درآمد
سرتيپ خلبان علي محمد نادري جدا از اين كه سابقه دوستي ديرينه با شهيد عباس بابايي دارد، خلبان هواپيمايي است كه بابايي در آن به شهادت رسيد. او در اين گفت و گو از رشادت ها و بزرگواري هاي انساني
مي گويد كه تاريخ ايران به او مي بالد. امير نادري، يكي از ذخاير گران بهاي انقلاب است كه مي تواند راوي بسياري از رشادت ها باشد و اين گفت و گو روايت بخشي از اين دلاورمردي هاست.
لطفا در ابتدا خودتان را معرفي بفرماييد.
بنده علي محمد نادري متولد 1329 از شهرستان نهاوند هستم. پس از اين كه 2 سال خدمت سربازي را به عنوان سپاه دانش در ژاندارمري به پايان رساندم، با علاقه اي كه به پرواز داشتم و تبليغاتي كه نيرو هوايي مبني بر استخدام داشت به آن جا رفته و استخدام شدم. 2 سال در ايران دوران آموزشي و نظامي را گذراندم. سپس براي آموزش پرواز به آمريكا رفته در آن جا 2 سال دوره آموزش پرواز با هواپيماي جت شكاري را ديدم. سپس به ايران برگشتم و در پايگاه چهارم دزفول دوره خلباني تاكتيكي و جنگي را به پايان رساندم.
از آشنايي خودتان با شهيد بابايي بفرماييد؟
زماني كه ايشان معاونت عملياتي نيروي هوايي شد، من هم جانشين پايگاه دوم شكاري بودم. چون مشخص كردن طرح كلي، هدف ها، مسيرها و نوع مهمات با عمليات نيرو بود، ايشان به پايگاه دوم شكاري آمدند. او يكي دو سال قبل از من دوره آموزش در آمريكا را تمام كرده و به ايران آمده بود. ايشان خلبان اف 5 ( همان هواپيمايي كه من پرواز مي كردم )، بود. با ورود هواپيماهاي اف 14 به ايران ايشان كه از خلبان هاي تيزهوش نيرو بود براي پرواز با آن انتخاب شد. به هر حال زماني كه من از آمريكا به ايران آمدم موفق به ديدن ايشان نشدم و از ايشان هم اطلاعي نداشتم، چون او در پايگاه اصفهان بود و من در پايگاه تبريز بودم. اما وقتي معاون عمليات شد براي پروازها به پايگاه ها مي آمد، روزي كه فكر مي كنم اوايل انقلاب وبد و ايشان تازه معاون عمليات شده بود، به تبريز آمد، در آن زمان هم معاون عملياتي پايگاه دوم تبريز شهيد اردستاني بود كه از قبل با شهيد بابايي آشنايي كامل داشت. من در خدمت شهيد اردستاني بودم كه ايشان هم از مردان مخلص، شجاع و قهرمان نيروي هوايي بود و من از طريق او با شهيد بابايي آشنا شدم. با ديدن درجه وارستگي، شجاعت، مديريت و گوش به ف رمان رهبر كبير بودن، من هم شيفته اخلاق و روحيه اين شهيد بزرگوار شدم. من حدودا از 3-2 سال قبل از شهادتش در خدمت او بودم و تا قبل از سال 64 ما بر اساس ر وش هايي كه نيروي هوايي در آمريكا آموزش ديده بود عمليات هايي انجام مي داديم كه بسيار هم موفق بود. تا فتح خرمشهر نيروي هوايي ما داراي روش و تاكتيك هاي پرواز بسيار موثر و مفيد بود، ما از اوايلي كه اين جنگ تحميلي شروع شد با توجه به تجهيزات پيشرفته روز عمل مي كرديم، پس از اين كه صدام اولين تجاوز خود را شروع كرد نيروي هوايي با اقتدار و توانايي كه داشت برتري هوايي را به دست آورد و تا فتح خرمشهر اين وضعيت ادامه داشت، يعني تا آن زمان نيروهاي ما در جبهه هم مي توانستند خوب پيشرفت كنند، اما پس از آن تجاوزگرها و ابرقدرت ها به اين نتيجه رسيدند كه احتمالا بنياد حكومتي بغداد و صدام به خطر افتاده پس آن ها اسراري را كه در آموزش ها به ما ياد داده بودند، روش هاي پروازي كه ما داشتيم و تاكتيك هايي كه به كار مي برديم را به طور كامل در اختيار عراق گذاشتند. از فتح خرمشهر كه فكر مي كنم پائيز 61 بود به بعد برتري هوايي به دست عراق افتاد، ما در اين دوره 3-2 ساله تحرك چنداني هم در جبهه هاي نبرد ناريم چون اگر نيروهاي زميني مي خواستند در زمين اقداماماتي را انجام دهند، مورد تهاجم نيروهاي هوايي عراق قرار مي گرفتند، كاري از پيش نمي بردند و تلفات بالايي را مي دادند. تا اين كه شهيد بابايي با فكر نو و هسته خودكفايي كه در نيروي هوايي كشور به وجود آورد، قرارگاهي به نام رعت تشكيل داد كه از پائيز 64 به بعد وارد عمل شد. اگر ما روند جنگ را بررسي كنيم مي بينيم كه از آن تاريخ به بعد نيروي زميني ما هم موفقيت هايي را كسب كرد، مثل عمليات والفجر كه فاو گرفته شد يا كربلاي 5 كه در شلمچه نيروهاي سنگين عراق منهدم شدند. اين ها از موفقيت هايي بود كه به دنبال فكر جديدي كه شهيد بابايي در قرارگاه رعد به وجود آورده بود، رخ داد. اين مسائل در بررسي ها، علت ها و روند جنگ كمتر گفته شده كه اگر دقت شود محققين به مطالبي كه گفته ام خواهند رسيد.
در خلال سال هاي 61 تا 64 فرموديد كه چيزهايي به عنوان اسرار كه آموزش ديده بوديد را آمريكا در اختيار عراق گذاشت، 2 مساله به وجود مي آيد يكي اين كه با توجه به اين كه وارد فضاي جنگ شده بوديم آيا اين امكان و تلقي را نبايد مي داشتيم كه ممكن است روزي آمريكا اين كار را بكند، براي اين مساله چه تمهيداتي چيده شده بود و بعد كه اين اتفاق افتاد در خلال اين 3 سال چه فرايندي طي شد كه ما به برتري مجدد برسيم؟
البته جنگ خواست كشور اسلامي ما نبود، چون ما در وضعيت تحولي انقلاب بوديم و نه آمادگي داشتيم و نه آموزشي براي جنگ ديده بوديم و نه فكري براي جنگ كرده بوديم،لذا ما هميشه در جنگ دنباله رو بوديم يعني روند را پيش مي برديم چون جنگ بر ما تحميل شد، وقتي اتفاقي در جنگ مي افتاد به فكر چاره انديشي مي افتاديم. اوايل كه وارد جنگ ناخواسته شديم با آموزش هايي كه ديده بوديم برتري هوايي با ما بود، كل نيروهي ما آموزش ديده آمريكا بودند. بعد از اين كه خرمشهر فتح شد، ابر قدرت ها به وحشت افتادند كه ممكن است جمهوري اسلامي موجب سقوط عراق شود و در كليه كشورهاي منطقه گسترش يابد، بنابراين آن ها آمدند، كمك كردند و انواع و اقسام سلاح هاي پيشرفته را در اختيار عراق و صدام گذاشتند. تمام روش هايي كه به ما آموزش داده بودند و تمام چيزهايي كه براي ما راز بود همه را در اختيار عراق گذاشتند، چون نمي خواستند ما موفق شويم از اين مرحله به بعد به چاره انديشي پرداختيم و از گروه هايي كه اين كار را انجام دادند گروهي بود كه در قرارگاه رعد مستقر بود كه هسته اصلي اش به فرماندهي شهيد بابايي و 2 شهيد بزرگوار ديگر يعني ستاري كه بخش پدافندي را بر عهده داشت و شهيد اردستاني بود. اين 3 نفر هسته اصلي و مركزي قرارگاه رعد را تشكيل دادند. پس از مدتي آن را به پايگاه اميديه كه غير فعال بود بردند و در آن جا به نوانديشي و نوآوري جديد رسيدند، كه هم در پدافند بعد از سال 66 سرنگوني در فتح فاو يا در والفجر 8 بيش از 4 فروند هواپيماهاي جنگنده عراق منهدم شد. در همان زمان يعني قبل از سال 64 اگر 2 تا از هواپيماهاي ما به عراق مي رفت و مي خواست عمليات جنگي انجام دهد، 100 درصد منهدم يا خلبانش شهيد مي شدند، يعني از سال 61 تا 64 اين روند وجود دارد، هم سوانح زيادي در نيروي هوايي داشتيم و هم شاهد توقف عمل در جبهه هاي زميني بوديم.
اين تدابير چه بود؟
تغييراتي بود كه در روش پروازي و پدافندي ما داده شد، تركيب استفاده از مهماتي كه داشتيم، تجهيزات غربي و شرقي كه استفاده مي شد، دشمنان نمي دانستند ما چه كار مي كنيم، لذا روش بومي به وجود آمد كه آن را قرارگاه رعد به مديريت شهيد بابايي به وجود آورده بود. سال 64 به بعد تحول موقعيت در جبهه را مي بينيم و برتري هوايي را به دست مي آوريم. و بعد از آن دوباره دشمن به چاره انديشي و حيله ديگري متوسل مي شود و آن بمب باران هاي شيميايي است.
اگر مقدور است تا حدي تفاوت قبل و بعد مقطع مورد بحث را تشريح كنيد تا مشخص شود كه تاكتيك هاي هواييما تا سال 61 چطور بود و در آن 3 سال كه به نوانديشي رسيديم چه تحولي پيدا كرد؟
ما تا سال 61 يك روش پروازي داشتيم كه از آمريكا آموخته بوديم، كه تخصصي است و نيروهاي آموزش ديده هوايي و خلبانان مي دانند كه اين ها چيست،مثلا براي بمباران ها از روش اوج گرفتن و شيرجه زدن استفاده مي كرديم كه پس از لو رفتن اين روش ها را تغيير داديم. يا مثلا پدافند ما توسط اف 14 انجام مي شد كه روش خاصي بود و اصلا هواپيماهاي عراقي جرات نداشتند كه به فضاي ما بيايند چون وحشت خاصي از هواپيماهاي ما داشتند، اما پس از فتح خرمشهر اين روش در اختيار عراق گذاشته شد، به طوريكه هواپيماهاي پيش پا افتاده آن ها راحت اف 14 ما را طعمه قرار مي دادند، در اين مدت چندين هواپيماي اف 14 ما توسط آن ها زده شد. با تغيير روشي كه قرارگاه رعد داشت آن ها به وحشت افتادند ولي اين روش از رازهاي پروازي است كه الان نياز نيست من آن ها را مطرح كنم. ولي روشي كه قرارگاه رعد به وجود آورد با هواپيماهاي اف 14 هم مي توانستيم هواپيماهاي پيشرفته را به راحتي شكار كنيم. الان هم آمريكا واقعا نمي داند هواپيماي اف 14 كه به ما داده چه توانمندي هايي دارد، چرا كه برتري اف 14 ما يك برتري خاص نسبت به كليه هواپيماهاي كشورهاي اطراف ماست و به هر حال اين قدرتي است كه ما داريم و روشي است كه توسط قرارگاه رعد ابداع شده كه در واقع در بستر نيروي هوايي گسترش و تكوين يافته است. هواپيماهاي شكاري ما الان به روش ها و مهمات خاص تجهيز شده اند كه دشمن مطلع نيست و اين قدرتي است كه در جمهوري اسلامي به وجود آمده است. تا قبل از آن مي بينيم كه عراق به راحتي رادارها و تمام سيستم هاي پدافندي ما را مي زند، اصلا ما در اين مدت كور هستيم، چون تمام ضعف راداري و بينايي كشور در اختيار عاق بود و آن ها راحت با موشك هاي راداري و پرتو زن حتي رادارهاي دور برد ما را مي زدند چه برسد به موشك هاي پدافندي. هيچ امنيتي در مقابل عراق نداشتيم و واقعا پدافند ما در اين مدت كاري از دستش برنمي آمد، با تدبيري كه قرارگاه رعد با فكر شهيد بابايي به وجود آورد نيرو هوايي زنده شد. وقتي يكي از هواپيماهاي عراق كه شهرهاي ما را بمباران مي كرد در آسمان اصفهان سرنگون شد، از آن زمان ديگر ما شهر زني نداريم و نيروهاي ما در جبهه ها حركت مي كنند. آن زمان در پايگاه دزفول بودم از جبهه مي آمدند و مي گفتند كه نيروهاي عراق با يك هواپيماي تقريبا مسافربري آشغال هاي اداري و پاره آجرها را روي ما مي ريزند و در واقع اين طور با حالت خفت باري مي گويند شما هيچ كاري از دستتان برنمي آيد، يعني تا اين جد مدعي شده بودند، چرا كه آن روش ها در اختيار دشمن قرار گرفته بود و با سلاح هاي پيشرفته كاري از ما ساخته نبود، لذا قرارگاه رعد و اين مجموعه كه اشاره كردم تدابيري انديشيدند كه هم پدافند و هم آفند زنده شد و با برتري هوايي كه نيروي هوايي به دست آورد جبهه هاي ما هم متحرك شدند و موفقيت هاي چشمگير خوبي را بعد از سال 64 در جبهه ها مي بينيم.
اين فرايند تا چه سالي ادامه داشت؟
تا زماني كه آن ها بمباران شيميايي را شروع كردند، سر دشت و حلبچه را زدند، تنها اين كار از دست عراق برمي آمد، با اين تدبير خصمانه و غير انساني فاو را مي گير ند و بسياري از نيروهاي ما را در جبهه ها بمباران شيميايي مي كنند، مجددا قرارگاه رعدتدبير هايي اندييشد. آن ها با هواپيما به صورت نامحسوس يا با توپخانه هايشان شيميايي مي زدند و يا در جاهايي مثل سردشت كه نزديك مرز بود يواش مي آمدند و سريع برمي گشتند. چون نيرو هوايي ما برتري داشت نمي توانسدند به عمق كشور نفوذ كنند. ولي در جبهه ها و مرزها اين گونه عمل مي كردند كه با تحركي كه نيروهاي ما از لحاظ زميني هوايي داشتند، مي بينيم كه آمريكا خودش وارد گود مي شود و هواپيماي مسافربري ما را در روي خليج فارس مورد هدف قرار داده و عملا يكي،دو تا از سكوهاي نفتي ما را خود آمريكا مورد تهاجم قرار مي دهد، هم چنين به ناوگان ما حمله كردند و حتي به يكي از ناوهاي ما صدمه زدند. چون با اين تدبير شيميايي كاري از دست عراق برنيامد، خود آمريكا وارد جنگ شد. روند جنگ را كه بررسي كنيد حضرت امام مطرح كردند كه ما ناخواسته جام زهر را سر مي كشيم و اين زماني بود كه ابرقدرت با ما وارد جنگ شده بود. آن ها مصمم بودند كه اجازه ندهند جمهوري اسلامي موفقيت نظامي به دست بياورد ولي از آن پس جمهوري اسلامي موفقيت فرهنگي به دست آورد، يعني آن ها در پي اين بودند كه جلوي پيشرفت انقلاب اسلامي را بگيرند، تصورشان اين بود كه ايران مي خواهد از طريق نظامي صدور انقلاب بكند، بنابراين خود آمريكا وارد معركه شد. آمريكا، آلمان،فرانسه و شوروي سلاح هاي پيشرفته اي در اختيار عراق مي گذاشتند، ولي باز مي بينيم كه كاري از دستشان ساخته نيست، در نتيجه عملا خود آمريكا با ما وارد جنگ شد.
از روابط خودتان با مرحوم شهيد بابايي بيشتر بفرماييد؟
اشاره كردم از سال 64 چون علاقه خاصي به شهيد بابايي داشتم، اگر ايشان دستوري مي داد مو به مو اجرا مي كردم، چون ايشان را يكي از مخلصين انقلاب مي دانستم و خودم هم علاقه مند به اين انقلاب بودم. ايشان در سال 64 بنده را به عنوان معاون عمليات پايگاه پنجم اميديه انتخاب كرد،عملا من هم يكي از نيروهاي قرارگاه رعد بودم. آن قرارگاه از سال 64 به بعد پشتيباني هاي لازم عمليات هاي زميني را در نيروهاي وارد در جنگ انجام مي داد، تقريبا يك نيرو هوايي متحرك بود كه شهيد بابايي به وجود آورد. از زماني هم كه كارش را شروع كرد با وجودي كه ما سابقه آن چناني نداشتيم،بسيار موفق بود. در اكثر عمليات ها من يكي از نفراتي بودم كه مستقيم در قرراگاه در خدمت او بودم. آشنايي ما هم در حد دوستي رسيد.
از خلقيات و روحيات ايشان بفرماييد؟ نوع نگاهشان به جامعه و انقلاب چطور بود؟
اصولا اگر بحث و خاطراتي از او گفته شده از ساده، بسيجي و مخلص بودن او صبحت شده كه فقط يك بعد از ابعاد شخصيتي شهيد بوده، در حالي كه او ابعاد گوناگوني داشت يك مدير و فرمانده قاطع و توانمند بود كه يك مديريت اسلامي دلسوزانه اي داشت و با هر كس يك بار رو به رو مي شد او را شيفته خود مي كرد. شهيد بابايي يك نيروهاي هوايي متحرك، مغز متفكر و طراح اكثر عمليات هاي هوايي بعد از معاون شدنش در نيرو بود. زماني كه تازه اين سمت را داشت، گروهك ها و نفوذي هايي كه در كشور ما بودند حتي در دفتر ويژه نيروي هوايي نيز نفوذ كرده بودند، پروازها و عمليات ها لو مي رفت،به طوري كه وقتي هواپيماي ما مي خواست از مرز عبور كند با ديوارهايي از پدافند رو به رو مي شد. از زماني كه ايشان محوريت عملياتي نيرو را بر عهده گرفت به روش هاي قبلي پشت كرد و روش هاي جديدي را به وجود آورد. خود ايشان با ماشين هايي كه يك تشك ابري روي آن پهن بود،از اين پايگاه به آن يكي حركت مي كرد، ماشين طراحي مي كرد و به پايگاه ها مي داد. خودش در تك تك هواپيماهاي دو كابينه مي نشست و روش ها را به خلبانان نشان مي داد. نيروهاي زميني را با پروازها هماهنگ مي كرد كه زماني كه اين پروازها از ميان آن ها عبور مي كنند مورد هدف پدافند خودي قرار نگيرند. شهيد بابايي يك فرد نبود، بلكه متفكري به تمام معني با كليه ابعاد گوناگون پيشرفته انسانيت بود، يكي از بنده هاي خاص خدا بود كه به نظر من درصدي از خصايص حضرت علي را داشت.
راجع به آينده نگري و اين مديريت دلسوزانه اش هم بگوييد؟
در بحبوحه هاي انقلاب، خيلي از نيروهاي خوب نيرو هوايي جذب گروه هاي ديگر مي شدند كه اين باعث مشكلاتي مشد. در يكي از صحبت هاي بسيار ساده ايشان مطرح كرد كه اگر شما مي خواهيد جذب نيروهاي شيطاني نشويد، تنها راهش اين است كه به مسجد برويد،ا گر برويد از خيلي از دسيسه ها دور هستيد. اين آموزه اي است كه در عين سادگي، بسيار آينده نگرانه بود كه اگر كسي به مسجد مي رفت، با انقلاب آشنا مي شد، خيانت هاي دشمن به گوشش مي خورد و جذب دشمن نمي شد. به فرمانده ها و مسئولان تاكيد مي كرد كه شما نيروسازي كنيد، افرادي را بسازيد كه فردا آينده اين كشور به دست آن ها باشد. تاكيدش اين بود كه اگر ما خودمان در اين كشور دوچرخه بسازيم از نظر حمل و نقل خودكفا مي شويم، اگر بهترين بنز و هواپيما مثل همين تجهيزات پيشرفته هوايي را كشورهاي بيگانه در اختيار ما بگذارند زماني كه فوت و فن آ نرا در اختيارمان نگذارند و ما را منتظر قطعه بگذارند، به درد ما نمي خرد. يعني اين دوچرخه اي كه ما با دست خود ساخته ايم و در آن به خودكفايي رسيديم از آن بنز كه آن ها در اختيار ما گذاشتند بهتر است. دوچرخه اي كه داريم و فانوسي كه به دست خودمان روشن مي كنيم هدف ما را بهتر برآورده مي كند تا تجهيزات پيشرفته اي كه دشمن در اختيار ما قرار داده،لذا يكي از تفكرات نو انديشي ايشان در روش هاي پدافندي اين بود كه بر خريد رادارهاي پيشرفته تكيه نمي كرد، بلكه مي گفت ما در مرزها نفرهايمان را مي چينيم، با همين بي سيم هاي كوچك هم مي توانيم پدافند و پوشش راداري را به كشور بدهيم. اين كار هم عملا انجام شد و واقعا بسيار مفيد و موثر هم بود. اگر ما برتري هوايي را به دست آورديم از همان روش هاي بسيار ساده خودكفا بود كه او در كشور به وجود آورده بود.
يكي از موضوعاتي كه درباره اين شهيد مطرح مي شود تذكراتي است كه در آن برهه دوستان يا حتي سران نظام به ايشان مي دادند كه خيلي خودش را درگير پرواز نكند و از وارد شدن به فضاي اجراييات منعش مي كردند، اما ايشان چندان توجهي به اين مورد نداشت راجع به اين موضوعات هم بفرماييد.
نه اين كه توجه نمي كرد، كاملا هم توجه مي كرد چون من شاهد بودم. آقاي رفسنجاني و دكتر روحاني از كساني بودند كه با لباس مبدل و بسيجي بيشتر به جبهه ها مي آمدند. آقاي رفسنجاني تاكيد داشت و مي گفت: شما كه فرمانده هستيد نبايد پرواز كنيد و بايد روي زمين كارها را تدبير كنيد. ايشان هم قول داده بود كه اين كار را نكند مگر در مواقعي كه لازم است. اشاره كردم كه ايشان با همه هواپيماها آشنايي داشت درهمان زماني كه شهيد شد ايشان خلبان اف 14 بود ولي با اف 4 و اف 5 هم پرواز مي كرد. لزومش هم در اين بود كه روش هاي جديد پروازي را به معلمان خلبان اين هواپيماها آموزش دهد. در همين پروازي كه شهيد شد و من در خدمتش بودم به عنوان معلم خلبان در كابين عقب نشسته بود و در حال آموزش به من بود، بنابراين او پرواز جنگي را به عنوان يك خلبان جنگي كنار گذاشته بود، ولي به عنوان معلم خلبان آگاهي كه بايد اين روش ها را آموزش مي داد در زمان هايي كه ضرورت اقتضا مي كرد وارد عمل مي شد. متاسفانه در آن پروازي هم كه شهيد شد چون تنها كسي بود كه به آن منطقه آشنايي داشت، از زمين هم رفته بود چون جبهه هاي ما مملو از پدافندهاي خودي بود و ايشان با مسيرها آشنايي داشت، گاهي ضرورت ايجاب مي كرد كه برخي پروازها را انجام دهد، مثل همين پروازي كه در خدمتش بودم. من به ابعادي از شخصيت شهيد بابايي اشاره كردم، نه من مي توانم تمام ابعاد را به طور كامل بگويم و نه مجالش در اين فرصت كوتاه هست. خاطره اي يادم هست، در يكي از شب هاي حمله كه من معاون عملياتي پايگاه 5 در اميديه بودم، شهيد اردستاني گفت، شهيد بابايي مي گويد به امامزاده اي كه آن جا هست برويم، يك غروب باراني بود، جلوي امامزاده بركه اي بود كه در آن وضو گرفتيم و زيارت كرديم، ايشان دعاي كميل را با صداي نيمه گرفته خواند. با وجودي كه من در مراسم مذهبي زياد شركت كرده ام، ولي به جرات مي توانم قسم بخورم از مراسم هايي بود كه واقعا سراپاي بدن و انسان را آب مي كرد. ايشان حالت عارفانه اي داشت حرف، دعا و مسائلش به جان انسان مي نشست. او با حالتي كه داشت به آن نيمه شب باراني سرد حالت خاص و روحاني بخشيد كه انسان شيفته او مي شد. بايد با كساني كه بيشتر در خدمت ايشان بودند، صحبت شود و ابعاد شخصيتي او كشف و به صورت كتاب هايي براي آيندگان درآيد. من بيش از 4-3 سال توفيق اين را نداشتم كه خدمت شهيد باشم و فقط درصدي از خصايص او را ديدم كه به آن اشاره كردم.
درباره عمليات كربلاي 5 بفرماييد. چه نوع عملياتي بود؟
عمليات پيروزمندانه « كربلاي 5» در نوع خود، عملياتي منحصر به فرد نظامي است و هر چند تاكنون از زواياي كلاسيك و غير كلاسيك، تجزيه و تحليل شده است، از ديدگاه نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران، كم تر به آن دقت شده است. در حالي كه فرماندهان و متخصصان نيروي زميني با نگرش خاص خود اين عمليات را تجزيه و تحليل و بعضا نقد مي كنند، از نگاه « قرارگاه رعد » قرارگاه عمليات هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران اين عمليات از جهات گوناگون بسيار موثر بود كه علاوه بر دستاوردهاي سياسي و نظامي، باعث انهدام بسيار گسترده نيروهاي زرهي عراق شد. سازماندهي سريع نيروهاي عمليايت به فاصله پانزده روز پس از عمليات « كربلاي 4» با تفكر بومي فرماندهان در قرارگاه خاتم الانبيا و در حالي كه دشمن گمان مي كرد نيروهاي ايراني دست كم تا چند ماه آمادگي عمليات نخواهند داشت، با اجراي دقيق اصل غافل گيري در يكي از دشوارترين مناطق جنگي، شوك بسيار سنگيني را بر دشمن وارد ساخت. در اين عمليات، هر چند ما در جبهه كوچكي در شرق بصره با دشمن درگير شديم، انسجام و يكپارچگي همه نيروها، اعم از نيروهاي بسيج و سپاه، نيروي زميني و دريايي ارتش و هم چنين حضور گسترده و بسيار موثر نيروي هوايي، توانست تجهيزات زرهي و نيروهاي عراقي را در بالاترين حد ممكن منهدم كند.
جنگنده بمب افكن هاي نيروي هوايي با بيش از سيصد سورتي پرواز و استفاده از بمب هاي سنگين، آن چنان جهنمي براي دشمن ساختند كه تا پيش از اين حتي به خواب هم نديده بودند.
دشمن كه در اين منطقه ماه ها پيش از عمليات «كربلاي 4» با الهام از طرح هاي اسرائيلي، اقدام به ايجاد خاكريزهاي مثلثي و ايجاد استحكامات بسيار گسترده درآن ها كرده بود، گمان نمي كرد كه اين خاكريزها به گورستان نيروها و تجهيزات بدل شود، اما بار ديگر حضور نيروهاي بسيار معتقد در زمين و پشتيباني هوايي معادله جنگ را به نفع جمهوري اسلامي ايران عوض كرد.
خلاصه آن كه اين بار نيز استراتژي نظامي شهيد بابايي، ستاري و اردستاني در ايجاد تفكر بومي، تغيير تاكتيك هاي پروازي، رويكرد به خودكفايي به ثمر نشست و در اين عمليات به رغم استفاده از تاكتيك پرواز در ارتفاع سطح كه در اين ارتفاع انواع آتش اعم از گلوله هاي توپ، تانك، خمپاره، سلاح هاي نيمه سنگين و سبك و انواع تركش وجود دارد حتي يك گلوله يا تركش به جنگنده هاي ما اصابت نكرد!
« والفجر 8 » نيز بسيار موثر واقع شده بود و انهدام نزديك به چهل فروند هواپيماهاي پيشرفته دشمن و ايجاد روش هاي نوين، موجب برتري هوايي بر نيروي هوايي بسيار مجهز عراق شده بود.
ناشي از عوامل متعددي بود، اما به طور كل، حضور نيروي مومن و معتقد در خطوط اول جبهه، يكپارچگي ميان نيروي زميني ارتش با سپاه و بسيج و عمليات و پوشش گسترده هوايي و انهدام زرهي ارتش عراق، مهم ترين اين عوامل است.
از پرواز آخر بگوييد، عمليات چه بود و بر چه اساسي شكل گرفته بود؟
آن پرواز يك حكايت خاص دارد. آن زمان كه اوج زيارت حج و عيد قربان بود و از قبل تعيين شده بود كه او به حج برود، چون اكثرا در جبهه ها بود و كمتر به خانواده اش مي رسيد. از طريق شهيد ستاري كه از شاگردان او و فرمانده نيرو بود اسم او و همسرش جزء زوار بود. موعدش كه رسيد گفت يك درگيري پيش آمده انشاءالله آن كه تمام شد به شما خواهم پيوست. يك هفته قبل از آن هم قرارگاه رعد در پايگاه سوم همدان مستقر شده بود. در جبهه غرب نيروهاي خودي وارد يك عمليات شده بودند و قرارگاه رعد هم از همدان پشتيباني مي كرد. فكر مي كنم شب چهارشنبه بود كه آن كشتار در عربستان به وجود آمد و تعدادي از زوار ايران شهيد شدند كه او بسيار گريه مي كرد و از اين امر بسيار ناراحت بود. بعد از اين كه عمليات جنگي را انجام داديم به من كه آن موقع جانشين پايگاه دوم شكاري تبريز بودم، دستور داد: فردا برو و آمادگي پرواز را آن جا به وجود بياور چون قرار است عملياتي در سردشت انجام شود. پنج شنبه بعد از اين كه آن عمليات جنگي را انجام داديم، به تبريز رفتيم و در آن جا اقدامات اوليه را انجام داديم. روز بعدش كه جمعه بود، بعد از انجام يك پرواز جنگي با سرهنگ بختياري به تبريز تشريف آوردند. به ايشان گفتم آمادگي هاي لازم را انجام دادم اما موفق نشدم با تلفني كه داده بوديد براي هماهنگي با سپاه ا رتباط برقرار كنم، كه ايشان خودش اين هماهنگي را ايجاد كرد. من تاكيد كردم كه ما يك پرواز صبح انجام داديم، اگر اين بماند براي فردا بهتر است كه گفت نه اين كار بايد انجام شود بايد آشنايي شما با محيط صورت بگيرد چون ممكن است به زودي قرارگاه به اين جا منتقل شود و نياز است كه اين كار هر چه سريع تر انجام شود. پس از انجام اقدامات اوليه پروازي، ايشان مهماتي را كه بر روي هواپيماي اف 5 كه دو كابينه است سوار شده بود را كافي ندانست، دستور تغيير آن ها را داد كه اين حدود 20 دقيقه طول كشيد. من جلو و ايشان عقب كابين نشست. آخرين چك هاي پروازي انجام شد و از باند بلند شديم. همان طور كه اشاره كردم شهيد مسير را از پائين هم مي دانست، آگاه ترين كسي بود كه هم جبهه ها، هم مسيرها و هم خلبان ها را مي شناخت. مسيرها را كه مي رفتيم در آخرين نقطه تصميم گيري (ip)، بايد همه سوئيچ ها تنيظم مي شد، خلبان مسير و سمت ثابت داشته باشد، از آن جا زمان صفر شروع مي شود، چون در اين سرعت، ارتفاع و سمت ثابت بايد عمليات هاي اوج گيري و بعد شيرجه انجام شود. آخرين هماهنگي و گفت و گوها انجام شد به آن جا كه رسيديم آن نقطه را تنظيم كرديم و به سمت هدف رفتيم. اين ip چون تقريبا بين 10 تا 30 كيلوتري هدف است جايي است كه حتما بايد كاملا مشخص باشد كه هواپيما با سمت مشخص كارش را شروع كند تا جايي كه مي خواهد اوج گيري كند و شيرجه بزند، به سوي هدف باشد. نيروها، تجهيزات و تجمع دشمن بود كه مورد هدف واقع مي شد. 180 درجه زديم تا به خاك خودمان برمي گرديم. هدف دامنه هاي قديمي سردشت بود ماموريت به خوبي انجام شده بود و شهيد از اين بابت بسيار خوشحال بود. دشت غربي سردشت هم چون جنگل، سرسبز و بسيار زيبا بود او آن را تحسين و لعنت مي كرد كساني را كه باعث شده بودند ما با دست خودمان اين زيبايي را به آتش بكشيم. در موقع رفتم هم شعر مسلمن را زمزمه مي كرد. ناگهان انفجار مهيبي رخ داد كه تمام داخل كابين را مه فرا گرفت، يك لحظه همه چيز به هم ريخت و براي لحظاتي نمي دانستم چه اتفاقاتي افتاد، وقتي من به خود آمدم چون داشتيم لا به لاي ارتفاعات با ارتفاع پست مي آمديم، ديدم بيش از 100 پا از ارتفاع هواپيما كاسته شده بود و ما در حال رفتن در كوه بوديم. اين عكس العمل ماهيچه اي ما و خواست خدا بود كه توانستم هواپيما را از آن وضعيت بيرون آورم. در آن زمان هر چه صدا زدم از شهيد صدايي نبود و اصوات نامفهومي از برخورد هوا با كابين شكسته به گوش مي رسيد و جز اين چيزي شنيده نمي شد. بسيار سعي كردم و از راديوي داخلي كه تنها چيزي كه سالم بود، او را صدا زدم اما صدايي نشنيدم. حركاتي كه به هواپيما دادم، آينه جلوي هواپيما را تنظيم كردم كه شهيد را بتوانم ببينم، فقط متوجه شدم كه شيشه حايل بين 2 كابين شكسته و خون آلود بود و چتري هم كه بايد نفر را از كابين به بيرون هدايت كند متلاشي شده و حالت ارتعاش دارد، گفتم احتمالا شي به شهيد خورده و او از كابين بيرون افتاده، چون من آثاري از او نمي ديدم اين جا بود كه با رادار منطقه تماس گرفتم و گفتم كه ما مورد اصبت واقع شديم و احتمالا همراه من بيرون پريده، موقعيت دادند كه هلي كوپتر اضطراري بيايد و احيايا اگر جنازه شهيد در آنم منطقه است بتوانند به آن برسند. مدتي كه در تبريز جانشين پايگاه بودم با منطقه آشنايي داشتم و روي اين آشنايي به سمت پايگاه آمدم. اعلام وضعيت اضطراري كردم، چون هواپيما وضعيت خوبي نداشت و دستگاه هاي ناوبري از كار افتاده بود و خود من هم مورد اصابت تركش از پشت و پا بودم اما صندلي پشت من باعث شده بود كه تركش كاري به من نگيرد. نيروهاي امداد و اضطراري تمام باند را گرفته بودند و من در حال كم كردن سرعت بودم كه متوجه شدم دسته هاي گاز هواپيما تا يك حدي بيشتر عقب نمي رود و من نمي توانم سرعت هواپيما را كم كنم، لذا با همان سرعت بالا و سه چرخ هواپيما را روي باند آوردم چتري كه عقب هواپيماهاي شكاري براي گرفتن سرعت است، به علت سرعت بالا بدون اين كه درگير شود رها شد، يك قلاب هم هست آن را هم استفاده كردم كه باز نشد و سرعت هم كم نمي شد. سعي كردم سوئيچ هاي بنزين را قطع كنم با آن سرعت زياد در حال وارد شدن به انتهاي باند بودم، از فشاري كه به ترمزها آوردم لنت ها داغ شد و لاستيك هاي هواپيما آتش گرفت. همه موارد كه استفاده شد و هواپيما متوقف نشد، انتهاي باند هواپيماهاي شكاري يك توري هست كه هواپيما داخل آن درگير مي شود،وارد آن تور شدم، آن هم از دو طرف پاره شد و به دليل قطع شدن بنزين هواپيما خاموش شد. اطفا حريق رسيد و آتش لاستيك ها را خاموش كرد. من داخل آن تور گير كرده بودم كه آن را هم پاره كردند و من توانستم بيرون بيايم. سرهنگ بابازاده يكي از خلبان ها كه معاون عمليات آن زمان بود، از هواپيما بالا رفت و وقتي كابين عقب را ديد به سرش زد و با شيون گفت: شهيد اين جاست. متاسفانه او مورد اصابت واقع شده بود، فشار انفجار او را به يك طرف صندلي فشرده كرده بود و دست چپش هم افتاده بود پشت دسته گازهايي كه من از جلو سعي مي كردم آن ها را ببندم. بر اثر تلاشي كه من كرده بودم دست از پوست درآمده بود. در نهايت جنازه شهيد را پائين آوردند. وقتي جنازه او حمل مي شد اذان ظهر عيد قربان را مي گفتند. جمعه 15 مرداد سال روز عيد قربان بود. قولي كه شهيد داده بود كه روز عيد قربان به كاروان زيارت بپيوندد كه ذبح ابراهيم شد و به لقاء الله پيوست. من در خاطرات تيمسار دادپي خواندم كه گفته بود من شهيد را احرام بسته در طواف ديدم به سمتش رفتم كه پيدايش نكردم. واقعا او در آن روز به حج رفت و در آن روز قرباني شد.
او هميشه از خدا شهادت را مي خواست و دوست داشت طوري شهيد شود كه كمترين ضرر را به جمهوري اسلامي بزند. واقعا هم همين اتفاق افتاد چون هيچ خلباني نيست كه شهيد شود و هواپيمايش سالم بنشيند ولي اين اتفاق براي شهيد بابايي افتاد.
آن مساله اصلا چگونه اتفاق افتاد؟
آن جا پدافند بود و ما مورد هدف واقع شديم. اگر اتفاقي كه افتاد يك صدم ثانيه زودتر مي افتاد به من مي خورد، چون من در كابين جلو بودم و اگر ديرتر رخ مي داد اصلا به شهيد نمي خورد. اين سرنوشت شهيد بود كه بايد در اين روز عزيز( روز عيد قربان ) قرباني اسلام شود.
شما بعد از آن اتفاق چه حس و حالي داشتيد؟
ديگر نمي توان نام آن را حس و حال گذاشت. وقتي از هواپيما پياده شدم و با اين شرايط مواجه شدم، سر از پا نمي شناختم. فرمانده پايگاه تيمسار رستگارفر بود كه زير بغل من را گرفته و كناري برد. در ان جا من براي مدتي اصلا نمي دانستم در دنيا چه مي گذرد. واقعا يك فرد بسيار مثبت، موثر و مفيد با كارايي خوب بود، كه اگر مي ماند مي توانست خيلي موثر و مفيد واقع شود.
دو چيز باقي مي ماند: يكي اين كه احساس مي كنيد بعد از شهادت ايشان تا چه اندازه منش و خواسته هاي ايشان، چه در سطح جامعه و چه در سطح نيرو جاري و ساري است؟ و فكر مي كنيد ديگران تا چه حد راه ايشان را ادامه دهند؟
ايشان آثار علمي و پابرجايي به وجود آورد. اين طور نيست كه ما بگوييم كه او يك كتابي نوشت و كسي نخواند. روشي به وجود آورد كه درنيروي هوايي ما دنباله رو دارد و عملا چون مفيد بود اجرا مي شود. نمي دانم جامعه چقدر از اين شهيد الگو گرفته است شايد كساني كه بايد اين رسالت را انجام مي دادند كوتاهي كردند، آموزه اي كه بايد از زندگي اين شهيد به جوانان داده مي شد داده نشده است. ولي آن روش هاي عملي كه ايشان در نيروي هوايي به وجود آوردند همچنان ادامه دارد. تمام متفكران نيروي هوايي به اين روش ها مجهز هستند. من مصداق تفكر و گفتار اين شهيد را عينا در تحول جنگ تحميلي زماني كه خود آمريكا، عراق را مورد تجاوز قرار داد، ديدم تعدادي از خلبان هاي عراقي فرار كرده و به كشور ما آمده بودند. من آن موقع فرمانده پايگاه دوم تبريز بودم صحبتي با آنان داشتم كه الان وضعتان چيست آن ها مطرح كردند كه هر چه دشمن به ما داد هيچ فايده اي براي ما نداشت و ندارد. به آن ها گفتم چه مي خواهيد تا سوغات به كشورتان ببريد؟ گفتند فانوس به ما دهيد. واقعا تعجب كردم و اين حرف شهيد يادم آمد كه اگر ما دوچرخه بسازيم خودكفا مي شويم و با چنگ خودمان براي خودمان يك پناهگاه بكنيم اين به حال ما مفيد است و من آن جا عينا ديدم و فهميدم بايد يك تفكر بسيجي خودكفايي در كشورمان به وجود بياوريم تا خودمان روي پاي خودمان بايستيم، اگر مي خواهيم در مقابل دشمن ابر قدرت ها پابرجا و مستحكم باقي بمانيم بايد از فكر نيروهاي داخلي خودمان استفاده كنيم، ابداعات و اختراعات نظامي و سيستم تجهيزاتي خودمان را داشته باشيم.
از مراسمي كه براي بعد از شهادت ايشان انجام گرفت كمي برايمان توضيح دهيد.
فيلمش هست، كل نيروي هوايي و كشور عزادار بود. كسي در نيروي هوايي نبود كه براي شهيد گريه نكند. اصلا كسي او را نمي شناخت، بعد كه رهبر معظم انقلاب آن گفته ها را كه راجع به ايشان گفت ابعاد شخصيتي شهيد برملا شد. تازه كشور شروع به شناخت او كرد كه ديگر بي فايده بود. متاسفانه ما در كشورمان اصولا آدم هاي مفيد و موثري داريم كه بعد از مرگشان به وجودشان پي مي بريم كه ديگر زياد فايده اي ندارد. الحق در مراسم ايشان سنگ تمام گذاشتند. در تبريز كه آن جا شهيد شد، از همان ابتداي شهادتش، حمل ايشان به بهداري، جا به جايي ايشان از آن جا به تهران و تا بازگشت همسرش كه جنازه در سردخانه بود، من حضور داشتم. در زمان خاك سپاري، من و شهيد اردستاني و تيمسار بقايي كه از دوستان نزديك او بوديم. هنگامي كه او را در قبر مي گذاشتند، من ديدم كه آن ها در حال خنده هستن،علت را جويا شدم كه شهيد اردستاني با حالت حزن و خنده گفت: هر چيزي كه مي برديم مي گفت اين را هم افقي كرديد، ما خودش را هم افقي كرديم. يك چنين مثلي هم در مراسم دفن ايشان در قزوين اتفاق افتاد. شهيد اردستاني هم يكي از نيروهاي انقلابي، با عظمت و شجاع بود. خدا شهيد اردستاني، بابايي، ستاري و ساير شهيدان جنگ تحميلي و انقلاب اسلامي ما را رحمت كند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 33
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}