نبوت ورسالت* (1)


 

نويسنده:سيد محمد خامنه اي




 
كشف ابعاد وجود شخصيت پيامبر اكرم(ص)، اگر چه بر ما ناممكن است ولي تلاش براي كشف عظمت و ژرفاي آن، خود يكي از مراحل تكاملي بشر است زيرا كه «چشيدن» از اين دريا ـ بتعبير مولاناـ بجبران «كشيدن» ناممكن آن، خود ماية عمري مستي و شور و تكاپوست.
ترسيم ابعاد وجودي اين بزرگ نيز خود كاري دشوار است و مرد ميدان مي‌خواهد و فهرست كمالات او را شمردن و خواندن، نيازمند روحي متكامل و دانشي انبوه است، زيرا تميز «كمال» هم، كمال است و محتاج كمال.
ولايت يكي از مهمترين ابعاد، بلكه جوهرة اصلي و خميرماية ديگر ابعاد شخصيت نبوي است كه نبوت و رسالت پيامبر و امامت و حجت بودن او ـ چه رسد بديگر خصايل اين نيكو خصال ـ همه از آن نشئت مي‌گيرند. بيهوده نيست كه همچنانكه ولايت در تار و پود منش و كردار پيامبر و همة تجليات جوهري و افعالي او ساري و جاري است، اين حقيقت در همة شئون تكويني و تشريعي، يا بتعبير ديگر در حوزة علوم حقيقي و علوم اعتباري (كه گاهي از ايندو به علوم طبيعي و علوم انساني نيز تعبير مي‌شود)، هم مورد شناخت و تحليل و بحث و بررسي بوده است.
علوم حقيقي و علوم اعتباري، تقسيمي است كه علما براي شناختها و تحليلهاي خود از پديده‌هاي جهان هستي كرده‌اند زيرا كه كلية امور جهان و علوم مربوط به آن بر دو گونه و دو قسمند: يا براي شناخت حقايق و پديده‌هاي طبيعي و حقيقي جهانند كه بدون دخالت ذهن و عرف بشر وجود دارد (مانند علوم مربوط به طبيعت و ماوراء آن و عالم وجود)، يا براي شناخت پديده‌هايي است كه با قرارداد و عرف و اعتبار انسانها موجود شده‌اند (كه از آن جمله است علم حقوق و علوم مربوط به روابط متقابل انسانها.)
ميان اين دو حوزة ممتاز علوم، مرزي استوار هست كه جدايي آنها را نشان ميدهد. ولكن ولايت (و ديگر اقمار آن) حقيقتي است كه در هر دو كعبه خداست و موضوعاتي مانند ولايت، خلافت، امامت، رسالت، نبوت (كه موضوع اين مقالند) در علومي متفاوت مانند فلسفه، عرفان، حقوق، فقه، صدرنشين ديگر مسائل آن هستند.
ولايت يا حكومت كه از مسائل فقه و حقوق و داخل در حوزة علوم اعتباري است ارتباطي استوار با ولايت و خلافت و نبوت و رسالت دارد كه پديده‌هاي معنوي و حقيقي اين جهانند.[1] پيامبر و رسول يك «حجت» است كه در بُعد تشريعي بمعناي رافع عقاب بلابيان و در بُعد تكوين بمعناي سررشته‌دار جهان طبيعت و نگاهدارندة نظم و روند جهان است. از اينجاست كه ولايت (ولايت خدا، ولايت پيامبر و ائمه، ولايت فقيه) يك سرش در عرف و امور اعتباري و وضعي جامعة بشري است و سر ديگرش در منتهاي ملكوت الهي، و بيشك باين شگفتي و عمق و جلال و زيبايي موضوعي در جهان وجود ندارد.
براي اثبات گوشه‌يي از اين ادعا رواست كه به شرح و تفسير اين واژه‌هاي تابناك، كه هميشه چون گوهري بر تارك بشريت و تمدن انساني درخشيده است، بپردازيم و ضمن مروري تحليلي، عمق مفاهيم اعتباري و حقيقي، و ارتباط و وحدت آنها را با يكديگر بيابيم.

نبوت و رسالت
 

كلمة نبوت مصدري است منتزع از كلمة «نبي» كه در قرآن مكرر از آن ياد شده است. و نبي بر وزن فعيل مشتق از نبأ بمعناي خبر است كه صاحب خبر يا «خبرگزار» معني مي‌دهد. و گاهي آنرا از «نباوت» بمعناي رفعت گرفته‌اند.[2]
اين كلمه در قرآن مجيد به پيامبران و فرستادگان خداوند اطلاق شده و بصورت اصطلاحي در علوم عقلي و نقلي بكار رفته است.[3]
رسالت هم مأخوذ از كلمة رسول است كه خود از مصدر «ارسال» گرفته شده[4] و معناي آن فرستاده و پيام‌آور است و عرفاً به حاملان پيام از صاحبان قدرت و شوكت اطلاق مي‌شود و در قرآن به مأموران ابلاغ پيام الهي.
بر اين اساس «نبوت» خبرگزاري است و «رسالت» پيام‌رساني. «نبي» از رخسار حقيقي جهان و جمال حقيقت و حقيقت جمال پرده برمي‌دارد و چهرة هستي را، از مبدء تا معاد، كران تا به كران، و آنگونه كه «هست»، به مردم نشان مي‌دهد ... و «رسول» كوله‌باري از پيام نويدبخش و زندگيساز الهي و دستماية حياتي جاودان و سعادتمندانه را براي آنها بارمغان مي‌آورد.[5]
«نبي» به مردم ـ كه نوباوگان دبستان معرفتند ـ جهانبيني را كه الفباي زندگي واقعي است، مي‌آموزد و «آنچه هست» را به بشر نشان مي‌دهد و در لابلاي كلماتي كه به گوش دل او زمزمه شده، خداي يكتا و صفات حسنا و اسماء علياي او را معرفي مي‌كند و از ظلمتكده‌يي كه در آن هستند، براي نظر به فراخناي جهان حقيقت، دريچه‌يي به روشنايي مي‌گشايد.
ولي «رسول» تمام «آنچه بايست» (و مجموعه‌يي از عقيده و احكام ـ ايدئولوژي و قانون) را مي‌آورد و طي‌شدن راه بشر را با معالمي كه در هر قدم آن گذاشته و شريعت، منهاج، سبيل‌الله، صراط مستقيم، و در يك كلمه «دين» را ـ كه همان نزديكترين راه براي وصول به خوشبختي جاودانه است ـ به او مي‌نماياند و برنامة عملي كوتاه و بلند زندگي هر فرد را، از هر گونه كه باشد، براي تحصيل سعادت او در دو ديدار خاكي و افلاكي در اختيار او مي‌گذارد.
در اصل تفاوت معناي اين دو كلمه اختلافي نيست ولي در بيان وجه افتراق آنها، آرائي مختلف ابراز شده است. برخي نسبت آندو را عموم و خصوص مطلق دانسته‌اند يعني هر رسول، نبي نيز هست ولي ممكن است نبي، رسالت نداشته باشد. و عده‌يي معتقدند رسول كسي است كه دين جديد مي‌آورد ولي نبي اعم از آنست، يعني شامل كسانيكه دين جديد نياورده و پيرو پيغمبران سلف باشند نيز مي‌شود.[6]
برخي ديگر گفته‌اند كه رسول كسي است كه صاحب كتاب باشد و نبي كسي كه داراي كتاب نيست، و عده‌يي هم رسول را كسي مي‌دانند كه دين انبياي پيشين را نسخ كند و نبي آنكس را كه ناسخ دين گذشتگان نباشد ... و نظرات ديگري نيز قريب به اينها وجود دارد.[7] شيخ مفيد اختلاف آندو و وجود نسبت عموم و خصوص مطلق را مورد اتفاق شيعه دانسته و مي‌گويد:
اتفقت الإمامية علي أنّ كل رسول هو النبي وليس كلّ نبي فهو رسول وقد كان من أنبياء الله حفظه لشرائع الرسل و خلفائهم في المقام. بها قالت جماعة من المرجئه وكافة أصحاب الحديث وأجمعت علي خلاقه المعتزلة .[8]
علامة طباطبائي (طاب‌ثراه) در بيان فرق اين دو لفظ، در يكجا رسول را مأمور تبليغ، ولي نبي را غير مأمور به اين وظيفه دانسته‌اند. عبارت ايشان اينست:
وقد تبيّن في العلم الإلهى أنّ بين عالمنا وبين الحق الأوّل تبارك وتعالي وسائط ثابتة وينتج ذلك كلّه أنّ هذا التكليف والاهتداء يجب أن يرد علي أهل القلم الأوّل من الأولياء بالضرورة، فإن كان مختصاً بنفسه الشريعة سمّي نبياً وإن عمّه وغيره سمّي رسولاً ايضاء .[9]
و در جاي ديگري نتيجه مي‌گيرند كه هر «مبعوث من الله» نبي است ولي رسول همان معناي لفظي خود را (كه عبارت از نقل و رساندن پيام است) دارد كه گاهي نيز همراه با اتمام حجت مي‌باشد. نبي و رسول هر دو مبعوثند: يكي براي «انباء» و اخبار از غيب و ديگري براي ابلاغ پيام و رسالت خاص، و نسبت عموم و خصوص مطلق ميان آندو وجود ندارد.
علامه طباطبائي در تفسير آية: )كان الناس أمة واحدة فبعث الله النبيين مبشّرين ومنذرين وأنزل معهم الكتاب بالحقّ ليحكم بين الناس...( [10] مي‌فرمايد:
و معني الرسول: حامل الرسالة ومعني النبى: حامل النبأ. فللرسول شرف الوساطة بين الله سبحانه وبين خلقه وللنبى شرف العلم بالله وبما عنده. وقد قيل: إنّ الفرق بين النبي والرسول بالعموم والخصوص المطلق فالرسول هو الذى يبعث فيؤمر بالتبليغ ويحمل الرسالة والنبى هو الذى يبعث سواء أمر بالتبليغ أم لم يؤمر. لكنّ هذا الفرق لا يؤيده كلامه كقوله تعالي: )واذكر في الكتاب موسي إنّه كان مخلصاً وكان رسولاً نبياً.([11] وآلاية فى مقام المدح والتعظيم ولايناسب هذا المقام التدرّج من الخاص إلي العام، كما لايخفي.[12]
پيرو اين مطلب در جاي ديگري[13] ضمن نقل و رد آراء ديگران در اينباره مي‌گويد كه آية مباركه: )وما أرسلنا من قبلك من رسول ولا نبي إلا إذا تمنّي ألقي الشيطان في أمنيّته([14] صريح در اختلاف معناي نبي و رسول است ولي نه بصورت عموم و خصوص مطلق (زيرا در آنصورت از جملة «و لا نبي» بايد چنين مفهوم شود كه مأمور به تبليغ نبوده‌اند و حال‌آنكه در صدر آيه تعبير «أرسلنا» آمده كه بمعناي امر به تبليغ است) بلكه باينصورت كه رسول كسي است كه فرشته براي او وحي مي‌آورد و فرشته را مي‌بيند و با وي سخن مي‌گويد ولي به نبي در خواب وحي مي‌شود و مواجهه و مكالمه با فرشتگان ندارد؛ زيرا از آية: )قل لو كان في الأرض ملائكة يمشون مطمئنين لنزّلنا عليهم من السماء ملكاً رسولاً([15] استنباط مي‌شود كه ميان ارسال رسول و ابلاغ دين ملازمه وجود دارد و لازمة ارسال دين، ارسال شخصي است كه آنرا ابلاغ كند چه نبي باشد و چه رسول.[16]
فرق نبي و رسول از جهت نحوة دريافت وحي و كلام خدا كه علامه استاد (ره) به آن اشاره فرموده (و جاي تعجب است كه مفسران ديگر به آن توجه نكرده‌اند) در احاديث شيعه معروف و مذكور است و ضمناً معلوم مي‌شود كه اين مسئله در نهان ائمة اطهار نيز مورد نظر اصحاب بوده است. از جمله روايات وارده يكي روايت هشام بن سالم از امام صادق (ع) است كه آن حضرت ضمن بيان درجات انبيا، به اين فرق هم اشاره فرموده‌اند. حديث اينست:
قال ابوعبدالله عليه‌السلام: الأنبياء والمرسلون علي أربع طبقات: فنبى، منباء فى نفسه لايعدوا غيرها.
ونبي يري في النوم ويسمع الصوت ولايعاينه في اليقظة ولم يبعث إلي أحد وعليه إمام مثل ما كان إبراهيم علي لوط عليهماالسلام.
ونبي يري في منامه ويسمع الصوت ويعاين الملك وقدأرسل إلي طائفة قلوا أو كثروا، كيونس عليه‌السلام.
قال الله ليونس: وأرسلناه إلي مأة ألف أو يزيدون، قال يزيدون ثلاثين ألفاً وعليه إمام. والذي يري في نومه ويسمع الصوت ويعاين في اليقظة وهو إمام، مثل أولوا العزم وقد كان إبراهيم عليه‌السلام نبياً وليس بإمام حتي قال الله: «إنّي جاعلك للناس إماماً». قال ومن ذريتي، فقال الله: «لاينال عهدي الظالمين. من عبد صنماً أو وثناً» لايكون إماماً.[17]
نكاتي كه در نظر بدوي در اين حديث به چشم مي‌خورد از اين قرار است:
- چون مَقسَم (زمينة تقسيم) كلمة نبي است دلالت ضمني دارد كه هر رسول نبي نيز هست و رابطه همان عموم و خصوص مطلق است.
- نبوت با بعثت و تبليغ ملازمه ندارد.
- رسالت درجه‌يي كاملتر از نبوت است.
- نبي مأمور به تبليغ نيست مگر آنكه رسول باشد (يا مگر آنكه پيام داشته باشد).
- نبوت بدون رسالت هم داراي درجاتي است؛ چه برخي «في نفسه، از حقايق با خبر مي‌شوند همانند قوة قدسيه، و برخي با آگاهي و صراحت بيشتر كه مصداق وحي است.
- امامت از رسالت بالاتر است و با نبوت و رسالت ملازمه ندارد.
- در نبوت و رسالت نيز سلسله مراتب هست و در هر زمان فقط يك حجت وجود دارد كه همان امام است و انبياء و معاصر او بايد پيرو او باشند.
- مشاهده ملائكه عاليترين مرحلة وحي است.
- هر اولوا العزمي امام است. (... و نكات ديگري كه در آن است ...)
به نظر ما حل خصومت و فصل اختلاف اين اعاظم چندان دور و دشوار نيست، زيرا كه نبوت كيفيتي است ذاتي حاصل از جهد، طهارت، تفكر، عبادت و در اصطلاح طي اسفار معنوي؛ چه بگفتة بزرگان نبي كسي است كه از سفر من الحق الي الخلق گذشته و به ناسوت و كثرت خلق نزول كرده باشد.
نبي با بينش سرشار خود از كاينات و ملكوت، لاجرم انباء از حق مي‌كند و ارمغان سفر را خدمت ياران مي‌گذارد. نبوت سلطنت بر اسرار وجود است و نبي روح جهان. و بقول فارابي:[18] النبوة يختص في روحها بقوة قدسية تذعن لها غريزة عالم الخلق الأكبر كما يذعن لروحك غريزة عالم الخلق الأصغر (البدن) ... .
اما رسالت يك منصب ظاهري و تشريعي قابل وضع و جعل تشريعي است كه مخصوص مدارج عالية نبوت است. خلقت رسالت بر كسي پوشانده مي‌شود كه در سفر من الخلق الي الخلق بالحق باشد، همچنانكه استاد معرفت فرموده است رسول پيامگزار و مأمور ابلاغ است پيامي كه چون موج از دل نبي برمي‌خيزد و از اين دريا به ساحل تشنه انسانهاي گمشده مي‌خورد. نبوت امري ثبوتي است اما رسالت مرحله‌يي از اثبات است، يعني آتشي كه در دل نبي است شعله مي‌كشد و مشعلي بنام رسالت فرا راه مردم مي‌گذارد. رسالت سعه و كمال نبوت و مرحله بروز كامل آن است و هر يك از ايندو كلمه (نبوت و رسالت) به جنبه‌يي در آن انسان برگزيده اشاره مي‌كنند كه با جنبة ديگر او متفاوت است ولي با آن منافات ندارد.
از روايت زيدالشحّام برمي‌آيد كه نبوت به رسالت و كمال رسالت به خِلَّت (دوستي) و نهايت آن به امامت منتهي مي‌شود.[19] يعني كليت و شمول امامت بيش از خلّت و شمول خلّت بيش از رسالت و رسالت بيش از نبوت بدون رسالت است اما وصف نبوت ناظر به درون پيامبر است و رسالت به برون او، و باين ترتيب اشكال ـ در حضرت علامه استاد (رحمة الله عليه) ـ كه تدرّج از خاص به عام در مقام تنظيم و تكريم خلاف بلاغت است پاسخ داده مي‌شود زيرا كه رسول ناظر به بُعد ارشاد نبي است ولفظ نبي ناظر به بُعد انكشاف حقايق عالم بر او؛ يكي كمال نهاني او را نشان مي‌دهد كه بر بشر پنهان است و ديگري كمال آشكار و بروني او را كه بشر قادر به درك آن هست و آية مباركه به ايندو جهت جداگانه اشاره فرموده است كه عين تعظيم و بلاغت است و خلاف بلاغت نيست.
* اين مقاله‌ بنا به تقاضاي همايش محمد(ص) اسوه بشريت در سال 1365 ـ تهران نگارش شده است.

پي نوشت ها :
 

1. در نظر نگارنده علي‌رغم ظاهر اعتباري و وضعي نبوت و رسالت، هر دو از پديده‌هاي طبيعي و ذاتي جهانند و اعتبار و جعل آنها بعنوان ثانوي است.
2. شيخ الطوسي، تمهيد الاصول، ص 312.
3. رسائل قيصري: النبوة في الاصطلاح هي البعثة الاخبار من الله تعالي إرشاداً للعباد.
4. مصدر ثلاثي مجرد ندارد.
5. صاحب كتاب لطيف لطائف غيبه (احمد بن زين‌العابدين علوي عاملي، شاگرد ميرداماد) از نبي به «نبوت تعريف» تعبير مي‌كند و از رسول به «نبوت تشريع»، ص 208.
6. گاهي از رسالت به نبوت خاصه و از نبوت به نبوت عامه تعبير شده است. قيصري در رسايل خود (ص 22) مي‌گويد: «النبوة عامةٌ و خاصةٌ. النبوة العامة ما لايكون مقروناً بالرسالة والشريعة والنبوة الخاصة ما يكون كذلك» (يعني مقروناً بالرسالة والشريعة)؛ نيز ر.ك: صدرالمتألهين، مفاتيح الغيب، ص 484. (چاپ قديم).
7. «إنّ النبي ما يراعى الدين الكلي الذي هو مشترك بين الشرائع كلّها أعني المحكمات التي هي أم الكتاب دون إبداع نهج من المناهج وشرع من الشرائع وأمّا الرسول فهو شارع لملة زائدة علي ما هو المشترك بين الملل والأديان. الأقطاب القطبية»، ص 188.
8. أوائل المقالات، ص 44.
9. علامه طباطبائي (قدس سره)، رسائل سبعه، ص 217.
10. سورة بقره، آية 213.
11. سورة مريم، آية 51.
12. طباطبائي، الميزان، ج 2، ص 139.
13. همان، ج 14، ص 391 و 392.
14. سورة حج، آية 52.
15. سورة اسراء، آيه 95.
16. الميزان، ج 14، ص 392.
17. اصول كافي، ج 1، ص 246.
18. فارابي، فصوص الحكم، ص 32.
19. كافي، ج 1، ص 247؛ «محمد صلي الله عليه و آله خالد عن محمدبن‌سنان عن زيد الشحام قال: سمعت أبا عبدالله عليه‌السلام يقول: إنّ الله تبارك وتعالي اتخذ إبراهيم عبداً قبل أن يتخذه نبياً و أنّ الله اتخذه نبياً قبل أن يتخذه رسولاً و أنّ الله اتخذه رسولاً قبل أن يتخذه خليلاً وأنّ الله اتخذه خليلاً قبل أن يجعله إماماً فلما جمع قال: ) إنّي جاعلك للناس إماماً( قال فمن عظمها في عين إبراهيم قال: ) ومن ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين( قال لايكون السفيه إمام التقي».
 

منبع:www.mullasadra.org