افق گشاييِ فلسفه انتظار
افق گشاييِ فلسفه انتظار
افق گشاييِ فلسفه انتظار
نويسنده:محمد علی آهنگران
در انديشه ديني مسلمانان، اعتقاد به مهدويت، ريشه در همان آموزه بنيادين دارد. اسلام، و با تأكيد پردامنه تر تشيع، فلسفه تاريخي معنادار، توان مند، غايت خواه و آرمان گرا دارد و از اين رو، چونان همه ساحت هاي ديگر، يادآور مي شود كه در پشت جاده هاي خلوت و خاموش، جهاني ديگر هست كه ازقضا در همين طبيعت ناسوتي و روي همين كره خاكي صورت مي بندد و به مسير تاريخ و تمدن انساني شكل متمايز و درخور انسان مي بخشد.
1. بنيادي ترين آموزه دين در معناي باطني، اعتقاد و ايمان به وجود جهاني ديگر است. اين انديشه، كه ركن همه معتقدات ايماني و وحياني است، فراتر و برتر از جهان محسوس است. جهان و بلكه جهان هايي هست كه به گونه اي پوشيده و در بطن غيب، در درون اين جهانِ عيان اند. در اين فراروند ديني، ايمان به خدواند، آخرت، ملكوت، فرشته و همه گستره هاي معنوي و دنيوي، مفهوم مي يابد و تبيين مي شود. راست اين است كه بي شكوه اين اعتقاد، حتي عمل آرمانيِ آدميان نيز صبغه ايماني ندارد و هرچند مي تواند نيكو و بسزا باشد، اما ديني و ايماني نيست. هم به اين دليل است كه در همه كتاب هاي آسماني، ايمان سرآغاز همه شناخت ها است.
مؤمنان، جهان صورت را نقابي پنهان كننده مي انگارند كه بطن هويت هستي را از چشم ها نهان مي دارد و آن ها را به خود گرفتار مي كند. در پسِ اين جهان ظاهري، جهان هايي ديگر هست كه هم موازي با اين جهان در دامنه هاي هستي سير مي كنند و هم در فواصل زماني حيات ما آدميان رخ مي نمايند. تنها پس از مرگ است كه مي توانيم چهره ديگر هستي خود را ببينيم و فقط آن هنگام است كه به جهاني ديگر درمي آييم.
اگر اين آموزه بنيادي ديني را بپذيريم، آن گاه همه ساحت هاي گوناگون وجودي را مطابق با تعلق ديني و ايماني، متفاوت، پيچيده، رازمدارانه و تودرتو خواهيم يافت. اين اعتقاد در لايه هاي همين زندگي طبيعي و ناسوتي ما نيز تجلي خواهد داشت و درست به همان دليل پيش گفته ، در معنابخشي ما به علم، طبيعت، تاريخ، تمدن و روح بشري اثر خواهد نهاد. نگاه مؤمنانه، همه ظواهر را خواهد شكافت و در پسِ هرچيز- هر مفهوم انساني- معنايي ديگر خواهد جست.
در چنين ساحتي، فلسفه تاريخ، فرايند تمدن سازي انسان و ايستگاه آخر جهان، تصويري ديگر دارد. اسلام اين تصوير را در همه متون خود تذكر داده و بر آن تأكيد كرده است. در انديشه ديني مسلمانان، اعتقاد به مهدويت، ريشه در همان آموزه بنيادين دارد. اسلام، و با تأكيد پردامنه تر تشيع، فلسفه تاريخي معنادار، توان مند، غايت خواه و آرمان گرا دارد و از اين رو، چونان همه ساحت هاي ديگر، يادآور مي شود كه در پشت جاده هاي خلوت و خاموش، جهاني ديگر هست كه ازقضا در همين طبيعت ناسوتي و روي همين كره خاكي صورت مي بندد و به مسير تاريخ و تمدن انساني شكل متمايز و درخور انسان مي بخشد.
واژه رمزگون «انتظار» در متون ديني همين آرمان را بسط مي دهد و آشكار مي كند. مؤمن در اين ديدگاهِ ايمان ساخته، «منتظر» است. اين انتظارِ البته به پايان رسنده و سيراب شونده، بي ترديد گونه اي تكاپو، اضطراب فعال (active anxiecy)، رشدخواهي، تحرك و اميد را با خود مي آورد، و روشن است كه چون همه انتظارهاي بشري و همسو با رنگ وروي آن، دغدغه، نگرانيِ مثبت و كارساز، آرزو، مراقبت و طرح ريزي و برنامه انديشي دارد و مي طلبد.
تصور پايان و فرجامي خاص براي مسير زندگيِ جمعي بشر، آن را از بن بست تهي بودگي به در آوردن است. تصوير آغاز و انجام زندگي بشر، آن را از وضع بي ثبات و پوچ انگاريِ فلسفه بافانه نجات مي دهد و بدان ساماني هدفدار مي بخشد.
2. انتظار، گونه اي فلسفه جهان نگريِ نو است: اين كه كار و كنش انسان، روزي در نيكوترين و بسامان ترين قالب و صورت خود جلوه خواهد كرد و جهان، طبيعت، سياست، حكومت، اقتصاد، رفاه، عدالت، ادراك، آموزش و طعم زندگي، در غايت رشد خود رخ خواهد نمود. آشكارتر از روز است كه اين آرمان، دروني ترين هسته همه رنج ها و شادي هاي بشري و تمامي فلسفه هاي شفاهي و مكتوب و هنر و ادبيات است.
كدام اسطوره، كدامين فلسفه و يا كدام شعر و ترانه است كه اين آرمان را به زباني ديگر- با واژگان مربوط به حوزه معنايي خود- زمزمه نكند و آن را نخواهد و نبيند؟ اين آرمان انساني در مفهوم «انتظار» - به معناي ديني آن- تجلي تمام يافته است. هم بدين سبب، منتظران در فراسوي امروز به فردا مي نگرند؛ فردايي كه همه سويه هاي زندگي انسان در آن زيباتر و پرمعناتر است. اين اصل آينده انديشيِ معناساز، تنها به مفاهيم سياسي و اجتماعي باز نمي گردد. فرديتِ مبتني بر چنين انگاره فرا انديشانه ديني نيز ساماني متمايز از ديگر گونه هاي زندگي فردي دارد.
نكته روشنايي آور اين است: در فراسوي افق هاي جهان كنوني و در فردايي بس نزديك، شهري هست كه حيات انساني در آن در اوجِ شكوه و تعالي ممكنِ خويش، همه گره هاي بسته پيشين را مي گشايد و از همه سختي هاي ادوار تاريخ بشري سربلند بر مي آيد و به مفهوم «زيستن انسان گون» تجسمي راستين- اما زميني و ملموس-
مي بخشد. اين شهر، رويه ديگر تمدن انساني است. مدنيّت هويت دار بشر، فارغ از همه زنجيرها و تيرگي ها، در افق تاريخ بر كرانه هستي ايستاده است. آيا چنين افق گشاييِ دين مدارانه اي، زيست فردي و اجتماعي آدمي را دگرگون نمي سازد؟ تماشاي اين افق در معنايي ژرف و ناب، در كلمه «ظهور» صورت مي بندد. ظهور، عيان شدن هويت الهي انسان است. اين البته معنايي لاهوتي تر دارد.
انتظار، فراتر از همه جوانب خود، گونه اي مفهوم متافيزيكي است. تنها شناخت و معرفت ويژه اي از جهان هستي است كه مي تواند در ادامه خود به مفهومي مانند انتظار بينجامد. بي آن نگره هاي فلسفي و معرفتي، سخن گفتن از انتظارِ جهاني نو بي معناست. اگر بشر چشم خود را در فلسفه هاي زيستي بگرداند، جهان را همواره چنان كه هست مي بيند و پيوندي ميان زمين و آسمان نمي يابد. انتظار تماشاي اين پيوند است: همين كه از دامنه هاي «خلقت» سرازير شويم و به سوي قله هاي رفيع «شدن» كوچ كنيم. اين ديد تازه اي به جهان است.
3. در پسِ انديشه «انتظار» ، يك پرسش و در واقع رويكردي بنيادين وجود دارد. اين رويكرد، ناگزير، در همه ساحت هاي اعتقاد ديني- از هر شكل و رنگ- جريان مي يابد و تمامي جوانب زندگي ديندارانه را در بر مي گيرد. زندگي ديني همواره ملازم و مستلزم گونه اي نياز به اشتياق به رستگاري است. رستگاري در همه زندگي هاي ممكن، غايت مراد و اوج آروزي مؤمنان است.
مؤمن در پي رستگاري هر دو جهاني است و در اين راه نه به عمل و ايمان خود كه در عين حال به امداد الهي نيز دل مي بندد. نجات يافتن از اين طبيعت دربندكننده و رها شدن از تيرگي جسم، ظلمت گناه، قفس تن، محدوديت جهان و مواردي چنان اين، كما بيش در همه متون ديني در فرهنگ هاي گوناگون بشري جلوه دارد.
از اين همه بر مي آيد كه نياز به رستگاري، امري عيني و حقيقي در باطن اديان تلقي مي شود. آن پرسش پنهان از مفهوم «انتظار» اين است: آيا جهان به نجات بخش نياز دارد؟ به حتم، فلسفه هاي نظري و عملي و نيز اصول زندگي روزمره در جهان كنوني- و به تأكيد، همه نگاه هاي روان شناختي، جامعه شناختي و معرفت شناختي- چنين پرسشي را فراپيش دينداران مي نهند. آيا به راستي جهان كنوني نيازمند منجي است؟ تبليغِ اين كه ما در بهترين وضع ممكن تاريخ بشري زيست مي كنيم، اين پرسش را تيزتر و پردامنه تر مي كند. عقلانيت مسلط كنوني برنمي تابد كه مفهوم نجات بخشي و رستگاري در كار جهان، تبليغ و ترويج شود و آن را مغاير با مباني هستي شناختي خود مي يابد. با اين همه، در سراسر اديان و هنرها و آرمان ها، نياز و اعتقاد به چيزي يا وضعي بيش يا بهتر از آنچه « اكنون هست» امري انكارنكردني است.
هيچ كس، و با هرگونه فلسفه ممكن، نمي تواند ادعا كند كه ما «اكنون» در برترين شكلِ زندگي انساني قرار داريم و وضع چنان است كه بهتر از آن نمي شود. البته آنچه اهميت تام دارد، هسته عدالت خواهي آرمان است. در اين نگاه، شكل زندگي روزمره، نظام سياسي و اجتماعي، رفاه، دانش و عناصري از اين گونه، در رده هاي بعدي اهميت جاي مي گيرند.
اين اعتقاد، به راستي، عقيده اي ديني و ايماني و ماورايي است كه در سراسر عالم و تاريخ و در همه فرهنگ ها و تمدن ها نفوذ دارد: «اكنون» - با تأكيد بر معناي كلمه- وضع جهان چنان است كه بي گمان نيازمند منجي است. اين نه به معناي امري فراانساني، بلكه دقيقاً به مفهومي انساني، از ضرورت تغيير دادن جهان خبر مي دهد.
4. در پسِ معناي فلسفه انتظار، حضور پايدار «انسان» حس مي شود. آنچه در فرهنگ دانشي و بينشي دين، «انسان كامل» نام مي گيرد، تجلي اراده خداوند در تجسد بخشيدن به كمال انساني در هيأت انسان كامل است. غايت و مراد خلقت انسان، در ساحت وجودي انسان كامل شكل مي بندد و حضور او در همه ادوار تاريخ بشر، اين سرّ آفرينش را امتداد مي دهد. آن نشانه راستين لاهوت بر روي خاك همواره هست و از صدر تاريخِ ازلي تا ذيل ابدي آن، حضور ممتد دارد. پيامبران و اوليا همواره امكان تحقق كمال انساني را در وجود خود تداعي كرده اند.
مفهوم انتظار با چشم گشودن به افق هستي براي ظهور انسان كامل نيز پيوندي تمام دارد. انسان كامل در عصر خاتميت نيز هست، اما زمان «ظهور» او فرا نرسيده است. اين اعتقاد به وجود انسان كامل، كه نمونه آرماني انسان است، آفرينش انسان را معنادار مي كند و در امكان تحقق هدف آن، ترديدها را مي زدايد. در اين بيان، يك بُعد ديگر نيز كاويدني است: نياز تمثال جويي و شمايل خواهيِ بشري انكار ناشدني است. اين نياز به شكل هاي گوناگون در طي حيات بشر خود را آشكار ساخته است. آنچه هست اين است: بشر نيازمند ديدن شمايل كامل خود است. هنوز هم جهان، چونان گذشته، نيازمند و مشتاق برافراشتن اين شمايل است. ادبيات، ورزش و حتي علم- هر يك به نوبه خود- سرشتي شمايل گرايانه يافته اند. آيا اين همه آشكار نمي كند كه در بشر چيزي هست كه مي خواهد مَثَل اعلاي نوع خود را در بيرون از خود تماشا كند؟ انتظار، در كنار همه لايه هاي معنايي خود، اين نياز را نيز پاسخ مي گويد: هم از آن برمي آيد و هم به آن مي انجامد.
در پديدارشناسي دين مي توان به همه وجوه پيش گفته «انتظار» و نيز معاني ديگر آن نگاهي تازه داشت. بر اين بنياد، اگر سياليّت جاريِ مفاهيم ديني را بازستانيم و آن را از ريشه هاي تاريخي و معناساز خود بگسليم، پرسش هاي زمانه را در برابر دين طرح نمي توانيم كرد. انتظار از آن جمله مفاهيم است كه بايد در همه هويت و دامنه هاي خود بازسنجيده شود. ناگزير بايد گفت كه حتي اگر رويكردي كار ويژه گرايانه به دين داشته باشيم، انتظار، آفاق معرفتي تازه اي را در جهان نو خواهد گشود. اين گشايش رهايي بخش، از فلسفه زندگي روزمره آغاز مي شود و تا پيچيده ترين مناسبات انساني امتداد مي يابد.
منبع: www.bfnews.ir
1. بنيادي ترين آموزه دين در معناي باطني، اعتقاد و ايمان به وجود جهاني ديگر است. اين انديشه، كه ركن همه معتقدات ايماني و وحياني است، فراتر و برتر از جهان محسوس است. جهان و بلكه جهان هايي هست كه به گونه اي پوشيده و در بطن غيب، در درون اين جهانِ عيان اند. در اين فراروند ديني، ايمان به خدواند، آخرت، ملكوت، فرشته و همه گستره هاي معنوي و دنيوي، مفهوم مي يابد و تبيين مي شود. راست اين است كه بي شكوه اين اعتقاد، حتي عمل آرمانيِ آدميان نيز صبغه ايماني ندارد و هرچند مي تواند نيكو و بسزا باشد، اما ديني و ايماني نيست. هم به اين دليل است كه در همه كتاب هاي آسماني، ايمان سرآغاز همه شناخت ها است.
مؤمنان، جهان صورت را نقابي پنهان كننده مي انگارند كه بطن هويت هستي را از چشم ها نهان مي دارد و آن ها را به خود گرفتار مي كند. در پسِ اين جهان ظاهري، جهان هايي ديگر هست كه هم موازي با اين جهان در دامنه هاي هستي سير مي كنند و هم در فواصل زماني حيات ما آدميان رخ مي نمايند. تنها پس از مرگ است كه مي توانيم چهره ديگر هستي خود را ببينيم و فقط آن هنگام است كه به جهاني ديگر درمي آييم.
اگر اين آموزه بنيادي ديني را بپذيريم، آن گاه همه ساحت هاي گوناگون وجودي را مطابق با تعلق ديني و ايماني، متفاوت، پيچيده، رازمدارانه و تودرتو خواهيم يافت. اين اعتقاد در لايه هاي همين زندگي طبيعي و ناسوتي ما نيز تجلي خواهد داشت و درست به همان دليل پيش گفته ، در معنابخشي ما به علم، طبيعت، تاريخ، تمدن و روح بشري اثر خواهد نهاد. نگاه مؤمنانه، همه ظواهر را خواهد شكافت و در پسِ هرچيز- هر مفهوم انساني- معنايي ديگر خواهد جست.
در چنين ساحتي، فلسفه تاريخ، فرايند تمدن سازي انسان و ايستگاه آخر جهان، تصويري ديگر دارد. اسلام اين تصوير را در همه متون خود تذكر داده و بر آن تأكيد كرده است. در انديشه ديني مسلمانان، اعتقاد به مهدويت، ريشه در همان آموزه بنيادين دارد. اسلام، و با تأكيد پردامنه تر تشيع، فلسفه تاريخي معنادار، توان مند، غايت خواه و آرمان گرا دارد و از اين رو، چونان همه ساحت هاي ديگر، يادآور مي شود كه در پشت جاده هاي خلوت و خاموش، جهاني ديگر هست كه ازقضا در همين طبيعت ناسوتي و روي همين كره خاكي صورت مي بندد و به مسير تاريخ و تمدن انساني شكل متمايز و درخور انسان مي بخشد.
واژه رمزگون «انتظار» در متون ديني همين آرمان را بسط مي دهد و آشكار مي كند. مؤمن در اين ديدگاهِ ايمان ساخته، «منتظر» است. اين انتظارِ البته به پايان رسنده و سيراب شونده، بي ترديد گونه اي تكاپو، اضطراب فعال (active anxiecy)، رشدخواهي، تحرك و اميد را با خود مي آورد، و روشن است كه چون همه انتظارهاي بشري و همسو با رنگ وروي آن، دغدغه، نگرانيِ مثبت و كارساز، آرزو، مراقبت و طرح ريزي و برنامه انديشي دارد و مي طلبد.
تصور پايان و فرجامي خاص براي مسير زندگيِ جمعي بشر، آن را از بن بست تهي بودگي به در آوردن است. تصوير آغاز و انجام زندگي بشر، آن را از وضع بي ثبات و پوچ انگاريِ فلسفه بافانه نجات مي دهد و بدان ساماني هدفدار مي بخشد.
2. انتظار، گونه اي فلسفه جهان نگريِ نو است: اين كه كار و كنش انسان، روزي در نيكوترين و بسامان ترين قالب و صورت خود جلوه خواهد كرد و جهان، طبيعت، سياست، حكومت، اقتصاد، رفاه، عدالت، ادراك، آموزش و طعم زندگي، در غايت رشد خود رخ خواهد نمود. آشكارتر از روز است كه اين آرمان، دروني ترين هسته همه رنج ها و شادي هاي بشري و تمامي فلسفه هاي شفاهي و مكتوب و هنر و ادبيات است.
كدام اسطوره، كدامين فلسفه و يا كدام شعر و ترانه است كه اين آرمان را به زباني ديگر- با واژگان مربوط به حوزه معنايي خود- زمزمه نكند و آن را نخواهد و نبيند؟ اين آرمان انساني در مفهوم «انتظار» - به معناي ديني آن- تجلي تمام يافته است. هم بدين سبب، منتظران در فراسوي امروز به فردا مي نگرند؛ فردايي كه همه سويه هاي زندگي انسان در آن زيباتر و پرمعناتر است. اين اصل آينده انديشيِ معناساز، تنها به مفاهيم سياسي و اجتماعي باز نمي گردد. فرديتِ مبتني بر چنين انگاره فرا انديشانه ديني نيز ساماني متمايز از ديگر گونه هاي زندگي فردي دارد.
نكته روشنايي آور اين است: در فراسوي افق هاي جهان كنوني و در فردايي بس نزديك، شهري هست كه حيات انساني در آن در اوجِ شكوه و تعالي ممكنِ خويش، همه گره هاي بسته پيشين را مي گشايد و از همه سختي هاي ادوار تاريخ بشري سربلند بر مي آيد و به مفهوم «زيستن انسان گون» تجسمي راستين- اما زميني و ملموس-
مي بخشد. اين شهر، رويه ديگر تمدن انساني است. مدنيّت هويت دار بشر، فارغ از همه زنجيرها و تيرگي ها، در افق تاريخ بر كرانه هستي ايستاده است. آيا چنين افق گشاييِ دين مدارانه اي، زيست فردي و اجتماعي آدمي را دگرگون نمي سازد؟ تماشاي اين افق در معنايي ژرف و ناب، در كلمه «ظهور» صورت مي بندد. ظهور، عيان شدن هويت الهي انسان است. اين البته معنايي لاهوتي تر دارد.
انتظار، فراتر از همه جوانب خود، گونه اي مفهوم متافيزيكي است. تنها شناخت و معرفت ويژه اي از جهان هستي است كه مي تواند در ادامه خود به مفهومي مانند انتظار بينجامد. بي آن نگره هاي فلسفي و معرفتي، سخن گفتن از انتظارِ جهاني نو بي معناست. اگر بشر چشم خود را در فلسفه هاي زيستي بگرداند، جهان را همواره چنان كه هست مي بيند و پيوندي ميان زمين و آسمان نمي يابد. انتظار تماشاي اين پيوند است: همين كه از دامنه هاي «خلقت» سرازير شويم و به سوي قله هاي رفيع «شدن» كوچ كنيم. اين ديد تازه اي به جهان است.
3. در پسِ انديشه «انتظار» ، يك پرسش و در واقع رويكردي بنيادين وجود دارد. اين رويكرد، ناگزير، در همه ساحت هاي اعتقاد ديني- از هر شكل و رنگ- جريان مي يابد و تمامي جوانب زندگي ديندارانه را در بر مي گيرد. زندگي ديني همواره ملازم و مستلزم گونه اي نياز به اشتياق به رستگاري است. رستگاري در همه زندگي هاي ممكن، غايت مراد و اوج آروزي مؤمنان است.
مؤمن در پي رستگاري هر دو جهاني است و در اين راه نه به عمل و ايمان خود كه در عين حال به امداد الهي نيز دل مي بندد. نجات يافتن از اين طبيعت دربندكننده و رها شدن از تيرگي جسم، ظلمت گناه، قفس تن، محدوديت جهان و مواردي چنان اين، كما بيش در همه متون ديني در فرهنگ هاي گوناگون بشري جلوه دارد.
از اين همه بر مي آيد كه نياز به رستگاري، امري عيني و حقيقي در باطن اديان تلقي مي شود. آن پرسش پنهان از مفهوم «انتظار» اين است: آيا جهان به نجات بخش نياز دارد؟ به حتم، فلسفه هاي نظري و عملي و نيز اصول زندگي روزمره در جهان كنوني- و به تأكيد، همه نگاه هاي روان شناختي، جامعه شناختي و معرفت شناختي- چنين پرسشي را فراپيش دينداران مي نهند. آيا به راستي جهان كنوني نيازمند منجي است؟ تبليغِ اين كه ما در بهترين وضع ممكن تاريخ بشري زيست مي كنيم، اين پرسش را تيزتر و پردامنه تر مي كند. عقلانيت مسلط كنوني برنمي تابد كه مفهوم نجات بخشي و رستگاري در كار جهان، تبليغ و ترويج شود و آن را مغاير با مباني هستي شناختي خود مي يابد. با اين همه، در سراسر اديان و هنرها و آرمان ها، نياز و اعتقاد به چيزي يا وضعي بيش يا بهتر از آنچه « اكنون هست» امري انكارنكردني است.
هيچ كس، و با هرگونه فلسفه ممكن، نمي تواند ادعا كند كه ما «اكنون» در برترين شكلِ زندگي انساني قرار داريم و وضع چنان است كه بهتر از آن نمي شود. البته آنچه اهميت تام دارد، هسته عدالت خواهي آرمان است. در اين نگاه، شكل زندگي روزمره، نظام سياسي و اجتماعي، رفاه، دانش و عناصري از اين گونه، در رده هاي بعدي اهميت جاي مي گيرند.
اين اعتقاد، به راستي، عقيده اي ديني و ايماني و ماورايي است كه در سراسر عالم و تاريخ و در همه فرهنگ ها و تمدن ها نفوذ دارد: «اكنون» - با تأكيد بر معناي كلمه- وضع جهان چنان است كه بي گمان نيازمند منجي است. اين نه به معناي امري فراانساني، بلكه دقيقاً به مفهومي انساني، از ضرورت تغيير دادن جهان خبر مي دهد.
4. در پسِ معناي فلسفه انتظار، حضور پايدار «انسان» حس مي شود. آنچه در فرهنگ دانشي و بينشي دين، «انسان كامل» نام مي گيرد، تجلي اراده خداوند در تجسد بخشيدن به كمال انساني در هيأت انسان كامل است. غايت و مراد خلقت انسان، در ساحت وجودي انسان كامل شكل مي بندد و حضور او در همه ادوار تاريخ بشر، اين سرّ آفرينش را امتداد مي دهد. آن نشانه راستين لاهوت بر روي خاك همواره هست و از صدر تاريخِ ازلي تا ذيل ابدي آن، حضور ممتد دارد. پيامبران و اوليا همواره امكان تحقق كمال انساني را در وجود خود تداعي كرده اند.
مفهوم انتظار با چشم گشودن به افق هستي براي ظهور انسان كامل نيز پيوندي تمام دارد. انسان كامل در عصر خاتميت نيز هست، اما زمان «ظهور» او فرا نرسيده است. اين اعتقاد به وجود انسان كامل، كه نمونه آرماني انسان است، آفرينش انسان را معنادار مي كند و در امكان تحقق هدف آن، ترديدها را مي زدايد. در اين بيان، يك بُعد ديگر نيز كاويدني است: نياز تمثال جويي و شمايل خواهيِ بشري انكار ناشدني است. اين نياز به شكل هاي گوناگون در طي حيات بشر خود را آشكار ساخته است. آنچه هست اين است: بشر نيازمند ديدن شمايل كامل خود است. هنوز هم جهان، چونان گذشته، نيازمند و مشتاق برافراشتن اين شمايل است. ادبيات، ورزش و حتي علم- هر يك به نوبه خود- سرشتي شمايل گرايانه يافته اند. آيا اين همه آشكار نمي كند كه در بشر چيزي هست كه مي خواهد مَثَل اعلاي نوع خود را در بيرون از خود تماشا كند؟ انتظار، در كنار همه لايه هاي معنايي خود، اين نياز را نيز پاسخ مي گويد: هم از آن برمي آيد و هم به آن مي انجامد.
در پديدارشناسي دين مي توان به همه وجوه پيش گفته «انتظار» و نيز معاني ديگر آن نگاهي تازه داشت. بر اين بنياد، اگر سياليّت جاريِ مفاهيم ديني را بازستانيم و آن را از ريشه هاي تاريخي و معناساز خود بگسليم، پرسش هاي زمانه را در برابر دين طرح نمي توانيم كرد. انتظار از آن جمله مفاهيم است كه بايد در همه هويت و دامنه هاي خود بازسنجيده شود. ناگزير بايد گفت كه حتي اگر رويكردي كار ويژه گرايانه به دين داشته باشيم، انتظار، آفاق معرفتي تازه اي را در جهان نو خواهد گشود. اين گشايش رهايي بخش، از فلسفه زندگي روزمره آغاز مي شود و تا پيچيده ترين مناسبات انساني امتداد مي يابد.
منبع: www.bfnews.ir
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}