تفريط در خشم
تفريط در خشم
آثار و مظاهر تفريط در خشم
1- کوچکي و ضعف نفس: يکي از آثار تفريط در خشم، ضعف نفس و خودکم بيني است. ضعف نفس، صفتي است که موجب عجز و ناتواني از تحمل حوادث مي شود. وملازم است با ذلت و خواري و مسامحه و کناره جستن از کارهاي بزرگ و عالي و اضطراب و تزلزل به اندک چيزي از بلاها وامور ترس آور.(2) و نشانه آن اين است که انسان درهنگام نزول گرفتاري و حوادث روزگار، با هول و اضطراب، خود را ناتوان و عاجز تصور نمايد و خيال کند که دنيا به آخر رسيده است. کسي که اين صفت پست و زشت را دارد، تن به ذلت و زبوني مي دهد و از کارهاي بزرگ شانه خالي مي کند؛ حتي در امر به معروف و نهي از منکر و پند به ديگران مسامحه مي نمايد و به اندک بليه و پيشآمد، دست و پاي خود را گم مي کند.(3) صاحب اين صفت، از رسيدن به مراتب بلند و مناصب ارجمند محروم و مهجور و از بزرگي وعزت در هر دو عالم بر کنار و دور است .پيوسته قلب او مضطرب و لرزان و هميشه از حوادث دنيا خائف و ترسان است. هر ساعتي در تشويق و غمي و در هر لحظه در بيم و ألمي است. طبيعت او طبيعت کوکانه و جبلت و سرشت او جبلت زنانه است.(4)
2- سستي اراده: يکي ديگر از آثار تفريط در خشم، سستي اراده است؛
يعني پستي طبع و نداشتن اراده قوي؛ مثلاً کسي که چنين صفتي را دارا باشد، مي گويد: من که چيزي نمي شوم، من کجا و فلان مقام کجا، من کجا، رسيدن به درجات علمي کجا، من کجا و ثروت کجا. داشتن چنين صفتي دليل بر خست نفس همت و اراده است؛ حتي گاهي انسان براي رسيدن به نعمت هاي آخرت نيز چنين مي شود.(5)
3- بي غيرتي: از جمله آثار تفريط در خشم، بي غيرتي است. و آن عبارت است از: اهمال و کوتاهي در نگه داري و نگاهباني از چيزي که محافظت از آن به حکم شرع و عقل لازم و واجب باشد، مثلاً دين، عرض و ناموس، اولاد و اموال. واين صفت از ضعف نفس وايمان ناشي مي شود و بسيار زشت و خطرناک و کشنده است. و گاهي منجر به قيادت (ديوئي) مي شود. بنابراين وظيفه شرعي مؤمن اين است که از جان و ناموس و دين و اموال خويش، زياد دفاع کند.(6) تا بدين وسيله بتواند از اين صفت پست رهايي يافته، در زمره مردان با غيرت درآيد. چرا که اخبار و روايات مختلفي در پستي و زشتي «بي غيرتي» واردشده است، از جمله از پيامبر اعظم (ص) نقل شده است که فرمودند:
«اذا لم يغرالرجل فهو منکوس القلب»؛(7) مرد بي غيرت، قلبش واژگون است. (برخلاف خوي انساني است).
4- خوف مذموم: يکي از صفاتي که به قوه غضب متعلق است، خوف است، که عبارت است از رنج و تألم و ناراحتي به سبب انتظار ناملايمي که در آينده وقوع آن محتمل است.(8) خوف همانند بسياري ازعناوين ديگر بر دو گونه است: مذموم و ممدوح؛ مثلاً، طمع، ذاتاً بد يا خوب نيست و بستگي به متعلق آن دارد؛ اگر طمع، به لهو و لعب و نيرنگ و فريب، يعني به دنيايي که متاع غرور و فريب است تعلق گيرد، مذموم است که از آن به عنوان «بخل» و «شح» ياد شده و قرآن مي فرمايد: (ومن يوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون).(9)
اما اگر طمع به مغفرت الهي، قرب خدا و «لقاءالله» تعلق گيرد، خوب است و قرآن از آن به نيکي ياد مي کند:(يدعون ربهم خوفاً و طمعاً)؛(10)
اندوه و ترس هم ذاتاً بد يا خوب نيست، بلکه به لحاظ متعلق، گاهي خوب و گاهي بد است. قرآن کريم مي فرمايد:
(الا ان اولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون)؛(11) اولياي الهي ترسي ندارند و اندوهگين هم نيستند.
از سوي ديگر در سوره مبارکه «حديد» مي فرمايد: همه پديده هاي عالم، آزموني بيش نيست، انسان گاهي در حضيض تهي دستي و گاهي در اوج توانايي است، گاهي ايستاده، گاهي نشسته و گاهي افتاده است.(12)
اقسام خوف مذموم
خدا کشتي آن جا که خواهد برد
وگر ناخدا جامه از تن درد
(سعدي)
ب- خوف از چيزي که ممکن است انجام شود ويا نشود، بدون شک ناراحتي از اين موضوع، برخلاف مقتضاي عقل است؛ زيرا: (لعل الله يحدث بعد ذلک امراً)؛(13) شايد خداوند بعد از اين چيز ديگري پديد آورد.
ممکن است فرج و گشايشي بشود. انسان بايد دل را قوي کند و به صرف احتمال خود را ناراحت نکند.
ج- خوف از نتيجه کاري که انجامش در دست خود انسان است. به مقتضاي عقل سليم، اگر منفعتش افزون بر اين خوف است، انجام مي دهد؛ در غير اين صورت ترک مي کند. تاجر ترسو نه سود برد نه زيان.
د- خوف از چيزي که نوع مردم طبعاً از آن وحشت دارند؛ مثل انسان مرده و جن و تاريکي شب؛ و اين خوف از قوه واهمه و خيالات باطله سرچشمه مي گيرد.
هـ - خوف از مردان است که شديدترين و معمول ترين خوف ها است وهمه به آن گرفتاريم.(14)
5- جبن: آن است که از چيزي که نبايد حذر کرد، احتراز نمايد. اين صفت در نهايت خباثت و موجب هلاکت است. آدمي به سبب آن خوار و زندگاني او تلخ و ناگوار مي گردد.(15) به تعبير ديگر، عبارت است از اين که در مواردي که مثلاً اولي (شايسته) انتقام است، هيچ جنبشي و حرکتي نکند. و غضب افراط دراين حرکت است. پس جبن به يک اعتبار ضد غضب است و به اعتبار ديگر ضد تهور. و به هر دواعتبار در طرف تفريط و از مهلکات بزرگ است و آدمي به سبب آن دچار صفات مذمومي مانند خواري نفس و ذلت و ناگواري زندگي مي شود و مردم در جان و مال او طمع کنند و در کارهاي خود بي ثبات و تنبل و راحت طلب مي گردد. و از اين رو از همه سعادت ها باز مي ماند و ستمکاران دست تجاوز بر او مي گشايند. و انواع رسوايي ها را درباره خود و اهل خود تحمل مي کند و دشنام ها و تهمت هاي ناروا را مي شنود و نسبت به آنچه موجب ننگ و رسوايي است، بي مبالات مي شود و مقاصد و امور مهم خود را مهمل و معطل مي گذارد.(16)
6- کتمان حق و انحراف از آن: يکي ديگر از صفاتي که از تفريط در قوه غضبيه ناشي مي شود، کتمان حق است. کتمان حق، کتمان علم و کتمان هر گونه ارزشي، يکي ازعوامل فرهنگي زمينه ساز گناه است که موجب انحراف و برچيده شدن حق و ارزش ها در جامعه مي شود،(17) لذا قرآن شديداً از آن نهي کرده است:
(ولاتلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون)(18) و حق را با باطل نياميزيد و حقايق را با اين که مي دانيد، کتمان نکنيد.
کتمان حق يعني: پوشاندن حق به انگيزه ها و انحاء مختلف. انگيزه کتمان حق يا عصبيت است يا جبن. و آن از نتايج يکي از اين دو
مي باشد. در صورت اول از رذايل قوه غضب از طرف افراط است، و در صورت دوم از رذايل آن از طرف تفريط است. و گاهي سبب آن طمع در مال است، جز اين که منشاء و فاعل آن ضعف نفس همراه با پستي قوه غضبيه است. چنان که در مورد خود غضب چنين است؛ زيرا مادام که در نفس ضعفي و در قوه غضبيه خمودگي پديد نيايد، کتمان و پوشاندن حق تحقق نمي يابد.(19) ممکن است از اين صفت پست، رذايل ديگري نيز پديد آيد؛ مثل شهادت باطل دادن، ياکتمان حق و شهادت ندادن به آن و تکذيب نمودن و تصديق دروغ گو، و حکم و قضاوت نمودن به ناحق و غيره، که هر کدام به نوبه خود گناه و معصيت و موجب کيفر و عذاب در آخرت و بي اعتنايي و سبک شدن انسان در دنيا در نزد مردم است. آيات و روايات زيادي در مذمت و پستي هر کدام از اين ها وارد شده است؛ از جمله آن ها حديثي از امام عسکري(ع) است که مي فرمايد:
«قال امير المؤمنين(ع): سمعت رسول الله (ص) يقول: من سئل عن علم فکتمه حيث يجب إظهاره و تزول عنه التقيه جاء يوم القيامه ملجماً بلجام من النار»؛(20) اميرالمؤمنين (ع) فرمودند: شنيدم پيامبر گرامي اسلام(ص) مي فرمود: هرکس از چيزي که مي داند، مورد سؤال قرار گيرد و او آن را کتمان کند (حقيقت را نگويد) در جايي که اظهار آن واجب است و ثقيه وترسي بر او نيست، روز قيامت در حالي که لگامي از آتش بر دهنش است، محشور مي شود.
7- قساوت و سخت دلي: «قاسيه» از ماده «قسوه» به معناي خشونت و سختي و نفوذپذيري است، لذا سنگ هاي خشن را قاسي مي گويند، و از همين رو به دل هايي که در برابر نور حق و هدايت انعطافي از خود نشان نمي دهند، و نرم و تسليم نمي گردند، و نورهدايت در آن ها نفوذ نمي کند، قلب هاي قاسيه يا قساوتمند گفته مي شود، و در فارسي از آن به سنگدلي تعبير مي کنيم.(21) قساوت، حالت و ملکه اي است که آدمي به سبب آن، از درد و رنج همنوع خود، متأثر نمي گردد. شکي نيست که اين خوي از غلبه درندگي و سبعيت ناشي مي شود.(22) به تعبير ديگر، حالتي است که انسان از رنج وگرفتاري و مصيبت ديگران متأثر و ناراحت نشود.(23) دل انسان در حالت سلامت فطري، از لطايف و رقت خاصي برخوردار است. به طوري که در سايه اين رقت و لطافت به سرعت و شدت ازعلل و عوامل معنوي و ملکوتي متأثر مي شود و همين تأثرات معنوي، استعدادهاي والاي او را شکوفا مي سازد. اما هر بار که انسان دست به سوي معصيتي دراز مي کند، از لطايف روحي و رقت معنويش کاسته مي شود، تا آن جا که به تدريج آثار خشونت و کاهش رقت قلبي حتي در سيماي او و به خصوص در ديدگانش ظاهر مي شود. چنين فردي روشنايي دل و صفاي درون را از دست مي دهد و از ادراک لذت هاي معنوي باز مي ماند، از اين رو با توسل به عوامل مختلف سعي مي کند از خود بگريزد و با خويشتن خلوت نکند؛
زيرا درون خود را از زيبايي و جمالي که ازمشاهده آن محفوظ شود، تهي مي يابد. بنابراين سعي مي کند همواره به اشياي خارجي پناه برد تا مگر از ديدن درون خود غافل شود. او ناچار بايد مصاديق زيبايي را در عالم برون جست وجو کند؛ زيرا ديگر درون او که در اصل سرچشمه احساس زيبايي بوده، سرمايه اوليه خود را از کف داده است. قساوت قلب سبب ظهور صفات رذيله ديگري در انسان مي شود؛ همچنان که رقت قلبي و لطافت روحي عامل پيدايش صفات حسنه ديگر مي شود. انسان وقتي گرفتار قساوت قلبي مي شود، بسياري از مواهب فطري و معنوي را از دست مي دهد؛ به طوري که نه از آلام ديگران متأثر مي شود، و نه دلش در مهر کسي مي تپد. نه رغبتي به راز و نياز با خدا و نه شوقي به عبادت او در خود احساس مي کند. ريشه کمالاتي چون دلسوزي، همدردي، مهر وعطوفت، تضرع در پيشگاه حق وغيره در درون او مي خشکد و جاي آن را خشونت، خودخواهي، درنده خويي وامثال آن مي گيرد.(24)
8- کوتاهي و پستي همت: و آن عبارت است از قصور همت از طلب کارهاي بزرگ و عالي و قناعت نمودن به امور پست و ناچيز. و اين صفت نتيجه ضعف نفس و کم دلي است.(25) و به تعبير ديگر، پستي طبع و قصور همت از طلب کارهاي بزرگ و امور عظيم خطرناک، قناعت نمودن نفس به شغل هاي پست واعمال جزئيه.(26)
همچنين آثار و مظاهري مانند؛ راحت طلبي، خمودي، زير بار ظلم رفتن، رضاي به رذايل و فضايح، کم صبري و قلت ثبات، طمع وغيره، از تفريط در قوه غضبيه ناشي مي شوند.
درمان تفريط در خشم
الف- فضايل و رذايل در نقطه مقابل هم قرار دارند. هرچه انسان در تقويت فضايل بکوشد و در انجام اعمال صالحه مناسب با آن ها، پايداري بيشتري از خود نشان دهد، به همان نسبت از شدت رذايل در وجود او کاسته مي شود. و هرچه در تضعيف رذايل بکوشد، به همان اندازه فضايل اخلاقي در درون او مجال بيشتري براي رشد پيدا مي کند.
ب- وقتي شخص به صفات و استعدادهاي منفي خود آگاه شد، در اين صورت بايد در تمام صحنه ها و شرايطي که پيش مي آيد، تأمل کند و اگر احتمال بروز يکي از آن صفات منفي را بدهد، باتوجه به نقطه ضعف موجود بايد به خود نهيب زند و چند لحظه با خود خلوت کند و در دل به خدا پناه برد و از او طلب ياري کند. واضح است که اين هشياري، مانع ظهور آن صفت مذموم بوده و او را در غلبه بر آن ياري مي کند.(27)
1- درمان کوچکي و ضعف نفس
و عزت فقط از آن خدا و پيامبر او و مؤمنان است.(31)
علامت بزرگي و قوت نفس، آن است که آنچه را که بر آدمي وارد مي شود، تحمل کند و مانند گياه ضعيف با هر بادي متزلزل نگردد. بلکه چون کوه پا برجاي، که چون بادهاي مخالف بر او وزد، التفات نکند. و چون شير قوي پنجه از جمله دلاوران رو نگرداند. کسي که صاحب اين صفت شريف بوده باشد، في الجمله سرآمد بيش تر صفات و افضل و اکثر ملکات است، خواري و عزت در نظر او يکسان، و تهيدستي و ثروت در نزد او هم عنان، نه از دوستي ابناي روزگار شاد، و نه از دشمني ايشانباک، نه از مدح ايشان خرم، و نه از مذمت آنان غمناک مي گردد.(32)خواري و عزت در نظر او يکسان و تهيدستي و ثروت در نزد او مساوي، بلکه صحت و بيماري، ستايش و نکوهش براي او برابر است و از دگرگون شدن امور و احوال تأثير نمي پذيرد. اين خوي، ملکه شريفي است که آبشخور هر بي سر و پايي نيست و جز يکه سواران ميدان مردانگي ياراي جولان آن ندارند، بلکه جز يگانه هاي نامدار از حکما يا تيزهوشان شيردل از عرفا نمي توانند در آن گام نهند.(33)بنابراين انسان بايد مثل کوه پابرجا باشد و خود را نبازد؛ چون هيچ مشکلي نيست که با صبر آسان نشود.
اميرالمؤمنين مي فرمايد:
«عند تناهي الشده تکون الفرجه وعند تضايق حلق البلاء يکون الرخاء»؛(34) هنگامي که ناراحتي و گرفتاري به حد اعلا رسيد، گشايش و رفاه نزديک است و وقتي که بلا فزون تر گرديد نجات حتمي است.
زمان سابق که پلاستيک نبود، قاشق چوبي براي ماست و دوغ درست مي کردند؛ روي يک قاشقي نوشته شده بود:(35)
تيشه ها خوردم بسي فرهاد وار
تارسيدم بر لب شيرين يار
به طور کلي درمان ضعف نفس از دو طريق ميسر است:
الف: يادآوري عظمت و شرافت و بزرگي نفس و صلابت آن؛ از جمله:
1- به متربي توجه داده شود که توانمندي و قوت نفس، شرافت و عزت است. و ناتواني و ضعف نفس، ذلت و خواري است. با توجه به اين که متربي فطرتاً عزت طلب است و در تحقق اين خواست فطري گام برمي دارد در تقويت نفس و اعتماد به خود در اقدامات خويش، کوشش مي نمايد و سستي و تزلزل و ترس را به خود راه نمي دهد و خود را حقير و فرومايه نمي پندارد بلکه با احساس عزت براي هرچه بيش تر توانمند ساختن خود تلاش مي کند.
2- آگاه شود از اين که، رفتارهايي ضعف نفس را تشديد مي کنند. ضعف نفس وبرخي از رفتارهاي دروني و بيروني مانند کج خلقي، ترس، بدبيني، ابراز خشم، ترک اعانه به ديگران و... تأثير متقابل دارند. همان طور که ضعف نفس باعث اين رفتارها مي شود، اين رفتار، هم به تدريج ضعف نفس را تشديد مي نمايد. علاوه بر اين آگاهي، زمينه عدم بروز اين رفتارها فراهم شود، بلکه برعکس سعي شود رفتارهاي متضاد با اين رفتار را انجام دهد. اين زدودن عوامل مؤثر در ضعف نفس و انجام رفتارهاي مثبت، باعث مي گردد که نفس متربي قوي شود و صفات برجسته انساني ناشي از قوت نفس، به صورت ملکه درآيد و به راحتي رفتارهاي مطلوب تربيتي و اخلاقي از فرد صادر شود.
3- مصاحبت با افرادي که از نفس قوي برخوردارند و هيچ ترسي و تزلزلي به خود راه نمي دهند و با شهامت و شجاعت به اقدامات عملي دست مي زنند؛ به تدريج نفس متربي را قوي مي سازد و به وي شهامت و جرأت مي دهد تا به کارهاي مهم وبزرگ وارد شود و بدون تزلزل و
ترس، اقدامات شجاعانه از خود بروز دهد.
4- فراهم ساختن موقعيت و شرايطي که متربي در معرض انجام کارهاي بزرگ و تا حدودي خطرناک قرار بگيرد وبا ايجاد انگيزه ها به حرکت، برخورد و اقدام به تصميم گيري، تشويق شود تا درعمل، توانمندي و قدرت خويش را براي انجام آن کارها، مشاهده کند.
ب- بيان آثار و لوازم قوت نفس و مواظبت بر آن ها و اجتناب از اموري که منافي با آن ها است. بزرگي و قدرت نفس، آثار و نتايج بسيار سودمندي بر جاي مي گذارد که هريک خود ملکه اي نفساني اند؛ از جمله:
1- ثبات و عدم اضطراب: ثبات، ملکه اي است نفساني که انسان را قادر مي سازد تا در خطرها وارد شود و در برابر سختي ها و دردها هرچند فراوان باشد، مقاومت کند؛ بدون اين که شکستي بر او عارض شود. درمقابل آن اضطراب و تزلزل، هنگام روبه رو شدن با خطرات و سختي ها، قرار دارد. ثبات و پايداري جلوه هاي گوناگوني دارد که بارزترين آن ها ثبات در ايمان در مقابل شبهات است.(36)ثبات در ايمان، اطمينان وآرامش نفس در عقايد است به نحوي که با شبهات متزلزل نشود. خداي متعال مي فرمايد:
(يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحيوه الدنيا و في الآخره)؛(37) خداوند کساني را که ايمان آورده اند به گفتار و اعتقادشان، استوار بر جاي و ثابت قدم مي دارد، هم در زندگاني دنيا و هم در آخرت.اين اطمينان و آرامش از شرايط کسب کمال واعمال فاضله است، زيرا تا نفس بر معتقدات خود درباره معاد پا بر جا و مستقر نباشد، عزمي که او را به تحصيل نتايج آنها مي رساند حاصل نخواهد شد. پس کسي که چنين پايداري و ثباتي ندارد، او را بر هيچ يک ازاعمال فاضله ثابت قدم نخواهي يافت. کسي که به چنين صفتي متصف باشد، همواره بدون سستي بر آن ها مواظبت خواهد نمود. و عدم اين ثبات و استقامت به سبب عدم بصيرت و يا ضعف نفس است. پس وجودش بامعرفت وقوت نفس حاصل خواهد شد، و آن از فضايل قوه عاقله و قوه غضب است.(38)
2- وقار و آرامش قلب: درفرهنگ اخلاقي «وقار» عبارت است از آرامش در گفتار، کردار و حرکات، قبل از شروع و بعد از شروع در آن ها. بنابراين «وقار» مفهوم عامي است که شامل «تأني» و«توقف» مي شود؛ زيرا «توقف»، آرامش خويشتن داري پيش از هر گونه اقدامي است، تا آن که به درستي آن بر فرد آشکار گردد. «تاني» آرامش رواني بعد از شروع درگفتار يا رفتار است، تا بتواند امور را به شايستگي به انجام برساند. در باب نسبت ميان «وقار و سنگيني» با «آرامش قلبي و سکونت» گفته شده است: هرگاه فرد با زحمت و تکلف آرامش را برگفتار و رفتار خويش حاکم گرداند، چنين شخصي را با وقار مي نامند، ولي آرامش قلبي وسکينه هنگامي تحقق مي يابد که آرامش به صورت يک صفت وملکه در نفس اودرآيد. به ديگر سخن، وقار، آرامش ظاهر وسکينه آرامش باطن است.(39)
2- درمان سستي اراده
راه هاي تقويت اراده
1. مبارزه با نفس
«الشديد من غلب نفسه»؛(41) قوي کسي است که بر هواي نفس خود چيره شود.
ويليام جيمز روان شناس وفيلسوف معروف مي گويد:
يک نه گفتن به عادت بد موجب مي شود شخص براي مدتي تجديد قوا نمايد و بدين وسيله ضعف اراده خود را به تدريج برطرف نمايد.(42)
2- توجه به نقاط مثبت و منفي کارها
3-ايمان به هدف
4- مقايسه نکردن خود با ديگران
5- تجربه اندوزي بعد از شکست
بايد از هر شکستي، نقص را دريافت و در رفع آن کوشيد. توجه داشته باشيم که مردان بزرگ تاريخ، همواره از شکست ها به عنوان پل پيروزي خود سود جسته اند. ناپلئون بناپارت مي گويد: آن قدر شکست خوردم که راه شکست دادن را ياد گرفتم.(43)
6- تلقين
7- پايبندي به عبادات
حج، جهاد و... هر کدام به نوعي، تمرين تقويت اراده محسوب مي شوند. زيرا کسي که مثلاً روزه مي گيرد، در واقع با تمام هوس ها به مبارزه برمي خيزد و پر واضح است که دست رد زدن بر سينه هوس هاي فريبنده، استواري روح، تقويت اراده و ايمان را به دنبال خواهد داشت.
3- درمان بي غيرتي
متجاوز.(44) و در اصطلاح، عبارت است از سعي در محافظت آنچه نگاهباني آن لازم است، و آن نتيجه شجاعت و بزرگي و قوت نفس واز ملکات شريف است و مردانگي به آن تحقق مي يابد و فاقد آن از مردان به شمار نمي رود.(45) به عبارت ديگر، غيرت عبارت است از: سعي در نگه داري چيزي که محافظت آن به حکم عقل و شرع واجب و لازم باشد. مثل دين، ناموس، جان، فرزند، مال وغيره.(46) و به طور کلي، غيرت صفتي است که انسان را وادار به دفاع شديد از دين و آيين و ناموس و کشور خود مي کند، و اصولاً هرگونه دفاع شديد از ارزش، نوعي غيرتمندي است. گرچه اين واژه غالباً درباره غيرت ناموسي به کار مي رود، ولي مفهوم آن وسيع و گسترده است. البته اين صفت مانند صفات برجسته ديگر اگر به راه افراط کشيده شود، به ضد آن تبديل مي شود که خلق نکوهيده اي است و آن در صورتي است که به شکل دفاع غيرمنطقي و آميخته با وسواس درآيد.(47)
موارد و اقسام غيرت
ب- غيرت در دين: غيرت ديني؛ يعني دين را به عنوان محبوب ترين، ديدن و مدافع حريم آن بودن، يعني اجازه تجاوز به حريم دين به هيچ کس ندادن، داشتن خشم مقدس در برابر متجاوزان به حريم دين، تلاش گسترده در راه نشر دين، امر به معروف و نهي از منکر و تولي وتبري، داشتن روحيه دفاع از دين و آماده فدا کردن همه هستي در راه آن.(52) غيرت در دين آن است که انسان در رد بدعت کسي که در دين بدعت نهد واهانت کسي که به دين اهانت رساند، سعي کند. و در ترويج احکام دين، جد و جهد لازمه را به عمل آورد. و در نشر مسائل حرام و حلال، نهايت مبالغه را بکند. و در امر به معروف و نهي از منکر مسامحه نکند.(53)
غيرت ديني، فريضه است که درهيچ شرايطي ترک شدني نيست، حتي اگر انسان نتواند عملاً جلو متجاوزان به حريم ديني را بگيرد، موظف است قلباً از آن ها نفرت داشته باشد که اين هم جلوه اي از غيرت ديني است.(54)
ج- غيرت در اولاد: مقتضاي غيرت نسبت به اولاد، آن است که از آغاز مراقب احوال هريک از آنان باشي و براي پرستاري و پرورش و شيردادن او توسط زني شايسته و صالح که غذاي وي حلال باشد، دقت نمايي؛ زيرا کودکي که اعضاي او از شيري که از غذاي حرام به هم رسيده، رشد کند، طبع او به پليدي ها وناپاکي ها تمايل دارد، از آن رو که طينت او از آلودگي سرشته شده است. و وقتي که به سرحد تمييز رسد بايد او را آداب نيکان بياموزي. و چون اول صفتي که بر کودک غلبه دارد، تمايل به غذا است، بنابراين بايد آداب خوردن را به وي آموخت. سپس به تأديب کودک در امر لباس مبادرت نمايد به طوري که از روش نيکان و پارسايان بيرون نرود. بعد به تربيت اخلاق و افعال کودک بپردازد و در اين راه جداً بکوشد، زيرا کودک اگر در آغاز زندگي و عنفوان رشد مهمل رها شود و تحت تربيت صحيح قرار نگيرد، غالباً با اخلاق پست و کردارهاي بد بار مي آيد. و چون کودک به سن تمييز رسيد، بايد او را به طهارت و نماز واداشت، و در بعضي از روزهاي ماه رمضان به روزه داشتن امر کرد واصول عقايد و حدود و آداب شرع را به او ياد داد.(55)
بنابراين بر پدرلازم است که سعي در تأديب فرزند نمايد و بداند که اين امانتي است از خدا در نزد او. و دل او پاک و جوهر او صاف است. و قابل هر نيک و بدي است و به هرچه تعليم دهد، نشو ونما مي کند. و پدر هم در ثواب و وبال او شريک است. پس نبايد او را ضايع و مهمل گذارد و از او غافل شود. بعد از آن که اين آداب را به فرزند آموخت، ملاحظه کند که قابليت و استعداد کدام علم و صنعت را دارد. پس او را به آموختن آن بدارد. و نگذارد که مشغول امري شود که استعداد آن را ندارد تا عمر او ضايع نگردد.(56)
د- غيرت در مال: يعني حفظ مال و سعي در نگهداري آن؛ به اين نحو که مصرف آن را خرج نکند. و به مصرفي که فايده اخروي يا دنيوي ندارد، نرساند. و به غير مستحق ندهد و به ريا و مفاخرت بر باد ندهد. و به خود نمايي و خود فروشي خرج نکند. و از دزدان و اهل خيانت آن را محافظت کند.(57) گمان نشود که غيرت در مال پسنديده نيست به اين تصور که مال فناپذير است و بزرگان به آن اعتنا ندارند؛ زيرا مادام که انسان در دار دنيا است به مال احتياج دارد و تحصيل آخرت نيز به آن متوقف است؛ زيرا کسب علم وعمل بستگي به بقاء بدن است و آن وابسته به قوت و غذا است. پس عاقل بايد مال را بعد از آن که از راه حلال و صحيح و کسب پسنديده به دست آورد، مورد اعتنا قرار دهد و در حفظ و ضبط آن بکوشد. مقتضاي غيرت در مال اين است که اموال خود را در
زمان حيات در راه هايي به مصرف برساند که فايده آن به خودش عايد شود و چيزي به ارث نگذارد، مگر براي فرزندان نيک و صالح خود که بقاي آن ها به منزله بقاي خود او است و بر وجود آنان - که حال و زندگي نيک دارند - ياد و نام نيک و ثواب بعداز مرگ براي او مترتب باشد.(58)
بنابراين مؤمن بايد در دين و ناموس و جان و مال و فرزندان، غيرت داشته باشد؛ در رد بدعت بدعت گذاران واهانت به دين و مذهب و رد شبهه حقايق و حفظ ناموس و اولاد و امر به معروف ونهي از منکر و ترويج احکام دين مبين اسلام و مذهب حق جعفري، کاملاً کوشا باشد، چنان که امام خميني (رحمه الله) فتوا به قتل سلمان رشدي مرتد داد وهيچ باکي از پيامد آن نداشت؛ درحالي که بعضي اعتراض کردند که براي ايران مشکل ايجاد مي شود، ولي ايشان در نظر خود اصرار ورزيدند و بعد از ايشان، بعضي از علماي سني فتواي ايشان را تأييد کردند. درحالي که اگر جلوي اين گونه کارها گرفته نمي شد، شاهد تکرار روزافزون آن مي شديم.(59)
پس به طور کلي مي توان راه کارهاي زير را در درمان بي غيرتي به کار برد:
الف- يادآوري فضيلت غيرت: از واژه هايي که در روايات اسلامي به عنوان بيان يک فضيلت مهم اخلاقي آمده است، غيرت است که در اصل به معناي دفاع شديد از عرض و ناموس يا مال و مملکت و دين و آيين است، مخصوصاً اين واژه در مواردي به کار مي رود که چيزي حق اختصاصي شخص يا گروهي است و ديگران مي خواهند حريم آن را بشکنند و صاحب آن به دفاع شديد برمي خيزد. به هر حال اين وصف اگر به صورت معتدل در انسان باشد، فضيلتي بزرگ است. چه فضيلتي از اين بالاتر که به انسان اجازه ندهد بيگانه اي به حريم ناموس يا کشور يا دين و آيين او هجوم برد، بلکه در مقابل او بايستد و تا سر حد جان دفاع کند. متأسفانه در دنياي امروز که ارزش هاي اخلاقي کم رنگ شده وانحرافات اخلاقي خانواده هايي را فراگرفته، مخصوصاً در غرب ارتباط زنان و مردان با افراد بيگانه عيب شمرده نمي شود، اين واژه تدريجاً به فراموشي سپرده مي شود و گاه در نظر بعضي، ضد ارزش وناشي از تعصب کور قلمداد مي شود و اين يک فاجعه عظيم است؛ چرا که بدون غيرت، حمايت و دفاع قوي از ارزش ها و افتخارات امکان پذير نيست.(60)
ب- يادآوري آثار غيرت: غيرت به صورت صحيح و معتدل و مثبت يک نيروي دفاعي عظيم است که به کمک آن مي توان بر دشمنان و مخالفان پيروز شد؛ چرا که اين نيروي باطني هنگامي که جان و مال و ناموس ودين وايمان يا استقلال يک کشور در معرض تهديد قرار مي گيرد، بسيج مي شود، و تمام نيروهاي ذخيره وجود انسان را به حرکت درمي آورد، و گاه يک انسان غيور تحت تأثير عامل غيرت، نيرويي به اندازه ده انسان پيدا مي کند وتا حد ايتار و فداکاري، ايستادگي و پايمردي نشان مي دهد. به همين دليل، غيرت يکي از اسباب عزت و سربلندي و اقتدار است. افراد آلوده و منحرف هنگامي که خود را در برابر يک انسان غيرتمند ببينند به زودي مقاومت خود را از دست مي دهند و عقب نشيني مي کنند و اين يکي ديگر از برکات غيرت است. غيرت سبب مي شود که حريم ارزش هاي والاي يک جامعه نشکند و پاک و محفوظ بماند. همچنين سبب امنيت جامعه و از ميان رفتن مظاهر فساد و فحشا است؛ در حالي که بي غيرتي هم امنيت را در هم مي شکند، و هم ارزش ها را به باد مي دهد و هم صحنه جامعه را به فساد و آلودگي ها مي آلايد.
هنگامي که حضرت لوط (ع) صحنه آلوده آن قوم گنهکار را ديد که حتي تصميم دارند مزاحم ميهمانان او شوند.(ميهمانان حضرت لوط فرشتگان الهي بودند که به صورت جواناني زيبا بر او وارد شدند) و او که از فرشته بودن آن ها خبر نداشت و آلودگي محيط را مي دانست، سخت در وحشت و ناراحتي فرو رفت. لوط (ع) هر قدر آن ها را نصيحت کرد، اثر نگذاشت حتي حاضر شد دختران خود را به عقد آنان ( که توبه کنند و ايمان آورند) درآورد، اما آن ها اين را نيز نپذيرفتند و در خواسته هاي انحرافي خود، پافشاري داشتند، لوط (ع) به آنها گفت:
(فاتقوالله ولاتخزون في ضيفي اليس منکم رجل رشيد)؛(61) از خدا بترسيد و آبروي مرا نبريد و با قصد سوء نسبت به ميهمانانم مرا رسوا مسازيد، آيا يک انسان عاقل و شايسته و باغيرت درميان شما وجود ندارد (که شما را از اين اعمال ننگين و بي شرمانه باز دارد)؟
ولي هنگامي که اين سخنان در آنها اثر نکرد، فرشتگان الهي خود را به او معرفي کردند، و گفتند نگران نباش، به زودي عذاب الهي آن ها را درهم مي کوبد، و طومار زندگاني شان را در هم مي پيچد، و چنين شد.(62)
4- درمان خوف مذموم
و اين سعادت حاصل نمي شود، مگر به تحصيل محبت و انس با خدا و محبت وانس با خدا به دست نمي آيد، مگر با معرفت و معرفت حاصل نمي گردد، مگر به ادامه فکر؛ و انس متحقق نمي شود، مگر به محبت و تداوم ذکر. و مواظبت بر فکر و ذکر ميسر نشود، مگر به ريشه کن کردن دنيا دوستي از قلب و محبت دنيا ريشه کن نگردد، مگر با سرکوب کردن لذت ها و شهوت ها. و نيرومندترين وسيله براي سرکوبي شهوت، آتش خوف الهي است. و اين خوف، آتش سوزاننده شهوات است. دراين صورت فضيلت آن به قدري است که شهوت را بسوزاند و انسان را از معاصي باز دارد و بر طاعت برانگيزد. آيات و اخباري که بر فضيلت اين خوف دلالت دارد، بسيار است؛ به طوري که خداوند براي اهل خوف؛ علم وهدايت و رضوان و رحمت را که مجمع مقامات بهشتيان است، جمع کرده و فرموده: «از بندگان خدا فقط دانايان از او بيم دارند»؛(65) «هدايت و رحمت براي کساني است که از پروردگار خود بترسند»؛(66) «و براي کسي که از مقام پروردگار خويش بترسد دو بهشت است »(67). بنابراين خوف از خدا برترين فضيلت و نجات دهنده انسان مي باشد.(68) در حديث قدسي وارد شده است که :
به عزت خودم قسم، که بر هيچ بنده اي دو ترس را جمع نمي کنم و از براي هيچ بنده اي دو امن را قرار نمي دهم. پس هر که در دنيا ايمن باشد از من ،
در روز قيامت او را خواهم ترساند. و هرکه در دنيا از من بترسد، در روز قيامت او را ايمن خواهم ساخت.
از ليس بن ابي سليم منقول است که گفت: از مردي از انصار شنيدم که روزي بسيار گرم در خدمت پيامبر اعظم (ص) در سايه درختي نشسته بوديم که مردي آمد و جامه از بدن خود کند و خود را بر روي ريگ تفتيده افکند و بر روي آن غلطيد، گاهي پشت خود را داغ مي کرد و گاهش شکم خود را و مي گفت: اي نفس بچش حرارت اين ريگ را که عذاب خدا از آنچه با تو کردم بالاتر و شديدتر است و حضرت رسول به او نظر مي کرد. پس چون جامه خود را پوشيد، حضرت با دست مبارک خود اشاره کرد و او را طلبيد و فرمود: اي بنده خدا! چه چيزي تو را بر آن داشت که چنين کردي؟ عرض کر که: خوف خدا. حضرت فرمود: «به تحقيق حق خوف را به جاي آوردي، به درستي که خدا به تو مباهات نمود بر اهل آسمان.» پس حضرت روي مبارک به اصحاب خود کرد و فرمود:«نزديک اين مرد رويد تا براي شما دعا کند.»(69)
5- درمان جبن
نفسانيه است.(70) شجاعت و دليري، بسيار پسنديده و موجب سرافرازي و کمال و تمجيد است که نفس بر امور سخت و دشوار وادار مي شود.(71)
آثار منفي جبن در زندگي فردي و اجتماعي
1- اين صفت رذيله آثار نامطلوب بسيار زيادي در سراسر زندگي انسان ها دارد و به يقين يکي از عوامل قطعي شکست و زبوني و ذلت است. ملت هاي بسياري را در طول تاريخ مي شناسيم که با داشتن عده و عده فراوان سال ها گرفتار زبوني و اسارت بودند، ولي به محض اين که رهبري شجاع وفرماندهي با شهامت پيدا کردند تمام توان آن ها بسيج شدو به سرعت عقب ماندگي خود را جبران کردند و به اوج عزت و عظمت رسيدند. شجاعت پيامبر اسلام(ص) به هنگام هجرت در ميدان بدر و احد و در ميدان احزاب و در سايرغزوات، يکي از مهم ترين عوامل پيروزي و پيشرفت سريع اسلام بود.(72)
2- يکي ديگر از آثار منفي اين رذيله اخلاقي، اين است که انسان را از کارهاي بزرگ باز مي دارد، زيرا کارهاي بزرگ هميشه با مشکلات بزرگ روبه رو است و انسان هايي را مي طلبد که بتوانند از سد مشکلات عبور کنند و اين کار از افراد ترسو ساخته نيست. بنابراين، چنين افرادي، به فرض اين که در زندگي توفيقي نصيبشان شود، ناچيز و محدود خواهد بود و هرگز نمي توانند دست به کارهاي مهم اجتماعي خواه جنبه انقلابي داشته باشد يا
اصلاحي، بزنند. اين مسأله تا آن جا پيش مي رود که در اسلام از مشورت مديران موفق جامعه در کارهاي مهم با افراد جبان و ترسو نهي شده است؛ چرا که آن ها هميشه آيه يأس مي خوانند و مديران را از انجام کارهاي مهم باز مي دارند.(73) امير مؤمنان علي (ع) به مالک اشتر دستور داد که افراد ترسو را در شوراي خود نپذيرد؛ چرا که آن ها سبب تضعيف او مي شوند:
«لاتدخلن في مشورتک ... جباناً يضعفک عن الامور».(74)
راه کارهاي درمان جبن
2. پرداختن به قطع ريشه ها راه مهم ديگر درمان آن است. هنگامي که ابرهاي تيره و تار سوء ظن به خدا از آسمان قلب انسان کنار رود و خورشيد توکل بر جان او نورافشان شود. ظلمات خيالات واهي که انسان را به ترس مي کشاند، برچيده خواهد شد، ولي اين کار احتياج به مطالعه و دقت فراوان دارد.(75)
3- يکي ديگر از طرق درمان اين رذيله اخلاقي ورود در صحنه هاي رعب آور و تکرار آن است؛ في المثل بعضي هستند که از خوردن دارو يا تزريقات مختلف وحشت دارند، ولي هنگامي که چند بار تکرار شود وحشت آن ها فرو مي ريزد.
4. برخي ديگر، از سفرهاي دريايي يا هوايي سخت متوحش مي شوند، ولي با تمرين و تکرار اين وحشت از بين مي رود. برخي نيز از سخن گفتن يا سخنراني در حضور جمع مي ترسند، ولي غالباً اين ترس با تمرين و تکرار از ميان خواهد رفت. يکي از فلسفه هاي تمرين ها و مانورهاي نظامي، زدودن آثار ترس جنگ از دل سربازان و افسران و فرماندهان است. اين يک واقعيت است که ترديدها و دودلي ها و ترس از عواقب خطرناک يک کار غالباً بيش از خود آن انسان را رنج مي دهد، در زبان عرب ضرب المثل هاي جالبي دراين زمينه ديده مي شود؛ از جمله: «مادر مقتول به خواب مي رود، ولي مادر کسي که تهديد به مرگ شده به خواب نمي رود».
5- يکي ديگر از طرق درمان جبن، پاک بودن و پاک زيستن است؛ زيرا افراد آلوده غالباً از نتيجه اعمال خود بيمناکند و از آن جا که اعمال آن ها روزي آفتابي و برملا شود، درهراسند
(76) به همين دليل در حديث معروف علوي آمده است:
«ما أشجع البري ء و أجبن المريب»؛(77) چه شجاع است انسان پاکدامن و
چه ترسو است انساني که دچار بدگماني است .
به طور کلي راه درمان آن به دوصورت است :
الف- چنين شخصي بايد خود را به کارهاي خطرناک وادارد و خود را شجاع نشان دهد تا برايش عادي شود.(78)
ب- يادآوري عواقب و مضرات جبن، از جمله: خواري نفس، تنبلي، راحت طلبي، شنيدن تهمت ها و دشنام ها، تلخي زندگي، رسوايي و غيره که همگي موجب سرافکندگي انسان مي شوند.
6- درمان کتمان حق
گاهي ممکن است هجوم باطل و فرهنگ هاي شيطاني به يک فرد يا به يک خانواده يا به يک جامعه ميان آنان و حق، جدايي اندازد، و پس از مدتي حق را از ياد آنان ببرد، يا ممکن است ستمگري براي ارضاي هوا و هوس خود زمينه اي فراهم آورد که سبب پنهان ماندن حق شود. در چنين
پيش آمدهايي بر مؤمن واجب است حق را اظهار کند ونقاب از چهره حقيقت برکشد تا بي خبران از خواب بيدار شوند، يا گمراهان هدايت گردند، يا واقعيتي از اسارت نجات يابد و باطلي کوبيده شود و ملتي از خطر وسوسه ها و اغواگري هاي اهل باطل برهند. اگر حق گو دراين موارد احساس کند که با گفتن حق واظهار حقيقت، تلخي و دشواري و زيان و خسارتي هرچند سنگين و قابل توجه به او وارد مي شود، باز هم به فرموده پيامبر اسلام(ص) بايد حق را بگويد و از اظهار حقيقت امتناع نورزد. حق گويي چراغ دين را در ميان مردم روشن نگاه مي دارد و تکاليف و وظايف الهي را به مردم مي رساند و ياران شيطان را ضعيف و ناتوان مي نمايد و به ياران خدا اضافه مي کند و به آنان قدرت ونيرو مي بخشد.(81) دراين زمينه روايات بسيار مهمي از پيامبر واهل بيت بزرگوارش در کتاب هاي معتبر حديث در مدح حق گويي و شخص حق گو آمده که به برخي از آن ها اشاره مي شود:
رسول خدا(ص) فرمود:
«اتقي الناس من قال الحق فيما له و عليه»؛(82) پرهيزکارترين مردم کسي است که در آنچه به سود او وزيان او است حق بگويد.
حضرت امام باقر(ع) فرمود:
«قل الحق ولو علي نفسک»؛(83) حق را بگو، گرچه به زيان خودت باشد.
حضرت امام صادق(ع) فرمود:
«ثلاثه هم اقرب الخلق الي الله عز و جل يوم القيامه حتي يفرغ من الحساب... و رجل قال الحق فيما عليه و له »؛(84) سه نفرند که نزديک ترين خلق به خداي عز و جل در قيامتند تاحساب پايان پذيرد ... و يکي از آنان مردي است که در آنچه به زيان و سودش بود حق گفته است.
و نيز آن حضرت فرمود:
«ان من حقيقه الايمان ان تؤثر الحق و ان ضرک علي الباطل و ان نفعک»؛(85) به راستي از حقيقت ايمان است که حق را گرچه به تو زيان رساند بر باطل ترجيح دهي گرچه [اين باطل] به تو سود رساند.
رسول خدا (ص) فرمود:
«افضل الجهاد کلمه حق عند سلطان جائر»؛(86) برترين جهاد بيان حق نزد پادشاه ستمکار است.
آيات فراواني نيز در اين مورد وارد شده است؛ از جمله: خداوند تبارک و تعالي مي فرمايد:
(و من احسن قولاً ممن دعا الي الله و عمل صالحاً وقال انني من المسلمين)؛(87) و چه کسي گفتارش از اين شخص بهتر است که مردم را دعوت به خدا کند و عمل صالح داشته باشد و بگويد من مسلمانم.
استفهام دراين آيه، استفهام و سؤال تقريري است؛ يعني از اين گفتار
بهتر نيست که هرکس دعوت به خدا کند، خود نيز عمل صالح داشته باشد و با افتخار و مباهات بگويد من مسلمان هستم و اگر کسي مي خواهد حق بگويد، بايد اول خودش عامل به آن باشد و برآن ايستادگي نمايد.(88)
نمونه اي از اسوه هاي حق گويي
1- حضرت يحيي و حق گويي
اکثر مورخان مسلمان و نيز منابع معروف مسيحي جريان جگرخراش شهادت حضرت يحيي را به خاطر بيان حق و اظهار حقيقت بر ضد طاغوت زمان خود دانسته اند و چنين بازگو کرده اند: يحيي قرباني روابط نامشروع طاغوت زمان خود با يکي از محارم خويش شد. به اين ترتيب که «هيردويس» پادشاه هوس باز فلسطين عاشق «هيروديا» دختر برادر خود شد و زيبايي وي دل او را در گرو عشق آتشين قرار داد، لذا تصميم به ازدواج با او گرفت. اين خبر به پيامبر بزرگ خدا، يحيي رسيد. او صريحاً اعلام کرد که اين ازدواج نامشروع است و مخالف دستورات تورات مي باشد و من به مبارزه با چنين کاري قيام خواهم کرد. سروصداي اين مطلب در همه شهر پيچيد و به گوش آن دختر رسيد. او همت گماشت که از يحيي بزرگ ترين مانع راه خويش در فرصتي مناسب انتقام گيرد و اين مانع را از سر را هوس هاي خود بردارد. ارتباط خود را با عمويش بيشتر کرد و زيبايي خويش را دامي براي او قرار داد و چنان در وي نفوذ
کرد که روزي هيردويس به او گفت: هر آرزويي داري از من بخواه که بي ترديد تو را به آرزويت خواهم رسانيد. هيروديا گفت: من چيزي جز سريحيي را نمي خواهم! زيرا او نام من و تو را بر سر زبان ها انداخته و همه مردم را به عيب جويي ما واداشته است، اگر مي خواهي دلم آرام شود وخاطرم شاد گردد بايد اين کار را انجام دهي!!هيردويس که ديوانه وار به آن زن عشق مي ورزيد، بي توجه به عاقبت اين کار، تسليم شد و چيزي نگذشت که سر يحيي را نزد آن زن بدکار حاضر ساختند، ولي عواقب دردناک اين عمل سرانجام دامان او را گرفت.(89)
2- ابوذر و حق گويي
يکي از صفات برجسته و مشهور ابوذر غفاري همين حق گويي و شهامت او در بيان حقايق بوده است. از پيامبر اکرم (ص) نقل شده است که فرمود:
آسمان سايه نيفکنده وزمين کسي را دربرنگرفته است بر صاحب گفتاري که راستگوتر از ابوذر باشد.(90)
چون پيامبر مي دانست که بعدها اين ابوذر حقيقت گو، داستان هايي دارد. در زمان عثمان در مدينه حقايق را برعليه او وبني اميه مي گفت و حيف و ميل کردن بيت المال را توسط آنان گوشزد مي کرد؛ عثمان او را به شام تبعيد کرد، ولي او در آن جا نيز آبروي معاويه و عثمان را برد، تا اين که به معاويه نوشت: او را بر شتر برهنه به مدينه برگردانند. مجدداً در
مدينه هم حقايق را بيان مي کرد تا اين که عثمان او را به ربذه تبعيد کرد و درآن جا به غريبي جان سپرد.(91)
3- ابن سکيت و حق گويي
او از بزرگان و دانشمندان مکتب اهل بيت (ع) بود وبسياري از تاريخ نويسان اسلام با مدح و ثنا از او ياد کرده و وي را ستوده اند. علماي شيعه او را بزرگ و مورد وثوق واطمينان شمرده و از ياران خاص حضرت امام جواد و حضرت امام هادي(ع) دانسته اند. اين مرد بزرگ در پنجم رجب سال 244 به دستور متوکل فرعون صفت به شهادت رسيد. سبب شهادت او اين بود که روزي متوکل به او گفت: دو فرزند من «معتز و مؤيذ» نزد تو محبوب ترند يا حسن وحسين (ع)؟ ابن سکيت در پاسخ آن مرد ياوه گو و ستمگر خيانت پيشه فرياد زد: به خدا سوگند قنبر خادم علي بن ابي طالب(ع) از تو و دو فرزندت نزد من بهتر است. متوکل به کارگزارانش گفت: زبانش را از پشت سرش بيرون بکشيد. آن خادمان طاغوت هم به فرمان ارباب خود اين کار را انجام دادند و آن مرد الهي با چشيدن اين زجر وآسيب درد آور به شرف شهادت رسيد. علامه مجلسي مي فرمايد: گرچه اين بزرگان وجوب تقيه را مي دانستند، ولي خشمشان براي خداگويي، هنگام شنيدن اين اباطيل احتياط از کفشان مي برد و وادارشان مي کرد که حق را بگويند، گرچه به زيان آنان باشد.(92)
راه کارهاي درمان کتمان حق
به طور کلي علاج و درمان اين صفت ناپسند، اين است که: اولاً، متذکر باشد که اين صفت موجب ناخشنودي و دشمني خداوند است وچه بسا به کفر مي انجامد؛ وثانياً، فوايد انصاف و استقامت بر حق را به ياد داشته باشد؛(93) ثالثاً، در تمام امور انصاف را مراعات نمايد و در جميع احوال متوجه خود باشد تا خلاف آن از او سرنزند تا از کتمان حق خلاص گردد و ملکه انصاف و حق گويي براي او حاصل شود.(94)
7- درمان قساوت و سختي دل
ضد قساوت، رقت قلب و رأفت و رحمت و عطوفت و نازک دلي است؛ به اين معنا که انسان از مشاهده درد و رنج همنوعان خود متأثر شود.(95) به تعبير ديگر، از ناراحتي همنوعان و مؤمنان و بستگان ناراحت شود و در نتيجه به فرياد مظلومان و ستم ديدگان و دستگيري از مستمندان اقدام نمايد. ترک قساوت قلب و تحصيل رقت قلب به آساني ممکن نيست؛ چون اين صفت در نفس انسان رسوخ کرده و بايد به تدريج و دقت زياد برطرف شود.(96)
راه کارهاي درمان قساوت قلب
الف- از بين بردن عوامل قساوت قلب: يکي از عوامل مهمي که موجب قساوت قلب مي شود، غفلت از خدا است. سنگدلي و قساوت قلب، نتيجه غفلت و دوري از معارف الهي است؛ زيرا عامل مهم لطافت روح و انعطاف قلب در برابر حق، ياد خدا است. هنگامي که ريزش باران رحمت ذکر الهي از سرزمين دل قطع شود، قلب او به صورت بيان خشک و سوزاني درمي آيد که پر از سنگلاخ وحشتناک است. همان گونه که امام باقر(ع) فرموده اند:
«اياک والغفله فقيها تکون قساوه القلب»؛ از غفلت بپرهيز که مايه سنگدلي است .
خداوند متعال به موسي (ع) وحي فرستاد که: اي موسي! از فزوني اموال خوشحال مباش و ياد مرا در هيچ حال ترک مکن؛ چرا که فزوني مال، غالباً موجب فراموش کردن گناهان است و ترک ياد من قلب را سخت مي کند.(97)
عوامل ديگري مانند؛ کثرت گناه، آرزوهاي دراز، جهل و گناه و لجاجت و جدال و مراء و همنشيني با بدان و فاجران و مجرمان و دنياپرستي و هواپرستي باعث تنگي روح و قساوت قلب مي شود. و بالاخره در حديثي از امير مؤمنان علي (ع)چنين آمده است:
«لمتان: لمه من الشيطان و لمه من الملک، فلمه الملک الرقه والفهم، ولمه الشيطان السهو و القسوه»؛ دو گونه القاء وجود دارد: القاي شيطاني و القاي فرشته، القاي فرشته باعث نرمي قلب و فزوني فهم مي شود، و القاي شيطاني موجب سهو وقساوت قلب مي گردد.(98)
بنابراين با از بين بردن اين عوامل، انسان به رأفت و رحمت و عطوفت و رقت قلب دست پيدا مي کند.
ب- يادآوري فضيلت رأفت و رقت قلب: روايات مختلفي اين موضوع را بيان کرده، ما را نسبت به آن ترغيب فرموده اند؛ از جمله: پيامبر اعظم(ص) مي فرمايد:
نيکي را از بندگان رحيم دل من بطلبيد و در پناه ايشان زندگي کنيد که من رحمت خود را در ميان آنان نهادم و آن را از سنگ دلان آنها مخواهيد که من ناخشنودي و خشم خود را در ميان آنها قرار دادم.
و درحديثي امام صادق(ع) مي فرمايند:
سزاوار است که مسلمين در پيوستن با هم و کمک کردن بر مهرورزي با هم و مواسات با نيازمندان و عطوفت با يکديگر کوشا باشند تا همان گونه که خداي عز وجل شما را امر فرموده: «با يکديگر مهربانند»، با هم رحيم دل و نسبت به امري که مربوط به مسلمين است وبه سبب غفلت از شما فوت شده، غمگين باشيد به همان روشي که گروه انصار در زمان رسول خدا(ص) بودند.(99)
ج- توجه به اين که رأفت از لوازم فطرت است:
رحمت و رأفت و شفقت و لينت و حلم، هريک از لوازم فطرت مخموره و از جنود عقل و رحمانند، وحب تعاطف و ترحم و مودت و معدلت در خميره ذات تمام عائله بشري هست. و هرکس هرچه ظالم باشد، به حسب جبلت اوليه، به زيردستان و افتادگان و ضعفا و بيچارگان وبه کودکان ضعيف، رحيم و عطوف و رئوف است؛ بلکه رحمت بر هر صاحب حياتي و رأفت بر هر موجودي در نهاد انسان به وديعت گذاشته شده. انسان را خداي تعالي از حقيقت رحمت خود آفريده و انسان صورت رحمت الهيه است. چنانچه خداي تعالي فرمايد: (الرحمن * علم القرآن *خلق الانسان)؛(100) خلق انسان را به اسم رحمان نسبت مي دهد. و از اين جهت است که انسان ظالم وقسي القلب هم از ظلم و قساوت فطرتاً متنفر است. و اگر ظلم و قساوت خود را هم غفلت کند، از قساوت و ظلم ديگران بالفطره تکذيب مي کند و از معدلت و رحمت و رأفت ، ذاتاً خوشش مي آيد؛ بلکه ظالم، ظلم را مي خواهد طبعاً که با عدل بکند و اجراء قساوت را به طور رحمت خواهي نخواهي مي کند و صورت رحمت به او مي دهد؛ زيرا که فطرت از آن گريزان است و جبلت ذات از آن متنفر است.(100)
د- يادآوري تأثير رأفت:
رحمت و رأفت و عطوفت و امثال آن، که از جلوه هاي اسماء جماليه الهيه است، خداي- تبارک و تعالي- به حيوان مطلقاً و به انسان بالخصوص، مرحمت فرموده براي حفظ انواع حيوانيه و حفظ نوع و نظام عائله انساني... و اگر
اين رحمت و عطوفت در حيوان و انسان نبود، رشته حيات فردي و اجتماعي گسيخته مي شد. و با اين رحمت و عطوفت، حيوان حفظ و حضانت اولاد خود، و انسان حراست از عائله خود، و سلطان عادل، حفظ مملکت خود مي کند. اگر اين رحمت و شفقت و رأفت نبود، هيچ مادري تحمل مشقت ها و زحمت هاي فوق العاده اولاد خود را نمي کرد. واين جذبه رحمت و رأفت الهي است که قلوب را به خود مجذوب نموده وبالفطره حفظ نظام عالم را مي فرمايد. اين رحمت و رأفت است که معلمين روحاني و انبياء عظام واولياء کرام وعلماء بالله را به آن مشقت ها و زحمت ها اندازد براي سعادت نوع خود و خوشبختي دائمي عائله انساني ... با هيچ چيز مثل بسط رحمت و رأفت و طرح دوستي و مودت نمي توان دل مردم را به دست آورد، و آن ها را ازسرکشي و طغيان باز داشت. و لهذا انبياي عظام مظاهر رحمت حق- جل و علا- هستند.(101)
و بالاخره، بايد لوازم و افعالي را که از آثار قساوت است، ترک نموده و بر صفات اختياري که مترتب بر رحمت و مهرباني است، مواظبت نموده تا به تدريج قساوت از ميان برود و رحم دلي پديد آيد.(102)
8- درمان دون همتي
درمان اين صفت اين است که انسان در وجود خود بلند همتي را ايجاد کند. بلند همتي عبارت است از: سعي وکوشش در تحصيل سعادت و کمال و طلب کردن کارهاي بزرگ و عالي، بدون در نظر گرفتن سود و
زيان دنيا، به طوري که به سبب دست يافتن به منافع دنيوي شادمان نشود و از فقدان آن اندوهنگين نگردد. بلکه در طريق طلب، از مرگ و کشته شدن و مانند آن ها باک نداشته باشد. و صاحب اين ملکه همانا مؤمن حقيقي شائق مرگ است و مردن براي او به منزله تحفه است .(103)
و هموست که مي گويد:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آي
تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
و اين صفت از نتايج بزرگي و شجاعت نفس است و از بزرگ ترين فضايل نفساني است؛ زيرا هر که به مراتب بلند و ارجمند رسيد به واسطه اين صفت است که صاحب آن به مرتبه پست راضي نمي شود و براي تحصيل مراتب عالي و امور متعالي دامن همت به کمر مي بندد.(104) و چون قدم در راه طلب نهاد و در صدد تحصيل مقصود برآمد، نه او را بيم جان است ونه پرواي سر، نه از شمشير مي ترسد و نه از خنجر.
پس به طور کلي درمان اين صفت، اين است که: اولاً، انسان بر ضد اين صفت - يعني بر طبق بلند همتي - عمل کند و هيچ موقع به خود سستي راه ندهد. ثانياً، انديشه کند دراين که اگر مي خواهد به مراتب ارجمندي برسد، راهش فقط و فقط بلند همتي است .
همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جايي رسيده اند
پي نوشت ها :
1-اخلاق شبر، ص 247.
2- جامع السعادات (ترجمه سيد جلال الدين مجتبوي)، ج 1، ص 319.
3- دروس اخلاق اسلامي، ص 159.
4- معراج السعاده، ص 169.
5- دروس اخلاق اسلامي ص 160.
6- همان؛ ص 161.
7-علم اخلاق اسلامي، ج1، ص323.
8- همان، ص 256.
9- حشر(59):9.
10- سجده(32):16.
11- يونس(10):62.
12- مراحل اخلاق در قرآن، ص 279.
13- طلاق(65):1.
14- دروس اخلاق اسلامي، ص 142.
15- معراج السعاده، ص 129.
16- علم اخلاق اسلامي، ج1، ص 252.
17- گناه شناسي، ص 85.
18- بقره(2):42.
19- علم اخلاق اسلامي، ج1، ص 448.
20- دروس اخلاق اسلامي، ص 188.
21- تفسيرنمونه، ج19، ص 425.
22- علم اخلاق اسلامي، ج1، ص 451.
23- دروس اخلاق اسلامي، ص 187.
24- اخلاق اسلامي (محمدعلي سادات)، ص 289.
25- علم اخلاق اسلامي، ج 1، ص 322.
26- معراج السعاده، ص 170.
27- اخلاق اسلامي (محمد علي سادات)، ص 266.
28- علم اخلاق اسلامي،ج1، ص 320
29- دروس اخلاق اسلامي، ص 159.
30- اخلاق اسلامي (احمد ديلمي و مسعود آذربايجاني) ص 135.
31- منافقون(63):8.
32- معراج السعاده؛ ص 169.
33- علم اخلاق اسلامي، ج1، ص 320.
34- نهج البلاغه، حکمت 351.
35- دروس اخلاق اسلامي، ص 160.
36- اخلاق اسلامي (احمد ديلمي و مسعود آذربايجاني)، ص 136.
37- ابراهيم(14):27.
38- علم اخلاق اسلامي، ج 1، ص 322.
39- اخلاق اسلامي (احمدديلمي و مسعودآذربايجاني)، ص 138.
40- مقاله تقويت نيروي اراده، مهران (WWW.Mardoman.com)
41- وسائل الشيعه، ج11، ص 123، ح 5.
42- راز کاميابي، ص 149.
43- رمز پيروزي مردان بزرگ، ص 124.
44- مجمع البحرين، ج2،ص 1347.
45- علم اخلاق اسلامي، ج1، ص 324.
46- دروس اخلاق اسلامي، ص 162.
47- اخلاق در قرآن، ج3، ص 438.
48- عبرت هاي عاشورا، ص 97.
49- علم اخلاق اسلامي، ج1، ص 325.
50- معراج السعاده، ص 173.
51- دروس اخلاق اسلامي، ص 163.
52- عبرت هاي عاشورا، ص 98.
53- معراج السعاده، ص 172.
54- عبرت هاي عاشورا، ص 100.
55- علم اخلاق اسلامي، ج 1، ص330.
56- معراج السعاده، ص 177.
57- همان، ص 178.
58- علم اخلاق اسلامي، ج1، ص 334.
59- دروس اخلاق اسلامي، ص 163.
60- اخلاق در قرآن، ج 3، ص 432.
61- هود(11):78.
62- اخلاق در قرآن، ج3، ص 441.
63- همان، ص 153.
64- الميزان في تفسير القرآن، ج 11 ، ص 485.
65- فاطر(35):28.
66- اعراف (7):154.
67- الرحمن(55):46.
68-علم اخلاق اسلامي، ج1، ص 272.
69- معراج السعاده، ص 144.
70- همان، ص 129.
71- دروس اخلاق اسلامي، ص 140.
72- اخلاق در قرآن، ج2، ص 247.
73- همان، ص 247.
74- نهج البلاغه، نامه 53.
75- اخلاق در قرآن، ص 250.
76- همان، ص 250.
77- غررالحکم و دررالکلم، ص 186، ح 3545.
78- دروس اخلاق اسلامي، ص 140.
79- معراج السعاده، ص 243.
80- دروس اخلاق اسلامي، ص 188.
81- زيبايي هاي اخلاق، ص 188.
82- بحارالانوار، ج 67، ص 288، ح15.
83- همان، ج 71، ص 157، ح2.
84- همان، ج 72، ص33، ح 25.
85- همان، ج2، ص 114، ح 7.
86- کنزالعمال، ج15، ص 923.
4- فصلت(41):33.
87- دروس اخلاق اسلامي، ص 189.
88- زيبايي هاي اخلاق، ص 190.
89- سفينه البحار، ج3، ص 191.
90- دروس اخلاق اسلامي، ص 190.
191- همان، ص 191.
91- علم اخلاق اسلامي، ج1، ص 448.
92- معراج السعاده، ص 243.
93- علم اخلاق اسلامي، ج 1، ص 452.
94- دروس اخلاق اسلامي، ص 187.
95- اخلاق در قرآن، ج2، ص 353.
96- تفسير نمونه، ج19، ص 429.
97- همان، ص 428.
98- علم اخلاق اسلامي، ج1، ص 452.
99- الرحمن(55):1-3.
100- شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 240-241.
101- همان، ص 232-234.
102- علم اخلاق اسلامي، ج1، ص 452.
103- همان، ص 322.
104- همان.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}