نزديك بودن پدر و مادر به فرزندان
نزديك بودن پدر و مادر به فرزندان
نزديك بودن پدر و مادر به فرزندان
همهى والدينى كه به تازگى بچهدار شدهاند، به اين موضوع واقفند كه كودكان همواره نياز به عشق، توجه و اطمينان از سوى پدر و مادر دارند. حس امنيت عاطفى كودكان، حقيقتا به ميزان توجه والدين و فرصتى كه آنها در اختيار فرزندان قرار مىدهند، بستگى دارد. همچنين كودكان، از اين مسئله كه والدين آنها را ترك كنند، هميشه ترس و واهمه دارند. اين ترس در دوران كودكى از شدت بيشترى برخوردار است اما به هر جهت تا زمان نوجوانى با فرزند همراه است.
در طول زندگى، كودكان مىآموزند كه والدين هميشه در كنار آنها نيستند و زندگى پر از فراز و نشيبهاى غير قابل پيش بينى است. آنها در اطراف خود، دوستانى را مىبينند كه والدين خود را به دليل بيمارى يا تصادف از دست دادهاند و حتى بيشتر اوقات با كودكانى روبرو مىشوند كه پدر و مادرشان از هم جدا شدهاند. تعدادى از كودكان، در ذهن خود، ترسى غير منطقى را مىپرورانند و فكر مىكنند كه به زودى، آنها نيز والدين خود را از دست مىدهند. اين حس به خودى خود، سبب افزايش استرس در كودكان مىگردد و اگر واقعا اين موضوع به وقوع بپيوندد، فقدان پدر و مادر سبب ايجاد افسردگى و اضطراب مىشود.
توجه به اين نكته ضرورى است كه بسيارى از والدين، موضوع «والدين غايب» را نمىپذيرند و هرگز باور نمىكنند كه خود نيز در زمرهى اين گونه از والدين قرار دارند. اگر پدران و مادران، خود در خانوادههايى بزرگ شده باشند كه والدينشان آنها را به هر دليلى ترك كرده باشند، هرگز به خود اجازهى چنين عملى را در قبال فرزندان نمىدهند. بايد به خاطر داشت كه در بسيارى از موارد، بىتوجهى والدين غير عمدى است، زيرا در بيشتر مواقع، آنها چنان سرگرم كارها و علايق خود هستند كه نيازهاى فرزند برايشان پوشيده مىماند.
داستان لويس به اين موضوع اشاره دارد كه فقدان والدين و عدم پذيرش مسئوليت از سوى آنان، چه عواقبى را به دنبال دارد.
لويس و برادرش در كنار مادر زندگى مىكردند. او زنى مهربان و دوست داشتنى بود و دائما از فرزندان خود مراقبت مىكرد، اما كودكان نياز به پدر را نيز احساس مىكردند و هميشه منتظرآخر هفته بودند كه پدر خود را ملاقات كنند. ازدواج دوبارهى مايك ضربهى شديدى را به لويس وارد كرد. ليزا، همسر او، عرصه را بر كودكان تنگ كرده بود. هنگامى كه پسرها، آخر هفته براى ديدن پدرشان به منزل او مىرفتند، ليزا، تماشاى برنامههاى تلويزيونى را برايشان محدود مىكرد و اگر عمل نادرستى از آنها سر مىزد، تنبيه سختى را به انجام مىرساند. مايك و همسرش ليزا، در شبهاى تعطيلات بيرون مىرفتند و پسرها را با پرستارشان تنها مىگذاشتند. هنگامى كه لويس از اين مسئله به پدر خود شكايت كرد، مايك به او گفت كه تو نبايد اين قدر خودخواه باشى و بايد به خواستههاى نامادرى خود نيز توجه كنى. لويس، ليزا را مسبب جدايى پدر و مادر خود مىدانست و از دست او خيلى عصبانى بود، به همين جهت شروع به انجام رفتارهاى خشونتآميز و ستيز جويانه نمود.
عدم درك: هنگامى كه لويس رفتارهاى پرخاشگرانهى خود را آغاز كرد، پدر او را تحت فشار قرار داد و برنامههاى تفريحى لويس را حذف كرد. دو كودك، دچار غم و ناراحتى شدند زيرا مشاهده كردند كه پدر تمام توجه و عاطفهى خود را به ليزا معطوف كرده است. اين امر سبب شد كه آنها كمتر پدر خود را ملاقات كنند. لويس عموما در منزل مىماند و زانوى غم به بغل مىگرفت، بيشتر وقتش را به تماشاى تلويزيون مىگذراند و كمتر به سراغ دوستان خود مىرفت. اين اعمال سبب شد كه دوستانش به تدريج از او فاصله بگيرد و او افت تحصيلى پيدا كند.
در اين زمان لويس، هرگز از ديدار پدر خوشحال نمىشد و هنگامى كه از ملاقات او باز مىگشت، مادر مىتوانست عمق غم، اندوه و افسردگى را در چهرهى او بخواند. مشكلات لويس سبب شد كه مادر او را براى درمان افسردگى نزد روان شناس ببرد. مايك در اين جلسات حضور پيدا نمىكرد و مرتبا مشغلهى كارىاش را بهانه مىنمود و تنها با پرداخت هزينهى جلسات، سهم خود را ايفا مىكرد. جلسات درمانى سبب شد كه تا حدى عصبانيت و ناراحتى لويس از پدر كمتر گردد اما او هنوز نياز به عاطفه و پذيرش پدر داشت. با به دنيا آمدن فرزند ليزا و مايك، توجه پدر به پسرانش كمتر شد و اين امر سبب شد كه فاصلهى لويس و پدر بيش از پيش شود. متأسفانه اين داستان پايان خوشى نداشت، زيرا دو سال بعد، وقتى مايك براى مأموريت به شهر ديگرى منتقل شد، اين فاصله دو چندان شد و در واقع با اين عمل، مايك پسر بزرگ خود را براى هميشه از دست داد.
هنگامى كه خانوادهى لويس از هم پاشيده شد و پدر و مادر از هم جدا شدند، سرپرستى فرزندان به عهدهى مادر قرار گرفت، اما با اين وجود هر دوى آنها مسئول اداره كردن زندگى كودكان خود بودند و وظيفه داشتند كه نيازهاى آنان را بر طرف كنند. اما در اين ميان پدر با درگير كردن خود در كار، تفريحات و علايق شخصى خودش، از لويس فاصله گرفت و به اين صورت لويس نه تنها از لحاظ فيزيكى از پدر خود جدا شد، بلكه به واسطهى اين جدايى، امنيت و آسايش عاطفى و روانى خود را نيز از دست داد؛ به زبان ديگر او از سوى پدر خود طرد شد.اين امر سبب افسردگى و عصبانيت لويس شد و اگر چه با مشاوره درمانى تا حدودى مشكلات كاهش پيدا كرد اما در سراسر عمر، با لويس باقى ماند و زخم عميقى را در روح و جان او باقى گذاشت.
بعضى از افراد گرفتار اختلالى به نام خود شيفتگى هستند، حقيقتا تنها روى خواستههاى خود تأكيد مىكنند و هيچ گونه توجهى به نيازهاى ديگران ندارند و در وجود آنها، احساس يگانگى و وحدت وجود ندارد. اين نقص شخصيتى كه بسيار عذابآور نيز هست مىتواند در وجود هر پدر و مادرى بروز كند. اما در مقابل چنين والدينى، افرادى نيز وجود دارند كه خود را وقف نيازها و خواستههاى فرزند مىكنند و توجهى به علايق خود ندارند. بايد به خاطر داشت كه چنين نگرشى، پسنديده نيست، راه حل درست و منطقى اين است كه پدر و مادر بايد توازنى را ميان نيازهاى خود و فرزند برقرار كنند و هرگز نقش افراد ايثارگر و يا خود شيفته را بازى نكنند.
توجه به اين نكته ضرورى است كه فرزندان هديههايى از جانب خداوند هستند كه توجه به آنها از وظايف والدين است و هر پدر يا مادرى از همان ابتداى بچهدار شدن، بايد به اهميت اين موضوع پى ببرد و در كنار مسئوليتهاى اجتماعى خود، وقت و زمانى را صرف زندگى كودك نمايد و در اين ميان هيچ گونه عذر و بهانهاى پذيرفته نيست.
از ديگر كارهايى كه مىتوان براى ايجاد همبستگى در خانواده به انجام رساند، مىتوان به موارد زير اشاره داشت: هر روز زمانى را صرف صحبت و گفتگو با يكديگر نماييد. علاقهى خود را ابراز كنيد و از يكديگر سؤالاتى بنماييد. محبت و عاطفه را به يكديگر ارزانى بداريد تا بتوانيد در مقابل مشكلات زندگى، مقاومت كنيد. ابراز عشق و علاقه از طريق فكس، تلفن و پست الكترونيكى، چك و اسباب بازى كافى نيست. اين گونه امكانات ممكن است در بعضى از موارد جوابگوى حل مشكلاتى باشد اما هرگز جاى صحبت با ديگران را نمىگيرد. كودكان نيازمند حضور شما در كنار خود هستند و در اختيار گذاشتن امكانات مادى، هرگز نمىتواند جاى حضور فيزيكى و احساسى شما را براى آنان پر كند.
در طول زندگى، كودكان مىآموزند كه والدين هميشه در كنار آنها نيستند و زندگى پر از فراز و نشيبهاى غير قابل پيش بينى است. آنها در اطراف خود، دوستانى را مىبينند كه والدين خود را به دليل بيمارى يا تصادف از دست دادهاند و حتى بيشتر اوقات با كودكانى روبرو مىشوند كه پدر و مادرشان از هم جدا شدهاند. تعدادى از كودكان، در ذهن خود، ترسى غير منطقى را مىپرورانند و فكر مىكنند كه به زودى، آنها نيز والدين خود را از دست مىدهند. اين حس به خودى خود، سبب افزايش استرس در كودكان مىگردد و اگر واقعا اين موضوع به وقوع بپيوندد، فقدان پدر و مادر سبب ايجاد افسردگى و اضطراب مىشود.
والدين غايب چه كسانى هستند
توجه به اين نكته ضرورى است كه بسيارى از والدين، موضوع «والدين غايب» را نمىپذيرند و هرگز باور نمىكنند كه خود نيز در زمرهى اين گونه از والدين قرار دارند. اگر پدران و مادران، خود در خانوادههايى بزرگ شده باشند كه والدينشان آنها را به هر دليلى ترك كرده باشند، هرگز به خود اجازهى چنين عملى را در قبال فرزندان نمىدهند. بايد به خاطر داشت كه در بسيارى از موارد، بىتوجهى والدين غير عمدى است، زيرا در بيشتر مواقع، آنها چنان سرگرم كارها و علايق خود هستند كه نيازهاى فرزند برايشان پوشيده مىماند.
داستان لويس به اين موضوع اشاره دارد كه فقدان والدين و عدم پذيرش مسئوليت از سوى آنان، چه عواقبى را به دنبال دارد.
داستان لويس
لويس و برادرش در كنار مادر زندگى مىكردند. او زنى مهربان و دوست داشتنى بود و دائما از فرزندان خود مراقبت مىكرد، اما كودكان نياز به پدر را نيز احساس مىكردند و هميشه منتظرآخر هفته بودند كه پدر خود را ملاقات كنند. ازدواج دوبارهى مايك ضربهى شديدى را به لويس وارد كرد. ليزا، همسر او، عرصه را بر كودكان تنگ كرده بود. هنگامى كه پسرها، آخر هفته براى ديدن پدرشان به منزل او مىرفتند، ليزا، تماشاى برنامههاى تلويزيونى را برايشان محدود مىكرد و اگر عمل نادرستى از آنها سر مىزد، تنبيه سختى را به انجام مىرساند. مايك و همسرش ليزا، در شبهاى تعطيلات بيرون مىرفتند و پسرها را با پرستارشان تنها مىگذاشتند. هنگامى كه لويس از اين مسئله به پدر خود شكايت كرد، مايك به او گفت كه تو نبايد اين قدر خودخواه باشى و بايد به خواستههاى نامادرى خود نيز توجه كنى. لويس، ليزا را مسبب جدايى پدر و مادر خود مىدانست و از دست او خيلى عصبانى بود، به همين جهت شروع به انجام رفتارهاى خشونتآميز و ستيز جويانه نمود.
عدم درك: هنگامى كه لويس رفتارهاى پرخاشگرانهى خود را آغاز كرد، پدر او را تحت فشار قرار داد و برنامههاى تفريحى لويس را حذف كرد. دو كودك، دچار غم و ناراحتى شدند زيرا مشاهده كردند كه پدر تمام توجه و عاطفهى خود را به ليزا معطوف كرده است. اين امر سبب شد كه آنها كمتر پدر خود را ملاقات كنند. لويس عموما در منزل مىماند و زانوى غم به بغل مىگرفت، بيشتر وقتش را به تماشاى تلويزيون مىگذراند و كمتر به سراغ دوستان خود مىرفت. اين اعمال سبب شد كه دوستانش به تدريج از او فاصله بگيرد و او افت تحصيلى پيدا كند.
در اين زمان لويس، هرگز از ديدار پدر خوشحال نمىشد و هنگامى كه از ملاقات او باز مىگشت، مادر مىتوانست عمق غم، اندوه و افسردگى را در چهرهى او بخواند. مشكلات لويس سبب شد كه مادر او را براى درمان افسردگى نزد روان شناس ببرد. مايك در اين جلسات حضور پيدا نمىكرد و مرتبا مشغلهى كارىاش را بهانه مىنمود و تنها با پرداخت هزينهى جلسات، سهم خود را ايفا مىكرد. جلسات درمانى سبب شد كه تا حدى عصبانيت و ناراحتى لويس از پدر كمتر گردد اما او هنوز نياز به عاطفه و پذيرش پدر داشت. با به دنيا آمدن فرزند ليزا و مايك، توجه پدر به پسرانش كمتر شد و اين امر سبب شد كه فاصلهى لويس و پدر بيش از پيش شود. متأسفانه اين داستان پايان خوشى نداشت، زيرا دو سال بعد، وقتى مايك براى مأموريت به شهر ديگرى منتقل شد، اين فاصله دو چندان شد و در واقع با اين عمل، مايك پسر بزرگ خود را براى هميشه از دست داد.
هنگامى كه خانوادهى لويس از هم پاشيده شد و پدر و مادر از هم جدا شدند، سرپرستى فرزندان به عهدهى مادر قرار گرفت، اما با اين وجود هر دوى آنها مسئول اداره كردن زندگى كودكان خود بودند و وظيفه داشتند كه نيازهاى آنان را بر طرف كنند. اما در اين ميان پدر با درگير كردن خود در كار، تفريحات و علايق شخصى خودش، از لويس فاصله گرفت و به اين صورت لويس نه تنها از لحاظ فيزيكى از پدر خود جدا شد، بلكه به واسطهى اين جدايى، امنيت و آسايش عاطفى و روانى خود را نيز از دست داد؛ به زبان ديگر او از سوى پدر خود طرد شد.اين امر سبب افسردگى و عصبانيت لويس شد و اگر چه با مشاوره درمانى تا حدودى مشكلات كاهش پيدا كرد اما در سراسر عمر، با لويس باقى ماند و زخم عميقى را در روح و جان او باقى گذاشت.
والدينى كه بيش از حد مشغلهى كارى دارند
والدين بيمار
والدين خودبين
بعضى از افراد گرفتار اختلالى به نام خود شيفتگى هستند، حقيقتا تنها روى خواستههاى خود تأكيد مىكنند و هيچ گونه توجهى به نيازهاى ديگران ندارند و در وجود آنها، احساس يگانگى و وحدت وجود ندارد. اين نقص شخصيتى كه بسيار عذابآور نيز هست مىتواند در وجود هر پدر و مادرى بروز كند. اما در مقابل چنين والدينى، افرادى نيز وجود دارند كه خود را وقف نيازها و خواستههاى فرزند مىكنند و توجهى به علايق خود ندارند. بايد به خاطر داشت كه چنين نگرشى، پسنديده نيست، راه حل درست و منطقى اين است كه پدر و مادر بايد توازنى را ميان نيازهاى خود و فرزند برقرار كنند و هرگز نقش افراد ايثارگر و يا خود شيفته را بازى نكنند.
والدين مستأصل
حال، وظيفهى والدين چيست
توجه به اين نكته ضرورى است كه فرزندان هديههايى از جانب خداوند هستند كه توجه به آنها از وظايف والدين است و هر پدر يا مادرى از همان ابتداى بچهدار شدن، بايد به اهميت اين موضوع پى ببرد و در كنار مسئوليتهاى اجتماعى خود، وقت و زمانى را صرف زندگى كودك نمايد و در اين ميان هيچ گونه عذر و بهانهاى پذيرفته نيست.
ارتباط و پيوستگى فرزندان و والدين
از ديگر كارهايى كه مىتوان براى ايجاد همبستگى در خانواده به انجام رساند، مىتوان به موارد زير اشاره داشت: هر روز زمانى را صرف صحبت و گفتگو با يكديگر نماييد. علاقهى خود را ابراز كنيد و از يكديگر سؤالاتى بنماييد. محبت و عاطفه را به يكديگر ارزانى بداريد تا بتوانيد در مقابل مشكلات زندگى، مقاومت كنيد. ابراز عشق و علاقه از طريق فكس، تلفن و پست الكترونيكى، چك و اسباب بازى كافى نيست. اين گونه امكانات ممكن است در بعضى از موارد جوابگوى حل مشكلاتى باشد اما هرگز جاى صحبت با ديگران را نمىگيرد. كودكان نيازمند حضور شما در كنار خود هستند و در اختيار گذاشتن امكانات مادى، هرگز نمىتواند جاى حضور فيزيكى و احساسى شما را براى آنان پر كند.
پی نوشت ها :
(1). Mary Zesiewic
/خ مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}