مباني کلامي سينماي ديني (4)


 

نويسنده:نصرالله تابش




 
در اين مقاله نيز ادامه موضوع آسيب شناسي جريان روشنفکري ديني در رويکردشان به مباحث کلامي را پيگيري خواهم کرد؛ آن هم با دو موضوع التقاط و بي توجهي به موازين، اصول و حدود. اما همين جا مي خواهم وعده دهم که براي بهره گيري از معارف وحياني يعني قرآن و روايات نيازمند بررسي جريان نيرومند ديگري هستم. که ريشه در تاريخ انديشه مسلمين دارد و اثرات ديرپاي آن تا هم اکنون نيز باقي است. سخن درباره جريان مهم و تأثيرگذار نهضت ترجمه است که از اواخر حکومت اموي آغاز شده و در دوران عباسيان به اوج رسيده است. طي اين جريان فکري کتب فلسفي يونان به زبان عربي ترجمه شد و آميختگي عجيبي با معارف اسلامي پيدا کرد و موجبات شبهات و سوء تفاهمات بسياري را فراهم کرد. شبهاتي مثل معادل دانستن عقلانيت و فلسفه، ناسازگاري کلام ديني و عقلانيت بشري، معادل دانستن فلسفه اسلامي و فلسفه مسلمين و مواردي شبيه به اين موضوعات در معارف عرفاني. به نظر نگارنده به بحث گذاشتن اين جريان نيز علاوه بر روشن تر کردن منظور ما از معارف وحياني براي تدوين نظريه سينماي ديني به انصاف نزديک تر و بررسي را کامل تر خواهد کرد. بنابراين به ادامه موضوع آسيب شناسي جريان روشنفکري ديني در مباحث کلامي باز مي گرديم.
من عنوان پنجمين آسيب را التقاط نام گذاري کرده ام. منظور من از التقاط پذيرش معرفتي برون ديني به عنوان معيار ارزشيابي مباحث کلامي دين است. هر چند اندکي دقت در سر مقاله هاي پيشين تا حدود زيادي مي تواند نشانه هاي التقاط را به وضوح آشکار کند. اما در اين فرصت ناگزيرم که به اين موضوع و به ويژه دلايل بروز آن بيشتر بپردازم.
آن چه از جريان التقاط در انديشه ديني به صورت برجسته در ذهن اغلب هم نسل هاي من که جوان قبل از انقلاب اند وجود دارد، ماجراي مارکسيسم اسلامي است؛ جرياني که کارش علاوه بر ايجاد التقاطي عجيب بين دو انديشه کاملاً متضاد با هم به ماجراهاي تلخ و جنايات سياه و خيانت هاي بزرگي منجر شد که بعيد است به اين زودي ها از حافظه تاريخي ملت ما پاک شود. در حال حاضر قصد پرداختن به وجوه سياسي اين ماجرا را ندارم که از آن به دليل ايجاد دقت بيشتر در اصل مطلب يعني مباني کلامي دين در تدوين نظريه سينماي ديني تعمداً در همه سر مقاله ها پرهيز کرده ام. هر چند نگاه جريان مارکسيسم اسلامي هيچ گاه عمق نيافت و در سطح ماند و ارزشي براي بررسي جدي پيدا نکرد، اما اين نگاه سوسياليستي به ويژه در تحليل مسائل اجتماعي در برخي آثار سينمايي ما به تصوير کشيده شد. نظريه اي که در تحليل رفتار آدم ها و به تبع آن شخصيت هاي سينمايي اصالت را به اجتماع مي داد و قهرمان داستان و ماجراها و سرنوشتش را محصول جبر جامعه مي دانست. سينماي اجتماعي ما تا مدت ها بين فردگرايي و جامعه گرايي در تحليل رفتار قهرمانانش در نوسان بود. مرحوم استاد علي صفايي حائري (عين ــ صاد) در کتاب ذهنيت و زاويه ديد که در نقد و نقد ادبيات داستاني است و قابليت تسري به سينماي ما را نيز دارد، مي نويسد: «اما ادبيات بزرگسالان هم هنوز پس از 100 سال بالغ نشده است. هنوز ادبيات اسلامي و غير اسلامي ما همراه تئوري جامع و انديشه و فلسفه اصيلي نگرديده. هنوز زيبايي هستي و زيبايي برخوردها و زيبايي درگيري ها و مبارزه ها را نمي شناسد. هنوز نمي داند چه کسي را بايد سرزنش کند و چه کسي را بايد محکوم کند؛ مجرم يا محيط يا خانواده يا فرهنگ يا آسمان يا سرنوشت را؟ هنوز نمي داند بدي را با چه ترکيبي تبديل کند و با چه برخورد مناسبي موقعيت هاي نامناسب را بارور سازد. هنوز نمي داند چگونه درگيري و مبارزه را از درگيري و بن بست نجات دهد و مبارزان را فقط با اشک و يا تشويق و تعظيم تاريخي پاداش ندهد. هنوز هنرمند ما چشمي ندارد که بتواند زيبايي و جمال را در تمامي هستي حتي همراه درد و رنج بشناسد و بتواند زيبايي برخورد را در هر موقعيت مطلوب و نامطلوب، در موضع گيري مناسب نشان بدهد و بتواند زيبايي درگيري و مبارزه را با آمادگي و انتظار در خويش، نفوذ و پراکنده سازي دشمن و قيام و استقامت سبز و خون سرخش، شهادت دهد.»(1)
انديشه التقاطي به دليل پذيرش معرفتي غير ديني گرفتار تحليلي غير ديني از ماجرا و شخصيت در سينما مي شود و براي همين است که حتي گاهي سينماگرش وقتي به همراه قهرمان فيلمش به بيغوله هاي فقر و نداري سرک مي کشد، فيلمش به سياهي منجر مي شود و به جاي عبور قهرمانش از کوره رنج و رسيدن به معرفتي عميق تر در انديشه و ظرفيتي عظيم در سينه و لطافت و خبرگي و قاطعيت در عمل سر از ناکجا آباد پوچي و نهيليسم در مي آورد و تماشاگر سرگشته را که به مسلمان هنرمند دلبسته است، حيرت زده تر بر جاي مي گذارد. اما دنياي مارکسيسم و حکومت هاي مقتدرش که بخش بزرگي از اروپا و آسيا را در سيطره خود داشت و بيش از اين گستره را نيز در اذهان انبوهي از ملت ها که خسته از ظلم و بي عدالتي و فاصله هاي دهشتناک طبقاتي بودند تصرف کرده بود، فرو پاشيد. کلمه فروپاشي که طنين عجيبي در ذهن آشنايان به اين جريان تاريخي دارد، نمي تواند همه ابعاد اين دگرگوني بزرگ جهان معاصر را به سادگي توضيح دهد. يکي از کوچک ترين جريان هاي اين ماجرا جريان روشنفکري غير ديني ايران به ويژه پيش از انقلاب بود که تقريباً اغلب عرصه هاي هنري به ويژه ادبيات داستاني و تئاتر را در سيطره خود داشت. تا جايي که در تلويزيون ملي قبل از انقلاب نيز براي خودش جاي پاي محکمي را دست و پا کرده بود. تله تئاتري را به خاطر مي آورم که داستان دو دانشجو را روايت مي کرد که يکي فرزند ارباب و ديگري فرزند رعيت بود. با يکديگر دوست و رفيق بودند و در يک خوابگاه زندگي مي کردند. اما کم کم طبق تحليل مارکسيستي، تضاد خاستگاه طبقاتي آنها اين دو دوست را به دو دشمن که روي يکديگر تيغ مي کشند تبديل کرد. اما حاکميت مارکسيسم به ويژه در اروپاي شرقي و اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي فروپاشيد و در پس اين ويراني ها روشنفکران ويران شده را بر جاي نهاد. اما ماجراي شگفت انگيز اين که عده اي از اين روشنفکران به جاي بازگشت به فطرت خويش به ويژه پس از ظهور انقلاب اسلامي به ليبراليسم گرايش يافتند.
آنها شنيده و يا خوانده بودند که 70 سال مبارزه بي امان نظام کمونيستي به ويژه عليه مذاهب، چه مسيحيت و چه اسلام، چه اشکال متنوعي مثل رمان و داستان کوتاه و بلند و تئاتر و فيلم را تجربه کرده است و ديدند که اين مبارزه همه جانبه عليه دين به پاياني طنزآميز رسيد. آنها ديدند که وقتي اولين جرقه هاي فروپاشي در تظاهرات خياباني مردم لهستان عليه کمونيسم زده شد، مردم لهستان تصاوير و نمادهاي مذهبي را بالاي سر بردند! اما باز هم به جاي تأمل در انديشه هاي اصيل ديني به ليبراليسم گرايش يافتند. ليبراليسمي که بنيان فلسفي سرمايه داري جهاني بود که همين روشنفکران آن را امپرياليسم جهانخوار مي ناميدند!
اين مرور اجمالي را از آن جهت بيان کردم تا به عنوان مثال تأثيرپذيري جريان روشنفکري ديني را از انديشه هاي غير ديني و يا ضد ديني نشان دهم. هر چند رديابي اين تأثيرگذاي و تأثيرپذيري خود مي تواند موضوع يک پژوهش در عرصه روشنفکري ديني و به تبع آن جريان شناسي هنري روشنفکران ديني باشد. به خاطر مي آورم اختلافاتي را که در ابتداي تأسيس حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي ــ که پيش از وابستگي به اين سازمان عنوان حوزه انديشه و هنر اسلامي را داشت ــ به وجود آمده بود. منشأ برخي از اين اختلافات تحليل هاي سوسياليستي برخي از هنرمندان بود. مي گذرم. اجازه بدهيد اين مرور را اندکي کامل تر کنم. پس از فروپاشي دنياي کمونيسم و پيروزي انقلاب اسلامي فضاي آماده اي براي بروز و رشد استعدادهاي هنري ميان دين مداران فراهم شد. به سرعت جريان هاي هنري متعهد به دين نهادهاي خود را ساخت و آثارش را نيز عرضه کرد. نياز به نظريه پردازي عرصه هنر کم کم جدي گرفته شد. حتي به خاطر دارم همايش هايي شکل گرفت و مقالاتي نوشته شد که اغلب به دليل عدم آشنايي عميق با کلام اسلامي از يک سو و ضعف در شناخت مسائل اساسي هنر از سوي ديگر اين توهم به وجود آمد که نکند واقعاً در تدوين نسبت دين و هنر حرفي دندان گير وجود ندارد. نهضت ترجمه ديگري به ويژه در اين عرصه در راه بود. حرف هايي بعضاً جدي در نسبت دين و هنر و همچنين دين و سينما ممکن بودن تدوين نظريه ديني هنر را تا حدودي آشکار کرد. اما چه بايد کرد، هر چه بود باز هم ترجمه بود، و آن هم از انديشه هايي که اغلب مي توانست با دين به مفهوم غربي آن (با هر تعريفي که مي توانيد تصور کنيد) برخاسته و با آن چه ما به آن معتقديم مغاير باشد. به ويژه اين که جريان روشنفکري که در گذشته بيشتر با زبان رمان و تئاتر حرف مي زد، به سمت سينما گرايش پيدا کرده بود و با ظهور اينترنت و دستيابي آسان به آخرين توليدات سينمايي غرب، زمينه هاي التقاط انديشه هاي ليبراليستي با کلام اسلامي در همه عرصه ها، همچنين در نظريه پردازي هنر فراهم شد. ارزش هاي مهم ليبراليستي مثل مفهوم آزادي، دموکراسي، قانون گرايي و...معياري براي ارزيابي کلام ديني شدند. به طور مکرر در اين سال ها شنيده ام که مسلمين بايد (با تأکيد روي کلمه بايد) اسلام را به گونه اي تفسير کنند که با آزادي سازگار باشد. بيان واژه «بايد» تلويحاً و گاهي تصريحاً اين مطلب را القا مي کرد که گويي اسلام ظرفيت هر دو خوانش استبدادي و آزادي گرايانه را دارد و با اندکي تأمل مي شد به اين نتيجه رسيد که حقايق اسلامي امور ثابت و مستقل از اشخاص نيستند. نگارنده با قاطعيت تمام معتقد است بين اسلام و آزادي به ويژه در مرحله تبيين دين هيچ مغايرتي نيست. به عنوان مثال دشواري امر اولياي معصوم ما «عليهم السلام» در تحقق آرمان هايشان اين بود که منتظر بودند که مردم آگاهانه و آزادانه و با انتخاب خويش با ايشان بيعت کنند و بهاي اين انتظار را با رنج جانکاه استخوان گلوگير و خار در چشم پرداختند. البته بعد از مرحله تبيين و اتمام حجت ها مرحله موضع گيري و صف کشي بين کفر و ايمان شکل مي گيرد. در اين مرحله نيز ائمه معصوم ما (عليهم اسلام) آغاز گر درگيري و قتال نبوده اند و بالاخره با آغاز جنگ و نبرد از طرف کفر، ديگر آزادي دادن به دشمن معنايي جز چشم پوشي از حق ندارد. بگذريم از اين که مفهومي در مراتب سلوک ديني وجود دارد که به آن عبوديت مي گوييم که معناي اجمالي آن آزادي از خود آزادي است. بنابراين پذيرش اين که متن دين صامت است و هر کس هر گونه که بخواهد مي تواند آن را به سخن وادارد، سخن باطلي است و در موضوع آزادي و نسبتش با دين در حد همين اجمالي که بيان شد، نمي توان (با تأکيد روي واژه «نمي توان») بين دين و آزادي مغايرتي قائل شد تا نيازمند تأويلات هرمنوتيکي باشد. از سوي ديگر از خوانندگان عزيز تقاضا مي کنم به اين جمله کليدي توجه دقيق تري داشته باشند. اگر برخي اجزاي دو نظام فکري با يکديگر شباهت داشته باشند، نمي توان اين گونه حکم کرد که آن دو نظام يکي هستند. اگر شباهت هايي بين ليبراليسم و اسلام در برخي از اجزاء وجود داشته باشد، لزوماً به تساوي اسلام و ليبراليسم منجر شد و ما دوباره گرفتار اين شرايط و جملات آزار دهنده نخواهيم شد که انديشمندان معارف بشري چيزي بگويند و ما هم بگوييم که ما هم داريم! منظور من از التقاط همين است که انديشه اي بشري و با خصلت برون ديني معيار قضاوت و ارزشيابي کلام ديني شده و با آن درآميزد. انشاء الله در شماره بعد ششمين و آخرين مورد از موضوع آسيب شناسي کلام ديني در ميان روشنفکران را که بي توجهي به موازين کلام ديني است، مطرح خواهم کرد تا مجال براي بررسي اجمالي تأثيرات نهضت ترجمه در اواخر قرن اول و قرن هاي دوم و سوم پس از اسلام در شکل گيري نحله هاي مختلف کلامي فراهم شود. براي همه خوانندگان عزيز آرزوي خلوص در نيت، دين و عمل را دارم.
منبع: فيلم نگار 97