برستيغ عرفان و جهاد(1)


 

نويسنده:قاسم تبريزي




 

درنگي در حيات علمي، اخلاقي و مبارزاتي شهيد آيت‌الله عبدالحسين دستغيب شيرازي
 

- شهيد آيت‌الله سيد عبدالحسين دستغيب در شب عاشوراي 1292 شمسي در شهر شيراز، در يك خانواده روحاني پاي به عرصه وجود گذاشت. اين تولد مبارك در خانه‌اي محقر در يكي از كوچه‌هاي قديمي شيراز، كنار بازار مرغ كه امروز «خيابان احمدي» ناميده مي‌شود، صورت گرفت. ولادت او در شب عاشورا سبب گرديدكه به «عبدالحسين» مسمي شود و حياتش مصداق بارزي از نام شريفش گردد. پدرش سيد محمد تقي، فرزند ميرزا هدايت‌الله، مرجع بزرگ فارس بودكه به هنگام تولد فرزندش دركربلا به سر مي‌برد. شهيد دستغيب در سن 12 سالگي از نعمت داشتن پدر محروم گرديد و از همان تاريخ سرپرستي مادر، سه خواهر و دو برادر خويش را به عهده گرفت. خاندان دستغيب از خاندان‌هاي اصيل و شريف استان فارس و شيراز است كه سابقه‌اي 800-700 ساله دارد و از اين سلسله، رجال، دانشمندان بزرگ، ادبا و خطباي شايسته‌اي برخاسته‌اند. اين خاندان با 33 واسطه به حضرت امام سجاد (ع) مي‌رسد.

تحصيل علم و معرفت
 

در سال‌هاي كودكي، از بركت هوش سرشار و استعداد شكوفايي كه خداوند در ذاتش به وديعه نهاده بود، دروس مقدماتي را خواند و پس از اتمام دروس سطح، امامت جماعت مسجد باقرخان را عهده‌دار گرديد و پس از گذراندن سال‌ها رنج و مشقت و فقر شديد مادي، در سال 1314 به منظور ادامه تحصيل راهي نجف اشرف شد. ايشان خود در اين باره مي‌گويد: «در زمان رضاخان قلدر ملعون، ما را چند بار زنداني كردند. بناشان ضديت با تبليغ بود. بعد فشار آوردند كه اصلاً بايد از روحانيت بيرون بروي و 24 ساعت مهلت دادند كه بنده خلع لباس كنم و از روحانيت بيرون بروم و مسجد و منبري نباشم، به ناچار فرار كردم و رفتم نجف و اين هم خواست خدا وسيله خيري شد براي استفاده از محضر بزرگان». در آنجا از محضر استاداني چون مرحوم آيت‌الله حاج شيخ كاظم شيرازي (1)، آيت‌الله حاج سيد ابوالحسن موسوي اصفهاني (2)، آيت‌الله العظمي حاج سيد ميرزا آقا اصطهباناتي (3) و آيت‌الله حاج ميرزا علي آقا قاضي طباطبايي (4) كه يكي از اعاظم اهل معرفت بود،كسب فيض نمود. در سن 24 سالگي موفق به كسب درجه اجتهاد از مراجعي چون آيات عظام آقا ضياء عراقي (5)، شيخ كاظم شيرازي و سيد ابوالحسن اصفهاني گرديد. شهيد دستغيب صاحب 8 اجازه اجتهاد بود.
پس از مراجعت از نجف اشرف، ضمن اقامه نماز جماعت در مسجد جامع عتيق و تنوير افكار عموم، تحصيل و فراگيري علم و دانش را ادامه داد و خدمت فقيه و عارف نامي مرحوم آيت‌الله حاج شيخ محمد جواد انصاري همداني رسيد و با بهره‌گيري از مراحم آن بزرگوار، مدارج عاليه‌اي را در عرفان طي كرد و بالاخره همنشيني و رفاقت با حضرت آيت‌الله نجابت (6) جملگي موجب آزادي از قيود عالم طبع گرديد و آرزويي جز تقرب به ذات مقدس پروردگار و وصال او برايش باقي نگذاشت.

بزرگ منشي و ساده‌زيستي: شيوه اولياء
 

شهيد دستغيب در خانه‌اي محقر و ساده كه بي‌شباهت به خانه اجداد طاهرينش نبود، زندگي را به سر مي‌برد و از هرگونه تجملات و مظاهر فريبنده دنيا پرهيز مي‌نمود. ارادت به اهل بيت عصمت و طهارت (ع)، تقوي، زهد، صبر، اخلاق حسنه، قدرت بيان و قلم از صفات بارز وي به شمار مي‌رفت. خوراكش كمتر از يك چهارم نان جوين بود كه آن را با مقداري پياز، نمك و گاه مختصري پنير مي‌خورد و از خوردن گوشت پرهيز مي‌نمود، چنانكه رياضت‌هاي شرعي مداوم، مجاهدات و ترك شهوات، او را ضعيف و رنجور ساخته بود. شب‌ها را با عبادت و تهجد به صبح مي‌رسانيد و بسيار روزه مي‌گرفت. عشق به روضه حضرت ابي‌عبدالله ريشه در جانش داشت و شب‌هاي عاشورا لباس سياه عزا به تن مي‌كرد. غالباً اول وقت به نماز مي‌ايستاد و در آن هنگام گويي كه ديگر در اين دنيا نبود. اوقات ايشان يا به عبادت و تلاوت قرآن و ذكر مي‌گذشت و يا به نگارش و يا به كمك و همدردي با نيازمندان.
به مردم علاقه زيادي داشت و سر و كار ايشان با افراد طبقه پائين جامعه بود كه همواره به ياري و حل مشكلات آنها مي‌شتافت. معمولاً خاموش بود و با دقت به سخنان افراد گوش مي‌داد و سخنان درست آنها را مي‌پذيرفت. با دشمنانش نيز رفتاري شايسته داشت و به هيچ كس اجازه نمي‌داد كه از مخالفين ايشان بدگويي كند. حتي گاهي با تعريف از مخالفين خود، آنها را به شگفتي مي‌انداخت. وي در محيط خانه منشاء خير و بركت بود. همسر ايشان در اين باره مي‌گويد:
«در امور زندگي به من اختيار تام داده بودند. هركاري كه انجام مي‌داديم. هيچ ايرادي نمي‌گرفتند، چون مي‌دانستند كه راه ما
راه خودشان و هدف ما يكي است. با بچه‌ها خيلي مهربان بودند. در اوقات فراغت در حياط با بچه‌ها قدم مي‌زدند و آن گونه كه بچه‌ها و نوه‌ها دلشان مي‌خواست، با آنها رفتار مي‌نمودند. ايشان در كارهاي خانه هم علاوه بر كارهاي شخصي خود به ما كمك مي‌كردند. به كرات مي‌گفتند: من اجازه امر كردن به خودم نمي‌دهم. ايشان بسيار كم خوراك، دائم الوضو و اهل تهجد و ذكر و دعا بودند.»
فرزند شهيد نيز در مورد نقش ارزنده پدر در منزل چنين اظهار مي‌دارد:
«... در ايام مريضي مرحوم والده، از بچه‌ها نگهداري مي‌كردند. فراموش نمي‌كنم كه حتي از نظافت كردن بچه‌ها ابايي نداشتند. حتي خودشان خانه را جارو مي‌كردند. ايشان مانند جدشان رسول خدا بودند؛ اذا كان في بيته كان في محنه اهله يعني آن هنگام كه در خانه بود، غمخوار اهل خانه بود.»

درياي فضيلت و كرامت
 

فضائل اخلاقي آن شهيد سعيد زبانزد خاص و عام بود. حضرت آيت‌الله نجابت از همسنگران قديمي وي مي‌فرمايد: «ملاقاتي با آيت‌الله دستغيب نداشتم، مگر آنكه ايشان در آن صحبت از خدا و معارف اهل بيت داشته باشند.» عالم رباني و فقيه عاليقدر مرحوم حاج آقا شيخ محمد كاظم شيرازي به هنگام اعطاي اجتهاد به ايشان، در مورد وي مي‌نويسد: «او از هر اخلاق ناشايستي پاك و به هر اخلاق شايسته‌اي آراسته است.»
حضرت امام نيز با بياناتي روشن، اخلاق و خلقيات شهيد محراب را به تصوير مي‌كشند و او را «مربي محرومان»، «هدايت كننده مردم»، «معلمي بزرگ»، «عالمي عامل» و بالاتر از همه «متعهد به اسلام» و «شخصيتي ارزشمند» مي‌نامند.
شهيد دستغيب به درجات والايي از معنويات دست يافته بود كه در سير وحدانيت رب‌ا‌لعالمين، كمتر كسي به اين مراحل مي‌رسد و پي به اين عوالم مي‌برد. از وي كه در تمام عمر داراي نفسي مطمئن بود،كرامات زيادي نقل شده است. گاهي خبر از هنگام مرگ فردي مي‌داد، گاه كودك محتضري را به اذن خدا زنده نگاه مي‌داشت و گاه با عملي كه حاكي از اشراف وي نسبت به واقعه ناگفته‌اي بود، موجب شگفتي مي‌گرديد. روزي شخصي دست دو فرزندش را گرفته و از شهرستان بوشهر جهت زيارت آقا رفته و در بيان علت اين ملاقات چنين اظهار داشته بود: «چند روزي است يكي از فرزندانم سخت مريض شده است و پزشكان گفته‌اند بايد در شيراز بچه‌ات را معالجه كني. من هم از لحاظ مالي تنگدست بودم. به حضرت ولي عصر (عج) متوسل شدم و پس از گريه و زاري فراوان در حال خواب و بيداري به من گفتند ناراحت نباش. به شيراز برو. نماينده ما آقاي دستغيب در آنجاست. حاجت تو را برآورده مي‌كند. بعد آن شخص خدمت آقا رسيد و ايشان بدون هيچ مقدمه‌اي فرموده بود: «ناراحت نباش كه خودم وجه بيمارستان فرزندت را فراهم مي‌كنم.»

داستاني شگفت‌تر از داستان‌هاي شگفت
 

اما شگفت‌تر از همه كراماتي كه در كتاب «داستان‌هاي شگفت» در مورد اولياء خدا نقل شده، حكايت زير است كه توسط يكي از دوستان نزديك ايشان، آقاي سودبخش مشاهده گرديده است:
«... شهيد بزرگوار حضرت آيت‌الله دستغيب بسيار مقيد بودند نماز را اول وقت بخوانند. حتي در مسافرت‌ها و ساليان درازي كه خدمت آن بزرگوار بودم، به ندرت به ياد دارم كه سر وقت نماز نخوانده باشند. در يكي از مسافرت‌هاي عمره كه خدمت ايشان بوديم، بليط هواپيما يكسره براي جده فراهم نشد. بليط هواپيما از تهران به بيروت و از بيروت به جده تهيه شد. در فرودگاه بيروت به طور ترانزيت چند ساعتي ما را نگاه داشتند. نزديكي‌هاي مغرب بود كه هواپيما براي پرواز به جده آماده شد. حضرت آيت‌الله شهيد دستغيب خيلي سعي مي‌كردند اگر ميسر باشد هواپيما تأخير كند تا بشود نماز را سر وقت خواند، ولي ميسر نشد و وارد هواپيما شديم. در داخل هواپيما زياد معطل شديم. ايشان خيلي ناراحت بودند كه نماز نخوانده‌اند. چند مرتبه خواستند پياده شوند، گفتند مسافرين همه سوارند، الان حركت مي‌كنيم. بالاخره تأخير هواپيما به قدري شد كه حساب كرديم وقتي به جده مي‌رسيم ممكن است وقت نماز گذشته باشد و نماز قضا گردد. حضرت آيت‌الله دستغيب با حالت پريشان و ناراحت گفتند: پياده شويم هر چند هواپيما برود و ما جا بمانيم، اما در هواپيما بسته بود. ايشان با حالت توجه مخصوص و سكوت چند دقيقه‌اي سراپا ايستاده بودند كه هواپيما براي حركت روشن شد. به مجرد روشن شدن هواپيما شعله‌هاي آتش از موتور آن نمايان گرديد. با عجله هواپيما را خاموش و در آن را باز كردند و از مسافرين خواستند كه هر چه زودتر پياده شوند. آيت‌الله دستغيب با خوشحالي زائدالوصفي با دوستان پياده شدند و مرتب مي‌فرمودند: «نماز، نماز» كاركنان هواپيما مي‌گفتند حداقل 4 ساعت تأخير داريم تا هواپيما آماده حركت شود. به مجرد رسيدن به سالن فرودگاه ايشان به نماز ايستادند. نماز مغرب و عشاء را با توجه و شكرگزاري خاصي انجام دادند. سلام نماز را كه دادند، مامورين گفتند: آقا سوار شويد كه نقص هواپيما برطرف شده و مي‌خواهيم حركت كنيم!»

ارائه طريق و استمرار رسالت پيامبران
 

از ديگر خصوصيات ارزنده اين شهيد والامقام، برگزاري مراسم هفتگي دعاي كميل و هدايت و ارشاد مردم بود كه در آن هنگام كم‌نظير بود. بيان شيوا و نفوذ كلام ايشان گمراهان بسياري را به راه آورد و موجب توبه گنهگاران زيادي شد. در حقيقت، در دوران طاغوت به رغم فشار و تباهي عالمگير دستگاه حاكم، مجالس دعاي كميل ايشان اثري شبيه تأثير صحيفه سجاديه و مبارزه منفي ائمه اطهار (ع) داشت.
پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي نيز با آنكه نمايندگي مردم فارس و امامت جمعه شهر شيراز را بر عهده داشت، بيشتر به ارشاد مردم همت مي‌گمارد تا انجام امور دولتي. ايشان به دولت اسلامي ارج مي‌نهاد و در امور مربوط به اداره استان و يا شهر دخالتي نمي‌كرد. معتقد بود كه اگر دخالت‌هايي صورت گيرد. هرج و مرج بوجود خواهد آمد. مي‌فرمود مسئولين دولتي بايد وظايف قانوني خود را انجام دهند و ما هم ارشاد و هدايت و اصلاح و تربيت اخلاقي مردم را بعهده داشته باشيم كه رسالت پيامبران است و موجب مي‌شود كار دولت را به صلاح و فلاح برساند وگرنه دوگانگي در اداره امور موجب بيگانگي مردم از حكومت و اسلام خواهد شد و تشتت و تفرقه و جدايي و طرح مسائلي كه به سود انقلاب نخواهد بود، در پي خواهد داشت.
شهيد بزرگوار آيت‌الله دستغيب، در ميان مردم و با آنها زندگي مي‌كرد و اين امر را سعادتي انكار ناپذير مي‌دانست. يكي از محافظين ايشان مي‌گويد: «روزهاي جمعه حدود ساعت 5 /11 ظهر براي رفتن به نماز جمعه آماده مي‌شديم و هر چه اصرار مي‌كرديم كه اجازه بدهند ماشين براي رفتن آماده كنيم، قبول نمي‌كردند و مي‌گفتند كه مي‌خواهم در اين كوچه‌ها در ميان مردم باشم تا اگر كسي سؤالي و يا گرفتاري داشته باشد و خجالت بكشد به منزل بيايد، به كارش رسيدگي كنم». با آنكه بارها از وي خواسته شده بود كه منزل خويش را از درون كوچه‌هاي پر پيچ و خم و قديمي شهر تغيير داده و به جايي رحل اقامت افكند كه حفاظت و حراست از ايشان امكان‌پذير باشد، نپذيرفت. او مي‌فرمودكه در بين مردم بوده‌ام و تا آخرين نفس هم بايد در بين اينان و با ايشان باشم و در سختي و شاديشان شريك و سهيم. بنابراين در همان خانه ساده و بي‌آلايش سكونت نمود و در همان كوچه‌هاي پر پيچ و خم هم به شهادت رسيد. ماشين ضد گلوله و مسائلي از اين قبيل كه نگاه حسرت‌آميز مردم را بخود مي‌كشيد و آه و درد و رنج را از نهادها بر مي‌آورد، در زندگي وي راه نداشت. او معتقد بود كه تشريفات، جدايي‌آفرين است و همه مصائب از جدايي است. در خانه ايشان به روي همه باز بود و به جوانان از هر طبقه و گروه عشق مي‌ورزيد و آنها را تكيه‌گاه واقعي و حقيقي حكومت و انقلاب مي‌دانست. درباره ايشان مي‌فرمود: «عليك بالاحداث فانهم اسرع الي كل خير» جوانان را دريابيد، چرا كه آنها بر پاكي و خير مشتاق‌ترند.

در صحنه سياست و مبارزه عليه تهاجم فرهنگي
 

مبارزات سياسي اين شهيد بزرگوار از هنگامي شروع شد كه اساس دين را با روي كار آمدن رضاخان در خطر ديد و در منابر و سخنراني‌ها مردم را از توطئه آگاه مي‌نمود؛ به ويژه با كشف حجاب كه از نخستين برنامه‌هاي ضداسلامي و زمينه‌ساز نشر منكرات و مفاسد در سطح جامعه و در نهايت نفوذ و سلطه هرچه بيشتر اجانب و بيگانگان برهمه شئون ميهن اسلامي بود، به شدت مخالفت مي‌كرد. هنگامي كه رضاخان بناي مخالفت با روحانيون را گذاشت، باز هم او در صف اول مبارزه قرار داشت. تفنگ به دست‌هاي رضاشاه مانع از منبر رفتن و سخنراني وي مي‌شدند و به قول خود شهيد، كار اين مزاحمت‌ها و اخلالگري‌ها به جايي رسيد كه او ناگزير روي زمين مي‌نشست و مردم را موعظه مي‌كرد و در جواب اعتراض مأمورين هم پاسخ مي‌داد كه: «مرا از منبر رفتن منع كرده‌اند، نه از سخن گفتن بر روي زمين.»
در اواخر سال 1341 كه با طرح لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي، زمزمه مخالفت از قم به رهبري امام امت برخاست و نخستين اعلاميه رهبر عظيم‌الشأن انقلاب اسلامي از قم به دست شهيد دستغيب رسيد، صريحاً اعلام نمود: «كلاً و دربست در اختيار اسلام هستم.» و از آن به بعد لحظه‌اي آرام نگرفت و حركت خود را دقيقاً با كم و كيف حركت امام تنظيم و از هرگونه تندروي و كندروي به شدت پرهيز كرد. از آنجا كه همكاري ديگر علما نيز ضروري بود، ايشان به خانه فرد فرد علماي آن روز رفت و با هر زبان و برنامه‌اي كه بود، جز دو سه نفر، بقيه را راضي به شركت در مجلس هفتگي عمومي در شب‌هاي جمعه در مركز مبارزات (مسجد جامع شيراز) كرد و با سخنراني‌هاي افشاگرانه و آتشين خود مردم را روشن و آماده مبارزه با طاغوت نمود. نوار سخنراني‌هاي ايشان در سطح كشور پخش مي‌شد و برخي از سخنراني‌ها به قدري مؤثر و نافع بودند كه به دستور حضرت امام تكثير و در سطح وسيعي توزيع مي‌شدند.
در اسناد ساواك آمده است كه ايشان پس از تصويب طرح شش ماده‌اي اظهار داشته است: «امروز مي‌خواهم بگويم اسلام در خطر است. بي‌حرمتي به شما مي‌كنند. انتخابات زنان چه معنا دارد؟ ارمغان‌هايي كه اروپائيان براي ما آورده‌اند غير از بي‌عفتي و بي‌عصمتي چيز ديگري نيست. خانمي كه هميشه جلوي ميز توالت است، چطور مي‌تواند در انتخابات شركت كند؟ مگر مرد در ايران كم است يا قحط است كه بخواهند زن‌ها را به مجلس شوراي ملي ببرند؟ مي‌گويند «ارتجاع سياه»، «مفت‌خورها». حلقومت گنديده باد! علما جانشين پيغمبرند. مردم نگذاريد به علما توهين كنند. آنها عمامه‌ها را سوزاندند تا آثار پيغمبر را از بين ببرند. شما امروز دست هر روحاني و سيدي را كه ديديد، ببوسيد. والله بوسيدن دست سيد از بوسيدن ضريح شاه‌چراغ بهتر است. دست سيد را بوسيدن، تجليل از علما و تجليل از دين است. خرد باد دهان كسي كه بگويد روحاني مفت‌خور است و خرد باد قلم كسي كه بنويسد روحاني آماده‌خور است... علماي اسلام چشم مردم هستند. تا مي‌آئيم در باره شاه و دولت صحبت كنيم، ما را جلب مي‌كنند. مي‌گويند فلان كس كه پاي منبرنشسته بود، جاسوس اطلاعات و سازمان‌هاي زهرماري بود. اين جاسوسان پست‌ترين افراد اجتماع هستند. خداوند قسم خورده روز قيامت آنها را حلق‌آويز كند».
شهيد دستغيب پيوسته بر دامنه مبارزاتش مي‌افزود تا آنجا كه به شهادت اسناد ساواك، در تاريخ 1 /1 / 42 اعلام مي‌دارد كه تاكنون دو بار از آيت‌الله حكيم اجازه جهاد خواسته‌ام، اما جوابي نرسيده است. همچنين در تاريخ 8/ 1/ 42 مأمورين اطلاعاتي گزارش مي‌دهند كه ايشان بر منبر افراد را تشويق و تحريك به جهاد و كفن‌پوشي مي‌نمايد و بالاخره در مورخه 10 /1 /42 سرلشگر پاكروان حكم تبعيد ايشان را صادر مي‌كند.
از آنجا كه سياست حمايت از بي فرهنگي‌هاي بيگانگان، كشور را به سوي نابودي مي‌كشانيد، ايشان عمدتاً با تكيه بر فرهنگ اسلامي به مبارزه عليه تهاجم فرهنگي اجنبي مي‌پرداخت. اسناد ساواك در اين زمينه چنين گزارش مي‌دهد:
«... مدرسه منصوريه و مدرسه قوام و غيره، حكومت يا اوقاف در آن را بسته و نمي‌گذارد طلبه ادامه درس بدهد. من دل پرخوني از دست اين فرهنگ و فرهنگيان دارم. شما را به خدا بگوييد چرا زني كه دين ندارد و يا بهتر بگويم بهايي است، معلم ديني يا تاريخ بشود؟ اين فرهنگ نيست. خانه فساد است. رئيس دانشگاه كه يهودي باشد و زنش بهايي، آيا اولاد شما ديندار مي‌شوند؟ مي‌خواهند مملكت را به دست يهوديان بسپارند. چرا با تهديد و ارعاب حقايق را نگوئيم؟ ما زنده باشيم و بگذاريم اسرائيل و جاسوسانش بر فرهنگ كشور اسلامي حكومت كنند؟ نه، اين عملي نيست. ما مي‌جنگيم. آنها با مراجع تقليد جنگ دارند. ما در جنگ هستيم با مخالفين اسلام. ما طرف هستيم با هيئت حاكمه فاسد كه دارد كمك مي‌كند به بهايي‌هايي كه دشمن دين و استقلال مملكت مي‌باشند. اينها جاسوسان را در بلاد مسلمان و كتاب‌هاي آنها را در بين مسلمين پراكنده نموده‌اند. تمام پست‌هاي حساس مملكت را به دست آنها داده‌اند. شما، هم مي‌گوئيد مسلمانيد و هم كمك به آنها مي‌كنيد كه دو هزار نفر آنها بروند لندن و عليه مسلمانان و علما جلسه بگيرند. همه دلشان از دست شما هيئت حاكمه فاسد خون است».
پس از دستگيري حضرت امام در 15 خرداد 1342، شب هنگام مأمورين شاه و رنجرهاي مخصوص گارد، از تهران به شيراز آمدند و به خانه ايشان حمله كردند. ساعت حدود 3 بعد از نيمه شب بود و مردم كه احتمال چنين يورش وحشيانه‌اي را مي‌دادند، از سر شب در منزل و كوچه و مسجد مجاور مانده بودند و در برابر يورش مأمورين مقاومت مي‌كردند. عده‌اي نيز ايشان را به منزل همسايه بردند. مأمورين با شكستن شيشه‌ها و در و پنجره، به ضرب و شتم مردم بي دفاع حتي زن‌ها و كودكان پرداختند و عده زيادي را مجروح كردند. خانم‌ها را به سختي كتك زدند، به طوري كه جاي ضرباتشان حتي پس از گذشت 15 سال هنوز بر بدن علويه خانم، همسر شهيد باقي بود.
پس از گذشتن دو روز و تعطيل عمومي شيراز و كشتار عده‌اي، از آن جمله همشيره زاده ايشان، شهيد خليل دستغيب و بازداشت حدود 500 نفر از وابستگان و ارادتمندان معظم‌له توسط فرمانداري نظامي، ايشان براي مقامات دولتي پيغام فرستادند كه اگر به خاطر دست يافتن به من مردم را اين طور اذيت مي‌كنيد، من حاضرم به دو شرط خود را معرفي نمايم. اول اينكه همه كساني كه زنداني شده‌اند، آزاد شوند و دوم اينكه حاضر به تهران رفتن و محاكمه شدن نيستم. پاسخ دادند هر دو شرط را مي‌پذيريم، ولي چون شخص شاه مكرر دستور داده و بازخواست نموده، چاره‌اي از تهران رفتن نيست، اما به خاطر راحتي، شما را با هواپيما مي‌فرستيم. سپس استاندار وقت به اتفاق رئيس ساواك خدمت ايشان رفتند و نامبرده را با يك فروند هواپيماي اختصاصي به تهران اعزام و مستقيماً روانه زندان عشرت آباد كردند.
در سال 1343 نيز يك بار ديگر مزدوران رژيم مانند دفعه قبل نيمه شب به منزل ايشان ريختند و باز مستقيماً ايشان را به تهران و زندان قزل قلعه منتقل كردند كه پس از آزادي مدت 3 روز ميهمان حضرت امام خميني بود.
اين شخصيت بزرگوار در حركت دادن به مبارزات مردم مسلمان فارس عليه رژيم مزدور شاه نقش بسيار مهم و مؤثري داشت. افشاگري‌هاي بي پرواي او در مورد جشن هنر فسادانگيز شيراز، حركت‌هاي اسلامي مردم فارس را عمق بيشتري بخشيد و سخنراني‌ها و حضورش در تظاهرات و راهپيمايي‌ها و مبارزات امت مسلمان منطقه، پشتوانه محكمي براي مردم ستمديده بود. يكي از اين اقدامات ابراز مخالفت شديد با برنامه جشن هنر شيراز در سال 1356 بود. برنامه ساليانه جشن هنر توسط دربار در شهر شيراز تشكيل مي‌شد
و با صرف بودجه‌اي هنگفت گروهي از خارجيان نيز در آن شركت مي‌كردند و انواع فحشاء را مرتكب مي‌شدند. آنان در ماه مبارك رمضان نمايشنامه‌اي را با عنوان «خوك ـ بچه ـ آتش» درست كردند كه ضمن آن رسماً عمل جنسي را در ملاء عام انجام مي‌دادند و برنامه مزبور قرار بود ده روز يا دو هفته ادامه داشته باشد.
فرداي نخستين روز اجرا، شهيد دستغيب پس از نماز عصر، چنان از اين برنامه انتقاد نمود كه مأمورين در بيرون شبستان ضبط صوت‌ها را توقيف كردند و نوارها را گرفتند. عصر همان روز از طرف مقامات دولتي براي ايشان پيغام فرستاده شد كه شما كوتاه بياييد، ما خودمان جلوگيري مي‌كنيم، مبادا در شهر آشوب شود. اما برنامه براي دومين روز نيز تكرار گرديد، لذا فرداي آن روز ايشان مجدداً با تهديد صريح و اتمام حجت، سخنراني مبسوطي بدين مضمون ايراد نمود:
«اگر يك بار ديگر اين ماجرا تكرار شود، وظيفه مردم است كه خودشان بريزند و بساطشان را به هم بزنند. هرچه هم پيش آمد، به عهده دولت است و سببش را مأمورين فراهم كرده‌اند. از هم اكنون من مجرم را معرفي مي‌كنم. خود مقامات حكومتي مجرمند كه مردم را اين گونه تحريك مي‌كنند و باعث آشوب و ناامني مي‌شوند» گزارشات ساواك هم در مورد بيانات ايشان بسيار جالب و خواندني است:
«يك چيزي شنيدم، جشن خوك! عجب اسمي هم دارد! آنهائي كه به اينجا مي‌روند، نر و ماده با هم، از خوك هم پست‌ترند... زن و مرد هم مانند خوك‌ها مي‌رقصند... آنهايي كه مي‌روند براي تماشاي آن، ميمون و خوك هستند... خدا لعنت كند كساني را كه در اين جشن شركت مي‌كنند... موسس آنها هم خوك است. لعنت باد بر آنها. تا كي اين مملكت و اين جوان‌ها را مي‌خواهيد گمراه كنيد و به دست استعمار بدهيد و منحرف كنيد... خدا لعنت كند افتتاح كننده جشن هنر (7) را.»
پس از اين بيانات آتشين، شوراي امنيت استان به سرعت تشكيل شد و برنامه جشن هنر شيراز فوراً تعطيل گرديد. در سال 1357 نيز ساواك با اذعان به وقاحت برنامه، اقدام به درج گزارشي به شرح زير در بولتن ويژه كرد:
«جشن هنر شيراز نمايشنامه‌اي تحت عنوان «خوك ـ بچه ـ آتش» را به معرض نمايش درآورد كه صحنه‌هايي از آن بر خلاف عفت عمومي بود. سيد عبدالحسين دستغيب كه از روحانيون افراطي طرفدار خميني است، روز 11/ 4/ 37 در مجلسي كه با شركت قريب 6 هزار نفر در مسجد جامع شهر شيراز برگزار شد، طي سخناني كه جنبه تحريك‌آميز و خلاف مصالح مملكتي داشت، از برنامه‌هاي جشن هنر شيراز انتقاد و اظهار نمود: «براي سومين بار اخطار مي‌كنم كه امسال نبايد جشن هنر يا بي هنر در شيراز برگزار گردد. آنها مي‌خواهند با برگزاري اين جشن مردم را از راه دين منحرف سازند.»
ايشان در واقعه دي ماه 1356 نيز در برابر مقاله توهين‌آميزي كه نسبت به حضرت امام در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيده بود، به شدت به موضعگيري پرداخت. در گزارش مورخه 24/ 10 /56 مأمورين ساواك اظهارات ايشان را بدين شرح درج گرديده است: «خميني مرجع تقليد چند ميليون شيعه مي‌باشد و چون روزنامه اطلاعات به وي تهمت‌هايي زده طبق قانون عاملين اين امر بايستي تحت تعقيب قرار گرفته و از يك تا سه سال زنداني شوند.»
در همان سال ايشان مدتي در منزل خود در محاصره ساواك بسر برده و هنگام اوج‌گيري مبارزات و پس از كشتار 5 رمضان در مسجد نو شيراز توسط رژيم سفاك، به مدت 2 هفته مسجد جامع، دژ استوار مبارزات تعطيل شد. با شروع حكومت نظامي و پس از حادثه خونين 17 شهريور 1357، مأمورين شبانه به منزل ايشان رفته و او را در حال بيماري و تب بازداشت، ابتدا به كميته شهرباني و پس از آن به زندان اعزام كردند. اما، پس از چند ماه زنداني و تبعيد، وي در ميان استقبال با شكوه مردم به شيراز بازگشت.
شهيد والا مقام محراب در دوران تبعيد امام در نجف اشرف، چندين نوبت به ملاقات ايشان شتافت. اخبار ايران و مبارزات جاري را به عرض ايشان رساند و با كسب رهنمودهاي ارزشمند امام به ايران مراجعت نمود. وجود شهيد دستغيب هميشه منشاء خير و بركت بود. آقاي هاشمي رفسنجاني در اين مورد مي‌گويد: «در غياب امام كه دسترسي گاهي به امام مشكل بود، بعضي مسائل را در داخل با آقايان مشورت مي‌كرديم. يكي از شخصيت‌هايي كه هميشه مورد مشورت بود و نظراتش هم هميشه براي ما مفيد بود، شهيد دستغيب بودند.»
حضرت آيت‌الله دستغيب جهت روشن كردن افكار مردم به شهرهاي مختلف از جمله فسا، مرودشت، كوار، داراب، فيروزآباد، اصطهبانات، ني‌ريز، سوستان، اقليد، آباده و ... مسافرت مي‌نمود و موجب تحولات عظيم در اجتماعات مردمي مي‌گرديد.
يكي از زيباترين حركت‌هاي باعظمت ايشان در سال 1357 كه موجب رعب و وحشت رژيم سرسپرده گرديد، بدين شرح در گزارش 10/10/ 57 ساواك منعكس گرديده است: «برابر اطلاع واصله: مورخه 26/ 9/ 57 آيت‌الله دستغيب در بيمارستان نمازي شيراز اظهار نمود كه از تاريخ فوق حكومت نظامي اسلامي است و ظرف 48 ساعت حكومت نظامي اسلامي، هيچ كس جهت دادخواست و يا رسيدگي به كارهاي خود به ادارات مراجعه نكند. به خود من مراجعه كنيد تا مشكلتان را حل كنم.»
با اوج‌گيري انقلاب اسلامي و نزديك شدن لحظه پيروزي نهايي، در 22 بهمن 57 ايشان با رئيس شهرباني تماس گرفت و به او فرمودكه خود را تسليم كند و به فكر جان خود و مردم باشد و چون سقوط نزديك است خود و ديگران را به كشتن ندهد. البته يگان‌هاي ارتش و مخصوصاً ژاندارمري يكي پس از ديگري تسليم شدند. با اينكه هنوز پيروزي انقلاب اعلام نشده بود؛ اما منزل آن شهيد بزرگوار از سران نظامي و درجه‌داران و افسران مرتباً پر و خالي مي‌شد.
التفات به ارتش و سپاه پاسداران و سركشي به سربازخانه‌ها و صحبت به افراد، همچنين شركت در مراسم صبحگاهي شهرباني و همگامي با قواي انتظامي و نظامي در اوايل پيروزي انقلاب موجب گرديد كه ارتش در منطقه فارس به زودي انسجام خود را بازيابد.
شهيد آيت‌الله دستغيب پس از پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي، نمايندگي مردم فارس در مجلس خبرگان را عهده‌دار گرديد و در پي درخواست اهالي شيراز با امضاء طوماري به طول 80 متر، از سوي حضرت امام به امامت جمعه شيراز منصوب شد.

من اطاع الخميني فقد اطاع‌الله
 

شهيد بزرگوار، حضرت آيت‌الله دستغيب چنان عظمت وجودي حضرت امام و اتصال ايشان به مبداء وحي را دريافته بود كه اطاعت از ايشان را همان اطاعت از خداوند سبحان
مي‌دانست و سرپيچي از فرمان امام را نافرماني خداي تعالي. او عارفانه مي‌گفت: «من اطاع الخميني فقد اطاع‌الله» و بنا بر همين اعتقاد از همان آغاز نهضت اسلامي تا پايان عمر همواره پشت سر ايشان حركت مي‌كرد و از نظر خاص و عام سخت‌ترين مدافع ولايت فقيه بود.
در ماجراي وقايع خرداد 1342، آن قدر به مقاومت ادامه داد تا بالاخره هنگامي كه از طرف دستگاه مأمورين رده بالا و افسران عالي‌رتبه به شيراز آمدند و خواستند با ايشان ملاقات كنند، حاضر نشد و فرمود هر چه آقايان قم بگويند، حرف ما هم همان است. رئيس ساواك وقت سرلشگر پاكروان مستقيماً به شيراز آمد، اما شهيد دستغيب او را نپذيرفت. پاكروان پيغام فرستاد كه: «غرض شما از اين هياهو و سر و صدا چيست؟ بياييد بنشينيد، تفاهم كنيد.» ايشان فرمود: «برويد با قم و امام امت تفاهم كنيد. ما پيرو ايشان هستيم. هر چه بفرمايند ما هم اطاعت مي‌كنيم».
شهيد دستغيب معتقد بود: «مسئله امام، مسئله شخص ساده‌اي نيست كه انسان فكر كند حالا ايشان يك مرجعي هست كه حرفي مي‌زند و ما هم بايد انجام دهيم. مسئله خيلي بالاتر از اينهاست. در بسياري از مسائلي كه ما خدمت امام مي‌رفتيم، اصلاً مسائلي كه امام مي‌گفت احساسمان اين بودكه شايد از خودش نيست كه اين حر فها را مي‌گويد و چيزهايي بودكه فوق تصور بوده. در بسياري از جزئيات كه امام را در جريان نگذاشته بوديم حرفي كه مي‌زد تطبيق داشت با طرح نظامي كه طرح كرده بوديم.»
ايشان همان قدر كه نسبت به مقام امامت و رهبري تولي داشت، از هر عنصري كه در جهت خلاف امام بود، به شدت تبري مي‌ورزيد. چنانكه خود مي‌فرمود: «هنگامي كه در مجلس خبرگان قانون اساسي ديدم بني‌صدر در مورد ولايت فقيه كه اساس نظام الهي جمهوري اسلامي است، آن هتاكي‌ها را نمود، بر خود واجب دانستم به دفاع از ولايت فقيه برخيزم و مطالبي را از تربيون مجلس بيان نمايم.» نمونه ديگري از تبري وي، تنفر شديد از گروه‌گرايي و گروهك‌ها بود كه همواره در سخنانش آنها را نصيحت مي‌فرمود و به تبعيت از حق فرا مي‌خواند.
همسر شهيد در مورد علاقه و ارادت ايشان به حضرت امام مي‌گويد: «هرگاه حاج آقا با امام امت ديدار داشتند، در بازگشت بيش از حد خوشحال و شاداب بودند. هميشه خودشان را موظف مي‌دانستند كه اخبار راديو و تلويزيون و بخصوص صحبت‌هاي امام امت را گوش كنند و يادداشت نمايند. ايشان در سخنراني‌هاي خود صحبت‌هاي امام را محور قرار مي‌دادند».
هنگامي كه به محضر امام شرفياب مي‌گرديد، همچون عبدي در مقابل مولايش و عاشقي در برابر معشوق به زمين مي‌نشست و در يكي از ملاقات‌ها با امام فرموده بود: «در محضر امام مرا ياراي سخن گفتن نيست. لذا بايستي مطالب لازم را خلاصه و فشرده كنم.» هم او بود كه خطاب به يكي از نمايندگان مردم شيراز در مجلس اظهار داشت: «پسرجان! بايد باورت بيايدكه حضرت امام نايب امام زمان (عج) است. تصور كن با امام زمان چگونه بايد رفتار كرد؟ احترام به امام، احترام به امام زمان (عج) است. احترام به امام زمان، احترام به خداوند متعال است. مي‌خواهي عزت پيداكني، عزت در تبعيت از امام است.»
در اواخر عمر احوال ايشان طوري شده بودكه وقتي صحبتي از امام به ميان مي‌آمد، چندين بار پشت سر هم مي‌گفت امام، امام، امام، چه امامي! و سپس آه مي‌كشيد، مثل اينكه آن چيزي را كه از امام يافته بود، نمي‌توانست بيان كند. هيچ‌گاه اسم امام را تنها نمي‌برد و اظهار مي‌داشت كه پيروي از ايشان باعث افتخار من است. او اين اطاعت را قولاً و عملاً نشان مي‌داد و هرگز ديده نشد كه در برابر امام و فرامينش و يا دولتي كه مورد تأييد حضرت امام باشد، به اجتهاد و رأي و استنباط خويش استناد جويد. به تعبير رهبر كبير انقلاب او متعهد به اسلام و جمهوري اسلامي بود و تا روزهاي آخر عمرش چه در خطبه‌ها، چه در سخنراني‌ها و چه در مصاحبه‌ها و چه در مقالاتي كه مي‌نوشت وظيفه خود را و اجتماع را و گويندگان را در تقويت ولايت فقيه مي‌دانست و مي‌گفت اگر مي‌خواهيد به رژيم طاغوتي برنگرديد، بايد ولايت فقيه را تقويت كنيد. حكومت الله به پرچمداري ولايت فقيه است.حضرت امام ايشان را از مفاخر اسلام مي‌دانست.

پي نوشت:
 

1. حاج شيخ كاظم شيرازي در حدود سال 1290 قمري در شيراز متولد گرديد. در دوران تحصيل از محضر استاداني چون حاج شيخ حسنعلي تهراني و آيت‌الله ميرزا محمد تقي شيرازي كسب فيض نمود. ايشان در سال 1367 قمري وفات يافت.
ر.ك: حسن مرسلوند، زندگينامه رجال و مشاهير ايران. ج 4، ص 153.
2. حضرت آيت‌الله حاج سيد ابوالحسن اصفهاني (1277- 1365 هـ‌ق) در يكي از مضافات اصفهان متولد گشت. در سال 1307 به عراق عزيمت نمود و نزد آخوند ملا محمد كاظم خراساني و ميرزا محمد تقي شيرازي به تكميل تحصيلات پرداخت. پس از فوت مرحوم شريعت، رياست مطلقه اماميه به او منتهي و شهرتش به شرق و غرب عالم رسيد و مرجع كل گشت. از فضائل او همين بس كه توقيعي شريف از حضرت صاحب‌الامر (ارواحنا له‌الفداء) برايش صادر گرديد كه در آن وعده نصرت و ياري به كلمه «نحن تنصرك» فرموده بودند. وي داراي رساله عمليه‌اي به نام «صراط النجاه» است و در انقلاب 1320 هـ‌ق عراق جزو رهبران جامعه شيعه بوده و يكبار نيز از عراق تبعيد گرديده است.
ر.ك: كوثر، ج 1، ص 308 / شيخ عباس قمي، مشاهير دانشمندان اسلام، ج 4، ص 375
3. حاج سيد ميرزا آقا اصطهباناتي از مراجع تقليد نجف بشمار مي‌رفت كه پس از فوت مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهاني بسياري از مردم فارس از ايشان تقليد مي‌كردند. وي به محقق، موفق، متكلم، فقيه و جامع معقول و منقول شهرت داشت و از جمله شاگردانش مرحوم آيت‌الله‌العظمي نجفي مرعشي بوده است. ميرزا آقا اصطهباناتي در يكي از حجرات صحن مطهر حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) مدفون است.
4. عارف نامي حضرت آيت‌الله سيد علي قاضي طباطبائي فرزند مرحوم سيد حسين، از استادان بزرگوار عرفان و معارف الهي و صاحب مكاشفات و كرامات بسيار در 13 ذي‌الحجه 1285 هـ‌ق چشم به جهان گشود. روش عرفاني مرحوم قاضي همان رويه استاد بزرگش مرحوم آخوند ملاحسينقلي همداني بود كه براي وصول به معرفت نفس، نفي خواطر را دستور مي‌داد. بدين طريق كه سالك براي نفي خواطر و اندوخته‌هاي ذهني، بايد مقدار نيم ساعت يا بيشتر در هر شبانه‌روز معين و در آن وقت توجه به نفس خود نمايد در اثر اين توجه رفته رفته خواطر از او نفي شده و به تدريج معرفت نفس حاصل خواهد گرديد و شيوه آن دو راه است: 1) تلاوت قرآن مجيد و التفات به معاني آن 2) توسل به حضرت ابي عبدالله (ع) براي رفع حجاب و برداشته شدن موانع نسبت به سالكين راه. حضرت آيت‌الله قاضي در 6 ربيع‌الاول 1366 در نجف اشرف دار فاني را وداع گفت.
ر.ك: محمد شريف رازي، گنجينه دانشمندان، صص 910-906.
5. آقا ضياءالدين عراقي از علماي بزرگ نجف و از شاگردان آخوند ملامحمد كاظم خراساني بودكه به حسن بيان شهرت داشت. وي يكي از مراجع تقليد بشمار مي‌رفت. در سال 1320 هجري شمسي دار فاني را وداع گفت.
ر.ك: مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران. ج 6، ص 125
6. مجذوب واصل و عارف كامل، حضرت آيت‌آلله شيخ حسنعلي نجابت، شاگرد برجسته آيات عظام سيد علي آقا قاضي طباطبائي و حاج شيخ محمد جواد انصاري همداني، در سال 1296 هـ‌ش در شيراز ديده به جهان گشود. پس از اتمام مقدمات در شيراز، به نجف عزيمت و از محضر درس استاداني چون آيت‌الله سيد ابوالحسن اصفهاني، سيد عبدالهادي شيرازي و سيد ابوالقاسم خويي بهره‌مند و در سن 28 سالگي به درجه اجتهاد نائل گرديد. ايشان از همان ابتداي ورود به نجف اشرف، به توصيه آيت‌الله قاضي بناي رفاقت محكمي با شهيد آيت‌الله دستغيب گذاشت و پس از بازگشت از نجف به همراه ايشان عليه نظام طاغوتي دست به مبارزه زد. وي معتقد بود كه عشق به حضرت امام خميني، عشق به امام زمان (عج) و عشق به خداست. در زمان جنگ تحميلي، فرزند ايشان به خيل شهدا پيوست و خود نيزكه جذيات حق نه تنها تجرد از ماده بلكه تجرد از صورت را نيز برايش ملكه گردانيده بود، در بهمن ماه 1368 به لقاءالله پيوست. از ايشان آثار ارزنده بسياري چون كلمه طيبه، توحيد، ولايت شريعه مطلقه فقيه، شرح زيارت شعبانيه و ... برجاي مانده است.
7. جشن هنر شيراز توسط فرح پهلوي افتتاح شده بود.

منبع: ماهنامه شاهد ياران53_54 ،فروردين وارديبهشت 1389