نگاه فقه تطبيقي به سنّ بلوغ
نگاه فقه تطبيقي به سنّ بلوغ
اماره ي تعبدي يا نشانه طبيعي
چکيده
اختلاف نظر در فقه شيعه هم بر سر سن به گونه ديگري به چشم مي خورد. پيشينيان با توجه به نصوص، سن را علامت بلوغ دانسته و آن را نه سال تمام براي دختر و پانزده سال تمام براي پسر اعلام کرده اند. اين ديدگاه، آن سان بر انديشه ها و فتواهاي آنان سايه انداخته که کمتر مخالفي به صراحت ازآن انتقاد کرده است. با وجود اين، در لابلاي سخنان پيشينيان، آرايي يافت
مي شود که خود گوياي آن است که اين علامت، پذيرش همگاني نداشته است.
امروزه معاصران با توجه به مقتضيات زماني و مکاني به بررسي ديدگاههاي پيشينيان پرداخته و آن را به بوته نقد کشيده و نسبت به درستي آن ترديد کرده اند. به باور اين دسته، نسبت به پديده اي طبيعي که در اثر عوامل گوناگون از فردي به فرد ديگر متفاوت مي نمايد، چگونه مي توان يک ضابطه (سن نه و پانزده سال) را علامت بلوغ دانست؟ افزون بر اين، از دختر نه ساله که به رشد فکري و جسمي نرسيده، چگونه مي توان انتظار داشت که تکاليف شرعي را رعايت کند؟
اکنون پرسش اين است که آيا اساساً سن، علامت بلوغ است و آيا مي توان آن را اماره تعبدي بلوغ دانست و بالاخره، چه علامت يا علامتهايي براي بلوغ وجود دارد و ملاک عمل بايد قرار گيرد؟
واژگان کليدي: سن بلوغ، علائم بلوغ، اماره تعبّدي، نصوص، کتاب، سنت.
مقدمه
با وجود اين، درنيمه راه زندگي و در آغاز جواني هر فرد، تحولي بزرگ در او رخ مي دهد که پيامدهايي را به دنبال دارد؛ به موازات آنکه قواي جسمي و بدني فرد رو به رشد و بالندگي مي گذارد، استعدادهاي جنسي او نيز بيدار و شکوفا مي گردد و بدين ترتيب فرد آمادگي ازدواج را مي يابد؛ بنابراين، حادثه بلوغ در نيمه راه زندگي از مهم ترين رويدادهايي است که موجب تحولات عميق و شگرفي درابعاد گوناگون زندگي فردي و اجتماعي نوجوانان مي شود.
حادثه بلوغ ازگذشته تاکنون در ميان اقوام و ملل از چنان جايگاهي برخوردار
بوده که برخي اقوام، آن را جشن مي گرفتند. البته اديان، مذاهب و نظامهاي حقوقي هم از اين توجه به دور نبوده اند؛ زيرا در نظامها و مکاتب حقوقي و يا اديان، بلوغ جايگاه درخوري داشته، آثار مهمي بر آن مترتب مي شده است؛ براي نمونه، در ماده 16 اعلاميه جهاني حقوق بشر «تشکيل خانواده، حق زن و مرد بالغ دانسته شده است» و از اين ديدگاه، زنان و مردان بالغ حق ازدواج دارند که البته منظور از بالغ معلوم نيست.
صاحب نظران حقوق اسلامي (فقهاي شيعه و سني) هم از بررسي بلوغ برکنار نبوده اند؛ زيرا در فقه، بلوغ آثارمتعددي به دنبال مي آورد؛ از جمله آنکه حدود و تکاليف شرعي (چون نماز، روزه و...) از زمان بلوغ بر فرد نوشته مي شود و از اين زمان، فرد بازخواست مي شود؛ به ديگر سخن، اگر فرد بالغي، مرتکب فعل ممنوعي شود که مستلزم حد (مانند حدّ سرقت) باشد، حد بر او جاري مي گردد. پس هر بالغي در اسلام بايد واجبات و محرمات را پاس بدارد و آن را رعايت کند. با اين همه، اين دسته از صاحب نظران، چه در حوزه فقه شيعه و چه در حوزه فقه سنّي، درباره علائم بلوغ با يکديگر هم داستان نيستند. اين اختلاف بر سر علامت بلوغ بودن «سن» و «روييدن موي زهار» بسيار است. افزون بر اين، در حوزه فقه شيعي، اختلاف بر سر سن بلوغ دختر هم از گذشته به صورت پراکنده بسيار بوده و در دوره معاصر به شدت بالا گرفته است. معاصران، ديدگاه مشهور در فقه را که سن بلوغ دختر را نه سال تمام و سن بلوغ پسر را پانزده سال تمام مي داند، به انتقاد گرفته و راه حلهايي ارائه داده اند. در اين ميان، گروهي اساساً سن را علامت بلوغ ندانسته و به ديگر علائم بسنده کرده اند.
به راستي، با توجه به واقعيتهاي موجود که دختر نه ساله به رشد عقلي و جسمي نرسيده است و توانايي حفظ و اراده اموال خود را ندارد، آيا در نبود ديگرعلائم بلوغ، مي توان دختر نه ساله را بالغ فرض کرد و او را مشمول احکام الهي دانست که حدود و تکاليف الهي براو نوشته مي شود؟ آيا چنين بالغاني، به ويژه دختران نه ساله را مي توان مجازات نمود و يا با آنان ازدواج کرد؟ آيا صرف سن، علامت بلوغ است و ملاک عمل بايد قرار گيرد يا مي توان به جاي سن به
ديگر علامتها بسنده کرد؟ اين نوشتار با نگاهي به فقه شيعه و مذاهب اهل سنت و با استفاده از دستاوردهاي علوم درصدد پاسخ گويي به پرسشهاي پيش گفته است.
1ـ واژه شناسي
«بلغ الغلام: احتلم کأنّه بلغ وقت الکتاب عليه و التکليف و کذلک بلغت الجاريه» (1418: 1 /486؛ راغب اصفهاني، بي تا: 60)؛ پسر چون به احتلام برسد، بالغ شده است، گويي که وقت تکليف و نوشتن احکام بر او فرا رسيده است و همچنين است درباره بلوغ دختر.
بلوغ در قرآن نيز به معناي «به انتها رسيدن» آمده است: (و لمّا بلغ أشدّه) که مراد رسيدن به سن بلوغ و جواني است و در تفسير آن اختلاف نظر است (راغب اصفهاني، بي تا: 60).
بلوغ از نگاه برخي واژه شناسان نيز به معناي «رشد» دانسته شده است. به باور اين دسته، بلوغ؛ يعني: رشد. ابن منظور از کتاب تهذيب چنين نقل مي کند:
«بلغ الصبيّ و الجاريه، إذا أدرکا و هما بالغان» (1418: 1 /486)؛ پسر و دختر چون به درک و رشد برسند، بالغ شده اند.
بدين ترتيب، از نگاه واژه شناسان و اهل لغت، سن ويژه اي براي بلوغ مطرح نيست و آنان، سن خاصي را بيان نکرده اند و تنها به بيان «رشد» و «احتلام» بسنده نموده اند که رسيدن به اين حد، گواه بلوغ است.
بلوغ در اصطلاح عبارت است از پايان يافتن دوره کودکي که با پايان يافتن اين دوره، قانون گذار يا شارع، تکاليف شرعي را بر فرد بالغ مي نويسد و فرد مي تواند در اموال خود تصرف کند (عميم احسان، 1407: 1 /210).
2ـ سن بلوغ در فقه اهل سنت
3ـ1ـ علامت بلوغ نبودن سن
چنين مي نمايد که مبناي اين ديدگاه روايتي است که از پيامبر (ص) نقل شده و ترمذي هم آن را حسن دانسته است: پيامبر (ص) مي فرمايد: «لا يقبل الله صلاه حائض إلا بخمار». دراين روايت، لزوم پوشش داشتن زن به حيض مقيد شده است؛ از اين رو، حيض علامت بلوغ دانسته شده است. در روايتهاي اين چنيني ديگري هم درباره پسران، احتلام نشانه ي بلوغ دانسته شده است (ابن قدامه و ابن قدامه مقدسي، 1414: 4 /558).
2ـ2ـ علامت بلوغ بودن سن
الف) از ابوحنيفه دو ديدگاه متفاوت درباره سن بلوغ پسر نقل شده است. وي،
دختر را همواره در هفده سالگي بالغ به شمار آورده، در حالي که سن بلوغ پسر را در جايي هيجده سالگي و درجايي ديگر، نوزده سالگي دانسته است. چنين تعارضي، پيروان او را به چاره انديشي واداشته و در رفع تعارض گفته اند: آنجا که سن بلوغ پسر هيجده سال دانسته شده است، منظور هيجده سال تمام است و در آنجايي که نوزده سال براي سن بلوغ مطرح شده است، منظور به نوزده سال رسيدن و پا گذاردن به اين سن است؛ بنابراين ميان اين دو ديدگاه، تعارضي وجود ندارد.
ب) اوزاعي و ابويوسف، سن بلوغ دختر و پسر را تمام شدن پانزده سال دانسته اند. شافعي هم معتقد است، اگر تاريخ ولادت فرد، معلوم باشد، سن (پانزده سال) نشانه بلوغ است، ولي اگر تاريخ ولادت روشن نباشد، روييدن مو بر زهار نشانه بلوغ است. باز از او نقل شده که درباره کافر، سن را علامت بلوغ نمي داند، ولي درباره مسلمان، آن را علامت بلوغ مي داند.
ج) حنبليان نيز پانزده سالگي را نشانه بلوغ برشمرده اند (همان؛ 4 /558؛ قرطبي، 1372: 5 /34-36؛ عسقلاني، 1379: 5 /277).
بررسي ادله هر کدام از اين ديدگاهها روشن مي سازد که اين ادله خالي از انتقاد نيست.
2ـ2ـ1ـ ادله موضوعيت داشتن سن
اين روايت گوياي آن است که پيامبر (ص) به دليل پانزده ساله شدن ابن عمر و در واقع، به دليل بالغ شدن او اجازه شرکت در جنگ را به او داده اند؛ بنابراين، پانزده سالگي، سن بلوغ است. عمربن عبدالعزيز هم در زمان خود در دستوري به واليان حکومتي، اين سن را سن بلوغ اعلام کرد (قشيري نيشابوري، بي تا: 3 /1490). برخي ازصاحب نظران بر اين باورند که مطابق اين روايت، اگر سن پانزده سال، علامت بلوغ نباشد، هر سن ديگري براي بلوغ بيان شود، ادعايي بي دليل است؛ به ديگرسخن، به
باور اين دسته، روايت بر «سن پانزده سال» دلالت دارد و اين اماره تعبدي بلوغ است (قرطبي، 1372: 5 /36).
2ـ2ـ1ـ1ـ اَنَس از پيامبر (ص) روايت کرده که فرمودند:
«إذا استکمل المولود خمس عشره سنه، کتب ما له و ما عليه و أخذت منه الحدود»؛ چون فرد به پانزده سالگي تمام برسد، حقوق و تکاليف بر او نوشته مي شود و حدود بر او جاري مي گردد (ابن قدامه و ابن قدامه مقدسي، 1414: 4 /557).
بدين ترتيب، دختر و پسر با رسيدن به پانزده سال تمام، بالغ مي شوند و در اين سن، آمادگي ازدواج مي يابند.
2ـ2ـ1ـ3ـ عطيه گويد: در زمان جنگ با يهوديان بني قريظه، من هم در ميان بني قريظه بودم که دستور کشتن افراد بالغ صادر گرديد و مسلمانان، کساني را که بلوغشان مشکوک بود با توجه به موي زهار مي آزمودند؛ يعني کساني را که موي بر زهارشان روييده بود، مي کشتند و در غير اين صورت، او را زنده مي گذاردند و من هم ازجمله کساني بودم که زنده ماندم (نسايي، 1406: 8 /92، ح49181).
2ـ2ـ1ـ4ـ سيره عملي پيامبر (ص) و خلفاي راشدين گواهي مي دهد که پيامبر (ص) به هنگام جنگها و شرکت جوانان بالغ (پانزده ساله) درآن، سهم آنان را از غنايم مي پرداختند. افزون بر اين، سيره عملي عمربن خطاب و عثمان هم براين بوده که حدود را برکساني که موي بر زهارشان روييده، جاري مي کرده و جزيه از آنان مي ستانده اند (قرطبي، 1407: 1 /118؛ قرطبي، 1372: 5 /35؛ نووي، 1382: 13 /12).
2ـ2ـ2ـ نقد و ارزيابي ادله
است؛ چون ازطريق «جلاله بن جريح» نقل شده که راوي موثقي است. از سوي ديگر، روايت به طريق ديگري هم نقل شده است و درآغاز آن، چنين افزوده اي ديده مي شود: «عرضت علي رسول الله (ص) يوم بدر و أنا ابن ثلاث عشره فردّني و...» که اين روايت، ضعيف مي نمايد.
دو ديگر آنکه روايت پيش گفته که راوي به سن خود اشاره مي کند، با رويدادهاي تاريخي ناسازگاراست؛ چه مطابق روايت، جنگ خندق بايد در سال چهارم هجري روي داده باشد، درحالي که بر پايه نظر تاريخ نگاران، جنگ خندق در سال پنجم هجري رخ داده است و راوي در آن سال بايد شانزده ساله بوده باشد.
سه ديگر آنکه حضور و شرکت در جنگها، رويدادي ويژه و حکم ناظر به آن هم ويژه بوده است. پس نمي توان حکمي عام را از آن برداشت کرد.
به نظر مي رسد چند احتمال در اين موضوع مطرح است. از سويي احتمال دارد پيامبر(ص) با توجه به اينکه مي دانسته، راوي درآن سن، محتلم شده است، اجازه شرکت درجنگ را به او داده است و در واقع، علت اجازه، «احتلام» بوده، نه پانزده سال. از سوي ديگر، احتمال دارد پيامبر (ص) به سبب قدرت بدني و توانايي رزم راوي به وي اجازه حضور در جنگ را داده است و نه به سبب بالغ بودن او. سيره عملي هم اين مهم را تأييد مي کند؛ زيرا معمولاً در جنگها، پيامبر (ص) همراهان و شرکت کنندگان در کارزار را پيش از جنگ مي آزمودند و هر کس بالغ و حتي فرد نزديک به بلوغ (مراهق) را که از قدرت بدني بالا برخوردار بود و توانايي جنگيدن داشت، با خود همراه مي کردند و در غير اين صورت، مانع حضور بالغ يا نابالغ ناتوان مي شدند. حتي نقل شده که پيامبر (ص) به دليل ناتواني جسمي سمره بن جندب، او را از شرکت در جنگ بازداشتند و در مقابل، به رافع بن خديج اجازه فرمودند و چون به ايشان گفته شد که سمره هم توانايي کارزار دارد، اين دو را به زورآزمايي فرا خواند و هنگامي که سمره در زورآزمايي برتري خود را نماياند، به او هم اجازه پيکار داد (جصاص، 1405: 5 /193). بدين ترتيب، پيامبر از سن و سال هيچ يک از اين دو نفر نپرسيدند و تنها به توانايي جسميشان توجه کردند؛ بنابراين، با چنين احتمالهايي درباره روايت ابن عمر، حجيت آن مورد ترديد قرار مي گيرد و
نمي توان بدان عمل کرد.
2ـ2ـ2ـ2ـ روايت عطيه هم ناظر به زمان جنگ است و حکمي ويژه را بيان مي کند. افزون براين، برآمدن موي زهار نشانه بلوغ پسران دانسته شده است و نسبت به بلوغ دختران دلالتي ندارد.
2ـ2ـ2ـ3ـ سيره خلفاي راشدين هم نمي تواند حجت باشد؛ چه آنان مطابق اجتهاد خود عمل کرده اند و اين نافي ديدگاههاي ديگر نخواهد بود و اجتهادهاي ديگر را نفي نمي کند.
2ـ2ـ2ـ4ـ روايت انس که رسيدن به پانزده سالگي تمام را علت نوشته شدن حقوق و تکاليف مي داند، کمتراز سوي فقها مورد استناد قرار گرفته و تنها ابن قدامه مقدسي بدان استناد کرده است؛ چرا که عمده ترين دليلي که براماره بودن سن بلوغ اقامه شده است، روايت ابن عمراست که اکثر صاحب نظران بدان توجه کرده اند. حاصل آنکه به نظر مي رسد از نظر فقهاي اهل سنت، سن موضوعيت ندارد و نمي توان سن را اماره بلوغ دانست؛ چه از سويي، پذيرش سن به عنوان اماره بلوغ با ظاهر برخي آيات ـ در ادامه مي آمد ـ که احتلام را شرط بلوغ مي داند، ناسازگار مي نمايد. از سوي ديگر، روايات پيش گفته هم بر موضوعيت داشتن سن دلالتي ندارد، بلکه اين روايات ملاک بلوغ را برآمدن موي زهار دانسته است. البته بايد گفت، درباره اين علامت هم اختلاف نظر بسيار است. حتي اين روايات با رواياتي که احتلام و حيض را نشانه بلوغ مي داند هماهنگي ندارد؛ مانند:
الف) حديث رفع از پيامبر (ص): «رفع القلم عن الثلاث... عن الصبيّ حتّي يحتلم».
ب) فرموده پيامبر (ص) به معاذ: «خذ من کلّ حالم ديناراً».
اين دو روايت را ابوداود در سنن خود نقل کرده است.
ج) پيامبر (ص): «لايقبل الله صلاه حائض إلا بخمار».
د) روايت ابن منذر: «و أجمعوا علي أنّ الفرائض و الأحکام تجب علي المحتلم العاقل و علي المرأه بظهور الحيض منها» (ابن قدامه و ابن قدامه مقدسي، 1414: 4 /557).
بدين ترتيب بايد بر آن بود که «احتلام» در پسران و «حيض» در دختران، علامت بلوغ بوده، احکام شرع منوط بدان است.
3ـ سن بلوغ در فقه شيعه
با وجود اين، بحراني خود در جاي ديگري از کتاب خود، آغاز ورود به پانزده سالگي و ورود به نه سالگي را سن بلوغ دانسته است و در همانجا هم ديدگاه خود را به مشهور نسبت مي دهد و درادامه، درباره سن بلوغ پسر (ورود به پانزده سالگي) به حسنه يزيد کناسي و روايت حمران استناد کرده است و درباره سن بلوغ دختر نيز به روايت حمران استناد کرده است (بي تا: 20 /348-349).
مقدس اردبيلي هم در پيروي از اين نظريه، بر آن است که چهارده سال تمام و ورود به پانزده سال براي پسر، سن بلوغ است. اين اين حکم را شيوه جمع ميان اخبار مي داند و اين احتمال را هم بعيد نمي داند که آغاز چهارده سالگي و در واقع سيزده سال تمام، سن بلوغ باشد؛ زيرا روايت عبدالله بن سنان مقتضي چنين حکمي است (1414: 9 /190-191) و بالاخره، شيخ طوسي سن روزه براي دختران را ده سالگي و ابن حمزه در کتاب الوسيله در موضوع خمس، سن بلوغ دختران را 10 سالگي دانسته اند (طوسي، 1351: 1 /266). امروزه نيز برخي از معاصران سن بلوغ پسران را پانزده سال تمام و سن بلوغ دختران را سيزده سال تمام مي دانند (صانعي، 1376 الف: 368 و 514؛ همو، 1376 ب: 1 /35-36؛ نيز، ر.ک: مهريزي 1376: 192-195). به درستي، کدام يک از اين
نظريه ها را مي توان پذيرفت و علت اين همه تعارض و اختلاف نظر چيست؟ هر کدام از اين ديدگاهها بر چه پايه اي استوار است؟
3ـ1ـ کتاب
3ـ1ـ1ـ حلم: (يا أيّها الذين أمنوا ليستأذنکم الذين ملکت أيمانکم و الذين لم يبلغوا الحکم منکم ثلاث مرّات...) (نور/ 58) (1) و (و إذا بلغ الأطفال منکم الحلم فليستأذنوا کما استأذن الذين من قبلهم) (نور/ 59) (2). در اين دو آيه، «حُلم» نشانه بلوغ دانسته شده است، ولي منظور از حلم چيست؟
راغب اصفهاني در تفسير آيه اخير مي نويسد: «إذا بلغ الأطفال منکم، أي زمان البلوغ»؛ بنابراين، وي حلم را با زمان بلوغ هم معنا مي داند و مي افزايد: «بلوغ در آيه از آن رو «حلم» ناميده شده که انسان بالغ، شايستگي و توانايي حلم (نگاهداري نفس از خشم و بردباري) را دارد» (راغب اصفهاني، بي تا: 129).
ابن منظور در لسان العرب حلم را به معناي «احتلام» مي داند و به نقل از ابن سيده مي نويسد: «حلم في نومه يحلم حلماً و احتلم و انحلم» (ابن منظور، 1418: 3 /304). بدين ترتيب، منظور از حلم، احتلام است و آن نشانه بلوغ مي باشد. طريحي نيزبا نقل آيه، حلم را احتلام معنا مي کند (طريحي، 1403: 5 /7). در روايتي هم که ازامام صادق (ع) نقل شده است ـ که درادامه خواهد آمد ـ به اين معنا اشاره شده است.
جصاص هم در تفسير آيه مي نويسد:
آيه (و الذين لم يبلغوا الحلم منکم) بر بطلان ديدگاهي گواهي مي دهد که صرف رسيدن به سن پانزده سال را بدون اينکه فرد پيش از آن محتلم شده باشد، نشانه بلوغ مي داند؛ زيرا خداوند ميان افرادي که به سن بلوغ رسيده و ميان کساني که به
اين سن نرسيده اند، تفاوتي نمي گذارد و تنها «حلم» را نشانه بلوغ دانسته است (جصاص، 1405: 5 /193).
جصاص در ادامه با استفاده از حديث رفع (رفع القلم عن... الصبيّ حتّي يحتلم) استدلال مي کند که طبق اين حديث، ميان افرادي که به پانزده سالگي رسيده و کساني که به اين سن نرسيده اند، تفاوتي نيست.
3ـ1ـ2ـ بلوغ نکاح: (و ابتلوا اليتامي حتّي إذا بلغوا النکاح فإن أنستم منهم رشداً فادفعوا إليهم أموالهم) (نساء/ 6) (3). اين آيه به دو موضوع اشاره دارد: «بلوغ نکاح» و «رشد» که در توضيح هر دو واژه اختلاف نظر وجود دارد.
برخي از مفسران بر اين باورند که منظور از بلوغ نکاح، احتلام است. به باور اين دسته از صاحب نظران، فرد در چنين دوره اي شايستگي ازدواج مي يابد (زمخشري، 1415: 1 /463). با اين همه بيشتر مفسران، منظور از بلوغ نکاح را رسيدن به سني مي دانند که فرد توانايي ازدواج مي يابد (طباطبايي، 1370: 4 /293-294).
واژه «رشد» نيز ميان مفسران اختلاف برانگيخته است؛ چه ازسويي برخي از مفسران رشد را به ضمّ راء و سکون شين و برخي ديگر، آن را به فتح راء و شين خوانده اند. از سوي ديگر، در تفسير آن هم برخي بر آن اند که رشد به معناي استواري در دين و توانايي حفظ مال است؛ زيرا فسق باعث فساد در اموال است. گروه ديگر، از جمله ابن عباس، رشد را رشد فکري و عقلاني دانسته اند و بالاخره، دسته اي هم رشد را تنها به معناي رشد فکري و عقلاني دانسته اند. بر پايه تفسير دوم از رشد، مال يتيم به او بازگردانده نمي شود، حتي اگر يتيم به بزرگسالي و پيري رسيده باشد، مگر آنکه رشد او احراز شود. حتي برخي بر آن اند، اگر يتيمي به صد سالگي هم برسد، اموالش به او بازگردانده نمي شود مگر آنکه دانسته شود به رشد عقلاني رسيده و اموالش را درست مصرف خواهد کرد (قرطبي، 1372: 5 /37). در تفاسير شيعه هم اين تفسير پذيرفته شده است و محققان بر آن اند که به دليل وجود اجماع و روايتي از امام باقر (ع)، فردي که توانايي عقلاني و حفظ اموال خود را
نداشته باشد، رشد نيافته است و حتي اگر فاجرباشد، اموالش به او مسترد نمي شود و بر پايه همين آيه معتقدند، اين آيه دلالت دارد که بالغ هم مي تواند محجور باشد (طبرسي، 1415: 3 /20؛ طوسي، بي تا: 3 /117-118).
به هرحال، بيشتر صاحب نظران برآن اند که رشد به دنبال بلوغ است؛ بدين ترتيب، رسيدن به رشد عقلي و توانايي جنسي را نشانه بلوغ دانسته و سخن از سن به ميان نياورده اند؛ به ديگر سخن، «بلوغ النکاح» يعني پا گذاردن به دوره اي از زندگي که تواناييهاي جنسي فرد بارورشده، آمادگي زناشويي را به دست مي آورد و «رشد» شرط استرداد اموال به صاحبان آن دانسته شده است. شيخ طوسي بر پايه همين آيه بر آن است که تا هنگامي که صاحب مال به رشد فکري و عقلي نرسد، سرپرست نمي تواند مال يا اموال او را برگرداند (1411: 3 /285).
3ـ1ـ3ـ بلوغ اشد: بلوغ اشد، چندين بار در قرآن تکرار شده است که از آن جمله است: (و لمّا بلغ أشدّه آتيناه حکماً و علماً) (يوسف/ 22) (4)، (و لاتقربوا مال اليتيم إلا بالتي هي أحسن حتّي يبلغ أشدّه) (انعام/ 152) (5) و (هو الذي خلقکم من تراب ثمّ من نطفه ثمّ يخرجکم طفلاً ثمّ لتبلغوا أشدّکم ثمّ لتکونوا شيوخاً) (غافر/ 67) (6).
بيشتر مفسران بلوغ اشد را رسيدن به سني مي دانند که در آن قواي جسمي و عقلي به رشد و شکوفايي مي رسد. علامه طباطبايي مي نويسد:
منظور از«يبلغ أشدّه»؛ رسيدن به حدّ بلوغ و رشد است؛ چنان که آيه6 سوره نساء بر آن دلالت دارد (1370: 7 /573).
با وجود اين، مفسران در اين باره، سنين مختلفي (از هيجده تا 39 سالگي) را ذکر کرده اند. طبرسي و شيخ طوسي به اين اختلاف نظر و سنين گفته شده از سوي مفسران اشاره کرده و ديدگاهي را نقل نموده اند که طبق آن، منظور از بلوغ اشد، احتلام است (طبرسي، 1415: 4 /192؛ طوسي، 1411: 4 /218).
به نظر مي رسد، مفسران در اين باره که بلوغ اشد چه دوره اي از زندگي بشر را دربر مي گيرد با يکديگر هم داستان نيستند. از ابن عباس روايت شده که در تفسير آيه (حتّي يبلغ أشدّه) گفته است: «کودک در هيجده سالگي به بلوغ اشد مي رسد». ولي اين سخن، برخي از مفسران را شگفت زده ساخته است و باز «بغوي» ازابن عباس نقل مي کند که «بلوغ اشد» دوره اي از زندگي فرد است که در اين دوره، فرد در اوج توانايي، جواني و تعادل است و اين دوره از هيجده سالگي تا چهل سالگي را دربر مي گيرد و بالاخره، طبراني نيز به سند خود ازابن عباس نقل مي کند که 33 سالگي، دوره بلوغ اشد است. گروه ديگري هم 39 سالگي را دوره بلوغ اشد دانسته اند (حنفي زيلعي، 1357: 4 /166). بدين ترتيب، مرحله بلوغ اشد، مرحله اي ميان کودکي و بزرگسالي و پيري است؛ چه از کنار هم گذاردن آيه67 سوره غافر و آيه (ثمّ نخرجکم طفلاً ثمّ لتبلغوا أشدّکم) (حج/ 5) (7) روشن مي شود که مرحله بلوغ اشد، مرحله گذارازکودکي به پيري است؛ بنابراين، اين دوره پس از کودکي آغاز مي گردد و به پيري مي انجامد.
3ـ2ـ سنت
3ـ2ـ1ـ روايات هفت و هشت سالگي
13 /321-323، ح4).
3ـ2ـ2ـ روايات نه و ده سال
3ـ2ـ2ـ1ـ امام باقر (ع) مي فرمايد: «لا يدخل بالجاريه حتّي يأتي لها تسع سنين أو عشر سنين» (همان: 14 /70-71، ح4).
3ـ2ـ2ـ2ـ امام علي (ع) مي فرمايد: «لا توطأ جاريه لأقلّ من عشر سنين، فإن فعل فعيبت فقد ضمن» (همان: 71، ح7).
3ـ2ـ2ـ3ـ اسماعيل بن جعفر نقل مي کند: «إنّ رسول الله دخل بعائشه و هي بنت عشر سنين و ليس يدخل بالجاريه حتّي تکون امرأه» (همان: 1 /31، ح5).
3ـ2ـ2ـ4ـ امام باقر (ع) مي فرمايد: «لا يدخل بالجاريه حتّي يأتي لها تسع سنين أو عشره سنين» (همان: 14 /70-71، ح4).
3ـ2ـ3ـ روايات نه و پانزده سال
... قلت: أفتقام عليها الحدود و تؤخذ بها و هي في تلک الحال و إنّما لها تسع سنين و لم تدرک مدرک النساء في الحيض؟ قال: «نعم، إذا دخلت علي زوجها و لها تسع سنين ذهب عنها اليتم و دفع إليها مالها و أقيمت الحدود التامّه عليها و لها». قلت: الغلام يجري في ذلک مجري الجاريه؟ فقال: «يا أباخالد! إنّ الغلام إذا زوّجه أبوه و لم يدرک کان بالخيار إذا أدرک و بلغ خمس عشره سنه أو يشعر في وجهه أو ينبت في عانته قبل ذلک...» (همان: 209-210، ح9).
3ـ2ـ3ـ2ـ امام صادق (ع) مي فرمايد: «إذا بلغ الغلام ثلاث عشره سنه کتبت الحسنه و کتبت له السيّئه و إذا بلغت الجاريه تسع سنين فکذلک و ذلک أنّها تحيض تسع
سنين» (همان: 13 /431، ح12). مطابق اين روايت، نه سال سني است که معمولاً دختران درآن حيض مي شده اند.
3ـ2ـ3ـ3ـ در رواياتي که از امام باقر (ع) نقل شده است، امام (ع) علائم بلوغ در پسر را چنين برمي شمارد: هنگامي که محتلم شود يا به پانزده سالگي برسد يا موي بر زهارش برويد و درباره علائم بلوغ دختر مي فرمايد: دختر مانند پسر نيست؛ دختر زماني که ازدواج کند و با او آميزش شود و نه سال داشته باشد، اموالش به او داده مي شود و خريد و فروش او رواست (همان: 1 /30، ح2؛ 13 /142، ح1). در روايات ديگري که از ايشان نقل شده است، رسيدن به نه سالگي را موجب اقامه حدود و تزويج دختر مي داند (همان: 1 /31، ح3؛ 18 /314، ح1). روايات ديگري هم نقل شده که سن بلوغ پسر را هشت سال و سن بلوغ دختر را نه سال مي داند و بالاخره، در روايات ديگري هم سن بلوغ دختر نه يا نه و ده سال دانسته شده است. شايان يادآوري است که به دسته اخير روايات بيشتر اشاره شد.
3ـ2ـ4ـ روايات سيزده سال
سألته عن الغلام متي تجب عليه الصلاه؟ قال: إذا أتي عليه ثلاث عشره سنه فإن احتلم قبل ذلک فقد وجبت عليه الصلاه و جري علي القلم و الجاريه مثل ذلک إن أتي لها ثالث عشره سنه أو حاضت قبل ذلک فقد وجبت عليها الصلاه و جري عليها القلم (همان: 1 /32، ح12).
امام دراين روايت رسيدن به سيزده سالگي را سن بلوغ ندانسته، بلکه بلوغ را منوط به احتلام و حيض دانسته است.
3ـ2ـ4ـ2ـ امام صادق (ع) مي فرمايد: «قال أميرالمؤمنين: إذا بلغ أشدّه، ثالث عشر سنه و دخل في الأربع عشره سنه وجب عليه ما وجب علي المحتلمين احتلم أو لم يحتلم...» (همان: 13 /431، ح11).
3ـ2ـ4ـ3ـ ابوحمزه ثمالي از امام باقر (ع) چنين روايت مي کند: قال: قلت له في
کم تجري الأحکام علي الصبيان؟ قال: «في ثلاث عشره سنه و أربع عشره». قلت: «فإنّه لم يحتلم فيها؟ قال: «و إن کان لم يحتلم فأنّ الأحکام تجري عليه» (همان: 8 /432، ح3).
درنگي کوتاه در اين سه روايت، آشکار مي سازد که حکم در هر يک به گونه اي به «احتلام» و يا «حيض» منوط شده است و روايت نخست صراحت در اين موضوع دارد.
3ـ3ـ اجماع
3ـ4ـ نقد و ارزيابي ادلّه
3ـ4ـ1ـ بررسي دليل کتاب
پس هيچ يک از آيات قرآن، سن را نشانه بلوغ نمي داند و در واقع، از نظر قرآن سن، علامت بلوغ نيست؛ چه علائم معرفي شده در قرآن براي بلوغ عبارت از احتلام و رشد مي باشد.
3ـ4ـ2ـ نقد اجماع
سالگي را براي دختران، سن بلوغ اعلام مي کرد. پس اجماع پيش گفته چندان پايه و اساس مستحکمي ندارد.
3ـ4ـ3ـ ارزيابي روايات
3ـ4ـ3ـ1ـ حديثي که سن بلوغ دختر را هفت سال مي داند، ضعيف است و به نظر مي رسد، کسي بدان عمل نکرده است. اين مهم شايد به دليل ضعيف بودن روايت باشد. حتي برخي ازفقها اين روايت را به گونه اي ديگر ضبط کرده و مورد بررسي قرار داده اند. به باور اين دسته، در کتابت اين حديث تحريفي روي داده و به جاي نه سال (تسع)، هفت سال (سبع) ضبط شده است.
رواياتي هم که بر ده سالگي دلالت دارد، ناظر به همبستري با دختران است و اين ويژگي درآن مطرح است. روايتي که از امام علي (ع) نقل شده، سندي ضعيف دارد و دلالتش هم ناتمام است و حتي با روايات مستفيضي که بر جواز دخول در نه سال دلالت دارد، معارض است (مهريزي، 1380: 302)؛ از اين رو، نمي توان آن را تعميم
داد. بالاخره، با اين توضيح، تنها دو دسته روايات مي ماند: روايات نه سال و روايات سيزده سال و با توجه به اينکه دلالت و سند رواياتي که سن بلوغ دختر را سيزده سال مي داند، صحيح است، سيزده سال ملاک عمل خواهد بود (قربان نيا و همکاران، 1384: 1 /94).
3ـ4ـ3ـ2ـ در مقابل، گروهي از صاحب نظران روايات سيزده سال و از جمله روايت عمار ساباطي را رد مي کنند و بر اين باورند که عمار ساباطي، شاذ است و در روايت او شذود و اضطراب بسياري وجود دارد و شايد به جهت آنکه عمار، عربي اصيل نبوده، اشتباهاتي داشته است و بالاخره به دليل اعراض مشهور از روايت عمار نمي توان بدان عمل کرد. در نهايت اينکه اتفاق و اجماع علما بر اينکه نه و پانزده سال، سن بلوغ است، متن روايت را متزلزل مي کند (مهريزي، 1376: 192-193 و 338). افزون بر اين، در روايتي هم که از ابوحمزه ثمالي نقل شده و سن بلوغ دختران سيزده سال دانسته شده، آمده است: «قلت له: في کم تجري الأحکام علي الصبيان؟» به نظر مي رسد گروهي صبيان را جمع سبيه پنداشته اند و ازاين رو بر آن اند که روايت ناظر بر دختران است و سن بلوغ آنان را بيان مي کند، در حالي که صبيان جمع صبي است و صبايا جمع صبيه (همو، 1380: 337-338). پس به باور اين دسته با رد روايات سيزده سال، نوبت به عمل به روايات نه و پانزده سال مي رسد.
3ـ4ـ3ـ3ـ گروه ديگري از صاحب نظران هم به جاي کنار گذاردن روايات و اعراض از آنها، چاره را در جمع بين روايات مطرح در ابواب مختلف ديده و چنين پنداشته اند که سن بلوغ، به ويژه بلوغ دختران که بيشتر مورد اختلاف است، در ابواب مختلف فقهي متفاوت است؛ مثلاً سن وجوب روزه براي دختر سيزده سال است (گرامي، 1375: 6 /375).
3ـ4ـ3ـ4ـ دسته اي هم وجود هرگونه تعارض ميان روايات را رد مي کنند و بر اين باورند، اختلافي ميان اخبار وجود ندارد؛ زيرا اختلاف اخبار در تعيين سن بلوغ به دليل اختلاف محيط زندگي، اوضاع جغرافيايي، عوامل ژنتيکي و فيزيکي و نوع تغذيه افراد است و روشن است که اين نوع اختلافها در رشد جسمي و جنسي آنان دخالت دارد و موجب ناهمگوني دختران و پسران در مسئله عادت و بلوغ است. به
همين سبب در مناطق گرمسير مانند حبشه و عربستان پيدايش عادت ماهانه دختران در نه سالگي و در مناطق سردسير در دوازده، سيزده و يا پانزده سالگي است (سبحاني، 1418: 79-80).
3ـ4ـ3ـ5ـ برخي از صاحب نظران هم به استناد که اساساً نشانه هاي مطرح شده در فقه بايد غالبي باشد، اصولاً سن را معيار بلوغ ندانسته اند. اين دسته از محققان تنها اماره هاي طبيعي از جمله احتلام و حيض (قاعدگي) را ملاک بلوغ برشمرده اند که در برخي مناطق، همان گونه که گفته شد، معمولاً در نه سالگي روي مي دهد؛ بنابراين، اين دسته از صاحب نظران، سن را علامت بلوغ نمي دانند و با توجه به اينکه بلوغ را امري تکويني و طبيعي مي دانند، معتقدند نقش شارع، بيان اماره ها و علائم متداول آن است (جناتي، 1374: 41). نتيجه آنکه به نظر مي رسد با توجه به اينکه سن بلوغ در قرآن و در احاديث نبوي معين شده است و معصومان (عليهم السلام) هم به سن معيني اشاره نکرده اند، در توجيه روايات مذکور و هماهنگ کردن آن با قرآن و سنت نبوي بايد برآن شد که در احاديث معصومان (عليهم السلام)، اينان با توجه به پرسش سؤال کنندگان، پاسخ گفته اند و از اين رو، سنين متعددي در روايات مطرح شده است و راويان به فضاي بحث و بستر آن اشاره اي نکرده اند، بلکه تنها فرموده معصوم (ع) را نقل کرده اند. از سوي ديگر، در ميان روايات هم گاه معياري براي بلوغ مطرح شده است و آن عبارت از احتلام و قاعدگي مي باشد؛ به ديگر سخن، در روايات پيش گفته گاه تصريح شده است که احتلام و قاعدگي علامت بلوغ است و امام (ع) دليل طرح و اشاره به سن را آن مي داند که دختر يا پسر معمولاً در آن سن، محتلم يا حيض مي گردد.
به هر حال، بلوغ امري طبيعي است و نمي توان سن خاصي را به عنوان اماره مطلق آن معرفي کرد. پس نظر به اينکه بلوغ برخلاف الفاظ عبادات از موضوعات شرعي به شمار نمي آيد، علامت آن نيز نمي تواند تعبدي باشد؛ چه علامت يک امر طبيعي و تکويني بايد طبيعي باشد (همان: 42-43؛ معرفت، 1384: 634-638؛ موسوي بجنوردي، 1376: 34-47؛ مرعشي، 1371: 58-80) و اين علامت طبيعي در پسر، احتلام و در دختر، قاعدگي است نه رسيدن به يک سن معين.
4ـ فيزيولوژي بلوغ
4ـ1ـ عوامل مؤثردربلوغ و زمان بندي آن
البته گويا ميان سن شروع و طول مدت بلوغ نيز ارتباطي وجود دارد؛ بدين گونه که هرچه سن شروع بلوغ زودتر باشد، مدت زمان آن نيز بيشتر خواهد بود. مطالعات انجام شده نشان مي دهد که کاهش سن منارک (قاعدگي) درکودکان کشورهاي توسعه يافته با بهبود شرايط تغذيه اي و بهداشت در ارتباط است و بدون شک نشان دهنده بهبود شرايط تغذيه اي و بهداشت است. وزن نيز از جمله عوامل تأثيرگذار بر بلوغ است. «Frisch» معتقد است که دختران براي دستيابي به منارک بايد به وزن بحراني 8 /47 کيلوگرم رسيده باشند؛ بنابراين، دردختراني که دچار چاقي متوسط هستند، (20 تا 30 درصد بيش از وزن طبيعي)، نسبت به دختراني که وزن طبيعي دارند، روند بلوغ زودتر شروع مي شود. در مقابل، دختراني که دچار بي اشتهايي هستند و
ورزشهاي سنگين انجام مي دهند، دچار تأخير در منارک مي شوند. نکته فرجامين و جالب توجه آنکه در دختران نابينا، منارک زودتر رخ مي دهد.
4ـ2ـ مراحل تکامل بلوغ
تقريباً در 20 درصد کودکان، رشد موهاي ناحيه عانه نخستين نشانه بلوغ و منارک از آخرين حوادث بلوغ است که بعد از ايجاد رشد حداکثر اتفاق مي افتد و منارک (سن نخستين قاعدگي) در دختران ايراني به طور متوسط سيزده سالگي مي باشد (نجفي، بي تا: 26 /4-5).
معمولاً جرقه اي از رشد در زمان بلوغ و نوجواني رخ مي دهد که در بعضي از کودکان، اين تحول زودتر از ديگران روي مي دهد. در دختران بين ده تا چهارده سالگي چنين تحولي روي مي دهد، در حالي که اين تحول در پسران بين دوازده تا شانزده سالگي رخ مي دهد.
دختر و پسرازهنگام تولد به لحاظ قد و وزن با يکديگر متفاوت هستند، ولي با رسيدن به بلوغ، اين تفاوتها و رشد متفاوت آنان، دگرگون مي شود و گويا، بلوغ برآن تأثير دارد. کودک مذکر از هنگام تولد از کودک مؤنث بلندتر است و وزن بيشتري دارد، ولي اين امتياز را پسران تا يازده سالگي حفظ مي کنند و چون بلوغ در دختران، زودتر پديدار مي گردد؛ يعني دختران پيش از پسران به مرحله رشد و بلوغ مي رسند، در اين مرحله از نظر قد بلندتر هستند و بالاخره، در آستانه بلوغ و پس از آن، قد پسران مجدداً بلندتر از دختران مي شود.
5ـ داده هاي آماري
برنامه غذايي و به ويژه فيبر، چربي و وزن بدن، از جمله عواملي است که در شروع بلوغ اثر دارد؛ زيرا فيبرغذايي زياد از جذب روي در دستگاه گوارش مي کاهد و بدين ترتيب بلوغ به تأخير مي افتد و با جايگزيني بلوغ شش تا دوازده ماه بعد آغاز مي شود؛ چون روي در متابوليسم هورمونهاي مسئول تکامل جنسي نقش مهمي دارد (دانش پرور، 1379-1380: 64-65). در مناطقي که فيبر غذايي زياد مصرف مي شود، سن بلوغ در مقايسه با سايرمناطق افزايش مي يابد. مطالعات انجام شده در ايران نشان مي دهد که در پسران، علائم اوليه بلوغ (رشد اندام تناسلي و رشد موهاي زهار) به طور متوسط يک سال و هشت ماه زودتر از پسران انگليسي و در دختران شروع بلوغ شش ماه و منارک 2 /7 ماه زودتراز دختران انگليسي به وقوع مي پيوندد (همان).
نشانه هاي بلوغ و ميانگين سني افراد
مطالعات و بررسيهاي انجام شده بر روي دختران مدارس شرق تهران درباره مراحل مختلف بلوغ دختران ايراني نشان داده است که جوانترين دختري که جوانه پستان داشته 4 /6 و مسن ترين آنان 3 /14 ساله بود و پستان به طور متوسط در 11 /1±4 /10 سالگي شروع به جوانه زدن کرده بود. اين مطالعات نشان مي دهد که آغاز بلوغ در دختران ايراني به مراتب زودتر از دختران انگليسي است و شروع قاعدگي نيز ـ که معمولاً پس ازنخستين نشانه بلوغ ظاهر مي شود ـ يک سال زودتر از دختران انگليسي اتفاق مي افتد. جدول زيراين موضوع را نشان مي دهد (عزيزي، 1374: 17-18؛ براي آگاهي بيشتر از داده هاي آماري، ر.ک: مهريزي، بي تا: 175: علمي، اخروي، 1379: 23-32).
آمارها نشان مي دهد، روند کاهش سن منارک و بلوغ درحوالي سال 1960 م. در فرهنگهايي که زندگي مرفه داشتند، متوقف شد. همچنين در دهه هاي 1700، سن متوسط تغيير صدا در گروه کُر پسران در لايپزيک آلمان هيجده سال بود، اما امروزه 5 /13 سال است. بالاخره، ميانگين سن منارک در دختران ايالات متحده، 8 /12 سالگي است (فريتس و ليون اسپيراف، 1383: 317-326).
6ـ نتيجه
گرچه در بروز زودرس و يا ديررس بلوغ، عوامل بسياري تأثير دارد و در فقه علائم متعددي براي بلوغ برشمرده شده است ـ که برخي از اين علائم، اتفاقي است و برخي ديگر، اختلافي است ـ ولي به نظر مي رسد در هيچ يک از مذاهب فقهي، اعم از شيعه و سني، نتوان بر روي سن معيني به عنوان سن بلوغ انگشت گذاشت و آن را به طور قطعي پذيرفت. زيرا از سويي در سخنان واژه شناسان و اهل لغت، سن خاصي براي بلوغ درتعريف آن گفته نشده است و به علامتهايي چون رشد و احتلام اشاره شده است. ازسوي ديگر، در قرآن و سنت نبوي هم براي بلوغ، سن خاصي بيان نشده است و تنها در روايات معصومان (عليهم السلام) سنين متعددي براي بلوغ مطرح شده است که در بررسي و جمع اين روايات، محققان به شيوه هاي متفاوتي عمل کرده اند؛ ولي با نگاهي به روايات مي توان برآن شد که مطابق اين روايات، سن علامت بلوغ نيست؛ چون نظربه اينکه بلوغ، پديده اي طبيعي است که در فرد روي مي دهد، علامت آن هم بايد پديده اي طبيعي باشد. افزون براين چگونه است که رشد، پديده اي طبيعي دانسته مي شود، ولي بلوغ تعبّدي. پس علامت طبيعي بلوغ در پسران احتلام و در دختران قاعدگي يا حيض است و با ظهور اين علامت، دختر و پسر آمادگي توليدمثل مي يابند؛ زيرا پسر هنگامي محتلم مي شود که هورمونهاي ترشح شده وارد خون شود و بدين ترتيب، آمادگي توليدمثل و زناشويي در پسر پديدار مي گردد و دختر نيز هنگامي چنين آمادگي را مي يابد که تخمک، همراه با حيض در او پديدار گردد. آيات قرآن و سنت نبوي نيز مؤيد اين مهم است.
افزون براين، نگاهي به واقعيتهاي موجود و در نواحي متفاوت، روشن مي سازد که همه افراد در يک سن خاص (مانند نه و پانزده سال) به اين آمادگي نمي رسند و
همان گونه که از روايات برمي آيد، دختران و پسران شبه جزيره عربستان در مقايسه با افراد ديگرمناطق زودتر قابليت باروري مي يافته اند و ازاين روست که به طور صحيح نقل شده که دختران در سنين نه و ده سالگي ازدواج مي کرده اند و حتي پيامبر (ص) با عايشه در چنين سنيني ازدواج کرده اند که اين موضوع گوياي بالغ بودن عايشه در آن دوره است.
نکته مهم ديگري که ازاين واقعيت مهم تاريخي روشن مي شود، آن است که سنيني که فقهاي اهل سنت درباره سن بلوغ، به ويژه سن بلوغ دختران (پانزده، شانزده و هفده سال) مطرح کرده اند با سنت نبوي (ازدواج پيامبربا عايشه) در تعارض است و اعتبار اين ديدگاهها نيز سؤال مي رود؛ بنابراين، بايد بر آن بود که در هيچ يک از مذاهب فقهي نمي توان به دليل معتبري تمسک جست که سن، علامت بلوغ است.
کتاب شناسي
2ـ ابن منظور، لسان العرب، تحقيق علي شيري، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1418 ق.
3ـ اردبيلي، احمدبن محمد، مجمع الفائده و البرهان، تحقيق آقامجتبي عراقي، علي پناه اشتهاردي و آقاحسين يزدي، چاپ دوم، قم، مؤسسه النشرالاسلامي، 1414 ق.
4ـ بحراني، يوسف، الحدائق الناظره في احکام العتره الطاهره، تحقيق محمدتقي ايرواني، چاپ دوم، بيروت، دارالاضواء، بي تا.
5ـ جصاص، احمدبن علي، احکام القرآن، تحقيق محمد الصادق القمحاوي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405 ق.
6ـ جناتي، محمدابراهيم، «بلوغ از ديدگاه اجتهادي»، کيهان انديشه، ش61، مرداد و شهريور 1374 ش.
7ـ جهانفر، شايسته و ميترا مولايي نژاد، درسنامه اختلالات جنسي، تهران، نشر سالمي، 1380 ش.
8ـ حرّعاملي، محمدبن حسن، وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، تصحيح و تعليق شيخ محمد رازي، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي تا.
9ـ حسيني، ميمنت، کامليا روحاني و صفيه حسين زاده، پرستاري بهداشت خانواده، انتشارات بشري، 1375 ش.
10ـ حنفي زيلعي، عبدالله بن يوسف، نصب الرايه، تحقيق محمد يوسف البنوري، مصر، دارالحديث، 1357 ش.
11ـ دانش پرور، حميدرضا، بررسي مراحل مختلف بلوغ در پسران تهراني و مقايسه آن با سن پانزده سالگي، پايان نامه تخصصي پزشکي قانوني، تهران، دانشگاه علوم پزشکي تهران، دانشکده پزشکي، 79-1380 ش.
12ـ راغب اصفهاني، حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، تحقيق محمد سيد کيلاني، تهران، المکتبه المرتضويه، بي تا.
13ـ زمخشري، محمودبن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزيل، تحقيق محمد عبدالسلام شاهين، بيروت، دارالکتب العلميه، 1415 ق.
14ـ سبحاني، جعفر، البلوغ، قم، مؤسسه الامام الصادق (ع)، 1418 ق.
15ـ صانعي، يوسف، رساله توضيح المسائل، قم، ميثم تمار، 1376 ش.
16ـ همو، مجمع المسائل، قم، ميثم تمار، 1376 ش.
17ـ طباطبايي، سيدمحمدحسين، تفسير الميزان، ترجمه محمدرضا صالحي کرماني و سيدمحمد خامنه، تهران، بنياد علمي و فکري علامه طباطبايي، 1370 ش.
18ـ طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، تحقيق لجنه من العلماء و المحققين الاَخصائيين، بيروت، منشورات مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1415 ق.
19ـ طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، تحقيق احمد حسيني، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403 ق.
20ـ طوسي، محمدبن حسن، الخلاف، تحقيق سيدعلي خراساني و سيدجواد شهرستاني و شيخ مهدي طه نجف، مؤسسه النشرالاسلامي، 1411 ق.
21ـ همو، المبسوط، قم، المکتبه المرتضويه، 1351 ش.
22ـ همو، تحقيق احمد حبيب قصير العاملي، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي تا.
23ـ عزيزي، فريدون با همکاري لاريجاني و حسين نجفي، فقه و طب؛ مصاديق پزشکي فتاوي حضرت امام خميني، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1374 ش.
24ـ عسقلاني، احمدبن علي بن حجر، فتح الباري، تحقيق محمدفؤاد عبدالباقي و محب الدين الخطيب، بيروت، دارالمعرفه، 1379 ش.
25ـ علمي، شيوا و سيدمحمد اخروي، «بررسي سنّ جهش رشد دوران بلوغ در دختران شهراصفهان از طريق شاخصهاي قد و وزن»، مجله دندانپزشکي، دوره دوازده، ش1 و2، بهار و تابستان 1379 ش.
26ـ عميم احسان، محمد، قواعد الفقه، کراتشي، الصدف يبلشرز، 1407 ق.
27ـ فريتس، مارک و ليون اسپيراف، آندوکرينولوژي باليني زنان و ناباروري اسپيراف 2005، ترجمه بهرام قاضي جهاني، سميرا مهاجراني و اکبر فدايي، تهران، گلبان، آريان طب، 1383 ش.
28ـ قربان نيا و همکاران، ناصر، بازپژوهي حقوق زنان، تهران، روز نو، 1384 ش.
29ـ قرطبي، محمدبن احمدبن ابي بکربن فرح، تفسيرالقرطبي، تحقيق احمد عبدالعظيم البردوني، چاپ دوم، قاهره، دارالشعب، 1372 ش.
30ـ قرطبي، يوسف بن عبدالله بن عبدالبر، الکافي، بيروت، دارالکتب العلميه، 1407 ق.
31ـ قشيري نيشابوري، مسلم بن حجاج، الصحيح، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي تا.
32ـ گرامي، محمدعلي، «پژوهشي در بلوغ دختران»، کيهان انديشه، ش66، تير و خرداد 1375 ش.
33ـ مرعشي، محمدحسن، «تحقيقي در سن بلوغ»، مجله قضايي و حقوقي دادگستري، سال اول، ش4، تابستان 1371 ش.
34ـ معرفت، محمدهادي، «بلوغ دختران»، مجموعه مقالات و گفتارهاي سومين همايش ديدگاههاي اسلام در پزشکي، اسفندماه 81، گردآورنده دکترسيدحسين فتاحي معصوم، مشهد، دانشگاه علوم پزشکي و خدمات بهداشتي مشهد و دبيرخانه همايش، 1384 ش.
35ـ موسوي بجنوردي، سيدمحمد، «بلوغ دختران ازمنظر فقه اجتهادي»، کيهان انديشه، ش76، بهمن و اسفندماه 1376 ش.
36ـ مهريزي، مهدي، بلوغ دختران، تهران، چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1380 ش.
37ـ همو، رساله هاي فقهي (1) بلوغ دختران، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، مرکز انتشارات، 1376 ش.
38ـ نجفي، محمدحسن، جواهرالکلام، تحقيق علي آخوندي، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي تا.
39ـ نسايي، احمدبن شعيب، سنن النسائي، تحقيق عبدالفتاح ابوغده، حلب، مکتب المطبوعات الاسلاميه، 1406 ق.
40ـ نووي، يحيي بن شرف بن مري، الاصول و الضوابط، تحقيق محمدحسن هيتو، بيروت، دارالبشائر الاسلاميه، 1406 ق.
41ـ همو، شرح النووي علي صحيح مسلم، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1382 ق.
پينوشت ها :
1- «اي کساني که ايمان آورده ايد! بايد غلام و کنيزهاي شما و کساني از شما که به (سن) نکاح نرسيده اند، (سه بار در شبانه روز) از شما کسب اجازه کنند...».
2-«و چون کودکان شما به (سن) بلوغ رسيدند، بايد از شما کسب اجازه کنند».
3- «و يتيمان را بيازماييد تا وقتي به (سن) زناشويي برسند، پس اگر در ايشان رشد (فکري) يافتيد، اموالشان را به آنان رد کنيد».
4-«و چون به حدّ رشد رسيد، او را حکمت و دانش عطا کرديم».
5-«و به مال يتيم ـ جز به نحوي (هر چند) نيکوتر ـ نزديک مشويد تا به حدّ رشد خود برسد».
6-«او همان کسي است که شما را از خاکي آفريد، سپس از نطفه اي، آن گاه از علقه اي و بعد شما را (به صورت) کودکي برآورد تا به کمال قوت خود برسيد و تا سالمند شويد».
7- «آن گاه شما (به صورت) کودک برون مي آوريم، سپس (حيات شما را ادامه مي دهيم) تا به حدّ رشدتان برسيد».
/ن
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}