معاد شناسي (2)


 






 

آمادگي براي مرگ
 

نکته: استعداد، آمادگي براي مرگ پيش از فرو آمدن آن است؛ از بهر آنکه مؤمن در دنيا در زندان است و گرهمه نعمت هاي جهان پيش زنداني نهي، چشمش سوي درمانده باشد تا آسودگي کي آيد. پس نشان درستي ايمان اين باشد که منتظر باشد که مرگ کي آيد که در زندا دنيا، مرگ است، و آسايش مؤمن از پس از مرگ است؛ چنان که پيغمبر فرمود (صلي الله عليه و آله) فرمود: « لا راحه للمؤن دون لقاء الله و ان الموت دون لقاء الله؛ براي مؤمن آسايشي جز ديدار خداوند نيست و مرگ، مرحله قبل از ديدار خداوند است».
حکايت: کسي پيش يحيي بن معاد الرازي گفت: اين دنيا با وجود ملک الموت به هيچ چيز نيرزد. گفت: اگر ملک الموت نبودي خود دنيا به هيچ نيرزيدي. گفتند: چرا؟ گفت: از بهر آنکه ملک الموت است که دوست را به دوست مي رساند. از اين معني است که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) دنيا را زندان مؤمن خواند.
مثل مؤمن در دنيا چون مرغکي است در قفسي بازداشته. اگرچه وي را نيکو دارند، آخر زنداني است، و هم آرزوي او آن باشد که از زندان خلاص يابد. (1)
جمله نغز: عاقل زيرک، کسي است که قبل از فوت، فکر بعد از موت کند. (2)

جز دورنگي نشد زمرگ هلاک
مرد يکرنگ را زمرگ چه باک

مجلس وعظ رفتنت هوس است
مرگ همسايه واعظ تو بس است

مرگ تو در سراي پيچاپيچ
پيش تا سايه افکند به بسيچ (3)

تو به پيري زمرگ ننديشي
ملک الموت را مگر خويشي (4)
حکايت: کسي بزرگي را گفت: مرا پند ده. گفت: بر زمين خُسب و مرگ را زير سر نه؛ و هرچه روا داري که مرگ تو را در آن حال دريابد نگاه دار و هرچه روا نداري از آن دور باش که خود مرگ نزديک است. (5)
توصيه: تا چند روز در بوستان نظاره مي کنيد، يک ره (6) به گورستان گذاره کنيد. تا چند به بوستان نگريد تا لاله آبدار بينيد، يک ره به گورستان نگريد تا زلف تا بدار (7) ببنيد. تا چند به بوستان نگريد تا پر طاووسان ببيند، به گورستان نگريد تا گيسوي عروسان (8) ببنيد. تا چند به بوستان نگريد تا غنچه و گل تازه ببينيد، به گورستان نگريد تا ناله بي اندازه ببينيد؟ (9)
 

ياد مرگ در جواني
 

توصيه: هرچند جوان هستي، خدا را فراموش مکن و از مرگ ايمن مباش که مرگ نه مخصوص پيران است و نه جوانان، و بدان هرکه به دنيا آمد مي ميرد.
حکايت: به شهر مرو درزيي (10) بود که کانش در کنار دروازه گورستان بود و کوزه اي به ميخ آويزان کرده بود و از سر هوس، براي هر جنازه اي که از آن شهر بيرون مي بردند سنگي در آن کوزه مي افکند و هر ماه حساب آن سنگ ها را مي کرد که چند نفر در اين ماه مرده اند. و باز کوره را خالي مي کرد و سنگ در آن مي انداخت تا ماه ديگر. تا مدتي گذشت و از قضا اين درزي خود نيز در گذشت. مردي که خبر مرگش را هنوز نشنيده بود به جست و جوي او برآمد، و در دکان او را بسته ديد. از همسايه اش پرسيد: اين خياط کجاست؟ همسايه گفت: «درزي نيز در کوزه افتاد».
نکته: اي پسر! هشيار باش و به جواني خود مغرور مشو، در طاعت و معصيت به هر حالي که باشي خداي را ياد کن و از او آمرزش بخواه و پيوسته از مرگ بترس تا چون درزي ناگهان با بار گناهان بسيار در کوزه نيفتي. (11)

ارزيابي ميزان ياد مرگ
 

توصيه: اي مؤمن! نگاه کن اگر حال تو آن طور است که راضي هستي که مرگت فرا برسد، پس خدا را بر اين توفيق و عصمت که به تو داده شکر کن، و اگر اين حال را نداري، پس از اين حال به حال تصحيح امورت منتقل شو و از عمري که در غفلت گذرانده اي پشيمان شو، و از خداوند تعالي ياري بخواه براي پاک کردن ظاهرت از گناهان و طهارت باطنت از عيب ها (12)

پاک رو زين سراي پرشر و شور
ورنه گردي به زير پاي ستور

آنکه او پاک رفت زين منزل
گشت زاد رهش همه حاصل

وانکه او بدگر (13) ست و آلوده
گشت در رنج راه فرسوده (14)

حکايت: گويند مرد صاحب دردي فرزند خود را نصيحت مي کرد که : اي فرزند بيا و با من عهد کن که هرچه امروز به جاي آري شب هنگام براي من بازگويي.
شب که نزد پدر آمد بعضي را از شرم بر زبان نتوانست آوردن و بعضي را از نسيان بيان نتوانست نمود. پدر گفت: اي فرزند دلبند، تو که حساب يک روزه کردار بر پدر مهربان نتواني کرد، حساب چندين سال عمر را به خداوند متعال چه سان تواني داد؟ پس به نوعي به سر برکه در قيامت شرمگين نباشي.

تو که نتواني حساب صبح و شام
پس حساب عمر چون گويي تمام

زين عمل هاي نه بر وجه صواب
نيست جز شرمندگي يوم الحساب (15)

آگاهي از تأثير اعمال
 

نکته: تا چند اين خواب غفلت تو را غافل ساخته و بيدار نشوي. قافله فرصت گذشت بار نيست. و راحله (16) رحلت رسيده و تو تهي دستي. بنگر که از چه بجستي و به چه پيوستي.

اي ز غفلت خفته در دشت هوا (17)
چشم بگشا درد خود را کن دوا

با خود آ، بي خود چرايي اين چنين
ني که داري در کمين روز پسين

بدان، که آنچه بکاري بدروي. اگر به بالاي فلک روي و اگر بر زمين فرو شوي هرچه کردي از نيک و بد، آخر تو را پيش آيد. (18)

گرچه اينجا اميري از زر و زور
باتکبر، (19) زخاک خيزي مور

ور فقيهي و ليک شور انگيز (20)
ديو (21) خيزي به روز رستاخيز

ور بوي قاضي و ستمکاره
روز محشر شوي تو بيچاره

ور بوي (22) عالم، و نه عامل تو
دو زباني بُوي نه کامل تو (23)

چون تو با سيرت بدي ريزي (24)
دان، که با صورت ددي (25) خيزي

بد و نيک تو بر تو باشد مه (26)
و زبد و نيک تو کسي را چه

گر تو نيکي، مرا چه فايده زان
ور بدم من، تو را از آن چه زيان (27)

مغرور نشدن به اعمال
 

حکايت: يکي از صلحا خواست تا در بازار رود و چيزي بخرد، ديناري در خانه وزن کرده بود و چون آن را در بازار برد، آن را وزن کردند، کمتر از آن آمد که در خانه وزن کرده بود، گريه در آن صالح افتاد. گفتند: چرا مي گريي؟ گفت: امروز حکايت خانه در بازار درست نمي آيد، فردا حکايت دنيا در آخرت چگونه درست خواهد آمد. (28)

نيايش:

از غم مرگ در زحيرم (29) من
جان من باش تا نميرم من

دين مان داده اي يقين مان ده
گرچه اين هست بيش از اين ماه (30)

توجه به مرگ در پيري
 

حکمت: پيري، بيماري اي است که هيچ پزشکي به جز مرگ داروي آن را نمي شناسد؛ زيرا پير از رنج پيري آسوده نمي شود تا بميرد. آدمي به هر بيماري اي که دچار شود اگر در آن نميرد هر روز اميد بهبود او مي رود مگر از درد پيري که هر روز بدتر مي شود و اميد بهتر شدن در آن نيست.
در کتابي خواندم که آدمي تا سي و چهار ساگلي هر روز نيرويش افزون مي شود و از سي و چهار سالگي تا چهل سالگي همين گونه مي ماند بدون کم و زياد شدن؛ مانند آفتاب که چون به ميانه آسمان رسيد کندتر مي رود تا هنگام فرو رفتن. و از چهل سالگي تا پنجاه سالگي هر سال در خويش سستي اي مي بيند که در سال پيش نديده بود و از پنجاه تا شصت سالگي هر ماه در خويشتن کاستي اي مي بيند که در ماه پيش نديده بود و از هفتاد تا هشتاد سالگي هر روز در خود رنجي مي بيند که روز گذشته نديده بود و اگر عمر او از هشتاد بگذرد هر ساعت در خود درد و رنجي مي بيند که ساعت پيش نديده بود. و اندازه عمر چهل سال است، چون چهل سال تمام شد به بالاترين پله نردبان زندگي رسيده اي، به همان صورتي که بالا رفتي بايد فرود بيايي و بدون شک بايد به همان جايي بازگردي که از آن بالا رفته بودي. (31)

پي نوشت ها :
 

1- شرح التعرف، ج1، صص 145 و 146.
2- حسن دل، ص131.
3- قبل از اينکه مرگ به تو سايه افکند خود را آماده رفتن کن.
4- خلاصه حديقه (برگزيده حديقه الحقيقه)، ص156.
5- نصيحه الملوک، ص35.
6- ره: بار، دفعه.
7- زلف تابدار: جلوه جمال حق؛ زيرا مرگ يادآور ديدار خداست.
8- عروسان: حوران بهشتي
9- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج2، ص 620.
10- درزي: خياط، دوزنده.
11- پند پدر (بازنويسي قابوس نامه)، ص56.
12- چراغ راه دينداري (بازنويسي مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه)، ص26.
13- بدگر: بدکار.
14- خلاصه حديقه (برگزيده حديقه الحقيقه)، ص57.
15- حسن دل، ص 139.
16- راحله: مرکب بارکش.
17- هوا: هواي نفس.
18- حسن دل، ص 142.
19- اگرچه در اين دنيا به خاطر ثروت و قدرتت پادشاه متکبري هستي...
20- فقيه شورانگيز: فقيه شرمساز.
21- ديو: شيطان
22- بوي: باشي.
23- اگر عالم باشي و به علمت کارنکني روز محشر دو زبان ناقص خواهي داشت.
24- ريزي: بپوسي، خاک شوي.
25- دد: درنده، وحشي
26- مه: مسلط، فرمانروا
27-خلاصه حديقه (برگزيده حديقه الحقيقه) ص145.
28- سلک سلوک، ص 115.
29- زَحير: دل پيچه و اضطراب.
30– خلاصه حديقه (برگزيده حديقه الحقيقه)، ص69.
31- پند پدر (بازنويسي قابوس نامه)، صص 58-59.

منبع:نشريه گنجينه، شماره 83