليغاتي بود كه آنان رادر اردوي خلق وسايرين را ضد خلق نمايش مي داد. آنچه به عنوان محو استثمار به آن اشاره مي شد بيانيه اي سياسي عليه حاكميت بود و آنجا كه شعار حاكميت خلق ها بر سرنوشت خود را مي داد صراحتاْ اشاره اي بود به برداشت فلسفي آنان از سوسياليسم واينكه قدرت ارث محتوم وتاريخي گروه آنان است.
درست هنگاميكه زمان آن فرا رسيده بود تا گروههايي كه خود را خلقي قلمداد مي نمودند در جبهه سازندگي براي نابودي فقر و سعادت مردم تلاش كنند در يك امتحان تاريخي شكست خوردند . اسلحه را انتخاب نمودند و آتش سلاح را بر روي مردم گشودند. هنگامي كه در اكتبر 2002 در برزيل ( لولاداسيلوا ) در انتخابات رياست جمهوري به پيروزي رسيد جهان از اين كه يك كارگر فني توانسته بود به رياست جمهوري برسد شگفت زده گرديد .در ايران اين پديده دو دهه قبل از آن روي داده بود .
آقاي محمد علي رجائي از مبارزين زمان ديكتاتوري فردي بود كه در جواني با تحمل رنجها و دست فروشي توانسته بود امرار معاش كند و به تحصيل بپردازد ، او كه از شخصيت هاي برجسته ملي بود پس از انقلاب آرمان خود را خدمت به محرومين جامعه قرار داد و هنوز هم در دوردست ترين روستاهاي ايران سخن از مردي گفته مي شود كه براي پيرمردان و پيرزنان بي سرپرست حقوق و مستمري تعيين كرد و تا كنون در ايران به ياد او اين روش برقرار است .
آتش سلاح تروريسم شخصيتي همچون رجائي را جزو اولين ا هداف خود قرار داد ؛
بسياري از شخصيتهايي كه پس از انقلاب در رأس حاكميت قرار گرفتند چنين سرنوشتي داشتند و درد مردم را با وجود خويش لمس كرده بودند افرادي كه يكايك در كين توزی تروريستها از ايران گرفته شده اند .
درمورد جهت گيريها مردم گرايانه وطبقاتي جريانهاي سياسي پس از انقلاب مي توان زياد سخن گفت.
اما در يك داوري بي طرفانه بايد اذعان نمود پيدايش خشونت در ايران اعتراضي به وضع نابسامان اجتماعي نبود ، بلكه مسببان تروريسم بايد پاسخگو باشند كه بااعمال خشونت تا چه اندازه مانع پيشرفت وبرقراري عدالت اجتماعي شده اند.
براي ثبت در سينه تاريخ بايد يادآور گرديد در ميان سياستمداران هوشمند وآزاديخواهان جهان هيچگاه سر چشمه تروريسم در ايران كه همانا تماميت خواهي و حمايت نيروهاي بيگانه بوده است ناشناخته نمانده است.
منبع:http://www.irandidban.com /س
به طور كلي ميتوان گفت محيط زيست تروريستهاي ايراني بعد از رژيم ديكتاتور صدام نگاه تبيعض آميز نسبت به پديده تروريسم مي باشد.
بازگشايي پرونده دو دهه خشونت و افراطي گري برجسته ترين خصيصه هاي تروريسم در ايران را مشخص مي كند ." تماميت خواهي و فريب افكار عمومي ، دروغ سازي و بزرگ نمايي ، زد و بندهاي پشت پرده با دشمنان ايران ."
راه وروش مسلحانه ، منطق حاكم بر جريان تروريسم و محوريت سازمان مجاهدين در طول حياتش بوده است .آنان پاي بندي به عمل مسلحانه را تا آنجا بالا برده اندكه هر گونه فعاليت و تحرك اجتماعي و صنفي را مردود شمرده و مطلقاْ با اهرم هاي سياسي و اجتماعي غير خشونت آميز بيگانه بوده و به گفته رهبران اين جريان جز از زبان اسلحه سخن نمي گويند .
در زمان حكومت سلطنتي در ايران تنها مرز مقدس را اعتماد عميق و بي چون و چرا به فعاليت خشونت آميز مسلحانه مي دانستند و به همين دليل مستمراْ با نگاهي ترديدآميز از انقلاب 57 بعنوان قيام ضد سلطنتي ياد مي نمايند.
آنان درابتدا آيت الله خميني و رهبران ايران را متهم به سازش كاري با آمريكا نمودندو از آنان در خواست خشونت بيشتر و راه اندازي يك جنبش راديكال چپ براي آزاد سازي ايران از چنگال آمريكاي جهانخوار را نمودند .
جريان تروريستي با استفاده از فضاي پس از انقلاب توانست كميت تشكيلاتي خود را بالا ببرد به نحوي كه به جز ميليتاريسم و تهديد و خط و نشان كشيدن براي حاكميت ايران گوشش را بر روي تمام خيرخواهي ها و اندرزهاي سياسيون ايران بست تا جائيكه مرحوم مهندس بازرگان دبير كل نهضت آزادي ايران را به عنوان دشمن خود قلمداد نمود.
علاوه بر اين گروه مجاهدين از ابتدا عمل مسلحانه را با رويكردي كودتايي آغاز كرد.
شبه كودتاي خونين سال 1360 كه با چشم انداز كسب قدرت آغاز شد به دليل مخالفت آشكار اجتماعي با آن شكست سختي خورد. اين شكست سخت آنان را به خونريزي هر چه بيشتر كشاند و رويكرد خشونت بي حد ومرزآنان را به دامن صدام انداخت و در جنگ عليه ميهن فعال نمود .
هدف اين نوشتار بررسي علل آغاز تروريسم در ايران وماهيت قدرت طلبانه آن مي باشد
امروز تروريستها بخاطر عدم دستيابي به قدرت عوام فريبي را پيشه خود ساخته اندوتلاش گسترده اي براي معکوس واقعيت به كار مي برند.
تروريستها در پيروزي خونريزمی باشند ودر شكست قديساني كه مدعي اند فقط براي مردم وآزادي سلاح به دست گرفتند.
كالبد شكافي عوامل كلاسيك بروز بحرانها و تلاطم هاي سياسي و اجتماعي كمك بسيار بزرگي در شناخت پديده تروريسم در ايران خواهد كرد سه عاملي است كه جامعه شناسان بطور پيش فرض آنها را باعث بروز خشونت و يا مجوزي براي برداشتن سلاح مي دانند عبارتند از:
1) دخالت بيگانگان در امور داخلي كشور
2) وجود استبداد و ظلم .
3) اختلافات طبقاتي فاحش و فقر توده ها
بنابراين پاسخ به سه سؤال اساسي مي تواند ماهيت تروريسم در ايران را براي ما مشخص سازد .
آيا ايران بعد از انقلاب 1357 ، يك حكومت دست نشانده داشت و يا تحت اشغال يك كشور خارجي قرار داشت ؟
آيا اختلافات فاحش طبقاتي راه گريزي جز انتخاب اسلحه باقي نگذاشته بود ؟
آيا وجود ديكتاتوري و استبداد ، فضاي سياسي را چنان تحت تأثير قرار داده بود كه تنها فعاليت خشونت آميز زير زميني ممكن بود ؟
پاسخ به سئوال اول
"آيا وضعيت موجود دقيقاْ همان وضعيت گذشته است و فقط جاي عكس ها عوض شده است ؟
مطلق كردن تضاد با سيستم حاكم ، چنانچه گويي اوضاع هيچ تغييري نكرده و فقط جاي عكس ها عوض شده ، نه تنها مبين يك تجزيه و تحليل اشتباه،بلكه حاكي ازرهنمودهاي بس خطرناكي است كه راه را براي سلطه مجدد امپرياليسم عملاْ بسيار هموارتر خواهد نمود ….
اين واقعیت است كه سلطه ي سياسي سرمايه داري وابسته ، و رژيم دست نشانده ي آن سرنگون شده و طبقات جديدي قدرت سياسي را تصدي مي كنند .
اگر تغييرات سياسي انجام شده را ناديده بگيريم و بخواهيم عمداْ با سيستم موجود نيز چنان برخورد كنيم كه گويا فقط جاي عكس ها عوض شده ، طبعاْ پشتوانه عظيم توده اي ، مشروعيت و حقانيت سيستم را ناديده انگاشته و به مواضع انحرافي در خواهيم غلطيد .
هيچكس نيست كه با حوادث انقلاب ايران و پس از آن آشنائي داشته باشد و معتقد باشد كه حكومتي كه در ايران پس از سقوط نظام سلطنتي روي كار آمد ، وابسته به قدرتي خارج از مرزها و يا وابسته به يكي از قطب هاي قدرت باشد.
بلكه آنچه بيشتر حكومت ايران را متمايز مي كند از قضا همين موضوع است كه با خود خط و ايده جديدي را آورده است . ايده اي كه از آن به بنيادگرايي تعبير مي شود .
كشف چنين واقعيتي تنها نياز به حافظه تاريخي دارد و هيچ چيز بيشتر از اين نمي خواهد ، ظاهراْ امروز نيز در دنيا وضعيت ايران بسيار مشخص تر از گذشته است .
آنچه در اين بخش مي گنجد و بايد به آن اشاره شود اين است كه مجاهدين هيچگاه وابستگي يا دخالت بيگانگان در امور داخلي كشور را بهانه تعارضات خود با نظام حاكم قرار ندادند .بلكه بطور افراطي مبارزه قهر آميز عليه امپرياليسم آمريكا را از حاكمان جمهوري اسلامي طلب مي كردند .
لغو تمام قراردادهاي ننگين با امپرياليسم كه در زمان حكومت سلطنتي بسته شده بود كه آنها بر آن به سختي پاي مي فشردند ، امري كه مي توان گفت كه پس از انقلاب خود بنحوي روي داده بود و با قطع ارتباط از سوي آمريكا بطور يقين ديگر هيچ موضوعيتي نداشت .
هشدار در مورد فعاليت مجدد عوامل سيا در ايران بخصوص پس از تسخير سفارت آمريكا در ايران و درخواست براي محاكمه ايادي و جاسوسان آمريكا ( مثلاْ امير انتظام ) از جمله سر فصل هاي تعارضات يكجانبه مجاهدين با جمهوري اسلامي بود .اموري كه در ايران اتفاق افتاد وايران هم اكنون نيز تاوان آن را مي دهد ليكن مجاهدين از يادآوري آن به شدت پرهيز مي كنند تا مبادا آمريكا ئي ها آزرده شوند.
اما قطعاْ مي توان گفت كه ايران پس از انقلاب شرايط اشغال توسط نيروي خارجي و تحت قيموميت دولتي بيگانه را دارا نبود . و با همين قاطعيت مي توان گفت كه تروريسم در ايران نمي تواند به مستمسكي با عنوان اعتراض به حضور بيگانه توسل جويد.
پاسخ به سئوال دوم
و دقيقاْ به همين دليل است كه در هيچكدام از نظامهاي توتاليتر جهان از اتحاد جماهير شوروي و چين و ويتنام گرفته تا عراق و ليبي هيچگاه يك سازمان چريكي نتوانسته در درون كشور شكل بگيرد ، زيرا كنترل مطلق بر تمام شئون اجتماعي و فردي از طرف دولت حاكم بوده و كوچكترين حركتي در نطفه خفه شده است .
دير زماني از انقلاب ايران و دوران پس از آن نمي گذرد ، براي آنها كه حافظه خوبي دارند نياز به يادآوري نيست كه در ايران پس از انقلاب حدود 150 گروه سياسي و شايد 250 نشريه و روزنامه وابسته به گروهها فعاليت مي كردند .اتفاقي كه شايد در هيچ كجاي دنيا نيفتاده باشد .
فعاليت اين گروهها طيف بسيار گسترده اي را در بر مي گرفت از استالينيستها تا مدعیان اسلام انقلابي و گروههاي متحجر مذهبي كه حكومت جديد را متهم به زير پا گذاشتن احكام شرع و همدستي با كمونيستها مي كردند ،در اين طيف قرارداشتند .
مجاهدين به انتقادهاي فدائيان ( گروه كوچك كمونيستي ) به برنامه مجاهدين مبني بر ملي كردن سرمايه هاي …….چنين پاسخ مي دهند :
"اگر نويسندگان كار (نشريه فدائيان ) مجاهدين را نمي شناختند و يا از اعلاميه ها و نشريات و موضعگيري هاي سياسي مجاهدين ( كه به طور مرتب در مطبوعات كثيرالانتشار نيز منعكس مي شد ) بي خبر بودند ، ممكن بود اين ايراد را به حساب سوء تفاهم يا بي اطلاعي بگذاريم ………
چگونه بايد پذيرفت كه اعلاميه ها و نشريات مجاهدين كه در مطبوعات ديگر هم منعكس مي شد حاكي از اختناق باشد !
در ادامه همين پاسخ اضافه مي كند : "اين كدام نيرو بود كه بلافاصله بعد از تسخير لانه جاسوسي ( سفارت آمريكا ) افشاگري تمام عيار ، لغو كليه قراردادها و مصادره كليه سرمايه ها را نصب العين تمامي حركت قرار داد و تا به آخر بر آن پاي فشرد و اين شعارها را در ابعاد ميليوني تا اعماق توده مردم پيش برد ؟
آيا ممكن است كه نويسندگان كار حتي يكي از ميليونها پوستر و اعلاميه و پلاكاردي را كه در همين رابطه فقط مجاهدين در تهران پخش كردند نديده باشند ؟
آيا ممكن است كه آنها هيچيك از اعلاميه هاي مكرري را كه دقيقاْ با تأكيد بر كلمه مصادره هر روز يا روز در ميان از جانب ما صادر مي شود ملاحظه نكرده باشند ؟
توجه كنيد كه در اينجا تأكيد بر پخش ميليوني پوستر و اعلاميه و پلاكارد فقط در تهران است و اين نه تنها يك اتفاق فوق العاده بلكه هر روز يا روز در ميان مي باشد كه طبيعتاْ نتيجه قهري آن وجود آزادي بيان است .
در جائي ديگر در پاسخ به گروههاي چپ كه فعاليت مجاهدين در عرصه انتخابات را نوعي سازشكاري مي دانند چنين مي گويند :
"ممكن است عده اي براي توجيه مطلق كردن تضادشان با سيستم معتقد باشند كه حالا ما در اتمسفر دقيقاْ فاشيستي به سر مي بريم . حال آنكه فاشيسم به معني علمي و فني آن ( و نه به معنا و اصطلاح رايج ) حاكي از ديكتاتوري عريان تروريستي سرمايه داري ، و به ويژه سرمايه داران فوق ارتجاعي جناح مالي است كه طبعاْ به اين معني در ايران كنوني موردي ندارد …….."
از اين دقيقتر و علمي تر نمي توان فضاي سياسي و اجتماعي پس از انقلاب را تصوير نمود .مگر همانطور كه مجاهدين يادآوري نمودند :" گرفتار يك چپ روي نامعقول و بيمارگونه و مذموم و ناپسند شده باشيم ."
بيان اين واقعيتها از زبان خود مجاهدين ناشي از همان منطق توتاليتر و براي بر سر جاي خود نشاندن گروههاي رقيب ومنتقد بود.
در انديشه و منطق توتاليتر مجاهدين جامعه و تمام آثار گذشته آن بايد از بين برود و جامعه نويني پديد آيد . و فقط به اين ترتيب است كه انسان طراز نويني پديد خواهد آمد.
براي آفرينش جامعه ايده ال بايد از صفر شروع كرد .بايد ناپاكان را از ميان برد و انسان (نوين ) و عاري از ناخالصي هاي گذشته را از نو خلق كرد .
اما روش اين منطق نابالغ و كوته فكر چنين است كه با خراب كردن آغاز مي كند تا تمدن نوين و دلخواه خود را بر آن خرابه بنا كند ، اما آنچه با موفقيت به پايان مي رسد تنها خراب كردن است و تمدني كه به دست توتاليتاريسم ساخته مي شود انتظاري بيهوده است .
از جائي كه در انقلاب ايران ويراني و نابود سازي تمام مظاهر يك حاكميت ، آنگونه كه مورد نظر مجاهدين بود اتفاق نيفتاد و نهادهاي اجتماعي نظير ، بازار ، دانشگاه ، ارتش ، و غيره بطور كامل نابود نگرديد و يا اقتصاد ، بازرگاني ، سياست خارجي و نظاير آن كاركرد ايدئولوژيك نيافت مي توانست زمينه ساز سلطه مجدد امپرياليسم ( نه در واقعيت ، بلكه آنگونه كه آنها در متون ماركسيستي مطالعه نموده بودند ، چرا كه اگر جز اين بود اكنون ايران ديگر با آمريكا مشكلي نداشت ) باشد و بالطبع آن حكومت نيز مي توانست به جاي تكيه زدن بر مردم يك ديكتاتوري باشد.
بدينگونه مجاهدين حكومت ايران را در دادگاهي محكوم نمودند كه خود دادستان و قاضي و شاهد بودند و حكم صادره نابودي بوسيله عمليات گسترده تروريستي شهري بود .
مجاهدين از ابتداي جابجايي قدرت در ايران آنچه را پيش روي خود مي ديدند درگيري خشونت بار با حاكميت بود و تنها مشکل تصميم بر سر زمان وبهانه آغاز بود .
پاسخ سئوال سوم
مهمترين علت پيدايش طبقات در جامعه ايران حاكميت عده اي معدود بودكه از طبقه ممتاز و اشراف تشكيل شده بودند .
انقلاب در گام اول باعث برهم زدن روابط طبقاتي در ايران گرديد گرچه جلوه هاي فقر و پريشاني و ستم اقتصادي هنوز در اجتماع به چشم مي خورد.بديهي است كه حل معضل فقر و ستم اقتصادي در هيچ جامعه اي يك روزه ميسر نيست ، بلكه برنامه و زمان براي اجراي آن لازم است .
مهمترين عامل براي امحاي فقر كه همان برهم خوردن نظم طبقاتي و بركناري طبقه استثمارگر بود همزمان با انقلاب روي داد .
از قضا درك همين موضوع كه مردم در طول تاریخ مورد ستم و استثمار واقع شده اند مي توانست به اين موضوع كمك كند كه گزوههاجهت گيري هاي سياسي و اجتماعي خود را در راستاي تحقق رفاه و توسعه براي مردم و اجتماع تنظيم كنند .
جهت گيري كه متأسفانه پس از انقلاب ايران توسط گروههاي سياسي بدست فراموشي سپرده شد . قشري كه عنوان روشنفكر مترقي و را يدك مي كشيدوآرمان خود را برقراري جامعه بي طبقه عنوان مي نمود با دردهاي مردم بيگانه تر بود .
مجاهدين خود در تحليل هاي دروني " خاستگاه" خود را بورژوازي ملي ( سرمايه داري كوچك )و " خواستگاه "خود را طبقه كارگر ( پرولتاريا ) معرفي مي نمودند .
چنين دسته بندي هايي گرچه برگرفته از تئوريهاي ماركسيستي بود و در انطباقي با واقعيات جامعه ايران نداشت ، اما مبين اين واقعيت بود كه آنها خود نيز پس از ورود به اجتماع با اين خقيقت مواجه شدند كه قشري جدا از توده مردم هستند .
در تمامي مواضع سياسي مجاهدين پس از انقلاب ، آنجا كه از آلام و رنجهاي توده هاي مستضعف سخن گفته مي شد يك تراژدي تبليغاتي بود كه آنان رادر اردوي خلق وسايرين را ضد خلق نمايش مي داد. آنچه به عنوان محو استثمار به آن اشاره مي شد بيانيه اي سياسي عليه حاكميت بود و آنجا كه شعار حاكميت خلق ها بر سرنوشت خود را مي داد صراحتاْ اشاره اي بود به برداشت فلسفي آنان از سوسياليسم واينكه قدرت ارث محتوم وتاريخي گروه آنان است.
درست هنگاميكه زمان آن فرا رسيده بود تا گروههايي كه خود را خلقي قلمداد مي نمودند در جبهه سازندگي براي نابودي فقر و سعادت مردم تلاش كنند در يك امتحان تاريخي شكست خوردند . اسلحه را انتخاب نمودند و آتش سلاح را بر روي مردم گشودند. هنگامي كه در اكتبر 2002 در برزيل ( لولاداسيلوا ) در انتخابات رياست جمهوري به پيروزي رسيد جهان از اين كه يك كارگر فني توانسته بود به رياست جمهوري برسد شگفت زده گرديد .در ايران اين پديده دو دهه قبل از آن روي داده بود .
آقاي محمد علي رجائي از مبارزين زمان ديكتاتوري فردي بود كه در جواني با تحمل رنجها و دست فروشي توانسته بود امرار معاش كند و به تحصيل بپردازد ، او كه از شخصيت هاي برجسته ملي بود پس از انقلاب آرمان خود را خدمت به محرومين جامعه قرار داد و هنوز هم در دوردست ترين روستاهاي ايران سخن از مردي گفته مي شود كه براي پيرمردان و پيرزنان بي سرپرست حقوق و مستمري تعيين كرد و تا كنون در ايران به ياد او اين روش برقرار است .
آتش سلاح تروريسم شخصيتي همچون رجائي را جزو اولين ا هداف خود قرار داد ؛
بسياري از شخصيتهايي كه پس از انقلاب در رأس حاكميت قرار گرفتند چنين سرنوشتي داشتند و درد مردم را با وجود خويش لمس كرده بودند افرادي كه يكايك در كين توزی تروريستها از ايران گرفته شده اند .
درمورد جهت گيريها مردم گرايانه وطبقاتي جريانهاي سياسي پس از انقلاب مي توان زياد سخن گفت.
اما در يك داوري بي طرفانه بايد اذعان نمود پيدايش خشونت در ايران اعتراضي به وضع نابسامان اجتماعي نبود ، بلكه مسببان تروريسم بايد پاسخگو باشند كه بااعمال خشونت تا چه اندازه مانع پيشرفت وبرقراري عدالت اجتماعي شده اند.
براي ثبت در سينه تاريخ بايد يادآور گرديد در ميان سياستمداران هوشمند وآزاديخواهان جهان هيچگاه سر چشمه تروريسم در ايران كه همانا تماميت خواهي و حمايت نيروهاي بيگانه بوده است ناشناخته نمانده است.
منبع:http://www.irandidban.com /س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}