نویسنده: محمد رنجبر
 

امام سجاد(علیه السلام)در جاهایى، قیام مختار را تأیید کردند; چنان که وقتى سر عبیداللّه و دیگر قاتلان امام حسین(علیه السلام)را براى امام(علیه السلام) آوردند، حضرت سجده شکر به جا آوردند و براى مختار دعا کرده، طلب خیر نمودند.

1. امام سجاد (علیه‌السلام) و واقعه حرّه
 

از جمله وقایع اسف بار عصر امام سجّاد(علیه السلام)، که توسط عمّال جنایت کار اموى در مدینه صورت گرفت، واقعه اى است که در تاریخ اسلام، به«واقعه حرّه» شهرت دارد. این حادثه مربوط به قیام مردم مدینه در 25 یا 27 ذى الحجة سال 63 ق. است.
در این واقعه، اهل مدینه به رهبرى عبداللّه بن حنظله، امویان و یاران و موالیان آنان را ـ که قریب به یک هزار نفر بودند ـ خانه مروان بن حکم را محاصره کردند و سپس وى و اطرافیان او را با خفّت و خوارى ـ در حالى که توسط بچه ها سنگسار مى شدند ـ از شهر راندند. بزرگان بنى امیّه هنگام خروج، قسم یاد کردند که اگر توانستند، مانع یورش لشکر یزید به مدینه شوند و اگر قادر نبودند، به شام بروند و با لشکر یزید همراهى نکنند.
چون خبر قیام مردم مدینه و اخراج امویان به یزید رسید، وى مسلم بن عقبه مُرّى را ـ که مردى سال خورده و از سرسپردگان دربار بنى امیّه بود ـ با پنج هزار تن براى سرکوبى نهضت به مدینه فرستاد و به وى گفت: به آنان سه روز مهلت بده; اگر تسلیم نشدند، با آنان جنگ کن و وقتى پیروز شدى، سه روز هر چه دارند از اموال و اثاث منزل و سلاح و طعام، همه را غارت کن و در اختیار سپاه بگذار.
سپاه شام به مدینه یورش برد و پس از وقوع جنگى خونین بین دو گروه و کشته شدن رهبران نهضت، قیام شکست خورد. مسلم به مدت سه روز دست سپاهیان خویش را در کشتن مردم و غارت شهر بازگذاشت و شامیان جنایاتى مرتکب شدند که قلم از نوشتن آن شرم دارد تا آن جا که مسلم را به خاطر این جنایات، «مُسرِف» نامیدند. پس از پایان قتل و غارت، مسلم از مردم مدینه به عنوان «برده یزید» بیعت گرفت.
مورّخان در زمینه وقوع این حادثه، دو دلیل ذیل را ذکر کرده اند:
1. چون عبداللّه بن زبیر برادرش عمرو بن زبیر را کشت، در خطبه اى از یزید بدگویى کرد و سپس طى نامه اى مردم را به نافرمانى از یزید فراخواند. حجازى ها بر اطاعت وى گردن نهادند. عبداللّه بن مطیع نیز از سوى ابن زبیر، از مردم مدینه بیعت گرفت. یزید چون از ماجرا آگاه شد، از عثمان بن محمد، کارگزار خود در مدینه، خواست تا گروهى از بزرگان مدینه را براى دل جویى از آنان، نزد یزید بفرستد. حاکم مدینه گروهى از بزرگان شهر از جمله منذر بن زبیر بن عوام، عبداللّه بن ابى، عمرو بن حفص بن مغیره مخزومى و عبداللّه بن حنظله را نزد یزید فرستاد. این گروه به شام رفتند و مورد احترام و اکرام یزید قرار گرفتند; یزید به هر یک از آنان پنجاه هزار درهم داد و به منذر بن زبیر صدهزار درهم بخشید. چون این گروه از شام برگشتند، به جاى تعریف و ستایش از یزید، از وى بدگویى کردند و گفتند: «از نزد مردى فاسق آمدیم که دین ندارد، شراب مى خورد، برطنبور مى کوبد، بردگان در حضورش مى نوازند و با سگان، بازى مى کند.»
سپس با مردم بر سر خلع یزید از خلافت، پیمان بستند و عبداللّه بن حنظله را به رهبرى قیام برگزیدند.
2. یعقوبى مى نویسد: زمانى که عثمان بن محمد والى مدینه گردید، ابن مینا طبق معمول سالیان گذشته، براى بردن عواید «صوافى»(7) به مدینه آمد. گروهى از مردم از بردن آن اموال، که آن را حق خود مى دانستند، امتناع ورزیدند. در این هنگام، بین والى و مردم نزاع بالا گرفت تا منجر به شورش مردم و اخراج امویان از شهر گردید.
به نظر مى رسد هم بیعت مردم با پسر زبیر و ایستادگى آنان در برابر یزید و هم ابراز انزجار و نفرت از اعمال زشت یزید و هم درگیرى مردم در مدینه با عامل یزید دست به دست هم داده و اسباب این قیام را فراهم آورده باشد. البته نباید فراموش کرد که عامل اصلى وقوع این حادثه، تبلیغات حزب زبیرى و گرایش مردم به آنان بود; چرا که مردم حجاز، به ویژه مردم مدینه که به ابوبکر و عمر گرایش داشتند و در قتل عثمان شریک بودند، نزد امویان از مقبولیتى برخوردار نبودند.
افزون بر این، آنان در عهد خلافت عمر، از بذل و بخشش هاى فراوان او برخوردار بودند، اما معاویه و پسرش، یزید، در مورد صوافى با آنان برخورد خوبى نداشتند. همین موضوع زمینه ناخشنودى مردم مدینه را از امویان فراهم آورد.

* دلایل همراهى نکردن امام سجّاد(علیه السلام) با قیام مدینه.
 

براى پاسخ به این سئوال که چرا امام سجّاد(علیه السلام) با قیام مردم مدینه همراه نشد، باید به بررسى این قیام از جهات گوناگون پرداخت. قیام حرّه داراى جهات مثبتى بود که به دو نمونه از آن ها اشاره مى گردد:
1. قیامى ضد اموى بود که انگیزه اش ساقط کردن خلیفه اى فاسد، ستمگر و بى لیاقت بود;
2. مردمانى عابد و زاهد رهبرى حرکت را عهده دار بودند.
اما با این همه، این حرکت داراى برخى جهات منفى نیز بود که به سبب آن ها، امام سجّاد(علیه السلام) از شرکت در آن، امتناع ورزیدند:
1. این قیام از ماهیت اصیل شیعى برخوردار نبود و دقیقاً در خط زبیریان قرار داشت; چرا که عبداللّه بن زبیر در میان صفوف شورشیان نفوذ زیادى داشت و امام(علیه السلام)نمى خواست افرادى چون عبداللّهِ قدرت طلب، ایشان را پل پیروزى قرار دهند.
از سوى دیگر، یزید نیز از اهل مدینه دل خوشى نداشت; چرا که قاتلان پدران وى در بدر و دیگر جنگ ها بودند. همچنین اهل مدینه در شورش علیه عثمان و کشتن او نقش اساسى داشتند.بدین روى، سپاه شام نیز شعارشان در این جنگ، «یا لثاراتِ عثمان» (اى خونخواهان عثمان) بود.
نقل شده است که وقتى خبر قتل عام مدینه به یزید رسید، گفت:
«لَیْتَ اَشیاخى ببدر شَهدوا جزع الخزرجِ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ»
کاش پدرانم که در بدر کشته شدند، شاهد بى تابى خزرجى ها از ضربه نیزه ها بودند.
2. رهبرى این نهضت با عبداللّه بن حنظله بود و در این باره، هیچ گونه نظرخواهى از امام(علیه السلام) نشده بود. اما چون رهبران شورش، افرادى مؤمن و صالح بودند و انتقادها و اعتراض هاى آنان نسبت به حاکمیت یزید کاملا به جا و درست بود، امام حرکت آنان را تخطئه نکردند. از این رو، عدم مخالفت ایشان را مى توان موضع گیرى مثبتى به سود آن قیام تلقّى کرد.
3. از بزرگ ترین اشتباهات سران قیام حرّه این بود که همانند ابن زبیر ـ که مرکز شورش خود را شهر مکّه قرار داده بود ـ شهر مدینه را مرکز حرکت خود قرار دادند و با این عمل، نهایت اهانت و هتک حرمت را در حقّ شهر پیامبر(صلى الله علیه وآله)روا داشتند، در حالى که این کار مورد تأیید ائمّه اطهار(علیهم السلام)نبود; چنان که امام حسین(علیه السلام)در جریان قیامشان، براى جلوگیرى از خون ریزى در خانه خدا و حفظ حرمت کعبه، این شهر را ترک کردند.
با ارزیابى اوضاع و ملاحظه اختناق شدیدى که پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)به وجود آمده بود، امام شکست نهضت مدینه را پیش بینى مى کردند و مى دیدند که کم ترین همکارى شان با مبارزان، خطرناک ترین پیامدها را براى شیعه به دنبال دارد; خود و یاران واقعى شان کشته خواهند شد و باقى مانده نیروهاى تشیع از بین مى رود، بدون آن که نتیجه اى حاصل شود. از این رو، حفظ اقلّیت شیعه براى آینده، امام(علیه السلام)را از شرکت در چنان قیامى بازمى داشت.
امام سجّاد(علیه السلام) با این گونه ملاحظات، از ابتدا در قیام شرکت نجستند و همراه خانواده خود، از شهر خارج شدند و در «یَنْبُع» (چشمه سارى نزدیک مدینه در سمت راست کوه رضوى اقامت گزیدند. حضرت از روى مردانگى و بزرگوارى، بنا به خواهش مروان، خانواده اش را پناه دادند و با این کار، نشان دادند که باید بین ظلم یزیدیان و بى پناه بودن خانواده آنان تفاوت گذارد.

2. امام سجاد (علیه‌السلام) قیام مختار ثقفى
 

مختار، فرزند ابوعبیده ثقفى، از کسانى بود که به دلیل قیام علیه قاتلان امام حسین(علیه السلام)شهرت تاریخى یافت. او پیش از قیام امام حسین(علیه السلام) از شیعیان معروف کوفه بود و همان کسى است که وقتى مسلم بن عقیل، فرستاده امام حسین(علیه السلام)، به کوفه رفت، در منزل وى اقامت گزید.
وقتى یزید مُرد و شرایط براى قیام مختار در کوفه فراهم گشت، مختار راهى کوفه گردید. آمدن مختار به کوفه مصادف با آمادگى توّابین براى خروج از شهر بود.
چنین نقل شده است که مختار پس از آن که موفق شد در کوفه شیعیانى را به سوى خود جذب کند، براى پیشرفت قیامش به امام سجّاد(علیه السلام) نامه اى نوشت و از حضرت یارى جست، ولى امام(علیه السلام) پاسخ مثبت نداد. مختار چون از همکارى امام(علیه السلام)مأیوس شد، نامه اى به محمّد بن حنفیّه نوشت و همان درخواست را کرد. محمّد پذیرفت و مختار به عنوان نماینده محمّد، مردم را به خویش دعوت مى کرد.
چنین موضعى از جانب امام(علیه السلام) در آن شرایط و اوضاع سیاسى عصر آن حضرت، کاملا منطقى و درست بود; زیرا امام(علیه السلام)نباید در آن شرایط خاص، اقدام به کارى مى کرد که نابودى شیعه را در پى داشته باشد.
بنابراین، امام(علیه السلام) مصلحت را در رابطه مستقیم با این حرکت ندید، بلکه با تأیید کلّى نهضت، رهبرى آن را به محمّد بن حنفیّه واگذارد و او را جانشین خود در این امر ساخت; چنان که در این باره فرمود: «اى عمو، اگر برده اى زنگى هم به پشتیبانى از ما اهل بیت(علیهم السلام)خروج کند، حمایت از او بر مردم لازم است و در این مورد، به شما ولایت دادم; هر گونه صلاح مى دانى، عمل کنى.»
شاید دلیل واگذارى رهبرى نهضت به محمّد، این بود که او از طرف دستگاه حاکم متّهم به مخالفت نبود. گذشته از این موضع گیرى درست و به جا، امام(علیه السلام)در جاهایى، قیام مختار را تأیید کردند; چنان که وقتى سر عبیداللّه و دیگر قاتلان امام حسین(علیه السلام)را براى امام(علیه السلام) آوردند، حضرت سجده شکر به جا آوردند و براى مختار دعا کرده، طلب خیر نمودند.
امام باقر(علیه السلام)نیز در ملاقات با پسر مختار، سه بار براى وى طلب رحمت کردند و در جواب پسر مختار، که مى گفت مردم درباره پدر من مى گویند که او کذّاب بوده است، فرمودند:
خدا منزّه است. آیا مختار نبود که خانه هاى ما را ساخت و قاتلان ما را کشت و خون ما را طلب کرد؟ خدا او را رحمت کند. پدرم به من خبر داد که مختار شب ها در خانه فاطمه، دختر على بن ابى طالب(علیه السلام)، مى رفت و او برایش زیرانداز مى گذاشت و تکیه گاه مى نهاد و مختار از او حدیث مى شنید ...
هیچ حقّى از ما نزد کسى نبود، مگر این که آن را طلب کرد و قاتلان ما را کشت و خونخواه ما شد.
همچنین در روایتى دیگر، امام باقر(علیه السلام)مى فرمایند:
از مختار بدگویى نکنید که قاتلان ما را کشت و انتقام خون ما را گرفت و بیوه هاى ما را شوهر داد و در زمان تنگ دستى به ما کمک کرد.

3. امام سجاد (علیه‌السلام) و قیام توّابین
 

نهضت توّابین، که پس از حادثه جانگداز کربلا به طور پنهانى آغاز شده بود، در سال هاى 64 و 65 هـ . ق. به اوج خود رسید و به صورت تهدیدى جدّى علیه ابن زیاد و دست یاران او در واقعه کربلا درآمد.
رهبرى این حرکت را سلیمان بن صرد خزاعى ـ صحابى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام على(علیه السلام) ـ به عهده داشت و تنى چند از بزرگان و شخصیت هاى مورد اعتماد و متنفّذ شیعه همچون مسیّب بن نجبه فزارى، عبداللّه بن سعد نفیل اَزْدى، عبداللّه بن وال تمیمى ورفاعة بن شدّاد بجلى نیز از دیگر پایه گذاران نهضت توّابین بودند.
این نهضت یک قیام شیعى محض بود. توّابین از معتقدان به حق اهل بیت(علیهم السلام) و از محبّان و شیعیان على(علیه السلام) بودند و نسبت به فاجعه کربلا، در خود احساس گناه شدید مى کردند و در پى توبه و جبران تقصیر بودند. قیام آنان یک قیام سیاسى براى به دست گرفتن حکومت نبود. بدین روى، آنان سیاسى کارى نمى کردند. مختار آنان را به صبر و تحمّل و تعویض فرمان دهى فراخواند، اما آنان سلیمان را به دلیل صحابى بودن و زهد و سابقه اش ترجیح دادند و پیشنهاد وى را رد کردند.

* رابطه امام سجّاد(علیه السلام) با توّابین.
 

گرچه ادعا شده است که رهبرى توّابین امامت على بن الحسین(علیه السلام) را پذیرفته بود، اما در منابع کهن، رابطه آشکارى بین امام سجّاد(علیه السلام) و توّابین ثبت نشده است. آنچه مهم به نظر مى رسد آن است که توّابین در مجموع، این هدف را دنبال مى کردند که در صورت پیروزى، حکومت را به اهل بیت(علیهم السلام) واگذار کنند و در آن عصر، از نسل حضرت فاطمه(علیها السلام) کسى جز على بن الحسین(علیه السلام) شایسته این کار نبود. به عبارت دیگر، آنان دعوت به اهل بیت(علیهم السلام) را در رأس برنامه انقلابى خود قرار داده بودند.
عبیداللّه بن عبداللّه، سخنگو و مبلّغ توّابین، در مقام دعوت مردم به قیام، در این زمینه چنین گفت:
ما شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خون خواهى اهل بیتش و جنگ با قاسطین و مارقین فرامى خوانیم. اگر در این راه کشته شدیم، آنچه خداوند در جهان آخرت براى پاکان فراهم آورده بهتر است و اگر پیروز شدیم، حکومت و رهبرى جامعه را به اهل بیت پیامبرمان باز مى گردانیم.
آنان در میدان جنگ نیز زمانى که در برابر سپاه شام در حال آماده باش بودند، هدف و فلسفه قیام خود را چنین اعلام کردند:
حکومت را به اهل بیت پیامبرمان بازمى گردانیم; آنان که خدا به واسطه شان به ما نعمت و کرامت ارزانى داشته است.
بنابراین، گرچه دلیل و روایت خاصى از امام سجّاد(علیه السلام) بر تأیید این نهضت وجود ندارد، اما بدون تردید، قیام توّابین مورد تأیید امام(علیه السلام) قرار داشت; چرا که قیام آنان همچون قیام مختار، براى خون خواهى امام حسین(علیه السلام) بود و این حرکت ـ چنان که خواهد آمد ـ مورد تأیید امام(علیه السلام)قرار داشت.

4.امام سجاد (علیه‌السلام) و شورش عبداللّه بن زبیر
 

چون معاویه مُرد و یزید حاکم شد و از مردم براى خود بیعت گرفت، از جمله کسانى که از بیعت با وى سرتافت، عبداللّه بن زبیر بود. وى خود دعوى خلافت داشت، اما مردم چندان به او توجه نداشتند. پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)، ابـن زبیر از شـرایط پیش آمده استفاده کرد و در برابر یزید، عَلَم مخالفت برافراشت و خود را خلیفه خواند و از مردم به صورت مخفى بر اساس خلافت شورایى، بیعت گرفت. وى به مدت دوازده سال بر حجاز و عراق و یمن و خراسان حکم راند.
گرچه یزید در سال هاى آخر عمر خود، مسلم بن عقبه را مأمور سرکوبى وى کرد، ولى پیش از آن که مسلم کار ابن زبیر را یکسره کند، یزید مُرد و بدین سان، بیش از یک دهه، ابن زبیر خلافت کرد و سرانجام، در حکومت عبدالملک و توسط خون خوارى چون حجّاج بن یوسف کشته شد و تمام مناطق تحت قلمرو حکومتش به دست عبدالملک افتاد.
شورش عبداللّه بن زبیر حرکتى الهى و در راستاى اهداف ائمّه معصوم(علیهم السلام) نبود، بلکه هدف وى برپایى مجدّد حاکمیت قریش بر مبناى حکومت عصر راشدین بود; یعنى زنده کردن دوباره طرح شورایى خلافت (با توجه به سوابق خود و نیز شرکت پدرش در شورا) در مقابل حاکمیت موروثى اموى و نیز در مقابل حقّانیت حاکمیت اهل بیت(علیهم السلام). ابن زبیر به دلیل مخالفت دایمى با اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) چندان محبوبیتى در بین مردم نداشت; او مشوّق پدرش در راه انداختن جنگ جمل و مخالفت با خلافت امیرالمؤمنین على(علیه السلام) بود.
امام على(علیه السلام) در این باره مى فرماید:
زبیر همواره با ما اهل بیت بود تا زمانى که پسر نامبارکش، عبداللّه پدید آمد.
ابن زبیر همچنین به تعبیر عبداللّه بن عمر، محرّک عایشه براى راه اندازى جنگ جمل بود. وى به عبداللّه بن عباس گفت: «من چهل سال است که بغض شما را در سینه پنهان کرده ام.»
او مدت چهل روز (ظاهراً چهل جمعه) در خطبه از درود فرستادن بر پیامبر(صلى الله علیه وآله)خوددارى کرد و در توجیه این عمل گفت: «پیامبر(صلى الله علیه وآله)خویشاوندان بدى دارد که هنگام بردن نام او، گردن خویش را برمى افرازند.»
ابن زبیر در مدتى که در حجاز حاکم بود، بنى هاشم و دوست داران آنان را مورد آزار و اذیت فراوان قرار داد; چنان که محمّد بن حنفیّه و عبداللّه بن عباس را به همراه 24 تن از بنى هاشم در مدخل چاه زمزم زندانى کرد و آن ها را مخیّر به بیعت با او یا در آتش سوختن کرد که در نهایت، آنان توسط فرستادگان مختار، با هجوم ناگهانى نجات یافتند. برادرش، مصعب بن زبیر، شیعیان عراق را قتل عام کرد و حتى به زنان نیز رحم نکرد.
ابن زبیر از موقعیت امام سجّاد(علیه السلام) آگاه بود. به همین دلیل، کارهاى حضرت را زیر نظر داشت. او به بیعت و تأیید امام(علیه السلام) و در پى آن، علویان و دوست داران آنان نیازمند بود و بر آن نیز اصرار داشت و با تهدید و فرستادن نامه، مى خواست از محمّدبن حنفیّه و ابن عباس بیعت بگیرد. آن دو چون حاضر به بیعت نشدند، از مکّه رانده شده، به طائف رفتند.
امام سجّاد(علیه السلام)با توجه به دیدگاه خصمانه و کینه توزانه و نیز اعمال ناشایست ابن زبیر نسبت به بنى هاشم و اهل بیت(علیهم السلام)، نه تنها شورش او را تأیید نکرد، بلکه از فتنه وى نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) و شیعیان بیم داشت و از آن اظهار نگرانى مى کرد، اما علیه آن نیز اقدامى ننمود; چرا که هرگونه اقدامى علیه حاکمیت ابن زبیر، به سود امویان تمام مى شد.

5 . سکوت امام سجّاد (علیه السلام) در برابر خوارج
 

پس از واقعه نهروان، حضرت على(علیه السلام)شیعیان را از جنگ با خوارج نهى کردند و فرمودند:
لاتُقاتِلوا الخوارجَ بعدى; فلیسَ مَنْ طَلَب الحقَّ فَاخطأهُ کَمَنْ طَلَبَ الباطلَ فأدرکَهُ.
پس از من با خوارج نبرد نکنید; زیرا کسى که در جستوجوى حق بوده و خطا کرده همانند کسى نیست که در پى باطل بوده و آن را یافته است.
امام على(علیه السلام) با این دستورالعمل، به شیعیان خود اعلام کردند که جنگ و مبارزه باید با دشمن اصلى دین; یعنى امویان باشد و هرگونه مبارزه علیه خوارج، که با امویان درگیر بودند، به سود بنى امیّه و به ضرر جامعه اسلامى و تضعیف بنیه مسلمانان و تقویت قواى بنى امیّه تمام مى شود و این یعنى خیانت در حق اسلام و امّت اسلامى. از این رو، حضرت، شیعیان را از این عمل بازمى داشتند. اما چنین دستورالعملى از ناحیه برخى شیعیان رعایت نگردید.
نه تنها امیرالمؤمنین(علیه السلام) شیعیان را از نبرد با خوارج بازمى داشتند، بلکه امام حسن(علیه السلام)نیز با سیره عملى خود، چنین نبردى را ناپسند دانستند. هنگامى که امام(علیه السلام)پس از صلح با معاویه، عازم مدینه شدند، خوارج شورش خود را آغاز کرده بودند. معاویه طى نامه اى از امام(علیه السلام)خواست تا مأموریت جنگ با خوارج را به عهده بگیرند، ولى امام(علیه السلام) در جواب نوشتند:
اگر مى خواستم با کسى از اهل قبله بجنگم، از تو شروع مى کردم.
امام سجّاد(علیه السلام) نیز به پیروى از امامان پیش از خود، در عصر امامت خویش، هیچ موضعى علیه خوارج نگرفتند و با این که آنان گروهى منحرف و داراى عقاید باطل بودند، حضرت نه درگیرى هاى آنان را تأیید کردند و نه آنان را انکار نمودند.

منبع:کتاب بررسی نقش امام سجاد (علیه‌السلام) در رهبری شیعه
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb