آنان که جا ماندند !
آنان که جا ماندند !
منبع : سایت راسخون
از مقالات برگزیده ی مسابقه ی روایت محرم
واكاوی برهه هایی از زندگا نی برخی از خواص جامعه ی حسینی
امام حسین (علیه السلام) ،عاشورا ، کربلا،کوفه ،خواص،عبرت ،تاریخ ،تیپولوژی، احنف بن قيس تميمي، شریح قاضی، سلیمان بن صرد خزایی، طرماح بن عدي طائي، هرثمة بن سلیم، عبيدالله بن حر جعفي، عبدالله بن مطيع عدوي ، شبث بن ربعي، عبد اللَّه بن حنظلة
مقدمه :
تعريف عوام و خواص
مقام معظم رهبري ميفرمايد: خواص کساني هستند که از روي فکر و فهميدگي و آگاهي و تصميم گيري کار ميکنند، يک راهي را ميشناسند و به دنبال آن راه حرکت ميکنند. وقتي عملي انجام ميدهند، موضع گيري ميکنند، راهي را انتخاب ميکنند، از روي فکر و تحليل است؛ ميفهمند و تصميم ميگيرند و عمل ميکنند.[2]
عوام در هر جامعه اکثريت را تشکيل ميدهند و معمولا پيرو بوده، به بالا دستيها نگاه ميکنند و مطابق مشي آنها عمل ميکنند،اينها توانايي تجزيه و تحليل مسايل را ندارند، پيرو موجند و مرعوب جو.
مقام عظماي ولايت ميفرمايد: عوام کساني هستند که وقتي جو به يک سمتي ميرود اينها هم ميروند، تحليل ندارند. يک وقت مردم ميگويند زنده باد، اين هم نگاه ميکند و ميگويد زنده باد، يک وقتي مردم ميگويند مرده باد، او هم نگاه ميکند ميگويد مرده باد. اينها دنبال اين نيستند که ببينند چه راه درست است، چه حرکتي صحيح است، بفهمند، بسنجند، تحليل کنند، درک کنند. .
خواص در یک جامعه به کسانی اطلاق می شود که به واسطه تاثیری که بر مردم دارند وجزء بزرگان محسوب می شوند و این شرافت به واسطه بزرگی قوم یا به واسطه گرفتن حکمی از رسول خدا ویا راوی حدیث وجزء صحابی یا تابعین پیامبرویا جزء خانواده شهدا محسوب می شوند که مردم به واسطه جایگاه آنان برای ایشان احترام قائل هستند که در زیارت عاشورا از برخی از آنان تحت عنوان امت ممهد و تمهید گران و زمینه سازان از آنان یاد می شود .
آنچه در پی میآید مروری كوتاه بر چند برههی حساس و تاریخی از زندگی خواص جامعه امام حسین و بررسی زندگی این افراد که اگر اینان در آن برهه حساس تاریخ تصمیم درستی می گرفتند شاید امروز تاریخ سرنوشت دیگری داشت ولی هم اینان نقش خود را در سرنوشت تاریخ نادیده گرفتند و وظیفه خود را انجام ندادند که باعث شد حسین بن علی (علیه السلام) تنها شود و به تعبیر زیارت عاشورا وتر الموتر کشته شد ودر نهایت به زندگی چند نفر از خواص اهل باطل خواهیم پرداخت که این گروه در عین باطل بودن ولی در انجام نقش خود در پیش برد اهل باطل باتمام قوت کار خود را انجام دادند که انسان را یاد سخن امام علی می اندازد که کاش گروهی از شما را می دادم و یک نفر از گروه معاویه را می گرفتم چرا که آنان این گونه بر باطل خود مصرند و باتمام قوت برای آن کار می کنند و شما در مورد حق این گونه سستی وکاهلی می ورزید.
سبک ما در این نوشتار بررسی زندگی و بیان نقش آنان می باشد که شاید آنان هم فکر نمی کردند که این گونه در تاریخ موثر باشند و کاهلی آنان شکاف عمیقی را در گروه حق پدید بیاورد در این نوشتار کاری به این که این افراد عاقب به خیر شدند یا نه نداریم و فقط هدف این است که خواص آن زمان در برهه ای از تاریخ به وظیفه خود عمل نکرده اند ؛سبک این نوشتار مانند نوشته های سبک تیپ شناسی و تیپولوژی افراد می باشد قابل ذکر می باشد که برخی از منابع از نرم افزار تاریخ نور السیره که توسط موسسه کامپیوتری علوم اسلامی نور تهیه شده است استفاده نمودم .
1. احنف بن قيس تميمي
من هرگز با علي عليهالسلام که پسر عم و داماد اوست، جنگ نخواهم کرد. او چون به نزد اميرمؤمنان عليهالسلام رفت، حضرت از شيوهي برخورد او در جنگ جمل پرسيد که آيا «با ما موافقت داري يا نه؟» احنف در پاسخ دو کار پيشنهاد کرد و گفت: اگر ميخواهي با دويست نفر مرد ورزيده در خدمت و موافقت تو باشم و اگر ميخواهي شش هزار مرد شمشير زن از تو دفع کنم. حضرت از او کار دوم را خواست.
شيوه برخورد احنف با اميرمؤمنان عليهالسلام شفاف نبود. او از شايعهاي خبر داد که «دراقوال اهل بصره چنين است که اگر علي عليهالسلام بر ما ظفر يابد، مردان ما را بکشد و عيال و اطفال ما را برده گيرد» که امام در پاسخ به او فرمود: «هرگز از من اين کار نيايد».
احنف بن قيس گر چه در صفين در سپاه اميرمؤمنان عليهالسلام بود، اما اين سخن از وي ثبت شد است که «عرب به هلاکت رسيد»..
وي پس از خوانده شدن نامه معاويه براي مردم بصره و تشويق آنها بري جنگ با اميرمؤمنان عليهالسلام به صفبندي جبههي حق و باطل توجهي نکرد و با بيان ضربالمثلي چنين گفت «کاري به کارشان ندارم»..
به گفتهي ابناعثم کوفي، معاويه چون نظر بزرگان قبايل عرب را دربارهي ولايت عهدي يزيد جويا شد، احنف بن قيس نيز به عنوان بزرگ بصره در پاسخ چنين گفت:
تو به احوال يزيد و مداخل و مخارج او از ما عالمتري و او را بهتر از ما ميشناسي؛ اگر ميداني که تيمار خلافت چنانچه متضمن رضاي خداي تعالي است و فراغت امت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله باشد،... درکار او با هيچ کس مشورت مکن و خلافت بدو ده و اگر داني که بدين کار چنان که بايد قيام نتواند نمود، دنيا را بدو مده و خود را در عذاب آن جهان مينداز و بر ما بيش از گفتن سمعا و طاعة نباشد. معاويه از اين سخن احنف بسيار خرسند شد. [3] .
امام حسين عليهالسلام به هنگام اقامت در مکه و پيش از حرکت به سمت عراق، به رؤساي پنجگانهي بصره و برخي از بزرگان شهر، مانند احنف بن قيس نامهاي ارسال داشت و ايشان را به بيعت خويش خواند و فرمود:
شما را به عمل به کتاب خدا و سنت پيامبر ميخوانم؛ زيرا سنت پيامبر از بين رفته و بدعت در دين ايجاد شده است.اگر به سخن من گوش فرادهيد و دستور مرا اجرا نماييد شا را به راه رشد و سعادت هدايت خواهم کرد.
احنف نامه امام حسين عليهالسلام را پنهان داشت و سپس در مرقومهاي کوتاه، امام را به صبر توصيه کرد او مردم را از جنگ بر حذر داشت و به اطرافيان خود چنين گفت:
ما خاندان ابوالحسن (اميرمؤمنان) را بارها آزمودهايم؛ در آنان نه حکومت بر ولايتي و نه مالي براي اندوختن است و در جنگ نيز اهل کيد و تزوير نيستند.
احنف بن قيس دوست عبدالله بن زبير بود و در قتل مختار به او کمک کرد او به سال 67 ق. هجري در کوفه مرد. [4] .
2. شریح قاضی
پس از تسلط ابنزياد بر کوفه و دستگيري هاني بن عروة که از رؤساي قبيلهي مذحج بود، مذحجيان دارالاماره را محاصره کرده، خواستار آزادي صحيح هاني شدند. ابنزياد از شريح که مردم به او اطمينان داشتند، خواست که نزد معترضان رفته، به دروغ سلامتي هاني را به آنان اعلام دارد تا آنان پراکنده شوند. شريح نيز با روشي خائنانه به مردم اطمينان داد که هاني به عروة زنده است و در نتيجه مرد متفرق شدند.[6]
شايع است که شريح به قتل امام حسين عليهالسلام فتوا داده است؛ اما در منابع معتبر، از اين امر خبري نيست .
با آمدن مختار به شهر کوفه و اقامت در آن شهر، برخي از مردم، خواهان ابقاي شريح در منصب قضا شدند که در مقابل، دوستداران اهل بيت از اين پيشنهاد برآشفتند و از عثماني بودن شريح، شهادت او بر عليه حجر و خيانتش در ماجراي هاني ياد کردند و مختار نيز از نصب او خودداري کرد. اومدت 60 سال اين شغل را داشت، جز در ايام عبدالله زبير که سه سال اين کار را ترک کرد و در ايام حجاج، دست از اين کار کشيد و خانه نشين شد تا زمان مرگش در سال 97 يا 98 هجري، که عمرش بيش از صد سال بود. .[7]
در پستی شریح همین کافی است که او از کسانی بود که بر علیه حجر بن عدی گواهی داد و باعث قتل اوشد و در برهم زدن اتحاد مردم کوفه برعلیه عبیدالله بن زیاد در ماجرای دستگیری هانی بود.
3. سلیمان بن صرد خزایی
سلیمان كه بود ؟
فضل بن شاذان، سلیمان بن صرد را از تابعین و زاهدان بزرگ معرفی میكند و صاحبان تراجم نیز او را به فضل و دین و شرف و عبادت ستودهاند. [8] احادیث سلیمان از رسول خدا حتی در منابع مهم روایی اهل سنت- مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم- نقل شده است. از این رو سلیمان نزد اهل سنّت نیز شخصیت والایى دارد. ذهبى در سیر اعلام النبلاء پس از تجلیل بسیار از سلیمان، دربارهی او مىنویسد: سلیمان موفق نشد و نتوانست حسین را یارى كند، چرا كه در زندان بود! [9]
اما اندیشمندان در اینباره همرأی نیستند. بسیاری از آنها مانند صاحب كتاب اُسدالغابة معتقدند تردید سلیمان در پیوستن به حسین(ع) موجب شد او فرصت همراهی با امام را از دست بدهد. برای شناخت بیشتر از شخصیت سلیمان بن صرد و بررسی ریشههای تردید وی، به واكاوی برهههایی دیگر از زندگی سیاسی وی میپردازیم.
در كنار امیرالمؤمنین (ع)
از نامهای كه حضرت علی علیه السلام به او در "جبل" نوشته، معلوم میشود كه او در زمان حكومت حضرت، فرماندار آنجا و یكی از كارگزاران آن امام بود. اگرچه شركت همیشگی او در ركاب امیرالمؤمنین در منابعی مانند تاریخ ابن اثیر ذكر شده ولی دیدگاه شیخ طوسی و دیگران از جمله نویسندهی وقعة صفین، شاهدی بر تمرد او از حضور در جنگ جمل است.
[10] منقرى تخلف او را چنین گزارش كرده است: پس از آمدن على(ع) از جنگ جمل به كوفه، سليمان بن صرد به حضور ايشان رسيد. على(ع) او را مورد نكوهش قرار داد و فرمود: "تو در نصرت من ترديد و درنگ كردى؛ حال آن كه تو، به گمان من بيش از هركس ديگر سزاوار تقويت و استظهار من بودى! چه چيز تو را از كمك به اهل بيت پيامبر(ص) بازداشت؟ چرا به آنان كمك نكردى؟" سليمان گفت: "اى اميرمؤمنان! از گذشتهها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مكن و دوستى مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز كارهايى در پيش است كه مىتوانى ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسى!" پس سليمان خاموش شد و اندكى نشست. آنگاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن على رفت و گفت: "آيا جا دارد از اميرمؤمنان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت زده نشوم؟" حسن(ع) به او فرمود: "همواره كسانى مورد نكوهش قرار مىگيرند كه به دوستى آنها اميد مىرود!" سليمان گفت: "هنوز كارهايى فرا رو داريم كه در آن به نيزههاى رخشان و شمشيرهاى آخته و رزمآورانى چون من نياز است؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تبقيح نكنید و به اخلاص من ترديد روا مداريد." حسن(ع) به او گفت: "خدا تو را مشمول الطاف خود كند! ما نسبت به تو بدگمان نيستيم!" [11] حتی شيخ طوسى طبق آنچه از امام حسن(ع) نقل شده، مىگويد: "سلیمان بهانهاى دروغين براى عدم شركت خود ذكر كرده است!"
به هر حال در جنگ صفین، سلیمان بن صرد از فرماندهان سپاه امیرالمؤنین شد. سلیمان در نبردهای تن به تن در صفین، "حوشب ذوالظلم" قهرمان شامی را به هلاكت رساند و پس از نیرنگ عمرو عاص در به نیزه زدن قرآنها و مسئلهی حكمیت، به امام عرض كرد: "ای امیرمؤمنان، اگر یاورانی داشتم، هرگز این طومار (عهدنامه) نوشته نمیشد. سوگند به خدا، میان نیروها رفتم تا نظر آنها را به جنگ با معاویه- كه نظر همهی آنان قبل از حكمیت بود- برگردانم؛ ولی جز اندكی، كسی به یاریام نیامد." [12]
آنگاه امام به چهرهی خسته و خونین سلیمان نگاه كرد و این آیه را تلاوت فرمود: "فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً؛ بعضی پیمان خود را به آخر رساندند و برخی دیگر در انتظارند و هرگز تغییری در پیمان خود ندادهاند." [13] سپس به او گفت: "سلیمان! تو از افرادی هستی كه در انتظار شهادت به سر میبری و هرگز تغییری در عهد و پیمان خود نمیدهی!"
سلیمان در رمضان سال 40 هجری به فرماندهی سپاه حضرت برای جنگ با معاویه منصوب گردید. گرچه پیش از حركت سپاه، امیرالمومنین در سپیدهدم 19 رمضان ضربت خورد و به شهادت رسید.
در دوران امام حسن (ع)
از آنجا كه صلح در ظاهر عقبنشینی اما به واقع عامل عزت شیعیان و شكستناپذیری ابدی آنان شد؛ امام با بردباری در برابر سلیمان بن صرد، فرمود: "سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوبتر است از اینكه عزیز باشید و كشته شوید. [14]
اما سليمان بن صرد به خاطر اينكه امام حسن(ع) وثيقهاى براى اجراى شرايط صلح از معاويه نگرفته و براى خود سهمى از بيتالمال قرار نداده، اعتراض كرد. البتّه اين اعتراض بعد از زير پا گذاشتن شرايط صلح از سوی معاويه بود. سلیمان- گرچه در نهایت تسليم نظر امام است- پيشنهاد مىكند كه والى معاويه را از كوفه بيرون كنند و قدرت را در كوفه به دست بگيرند. اما امام مجتبى(ع) برای حفظ خون مؤمنان، سكوت را ترجيح مىدهند.
گرچه برخی در صحت انتساب الإمامة و السیاسة به ابن قتیبه تردید كردهاند، اما متن كامل گفتوگو میان امام و سلیمان را سید مرتضى(ره) در تنزیه الأنبیاء، ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحارالأنوار نقل كردهاند. همچنین برخی دیگر از یاران بزرگ و معروف امام حسن(ع) همچون حجر بن عدی، نیز رفتار مشابهی در برابر پذیرش صلح از سوی امام نشان دادند. در روایتى كه از سیدمرتضى(ره) نقل شده: پس از ماجراى صلح، حجر بن عدى نزد آن حضرت آمد و با اعتراض به ایشان گفت: "سودت وجوه المؤمنین؟ روى مؤمنان را سیاه كردى؟" امام(ع) در پاسخش فرمود: "ما كل احد یحب ما تحب و لا رأیه كرأیك و إنما فعلت ما فعلت ابقاء علیكم؛ اینطور نیست كه همهی افراد، چیزى را كه تو مىخواهى بخواهند و یا مثل تو فكر كنند و من كارى را كه انجام دادم جز به خاطر حفظ جان و ابقاى شما نبود!"
شور دعوت از حسین (ع)
سلیمان به آنها گفت: "ای جماعت شیعه! بدانید كه معاویه ستمكار از دنیا رفت و یزید شرابخوار به جای او نشست. حسین بن علی علیهالسلام با او بیعت نكرده و به طرف مكه رفته است. شما كه شیعهی او هستید و پدرانتان نیز از شیعیان او بودهاند، اگر میخواهید با دشمنان او جهاد كنید و او را یاری كنید، به او نامه بنویسید و او را بخوانید!"
حبیببن مظاهر گفت: "اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیكخواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد، او را فریب ندهید و در مهلكهاش نیافكنید." شیعیان پاسخ گفتند: اگر او به سوی ما بیاید، همگی با او بیعت خواهیم كرد و در یاری او با دشمنانش جان فشانیها به ظهور خواهیم رسانید.
حبیب، سلیمان و دیگران، نامهای به امام حسین علیهالسلام نوشته و آن حضرت را به كوفه دعوت كردند: "یابن رسول الله! ما در این وقت امام و پیشوایی نداریم! به سوی ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آنكه شاید از بركت جناب شما، حق تعالی حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشیر حاكم كوفه در قصرالإماره در نهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته؛ لكن ما او را امیر نمیدانیم و به امارت نمیخوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمیشویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمیرویم. اگر خبر به ما رسد كه حضرت تو متوجه این صواب گردیده، او را از كوفه بیرون میكنیم تا به اهل شام ملحق گردد." [15] این نامه را دو پیك، با شتاب به محضر امام كه آن زمان در مكه بود، رساندند.
امام حسین(ع) مسلم را برای بررسی اوضاع به كوفه فرستاد و طی پیامی خطاب به مردم كوفه، چنین نوشت: "من تمام مقصود و هدفی را كه ذكر كرده بودید فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود كه: ما را امام و پیشوایی نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع كند. اینك، من برادرم، عموزادهام و شخص مورد اعتمادم از خانوادهی خویش- مسلم بن عقیل- را به سوی شما فرستادم و او را مأمور كردم كه از حال شما و از كار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد كه رأی بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، همانند چیزی است كه قاصدان شما گفتند و در نامههای شما نوشته شده، به خواست خدا بهزودی به سویتان خواهم آمد. به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها كسی است كه به كتاب خدا حكم و عمل كند و به قسط رفتار نماید و به حق، گردن بنهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد. والسلام." [16]
سلیمان ، رهبر توابین
اما گروهی دیگر بر این باورند كه سلیمان در آخرین لحظهها برای تصمیم نهایی در پیوستن به امام، تردید و تعلل كرد و فرصت ناب این همراهی را از دست داد. علاوه بر اینكه تردید سلیمان، مسبوق به سابقه- در جریان فتنهی جمل- است، مهمترین شاهد این ادعا سخنان سلیمان در میان گروهی از شیعیان كوفه است كه پشیمان از عدم همراهی با سیدالشهداء، در خانهی او گرد آمده بودند: "با این گناه كه ما كردیم، خدا را به خشم آوردیم. كسی نزد زن و فرزند خود نرود، تا خدا را خشنود سازد... ما در محضر خدا هیچ عذری نداریم. ما حسین بن علی را یاری نكردیم و چارهای جز این نیست كه قاتلان آن حضرت را بكشیم. اگر چنین كردیم، شاید خداوند از ما بگذرد!" [17]
حاضران رهبری امر را به عهده سلیمان بن صرد گذاشتند. سلیمان نیز به شیعیان مدائن نامه نوشت و آنان را دعوت به قیام كرد؛ كه آنها هم پذیرفتند. سلیمان نامههای دیگری هم نوشت و مردم را به خونخواهی دعوت كرد. عدهی زیادی دعوت او را پذیرفتند تا آنجا كه در كوفه، شعار "یالثارات الحسین" به آسمان بلند شد.
مرحوم سیدجعفر شهیدی معتقد است: "خواندن حسین(ع) با چنان شور و اصراری و پذیرفتن نایب وی با چنان گرمی و هیجان و رها كردن وی در چنگ دشمن با چنان ناجوانمردی و نامردی و از همه مهمتر زبونی عراق در مقابل شام، خاطر احساساتی مردم این سرزمین را آسوده نمیگذاشت. مردم كوفه همین كه شنیدند یزید مُرده و میتوانند نفسی بكشند، از نو دست به كار شدند." [18]
بنابراین توابین هم براى مبارزه با دشمنان اهل بیت(ع) و قاتلان شهداى كربلا و هم براى جهاد با نفس و مبارزه با شیطانهاى نفسانى و جبران قصور و كوتاهىهاى واقعه عاشورا، قیام خویش را از سال 61 قمرى آغاز و به تدریج فراگیر نمودند. سلیمان و یارانش گرچه از سال 61 تصمیم به خونخواهی گرفتند و مردم را بهطور مخفیانه دعوت به این كار میكردند اما پس از مرگ یزید و به قدرت رسیدن مروان بن حكم در شام و عبدالله بن زبیر در حجاز كه اوضاع حكومت سست شد، مردم را آشكارا به این كار فراخواندند.
توّابین به رهبری سلیمان، با شهادتطلبى و كشته شدن در راه خدا، درصدد تطهیر روح خود بودند و از این راه، مىخواستند بر حكومت بنىامیه و قاتلان امام حسین(ع) بتازند و از آنان انتقام گیرند. سرانجام سلیمان با همپیمانانش در سال 65 هجری قمری، قیام كرده و با آمدن عبیدالله بن زیاد از شام به عراق، به طرف كربلا آمده و در ماه "ربیع الاخر" به قبر امام حسین علیه السلام رسیدند. در آنجا فراوان گریستند و همگی توبه كرده و از خدا آمرزش خواستند.
توابین یك شبانه روز در كربلا ماندند تا آنكه عده زیادی به آنها ملحق شدند. بعد از رسیدن به منطقهی "عین الورده" لشگر شام مقابل آنها قرار گرفته و نبرد سختی آغاز شد. در ابتدای جنگ، پیروزی با توابین بود ولی چون دائماً به لشكر شام، سپاه اضافه میشد، كمكم سلیمان با سپاهش، محاصره شدند. رجزهای سلیمان در میدان این نبرد نیز، گمان آزادی و در عین حال تردید او در همراهی با حسن(ع) را بیش از پیش تقویت میكند. مورخان نوشتهاند هنگامی كه سلیمان با سپاهى سنگین از دشمن روبهرو شد، از اسب پایین آمد و غلاف شمشیرش را شكست. سپس شمشیرش را برهنه كرد و به یاران خود گفت: "اى بندگان خدا! هر كسى مىخواهد كه بامداد فردا در نزد پروردگارش باشد، از گناه و جرمش توبه كند و به پیمان خویش وفا نماید، با من بیاید."
سلیمان بن صرد خزاعی در حالی كه در این جنگ 93 ساله بود، توسط "حصین بن نمیر" به شهادت رسید. اندكی بعد "مسیب بن نجبه" یار دیرین او نیز شهید شد و یكی از سپاهیان شام، سر او و مسیب را نزد مروان حكم به شهر شام برد. تنها «رفاعة بن شداد بجلى» همراه با گروه اندكی از توابین، از تاریكى شب استفاده كرد و با رهاندن خود از مهلكه، به كوفه برگشت. او بعدها در قیام مختار شركت نمود.
با نگاهی به این تاریخچهی فشرده از زندگانی سیاسی سلیمان بن صرد خزاعی به عنوان یكی از برجستهترین یاران ائمه علیهمالسلام میتوان دریافت كه تنها دلیل عدم همراهی برخی خواص اهل حق با ولایت در مواقع حساس، دنیاگرایی، عقده و كینه، حب مقام و... نیست. بلكه گاه یك اشتباه در فهم یا لحظهای تردید و شك در پیوستن به جبههی حق، میتواند باعث غربت حق و حقیقت در جامعه شود. چه بسا هنگامی كه این خواص و نخبگان به خود میآیند و از كردهی خود پیشمان میشوند، كار از كار گذشته باشد!
4. طرماح بن عدي طائي
أنه ادرک نصرة الامام و جرح و برء ثم مات بعد ذلک...او براي راهنمايي نافع بن هلال و چند نفر ديگر، از کوفه خارج شد و آنان را در منزلگاه عذيب الهجانات به امام حسين عليهالسلام رساند طرماح به امام عرض کرد: با شما ياران اندکي ميبينم و همين لشکريان حرّ در مبارزه با شما پيروزند و من يک روز پيش از آمدن از کوفه، مردم انبوهي را در بيرون شهر ديدم که آماده جنگ با شما ميشدند و من تاکنون چنين لشکر عظيمي نديده بودم، تو را به خدا سوگند! تا ميتواني به آنان نزديک مشو. طرماح آنگاه از روي خيرخواهي پيشنهادي به امام داد که : اگر ميخواهي که در مأمني فرود آيي که سنگر تو باشد تا تدبير کار خويش کني و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بيا تا تو را در کوه اَجا فرود آورم، به خدا سوگند که اين کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حمير و نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هيچ گاه تسليم نشديم و اين خواري را به خود نخريديم، قاصدي نزد قبيله طي در کوه «اجا» و «سلمي» بفرست. ده روز نگذرد که قبيله طي سواره و پياده نزد تو آيند و تا هر زمان که خواهي نزد ما باش و اگر خداي ناکرده اتفاقي رخ دهد، من با تو پيمان ميبندم که ده هزار مرد طائي پيش روي تو شمشير زنند و تا زندهاند نگذارند دست هيچ کس به تو برسد. امام فرمود: خداوند تو و قبيلهات را جزاي خير دهد. ما و اين گروه - اصحاب حرّ - پيماني بستهايم که نميتوانم از آن باز گردم، معلوم نيست، عاقبت کار ما و آنها به کجا ميانجامد[19]
آنگاه طرماح براي بازگشت بهانهاي آورد و او رو به امام کرد و گفت: من قدري آذوقه دارم که براي خانوادهام ميبرم. ميروم و برميگردم؛ اگر به شما رسيدم، از جملهي ياران شما هستم. امام به او فرمود: اگر خواستي بشتاب؛ خدا تو را رحمت کند.
طرماح بن عدي به نزد خانواداش رفت و پس از اندکي درنگ بازگشت و چون به منزل عذيب الهجانات رسيد، از شهادت امام حسين عليهالسلام آگاه شد. [20]
5. هرثمة بن سلیم
«جردا» گفت: «ان اميرالمؤمنين لم يقل الا حقا، حضرت، هرچه مي گويد حق است». بـيش از 23 سال از اين خبر غيبي گذشت تا هنگامي که «عبيداللّه بن زياد» سپاهي را براي جنگ با حسين (ع) به کربلا فرستاد و يکي از سربازان اين سپاه همين «هرثمه» است. «هـرثـمـه» مـي گـويد چون به کربلا رسيديم و حسين (ع) را ديدم به ياد آن خبر غيبي علي (ع) افـتادم، و متاسف و ناراحت شدم که چرا براي جنگ با حسين (ع) به اينجا کشيده شده ام لذا سوار بر اسـب، شـرفـياب محضر مقدس سيدالشهدا (ع) شد و سلام کرد و آنچه را از پدر بزرگوارش در اين مکان ديده و شنيده بود، براي حضرت عرض کرد. «فـقـال الحسين: معنا انت او علينا؟
فقلت: يابن رسول اللّه! لا معک و لا عليک، ترکت اهلي و ولدي اخاف عليهم من ابن زياد». «حضرت فرمود: اکنون با ما هستي يا در مقابل ما؟
عرض کردم، با هيچکدام، چون زن و بچه ام را در کوفه گذاشته ام و آمده ام و از ابن زياد بر جان آنان مي ترسم». ايـنـجـا بـود که حضرت فرمود: «فامض حيث لاتري لنا مقتلا و لا تسمع لنا صوتا، فوالذي نفس حسين بيده لا يسمع اليوم واعيتنا احد فلا يعيننا الا اکبه الله بوجهه في جهنم»؛
«پس زود از اين منطقه فرار کن و دور شو تا جنگ ما را نبيني، به خـدايـي کـه جـان پيامبر (ص) در دست اوست، سوگند که هرکس مقاتله ما را شاهد باشد اما ما را کمک نکند، خداوند او را وارد آتش مي کند»
لذا «هرثمة»مخفيانه از کربلا خارج شد [21]
6. عبيدالله بن حر جعفي
ابنحر، در منزل بنيمقاتل با کاروان امام حسين عليهالسلام مواجه شد. حضرت نخست حجاج بن مسروق را به منظور همراهي و ياري، نزد او فرستاد؛ اما عبيدالله بن حر به فرستادهي امام جواب رد داد و گفت:به خدا سوگند! از کوفه بيرون نيامدم جز آن که اکثر مردم، خود را براي جنگ مهيا ميکردند و براي من، کشته شدن حسين عليهالسلام حتميگرديد. من توانايي ياري او را ندارم و اصلا دوست ندارم که او مرا ببيند و نه من او را.
پس از بازگشت حاجيان از مکه، امام خود به همراه چند تن ازيارانش به نزد عبيدالله رفت و پس از سخنان آغازين، به وي چنين فرمود:
ابن حر! مردم شهرتان به من نامه نوشتهاند که همهي آنان به ياري من اتحاد نموده و پيمان بستهاند و از من درخواست کردهاند که به شهرشان بيايم؛ ولي واقع امر بر خلاف آن چيزي است که ادعا کردهاند. تو در دوران عمرت، گناهان زيادي مرتکب شدهاي. آيا ميخواهي توبه کني تا گناهانت پاک گردد؟
ابنحر چون چگونگي آن را جوياشد، امام فرمود:
فرزند دختر پيامبر را ياري کن و در رکابش بجنگ.
ابنحر گفت: به خدا قسم! کسي که از تو پيروي کند، به سعادت ابدي نائل ميگردد؛ ولي من احتمال ميدهم که ياريام به حال تو سودي نداشته باشد؛ زيرا در کوفه براي شما ياوري نيست. به خدا سوگندت ميدهم که از اين کار معافم دار؛ زيرا نفس من به مرگ راضي نيست و من از مردن سخت گريزانم. اينک اسب معروف خود «ملحقه» را به حضورت تقديم ميدارم؛ اسبي که تاکنون هر دشمني را تعقيب کردهام، به او رسيدهام و هيچ دشمني نيز نتوانسته است به من دست يابد. شمشير از من را نيز بگير؛ همانا آن را به کسي نزدم جز آن که مرگ را بر آن تشخيص چشانيدهام.
امام در برابر سخن نسنجيده و نابخردانه ابنحر چنين فرمود: حال که در راه ما از نثار جان دريغ ميورزي، ما نيز به تو و به شمشير و اسب تو نياز نداريم، زيرا که من از گمراهان نيرو نميگيرم. تو را نصيحت ميکنم همانگونه که تو مرا نصيحت نمودي؛ تا ميتواني خود را به جاي دور دستي برسان تا فرياد ما را نشنوي و کارزار ما را نبيني؛ فوالله لا يسمع و اعيتنا احد و لا ينصرنا الا اکبه الله في نار جهنم، به خدا سوگند! اگر صداي استغاثهي ما به گوش کسي برسد و به ياريمان نشتابد، خداوند او را در آتش جهنم خواهد افکند..
گر چه عبيدالله بن حر، امام را در منزل بنيمقاتل ترک کرد، اما حسرت و پشيماني ابدي بر باقي ماندهي عمرش سايه افکند و زندگياش را قرين تأسف و ماتم ساخت و حتي در سرودههاي آهنگ ندامت و حسرت پديدار گشت؛
فيالک حسرة ما دمت حيا
تردد بين صدري والتراقي
حسين حين يطلب بذل نصري
علي اهل الضلالة و النفاق
و لو اني او اسيه بنفسي
لنلت کرامة يوم التلاق
آه از حسرتي که تا زندهام در ميان سينه و گلويم در جريان است.
آنگاه امام حسين براي برانداختن اهل گمراهي و نفاق، از من ياري طلبيد.
اگر آن روز جانم را بري يارياش مينهادم، روز قيامت به کرامت و جايگاه والا دست مييافتم.
ابنزياد او را به کاخ فرا خواند و ابن حر با هر تدبيري که بود توانست از دستش بگريزد. او سرانجام خود را به کربلا رسانيد و در مقابل قبر مطهر امام حسين عليهالسلام ايستاده و قصيدهي معروف خود را - که بيش از چهارده بيت آن در دست نيست - سرود. بعضي از ابيات آن از اين قرار است:
فرماندهي خيانتکار، فرزند خيانت پيشه به من ميگويد: چرا تو با آن شهيد، فرزند فاطمه جنگ نکردي؟
آري، پشيمانم که چرا او را ياري نکردهام؛ بلي هر شخصي که (به موقع) توفيق نيابد، پشيمان خواهد گرديد.
من از اين که از حاميانش نبودهام، حسرتي در خود احساس ميکنم که هرگز از من جدا نخواهد شد.
خدا روان کساني را که در نصرتش کمر همت بستهاند، از باران (رحمت خويش) همواره سيراب سازد.
حال که بر مزار و جايگاه آنان ايستادهام، اشکم ريزان است و نزديک است جگرم پاره شود.
عبيدالله بن حر، پس از مرگ يزيد و فرار ابنزياد از شهر کوفه، با قيام مختار همصدا شد و به همراه گروهي به مدائن رفت؛ ولي سپس درکنار مصعب بين زبير با مختار جنگيد. پس از مدتي مصعب به او مظنون شد و او را حبس کرد و مدتي بعد، با شفاعت گروهي از قبيلهي مذحج، وي را آزاد ساخت.ابنحر، پس از آزادي به عبدالملک مروان پيوست و چون به کوفه آمد، شهر را در دست کارگزاران ابنزبير ديد. او مورد تعقيب خصم قرار گرفت و با بدني مجروح بر کشتي سوار شد تا از فرات عبور کند. وي براي فرار از اسارت، خود را در آب انداخت و کشته شد. مورخان، مرگ او را درسال 68 قمري نوشتهاند. گويند مصعب بن زبير بر بدن عبيدالله بن حر را بر دروازهي کوفه آويخت. [22]
7. عبد اللَّه بن حنظلة
ایشان از قیام امام امام حسین (عليه السّلام ) مطلع بوده وشخصیتی عافیت طلب هم نبوده ولی از آن جائی که امام شناسی و دشمن شناسی او قوی نبوده که به واسطه کارهای که بعدا انجام می دهد مانند ملاقات با یزید برای معلوم شدن وضعیت او و عدم مشورت با امام سجاد (عليه السّلام) این دو خصلت وی معلوم می شود .
داستان از این قرار است که مردم مدینه پس از شهادت امام حسین (عليه السّلام ) و رسیدن کاروان اسرا از شام بیش از یک سال در عزای سيد الشهداء عليه السّلام بودند و زندگی مردم از حالت طبیعی خارج شده بود سران مدینه پس از شور به این نتیجه رسیدند که بزرگانی از مدینه به سرکردگی عبدالله بن حنظله به شام رفته و از اوضاع خلیفه اطلاعاتی بدست آورند و ببینند که آیا این که امام حسین (عليه السّلام ) که به خاطر فاسد بودن یزید قیام کرده صحیح است یانه و به نوعی دنبال این بودند که مقصر این کار را پیدا کنند و عبدالله وقتی به دربار یزید رسید با شخصی روبرو شد که میمون باز شرابخوار و در یک کلمه فاسق و فاجر بود واز این جا بود که به صداقت امام حسین (عليه السّلام ) پی برد ؛ولی در این مورد با یزید صحبتی نکرد و یزید هم او و همراهانش را بسیار اکرام کرد و به هر یک صد هزار درهم بخشید .
وقتی که گروه به مدینه رسید سران در مسجد جمع شده بودند واهل مدينه را مخاطب قرارداد و گفت: «به خدا! ما بر ضد يزيد قيام ننموديم مگر وقتي که ترسيديم از آسمان بر ما سنگ ببارد، مردي که با مادران و دختران آميرش مي کند و شرابخواري مي نمايد و نماز را رها مي کند، به خدا! اگر کسي از مردم همراه من نباشد، به خاطر خدا در برابر وي به سختي مي جنگيدم...»
مردم مدينه بسركردگى عبد اللَّه بن حنظلة بربنى اميه شوريدند و فرماندار بنى اميه را از مدينه بيرون كردند که این واقعه در تاریخ به نام واقعه حره معروف است ، يزيد كه از جريان مطلع شد لشكرى بسركردگى مسلم بن عقبه براى سركوبى مردم مدينه فرستاد و چند تن از خونخواران نامى، چون حجاج بن يوسف را نيز همراه او كرد و اين جريان در سال 63 هجرى يعنى دو سال پس از شهادت امام حسين عليه السّلام بود، پس مسلم بن عقبه آمد و در بيرون مدينه در جايى بنام حره واقم با مردم مدينه جنگ كرد، و در آغاز مسلم بن عقبة و لشكرش شكست خوردند و رو بهزيمت نهادند، ولى با سرزنشهائى كه مسلم از آنان كرده و نويد و تهديد بازشان گردانده اين بار مردم مدينه را شكست داده بشهر درآمدند و در فاصله چند روز كه در مدينه بودند چنان جناياتى كردند كه پس از شهادت سيد الشهداء عليه السّلام شنيعترين كردار بنى اميه بود و شهر مدينه را بلشگر خود مباح كرده كوچكترين كارشان اين بود كه سيصد زن پستان بريدند، بزنان و دختران تجاوز كردند تا جايى كه هشتصد دختر باكره از آنان باردار شد و چون بزائيدند نام آن كودكان را فرزندان حره ناميدند، و از آن پس هر دخترى را بشوهر ميدادند شرط بكارت نميكردند، هزار و چهار صد تن از انصار و هزار و سيصد تن از مهاجر (كه در زمره اصحاب رسول خدا (ص) بودند) بكشتند و رويهم جز انصار و مهاجر عدد كشتگان بده هزار نفر رسيد، مسجد رسول خدا (ص) را براى اسبان و شتران خود اصطبل كرده بودند، مردم را نزد مسلم مىآوردند و او از ايشان بيعت ميگرفت كه همگى بنده يزيد هستند و يزيد صاحب اختيار مال و جان و ناموس و دين ايشان است، پس هر كه زير بار چنين بيعتى ميرفت رهايش ميكردند، و هر كس كوچكترين كندى و تأملى در بيعت نشان ميداد بيدرنگ گردنش را ميزدند، تنها در ميان همه اين گيرودار، حضرت زين العابدين عليه السّلام و خاندانش از اين جنايات آسوده ماندند، و اساسا هر كس در خانه آن حضرت بود بدستور مسلم در امان بود و كسى بخانه آن حضرت كارى نداشت از اين رو بسيارى از زنان و كودكان بخانه آن جناب پناهنده گشتند و شماره آنان چنانچه از كتاب ربيع الابرار نقل شده بچهار صد نفر رسيد[24]
عبداللَّه بن حنظله»، از سرسخت ترين مخالفان يزيد و از قيام کنندگان بر ضد وي در واقعه حرّه بود که اهل وي در آن واقعه رجز مي خواند و مي گفت:
بعداً لمن رام الفساد و طغي
وجانب الحق و آيات الهدي
لا يبعد الرحمن الّا من عصي
«دور باد آنکه فساد بجويد و طغيان نمايد و از حق و آيات هدايت دوري گزيند که خداوند جز نافرمانان را از رحمت خويش دور نمي سازد».
در این جریان عبدالله و 8 فرزندش به شهادت رسیدند که تاثیری در پیشبرد اهداف اسلام نداشته است چرا که در معیت و به فرمان امام نبوده است خوب است که مقایسه ای بین کشته شدگان در واقع حره و قیام سيد الشهداء عليه السّلام کرد و می توان فهمید که با این که بسیاری از کشته ها صحابه و انصارو تابعین بودند و جز در کتب تاریخی یادی از آن نمی شود .
8. شبث بن ربعي
او در آغاز کار خود مؤذن «سجاح» (زني که در زمان رسول خدا (ص) ادعاي پيغمبري کرد.) بود و سپس مسلمان شد و در زمان خلافت اميرالمؤمنين علي (ع) با آن حضرت بيعت کرد و چند بار نيز از طرف آن حضرت مأمور رساندن پيام و نامه به معاويه بود، و مکالماتي هم با معاويه دارد و سخناني ميان آن دو رد و بدل شد.
پس از جريان حکميت، از جنگ با خوارج و همراه شدن با علي (ع) خودداري کرده و پس از چندي به خوارج ملحق شد؛ و پس از شهادت اميرالمؤمنين (ع) در زمرهي اصحاب امام حسن (ع) درآمد و سپس به معاويه ملحق شد.
پس از مرگ معاويه از کساني بود که به امام حسين (ع) نامه نوشت و آن حضرت را به رفتن کوفه دعوت کرده آمادگي خود را براي ياري آن بزرگوار اعلام نمود، و چون عبيدالله بن زياد به کوفه رفت و اوضاع کوفه تغيير کرد جزء سرداران عبيدالله بن زياد قرار گرفت و به جنگ امام حسين (ع) درآمد و پس از شهادت امام حسين (ع) نيز براي خوشايند دستگاه خلافت و امارت به شکرانهي کشته شدن آن حضرت مسجدي در کوفه بنا کرد.
او پس از خروج مختار در زمرهي ياران مختار درآمد و به خونخواهي امام حسين (ع) قيام کرد؛ و پس از آمدن مصعب بن زبير به کوفه و شکست مختار، در زمرهي لشگريان مصعب درآمد و رئيس شهرباني و شرطهي مصعب در کوفه گرديد و در قتل مختار شرکت کرد.
تا اينکه حدود 80 سال عمر ننگين و سراسر نفاق او به پايان رسيد و رخت از اين جهان بربست.
او از نویسندگان نامه بیعت برای امام حسین بود آنگاه که خبر بيعت نکردن امام حسين (ع) با يزيد به کوفه رسيد، بزرگان کوفه مثل سليمان بن صرد و شبث بن ربعي و مسيب بن نجبه و ديگران نامههايي به حضرت نوشتند و او را به کوفه دعوت نمودند. آنان در نامههايشان نوشته بودند... «انه ليس علينا امام، فاقدم علينا، اينک ما امام نداريم، پس به سوي ما بشتاب».
قرینه صحت این مطلب هم می توان به این اشاره کرد که امام در روز عاشورا در خلال یکی از سخنرنی های که در آن روز انجام داده بود فرمود:
«اى شبث بن ربعى، اى حجار بن ابجر، اى قيس بن اشعث، اى «يزيد بن حارث! مگر به من ننوشتيد كه ميوهها رسيده و باغستانها سرسبز «شده و چاهها پرآب شده و پيش سپاه آماده خويش مىآيى، بيا.» گفتند: «ما ننوشتيم.» گفت: «سبحان الله، چرا، به خدا شما نوشتيد.» گويد: آنگاه گفت: «اى مردم! اگر مرا نمىخواهيد بگذاريدم از پيش شما به سرزمين امانگاه خويش روم.» [25]
او در پراکنده کردن مردم کوفه از حول حضرت مسلم یکی از نقش های اساسی را انجام داد و در حالی که مردم دور قصر عبیدالله را محاصره کرده بودند و آماده هر کاری بودند و این روال تا به عصر به همين حال بودند، عبيد الله بن زياد به بزرگان و سران مردم كوفه كه پيش او بودند گفت بايد هر يك از شما از گوشهيى از پشت بام قوم خود را بيم دهد.
كثير بن شهاب و محمد بن اشعث و قعقاع بن شور و شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و شمر بن ذى الجوشن بر فراز بام آمدند و بانگ برداشتند كه اى مردم كوفه از خدا بترسيد و بر فتنهانگيزى شتاب مكنيد و هماهنگى و اتحاد اين امت را از ميان مبريد و سواران شام را باينجا نكشانيد كه پيش از اين مزه آنرا چشيدهايد و شوكت ايشان را آزمودهايد. چون ياران مسلم سخنان ايشان را شنيدند سست شدند [26]
با این که ارشاد شيخ مفيد اورا جزء فرماندهان سواره نظام سپاه عمر سعد را در روز عاشورا معرفی می کند که فرماندهی هزار سوار را به عهده داشت؛مقاتل صحنه ای از او را در کربلا نوشته اند که می توان این را هم جزء نفاق او حساب آورد که در ضرب المثل معروف است یک عبا هم در خانه علی بگذار شاید روزی بکار آید وآن صحنه این که شمر حمله كرد تا بخيمه حسين ر سيد. فرياد زد آتش را بياريد تا من اين چادر را بر ساكنين آن بيفروزم زنان نعره زنان از چادر بيرون رفتند. حسين باو نهيب داد كه تو خيمه مرا بر خانواده من آتش مىزنى؟ خداوند ترا بآتش (دوزخ) بسوزاند. حميد بن مسلم بشمر گفت: اين كار شايسته نيست تو اسباب عذاب خداوند (آتش) را بكار مىبرى (عذاب با آتش اختصاص بخدا) تو اطفال و زنان را مىكشى. بخدا سوگند كشتن مردان براى خشنودى امير تو بس باشد. او قبول نكرد (بكار خود ادامه داد) شبث بن ربعى رسيد و او را منع كرد وشمر ناگزير خوددارى نمود. او خواست برگردد ناگاه زهير بن القين با عده ده مرد بآنها حمله كرد و بعقب راند و از آتش زدن خيمهها بازداشت. [27]
رهبر معظم انقلاب در مورد او ميفرمايد: اگر امثال شبث بن ربعي در يک لحظهي حساس از خدا ميترسيدند، به جاي اين که از ابنزياد بترسند، تاريخ عوض ميشد. آنها آمدند مردم را متفرق کردند، عوام متفرق شدند. [28] .
9. عبدالله بن مطيع عدوي
ديدار با عبدالله بن مطيع عدوي
در جريان حرکت امام حسين عليهالسلام در راه مدينه - مکه مفید ميگويد: همان طور که امام حسين عليهالسلام ميان مدينه - مکه در حرکت بود،
عبدالله بن مطيع عدوي از ايشان استقبال کرد و گفت:اي ابا عبدالله، خداوند مرا فدايت گرداند، آهنگ کجا داري؟ فرمود: اينک آهنگ مکه دارم؛ و چون به آنجا رفتم، آنگاه در کار خويش از خداوند طلب خير ميکنم.
عبدالله بن مطيع گفت: اي پسر دختر رسول خدا، در کاري که قصدش را کردهاي خداوند برايت خير بخواهد، ولي من پيشنهادي دارم که ميخواهم آن را از من بپذيري!
حسين عليهالسلام گفت: چه پيشنهادي؟ اي پسر مطيع! گفت: چون به مکه درآمدي، از فريب کوفيان برحذر باش. چرا که پدرت در اين شهر کشته شد، برادرت را خنجر زدند که نزديک بود جان بسپارد. از اين رو در حرم بمان که تو در اين دوران سرور عرب هستي. به خدا سوگند که اگر تو هلاک گردي، خاندانت نيز با تو هلاک خواهند شد. والسلام.
گويد: امام حسين عليهالسلام او را وداع گفت وبرايش دعاي خير کرد. .
در روايت دينوري دراخبار الطوال آمده است که عبدالله بن مطيع به امام عليهالسلام گفت: چون به مکه رسيدي و خواستي از آن شهر به شهر ديگري بروي، از کوفه برحذر باش. چرا که شهري است شوم و پدرت در اين شهر کشته شد. برادرت را تنها گذاشتند و او را ناگهاني خنجر زدند که نزديک بود جان سپارد. در حرم بمان، چون مردم حجاز هيچ کس را با تو برابر نميدانند و سپس شيعيانت را از همه جا دعوت کن که همگان نزد تو خواهند آمد.
امام عليهالسلام فرمود: خداوند آنچه را که دوست بدارد مقدر ميکند .
اما ابنعساکر ماجراي اين ديدار را به صورت زير نقل مي کند:
هنگامي که حسين بن علي از مدينه بيرون آمد و آهنگ مکه داشت، بر ابنمطيع گذشت که سرگرم کندن چاهش بود؛ و به حضرت گفت: پدر و مادرم فدايت، کجا؟ گفت: آهنگ مکه دارم؛ و يادآور شد که شيعيانش در آنجا به وي نامه نوشتهاند.
پسر مطيع گفت: پدر و مادرم فدايت، کجا؟ ما را از وجود خويش بهره مند فرما و نزد آنان مرو! ولي حسين نپذيرفت. آن گاه ابن مطيع گفت: اين چاه را آماده کردهام وامروز براي نخستين بار به دلو ما آب آمده است. چه ميشد که شما به درگاه خداوند دعا ميکرديد و برايش برکت ميخواستيد. فرمود: قدري از آبش بياور عبدالله دلوي آب آورد وامام از آن نوشيد، سپس آن را مزمزه کرد ودر چاه ريخت. پس از آن، آب چاه گوارا و فراوان گشت. .
عبدالله بن مطيع عدوي کيست؟
از اين رو از کنارش بزرگوارانه ميگذرد و به او توجه نميکند و در موضوع نهضت با او به صراحت سخن نميگويد و آن طور که به عنوان مثال براي امسلمه، محمد بن حنفيه، فرشتگان و مؤمنان جن، جزئيات آينده نهضت را آشکار ميسازد، با او چيزي نميگويد. بلکه تنها از هدف مقطعي خود يعني مکه برايش سخن ميگويد و از آن پس جز اين که «چون به آنجا رفتم، آنگاه در کار خويش از خداوند طلب خير ميکنم» يا «خداوند آنچه را که دوست بدارد مقدر ميکند»، چيزي نميگويد.
در گفت و گويش با امام عليهالسلام در ديدار دوم (طبق روايت ارشاد) ميبينيم که بيش ترين کوشش ابنمطيع اين است که «حرمت عرب و حرمت قريش» شکسته نشود؛ و ميبينيم که خطاب به امام عليهالسلام ميگويد: «تو در اين دوران سرور همه عرب هستي»، که نشان شدت گرايش نژادي (قومي) در عقل و جان اوست.
نيز ميبينيم که با وجود آگاهي به منزلت امام در اسلام و در ميان امت و آگاهي از حقانيت قيام امام عليهالسلام، به ياريش برنميخيزد و به او نميپيوندد، بلکه همه توجه او در اين خلاصه ميشود که چگونه آب چاهش فراوان و شيرين شود، آن هم به برکت امام عليهالسلام.
عافيتطلبي و سودپرستي ذاتي، فرصت بيمانندي را که در طول زندگي با گذشتن امام بر عبدالله نصيب وي شد، از دست داد. در حالي که بايد آن را غنيمت ميشمرد و به امام ميپيوست وبا شهيد شدن در حضور آن حضرت دنيا و آخرت را به دست ميآورد، همت خود را تا آن جا پايين آورد که در فراواني و گوارايي آب چاهش خلاصه شد.
دروغ بودن ادعاي ابنمطيع مبني بردوستي امام عليهالسلام هنگامي آشکار شد که پس از شهادت امام عليهالسلام به ابنبير پيوست و والي کوفه گرديد؛ و به جستوجوي شيعيان پرداخت و آنان را ميترساند.در رويارويي با قيام مختار نيز با شيعيان جنگيد و از خود قاتلان امام حسين عليهالسلام مانند شمر بن ذي الجوشن و شبث بن ربعي و ديگران عليه آنان کم گرفت.
در نخستين خطبه اش در کوفه تصميم خود را براجراي فرمان ابنزبير مبني بررفتار با اهل کوفه به سيره عمر بن خطاب و عثمان بن عفان اعلام داشت. امام پس از آن که کوفيان خواستار عمل به سيره ي علي عليهالسلام شدند از پذيرش ديگر سيرهها سرباز زدند، غافلگير شد. سائب بن مالک اشعري در برابر وي ايستاد و گفت: اما درباره بردن غنايم ما با رضايت ما، همه گواهي ميدهيم که راضي نيستيم زيادي آن را از پيش ما ببرند، و ميان ما تقسيم نکنند و جز با سيره ي علي بن ابيطالب که تا دم مرگ در آن سرزمين با آن رفتار کرد، با ما رفتار نشود. ما نيازي نداريم که درباره ي غنايم ما و خود به سيره ي عثمان يا عمر رفتار شود، هر چند که براي ما آسانتر هم باشد.....
پی نوشت ها :
[1] جام عبرت
[2] 20/3/75
[3] .تاریخ ابن خلدون ترجمه /جلد2 /صفحه 22
[4] چهر ه ها در حماسه کربلا صفحه 241
[5] چهره ها در حماسه کربلا صفحه 282
[6] اخبار الطوال صفحه 238
[7] فرهنگ عاشورا ترجمه وحیدی صدرصفحه 551
[8] رجال الكشى؛ ص 39 و جامع الرواة؛ حرف س؛ ج 1؛ ص 381/ البته اگر سلیمان از تابعين باشد، رسول خدا(ص) را درك نكرده است.
[9] سیر اعلام النبلاء؛ ج 3؛ ص 395
[10] وقعة صفين؛ ص 6
[11] رجال الطوسى؛ ص 43
[12] وقعه صفين؛ ص 519
[13] سوره احزاب؛ آيه 23
[14] نگاه كنید به الإمامه و السیاسة؛ صص 151 تا 163
[15] الإرشاد؛ شیخ مفيد؛ صص 204 و 203
[16] همان
[17] تاریخ تحلیلی اسلام؛ شهیدی، سید جعفر؛ ص 206
[18] همان
[19] کامل ابن اثیرج 4 صفحه 73
[20] رفتار شناسی مردم کوفه در نهصت حسینی
[21] نامه ها ملاقات امام حسین نظری منفرد .و امالی صدوق صفحه 117
[22] ارشاد شیخ مفید جلد2 ترجمه /الکامل جلد4 / چهره ها در حماسه کربلا253
[23] من لا يحضره الفقيه-ترجمه غفارى، ج1، ص: 224
[24] ارشاد-ترجمه رسولى محلاتى ج2 152
[25] تاريخالطبري/ترجمه،ج7،ص:3025و2938
[26] اخبارالطوال/ترجمه،ص:287
[27]الكامل/ترجمه،ج11،ص:180
[28] 20/3/75
[29] ارشاد صفحه 245/باکاروان حسینی از مدینه تا مدینه جلد 1 صفحه 360 /تاریخ یعقوبی جلد2 صفحه 258
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}