تأثير شعر فارسي در شرق


 

نويسنده : پروفسور آنه ماري شيمل
ترجمه: دکتر فريدون بدره اي



 
محمد اقبال (1877- 1938) شاعر و فيلسوف پيشرو و برجسته هند مسلمان، در سال 1923 مجموعه اي از شعر فارسي به نام “پيام مشرق” منتشر کرد. اين اشعار پاسخي به ديوان “غربي- شرقي” گوته بود که به نوبه خود واکنش و پاسخ شاعر آلماني به نخستين ترجمه آلماني شعر فارسي و به ويژه شعر حافظ بود. اين اثر گوته که در 1819 انتشار يافت، چندان توجه جهان اسلام را (که سخت تحت تأثير ادبيات فرانسه و بريتانيا، دو قدرت استعماري قرن نوزدهم بود) به خود جلب نکرد؛ اما اقبال که هم آلماني را خوب مي دانست و هم از ستايشگران گوته بود، شايسته ديد که پاسخي به شعر ديوان غربي- شرقي گوته بدهد و به اين ترتيب يک ديوان “شرقي- غربي” تا حدي مبتني بر الگوي اثر آلماني پديد آورد.
شاه شعر اين ديوان فارسي جديد صحنه اي است که در آن اقبال دو پير و مرشد روحاني خود يعني مولاناي روم را از شرق و گوته را از غرب در بهشت به ديدار يکديگر مي رساند؛ زيرا اين دو به گفته جامي در مورد مولوي و کتاب مثنوي او “نيست پيغمبر، ولي دارد کتاب” و در مورد گوته “داناي غرب که فريفته افسون ها و زيبايي هاي ايران بود” کتابش فاوست که اقبال در آن “تفرد انسانيت” را مي ديد؛ در نظر وي چنان که در “انديشه هاي پريشان” (1) خود، يادداشت هايي که در 1910 بر صفحه کاغذ رقم زده بود، مي گويد چيزي کم از صنع الهي ندارد. وي احساس مي کرد که اين دو شاعر بزرگ در انديشه راهگشايي که وي آن را با اقتباس از مثنوي مولانا خلاصه مي کند، سهيم هستند: زيرکي ز ابليس و عشق از آدم است (پيام مشرق) به اين ترتيب اين شاعر و فيلسوف مسلمان در کتاب اين دو راهنما و مرشد روحاني خود، اصلي را کشف کرد که محور و مرکز فلسفه و شعر خود او شد، يعني نقش برتر عشق پويا و ترکيب گرو سازنده در برابر عقل تحليلي محض
با اينکه از غرائب است که گوته زياد دلبسته شعر مولانا نبود؛ زيرا در زمان گوته هنوز ترجمه هاي کافي از مثنوي و ديوان شمس به زبان آلماني به عمل نيامده بود. خود اقبال هم درباره حافظ اشارات زيانمندي به خاطر “سحر فريباي” کلام و شعر او، همان شعري که الهام بخش گوته بود و به وي سرور و شادي مي بخشيد، دارد. معهذا روبرويي روحاني ميان گوته و رومي در اثر اين فيلسوف متجدد پيشتاز به جهات مختلف در خور توجه است. اقبال را مي توان آخرين شاعر فارسي زبان شبه قاره هند و پاکستان شمرد و حال آنکه گوته، در آغاز دوره تحسين و تقدير مغرب زمين از شعر فارسي به ويژه در آلمان قرار دارد.
قدمت سنتي که اقبال در آن تعليم و تربيت يافته و بزرگ شده بود، به آغاز دوره فتح هنوز به دست مسلمانان در زمان محمود غزنوي باز مي گردد. لاهور، شهري که اقبال بهترين سال هاي عمرش را در آنجا سپري کرد و در همان جا در گذشت و به خاک سپرده شد، در سال 417ق/ 1026 م پايتخت ايالت هند در امپراتوري غزنويان گشت و ديري نپاييد که به صورت مرکزي براي علوم و شعر اسلامي در آمد. در اين شهر بود که هجويري (فت 1071/464) “کشف المحجوب” خود را که نخستين کتاب نظري درباره توصيف به زبان فارسي است، نوشت و به حق به خاطر عرضه روشن و سليس موضوع هاي عمده نظريه ها و سلوک صفويانه، شهرت يافت. چندي نگذشت که شاعران پارسي گوي هند و ايراني يکي بعد از ديگري ظهور کردند: ابوالفرج روني (فت- 1091/484) که شعر او را مرد سخنداني چون انوري مي ستود و سپس حتي مهم تر از او، مسعود سعد سلمان (فت- 515-1131) قدم به عرصه شعر وادب گذاشت. حبسيه هاي مسعود سعد، يعني اشعاري که در زندان ناي در وصف احوال خود سروده، نيز سرمشق حبسيات بسياري شده که در طي قرن هاي بعد در شبه قاره هند تا زمان تضعيف حبسيه هاي فيض احمد فيض به زبان اردو سروده شده است.
با انتشار و گسترش قدرت مسلمانان در شرق و جنوب هند، يک جنبش ادبي فارسي نيز پيدا شد که انواع و اقسام آثار ادبي را در بر مي گرفت. فتح خراسان و شمال غربي هند تا جنوب پنجاب به دست سپاهيان چنگيز و در پي آن انضمام سندعليا و مولتان به وسيله عده معتنابهي از اديبان و نويسندگاني که از حمله مغول گريخته و به دربار ناصر الدين قباچه، حکمران اوج پناهنده شده بودند- ازجمله محمد عوفي که تذکره الشعراي خود لباب الالباب را به وزير قباچه هديه کرد- به دربار دهلي منتقل شوند. اين دانشمندان و اديبان، نخستين گروه از نويسندگان فارسي زبان بودند که به هند مهاجرت کردند و بعد از آن عده بي شمار ديگري از شاعران و دانشمندان به شبه قاره آمدند و در بخش هاي مختلف آن سرزمين از لاهور و دهلي گرفته تا بنگاله و دکن اقامت گزيدند. از ميان تاريخ نگاراني که در زمره اين مهاجران بودند، منهاج سراج (فت- 659-1260) از همه نامبردارتر است.
همچنان که از ميان شاعران عرفان پيشه، فخرالدين عراقي از همه مشهورتر است. عراقي بيست و پنج سال در درگاه سهروردي در مولتان ماندگار شد و حاصل اين ماندگاري، سروده هاي فوق العاده زيباي او دربار عشق عارفانه است. وي پس از بازگشت به خاور ميانه، در سال هاي واپسين حيات مولوي در قونيه و توقات به سر برد و سپس در دمشق اقامت گزيد و در آنجا در سال 681 ق/ 1289 م در ميان پيروان معنوي اين عربي وفات يافت.
طي قرن هفتم ق/ سيزدهم ميلادي و اوايل قرن هشتم/ چهاردهم، دهلي علي رغم انقلابات سياسي و تغيير سلسله ها به صورت مهم ترين مرکز دانش و ادب بيرون آمد. حضور شاعر جامع الاطرافي چون امير خسرو مشهور به “طوطي هند” و “ترک الله” از شاخص هاي اين روزگار است. وي در 651ق/ 1253 م در پاتيلا زاده شد. پدرش سرداري ترک و مادرش هندي بود و پس از زندگي طولاني و پر آرامشي که شاهد حکمراني هفت تن از سلاطين دهلي بود، در 1323/723 در گذشت. به امير خسرو اشعار و چيستان هايي به زبان هندي نسبت داده شده، اما وي بيشتر و حتي مي توان گفت تقريباً تمام آثار خود را به زبان فارسي مي نوشت و شعرهايي تغزلي او با سبک و شيوه اي که بر تلس آن را “شيوه آرايش کرده” مي نامد، به نظر مي آيد. که طلايه دار اشعار لطيف و زيباي جامي باشد. امير خسرو تنها پديد آورنده اشعار تغزلي شعف انگيز که تا اين روزگار در قواليها خوانده مي شود، نبود. بلکه در شعر حماسي نيز استاد بود و علاوه بر آنکه مانند بسياري از گويند، همت بر تقليد خمسه نظامي گماشت. براي اولين بار به سرودن شعر حماسي به زبان فارسي درباره رويدادها و حوادث سياسي و اجتماعي پرداخت و البته نبايد سهم او را در مراسله نگاري فارسي در کتاب اعجاز خسروي ناديده انگاشت.
گمان مي رود که او نخستين گوينده در شبه قاره هند است که به تقليد از خمسه نظامي پرداخت و ديري نگذشت که اين مجموعه ذي قيمت سرمشق شاعران مسلمان هند شد و به يقين مي توان گفت که هر منظومه اي که عنوان آن به “آر” ختم مي شود، مانند مطلع الانوار امير خسرو يا مظهر الآثار جهانگير هاشمي به تقليد از مخزن الاسرار نظامي و بر وزن مخزن الاسرار سروده شده است. مولف “تذکره هفت آسمان” (که مجموعه اي است از منظومه هايي که به هفت وزن متداول باستاني سروده شده ) هفتاد و يک منظومه راکه در شبه قاره به تقليد از خمسه نظامي سروده شده، مي شناخته است.
منظومه هاي نظامي که اغلب تذهيب شده هستند، به گنجينه خوراک معنوي شاعران مسلمان هند تعلق دارند و اين شاعران در دوره هاي بعد چارچوب موضوعي آنها را با داخل کردن ترانه هاي عاشقانه روايات عاميانه هند وسعت دادند: فيضي، شاعر دربار اکبر، نال دمن، داستان لطيف عاشقانه نالا و داميانتي را که اصل سنسکريت داشت به نظم در آورد، در حالي که شاعران سندي و پنجابي درباره “ساسويي پانهون” يا “هيررانجها” نوشتند. شخصيت ها و نام هاي قهرمانان منظومه هاي نظامي در طول قرنها- تا روزگار اقبال به عنوان نماد به کار مي رفت و براي خود اقبال، فرهاد نماد فردي از طبقه کارگر بود که پادشاه به او نيرنگ زد و مزد کارش را نپرداخت. شاهنامه فردوسي نيز به همين اندازه در شبه قاره شهرت داشت و نه تنها الهام بخش شاعران بود (البته نه به اندازه خمسه نظامي)، بلکه قهرمانان و پهلوانان آن سراسر فرهنگ هند مسلمان را سرشار از تام خود ساخته اند. غلامشاهيان يا سلاطين مملوک دهلي در قرن هفتم/ سيزدهم که تبار ترکي داشتند، نام پهلوانان شاهنامه را بر پسران خويش مي گذاشتند و تا قرن سيزدهم/ نوزدهم تلميح و اشاره به صحنه هاي اين حماسه بزرگ ايراني و نيز به کار بردن نام پهلوانان آن در ميانه طبقه گزيده مسلمانان هند، امري متداول بود. چنان که شاعر برجسته قرن سيزدهم/ نوزدهم، ميرزا اسدالله غالب (1797- 1869) لاف مي زد که از تبار افراسياب است!
همچنين آثار مولوي در روزگار حيات پسرش سلطان ولد (1323/712) در شبه قاره شناخته شد؛ زيرا بوعلي قلندر پاني پت در اوايل قرن هشتم/ چهاردهم از آناطوليا ديدار کرد و مثنوي هاي او، هم از نظر سبک وهم از نظر محتوا سخت از شعر رومي تأثير پذيرفته است. مثنوي مولوي در تمام سطوح شعر و ادبيات هند، هم ادبيات متعالي فارسي و هم ادبياتي که به زبان هاي محلي پديد مي آمد، نفوذ کرد و انگيزه نوشتن شرح و تفسيرهاي بسياري شد و در آخر قرن نهم/ پانزدهم يعني زماني بدان زودي، در بنگاله نه تنها در ميان مسلمانان، بلکه در ميان هندوان مشهور و معروف گشت. يک تاريخ نگار هندو از زمانه اي شکايت مي کند که در آن “حتي برهمنان مقدس هم مثنوي مي خوانند.” به هر طريق، آگاهي و اطلاع از شعر فارسي به ويژه اشعار مولوي و حافظ، قرنها در ميان هندوان فرهيخته و تحصيل کرده از جمله در قرن خود ما و در نزد کسي چون تاگور زنده بود.
اما اين فقط شعر نبود، زبان فارسي به طور گسترده در تاريخ نگاري نيز به کار مي رفت؛ زيرا فارسي زبان رسمي و اداري هر دولت مسلمان بود که تشکيل مي شد و جزيي از فرهنگ و زندگي مسلمانان هند به شمار مي آمد. با زبان فارسي خوشنويسي هم همراه بود و خوشنويسان ايراني براي کار به دربارهاي هند شتافتند و چنين اتفاق افتاد که دستان معجزه گر هنرمندان هندو چنان که در بيدر (دکن) شاهد هستيم، خطوط زيبا و ظريف خوشنويسي فارسي را بر سنگ هاي سخت مساجد و مقبره ها نشاندند. در مرحله بعدي در قرن دهم/ شانزدهم، خوشنويسان هرات، هراتي که نقش مرکزي خود را به عنوان پايتخت تيموريان بعد از مرگ سلطان حسين بايقرا در 1506/913 از دست داده بود و چند تن از نستعليق نويسان به هند رخت سفر بستند، همچنان که عده اي از شاعران و دانشمندان همين کار را کردند و مير علي هروي با خود تعداد زيادي از آلبوم هاي پدرش را از بخارا به دربار مغولان هند آورد.
آثار مير علي و ديگر نمايندگان اين شيوه ظريف و زيبايي خطايي در دوره حکمراني مغولان تحسين و تمجيد بسيار برانگيخت و بهايي بس گران و اعجاب انگيز پيدا کرد.
در واقع در امپراتوري مغولان هند بود که شعر فارسي و هنر در شبه قاره به اوج ترقي خود رسيد. معناي اين سخن آن نيست که در فاصله ميان اواخر قرن هشتم/ چهاردهم و اوايل قرن دهم/ شانزدهم مولفاني که به فارسي بنويسند وجود نداشتند، برعکس نبايد نام هايي چون ضياء الدين نخشبي (751-1350) را از ياد برد که طوطي نامه را از زبان سنکسريت به فارسي ترجمه کرد، ترجمه اي که نه تنها در هند بلکه در ايران و همچنين در عثماني و از راه ترجمه در اروپا هم به صورت پرفروش ترين کتاب (به اصطلاح امروز) در آمد. مرکز ديگري براي نشر ادبيات که ترجمه از سنسکريت را هم شامل مي شد، داشت. شاعران کوچک بي شماري اين سنت ادبي را ادامه مي دادند و نويسندگان کتاب هاي عرفاني رسالات خود را تأليف مي کردند و نوع جديدي از ادبيات صوفيانه به نام “ملفوظات” ساز روزگار حسن سجري (فت- 1328/729) که به خاطر غزليات شيرين و سليس خود به “سعدي هند” شهرت يافت، پديد آمد که اقوال و شرح زندگي روزانه مشايخ بزرگ صوفيه را در برداشت. سجزي نخستين کسي بود که گفته هاي شيخ نظام الدين اوليا- پيشواي برجسته صوفيان موسيقي دوست طريقه چشتيه- را به قيد کتابت در آورد و به اين طريق سرمشقي براي نسل هاي آينده گذاشت. اين ملفوظات ما را رخصت مي دهد که با نگاه بصيرت به زندگي و سلوک روزانه اين پيشوايان عرفاني بنگريم و در همان حال نظري هم به اضطرابات و دلواپسي هاي مردمان عاديي که براي درخواست کمک يا تسلي خاطر نزد اين بزرگواران مي آمدند، بيندازيم. به اين ترتيب اين آثار، مکمل و متمم تذکره ها و تواريخي رسمي هستند. که معمولاً به احوال اين مردم وضع و مشکلات آنها و آداب و رسوم آن نمي پردازند. صوفيان نامه نيز زياد مي نوشتند و بسياري از نامه هاي آنها براي راهنمايي و هدايت معنوي و روحاني مخاطبان بود. از جمله اين نامه ها مي توان از صد نامه شرف الدين منيري (فت- 782 /1380در بهار)يا نامه هاي پيشواي طريقه نقشبندي، احمد سرهندي (فت 1624/1034) نام برد که حوادث و رويدادهاي معنوي و دنيوي در آنها بازتاب يافته است.
همچنان تذکره نويسي يعني مجموعه شرح احوال شاعران، عارفان و خوشنويسان اهميتي روز افزون يافت و مولفان اين وقايع نامه هاي ارزشمند از تمام نقاط مختلف شبه قاره براي ما شرح هاي جالبي از کساني که در ايالت هاي آنها مي زيسته يا از آنجا ديدن کرده باقي گذاشته اند. دوره مغول براي تحول و پديد آمدن آنچه هرمان اته به زيرکي “تابستان هندي شعر فارسِ” ناميده، اهميت خاص داشت. اين دوره اي بود که قالب ها و صورت هاي قديمي و کلاسيک آهسته آهسته رنگ عوض مي کردند و صورتي جديد اغلب نامنتظر و گاهي غريب، اما با قدرتي غير متعارف – مي يافتند. مطمئناً بابر (فرمانروايي اش 1526ق/ 1530) بنيان گذار سلسله تيموري (مغولان هند دوست مي داشتند خويشتن را چنين بنامند) زندگي نامه خود نوشت خويش را به زبان ترکي نوشته است و ترکي، زبان مصطلح و گفتاري محافل درباري امپراتوران گورکانيان هند و سلاله هاي ترک تا قرن سيزدهم/ نوزدهم باقي ماند و يا دست کم آن را مي فهميدند. با اين همه، علاقه عمده گزيدگان و طبقات روشنفکر معطوف به زبان فارسي بود.
در سال هاي بعد از بازگشت همايون از ايران، عده رو به تزايدي از شاعران خوشنويسان و مينياتورسازان از ايران به هند آمدند؛ زيرا شاه تهماسب صفوي- شاه ايران- پس از آنکه توبه نصوح کرده بود، ديگر علاقه اي به شعر و نقاشي نداشت. از اين رو هنرمندان ايراني احساس مي کردند که هند جاي مناسبي براي اقامت است و تقريباً به صورت موجي بدون انقطاع به سوي دربار امپراتوران مغول هند سرازير شدند که امپراتوري آنها با شکوه تر از امپراتوري هاي معاصر چون عثماني و ايران دوران صفويه بود.
مي توان گفت که هند در اين زمان، سرزمين رؤياهاي شاعراني بود که در جستجوي مخدومان محتشم و توانگر بودند تا مدايح خويش را نثارشان کنند. و از آنان وصله هاي گران بستانند. آنها اين آرزو و اميد خود را در بسياري از ابيات ابراز مي کردند که سخن طالب آملي به خوبي ترجمان حال آنهاست:

هندو نبرد تحفه کسي جانب هند
بخت سيه خوي شبه ايران بگذار

با در نظر گرفتن سيل شاعراني که به هند روان بودند، شگفت انگيز نيست که خان خانان عبدالرحيم (1556-1627) سپهسالار اکبر شاه را که کتابخانه با شکوهي داشت و صدها تن در آن خدمت مي کردند، چنان که عبدالباقي نهاوندي نويسنده شرح حال او مي گويد، بالغ بر صد و چهار شاعر مدح گفته باشند، هرچند شعر فارسي خود خان خانان و جنبة اشعار بلندي نيست؛ اما از ملاحت و زيبايي هم بي بهره نيست.
نام استاداني که باعث تکامل سبک هندي شدند؛ يعني شاعراني که چون عرفي شيرازي، نظيري يا طالب آملي جز پيوسته تاريخ ادبي فارسي است وصيت فضايل و کمالات عرفي و فيضي در روزگار اکبر حتي تا به عثماني رسيده بود و نفوذ آنها را در آنجا در ديوان ادبيات عثماني در قرن يازدهم/ هفدهم مي توان ديد، زيرا ادبيات کلاسيک عثماني در ديوان ادبيات عثماني در زير بال و پر شعر فارسي و با مولانا جلال الدين، جامي و عرفي به عنوان منابع و سرچشمه هاي الهام آن، پرورده شده بود. اين را نيز بايد افزود که عده زيادي از شاعران دربار مغولان به اقامت گاه هاي تابستاني آنها در کشمير پيوستند و در اشعار کليم و غني کشميري الوان تند و ماليخولياي روزهاي اواخر پايين دره هاي کشمير با هم ترکيب شد: شعر فارسي گويندگان پارسي در دکن نيز به همين نحو رنگارنگ است؛ در آنجا فرشته گلزار ابراهيمي را براي سلطان هنر دوست عادلشاه دوم، حکمران بيجاپور نوشت، همان سلطاني که شهوري شعر و نثر استادانه خود را که در خور مقايسه با نقاشي هاي توهمي سبک توهمي دکني و مناره ها و گنبدهاي لاله مانند مساجد و مقابر دکني هستند، به وي تقديم مي داشت”
زيرا سبک هندي به صورتي متفاوت از سنت خاص ايراني رشد يافت و خوانندگاني که به سادگي و سلاست کلام سعدي با اشعار شفاف حافظ خوي کرده باشند، تمايلي به اجزاي از هم گسيخته يک کل يا هماهنگي تباه شده موضوعات و مضمون ها ندارند. شعر در اينجا با گرايشي روبروست که صورت هاي دستوري غريب را چون به کار بردن مصدر به صورت جمع ترجيح مي دهد و نظيري سخنگوي بيشتر شاعران قرن يازدهم/ هفدهم و دوازدهم/ هيجدهم است. آنجا که مي گويد: “مفهوم دور از ذهني بياب و واژه ديريابي به کاربر.”
سبک هندي گرايش زيادي نيز به آوردن تصويرها و موضوع هاي تازه داشت که منعکس کننده تحولات اخير در زندگي مادي و فرهنگي هند دوره مغولان بود: شعر و هنرهاي زيبا، مانند هميشه تبين کننده يکديگر بودند. براي اولين بار سخن از عينک (در همان زمان که خوشنويسان و نقاشان عينک دار در مينياتورها ظاهر شدند) مي شنويم؛ اشيا و ابزارهايي چون ساعت شني- که در تصوير معروف نقاشي شده شاه جهانگير که بر روي يک ساعت شني نشسته است، با شکوه تمام به تصوير کشيده است. از اين موضوع هاي جديد است. در آن حال که شاعران مکتب قديم دوست مي داشتند که در شعر خود ابريشم و حرير و اطلس را توصيف کنند و از آنها براي ساختن تصاوير شاعرانه استفاده کنند. شاعران سبک هندي نيز علاقه خاصي به مخمل نشان مي دادند که مي توانست بيانگر حالت ذهني آنها به صورت نمادين باشد. آيا مخمل به آواي شکايت آميز بلبل به هزار ديده حيران چشم از خواب شيرين به روي شاعر نمي گشود؟ سلادون (seladon)چين و کراکلة چيني (Chinese cruqele) پيدا شد و اشعار پر شد از تلماسه هاي شن روان يا دود و غبار، يا گريزان و ناپايدار همچون جاي پا بر سطح آب به تصوير در آمد. لفظ شکسته، به ويژه براي بيان حالت دل شکسته دلان و در روزگاران بعد بيان در هم شکسته شدن بافت اجتماعي و سياسي هند مسلمان مناسب ديده شد و در همان زمان، شعر با خوشنويسي ارتباط يافت، زيرا شيوه خط شکسته در جهان ايراني وهند و ايراني فراگير شد.
بزرگ ترين استادان سبک هندي بيدل (فت 1134- 1721/) و ناصر علي سرهندي (فت 1698/1110) هستندو علي حزين، يکي از ايرانيان پناهنده هند، در نامه اي که در سال 1730/1143 به هم ميهنان خود درباره آنها نوشته، گفته است که اگر او نثر بيدل و شعر ناصرعلي را به ايران بفرستد، هموطنان او به فارسي “نافارسي” اش خواهند خنديد و آنها را تحقير خواهند کرد... در حالي که آوازه شهرت بيدل به افغانستان و آسياي مرکزي رسيد و در آنجا آثار او سرچشمه پايان ناپذير الهام گشت و هنوز هم سرچشمه الهام است؛ ولي ايرانيان همچنان از شيوه اغراق آميزي که وي در آن صورت شعري را در هم مي شکند و از نو وحدت مي بخشد، سر تکان مي دهند و با وجود اين در ميان اشعار او شعرهايي هست که چنان سرشار از سودازدگيهاي عميق و شور کورسوزاني است که خواننده بردبار و شکيبا (به راستي بايد شکيبا باشد ) هميشه مي تواند با يافتن مرواريدهاي ناب شعرش، پاداش شکيبايي خود را به دست آورد.
بدين گونه، پيچيدگي و بغرنجي روز افزون سبک هندي همراه با از هم پاشيده شدن امپراتوري گورکانيان هند و به ويژه ناآرامي هاي سياسي بعد از مرگ اورنگ زيب در 1707، 1119، نياز به صورت جديدي از ادبيات را اصلاً داد و از اين رو، زبان اردو که مدتها بود زبان گفتاري مردم و گاهي دربارها بود، در خور توجه شاعران واقع شد. البته زبان اردو در مملکت دکن پرورده شده بود و کلاً الگوهاي قديم فارسي را در شعر، به ويژه در شعر حماسي (داستاني) تقليد مي کرد. غزليات شور انگيز معمولاً به سبکي که از ترکيب از شيوه بومي و سبک هاي فارسي بود سروده مي شد و مثنوي هاي اوليه اردو اغلب موضوع ها و مضمون هاي داستان هاي عاشقانه سنتي هندي را جايگزين عاشق و معشوق هاي معروف شعر فارسي چون ليلي و مجنون و يا يوسف و زليخا مي کردند. گويند که تأثير ولي دکني که شاعري درجه اول بود. شاعران دهلي را که به پارسي شعر مي گفتند، از امکانات زبان گفتاري خود آگاه ساخت و پس از آنکه ولي در حوالي با اندکي پيش از سال 1119/1707 از دهلي ديدار کرد، اين شاعران به پديد آوردن نوعي دستور براي شعر نوباوه اردو با به کار گرفتن قواعد عروضي و بلاغي شعر قديم فارسي براي آن پرداختند. ما مي خوانيم که استادان پيشرو شعر اردو هفته اي يک بار در مسجد زينت المساجد دهلي جمع مي شدند و درباره به کار بستن قواعد شعر فارسي در اردو بحث مي کردند. زينت المساجد، مسجد کوچکي به کار بستن قواعد شعر فارسي در اردو بحث مي کردند. زينب المساجد مسجد کوچکي بود در جنب قلعه سرخ که يکي از دختران اورنگ زيب بنيان نهاده بود. به اين ترتيب، ادبياتي پيدا شد که در اندک زماني به بلوغ و کمال رسيد؛ اما ادبيات اردويي که در دهلي و لکنهو پديد آمد، چنان از لغات و صور خيال شعر فارسي گرانبار بود که در بسياري از موارد به سادگي مي شد آن را به عنوان ادبيات فارسي که اينجا و آنجا با قواعد دستوري اردو در آميخته است، تلقي کرد (اين امر در مورد عالي ترين نمونه هاي شعر ديوان عثماني نيز صادق است) تا اين زمان سخنگويان اردو زبان بومي، در فهم و درک آثار شعراي سده هاي دوازدهم/ هيجدهم و سيزدهم/ نوزدهم دشواري هاي فراوان داشتند و حتي بعضي از عبارات و پاره هاي نظم اردوي اقبال را هم در نمي يافتند. در همان حال نخبگان قوم، شعر اردو را چندان در خور نمي دانستند. و هنوز در شعراي بزرگ و پيشگام با آنکه سبک شعر اردوي آنها بسي بهتر بود؛ به شعر فارسي چسبيده بودند. شايد نمونه بارز اين دسته از شاعران ميرزا غالب (فت 1286 /1869) باشد که او را از بزرگ ترين شاعران اردو مي دانند معهذا خود او اشعار فارسي اش را بر شعر “بي فروغ” اردوي خود را ترجيح مي نهد. اين ديد و طرز تلقي به ديد و نظر نويسندگان و گويندگان قديم تر شباهت دارد که پيوسته از اينکه براي استفاده خوانندگان با سواد اما نه چندان فرهيخته بومي خود به زبان هاي بومي و محلي خود چون برج، سندي و پنجابي قلم مي زدند، يورش مي خواستند و اعتذار مي طلبيدند؛ زيرا به جاي نوشتن به زبان فخيم فارسي که زبان واقعي شعر و فلسفه بود، نوشتن به اين زبان هاي کم بنيه را تنها تا حدي توجيه پذير مي دانستند و عجيب اين است که اشعار اردوي غالب را اغلب مسلمانان شبه قاره مي شناسند و حال آنکه از اشعار فارسي او تنها عده معدود يا محافل محدودي از متخصصان آگاه اند نيز بايد گفت که غالب مانند بسياري از شاعراني که بيش از او به فارسي شعر سروده اند. در فن نظير گويي استاد بود. در واقع بيشتر قصيده هاي او و نيز تعدادي از غزل هاي فارسي به تقليد و بر الگوي اشعار شاعران بزرگ گذشته چون خاقاني، نظيري، امير خسرو و انوري سروده شده است. در شعر فارسي از سرمشق مورد نظر در وزن و قافيه انجام گيرد، غير از ذوق و قريحه شاعرانه به داشتن مهارت هاي فني نياز داشت.
اقبال از ديگر شاعران متفاوت بود؛ زيرا نمي بايست در شعر فارسي خود توجهش را به مدايح حکمرانان معطوف سازد. او پيامي داشت که مي خواست آن را به همه برساند او از قصور خويش در رساندن اين پيام، چنان که بايسته است، عذر مي خواهد مي گويد: “هندي ام از پارسي بيگانه ام”. اقبال در شعر هاي روايي اش از مثنوي مولوي پيروي مي کند که وزن روايي آن تقريباً الهام بخش تمام شاعراني بوده که مي خواسته اند موضوعات تعليمي و ديني را مورد بحث قرار دهند. اقبال در غزلهايش گاهي از اشعار شعراي ديگر به ويژه از نظيري و عرفي ابياتي نقل مي کند و برخلاف غزل هاي متقدمان، غزل او از وحدت موضوع برخوردار است و دست کم با يک توالي منطقي پيش مي رود و بسط مي يابد.
خود وي شعر فارسي را در رساله دکتري اش اين طور وصف مي کند: “ذهن ايراني چون پروانه اي سرمست از گلي به گلي پر مي کشد و ظاهراً هيچ گاه صورت کلي باغ را در نمي يابد. از اينجاست که ژرف ترين افکار و عواطف مردم ايران در ابيات پراکنده اي که غزل نام دارد و نمايشگر تمام لطايف روح هنري آنان است، تجلي مي کند.” (2)
اغلب انتقاد اقبال را از حافظ به عنوان اينکه غزلياتش فريبنده و اغواگرانه و لذا خطرناک است نقل کرده اند؛ اما علي رغم چنين فتوايي درباره اين غزلسراي بزرگ، خود اقبال نمي تواند از به کار بردن سبک سنتي شعر فارسي آن هم به مقدار زياد سر باز زند. در واقع براي وي تقريباً غير ممکن بود که صور و تصويرهاي سنتي و جا افتاده را نديده بگيرد؛ زيرا در اين صورت مردم پيام او را، اگر بر محمل زبان کاملاً جديدي باز مي شد و مفاهيم مقبول و شريف جا افتاده و صور خيال پذيرفته شده در آن نمي بود، در نمي يافتند. شعر مولانا سرمشق خوبي براي نقطه شروع کار او بود و تأثير خاقاني و ناصر خسرو نيز در اشعار از هويداست و تصادفي نيست که آخرين نامه اش را که چند هفته پيش از مرگش نوشته، با اقتباسي از ديوان خاقاني درباره برحذر بودن از حکمت و انديشه يوناني به پايان مي برد.
پس از آنکه اقبال اشعار خود را به زبان فارسي سرود، به ندرت نويسندگاني در شبه قاره هند به زبان فارسي نوشته است؛ اما حتي مترقي ترين و متأخرترين شاعران اردو زبان نتوانسته اند نمادهاي سنتي شعر فارسي را که قرنها قبل در ايران به کار مي رفت. از زبان و شعر خود طرد کنند. اقبال نه تنها در سلسله دراز شاعراني که در شبه قاره هند به زبان فارسي شعر سروده اند، آخرين فرد بود، بلکه کسي نيز بود و شايد تنها کس که از سنت هاي شعري و فلسفي غرب آگاهي داشت و مي توانست با آوردن صور خيال و مضمون هاي غربي شعر خود را غني سازد. افزون بر اين، از آثار گوته آگاهي داشت و خواهان پذيرفتن آنها بود و به اين ترتيب، نخستين و تا به امروز تنها پاسخ را به کتابي که تصوير فرهنگ ايراني را به بهترين صورتش در ميان روشنفکران آلماني آراسته بود، ديوان غربي- شرقي گوته، داد. معارضه ميان مولوي و گوته در منظومه او، يقيناً تنها يک ابتکار و تمهيد شاعرانه نيست؛ بلکه تصديق و قبول يک سنت الهامي و زنده و اظهار تمجيد و تحسين از ميراث ايراني در شرق و غرب عالم است.
 

پي نوشت ها :
 

1) محمد اقبال، انديشه هاي پريشان، ويراسته جاويد اقبال، ( لاهور، غ. احمد و پسران،1961) شماره 40، براي اشارات ديگر به اهميت گوته در آثار اقبال بنگريد به: آنه ماري شيمل، پر جبرئيل، ( ليدن، 1963 تجديد چاپ شده در لاهور، آکادمي اقبال، 1989) ص 330-331
2) شيخ محمد اقبال، سير فلسفه اولي در ايران (کمبريج دانشگاه کمبريج، 1908) ص هشتم.
 

منبع: منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست..