فرمانده اي اخلاقي و عملگرا




 

درآمد
 

سرتيپ خلبان حسين چيت فروش در همان جلسه نخست آن قدر گرم و صميمي سخن مي گفت که اگر فرصت داشت شايد چندين برابر اين مطلب را از سينه بيرون مي ريخت. جسارت و صراحت لهجه اش خود به خود دلبستگي ايجاد مي کرد که بر شوق شنيدن مي افزود او در خلال اين گفت و گو کوشيد تنها زوايايي خاص از ويژگي هاي شهيد بابايي را تحليل و واکاري کند.

ابتدا از خودتان و دليل انتخاب رشته خلباني بگوييد.
 

من سرتيپ دوم خلبان حسين چيت فروش متولد سال 1335 در دزفول هستم. علاقه به هوا، فضا و خلباني در بسياري از جوانان کشور در طول تاريخ وجود دارد. من هم درهمان حال و هوا با استخاره آيت الله قاضي در دزفول تصميم گرفتم به اين شغل بپيوندم.

کجا اين آموزش ها را ديديد و چطور وارد اين عرصه شديد؟
 

در رژيم قبل پس از طي دوره هاي آموزشي زميني در ايران با يک نوع هواپيما به خاطر آمادگي، تست جسماني و استعدادهاي پروازي پرواز مي کرديم. سپس براي تکميل دوره به آمريکا اعزام مي شديم.

در چه سالي به آمريکا اعزام شديد؟
 

سال 56، يعني 5-4 سال بعد از اين که شهيد بابايي به آمريکا رفت.

شما به بحبوحه انقلاب برخورد کرديد؟
 

بله، خاطرات زيادي هم از انقلاب دارم.

آن خاطراتي که مي فرماييد چه بوده است؟
 

در بحبوحه انقلاب اصلاً آنجا از اين تظاهرات و پيام هاي امام خبري نبود. کساني مي خواستند اين پيام ها و تظاهرات را به دانشجويان خلباني يا ايراني هاي مقيم آنجا منتقل کنند. انجمن هايي مانند انجمن به اصطلاح کنفدراسيون ايران و آمريکا بود که مي توانستيم با آنها در ارتباط باشيم. به طور طبيعي پاره اي از جلسات به صورت مخفي برگزار مي شد. من انجمن اسلامي نيروي هواي مقيم آمريکا را بنياد گذاشتم در آنجا همين پيام هاي انقلاب را به طور غير رسمي بين دانشجويان و بچه ها منتشر مي کرديم.

نحوه اين انتشار به چه صورت بود؟
 

ماتمام اخبار ر از طريق دانشجوها مي گرفتيم دانشجويان انجمن اسلامي مقيم آمريکا و کانادا بسيار فعال بودندکه به روز اخبار سخنراني ها وپيام هاي امام دستشان بود. بعدها اينها را به صورت پست، با زيرنويس انجمن اسلامي مقيم آمريکا در صندوق پستي بچه ها مي فرستاديم.

براي شما محدوديتي ايجاد نکردند و دچار مشکل نشديد؟
 

کار در آنجا هميشه مخفي بود. شما با نزديک ترين دوستت نمي توانستي شفاف حرف بزني. اقدامات احتياطي را از قبل انجام داده و نامه اي براي همه ارسال کرده بوديم که از اين به بعد اخبار و اطلاعاتي از ايران به دست شما مي رسد، لذا نامه هايتان را جلو دوستان ودر محل اداره پست باز نکنيد. پيوسته که نامه ها را مي فرستاديم آرام آرام زمينه را ايجاد کرديم تا خودشان ساخته شوند، آمادگي ذهني را داشته باشند که چگونه مي توانند با اين قضايا برخورد کنند ونامه ها، اخبار و پيام هايي از انقلاب به دستشان برسد. اين فرايند ادامه پيدا کرد. طبيعتاً سيستم هم به ما مشکوک مي شد وگاهي خانه ما را مي گشت. فرماندهان آن موقع F.B.A به جد دنبال اين موضوع بودند ولي سعي مي کرديم مدرکي دست آنها ندهيم حتي ماشين و خانه ما را هم مي گشتند.

آيا درنهايت چيزي هم پيدا کردند؟
 

يک بار از بيرون نگاه کرده بودند و در ماشين من که در پارکينگ بود، کتابي راديدند که روي آن نوشته شده بود «انجمن اسلامي آمريکا و کانادا» اين براي آنها سرنخ شد و به طور پيوسته آن را دنبال مي کردند، که مي خواهيم بدانيم در آن کتاب چه نوشته شده است.

آن را در اختيار شان گذاشتيد؟
 

نه اصلاً امکان نداشت در اختيارشان بگذاريم. آن موقع بچه ها مي خواستند با همان جلدمطالب ديگري را راجع به انقلاب سفيد بنويسند، اما يديم ممکن است متوجه شوند که همخواني ندارد در نتيجه هيچ چيز ارائه نداديم با اين که آنها پيوسته پيگير بودند.

در نهايت اين فرايند به خير و خوشي تمام شد و شما برگشتيد.
 

البته اين کشمکش ها و درگيري ها تا آخرين روز و دقيقه پيوسته وجود داشت و اگر بخواهيم وارد اين مسايل شويم نمونه بسيار زياد است.

بعد که به ايران بازگشتيد کجا مستقر شديد؟
 

درمهرآباد بوديم. آن موقع انجمن اسلامي فعال ترين جايي بودکه بچه ها از طبقات و قشرهاي مختلف در آن جمع مي شدند. بحران ها و تظاهرات انقلاب از همان ابتداي سال ادامه داشت، جهاد سازندگي به وجود آمد که هنوز خودکفا نبود. شروع حرکت خيلي از بچه ها از دور بود و بعد آرام آرام شکل گرفت. ما حرکت جهاد را در خود نيرو هوايي مکتبي و اسلامي قبل از اين که سياسي – ايدئولوژيک بشوند، بعد عقيدتي – سياسي انجمن اسلامي داشتند. سير تکاملي آن منجر به اين حرکات مي شد.

تا زماني که جنگ شروع شودشما کماکان در مهرآباد بوديد؟
 

بله، تا اين که شهيد بابايي سال 62 به عنوان معاون عملياتي نيرو هوايي از اصفهان به تهران منتقل شد. بلافاصله بعد از انتقال براي بررسي و شناسايي اراد به جاهاي مختلف مراجعه مي کرد اولين ديدار من با ايشان در پايگاه مهرآباد بود شب همه مسئولان راجع به پايگاه ترابري بحث مي کرديم وسوالات زيادي در ارتباط با اوضاع وجود داشت که از آنجا ارتباطات ما روز به روز نزديک تر شد.

نحوه آشنايي بيشتر تان درکار و جنگ به چه صورت بود؟
 

ضمن اينکه من با هواپيماي ترابري که به صورت خفاش بود و حالت شناسايي داشت، پرواز مي کردم. در انجمن اسلامي هم بودم، چون درانجمن نيروهاي انقلابي با گرايش جدي مذهبي مثل شهيد اردستاني و بابايي مطرح بودند. وقتي در حرکت بعدي تمام فرماندهان عوض شدند يک گام جديد در نيرو ايجاد شد اين شبکه به هم وصل بود: انجمن، بابايي، اردستاني و طيف هايي که دراين راستا نگاهي به انقلاب و نيرو داشتند. پيوند و محوريت کل اين بچه ها را شخص شهيد بابايي بر عهده داشت او با سرتاسر نيروي هوايي ارتباط داشت.

خصوصيت بارز ايشان از بعد اخلاقي و فرماندهي چه بود؟
 

مي توان به بابايي از زواياي مختلف نگاه کرد. فکر مي کنم از جهت اخلاقي در موردش زياد صحبت کردند؛ يک فرد بسيار کم حرف و عملگرا بود. او هميشه موهايش را مي تراشيد و با اينکار مي خواست به تاريخ بگويد کسي با درجه بالاي سرهنگي، سرتيپي و خلبان اف14 که هميشه سرش را مي تراشد، آيا معني و مفهوم آن مرگ برتجمل گرايي، سرمايه داري، دنيا پرستي و لذت گرايي نيست؟ در اين سال هاست که تهاجم فرهنگي مطرح شده و ما مي بينيم که جوانان ما اسير فيلم هاي مستهجن هستند. او پاسخ همه اينها را با يک حرکت اخلاقي ماندگار درتاريخ داد. همه مي دانند که هيچ وقت لباس پرواز تنش نبود، لباس بسيجي آن هم از ارزانترين وساده ترينش مي پوشيد وهميشه هم سرش تراشيده بود، خودش تحليل مي کرد و ميگفت نيازي نيست جلوي آينه بروم و موهايم را شانه کنم. راحت تر وسريع تر شسته مي شود، يک قدم به خدا نزديک تر است. چه کسي پيدا مي شود که بگويد ايشان در گرماي 40-50 درجه خوزستان آب خنک خورد؟ آب را مي گذاشت تا از لذت و خنکي بيفتد، چون مي گفت آن بسيجي که در خط است آب خنک پيدا نمي کند. چه کسي مي گويد که در زمستان چاي داغ خورده است؟ به نفسش خيلي مسلط بود. علاقه اش بازي و رقصاندن نفس بود. من لبخندهايي که به نفس مي زد را مي ديدم. سيب، انگور ياميوه اي زيبا و آبدار را نگاه مي کرد، نفس که به هوس مي افتاد آن را نمي خورد و به کس ديگري مي داد.همه اين صحنه ها را شاهد بودند. متانت و آرامش خاصي داشت. دوست داشت کسي به او تندي کند و او کوتاه بيايد. خيلي از بزرگان به خاطر اخلاق نيکو و پسنديده اش شيفته اش بودند. من فکر مي کنم که يک اشاره کافي است تا در اين مجله سرنخ قابل تحقيقي باشد. سيستم اخلاقي که بابايي داشت يک سيستم عمل گرا بود و معتقد به اين روايت که از راهي غير از زبان، تبليغ و امر به معروف کنيد. چه چيزي بهتر از 1000 تا سخنراني که براي خلبانان داشت. براي آنهايي که مي جنگيدند چلوکباب آماده مي کردند، من يک بار کسي را نديدم که بگويد بابايي يک لقمه از آن خورده است. بعضي ها دير به غذا مي رسيدند و او هميشه با آنها غذاي چرب ته ديگ سربازي را مي خورد. مثل شهيد رجايي بود که از شلاق هاي ساواک لذت مي برد، به جاي اينکه ناله کند، او از اين غذا به جاي چلوکباب لذت مي برد. در همه جا دوست داشت که جلوي او چلوکباب برگ بخورند اونخورد. فردي هست که نام حاج علي سيفي که در قرار گاه خاتم آبدارچي بود، يک پيرمرد باتقوا و مومن بود. صبح و ظهر و شب اذان مي داد. طبيعي است که فرماندهان قرار گاه با ايشان غذا و شام نمي خوردند، اما شهيد بابايي هميشه با او نهار مي خورد، من پيشنهاد مي کنم با او هم مصاحبه کنيد. الان حدود 80-90 سال سن دارد. کسي هست که بگويد او روي تشک هاي خوش خواب مي خوابيد؟
او درماشين در مسيرها مي خوابيد. چه کسي مي تواند اين طور باشد؟ اين قدر اين تن را خسته ميکردکه در مسير بين قرارگاه ها مي خوابيد، خيلي ها شاهد بودند که برايش پاترول مي آوردند ولي او سوار نمي شد. مي گفت ارتفاعش بالاست، پيکان سوار مي شد. کل مسئولان خانه شان را عوض کردند، اما او خانه بزرگش را داد يک خانه کوچکتر گرفت. راجع به همين جابه جايي خانه اش بايد کتاب ها نوشت. نبايد به همين راحتي از اين مسائل گذشت. من پاي منبر يک روحاني بودم که مي گفت:اي علما، طلبه ها، روحانيون و مردم خجالت نکشيد که استاد اخلاق خودتان را افسر نظامي قرار دهيد. اين موضوع خيلي جدي است که يک انسان عيالوار برود و در منطقه کوچک تر و پايين تر زندگي کند، اصلاً غير قابل تصور نيست، توصيه مي کنم در اين زمينه تحقيق شود. اگراين مسئله مذهبي هم نباشد به عنوان يک حرکت آزادگي و ملي بايد انجام شود. اگر مي خواهيم جلوي تشريفات و زياده خرج کردن را بگيريم کافي است يک چنين حرکتي را به سادگي نشان دهيم.کسي که چند رده پايين تر از خودش بهترين هواپيماهاي در اختيارش است با قطار به دزفول مي رفت.
هميشه به من مي گفت برو بليط قطار بخر، چون الان اضطراري در کار نيست، بعد از ظهر حرکت مي کنيم. شب در قطار فکرها و بررسي هايمان را مي کنيم، اول وقت ساعت 5 صبح دزفول هستيم. اما 20 رده پايين تر از او هواپيماي مخصوص داشت، او از نظر اخلاقي عمل گرا بود.

از فعاليت هاي نظامي و راهبردهايي که براي بهبود شرايط و پيروزي در جنگ ارائه مي کرد بفرماييد.
 

يک طيف از فعاليت هايش همين سوال است. راجع به توان و کارايي مديريتي نظامي اش هيچ چيز مطرح نشده و خيلي مظلوم مانده است. در زماني که بجد نيروي هوايي زمين گير بود، قطعه نداشتيم، عده اي ازمديرها رفته بودند، بچه ها شهيد شدند و خيلي ها به بن بست رسيده بودند. ايشان هميشه خالق بود، به طور مثال هواپيماهاي دشمن به عمق خاکمان مي رسيد، هواپيماهاي اف 4 ما در مرکز ايران،اصفهان مستقر بود، تا بلند مي شد که به نزديک مرز بيايد، احتمالاً يا نمي رسيد يا دير مي رسيد. جابه جايي اف 14 ها از اصفهان به بوشهر خيلي مهم بود. طرح فوق العاده استراتژيک وسنگين جابه جايي و نگهداري نيروهاي فني، انواع و اقسام برق، سيستم هاي نگهداري و ساختارهاي باندهواپيما در بوشهر بايد تمام سامانه پروازي عوض شود. اما او قاطعانه ايستاد تا مجلس وشوراي عالي دفاع آن را پياده کند. اما چه کسي راجع به اين قضيه که موفقيت بزرگي بود تاکنون صحبت کرده است؟ اوموضوع توقف پروازهاي شب را اجراکرد. اگر طرح هاي او نبود الان ما هواپيما نداشتيم. اوقدرت هوايي و نوع هواپيماهاي دشمن را بررسي و با چهار خلباني که اسير شده بودند گفت و گو و اطلاعات را تحليل کرد واين دستور نظامي محکم راداد. هواپيما به عنوان گشت هوايي و پاسداري از فضاي کشور بايد 16 ساعت در فضا باشد که اگر تهاجم و نفوذي بود به راحتي جلويش را بگيرد؛ لذا از شب تا صبح هم بايد هواپيما بالا باشد که زمان و ساعت پرواز موتور، امنيت هواپيما را دچار خدشه ميکرد. باتحريم اقتصادي و ساعت هاي 200-400-800-1200 ساعت بايد تعدادي قطعات تعويض، بازبيني، چک و دوباره سوار شد، هواپيماي ما نمي توانست براي 20 سال آينده دوام بياورد. او با بررسي وضع دشمن اين پروازها را متوقف کرد که موجب نجات اين هواپيماها بود اما کسي اين را تشخيص نمي داد.تصور کنيد اگر اين هواپيما با پروازهايش شب تا صبحش چند هزار ساعت بيشتر پرواز مي کرد تا الان ديگر موتور نداشتيم.

ايجاد حرکت نويي به نام قرار گاه رعد در تاريخ جنگ فکر و ايده کسي جز بابايي نيست. دليل اين کار چه بود؟
 

در زماني که نيروي هوايي درسال هاي 64 بهبن بست رسيده بودوقتي دو هواپيما بلند مي شد جفتش ر امي زدند و برتري هوايي با دشمن شده بود. سال 63 اين فکرها را کرد و اواخر همان سال آنها را پياده کرد. فقط فرماندهاني چون آقاي رفسنجاني، محسن رضايي و کساني که مسئول قرار گاه بودند مي دانند که پيش از اين چه وضعيتي بود. او يک سامانه جديد به وجود آورد و در دانش علم و تکنولوژي يک تفکر بسيجي ايجاد کرد، قرارگاه رعد ر اساخت؛ جايي که دو هواپيما بلند مي شد هر دو را مي زدند، 300 پرواز انجام مي شد و يکي را هم نمي زدند.
او بي سابقه ترين کارها را انجام مي داد. مايک اصطلاح فني داريم به نام لاف بامبينگ، يعني بمباران به صورت لاف. اين يک تکنيک بمباران است براي اين که هواپيما سالم بماند واصلش متعلق به هواپيماي اف 4 است، اما بابايي آن را به هواپيماي اف 5 منتقل کرد.

چگونه؟
 

به اين صورت که هواپيمادر خاک ما مي ماند و بمب پرواز مي کند و 7 کيلومتر آن سوتر مي رود. با يک تاكتيک فني اينها را تمرين و تست کرد وبعد انجام داد تاهم جبهه ها را نجات دهد، هم بمباران کند و هم هواپيما در خاک خودي بماند. او آينده جهان اسلام و اين نظام رامي ديد ومي گفت روزي خواهد رسيد که يک پيچ اينها را هم به ما ندهند.

پس چرا از اين تاکتيک ها و کارهاي فني اوصحبت نشده است؟
 

قرار گاه رعد يک کار فوق العاده حرفه اي است، يک تشکيلات وسيع. نوع خلبان، هدف، مديريت جنگ و هدايت اين قضيه يک کار فوق العاده عظيمي است. درباره چگونگي خلق و ادامه کار قرارگاه رعد بايد کتاب ها نوشت تا براي اين نسل شفاف شود. چرا که در قالب چند سوال و جواب و يک مصاحبه نيم ساعته نمي توانيم بفهميم چه حرکت سنگين و عظيمي رخ داده است. دقيقاً اين قرار گاه بحثي است شبيه مسائلي که امروز راجع به جنگ هاي نامتقارن يا غير همگن مطرح سات. ايشان همين کار را آن موقع مي کرد. پست فرماندهي سيار سايت ها را متحرک مي کرد که يک دانش و بررسي فوق العاده وسيعي مي خواهد.
وقتي هواپيمايي از سايتي عکس مي گرفت، شب تا صبح آن سايت جابه جا مي شود. اين را بايد بفهميم که هواپيمايي که يک خط روي هوا م ياندازد، بدون پروسه گزارشات و تحليل، با يک نگاه به آسمان مي فهمد که هواپيماي عکس برداري است ومعني اش آن است که بعد ازظهرها عراق برنامه ريزي مي کند تا 4 فروند موشک ضد رادار اين سايت را بزند. کدام c4 i که در جهان مطرح است مي تواند به اين سرعت عمل کند؟ وقتي که هواپيماي آنان فردا براي زدن آن سايت مي آمد، شهيد بابايي آن سايت را به يک سايت فريب تبديل کرده بود و از بغل آن 4 هواپيما ر امي زد. ما الان به فکر فلان پست سيار هستيم، او آن موقع اين را درست کرده بود. يعني دقيقاً موضوعاتي که الان به آن محتاج هستيم را مطرح کرده است. با شبکه اي که آمريکا براي ما کاشته بود، اطلاعات ما لو مي رفت، چون دنيا به جنگ ما آمده بود. هواپيما مي خواست پرواز کند، اطلاعات ما را مي دادند و هنوز به مرز نرسيدن آن را مي زدند. او اين را تشخيص مي داد و در جنوب بنيان شبکه و سيستمي به نام قرار گاه رعد را گذاشت که ارتباط با تهران را قطع کرد و تمام آن شبکه ها که اطلاعات را لو مي دادند کور کرد.اين باعث شد که 300 پرواز بدون سانحه داشته باشد. بايد با خيلي از افراد صحبت شود تا بتوانيم از نظر فني و کارشناسي بگوييم که او چه ابتکارات فوق العاده ارزشمندي داشت. مطمئن باشيد تمام متخصصان پنتاگون نمي توانند چنين طرح هايي بدهند، تاپ ترين متخصصان خودمتان فکرشان به اين جا نمي رسيد. بابايي صرفاً يک حزب الهي، سرتراشيده، بسيجي، با تقوا که آن جور غذا مي خورد، مي خوابيد و زندگي مي کرد، نيست. بلکه اين ابعادش فوق العاده قوي تر است.

آيا با اين اوصاف، نظر شما اين است که ابعاد ويژگي هاي مديريتي ايشان علي رغم اينکه مهم تر و قوي تر بوده، ولي ناگفته مانده است؟
 

بله! و چه مديريتي ازاين قوي تر که صبح برود خودش پرواز کند جبهه، منطقه، آب و هوا و پدافند را ببيند. بعد افراد را براي پرواز انتخاب کند. او در آن شلوغي جو، هوا و تقاضا گول نمي خورد و کاملاً به امور مسلط بود. يک پايگاهي ناراحت است مي خواهد او را ببيند، البته او هرگاه وارد جمعيتي مي شد همه، حرف هايشان يادشان مي رفت و هيچ تقاضايي نداشتند اين را خيلي از خلبانان مي گويند، اين يعني مديريت، با وجودي که آنها چيزي نمي گفتند شهيد بابايي حرف دل آنها را مي گفت که انجام شود. گويي که آنها 100 ساعت با او حرف زدند.

ظاهراً نوع مديريت و کاري که براي برتري هوايي ما به انجام رساند، منجر به پيروزي در عمليات هاي فاو، والفجر 8 و کربلاي 5 شد؟ آيا نظر شما همين است؟
 

قطعاً همين طور است. اگر دشمن و قدرتش را خوب بشناسي و خودت را هم خوب بشناسي هر مقدار که باشي مي تواني برنامه ريزي دقيق کني، اين يک فرمول اساسي نظامي است. شهيد بابايي يکي از فرماندهان نظامي بود که دقيق دشمن را مي شناخت و نيروهاي خودي و خودش را هم مي شناخت، لذا هميشه پيروزيش قطعي بود. جداي از آن دلبسته به توحيد و وحي بود، قوي ترين و مسلم ترين توکل را داشت. چون همه حرکاتش براي رضاي خدا و خالصانه بود، پيروزيش قطعي بود. او هيچ منتي نداشت.

اين فرايند که طي مي شود به شهادت ايشان مي رسيم. در فواصلي که شم ابا ايشان ارتباط داشتيد چيزي راجع به خودشان و يا احياناً شهادتشان مطرح مي کردند؟
 

شخصيت هاي الهي هميشه شاخص هستند، هميشه جايگاهي بين اين دنيا وآن دنيا داشت. دقيقاً از يک ماه قبلش مانند کسي که مي خواهد به زيارت يا خارج از کشور بورد با بچه ها خداحافظي ميکرد. شب شهادتش به مکه زنگ زد و خداحافظي کرد. حرف ها و وصيت هايش را کرد، دوستش را خواست و گفت بچه هايم ر اتحويل تو مي دهم. اما اومتوجه نشد منظور او چيست؟ چند روز بعد که شهيد شد فهميد که منظورش چه بود. او حالت خاصي داشت و اوج ارتقا و بندگيش به اين درجات بالا رسيده بود اما احساس مي کرديم مو به موي آن سوي پرده را مي ديد. دستوراتش، حرکات و رفتارش همه حاکي از اين بود.

بعد از شهادت ايشان چقدر احساس مي کنيد که رهنمودها وفعاليت هايش در سطح جامعه و نيروي هوايي جاري است؟
 

درهر 2 بعد خيلي ضعيف و کم است، چرا که به جد به او نپرداختيم، کليشه اي و سمبليک نگاه کرديم. اينها شخصيت هاي خاصي هستند. درمناسبت هايي، بابايي، بابايي کرديم، خيلي شخصيت ها هستندکه بايد براي آنها سمينار و کنگره کلان برگزار شود. سازمان ها يک دريا، ول به عمق يک وجب شده اند. اصلا براي ما شهادت مهم نيست، شهادت يک اوج و درجه افتخار است اگر خوب به جامعه شناسانده شود، جهان هم که به جنگ ما بيايد باکي نيست. مگر مطهري را شهيد نکردند؟ چه کسي او را مي شناخت. ولي الان کتاب هايش رهگشا است. اصلاً ما ترسي از شهادت نداريم. رهنمودهاش اين است که ما او را بشناسيم و دقيق تحليل کنيم.

چرا در سطح نيرو اين موضوع مطرح نيست؟
 

از کساني که مسئول اين امر هستند بايد پرسيد. من اصلاً نمي توانم نظري بدهم يا کسي را زير سوال ببرم. اين نياز ارتش است. ما نيازي به صرف يک مجلس عزاداري و ختم نداريم. بايدهمايش و کنگره هفتگي گذاشته شود و ابعادمختلف را ديد. اگر مثنوي هفتاد من کاغذ بنويسيم باز هم نميتوانيم او را کشف کنيم. ما يک کلمه مي گوييم اف 14 از اصفهان به بوشهر منتقل شد، مي دانيد راجع به اين موضوع چقدر بايد صحبت شود؟ هزار دليل علمي و منطقي مي آوردند که نبايد اين کار انجام شود، ولي راه نجات جنگ و نيروي هوايي اين بود، او اهل حرف نبود که چيزي بگويد، عکس خانه اش را بگيريد، و در مجله تان بياندازيد تا ببينيد کجا زندگي مي کرده است. بد نيست راجع به مديريت مثالي بزنم. الان موضوعي تحت عنوان مشکلات بوروکراسي، ارباب رجوع، گردش يک نامه و چند امضا در کشور مطرح است، که زمان هم مي برد.
سال هاست که اين مشکلات انقلاب در سيستم اداري ما مطرح است. آيا بابايي نسبت به آن تزي دارد که بخواهيم آن را باز کنيم؟ من خودم اينجا اين سوال را مطرح مي کنم که بابايي چگونه اين مشکلات بوروکراسي را حل کردهاست؟ اين مسئله کاغذبازي همه جا هست. مي خواهد بگويد که بر فرض به بخش فني برسيد، به جاي اين که 60 ماه نامه بدهد، به قرارگاه سربازها مي رفت و به دور از چشم و اعلام قبلي يک شب مي خوابيد. يک دفعه صبح در منطقه منتشر مي شد که بابايي اين جا بوده و همه چيز را فهميده است. او مي دانست در عين تبسم و راحتي چه انقلابي در آن منطقه رخ مي داد. به اين طريق به آب گرم، خوراک و خواب سربازان رسيدگي مي کرد.
ببينيد چگونه با سيستم بوروکراسي مقابله مي کرد. به گردان هاي پروازي مي رفت و از نزديک همه را مي ديد. به جاي اين که سوال کند و نامه بدهد عين قضيه مي ديد و به اين صورت کل شبکه، خودشان را آماده مي کردند که هر زماني ممکن است بيايد. اقدامات بعدي را يک ماه بعد مي ديد و هر جا پايش را مي گذاشت انقلاب ايجاد مي کرد.
اگر همين حرکت ها انجام بشود، ما چقدر مي توانيم اصلاح امور داشته باشيم، او گمنام يک يک دفعه به جايي مي رفت. همسر، فاميل، دوست، محيط همه را براي بعد از خودش آماده کرد. ما هميشه نياز داريم که يک محوري داشته باشيم تا دورش جمع شويم، چيزي که خيلي هم مهم است محوريتي است که در نيروي هوايي به وجود آمده بود. او اين محوريت و رهبري را به دقت انجام مي داد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 33