شورا و بیعت در حکومت اسلامی (2)
شورا و بیعت در حکومت اسلامی (2)
موارد مشورت
در پاسخ باید گفت: قرآن در مقام بیان این نیست که مشورت در کجا وجوب شرعی و قانونی دارد و رأی اکثریت یا همه مستشاران در کجا حجت است. پس با استناد به اطلاق یا عموم آیات نمیتوان پاسخ این دو پرسش را یافت. دو آیه مذکور چنان اطلاقی ندارند که بتوان از آن استفاده کرد که مشورت در همه جا واجب است؛ همچنین دارای چنان عمومی نیستند که وجوب عمل به رأی اکثریت مستشاران را در همه جا برساند. اگر دلیلی خاص در دست میبود که بر وجوب مشورت یا وجوب اطاعت از رأی اکثریت مستشاران دلالت میکرد، باید بررسی میکردیم که آن دلیل خاص چه اقتضایی دارد و چه کسانی را به عنوان مستشار میشناسد. اما ما نه خود چنین دلیلی در کتاب و سنت یافتهایم و نه شنیده یا خواندهایم که کسی ادعا کرده باشد که در شرع مقدس اسلام، امری تعبدی درباره موردی خاص، وارد شده است و بر وجوب مشورت یا وجوب پیروی از اکثریت مستشاران، در آن مورد دلالت دارد. چون چنین دلیل خاص تعبدی در دست نیست، برای یافتن پاسخ آن دو پرسش باید به عقل رجوع کرد.
عقل حکم میکند در مواردی که مصلحت لازم الاستیفایی در کار باشد و حاکم جامعه خودش با قطع و یقین آن را نشناسد و شناختن آن جز از راه مشورت، ممکن و مقدور نباشد ـ یا دست کم، احتمال این که آن مصلحت از راه مشورت بهتر از هر راه دیگری شناخته شود قوی باشد و احتمال این که به طریق دیگری غیر از مشورت بهتر معلوم گردد ضعیف باشد ـ مشورت واجب است. از سویی نباید یکی از مصالح جامعه اسلامی تفویت شود و از سوی دیگر، تنها راه یا بهترین راه شناخت آن مصلحت و شیوه استیفا و تحصیل آن، مشورت است. در چنین وضعی باید با دیگران به مشاوره پرداخت و از آراء و نظرات کارآگاهان مورد اعتماد کمک گرفت و سود جست. این همان حسن عقلی مشورت است که قبلا بدان اشاره شد.
همچنین عقل حکم میکند که اگر بر اثر مشورت، حاکم واقع را کشف کرد و مصلحت را به قطع و یقین، شناخت و بهترین راه تحصیل آن را کاملا دریافت، باید بر طبق قطع و یقین خود عمل کند؛ و اگر پس از انجام یافتن مشورت، خود را دستخوش شک و تردید دید و امر دایر شد بین این که یا یکی از دو طرف شک را برگزیند یا رأی اکثریت مستشاران را ـ که همه کاردان و محل وثوقند ـ رأی اکثریت اعضای شورا را باید ترجیح دهد. اما اگر مصلحت لازم الاستیفایی در کار نباشد یا باشد و حاکم خودش، آن را به خوبی بشناسد یا نشناسد اما بهترین راه یا تنها راه شناخت آن مشورت نباشد، به حکم عقل مشورت نه فقط وجوب ندارد بلکه اساسا مورد حاجت نیست. و به فرض انجام یافتن مشورت، پیروی رأی اکثریت افراد شورا، به هیچ روی واجب (و حتی راجح) نیست، مگر این که در موضوعی خاص یک دلیل تعبدی داشته باشیم و گفتیم که از چنین دلیل خاصی اثر و نشانی ندیدهایم. (11)
به عبارت دیگر، مطلوبیت و حسن مشورت، فقط برای کسانی است که احتمال بدهند به وسیله آن، از نظرات دیگران سود میجویند و مجهولی را کشف میکنند. پس مشورت موضوعیت ندارد و حسن آن، حسن طریقی است؛ یعنی برای آن است که از روی یکی از امور واقعی پرده بردارد و جهلی یا اشتباهی را مرتفع سازد.
بنابراین چنین نیست که در همه امور و شؤون اجتماعی مشورت واجب باشد فقط در آنجا که استیفاء و تحصیل مصلحتی ضروری باشد و مشاوره تنها راه یا بهترین راه شناخت شیوه صحیح و مطلوب تحصیل آن مصلحت باشد، مشورت وجوب مییابد. همچنین چنین نیست که در جمیع مشاورهها پیروی از اکثریت مستشاران واجب باشد. تنها در آنجا که اصل مشورت وجوب داشته باشد و مستشاران کاردان و محل وثوق باشند و مستشیر خودش در نتیجه مشورت، صحیحترین و مطلوبترین شیوه تحصیل مصلحت را، با قطع و یقین نشناسد و در چنگال شک و تردد گرفتار بماند، اطاعت و اتباع از اکثریت مستشاران بر مستشیر واجب میشود.
نتیجهای که از مجموع سخنان ما برمیآید این است که شورا نه در وضع قانون تأثیر قاطع دارد و نه در تعیین مجری قانون؛ در زمینه قانونگذاری، وضع قوانین اولی و اصلی که از کلیت و ثبات برخوردار است ـ به حکم ضرورت اسلام، اختصاصا از آن خدای متعال است ـ و انکار این مطلب موجب کفر و ارتداد خواهد بود؛ در وضع قوانین ثانوی و اضطراری نیز ـ که جزئی و موقت است ـ رأی شورا تعیین کننده نیست. به صرف این که اکثریت یا حتی کل افراد جامعه به قانونی رأی مثبت دهند، از لحاظ شرعی آن قانون، قانونیت و مشروعیت نمییابد. حتی اگر همه مردم درباره امری، رأیی مخالف رأی ولی فقیه ـ که نظرات او شرعا معتبر است ـ داشته باشند، باز رأی وی حاکم و مطاع و متبع است. هیچ دلیل نداریم بر این که رأی شورا یا نظر اکثریت یا همه مردم بر نظر و رأی ولی فقیه حاکمیت دارد. البته ممکن است که رأی و نظر دیگران، احیانا در رأی و نظر ولی فقیه و در تصمیمات او تأثیر کند؛ ولی به هر حال، تأثیر با حاکمیت فرق بسیار دارد. پس، از دیدگاه اسلامی، ارزش و اعتبار هیچ قانونی به رأی مردم وابسته نیست.
در زمینه تعیین حاکم نیز، نصب پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله) به منصب حکومت بر مسلمین، به حکم ضرورت دین اسلام و نصب ائمه اثنی عشر ( علیهم السلام) به حکم ضرورت مذهب تشیع، از سوی خدای متعال صورت پذیرفته است، نه از طرف خود مسلمین و چون و چرا و شک و انکار در این مطلب موجب خروج از دین اسلام یا مذهب تشیع خواهد بود. در نصب دیگر حاکمان نیز نظر مردم تعیین کننده نیست زیرا ولایت بر انسانها، اصالتا مختص خدای متعال است و بنابراین، هموست که حق تفویض ولایت به دیگری را دارد، نه مردم که بر خودشان نیز ولایت ندارند. رأی مثبت همه یا بیشتر مردم به ولایت و حکومت یک شخص، به حاکمیت وی اعتبار و ارزش شرعی نمیبخشد. پس این سخن که نظام سیاسی اسلام، به استناد اصل شورا، قابل تطبیق بر نظام مردم سالاری غربی است، به هیچ روی، صحیح و پذیرفتنی نیست و مخصوصا از دو آیه مورد بحث استنتاج نمیشود.
جایگاه شورا در نظام سیاسی اسلام
توضیح آن که بیشک ولی امر مسلمین حق دارد احکام سلطانیه، یعنی همان قوانین جزئی و موقت را وضع کند، اگرچه درباره حدود این حق و گستره این ولایت ـ کمابیش ـ اختلاف نظر هست . برای آن که قوانینی که وضع آنها در قلمرو ولایت فقیه است اعتبار و ارزش شرعی و قانونی بیابد باید موافق مصالح دنیوی و اخروی مردم تشخیص داده شود و تشخیص موافقت همه احکام سلطانیه با مصالح مردم، شناخت عمیق و وسیع، نسبت به همه ابعاد و وجوه زندگی اجتماعی میطلبد؛ و ناگفته پیداست که حصول چنان معرفت ژرف و گستردهای برای هیچ فرد غیر معصومی امکان پذیر نیست. ولی امر مسلمین هم، به هر حال انسانی است عادی و متعارف، و عادتا در بیش از یکی دو شاخه از علوم و معارف بشری نمیتواند متخصص و کارآگاه باشد.
از همین رو که حاکم غیر معصوم احاطه علمی بر جمیع امور و شؤون جامعه ندارد، ناگزیر باید با دانشمندان و کارشناسان علوم و فنون مختلف مشاوره و رایزنی داشته باشد. به وضوح معلوم است که برای قانونگذاری در هر یک از امور و شؤون گونهگون حیات جمعی به متخصصان و کارآگاهان همان بخش باید رجوع کرد، نه به همه مردم. رأی نظر کسانی که در آن بخش متخصص و کارآگاه نیستند چه حجیتی میتواند داشته باشد؟ مگر در امور شخصی و فردی، به غیر از کارشناسان رجوع میشود؟ مثلا کسی که میخواهد خانهای بسازد، برای یافتن یک طرح و نقشه خوب علاوه بر مهندس و معمار، آیا به بقال و عطار هم رجوع میکند؟ و آیا بیمار و دردمند برای درمان خود، هم با پزشک مشاوره و گفتگو میکند و هم با مورخ و نقاش؟ بقال، عطار، مورخ و نقاش گرچه هرکدام در علم و فن و حرفه خود، به عالیترین مدارج نائل آمده باشند، راجع به طرح و نقشه خانه و درمان بیماری و درد، نه حق ابراز رأی دارند و نه اگر سخنی بگویند مورد اعتنا واقع میشود. از این گذشته، برای حل و رفع مسائل و مشکلات هر بخش از امور و شؤون جامعه، با همه متخصصان و کارآگاهان آن بخش نیز نباید مشاوره کرد، بلکه فقط از اشخاص عادل و متقی آنها باید نظر خواست؛ زیرا نمیتوان اطمینان داشت که اشخاص بیتقوا و فاسق و فاجر به مستشیر خود یعنی امت اسلامی و حاکم آن، خیانت نکنند. پس حاکم امت اسلامی برای وضع قانون و تصمیم گیری درباره هر یک از مسائل و مشکلات اجتماعی، باید فقط با کسانی مشورت کند که هم عادل و متقی باشند و هم در خصوص آن مسأله و مشکل، خبیر و بصیر باشند .
بر این اساس، جامعه اسلامی شوراهای متعددی خواهد داشت که هر یک از آنها، در یک بخش از امور و شؤون زندگی اجتماعی، مشاور عالی ولی امر مسلمین خواهد بود. هر وقت که حاکم مسلمین برای وضع یک قانون جزئی و موقت ـ یعنی یکی از احکام سلطانیه ـ مشاوره را ضروری یافت، به شورای ذیربط رجوع میکند و مسأله و مشکل را با آن شورا در میان مینهد و از افراد شورا میخواهد که بهترین شیوه تحصیل و استیفای مصلحت منظور را با مطالعه و تحقیق و مشاوره بیابند تا وی آن را به صورت یک قانون، به جامعه اسلامی عرضه کند. اگر در نتیجه مشاوره حاکم مسلمین با افراد شورا خود وی بهترین شیوه و مطلوبترین قانون را به قطع و یقین یافت، همان را به عنوان «قانون» اعلام میکند ـ خواه موافق با رأی اکثریت افراد شورا باشد و خواه نباشد ـ و اگر حاکم نتوانست به علم و جزم برسد، رأیی را که ادله قویتر دارد برمیگزیند و در صورت مساوی بودن ادله طرفین، رأی اکثریت را میپذیرد. چون ولی امر فقیهترین مردم، عالمترین آنان به اوضاع و احوال موجود در جامعه اسلامی و عادلترین و باتقواترین آنان است، بیش از هر کس دیگری میتواند و حق دارد که بهترین رأی و قویترین قول را معین کند؛ و از آنجا که وی در عقل و کیاست، تدبیر و مدیریت اجتماعی و دلسوزی برای اسلام و خیرخواهی برای مسلمین، از همه برتر است، نهایتا رأی اوست که معتبر و ارجمند و مطاع و متبع خواهد بود. پس در نظام حکومتی اسلام نیز ضرورت دارد که برای حل و رفع بسیاری از مسائل و مشکلات اجتماعی و تأمین مصالح عمومی، رهبر مسلمین با اشخاص ذی صلاح به مشاوره بنشیند و حتی در بعضی از موارد، رأی اکثریت یا همه مستشاران خود را بپذیرد و بدان قانونیت بخشد. اما نکتهای که نباید از آن غفلت داشت این است که در هر حال آنچه به قانون مشروعیت میدهد رأی رهبر است نه رأی شورا.
در زمینه تعیین حاکم نیز، شورا کارساز است؛ پیش از این گفتیم مجلس خبرگان ـ که مجموعهای از برجستهترین افراد جامعه در سه بعد فقاهت، تدبیر و مدیریت اجتماعی، تقوا و عدالت است ـ یکی از اعضای خود را که در دارا بودن مجموع این سه ویژگی، بر دیگران برتری دارد، برای تصدی ولایت امر مسلمین برمیگزیند. اعضای مجلس خبرگان به وسیله مشاوره و تبادل نظر با همدیگر یکی را از میان خود ـ که افقه و اعلم و اتقی است ـ انتخاب میکنند و به مقام رهبری منصوب میدارند. تعیین و نصب دیگر متصدیان امور نیز بر عهده شوراهایی است که افراد آنها هم متخصص و کارآگاهند و هم عادل و متقی. که قبلا شرح آن را خواندیم.
فواید مشورت پیامبر ( صلی الله علیه و آله) : (12)
1 ـ فراهم کردن پذیرش همگانی؛
به هر حال، این روش موجبات جذب بیشتر دیگران را فراهم میآورد. خدای متعال نیز، برای آن که مردم احساس نکنند که رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله) مستبدانه حکم میراند و هرچه را خودش میخواهد با اجبار و اکراه بر آنان تحمیل میکند، از وی میخواهد که در کارها، از آنان نظر بخواهد و با آنان رایزنی کند. بدین وسیله زمینه پذیرش احکام سلطانیه در جامعه فراهم میشود و مردم بیشتر و بهتر به قوانین و مقررات عمل میکنند. در میان گذاشتن مسائل و مشکلات با مردم ـ دست کم ـ این فایده را دارد که پس از اتخاذ تصمیم، موافقان میگویند: این رأی خود ماست؛ ماییم که تصمیم میگیریم و مخالفان میگویند: به هر حال تصمیم گیری مستبدانه نیست، بلکه بسیاری از افراد جامعه با این قانون موافقند و خواهند گفت ما نیز اگرچه مخالف آنیم، در عمل موافقت میکنیم تا جامعه دچار هرج و مرج نشود. این یکی از فوائدی است که بر مشورت مترتب میشود.
2 ـ تأمین همکاری و مشارکت عمومی؛
رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله) اگر چه از اصرار آنان خوشش نمیآمد و میفرمود: «من از این نگرانم که شکست بخورید» ولی سرانجام تسلیم رأی آنان شد. (13) شاید رأی ابتدایی خود آن حضرت یعنی سنگر گرفتن در شهر و آماده دفاع بودن موافق مصلحت بوده است و بعید نیست که اگر رأی آن حضرت پذیرفته میشد، مشرکان مکه به شکست سختی دچار میآمدند اما چون گروه پرشماری از مسلمین در خانه و شهر ماندن و وضع دفاعی به خود گرفتن را ننگ و عار میانگاشتند و راغب بودند که از شهر بیرون روند یک مصلحت ثانوی پدید آمد که موافقت با آن بر موافقت با مصلحت اولی رجحان داشت.
در این گونه موارد ـ که رأی اکثریت افراد یک جامعه بر خلاف مصلحت است و با این حال، مخالفت با آن به صلاح نیست ـ میتوان گفت که دو مصلحت در کار است؛ یکی مصلحت خود کار که رأی اکثریت با آن موافقت ندارد و دیگری مصلحت موافقت با رأی اکثریت مردم. و چون مصلحت دوم از مصلحت اول قویتر است در مقام عمل باید در جهت آن حرکت کرد.
3 ـ آموزش به دیگران؛
پى نوشتها:
11. در پارهای از روایات حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در برابر معاویه به شورا تمسک کرده، مینویسد: «همان جماعتی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردهاند با همان شرائط با من نیز بیعت کردهاند، پس نه حاضران اختیاری دارند و نه غایبان میتوانند آن را به هم بزنند و شورا فقط برای مهاجران و انصار است پس اگر گرد مردی اجتماع کردند و او را امام قرار دادند رضای خدا در آن است، بعد از آن اگر کسی با طعن و بدعت از فرمانشان خارج شود او را به جایگاه خود باز میگردانند و اگر امتناع ورزید به دلیل این که غیر راه مؤمنان را پیموده است با او میجنگند و خداوند او را به سزای اعمالش میرساند» (نهج البلاغه، ص 366، نامه 6)
در توضیح این گونه روایات باید گفت: اینها بحثهای جدلی است که خصم را بر اساس مبانی خودش الزام میکنند و بر اساس مقبولات او سخن میگویند نه بر مبنای آنچه خود قبول دارند . از این گونه بحثهای جدلی در قرآن کریم هم آمده است. مانند آیات 21 و 22 سوره نجم که میفرماید: «آیا پسر مخصوص شما و دختر برای او (خدا) است * این تقسیمی ظالمانه است» پیداست که اولا اسلام، برتری و فضلی برای پسران نسبت به دختران نمیشناسد و ثانیا بهتر یا بدتر بودن پسران چگونه دلیل میشود که خدای متعال باید پسر یا دختر داشته باشد؟ در این روایات نیز حضرت علی (علیه السلام) نمیخواهد شورا را به عنوان یکی از اصول نظام سیاسی اسلام معرفی کند بلکه میخواهد با معاویه بر طبق مبانی مورد پذیرش و ادعای خود او سخن بگوید تا شاید هدایت شود.
12. درباره امامان معصوم علیهم السلام نیز همین بحث صادق است چرا که آنان نیز همانند پیامبر ( صلی الله علیه و آله) از هر نوع جهل، خطا و اشتباه مصونند و نیازی به شورا برای کشف مجهول یا رفع اشتباه ندارند.
13. السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 67 و تاریخ طبری، ج 2، ص 59، نقل به مضمون.
14. این سخن درباره امامان معصوم علیهم السلام نیز جاری است.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}