سياست خارجي آمريكا پس از 11 سپتامبر
سياست خارجي آمريكا پس از 11 سپتامبر
چكيده:
مقدمه:
در واقع حوادث 11 سپتامبر به آن دسته افكار، برنامهها، گروهها، و گرايشهاي سياسي تندروانه و راديكال در عرصه سياست خارجي و دفاعي آمريكا تعلق دارد كه در طول دوران رياست جمهوري بوش پدر و كلينتون در انزوا قرار داشته و در دوره بوش پسر مجال و امكان بروز و ظهور يافته و آن را از حاشيه به متن سياست خارجي ايالات متحده انتقال داد. نومحافظهكاراني چون چني، پرل و ولوويتز در پي حوادث مذكور فرصتي مناسب براي پي گيري افكار و برنامههاي راديكال خود پيدا كردند و توانستند رئيس جمهور بوش را در راستاي اهداف خود سوق دهند. اين امر در (سند راهبرد ملي آمريكا) در سپتامبر 2002 و به رسميت شناختن (جنگ پيش گيرانه) در عرصه سياست خارجي آمريكا به نمايش درآمد.
بازداندگي
بازداندگي هم ميتواند از طريق مجازات صورت گيرد، هم از طريق ممانعت و يا تركيبي از هر دو و در همه اين حالات يك فرايند و روند مشخص دارد: تهديد مخالفان به هزينهاي كه بايد در قبال اقدام خود بپردازند.(2)
بازدارندگي به عبارتي خود يك ديپلماسي است و لزوماً به منزله انتقامجويي قهرآميز و درگيري در جنگ و اجراي عمليات نظامي نمي باشد. بنابراين بازدارندگي فقط يك راهبرد براي جنگيدن نيست، بلكه نوعي راهبرد براي وضع موجود و درايت دستيابي به صلح و استقرار آن است و به منظور متقاعد كردن طرف مقابل طرح ميشود تا وي ثابت شود كه در ميان راههاي ممكن، تجاوز كمترين تاثير را دارد.
با توجه به اين دو كشور آمريكا و شوروي نسبت به ساير كشورهاي اتمي توانايي كامل نابودي طرف مقابل را داشتند، هر گونه جنگ احتمالي نمي توانست برندهاي داشته باشد و در نتيجه بازدارندگي صحيحترين راهبرد براي اين دو قدرت محسوب ميشد.(3)
به نوشته ويليام كافمن، بازداندگي اساساً به معناي جلوگيري از بروز شرايط خاص است. براي تحقق اين اهداف لازم است به حريف بالقوه تفهم شود، در صورت ايجاد چنين شرايطي، چه عواقبي در انتظار او خواهد بود. در اين خصوص مي توان دريافت بازدارندگي مستلزم وجود شروطي است كه مهم ترين آنها عبارت است: ارتباط، توانايي و اعتماد.(4)
اولين شرط يك ژست بازداندگي موثر آن است كه بايد دشمن را بطور دقيق از حدود اعمال ممنوعه و اتفاقي كه در صورت عدول از آن خواهد بود، آگاه ساخت؛ بنابراين ارتباط واضح و دقيق يك ضرورت است. توان بازدارندگي تنها هنگامي موثر است كه سري و محرمانه نباشد، و دشمن را تا حدود عيني از آن آگاه ساخت. هر چند بازدارندگي مستلزم آن است كه تا حدودي طرف مقابل در جريان امر قرار گيرد، ولي انتقال بيش از حد اطلاعات نيز اگر برنامه ريزي طرف مقابل را براي حمله تسهيل كند، ميتواند به تضعيف طرف بازدارنده منجر گردد.(5) همچنين از عناصر يك وضعيت بازدارندگي، توانايي و وجود ظرفيتهاي مادي و معنوي براي وارد آوردن خسارت و محروم نمودن طرف مقابل مي باشد؛ علاوه، برداشت و ارزيابي كشورهاي رقيب احتمالي از ميزان توانايي كشور بازدارنده براي تحميل خسارتي غير قابل تحمل به حريف، از اهميت فراواني برخوردار است.
مساله اعتبار به باور و اطمينان به قابليت اجرايي تهديد بازدارنده، مربوط ميشود. به مجازات نه تنها بايد به شكلي آشكار منتقل شود، بلكه بايد آن را به صورت قابل باوري ارائه نمود زيرا قسمت اعظم هنر بازدارندگي در همين نكته نهفته است.
دفاع مشروع پيش دستانه
در اين حات دفاع بايد، مشروع پس از گذشت زمان معقولي از حمله ابتدايي صورت گيرد و ويژگي دفاع متناسب با حملات مسلحانه آتي را داشته باشد. با اين وجود در صورت فقدان شواهد متقاعدكننده مبني بر حملات آتي، توسل به نيروي مسلحانه غير قانوني خواهد بود. پس ازحملات 11 سپتامبر ايالات متحده و بريتانيا اقداماتي عليه حملات بيشتر اشاره مي ردند. ايالات متحده و بريتانيا تاكيد ميدارند كه حملات 11 سپتامبر بخشي از سلسله حملاتي بوده كه از 1993 عليه ايالات متحده شروع شده است؛ آنها عنوان كردند كه مرتكبان اين حملات در حال طراحي حملات بيشتري هستند.(6) حال طراحي است، مجاز ميباشد. دو حالت براي دفاع مشروع پيشدستانه قائل شدهاند حالت اول دفاع مشروع پيشگيرانه رهنامهي دفاع پيشگيرانه، با اين احساس كه ممكن است دشمن در آينده كشور را مورد تهديد و تهاجم قرار دهد، قبل از هر گونه اقدام دشمن، سرزمين آن را مورد تهاجم قرار ميدهد، تا تهديد نظامي آن را خنثي نمايد.(7) دفاع مشروع پيشگيرانه را ميتوان در گزارش 21 مارس 2005 كه توسط دبير كل سازمان ملل متحد تهيه شده ملاحظه كرد. دبير كل در بند 125 گزارش خود تهديد بالقوه را از تهديد قريب الوقوع تفكيك ميكند و تهديد بالقوه را مسبب مداخله شورا ميكند. در واقع دفاع مشروع پيش گيرانه ناظر به تهديد بالقوه و از جانب دشمن ميباشد. اسرائيل با اين ديدگاه موافق است و عمدتاً به اين نوع دفاع توسل جسته است. اين رژيم در سال 1967 عليه مصر، در سال 1975 عليه اردوگاه فلسطينيها در لبنان، در سال 1981 عليه عراق (وقتي نيروگاه اتمي عراق را از نزديك بغداد بمباران كرد(8) از طريق بهره گرفته است.
آن چه در شرايط پس از حادثه 11 سپتامبر در عرصه ي سياست خارجي آمريكا از اهميت برخوردار است اين مساله مي باشد كه راهبرد سياست خارجي آمريكا در برابر خطرهاي جديد پس از جنگ سرد، جنگ پيش گيرانه بود؛ يعني برخورد با آن پيش از آن كه عملي شود. برخورد آمريكا با عراق بر پايه ي همين راهبرد صورت پذرفت. آمريكا براي حمله به عراق بر مساله جنگ افزارهاي ويژه كشتار جمعي انگشت گذاشت و بر اين نكته تاكيد كرد كه عراق نه تنها اسرائيل و ديگر همپيمانان آمريكا را در منطقه تهديد ميكند، بلكه منافع حياتي آمريكا در خاورميانه را به خطر مياندازد. آمريكاييها وقتي ديدند در جريان عملياتي پيچيده، يكي از نمادهاي تمدن غرب در 11 سپتامبر از ميان رفت و سفارتخانههاي آن كشور در گوشه وكنار جهان تهديد مي شود، به براس افتادند كه ممكن است روزي اين دشمنان به جنگافزارهاي ويژه ي كشتار جمعي نيز دست يابند و خطر را از آنچه هست دامنه دارتر كنند.(9)
خروج از ابهام راهبردي:
حادثه 11 سپتامبر و پي آمدهاي آن
1. امنيت داخلي آمريكا و سازمانهاي امنيتي گسترده و پرآوازهي آن به راحتي آسيبپذير بوده و از قدرت پيش گيري و عملكرد مساعدي برخوردار نيستند؛
2. عملكرد سياسي، امنيتي و نظامي آمريكا در خاورميانه و ساير نقاط جهان باعث شكلگيري چنين اقدامهاي شديد واكنشي و تلافي جويانه شده است كه به نوبه خود جاي تعمق و بحث زياد دارد؛ و بالاخره
3. با اقدام يك گروه بنيادگراي قدرتمند و سازمانيافته اسلامي(القاعده)، استحكام و قواي امنيتي متصور در ساختار سياسي، اجتماعي و اقتصادي آمريكا به شدت زير سوال رفت، آنچنان كه دولت مردان ?مريكايي با يك بحران و مشكل جدي اجتماعي- سياسي روبهرو كرد.(10)
آثار و پي آمدهاي اين حادثه كه در نوع خود بينظير است به داخلي و بين المللي تقسيم ميشوند.
در عرصه داخلي مي توان از پيآمدهاي سياسي، اقتصادي، و بين المللي سخن به ميان آورد. حوادث مذكور آثار سياسي متعددي بر ايالات متحده گذاشت كه از آن ميان ميتوان به كاهش آزادي و دموكراسي، برخورد خشونتآميز آمريكاييها نسبت به نژادها و تبارهاي مختلف مقيم آمريكا و فشار افكار عمومي داخل آمريكا به دولت براي انجام اقدامات تلافيجويانه، نام برد.
پيآمد اقتصادي حوادث 11 سپتامبر بر آمريكا را ميتوان در زبان شركتهاي آمريكايي در بخشهاي هواپيمايي، بيمه، توريسم، تعطيلي بازار بورس نيويورك و نيز شركتها مخابراتي و ... مشاهده كرد.
پيآمدهاي امنيتي حوادث 11 سپتامبر را ميتوان در آسيب پذيري سيستم اطلاعاتي و امنيتي داخلي آمريكا بعد از حوادث مذكور را عمدهترين آثار امنيتي بوده است. اما پي آمدهاي مذكور از عمدهترين آثار امنيتي بوده است. اما پيآمدهاي بين المللي حوادث 11 سپتامبر از اهميت بيشتري برخوردارند، كه در چند سطح قابل بررسي ميباشند.
پيآمدهاي بين المللي
1. از جمله تاثيرات حوادث 11 سپتامبر تاثير مربوط به حوزه بازيگران روابط بين الملل ميباشد. نكته جالب جالب و قابل توجه در خصوص بازيگران، ورود نوع جديدي از بازيگران در عرصه بينالمللي است كه مي توانيم از آنها به عنوان بازيگران شبكه اي ياد كنيم. منظور از بازيگران شبكهاي آن دسته از بازيگران هستند كه با توجه به گسترش ارتباطات جهاني و بهرهبرداري از انواع ابزارهاي نوين و ارتباطي توانسته اند به عنوان شبكهاي موثر در سرتاسر جهان در شكل دادن به سياست اثر گذارند كه نمودار بارز آن القاعده ميباشد كه گفته شده است در 59 تا 60 كشورهاي عضو دارد و تارهاي به هم تنيدهاي از ارتباطات سياسي، مالي و انساني را فراهم آورده است.
2. دومين دسته از تاثيرات حوادث 11 سپتامبر به قواعد بازي بين المللي برميگردد. به اين صورت كه قبل از 11 سپتامبر قواعد بازي عمدتاً دوستانه و در چارچوب چندجانبه گرايي شكل گرفته بود و در دنيا به سمت نوع جديدي از همكاري صلح آميز چند جانبه گرايانه پايان يافت و در عوض با توجه به راهبرد آمريكا، قواعد بازي، جنبه نظامي بيشتري به خود گرفته و اين باعث ايجاد تغيير در گفتمان شد و واژههايي چون دشمن، ائتلاف، تروريسم، جنگ، اشغال و حمله بيشتر كه بار خصمانه دارند، مورد استفاده قرار گرفتند؛ يك جانبه گرايي در مقابل چند جانبه گرايي مطرح گرديد و اين نوع تحول همه كشورها، از جمله خاورميانه را متاثر ساخت.
3. سومين دسته از تاثيرات بين المللي حادثه 11 سپتامبر مربوط به محيط بازي روابط بينالمللي است كه باز تركيبي از تداوم و تغيير را ميتوان مشاهده كرد. اين محيط نشان ميدهد كه اولاً سيستم بين المللي كه بعد از فروپاشي كامل جنگ سرد در سال 1991 در نوعي بلاتكليفي و انتقال به سر ميبرد، هنوز مراحلي انتقالي را طي نكرده و آينده واضح و دقيقي را دارا نيست، اما عنصر آمريكايي محيط بينالمللي پررنگتر شده و ثانياً خيزش آمريكا براي اعمال هژموني زيادتر گرديد. ثالثاً در محيط جديد، تركيبي از فرهنگ و قدرت نظامي وجه غالب رواني را شكل ميدهد. به اين صورت كه بحثهاي فرهنگي و ارزشي نظير نقش اسلام و مسلمانان، ارزشهاي آمريكايي، تفاوت دنياي شرق و غرب به همراه تاكيد بر آمادگي به كارگيري تجهيزات نظامي و دفاعي در مقابل پديده تروريسم، اصلي ترين عامل شكل دهنده بر محيط رواني بين المللي مي باشد. به عبارت ديگر محيط بين المللي پر تنش شده و تنش اي فرهنگي –تمدني و تقابلهاي نظامي برجستهتر گرديد.(11)
4. از ديگر پيآمدهاي حادثه 11 سپتامبر در سطح بينالمللي ميتوان به آثار آن بر فعاليتهاي آمريكاييها در خارج كشور، افزايش حضور نظامي آمريكا در خارج، افزايش ريسك پذيري سرمايهگذاري بخش خصوصي در خارج، تضعيف روند صلح خاورميانه، شعله ور شدن منازعات منطقهاي، تهديد كشورهايي كه آنها را محور شرارت ناميدند (ايران، عراق،كره شمالي)، ترس ساير كشورها براي همكاري با كشور مورد هجوم، كاهش تروريست در سطح جهان و بي ثباتي دولتهاي دوست و حامي آمريكا در منطقه اشاره كرد.(12)
به نظر ميرسد مهمترين تاثير حادثه 11 سپتامبر بر ساختار نظام بين الملل و منطق و اصول هدايت كننده آن باشد. اين حادثه نماد آن چيزي است كه نو واقع گرايان براي تغيير و تحول در ساختار نظام بينالملل از آن ياد ميكنند.
ساختار نظام بين الملل پس از 11 سپتامبر
تاثيرات حوادث 11 سپتامبر بر رويكرد خارجي آمريكا
بنابراين الگويي را كه آمريكاييها در ارتباط با افغانستان آغاز نمودند، به گونهاي تدريجي در ساير حوزههاي خاورميانه نيز مورد استفاده قرار خواهند داد. از نظر آن تهديدات، طيف گستردهاي را شامل ميشود و هر كشوري كه از ابزارهاي بالقوه اين گونه تهديدات برخوردار باشد، در فضاي مناسب مورد هجوم خواهد بود.(14)
در حالي كه بوش پدر پيش از شروع حمله به عراق، در برابر نشست مشترك نمايندگان كنگره و سناي آن كشور در 11 سپتامبر 1990، بر ساختن اردوگاهي بر پايه(نظم نوين جهاني) تاكيد نمود، رويداد انفجارهاي انتحاري 11 سپتامبر 2001 نيز، دولت بوش پسر را در اتخاذ مواضع سياست خارجي فراگير و نويني ترغيب نمود كه مي توان از آن ياد كرده و تغييرهاي ذيل را به عنوان اصولي براي آن قرار داد:
1. تاكيد بر رويكرد تهاجمي و مداخله گرايي گسترش يابنده يا جنگ محدود، اما طولاني و با سيري تصاعدي عليه كشورهاي حامي تروريسم
2. تاكيد بر چند جانبه گرايي نمادين- يك جانبه گرايي عمل گرايانه در مبارزه با تروريسم يا شكل دهي ائتلافي بين المللي به رهبري ايالات متحده.(15)
با اين حال، انديشه (پسا نظم نوين جهاني) ديدگاهي تكاملي در قياس با (نظم نوين) است كه سمت گيري سياست خارجي ايالات متحده را تهاجمي و راديكال و مبتني بر راهبرد (حمله پيش دستانه) يا (جنگ پيشگيرانه) نموده است كه خود به رهنامه خاصي در عرصه سياست خارجي آمريكا تبديل شده است
پروژه قرن جديد آمريكايي:
پروژه قرن جديد آمريكايي با اهداف خاصي طراحي شده بود كه در راس آن تغيير سياست خارجي آمريكا در برخورد با ساير بازيگران صحنه جهاني بود. به اين منظور، نخستين گام مطابق با پروژه PANC ، حمله به عراق، اشغال و سرانجام اداره آن كشور بود. اين مساله در نامهاي محرمانه در سال 1998 به بيل كلينتون نوشته شد و اين گونه مطرح گشت: «آقاي رئيس جمهور شما نبايد از حركت تانكهاي آمريكايي در بيابانهاي بغداد هراسان باشيد.»
رامسفلد، ولوويتز و پرل از جمله 18 نفري بودند كه اين نامه سر گشاده را خطاب به كلينتون نوشتند و هم چنين استدلال كردند كه «تغيير رژيم عراق بايد در راس اهداف سياست خارجي آمريكا قرارگيرد.»
پروژه PANC در سال 1998 در متني كه تحت عنوان سند آزادي عراق در گره آمريكا به تصويب رسيد و به اين مساله صورتي قانوني بخشيد، منعكس گرديد. در آن هنگام كنگره تحت رياست گينگريچ اداره ي شد. جالب آن كه در تهيه نامه ارسالي به كلينتون در سال 1998 و نيز تهيه متن سند آزادي عراق، افرادي شركت داشتند كه نام و امضاي آنها در PANC نيز مشاهده مي شود.
پروژه قرن جديد آمريكايي در سپتامبر سال 2000 با رويكردي دفاعي تحت عنوان «بازسازي توان دفاعي آمريكا» مجدداً مورد بازنگري قرار گرفت.شايد بتوان اين سند را به مثابه انجيل نومحافظه كاران توصيف كرد. در واقع در اين سند جوهره ايدئولوژي نومحافظه كاران منعكس شده و ضرورت ايجاد انقلابي در سياست خارجي و دفاعي آمريكا به خوبي در اين سند تبيين شده است. هم چنين در اين سند براي گسترش و تعميق وظايف وزارت دفاع پيشبيني شده بود كه حيطه اختيارات اين وزارتخانه را در حد غيرقابل تصوري افزايش يابد. علاوه بر اين، بر حضور يك جانبه و فوق العاده فعالانه و سرسختانه آمريكا در صحنه سياست جاني نيز تاكيد شده بود.(16)
اين نوع رويكرد مستلزم فهم و برداشت جديدي از تهديدات فراوري اين كشور در عرصه سياست خارجي آمريكا بود.
دريافت تازه دولت آمريكا از تهديدهاي امنيتي
در ادبيات امروزي آمريكا، تهديدات نامتقارن، به تهديداتي گفته مي شود كه فرهنگ سياسي، راهبردي و نظامي آنها را غير معمول و عجيب تلقي مي كند. اين گونه تهديدات داراي عناصر غير قابل پيشبيني است كه امكان واكنش متعارف از سازمانهاي نظامي و امنيتي آمريكا را سلب مينمايد. اين عناصر عبارتند از:
1. عدم شفافيت تهديد؛
2. سيال بودن صحنه نبرد؛
3. مشخص نبودن كارگزاران جنگ؛
4. متنوع بودن ابزارهاي به كار گرفته شده؛
5. احاطهناپذير بودن محدوده جنگ؛
6. نامتناسب بودن ابزارها، امكانات و سلاحهاي طرفين درگيري.(18)
در راهبردهاي كلان سياست خارجي آمريكا، يك جانبه گرايي با محوريت قدرتهاي نظامي بر چند جانبه گرايي و هم كاري بين المللي با محوريت قدرت اقتصادي و تجاري غلبه كرده است. در واقع الگوي جديدي از طرحريزي سياست خارجي آمريكا ابداع شده است كه با اندكي مسامحه، مدل «اقتدار گرايانه» ناميده مي شود. به عبارتي سادهتر، سياست خارجي آمريكا از مدل واقعگرايي در عرصه جهاني به مدل اقتدارگرايي بين المللي تحول يافته است؛ زيرا در مدل واقع گرايي؛ هژموني كامل آمريكا بر جهان برآورده نمي شود.(19)
علل شكلگيري راهبردي عمليات پيشگيرانه
اول اين كه، ايالات متحده به هيچ وجه مطمئن نبود كه ميتواند هدفهايش را از طريق متحدانش و اقناع روسيه و چين بدست آورد؛ دوم اين كه، به نظر دولت ايالت متحده اقناع شيوه ي ضعيفي بود .به نظر مي رسد دولت ايالت متحده تنها با طرح پيشنهاد انتخاب يكي از دو راه (با ما هستيد يا مخالف ما) ميتوانست وضعيتي ايجاد كند كه در آن يك نظم ژئوپوليتيكي پايدار بر اساس تعريف خودش بنا نهد.(20) با اين وجود سوالي كه براي والراشتاين در زمينه راهبرد جديد آمريكا مطرح بود اين است كه آيا در عالم مطرح بود اين است كه آيا در عالم واقع اين تصميم عملي بود؟
اما از نظر سطح تحليل كلان و ساخت گرايانه، نظريه ي نو واقع گرايانه از توان پاسخگويي بهتري به اين سوال كه چه دلايلي باعث شكلگيري راهبرد حمله پيشدستانه و عمليات پيشگيرانه شد، برخودار است. نظريهپردازان نئورئاليست بر اين اعتقادند كه ساختار نظام بين المللي، محور اصلي تمامي تحولات محسوب ميشود. تغيير در ساختار نظام بين الملل موجب تغيير در منطق و كاركرد نظام و انتقال نظام بين الملل از يك ساختار به ساختار ديگري مي شود. تغيير ساختاري نظام بين الملل موجبات تغيير رفتار خارجي دولتها را فراهم مي سازد.
براساس چنين رويكردي، مي توان به اين جمع بندي رسيد كه تغيير در سياست تدافعي و راهبردي آمريكا، ناشي از شرايط بين المللي آن كشور ميباشد. آن چه منجر به انجام اقدامات يك جانبه آمريكا در عراق گرديد و يا فضاي سياسي را براي مقاومت آمريكا در برابر فرايندهاي سازمان ملل فراهم آورد، ناشي از شرايط قدرت و توانمندي و ساختاري آن كشور (در سطح بين الملل) ميباشد. بر اين اساس، بيشتر ناشي از مازاد قدرت (در قياس با ساير بازيگران داخلي و بين المللي) مي باشد. زماني كه آمريكاييها و يا هر كشور ديگري به سطحي از تمايز تكنولوژيك، ابزار و قابليتهاي توليد كننده قدرت ملي دست يابند و مازاد قابل توجهي را نسبت به ديگران ايجاد كنند، در آن شرايط تلاش خواهند داشت از قدرت توليد شده خود، حداكثر استفاده را به عمل آورند. اين امر در رفتار منطقهاي و الگوهاي اقدام راهبردي، خود را بازنمايي ميكند.
بر اين اساس، راهبرد عمليات پيش گيرانه آمريكا را مي توانم بازتاب تغيير در ساختار نظام بين الملل دانست زيرا زماني كه كشورها به مازاد قدرت نسبت به ساير بازيگران- دست مي يابند، مي كوشند تا زمينههاي به كار گيري قدرت را فراهم آورند.(21)
و بنابراين مي توان راهبرد حمله پيشدستانه يا جنگ پيشگيرانه آمريكا پس از 11 سپتامبر را بر اساس گفتماني نئورئاليستي تحليل كرد و به حقايق و واقعيتهاي تغييرات ناشي از رويكردها و سمت گيريهاي سياست خارجي آمريكا پي برد.
نمونه و مثال بارز قدرت فزاينده ايالات متحده در اوايل هزاره سوم ميلادي، قدرت سختافزاري اين كشور است. چيزي كه در بودجه ي نظامي و ميزان تسهيلات متعارف و غير متعارف آمريكا به وضوح قابل رويت است ميتواند به طور بالقوه و بالفعل در راهبرد دفاعي و خارجي اين كشور مشاهده شود.
11سپتامبر و راهبرد جنگ پيشگيرانه
اين راهبرد جديد در 20 سپتامبر 2002 در سندي موسوم به «راهبرد امنيت ملي آمريكا» توسط دولت بوش انتشار يافت. انتشار اين سند از نظر تحول بنياديني كه در راهبرد امنيتي آمريكا طي دوره بعد از جنگ جهاني دوم (جهاني) به وجود آورد، بيسابقه است. در اين سند عدم كفايت و نارسايي رويههايي مانند مهار و بازدارندگي كه در دوره بعد از جنگ دوم مبناي راهبرد امنيتي آمريكا بودند، اعلام شده و از اقدام با هدف پيش دستي به عنوان روشي موثر براي مقابله با آميزه اي از «تروريسم و سلاحهاي كشتار جمعي» سخن رفته است.
انتشار سند موسوم به راهبرد امنيت ملي آمريكا بود. اساس اين سند نيز بر ابزار نگراني از امكان توسعه سلاحهاي كشتلر جمعي توسط برخي از دولتها، امكان انتقال اين سلاحها به تروريستها و اتواني از مهار و بازدارندگي موثر اين تهديدات جز از طريق پيشدستي استوار بود. در اين سند فرض بر اين است كه بازدارندگي كه تنها بر تهديد به تلافي استوار باشد، كمتر متحمل است كه عليه رهبران كشورهاي ياغي كه آمادگي بيشتري براي خطر پذيثرفتن و قمار بر سر جان و ثروت ملت اي خود دارند، موثر افتد. در نهايت تاكيد شده كه«نمي توانيم اجازه بدهيم تا دشمنن ما ضربه اول را وارد كنند»(23)
در اين سند همه ي پيش فرضهاي نو محافظه كاران پذيرفته و با شرايط جديد پس از سرنگوني طالبان در افغانستان هم آهنگ شده بود: نخست اين كه ايالات متحده براي دفاع فرضي از خود با حمله پيشگيرانه به گروههاي تروريستي و دولتهاي سركش كه دست به عمليات انتحاري و غير قابل تشخيص اسلامي ميزنند،»حق» دارد؛ دوم اين كه ايالات متحده براي اقدام نظامي بايد با ديگران به اصطلاح «ائتلاف مشتاقان» را تشكيل ميداد.اما اگر امنيت امريكايي در خطر قرار گيرد، ايالات متحده بايد آمادگي اقدام جداگانه را نيز داشته باشند. اين سند در پايان آشكار اعلام مي كرد كه برتري نظامي كنوني ايالات محده بايد همچنان حفظ شود نيايد اجازه چالشي در اين مورد داده شود و نيز هيچ وجه نبايد زمينه بازگشت به روزگار دو قطبي فراهم گردد؛ ايالات متحده بايد از فرصتي كه «زمانه تك قطبي» برايش فراهم آورده، بهرهبرداري كند و نظام سياسي را با شرايط خود شكل دهد بوش ره نامه ي نظامي جديدي را به مرحله اجرا گذاشته است كه به موجب آن نيروهاي نظامي اين كشور بايد آمادگي پيشدستي را داشته و قبل از حمله دشمن او را غافلگير كرده و از بين ببرند. اين رهنامه نظامي در واقع به دولت آمريكا اجازه ميدهد تا در هر نقطه جهان عليه كشورهايي كه قصد داشته باشند عليه آمريكا عمليات نظامي انجام دهند، از نيروهاي نظامي خود استفاده نمايند.
در گذشته دولت آمريكا به موجب قوانين بين المللي نميتوانست به اين دليل كه ممكن است در آينده سوي كشوري مورد حمله قرار بگيرد آن اقدام نظامي نمايد، اما بوش معتقد است نبايد منتظر شد تا دشمن عليه آمريكا عمليات تروريستي انجام دهد؛ نيروهاي نظامي آمريكا حق دارد تا عليه كشورهايي كه ممكن است سلاحهاي كشتار جمعي جهت انجام عمليات تروريستي عليه آمريكا استفاده كند، بسيج شود و آنها را شكست دهد.
اين رهنامه نظامي بخشي از طرح راهبرد امنيت ملي دولت بوش محسوب مي شود و وي از ماه سپتامبر سال 2001 در اظهارات خود در خصوص جزئيات اين طرح سخن گفته است.(24) اين رهنامه استثناگرايي و يكجانبه گرايي ايالات متحده را به اوج رسانده و در اين فرايند گرايشات مداخله جويانه، هژموني و امپرياليستي قدرت آمريكا تقويت گرديده است. در حمله يك جانبه به عراق ايالات متحده درهاي تازهاي را بر روي جنگ آينده باز كرده است. حمله دولت (بوش) به عراق و عزم آن براي استفاده از رهنامه حمله پيش دستانه عليه دشمنان بالقوه خود يك مناظره شديد بينالمللي را به وجود آورده است، اين ابتكار سياست خارجي دولت بوش مناقشهآميز شده است، زيرا از آغاز مرحله جديدي از سيطره جويي آمريكا در امور جهاني حكايت دارد. (25)
يك ديدگاه بر اين باور ايت كه رهنامه بوش (حق سنتي نسبت به جنگ پيش دستانه يك آموزه جديد جنگ پيش گيرانه توسعه داد».(26)
اين امر در جنگ آمريكا با عراق مصدق پيدا مي كند كه در آن ايالات متحده تنها با وقوف به اين كه عراق به طور باقوه براي آمريكا خطرناك است و مي تواند در آينده براي اين كشور تهديداتي را خلق كند، به اين كشور حمله كرد و آن را ب اشغال دراورد به اين معنا كه جنگ آمريكا عليه عراق را با توجه به متغيرها و ويژگيهاي پيشگيري، جنگي پيش گيرانه تعريف مي كنند. در حالي كه حمله آمريكا به افغانستان را با توجه به باور آمريكاييان به حملات قريب الوقوع و احتمال حملات بيشتر از جانب شبكه القاعده به مواضع و منافع آمريكا جنگي پيش دستانه محسوب مي كند در واقع، ره نامه بوش مفاهيمي فراتر از دفاع پيش دستانه يا جنگ پيش گيرانه را مطرح ساخته است. در جنگ پيش گيرانه، خظطر و تهديد وجود دارد، اما آني و نزديك نيست؛ در حالي كه در ره نامه بوش ادعا شده است مي توان در برابر خطرات و تهديداتي كه هنوز شكل نگرفته به مرحله بروز نرسيده، به قوه ي قهريه متوسل شد و آنها را در نطفه خفه كرد. اين برداشت از جنگ پيش گيرانه، حمله در برابر تهديد است، پيش از ان كه تهديد شكل گرفته و يا خطر به ظهور رسيده باشد. در ره نامه ي بوش اين نظريه مطرح شده است كه چنانچه عراق يا ديگر كشورهاي ياغي و شرور بتواند به تواناييهايي دست يابند، به ما آسيب خواهند رساند.
پس پيش از شكلگيري اين خطر و تهديد در آينده، از به وجود آمدن آن جلوگيري خواهد شد. در واقع، رهنامه جنگي بوش دفاع پيش دستانه در برابر حمله قريبالوقوع نيست؛ بلكه جنگ تجاوزكارانه اي براي سركوب مخالفان اين كشور است كه نفرت از ايالات متحده را در دل دارند يا قصد دشمني با اين كشور را در ذهن خود خطور داده اند. (27)
به اين ترتيب در واقع هسته مركزي سند راهبرد امنيت ملي آمريكا (20سپتامبر 2002) را عمليات پيش دستانه و جنگ پيش گيرانه تشكيل ميدهند. راهبرد جنگ پيشگيرانه از چنان اهميتي در عرصه سياست خارجي آمريكا برخوردار است كه برخي هم چون «جفري ركورد» در اثر خود تحت عنوان «رهنامه بوش و معضل عراق» آن را ره نامه ي بوش مينامد و به اين ترتيب است كه مي توان آن را عمدهترين تغيير در سياست خارجي آمريكا پس از 11 سپتامبر عنوان كرد. بالانتر از همه، اين ره نامه پيچيدگيها و چالشهايي را براي سياست خارجي آمريكا و صلح امنيت بين لمللي در بر دارد گه درجاي خود قابل بررسي و امعان نظر است.
نتيجه گيري:
با اين تفاوت كه ايالات متحده در شرايط جديد از نوعي برتري در زمينه ميزان تواناييها و منابع و ابزار قدرت اقتصادي، نظامي و سياسي در مقايسه با ديگر قدرتهاي بزرگ بهره مي برد كه از آن تحت عنوان« نظام بينالملل تك قطبي» ياد ميكند و قدرت هژمون در آن به شدت تمايلات امپرياليستي از خود نشان ميدهد. نظام بين الملل تك قطبي به ويژه متعاقب حوادث 11 سپتامبر 2001 تك قطب را تهييج كرد تا از فرصت به دست آمده بيشترين بهره را ببرند. در اين راستا، راهبردي مي توانست به ايالات متحده كمك كند كه به اين گونهاي تهاجمي و بياعتنا به خواستها، منافع و ملاحظات ديگران، تهديدات و خطرات فرا روي اين كشور را نه تنها از بين برده بلكه آنها را به فرصت نيز تبديل كند.
به طور مثال، تهديد ناشي از تروريسم القاعدهي در افغانستان و برخورد پيش دستانه آمريكا با آن نه تنها باعث محو تروريست در افغانستان ميشد بلكه دستاوردهاي ژئواستراتژيك و ژئوپوليتيكي نيز براي اين كشور در برداشت. همچنين جنگ پيشگيرانه در عراق به زعم دولتمردان آمريكا نه تنها موجب جلوگيري از توسعه سلاحهاي كشتار جمعي توسط رژيم بعث ميشد، بلكه از حيث ژئوپوليتيكي و ژئواكونوميك دستاوردهاي قابل توجهي نيز براي ايالات متحده به بار ميآورد.
با اين حال، اتخاذ راهبرد حمله پيش دستانه و جنگ پيش گيرانه توسط آمريكا متعاقب به حوادث 11 سپتامبر علاوه بر دستاوردها و فرصتهايي كه در اختيار تك قطب قرار داده، چالشها و تهديدهايي را نيز براي قالبها و اشكال حقوقي، سياسي، امنيتي و اقتصادي خود را به نمايش گذرانده اند و پرداختند به آنها از حوصله اين مقاله خارج است.
فهرست منابع:
(1) .George, Alexander and Smoke,Richard, Deterrence in Ameriecan Foreign Policy: theory and practice (new York: Columbia university press,1974),p.11.
(2) پاين، كيت و والتون،سي ديل،(بازداندگي در دوران پس از جنگ سرد)، در استراتژي در جهان معاصر، جان پليس و ديگران، ترجمه بابك خبيري، تهران:انتشارات معاصر تهران، چاپ دوم، ص124.
(3) ازغندي، عليرضا و روشندل، جليل، مسائل نظامي و استراتژيك معاصر،تهران: انتشارات سمت ، 1374، صص 205-203.
(4) Kaufmann,w.,the Requirements of Deterrence,New gersey: Princeton university,1945,p.15
(5) ويليامز، فيل، (بازدارندگي)، در استراتژيك معاصر(نظريات و خط مشي) جان پليس و ديگران، ترجمه هوشنگ مير فخرايي، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، 1369 صص 96-92.
(6) موسوي، سيد فضل الله و حاتمي، مهدي، (دفاع مشروع پيش دستانه در حقوق بين الملل)، مجله دانشكده حقوق و علوم سياسي، شماره 73- تابستان 1385،صص 304-305و310-311
(7) كردي، علي،(بررسي و تحليل حمله خشايار شاه به يونان)، فصل نامه سياست دفاعي، سال سيزدهم، شماره 50، بهار 1384، ص65.
(8) كاسسه، آنتونيو، حقوق بين الملل در جهان نامتحد، مرتجع: مرتضي كلانتريان، تهران: دفتر خدمات حقوق بين الملل جمهوري اسلامي ايران، 1370، ص267.
(9) اطاعت، جواد و جهانيان، شهاب، دلايل و روند تهاجم نظامي آمريكا به عراق، اطلاعات سياسي اقتصادي، شماره 248-247 فروردين و ارديبهشت 1370، ص61.
(10) اسدي، بيژن،(حادثه سپتامبر و آثار آن بر موقعيت سياسي خليج فارس)، فصل نامه مطالعات خاورميانه، شماره 31، پاتييز 1381، ص42.
(11) سجادپور، محمد كاظم، ايران و 11 سپتامبر(چارچوب براي درگ سياست خارجي)، فصل نامه سياست خارجي، سال 11، شماره 4، زمستان 1380،ص979.
(12) هرسيج، حسين، (رابطه عمليات تروريستي و سياستهاي مداخله گرايانه آمريكا)، اطلاعات سياسي اقتصادي، سال 16، شماره 172-171، آذر و دي 1380، ص 20.
(13) اطلاعات وجهانيان، منبع به پيشين، ص58-57.
(14) متقي، ابراهيم، (عمليات پيش دستي كننده و تصاعد بحران در خاورميانه)، فصل نامه مطالعات دفاعي و امنيتي، شماره 37و36، وپاييز و زمستان 1382، ص5.
(15) ستاري، منبع پيشين، ص24.
(16) مهدي رضايي، (نومحافظه كاران و مسائل مبارزه با تروريسم جهاني)، كتاب آمريكا(ويژه نومحافظه كاران در آمريكا)، تهران: انتشارات موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بين المللي ابرار معاصر تهران، 1383،ص311-315.
(17) عباس خلجي، رويكرد سياست خارجي آمريكا به تروريسم، فصل نامه سياست دفاعي، سال 11، شماره 46،سال1382، ص131-132..
(18) همان،ص135.
(19) همان، ص141.
(20) امانوئل و والرشتاين، (جنگ بوش عليه تروريسم) در آمريكا پس از 11 سپتامبر، سياست داخلي و خارجي(مجموعه مقالات)، ويراستار: محمود يزدان فام، پژوهشكده مطالعات راهبردي، 1384،ص184.
(21) متقي، ابراهيم، همان منبع ص15و17.
(22) احمدي، كوروش، تقابل بين واقعيت ژئوپوليتيكي و رژيم حقوقي حاكم بر توسل به زور، روندهاي بين المللي، به اهتمام: محمد جواد ظريف و مصطفي زهراني، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت امور خارجه، بهار 1384، ص121.
(23) احمدي، همان، ص 123-122.
(24) Bronwell,Richard,Imericas New ForeIgn policy at: http://www.nyyrrc.com,6/10/2003,pp.1-3.
(25) Gupta,Sangay,the doctrine/of pre-emptive strike :Ipplication and implications during the admimstration of president George W.Bush international political science Review (2008), Vol.29,9no. 2,p.193 and182.
(26) مشير زاده، منبه پيشين ، ص156.
(27) مظفري، محمد حسين، دكترين بوش و ابعاد حقوقي تهاجم به عراق، اطلاعات سياسي و اقتصادي ، شماره 190-189،ص33.
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}