شهيد صدر و چالشهاي حوزه و دانشگاه(1)
شهيد صدر و چالشهاي حوزه و دانشگاه(1)
شهيد صدر و چالشهاي حوزه و دانشگاه(1)
شايد بسياري از خوانندگان، پس از مطالعه اين گفت و شنود، چون ما به اين باور برسند كه گفتني هاي ناب و جذاب درباره شخصيتهاي بزرگ علمي و تاريخي، لزوما نزد اطرافيان آنان نيست كه محققي با انگيزه و موشكاف مي تواند قلل بسياري از ناگفته ها را مسخر خويش سازد. «ابوزيد» از طلاب پژوهنده لبناني و دانشجوي كارشناسي ارشد علوم قرآن و حديث و مقيم حوزه علميه قم است كه داستان آشنائي خويش با شخصيت وانديشه شهيد صدر و نيز تحقيق مبسوط خويش در باره ابعاد گوناگون حيات آن بزرگوار را در گفت و گوي حاضر بيان داشته است. او مولف كامل ترين مجموعه درباره حيات علمي، اجتماعي و سياسي آيت الله صدر است كه در 5 جلد نفيس در بيروت منتشر شده است، عنوان كتاب : محمد باقر الصدر السيره و المسيره في حقائق و وثائق. عرض تفصيلي موثق لسيره الشهيد الصدر من الولاده حتي الشهاده.
ابتدا بايد به تاريخ جنبشهاي اسلامي در عراق نگاهي بيندازيم. مي دانيد كه آقاي صدر جزو مؤسسين حزب الدعوه عراق بودند، ولي دو سه سال از تأسيس اين حزب نگذشته بود كه به دستور مرحوم آيت الله سيد محسن حكيم از اين حزب خارج شدند، ولي از نظر فكري،همكاري خود را با حزب الدعوه ادامه و در اين زمينه، كارها و فعاليتهايي را انجام دادند، از جمله در تنظيم خط مشي و برنامه هاي حزب را رها كرده بودند، اما از نظر فكري، با آن همكاري داشتند. اين وضعيت تا رحلت آقاي حكيم ادامه داشت. آقاي حكيم تمايل نداشتند تمايلات حزبي در ميان اطرافيانشان آشكار باشد. حزب الدعوه زير سايه آقاي حكيم فعاليت مي كرد و حتي اعضاي حزب الدعوه در دفتر و تشكيلات آقاي حكيم كار مي كردند، مثلا افتتاح كتابخانه هاي آقاي حكيم به دست حزب الدعوه بود، ولي تحت اين نام، فعاليت نمي كردند، بلكه تحت نام آقاي حكيم، اين فعاليتها را انجام مي دادند. شيوه هاي آقاي خوئي و آقاي حكيم و امام خيلي با هم فرق مي كنند. آقاي حكيم با اينكه فعاليت سياسي آشكار نداشتند، اما گرايشات اجتماعي و سياسي ايشان، علني بود، اما آقاي خوئي در اين حد هم دخالت نمي كردند، لذا نمي بينيد هنگامي كه آقاي صدر، پس از رحلت آقاي سيد محسن حكيم، نامه اي براي پسر ايشان، سيد مهدي حكيم مي فرستند، در آن به نكات خاصي اشاره مي كنند. مثلا مي نويسند ما پس از رحلت آقاي حكيم، سايه اي را كه بر سرمان داشتيم از دست داديم. اين اشاره نشان مي دهد كه آقاي حكيم حامي مهمي براي جنبشهاي اسلامي در عراق بوده اند. البته آقاي صدر از آقاي سيد محسن حكيم توقع بيشتري داشتند، ولي بالاخره آقاي حكيم در زمينه امور سياسي و اجتماعي، گرايشات و فعاليتهايي داشتند كه آقاي خوئي نداشتند. پس از رحلت آقاي حكيم، آقاي صدر به تثبيت مرجعيت حضرت امام تمايل داشتند و اين مسئله را در مجلس استشاري خودشان مطرح مي كنند.
بله، ايشان هر هفته پنجشنبه ها با بعضي از شاگردانشان جلسه داشتند؛ از جمله سيد كاظم حائري، سيد محمود هاشمي، سيد محي الدين مازندراني، سيد نورالدين اشكوري، مرحوم عبدالغني اردبيلي كه ثابت بودند و بعضي ها هم متحرك بودند و مي آمدند و مي رفتند. در آن جلسه اين مسئله مطرح مي شود و بعد از بررسي به اين نتيجه مي رسند كه امام، خودشان را به عنوان مهمان در نجف معرفي كرده اند و نيز نزد مردم عراق و عربها از شهرت لازم براي احراز مرجعيت در آنجا، برخوردار نيستند و عمده شهرت ايشان در ايران است و در مجموع در نزد اعراب موقعيت آقاي حكيم را پيدا نمي كنند ولذا مطرح شد كه چه كسي بايد در عراق مرجع شود. با آنكه آقاي صدر به مرجعيت تام امام در ايران معتقد بودند، ولي ايشان و اعضاي آن مجلس به اين نتيجه رسيدند كه در آن شرايط زماني و مكاني، نمي توان مرجعيت امام را در عراق، همه گير كرد. شاگردان آقاي صدر گفتند كه شما خودتان بايد متصدي امر مرجعيت شويد و ما شما را معرفي مي كنيم و مخالف تأييد مرجعيت آقاي خوئي بودند. آقاي صدر گفتند كه در حال حاضر آقاي خوئي هستند و اگر ايشان شيوه آقاي حكيم را ادامه بدهند، من حاضرم مرجعيت ايشان را تأييد كنم.آقاي صدر خودشان رفتند و با آقاي خوئي مشورت كردند و گفتند من دو شرط دارم.آقاي خوئي روشن بيني و بصيرت آقاي صدر را قبول داشتند و معمولا به شرطهاي آقاي صدر، پاسخ مثبت مي دادند. يكي از شرطها اين بود كه آقاي خوئي، تصدي اجتماعي را از همان نقطه كه آقاي حكيم به اتمام رسانده بودند، شروع كنند، نه اينكه خودشان برنامه خاصي داشته باشند و از صفر شروع كنند و ديگر اينكه آقاي صدر گفتند كه مسئله وكلاي آقاي خوئي دست من باشد و من تعيين كنم كه هر كسي كجا برود و كجا باشد. آقاي خوئي قبول كردند و گفتند مانعي نيست و از اين مرحله به بعد،آقاي صدر مرجعيت آقاي خوئي را تأييد كردند. اين وضعيت يك سال و خرده اي برقرار بود و حركت و جنبش عراق، كمي آسوده تر ادامه پيدا كرد تا مسئله اخراج ايرانيها از عراق پيش آمد كه بسيار حساس و در واقع،اولين امتحان براي آقاي خوئي بود. آقاي خوئي در اين وضعيت به لندن سفر كردند. اطرافيان امام از اين اقدام ايشان، بسيار ناراضي بودندو اين مساله در خاطراتشان پيداست. خود امام هم بسيار ناراضي بودند. آقاي صدر هم بسيار تعجب كردند و چند ساعت قبل از رفتن آقاي خوئي به لندن، نزد ايشان رفتند و اعتراض كردند و گفتند، «به محض دريافت اين خبر، مي خواستم نزد شما بيايم و بخواهم اعلاميه اي بدهيد كه طلاب در نجف بمانند، ولي شنيدم كه مي خواهيد به لندن برويد.» آقاي خوئي گفتند كه بيمار هستند و پزشكان توصيه كرده اند كه ايشان بايد به لندن بروند. آقاي صدر خيلي اصرار كردند كه ايشان بمانند، ولي آقاي خوئي نپذيرفتند. بالاخره آقاي صدر گفتند حداقل يك فتوايي بدهيد كه طلاب از نجف خارج نشوند. آقاي خوئي گفتند شما از قول من نقل كنيد كه من از اين بابت ناراضي هستم. آقاي صدر گفتند كه اين كافي نيست و شما بايد خودتان بنويسيد، چون من اگر نقل كنم، اطرافيان شما حرف مرا تكذيب مي كنند. آقاي خوئي گفتند خير تكذيب نمي كنند و به مسافرت رفتند و اطرافيان آقاي خوئي هم گفته آقاي صدر را تكذيب كردند و اين اولين برخورد علني بين آقاي صدر و اطرافيان آقاي خوئي بود.
اين اوايلش بود. چند ماه بعد آقاي صدر به اين نتيجه رسيدند كه تأييد مرجعيت آقاي خوئي، مناسب نبود، يعني راه حل قاطع مسئله نبود. ايشان دوباره مسئله مرجعيت حضرت امام را در جلسه استشاري هفتگي مطرح كردند و دوباره همان بحث مطرح شد كه امام را نمي توان مرجع عراق اعلام كرد و زمينه هاي لازم براي مرجعيت
ايشان در عراق فراهم نيست و لذا، آقاي صدر عملا از سال 1973 ميلادي به عنوان مرجع مطرح شدند.
آقاي صدر گفتند من شخصا نمي خواستم وارد عرصه مرجعيت شوم، ولي برخوردهاي منفي و نادرست اطرافيان آقاي خوئي باعث شد كه من مرجعيت را قبول كنم و خود مردم خواستند كه آقاي صدر مرجع شوند، چون با توجه به فعاليت جنبشهاي اسلامي و حزب الدعوه،مردم مي خواستند كه يك حامي و پشتيباني پيدا كنند، چون مي ديدند كه آقاي خوئي، در امور اجتماعي و سياسي از آنها حمايت نمي كنند و آنها نمي توانند از كسي تقليد كنند كه گرايش اجتماعي ندارد. آقاي صدر مي خواستند حتي الامكام تصدي و رهبري اجتماعي به دست آقاي خوئي بماند، ولي با شرايطي كه پيش آمده بود و با احساس مسئوليت اجتماعي و سياسي توسط آقاي صدر، ايشان بيش از اين سكوت را جايز نمي شمردند و لذا قبول كردند كه به عنوان مرجع وارد ميدان مبارزه شوند. بعد هم كه در سال 1374 (1974 ميلادي) مسئله اعدام شيخ عارف بصري و آن پنج نفر پيش آمد كه مسئله فوق العاده حساسي بود.
چون ايشان وارد مسائل سياسي مي شدند و كلاً حوزه، ورود به عرصه سياست را قبول نداشت ؛ مثل موضعگيري حوزه قم نسبت به امام. خيلي ها هم در حوزه قم، از حركت سياسي امام ناراضي بودند. از طرفي آقاي صدر به هنگام اعلام مرجعيت هنوز چهل سال بيشتر نداشتند و اين سن، در ميان مراجع، بي سابقه و يا فوق العاده كم سابقه است، به همين دليل به همان نسبت كه در خارج حوزه از مرجعيت آقاي صدر استقبال شد، در داخل حوزه وضعيت شكل ديگري داشت.در آنجا بعضي ها حتي ايشان را به عنوان مجتهد هم قبول نداشتند، چه رسد به مرجعيت، ولي از لحاظ مردمي خيلي از مرجعيت ايشان استقبال شد.
مردم بسيار زياد استقبال كردند مخصوصا در عراق و لبنان، و از استفتاءاتي كه به دست آمده معلوم مي شود كه در لبنان مقلد كمي نداشتند. مثالي مي زنم. در سال 1975 تعليقه ايشان بر منهاج الصالحين چاپ شد. بر اساس اسناد، يكي از كتابفروشي ها در يك روز، تعداد 250 جلد از اين كتاب آقاي صدر را فروخت. كتاب فتواي الواضحه هنوز در صحافي بود كه چهار هزار نسخه آن طي بيست روز فروخته شد. طي يك ماه آقاي صدر دوباره ده هزار نسخه از اين كتاب را چاپ كردند. دوباره چند ماه ديگر چاپ دوم كتاب، به بازار عرضه شد. اين مثال را زدم براي اينكه ببينيد رساله هاي علميه ايشان از سوي عامه مردم با چه استقبال عجيبي روبرو مي شد. بر خلاف حوزه كه از ايشان استقبالي نكرد. شاگردان و اطرافيان آقاي خوئي به آقاي صدر فشار مي آوردند كه ايشان اعلاميه بدهند كه مرجعيت ايشان در طول مرجعيت آقاي خوئي است و مرجعيت ايشان، مزاحم مرجعيت آقاي خوئي نيست و ايشان از شاگردان آقاي خوئي هستند. يعني قضيه تا اين حد رسيده بود. اين رفتار اطرافيان بود، با اينكه خود شاگردان آقاي خوئي مي دانستند كه مرجعيت عام بعد از آقاي خوئي به كسي جز آقاي صدر نمي رسد. و من از سيد جعفر صدر نقل مي كنم كه ايشان يعني سيد جعفر يك روز در خدمت مرحوم ميرزا جواد تبريزي بودند با حضور سيد حسين هادي صدر، و آقاي حسين صدر با حضور ميرزا تبريزي يك داستاني از خود ميرزا نقل كرد، كه يكي از آقايان به آقاي صدر اعتراض مي كردند، ميرزا جواد به ايشان گفت : اعتراض كردي يا نكردي، مرجعيت بعد از آقاي خوئي به هيچ كس جز سيد محمد باقر صدر نمي رسد، آن آقا گفت : اينها معمر نيستند، يعني عمرشان كم است، منظورشان آقاي صدر در اين زمينه اعلاميه اي هم دادند.
بله، اعلاميه را دادند و من دركتاب آن را منتشر كردم، و اطرافيان آقاي خوئي در نوشته هايشان و مجله هايشان خيلي منتشرش مي كنند، ولي بايد ديد سبب صدورش چه بوده است محض تجليل از استاد خويش نبود. آقاي صدر در جائي گفته بودند كه فلاني از طرف آقاي خوئي نزد من آمده و گفته كه بايد اعتراف كنيد كه چاپ رساله عمليه چيزي است و مرجعيت چيز ديگري و من مزاحم مرجعيت آقاي خوئي نمي شوم. مسئله تا اين حد صراحت داشته است و فروتني آقاي صدر به آنها خيلي كمك كرد.
به بعضي از شخصيت هاي علمي دادند، ولي اكثرا فروخته شد و آن رقم عجيبي كه گفتم، همگي حاصل فروش رساله بود. به هر حال آقاي صدر در داخل حوزه، حامي نداشتند و مي دانستند اگر وضعيت دشواري پيش بيايد، نمي توانند از داخل حوزه، متوقع كمك و همراهي باشند.
يعني اگر دستگير شوند يا در معرض شهادت قرار بگيرند، ايشان توقعي نداشتند كه حوزه حمايت چنداني بكنند. بله، آقاي صدر به اين نتيجه رسيده بودند.
آقاي صدر در مقطعي از مرجعيت خود، به دليل گرايشات و فعاليتهاي سياسي، قاعدتا از حوزه نجف فاصله مي گيرند و به دليل هم سنخ بودند شيوه شان با امام، به ايشان نزديك مي شوند. از اين ارتباط و نزديكي چه گفتني هائي داريد.
در سال 85 هجري كه امام وارد نجف شدند، آقاي صدر به استقبال ايشان رفتند و مردم را هم براي استقبال ايشان آماده كردند. بعد از ايشان پرسيدند كه آقا شما در ايران حزبي داريد كه براي شما كار كند؟ امام گفتند خير. مي دانيد كه شيوه امام در مبارزه مبتني بر حركت مردمي بود و به حزب و اين گونه سازماندهي ها اعتقادي نداشتند. آقاي صدر تعجب كرده و به شاگردانشان گفته بودند، «تعجب مي كنم كه امام بدون داشتن يك حزب كه براي اهداف ايشان فعاليت كند، چگونه مي توانند به اهداف خود برسند؟» اين يكي از تفاوتهاي امام و آقاي صدر است، چون آقاي صدر قبل از برقراري حكومت اسلامي، معتقد به تشكل و فعاليت حزبي بودند و حضرت امام معتقد بودند كه حركت بايد توسط عامه مردم صورت بگيرد. به زودي شايع شد كه بين حضرت امام و آقاي صدر از نظر شيوه هاي مبارزاتي، اختلاف نظر هست. يكي از شاگردان آقاي صدر به نام حسان حساني كه فكر مي كنم دو سال پيش فوت كرده باشد، رفت پيش ايشان و گفت، «شنيده ام كه شما با جنبش امام مخالفيد. آمده ام نظر شما را بدانم.» آقاي صدر جواب دادند، «او محبوب ترين و نزديك ترين شخصيت براي من است.»
از جمله مبارزاتي كه از اروپا مي آمدند ؛ آقاي دكتر صادق طباطبايي بودند. آقاي صدر اصرار داشتند كه بعضي از شعارهاي مبارزان در اروپا بايد اصلاح شوند، مثلا بعضي ها، عكس چه گورا را به عنوان انقلابي مي آوردند و شعارهاي او را مطرح مي كردند. آقاي صدر مي گفتند كه او ملحد است و درست نيست براي يك حركت اسلامي، عكس و شعار او را مطرح كنيد. در سال 1391 قمري كه آقاي آيت الله خوئي به لندن رفتند، آقاي صدر نزد امام رفتند و مي خواستند كه يك عمليات شهادت طلبانه انجام بدهند و گفتند من به اين موضوع اقدام نمي كنم مگر اينكه تأييد امام را بگيرم. خود آقاي صدر، مرجع تقليد بودند، ولي اين را نزد امام مطرح كردند، امام گفتند من نمي دانم، آقاي صدر از اين جواب چنين نتيجه گرفتند كه شايد امام صلاح نمي دانند كه آقاي صدر به حرم مطهر برود و چنين اقدامي كند. آقاي صدر با اينكه مرجع بودند؛ به امام رجوع مي كردند.
من شايد نتوانم چيز زيادي از رابطه آنها نقل كنم، ولي مي دانم كه آقاي صدر نگاه خاصي به امام داشتند شيخ علي آل اسحاق نقل مي كند كه بعد از شروع امام به درس ولايت فقيه شهيد صدر به آقاي خوئي فرمودند: ان السيد المخميني أوعي المراجع، چون دارند اين مباحث را مطرح مي كنند، و آقاي خوئي ناراحت شدند از حرف آقاي صدر. امام هم بسيار به ايشان علاقمند بودند. با اينكه اين علاقمندي از هر دو طرف در مراحل اوليه خيلي ظاهر نمي شد، به خاطر بعضي حساسيتها كه بين اطرافيان هر دو وجود داشت. در رمضان سال 1978 ميلادي، چند روز قبل از مفقود شدن امام موسي صدر، ايشان به شهيد صدر زنگ مي زنند و از ايشان مي خواهند كه نسبت به حضرت امام يك تأييد علني تر نشان دهند. آقاي صدر ترديد داشتند و مي گفتند كه مي خواهم اين كار را بكنم، ولي شرايط چندان مساعد نيست. مدتي كه گذشت، ايشان همين ترديد را هم كنار گذاشتند و وقتي كه امام به پاريس رفتند، آقاي صدر نامه اي خطاب به مردم نوشتند و آنها را به حمايت از امام دعوت كردند كه نامه بسيار جالب و معروفي بود. در آن زمان، آقاي سيد محمد غروي مي خواستند به پاريس نزد امام بروند و زنگ زدند به آقاي صدر. آقاي صدر گفتند از امام بپرسيد كه انقلاب ايران به چه چيزهايي نياز دارد كه من فراهم كنم، چون مي دانم در اين اوقات، فشار امور سياسي، بسيار زياد است و امام وقت ندارند وارد برخي پژوهشهاي فقهي يا حقوقي و مسائلي از اين دست بشوند و اين حداقل كمكي است كه من مي توانم بكنم. آقاي صدر قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، اعلام حمايت مي كنند و همين نشان مي دهد كه ايشان بسيار به اين انقلاب، علاقه و اميد داشتند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
ابتدا بايد به تاريخ جنبشهاي اسلامي در عراق نگاهي بيندازيم. مي دانيد كه آقاي صدر جزو مؤسسين حزب الدعوه عراق بودند، ولي دو سه سال از تأسيس اين حزب نگذشته بود كه به دستور مرحوم آيت الله سيد محسن حكيم از اين حزب خارج شدند، ولي از نظر فكري،همكاري خود را با حزب الدعوه ادامه و در اين زمينه، كارها و فعاليتهايي را انجام دادند، از جمله در تنظيم خط مشي و برنامه هاي حزب را رها كرده بودند، اما از نظر فكري، با آن همكاري داشتند. اين وضعيت تا رحلت آقاي حكيم ادامه داشت. آقاي حكيم تمايل نداشتند تمايلات حزبي در ميان اطرافيانشان آشكار باشد. حزب الدعوه زير سايه آقاي حكيم فعاليت مي كرد و حتي اعضاي حزب الدعوه در دفتر و تشكيلات آقاي حكيم كار مي كردند، مثلا افتتاح كتابخانه هاي آقاي حكيم به دست حزب الدعوه بود، ولي تحت اين نام، فعاليت نمي كردند، بلكه تحت نام آقاي حكيم، اين فعاليتها را انجام مي دادند. شيوه هاي آقاي خوئي و آقاي حكيم و امام خيلي با هم فرق مي كنند. آقاي حكيم با اينكه فعاليت سياسي آشكار نداشتند، اما گرايشات اجتماعي و سياسي ايشان، علني بود، اما آقاي خوئي در اين حد هم دخالت نمي كردند، لذا نمي بينيد هنگامي كه آقاي صدر، پس از رحلت آقاي سيد محسن حكيم، نامه اي براي پسر ايشان، سيد مهدي حكيم مي فرستند، در آن به نكات خاصي اشاره مي كنند. مثلا مي نويسند ما پس از رحلت آقاي حكيم، سايه اي را كه بر سرمان داشتيم از دست داديم. اين اشاره نشان مي دهد كه آقاي حكيم حامي مهمي براي جنبشهاي اسلامي در عراق بوده اند. البته آقاي صدر از آقاي سيد محسن حكيم توقع بيشتري داشتند، ولي بالاخره آقاي حكيم در زمينه امور سياسي و اجتماعي، گرايشات و فعاليتهايي داشتند كه آقاي خوئي نداشتند. پس از رحلت آقاي حكيم، آقاي صدر به تثبيت مرجعيت حضرت امام تمايل داشتند و اين مسئله را در مجلس استشاري خودشان مطرح مي كنند.
بله، ايشان هر هفته پنجشنبه ها با بعضي از شاگردانشان جلسه داشتند؛ از جمله سيد كاظم حائري، سيد محمود هاشمي، سيد محي الدين مازندراني، سيد نورالدين اشكوري، مرحوم عبدالغني اردبيلي كه ثابت بودند و بعضي ها هم متحرك بودند و مي آمدند و مي رفتند. در آن جلسه اين مسئله مطرح مي شود و بعد از بررسي به اين نتيجه مي رسند كه امام، خودشان را به عنوان مهمان در نجف معرفي كرده اند و نيز نزد مردم عراق و عربها از شهرت لازم براي احراز مرجعيت در آنجا، برخوردار نيستند و عمده شهرت ايشان در ايران است و در مجموع در نزد اعراب موقعيت آقاي حكيم را پيدا نمي كنند ولذا مطرح شد كه چه كسي بايد در عراق مرجع شود. با آنكه آقاي صدر به مرجعيت تام امام در ايران معتقد بودند، ولي ايشان و اعضاي آن مجلس به اين نتيجه رسيدند كه در آن شرايط زماني و مكاني، نمي توان مرجعيت امام را در عراق، همه گير كرد. شاگردان آقاي صدر گفتند كه شما خودتان بايد متصدي امر مرجعيت شويد و ما شما را معرفي مي كنيم و مخالف تأييد مرجعيت آقاي خوئي بودند. آقاي صدر گفتند كه در حال حاضر آقاي خوئي هستند و اگر ايشان شيوه آقاي حكيم را ادامه بدهند، من حاضرم مرجعيت ايشان را تأييد كنم.آقاي صدر خودشان رفتند و با آقاي خوئي مشورت كردند و گفتند من دو شرط دارم.آقاي خوئي روشن بيني و بصيرت آقاي صدر را قبول داشتند و معمولا به شرطهاي آقاي صدر، پاسخ مثبت مي دادند. يكي از شرطها اين بود كه آقاي خوئي، تصدي اجتماعي را از همان نقطه كه آقاي حكيم به اتمام رسانده بودند، شروع كنند، نه اينكه خودشان برنامه خاصي داشته باشند و از صفر شروع كنند و ديگر اينكه آقاي صدر گفتند كه مسئله وكلاي آقاي خوئي دست من باشد و من تعيين كنم كه هر كسي كجا برود و كجا باشد. آقاي خوئي قبول كردند و گفتند مانعي نيست و از اين مرحله به بعد،آقاي صدر مرجعيت آقاي خوئي را تأييد كردند. اين وضعيت يك سال و خرده اي برقرار بود و حركت و جنبش عراق، كمي آسوده تر ادامه پيدا كرد تا مسئله اخراج ايرانيها از عراق پيش آمد كه بسيار حساس و در واقع،اولين امتحان براي آقاي خوئي بود. آقاي خوئي در اين وضعيت به لندن سفر كردند. اطرافيان امام از اين اقدام ايشان، بسيار ناراضي بودندو اين مساله در خاطراتشان پيداست. خود امام هم بسيار ناراضي بودند. آقاي صدر هم بسيار تعجب كردند و چند ساعت قبل از رفتن آقاي خوئي به لندن، نزد ايشان رفتند و اعتراض كردند و گفتند، «به محض دريافت اين خبر، مي خواستم نزد شما بيايم و بخواهم اعلاميه اي بدهيد كه طلاب در نجف بمانند، ولي شنيدم كه مي خواهيد به لندن برويد.» آقاي خوئي گفتند كه بيمار هستند و پزشكان توصيه كرده اند كه ايشان بايد به لندن بروند. آقاي صدر خيلي اصرار كردند كه ايشان بمانند، ولي آقاي خوئي نپذيرفتند. بالاخره آقاي صدر گفتند حداقل يك فتوايي بدهيد كه طلاب از نجف خارج نشوند. آقاي خوئي گفتند شما از قول من نقل كنيد كه من از اين بابت ناراضي هستم. آقاي صدر گفتند كه اين كافي نيست و شما بايد خودتان بنويسيد، چون من اگر نقل كنم، اطرافيان شما حرف مرا تكذيب مي كنند. آقاي خوئي گفتند خير تكذيب نمي كنند و به مسافرت رفتند و اطرافيان آقاي خوئي هم گفته آقاي صدر را تكذيب كردند و اين اولين برخورد علني بين آقاي صدر و اطرافيان آقاي خوئي بود.
اين اوايلش بود. چند ماه بعد آقاي صدر به اين نتيجه رسيدند كه تأييد مرجعيت آقاي خوئي، مناسب نبود، يعني راه حل قاطع مسئله نبود. ايشان دوباره مسئله مرجعيت حضرت امام را در جلسه استشاري هفتگي مطرح كردند و دوباره همان بحث مطرح شد كه امام را نمي توان مرجع عراق اعلام كرد و زمينه هاي لازم براي مرجعيت
ايشان در عراق فراهم نيست و لذا، آقاي صدر عملا از سال 1973 ميلادي به عنوان مرجع مطرح شدند.
آقاي صدر گفتند من شخصا نمي خواستم وارد عرصه مرجعيت شوم، ولي برخوردهاي منفي و نادرست اطرافيان آقاي خوئي باعث شد كه من مرجعيت را قبول كنم و خود مردم خواستند كه آقاي صدر مرجع شوند، چون با توجه به فعاليت جنبشهاي اسلامي و حزب الدعوه،مردم مي خواستند كه يك حامي و پشتيباني پيدا كنند، چون مي ديدند كه آقاي خوئي، در امور اجتماعي و سياسي از آنها حمايت نمي كنند و آنها نمي توانند از كسي تقليد كنند كه گرايش اجتماعي ندارد. آقاي صدر مي خواستند حتي الامكام تصدي و رهبري اجتماعي به دست آقاي خوئي بماند، ولي با شرايطي كه پيش آمده بود و با احساس مسئوليت اجتماعي و سياسي توسط آقاي صدر، ايشان بيش از اين سكوت را جايز نمي شمردند و لذا قبول كردند كه به عنوان مرجع وارد ميدان مبارزه شوند. بعد هم كه در سال 1374 (1974 ميلادي) مسئله اعدام شيخ عارف بصري و آن پنج نفر پيش آمد كه مسئله فوق العاده حساسي بود.
چون ايشان وارد مسائل سياسي مي شدند و كلاً حوزه، ورود به عرصه سياست را قبول نداشت ؛ مثل موضعگيري حوزه قم نسبت به امام. خيلي ها هم در حوزه قم، از حركت سياسي امام ناراضي بودند. از طرفي آقاي صدر به هنگام اعلام مرجعيت هنوز چهل سال بيشتر نداشتند و اين سن، در ميان مراجع، بي سابقه و يا فوق العاده كم سابقه است، به همين دليل به همان نسبت كه در خارج حوزه از مرجعيت آقاي صدر استقبال شد، در داخل حوزه وضعيت شكل ديگري داشت.در آنجا بعضي ها حتي ايشان را به عنوان مجتهد هم قبول نداشتند، چه رسد به مرجعيت، ولي از لحاظ مردمي خيلي از مرجعيت ايشان استقبال شد.
مردم بسيار زياد استقبال كردند مخصوصا در عراق و لبنان، و از استفتاءاتي كه به دست آمده معلوم مي شود كه در لبنان مقلد كمي نداشتند. مثالي مي زنم. در سال 1975 تعليقه ايشان بر منهاج الصالحين چاپ شد. بر اساس اسناد، يكي از كتابفروشي ها در يك روز، تعداد 250 جلد از اين كتاب آقاي صدر را فروخت. كتاب فتواي الواضحه هنوز در صحافي بود كه چهار هزار نسخه آن طي بيست روز فروخته شد. طي يك ماه آقاي صدر دوباره ده هزار نسخه از اين كتاب را چاپ كردند. دوباره چند ماه ديگر چاپ دوم كتاب، به بازار عرضه شد. اين مثال را زدم براي اينكه ببينيد رساله هاي علميه ايشان از سوي عامه مردم با چه استقبال عجيبي روبرو مي شد. بر خلاف حوزه كه از ايشان استقبالي نكرد. شاگردان و اطرافيان آقاي خوئي به آقاي صدر فشار مي آوردند كه ايشان اعلاميه بدهند كه مرجعيت ايشان در طول مرجعيت آقاي خوئي است و مرجعيت ايشان، مزاحم مرجعيت آقاي خوئي نيست و ايشان از شاگردان آقاي خوئي هستند. يعني قضيه تا اين حد رسيده بود. اين رفتار اطرافيان بود، با اينكه خود شاگردان آقاي خوئي مي دانستند كه مرجعيت عام بعد از آقاي خوئي به كسي جز آقاي صدر نمي رسد. و من از سيد جعفر صدر نقل مي كنم كه ايشان يعني سيد جعفر يك روز در خدمت مرحوم ميرزا جواد تبريزي بودند با حضور سيد حسين هادي صدر، و آقاي حسين صدر با حضور ميرزا تبريزي يك داستاني از خود ميرزا نقل كرد، كه يكي از آقايان به آقاي صدر اعتراض مي كردند، ميرزا جواد به ايشان گفت : اعتراض كردي يا نكردي، مرجعيت بعد از آقاي خوئي به هيچ كس جز سيد محمد باقر صدر نمي رسد، آن آقا گفت : اينها معمر نيستند، يعني عمرشان كم است، منظورشان آقاي صدر در اين زمينه اعلاميه اي هم دادند.
بله، اعلاميه را دادند و من دركتاب آن را منتشر كردم، و اطرافيان آقاي خوئي در نوشته هايشان و مجله هايشان خيلي منتشرش مي كنند، ولي بايد ديد سبب صدورش چه بوده است محض تجليل از استاد خويش نبود. آقاي صدر در جائي گفته بودند كه فلاني از طرف آقاي خوئي نزد من آمده و گفته كه بايد اعتراف كنيد كه چاپ رساله عمليه چيزي است و مرجعيت چيز ديگري و من مزاحم مرجعيت آقاي خوئي نمي شوم. مسئله تا اين حد صراحت داشته است و فروتني آقاي صدر به آنها خيلي كمك كرد.
به بعضي از شخصيت هاي علمي دادند، ولي اكثرا فروخته شد و آن رقم عجيبي كه گفتم، همگي حاصل فروش رساله بود. به هر حال آقاي صدر در داخل حوزه، حامي نداشتند و مي دانستند اگر وضعيت دشواري پيش بيايد، نمي توانند از داخل حوزه، متوقع كمك و همراهي باشند.
يعني اگر دستگير شوند يا در معرض شهادت قرار بگيرند، ايشان توقعي نداشتند كه حوزه حمايت چنداني بكنند. بله، آقاي صدر به اين نتيجه رسيده بودند.
آقاي صدر در مقطعي از مرجعيت خود، به دليل گرايشات و فعاليتهاي سياسي، قاعدتا از حوزه نجف فاصله مي گيرند و به دليل هم سنخ بودند شيوه شان با امام، به ايشان نزديك مي شوند. از اين ارتباط و نزديكي چه گفتني هائي داريد.
در سال 85 هجري كه امام وارد نجف شدند، آقاي صدر به استقبال ايشان رفتند و مردم را هم براي استقبال ايشان آماده كردند. بعد از ايشان پرسيدند كه آقا شما در ايران حزبي داريد كه براي شما كار كند؟ امام گفتند خير. مي دانيد كه شيوه امام در مبارزه مبتني بر حركت مردمي بود و به حزب و اين گونه سازماندهي ها اعتقادي نداشتند. آقاي صدر تعجب كرده و به شاگردانشان گفته بودند، «تعجب مي كنم كه امام بدون داشتن يك حزب كه براي اهداف ايشان فعاليت كند، چگونه مي توانند به اهداف خود برسند؟» اين يكي از تفاوتهاي امام و آقاي صدر است، چون آقاي صدر قبل از برقراري حكومت اسلامي، معتقد به تشكل و فعاليت حزبي بودند و حضرت امام معتقد بودند كه حركت بايد توسط عامه مردم صورت بگيرد. به زودي شايع شد كه بين حضرت امام و آقاي صدر از نظر شيوه هاي مبارزاتي، اختلاف نظر هست. يكي از شاگردان آقاي صدر به نام حسان حساني كه فكر مي كنم دو سال پيش فوت كرده باشد، رفت پيش ايشان و گفت، «شنيده ام كه شما با جنبش امام مخالفيد. آمده ام نظر شما را بدانم.» آقاي صدر جواب دادند، «او محبوب ترين و نزديك ترين شخصيت براي من است.»
از جمله مبارزاتي كه از اروپا مي آمدند ؛ آقاي دكتر صادق طباطبايي بودند. آقاي صدر اصرار داشتند كه بعضي از شعارهاي مبارزان در اروپا بايد اصلاح شوند، مثلا بعضي ها، عكس چه گورا را به عنوان انقلابي مي آوردند و شعارهاي او را مطرح مي كردند. آقاي صدر مي گفتند كه او ملحد است و درست نيست براي يك حركت اسلامي، عكس و شعار او را مطرح كنيد. در سال 1391 قمري كه آقاي آيت الله خوئي به لندن رفتند، آقاي صدر نزد امام رفتند و مي خواستند كه يك عمليات شهادت طلبانه انجام بدهند و گفتند من به اين موضوع اقدام نمي كنم مگر اينكه تأييد امام را بگيرم. خود آقاي صدر، مرجع تقليد بودند، ولي اين را نزد امام مطرح كردند، امام گفتند من نمي دانم، آقاي صدر از اين جواب چنين نتيجه گرفتند كه شايد امام صلاح نمي دانند كه آقاي صدر به حرم مطهر برود و چنين اقدامي كند. آقاي صدر با اينكه مرجع بودند؛ به امام رجوع مي كردند.
من شايد نتوانم چيز زيادي از رابطه آنها نقل كنم، ولي مي دانم كه آقاي صدر نگاه خاصي به امام داشتند شيخ علي آل اسحاق نقل مي كند كه بعد از شروع امام به درس ولايت فقيه شهيد صدر به آقاي خوئي فرمودند: ان السيد المخميني أوعي المراجع، چون دارند اين مباحث را مطرح مي كنند، و آقاي خوئي ناراحت شدند از حرف آقاي صدر. امام هم بسيار به ايشان علاقمند بودند. با اينكه اين علاقمندي از هر دو طرف در مراحل اوليه خيلي ظاهر نمي شد، به خاطر بعضي حساسيتها كه بين اطرافيان هر دو وجود داشت. در رمضان سال 1978 ميلادي، چند روز قبل از مفقود شدن امام موسي صدر، ايشان به شهيد صدر زنگ مي زنند و از ايشان مي خواهند كه نسبت به حضرت امام يك تأييد علني تر نشان دهند. آقاي صدر ترديد داشتند و مي گفتند كه مي خواهم اين كار را بكنم، ولي شرايط چندان مساعد نيست. مدتي كه گذشت، ايشان همين ترديد را هم كنار گذاشتند و وقتي كه امام به پاريس رفتند، آقاي صدر نامه اي خطاب به مردم نوشتند و آنها را به حمايت از امام دعوت كردند كه نامه بسيار جالب و معروفي بود. در آن زمان، آقاي سيد محمد غروي مي خواستند به پاريس نزد امام بروند و زنگ زدند به آقاي صدر. آقاي صدر گفتند از امام بپرسيد كه انقلاب ايران به چه چيزهايي نياز دارد كه من فراهم كنم، چون مي دانم در اين اوقات، فشار امور سياسي، بسيار زياد است و امام وقت ندارند وارد برخي پژوهشهاي فقهي يا حقوقي و مسائلي از اين دست بشوند و اين حداقل كمكي است كه من مي توانم بكنم. آقاي صدر قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، اعلام حمايت مي كنند و همين نشان مي دهد كه ايشان بسيار به اين انقلاب، علاقه و اميد داشتند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}