درسوگ صادق آل محمد(صلي الله عليه واله و سلم) (2)


 





 

امام صادق (عليه السلام) از بزرگان اهل بيت (عليه السلام)و سادات آنان بود كه دانشي سرشار و عبادتي فراوان و اورادي پيوسته و زهدي آشكار داشت ، بسيار تلاوت قرآن مي كرد و در معاني آن تتبع مي فرمود، و گوهرهايش را بيرون مي آورد و از عجايب آن بهره مي گرفت. او ، اوقات خود را بر انواع طاقت ها قسمت كرده بود كه در آن حساب نفس خويش مي كرد. ديدن او آخرت را به ياد مي آورد.(1)
ابن شهر آشوب به نقل از مالك بن انس ـ از ائمه چهارگانه اهل تسنن ـ مي نويسد :«از جعفر بن محمد، در فضل و علم و پارسايي ، برتر نديدم . يا روزه بود، يا نماز مي خواند ، يا ذكر مي گفت . از بزرگان و اكابر زاهدها بود و ازآنان كه از پروردگار مي ترسند و نيكو محضر و پرفايده بود.»(2)
ابونعيم اصفهاني درباره آن حضرت مي نويسد:«امام ناطق ، زمامدار پيشي گيرنده ،ابوعبدالله جعفر بن محمدصادق ، بر عبادت و خضوع ، روي آورد و عزلت و خشوع را برگزيد ، و از مهتري و رياست ،دوري گزيد.(3)
و مالك بن انس مي گويد :«من به خدمت جعفر بن محمد مي رفتم ، و از فيض حضور او بهره مند مي شدم ، او خيلي زياد ، تبسم داشت و شخصي خوش رو و متبسم بود و وقتي كه اسم پيغمبر را در حضورش مي برديم از شدت هيجان، رنگش تغيير مي كرد. او مردي عابد و متقي بود، و با فضيلت ترازاو ، نه چشمي ديده و نه گوشي شنيده و نه به قلب بشري خطور كرده است.(4)
همچنين محمد شهرستاني ، صاحب كتاب الملل و النحل مي نويسد:«جعفر بن محمد صادق (عليه السلام) فوق العاده مردي زاهد وبا تقوا بود و از شهوات پرهيز داشت ، و با احدي درمسئله رياست و خلافت به نزاع برنخاست.»(5)
انسان هاي بزرگ وخدا ترس ، در دل ستمگران هيبت ايجاد مي كنند. آنها چون آينه دار پروردگار مي شوند و عظمت و جلال او را بازتاب مي دهند ، به اين مقام مي رسند . نمونه اي از هيبت الهي شخصيت امام صادق (عليه السلام)را در اين حكايت مي خوانيم:
منصور خليفه ،شبي وزير را گفت:«برو[امام] صادق را بياور ، تا بكشيم.» وزير گفت :« او در گوشه اي نشسته و عزلت گرفته و به عبادت مشغول شده و دست از ملك دنيا كوتاه كرده است ، و شما را از وي رنجي نه . در آزار وي چه فايده بود.» وزير هر چند گفت سودي نداشت . وزير برفت . منصور ، غلامان را گفت :«برويد و جعفر بن محمد را بياوريد و هرگاه اشاره كردم ، او را بكشيد.» چون جعفربن محمد به قصر منصور در آمد ، منصور ، در حال ، برجست و پيش صادق باز دويد و در صدرش بنشاند ، و به دو زانو پيش او بنشست .غلامان را عجب آمد. پس منصور گفت :«چه حاجت داري؟» گفت :«آنكه مرا پيش خود نخواني و به طاعت خداي عزوجل بازگذاري.» پس منصور دستور داد تابه اعزازي تمام ، او را روانه كنند و در حال ، لرزه بر منصور افتاد و بي هوش شد تا سه روز. چون به هوش آمد، وزير از او پرسيد ، اين چه حال بود؟ گفت : چون [امام صادق] از در درآمد، هيبتي عجيب از او مرا فرا گرفت ، ولرزه بر اندامم انداخت ، و مرا در پيش خود به خضوع و تسليم واداشت.(6)
اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) جوان مردان روزگار بودند ، و رفتارهاي زيباي آنها برآمده از طبع بلند و بزرگواري ايشان بود. اوج جوان مردي آنان ، در رفتار بزرگوارانه شان با كساني آشكار مي شد كه در حق ايشان جفا كرده و بدي روا داشته بودند. نمونه اي از اين رفتارهاي جوان مردانه با انساني بي ادب و جفاكار را ،درسلوك اخلاقي امام صادق (عليه السلام) مي بينيم . در اين باره مي خوانيم:
نقل است كه همياني زر از كسي برده بودند. آن كس در [امام] صادق در «هزار دينار.» او را به خانه برد و هزار دينار به وي داد. طولي نكشيد كه آن مرد ، هميان زر خود را بازيافت و آنچه از [امام] صادق ستانده بود ،باز پس آورده و گفت : « غلط كردم.» امام صادق گفت :«ما هر چه داديم ، بازنگيريم.» آن مرد از حضور او مرخص شد . بعد از آن ، از كسي پرسيد :«كه او كيست؟» گفتند:«جعفر صادق.» آن مرد ، خجل ، بازگرديد.(7)
از نگاه لطيف و دقيق توحيدي، هر خيري كه از ديگران به ما مي رسد ، در حقيقت از جانب خدا است ؛و اين نكته اي است كه تنها انسان هاي الهي و با معرفت بدان آگاهي مي يابند و شكر و تشكر اصلي را در برابر احسان و خير ديگران ، از خداوندگار آنان دارند. به اين داستان دراين باره دقت كنيم:
«مردمي كه به حج رفته بودند، در سرزمين مني جمع بودند. امام صادق (عليه السلام) و گروهي از ياران ، لحظه اي در نقطه اي نشسته ،ازانگوري كه در جلوشان بود مي خوردند. سائلي پيدا شد و كمك خواست . امام مقداري انگور برداشت و خواست به سائل بدهد. سائل قبول نكرد و گفت :«به من پول بدهيد.» امام گفت :«خير است ، پولي ندارم.» سائل مأيوس شد و رفت . سائل بعد از چند قدم كه رفت پشيمان شد و گفت :«پس همان انگور را بدهيد.» امام فرمود :«خيراست .» و آن انگور را هم به او نداد. طولي نكشيد سائل ديگري پيدا شد و كمك خواست . امام براي او هم يك خوشه انگور برداشت و [به وي] داد. سائل انگور را گرفت و
گفت :« سپاس خداوند عالميان را كه به من روزي رساند.» امام با شنيدن اين جمله او را امر به توقف داد، و سپس هر دو مشت را پر از انگور كرد و به او داد. سائل براي بار دوم خدا را شكر كرد. امام باز هم به او گفت :«بايست و مرو.» سپس به يكي از كسانش كه آنجا بود روكرد و فرمود :«چقدر پول همراهت هست؟» او جست و جو كرد ،در حدود بيست درهم بود؛ به امر امام به سائل داده سائل براي سومين بار زبان به شكر پروردگار گشود و گفت : «سپاس منحصراً براي خداست . خدايا منعم تويي و شريكي براي تو نيست.» امام بعد از شنيدن اين جمله ، جامه خويش را از تن كند و به سائل داد. دراينجا سائل لحن خود را عوض كرد و جمله اي تشكر آميز به خود امام گفت . امام بعد از آن ، ديگر چيزي به او نداد و او رفت . ياران و اصحاب كه در آنجا نشسته بودند گفتند :«ما چنين استنباط كرديم كه اگر سائل همچنان به شكر و سپاس خداوند ادامه مي داد، باز هم امام به او كمك مي كرد، ولي چون لحن خود را تغيير داد و از خود امام تمجيد و سپاس گزاري كرد ، ديگر كمك ادامه نيافت .»(8)
ويژگي برجسته انسان هاي متعالي ، هم دردي با مردم است . هيچ پيامبر و امام، و هيچ عارف راستيني را نمي توان يافت كه نسبت به گرفتاري هاي جامعه ، بي اعتنا ، و در برابر مشكلات مردم ، بي دغدغه و خونسرد باشد . آنها بر اين باورند كه : «بني آدم اعضاي يكديگرند.» پس :

چو عضوي به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

از نگاه آنان ، آدمي آن گاه طعم شيرين خوشبختي و آرامش را مي چشد كه همنوعانش نيز خوشبخت باشند. آنها در حقيقت ، هر دل دردمند و روح افسرده را مانعي بر سر راه خوشبختي عموم مردم مي دانند. افلاطون مي نويسد:
شهر منظم ، از اين حيث شباهت تام به فرد دارد؛ مثلاً موقعي كه آسيبي به انگشت كسي برسد ،مجموع دستگاه جسم و روح ، كه به فرمان حكم واحد اداره مي شود، احساس همدردي كامل با عضو مصدوم مي نمايد ؛ و از اينجاست كه مي گوييم
انگشت آن كس درد مي كند. پس اگر براي يكي ازمردم شهر ، واقعه اي رخ دهد ، اعم از خوب و بد ، يك چنين شهري بيش از همه خود را شريك در احساسات وي نشان خواهد داد و به شادي او شاد و از اندوه او متألم خواهد شد... .(9)
آري:

تار و پود عالم امكان به هم پيوسته است
عالمي را شاد كرد آن كس كه يك دل شاد كرد(10)

پيوسته است سلسله موج ها به هم
خود را شكسته هركه دل ما شكست است (11)
«در زمان امام صادق (عليه السلام) سالي در مدينه قحطي پيش آمد و اوضاع خيلي سخت شد . امام صادق (عليه السلام) از پيشكارشان پرسيدند كه آيا ما ذخيره اي در خانه داريم يا نه ؟ گفت : بله ، ما به اندازه يك سال ، ذخيره داريم. پيشكار پيش خودش خيال كرد كه آقا مي خواهد دستور بدهد چون سال سختي است برو مقداري ديگر هم ذخيره كن . برخلاف انتظار او آقا دستور دادند هر چه گندم داريم همه را ببر بازار و بفروش. گفت : مگر شما خبر نداريد كه اگر بفروشيم ، دو مرتبه نمي توانيم بخريم؟ فرمود : توده مردم چه مي كنند؟ عرض كرد: روزانه نان خودشان را از بازار مي خرند ، و در بازار جو و گندم را مخلوط مي كنند ، و از آن ، و يا از جو به تنهايي ، نان درست مي كنند . حضرت فرمود: گندم ها را مي فروشي و از فردا براي ما از بازار نان مي خري ؛ براي اينكه در شرايطي هستيم كه مردم ديگر ، ندارند ، و ما نمي توانيم كاري كنيم كه مردم ديگر مثل ما نان گندم بخورند ؛ زيرا شرايطش فراهم نيست ؛ ولي براي ما مقدور است كه خودمان را در سطح آنها وارد كنيم و لااقل با آنها هم درد باشيم ، تا همسايه ما بگويد اگر من نان جو مي خورم، امام
جعفر صادق (عليه السلام) هم كه امكان مادي اش اجازه مي دهد نان گندم بخورد ، نان جو مي خورد.»(12)
در زمان امام صادق (عليه السلام) نشاط علمي فوق العاده اي پيدا شد ، و آن حضرت از اين فرصت طلايي، بيشترين بهره را براي توليد انديشه و گسترش دانش برد. شهيد مطهري ، عوامل مؤثر در ايجاد اين نشاط علمي را اين گونه بر مي شمارد:
عامل اول اين بود كه محيط آن روز اسلامي ، يك محيط صد درصد مذهبي بود و مردم تحت تأثير انگيزه هاي مذهبي بودند. تشويق هاي پيغمبر اكرم به علم ، و تشويق ها و دعوت هاي قرآن به علم و تعلم و تفكر و تعقل ،عامل اساسي اين نهضت و شور و نشاط بود. عامل دوم اين بود كه نژادهاي مختلف وارد دنياي اسلامي شده بودند كه اينها سابقه فكري و علمي داشتند. عامل سوم كه زمينه را مساعد مي كرد جهان وطني اسلامي بود ، يعني اينكه اسلام با وطن هاي آب و خاكي مبارزه كرده بود و وطن را وطن اسلامي تعبير مي كرد ، كه هر جا اسلام هست آنجا وطن است ؛ و در نتيجه تعصبات نژادي تا حدود بسيار زيادي از ميان رفته بود؛ به طوري كه نژادهاي مختلف با يكديگر همزيستي داشتندو احساس اخوت و برادري مي كردند ؛ مثلاً شاگرد ، خراساني بود و استاد ، مصري ،يا شاگرد ، مصري بود و استاد ، خراساني . حوزه درس تشكيل داده مي شد ، آن كه به عنوان استاد نشسته بود مثلاً يك غلام بربر بود، مثل نافع يا عكرمه ، غلام عبدالله بن عباس . يك غلام بربري مي آمد مي نشست ، بعد مي ديديد عراقي ،سوريه اي ، حجازي ، مصري ، ايراني و هندي پاي درس او شركت كرده اند. اين يك عامل بسيار بزرگي بوده براي اينكه زمينه اين جهش و جنبش را فراهم كند و شايد از اين بالاتر ، آن چيزي است كه امروز اسمش را «تسامح و تساهل ديني» اصطلاح كرده اند ، و مقصود همزيستي با غير مسلمانان است ؛ مخصوصاً همزيستي با اهل كتاب ؛ يعني مسلمانان ، اهل كتاب را براي اينكه با آنها همزيستي كنند تحمل مي كردند ، و اين را برخلاف اصول ديني
خودشان نمي دانستند.در آن زمان اهل كتاب ، اهل علم بودند. اينها وارد جامعه اسلامي شدند و مسلمين مقدم اينها را گرامي شمردند و درهمان عصراول ، معلومات اينها را از ايشان گرفتند ، و در عصر دوم ديگر ، در رأس جامعه علمي ،خود مسلمين قرار گرفتند. مسئله تسامح و تساهل با اهل كتاب نيز يك عامل فوق العاده مهمي بوده است . البته خود اين هم ريشه حديثي دارد ما حديث داريم كه : «حكمت را فراگيريد حتي از مشرك.» و اينها عواملي بود كه به نشاط علمي عصر امام صادق (عليه السلام) منجر شد و امام صادق (عليه السلام) نيز بيشترين بهره را از اين فرصت بردند.(13)
همه شيعيان با شنيدن نامش ، احساس غرور و عزت مي كنند؛ نامي كه يادآور شاگردان ومريدان فراوان است ، و جلسه هاي بحث و مناظره هاي علمي ؛ جلسه هايي كه آوازه جهاني داشت و شاگرداني كه هر كدام براي خود استادي بودند و همچون نگين هايي درخشان در ظلمت ناداني جوامع خودنمايي مي كردند.
چنان كه هشام بن سالم از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است : هنگامي كه رحلت پدر بزرگوارم فرا رسيد ، فرمود: اي جعفر به تو وصيت مي كنم با ياران من به نيكي معامله كني. عرض كردم : خدا مرا فداي شما گرداند؛ سوگند به حضرت كردگار به قدري دانش در ميان اصحاب پراكنده بسازم كه به هيچ فاضل و دانشمندي نيازمند نشوند.(14)
منصور به ربيع دستور داد امام صادق (عليه السلام) را حاضر كند؛ چون حضور يافت وچشم منصور به آن جناب افتاد گفت : خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم . امروز كار تو به جايي رسيده كه با سلطنت من بازي مي كني و از همه طرف ، اسباب شورش را فراهم مي سازي!
حضرت فرمود: سوگند به خدا آنچه را به من نسبت دادي من انجام نداده و آهنگ آنها را هم نداشته ام و هرگاه خبري در اين خصوص شنيده اي دروغ بوده و
بر فرض كه آنچه مي گويي راست بوده درگذر؛زيرا حضرت يوسف ستم ديد و بخشيد ،و ايوب به بلا مبتلا شد و صبر كرد ، و به سليمان نعمت بي سابقه اعطا گرديد ، سپاس گزاري كرد . اينان همه پيمبران خدايند و نسبت تو هم كه بديشان مي پيوندد!
منصور شرمنده شد و تصديق كرد. سپس آن حضرت را روي تخت خود كه مقام الهي آن حضرت بود و آن روز غاصب بي باكي بر فراز آن نشسته بود ، فرا خواند.
منصور دستور داد فردي را كه از حضرت نزد او شكايت كرده بود ، حاضر كنند. چون او را حاضر كردند ، وي نخست از سوگند خوردن امتناع کرد،ولي اندکي بعد به همان صورتي که حضرت فرموده بود سوگند خورد. فاصله اي نشد كه همان جا جان به مالك دوزخ سپرد.(15)
امشب همه دوستدارانت زانوي غم به بغل گرفته اند تا با قطره قطره اشك هايشان جاي خالي ات را شست و شو دهند ، اما صد افسوس كه قرن ها هم كه بگذرد ، محال است زمين ،كسي چون تو را به خود ببيند.
 

پی نوشت ها :
 

1. نك : سيد جعفر شهيدي ، زندگاني امام صادق(عليه السلام) ، صص 7 و 8 ، به نقل از : علي بن عيسي اربلي ، كشف الغمه ، ج2 ، ص154.
2. ابن شهر آشوب ، مناقب ، ج4 ، ص 275.
3. ابونعيم اصفهاني ، حليه الاولياء ، ج3 ، ص 176.
4. سيري در سيره ائمه اطهار ، صص 148 و 149.
5. همان ،صص 149 و 150.
6. تذكره الاولياء، صص13 و 14.
7. همان، صص 15 و 16.
8. مرتضي مطهري ، داستان راستان ، صص 91 و 92.
9. افلاطون ، جمهور ، ترجمه : فؤاد روحاني ،صص 293-296.
10. ديوان صائب ، به اهتمام جهانگير منصور ، ج2 ، ص 721.
11. همان ، ج1 ، ص325.
12.مرتضي مطهري ، احياي تفكر اسلامي ، ص89.
13. سيري در سيره ائمه اطهار ، صص 159 و 160.
14. شيخ مفيد ، الارشاد ، باب 12 ، احوالات امام صادق (عليه السلام) ، ح3.
15. همان ، فضائل و مناقب حضرت صادق (عليه السلام) ، روايت 1.
 

 

منبع:نشريه گلبرگ ،شماره 123.