تربيت فرزند در انديشه والاي علوي (3)
تربيت فرزند در انديشه والاي علوي (3)
عضو هيئت علمي دانشگاه تهران
3- سلامت فكر
هر چند حضرتش همه جا علم را به طور مطلق مطرح فرموده، ولي يك بار فرموده است: «واعلم يقيناً» و اين خود گواهي است قاطع و صادق، كه همه جا مرادش علم يقيني است. به خصوص هنگامي كه امر به تفهم مي كند و تعلم را مي ستايد و تورط در شبهات را منفور و مبغوض مي شمارد، به خوبي معلوم مي شود كه مرادش علم اجتهادي است و نه علم تقليدي و ظني كه نيازي به تفكر و تفهم ندارد و خود نشان تنبلي فكر و كودني فهم است. حاشا و كلا كه در بوستان نبوت و شاخسار ولايت و امامت و در دامان مامي چون زهرا و بابي چون علي مرتضي فرزندي تربيت شود كه به واسطه تنبلي فكر و كودني فهم، به علم ظني و تقليدي و معلومات وهمي و خيالي بسنده گردد و زحمت تحقيق و تفكر و تعلم و تفهم بر خويشتن هموار نكند.
مربي آگاه و پوينده صراط مستقيم «الله» و شاگرد كامل عيار محمد مصطفي (ص) به خوبي توجه كرده كه دل نورستگان و سينه نوخاستگان، همانند زمين خالي و بكر است و هر بذري در آن افشانده شود، مي پذيرد.
« انما قلب الحدث كالأرض الخاليه، ما القي فيها من شيء قبلته» [همان]
آري بر لوح صافي قلوب آن نونهالان بوستان آدميت، هرچه القا كنند، نقش مي گيرد و همچون نقش بر سنگ- نه نقش بر آب- پايدار مي ماند.
مربي آگاه، دلهره دارد و عنفوان جواني را دوراني بس حساس مي انگارد و فراهم سازنده زمينه تفكر و تفهم و نظر و تعقل است و از متربي مي خواهد كه غفلت و بازي را كنار نهد و درباره جهان طبيعي و جهان ماوراء طبيعي، از نظر و تدبر، بلكه مبالغه در آن، كوتاه نيايد.
اي چارده ساله قره العين
بالغ نظر علوم كونين
غافل منشين نه وقت بازي است
وقت هنر است و سرفرازي است
اگر مربي آگاه، متربي را در نيابد و او را به حال خود رها كند، عوامل گمراه كننده و هواهاي سرگرم سازنده، فرصت تدبر و تفهم و تفكر و تعلم را از او سلب مي كنند و به قساوت قلب و اشتغالات بيهوده عقل و خرد گرفتار مي سازند و فرصت بهره گيري از تجارب گذشتگان و تعمق در محصولات فكري و نظري انديشوران را از او مي گيرند و اين همان فاجعه و ضايعه اي است كه جامعه ها از آن رنج مي برند و همان پرتگاهي است كه جوان و نوجوان بر لبه آن قرار مي گيرند و اگر آنها را در نيابند، سقوط مي كنند.
همه آنهايي كه از دور و نزديك، دستي بر آتش دارند و مستقيم يا غير مستقيم در سرنوشت جوان و كودك، تاثير مي بخشند، بايد از راه و رسم امام علي (ع) پيروي كنند و از پيام ماندگار حضرتش از جان و دل و از روي ايمان و اخلاص، الهام گيرند. او كه به قره العين خود فرمود:
« فبادرتك بالادب قبل أن يقسو قلبك، و يشتغل لبك» [همان]
« به ادب آموختنت پرداختم، پيش از آن كه دلت سخت شود و خردت به اموري ديگر مشغول گردد.»
براي اين كه نوجوان يا جوان از فكري سالم- كه جان مايه همه معارف و وسيله رسيدن به همه حقايقي است كه در قلمرو فكر و حوزه انديشه قرار دارند- برخوردار شود، دو راه وجود دارد:
يكي اين كه راه استدلال را به او نشان دهند، تا او با سير عقلي و نظري در مقدمات به نتيجه برسد و از اين رهگذر، به تفكر سالم، عادت كند؛ چرا كه بزرگان گفته اند: فكر، عبارت است از حركت به سوي مبادي و مقدمات و از مبادي به سوي هدف و مقصود و شيخ شبستري گويد:
تفكر رفتن از باطل سوي حق
به جزو اندر بديدن كل مطلق
[شبستري، 1362،؟]
راه ديگر اين است كه نتيجه را در اختيارش قرار بدهند و از او بخواهند كه بدون روي آوردن به تقليد خود فكر كند و به جستجوي مقدمات پردازد و نتيجه را از آنها به دست آورد. (1)
اين دو راه، متمم و مكمل يكديگرند، هم بايد به متربي كمك فكري كرد و هم بايد او را به استقلال فكري عادت داد.
امام علي (ع) هر دو شيوه را به كار گرفته است:
هنگامي كه مي خواهد راه استدلال صحيح را به فرزند نشان دهد، خود بر يگانگي ذات خداي لايزال استدلال مي كند و مي گويد: «پسرم بايد بداني كه اگر پروردگارت را شريك بود، پيامبرانش به سوي تو مي آمدند و آثار پادشاهي و سلطنت او را مي ديدي. ولي او همان طوري كه خود را وصف كرده، خدايي است يگانه. كسي در پادشاهي ضد او نيست و هرگز زوال نمي پذيرد. او اول و آخر همه چيزهاست و او را اول و آخري نيست. اين را كه شناختي، آن گونه عمل كن كه سزاوار چون تويي است كه قدرتت كم و عجزت بسيار و حاجتت در طلب طاعت و ترس از عقوبت و بيم از خشمش بزرگ است. او تو را جز به نيكو فرمان نداده و جز از زشت، نهي نكرده است.» [همان]
حضرتش با اين استدلالات محكم و استوار، جوان برومند خود را به راه علم و يقين و معرفت سوق مي دهد و به او مي آموزد كه چگونه استدلال كند تا به مطلوب خود راه يابد. در بيان شيواي حضرتش هم از ابزار برهان اِنّي استفاده شده است، هم از ابزار برهان لمّي، نخست با برهان اني استدلال مي كند كه اگر خداي را شريك بود، آن شريك از راه نظام تشريع و تكوين، خود را معرفي مي كرد و چون پيامبر و كتابي نفرستاده و آثار ملكش در هستي پديدار نيست، معلوم مي شود كه خداوند، يكتاست. اين راه ساده ترين راه است و به قول ابن سينا براي همگان، مفيد و داراي كاربرد است. آن گاه با برهان لمي كه مخصوص صديقين است، بر اولويت و آخريت او استدلال مي كند. (2) پس از آن كه متربي را با هر دو شيوه استدلال آشنا مي كند، نتيجه عملي مي گيرد تا هم توحيد ذاتي تحقق يابد و هم توحيد صفاتي و هم توحيد افعالي و توحيد در عبادت و هم توحيد در اطاعت.
همان طوري كه طفل را نخست با شير مادر كه غذايي كامل و آماده است و از جويدن بي نياز بوده و هضم اش سهل و آسان است مي پرورانند، سپس تدريجاً به غذاهاي جويدني عادت مي دهند، غذاي معنوي و روحي نيز بايد دو مرحله اي باشد. ابتدا براي متربي استدلال مي كنند و فكرش را قوت استدلال مي بخشند. آن گاه او را وادار مي كنند كه خود به استدلال پردازد و مقدمات نتايج را استنباط كند.
حضرتش بر وجوب و لزوم دعا و نيايش اين گونه استدلال مي كند كه خداوند، مالك خزانه هاي آسمان و زمين است و مالك خزانه هاي آسمان و زمين اذن دعا داده است. پس در دعا كردن، ماذون و مجازي، در اين صورت، چرا دعا نكني و از مالك آن همه خزانه هاي بيكران، درخواست برآوردن حاجات ننمايي؟
« و اعلم أن الذي بيده خزائن السموات و الارض قد اذن لك في الدعاء و تكفل لك بالاجابه، و امرك أن تساله ليعطيك، و تسترحمه ليرحمك.»
[نهج البلاغه، ن: صبحي صالح، ن 31]
او يك روش كلي براي استدلال ارائه داده و آن جا كه مي خواهد بگويد: نبايد بر آن چه از دست رفته حسرت خورد، مي گويد:
اگر بر از دست رفته ها حسرت مي خوري، بايد بر از دست نيامده ها نيز حسرت بخوري. آن گاه مي فرمايد:
« استدلال علي ما لم يكن بما قد كان، فان الامور اشباه.» [همان]
« بر آن چه نبوده، به آن چه بوده است، استدلال كن؛ زيرا امور، همانند و نظير يكديگرند.»
در ساير موارد، بدون استدلال، گزاره هايي مطرح مي كند و تفكر درباره آنها را به متربي مي سپارد.
او به فرزندش مي گويد:
« بدان كه علمي كه فايده ندارد، خير ندارد و علمي كه در خور تعلم نيست، نفع ندارد.»
او توصيه مي كند كه: پسرم، وصيتم را بايد بفهمي و آن را در فاهمه خود به دست تجزيه و تحليل سپاري و سطحي و عاميانه از كنار آن نگذري.
«و اعلم أنه لا خير في علم لا ينفع، و لا ينتفع بعلم لا يحق تعلمه.» [همان]
آن گاه مي گويد:
« بدان كه مالك مرگ، مالك حيات و آفريننده، ميراننده و فاني كننده، بازگرداننده و مبتلا كننده، عافيت دهنده است... و اگر فهم اين ها بر تو مشكل باشد، بر جهالت خود حمل كن كه تو از اول جاهل خلق شده و سپس عالم گشته اي. چه بسيار است آن چه نمي داني و در حكم آن سرگرداني و بينش ات در آن راه نمي يابد. سپس آن را نيك مي بيني» (3)
او فرزند را به شناخت مقام والاي نبوت و خاتميت تشويق مي كند تا بداند كه هيچ كس مثل او از خدا خبر نداده است. پس بايد او را به عنوان رهبر و پيشوا پذيرفت. (4)
متربي بايد به علم يقيني بداند كه اعجاب ضد صواب وآفت خردهاست. (5)
او بايد به علم اجتهادي بداند كه راهي دراز و پر مشقت در پيش دارد. (6)
او بايد بداند كه گردنه اي دشوار پيش رو دارد و جز با بار سبك، نمي توان از آن گذشت. (7)
او مي گويد: بايد بداني كه براي آخرت و فنا و موت خلق شده اي نه براي دنيا و بقا و حيات. تو در منزلي هستي كه از آن رخت بر مي بندي و در خانه اي نشسته اي كه بيش از روزي چند در آن نخواهي و نتواني نشست و ... (8)
بايد بداني كسي كه بارگيش روز و شب است، او را براند، هر چند وي بايستد و او راه را بپيمايد، هر چند وي بر جاي بماند... (9) بايد به يقين بداني كه هرگز به آرزويت نمي رسي و از اجل، روي برنمي تابي و تو به راه گذشتگان در تكاپويي. پس در طلب، آسان گير و در كسب خود، نيكي پيشه كن... (10)
بايد بداني كه رزق و روزي دوتاست. رزقي كه تو آن را مي جويي و رزقي كه تو را مي جويد و اگر به سراغش نروي به سراغت مي آيد. (11)
عقيده سالم
قرآن كريم مي گويد :
أيحسب الانسان أن يترك سدي [قيامت / 63]
« آيا انسان چنين مي پندارد كه مهمل و بيهوده رها مي شود ( و در معرض كيفر و پاداش قرار نمي گيرد؟)»
أفحسبتم أنما خلقناكم عبثا و أنكم الينا لا ترجعون [مومنون/ 117]
« آيا گمان مي كنيد كه ما شما را بيهوده آفريده ايم و به سوي ما بازگردانده نمي شويد؟»
خداوند متعال در مقام بيان عدالت خويش كه خود، مقتضاي حكمت است، مي فرمايد:
« ان للمتقين عند ربهم جنات النعيم. أفنجعل المسلمين كالمجرمين» [قلم/34 و 35.].
« براي پرهيزكاران در پيشگاه خداوند، بهشت هاي نعيم است. آيا مسلمانان را مانند مجرمان قرار مي دهيم؟»
به همين دليل كه نظام عدل و حكمت، مقتضي معاد است، مقتضي بعثت انبياء است؛ چرا كه بر اين مبنا زندگي صحيح، راه و رسمي دارد و پيمودن راه بدون راهنما ممكن نيست. عقل انسان هر اندازه قوي باشد، بدون استمداد از حجت ظاهر، راه به جايي نمي برد و سرگردان و حيران مي ماند. در عين حال، عقل حجت باطن است و خود وسيله اي مفيد براي رسيدن به اعتقاد سالم در حوزه خداشناسي و پيامبرشناسي و معادشناسي است. اعتقاد به نبوت بدون امامت، اعتقادي ناقص است. با پايان يافتن نبوت ختميه، نهاد امامت است كه وظيفه تبيين دين را عهده دار مي شود. حقيقت اين است كه امامت، بايد همواره استمرار داشته باشد. حتي انبياي بزرگ، علاوه بر نبوت، امامت هم داشته اند و از برخي از آيات قرآني استفاده مي شود كه امامت برتر از نبوت است؛ چرا كه حضرت ابراهيم خليل (ع) بعد از رسيدن به مقام نبوت و رسالت، به مقام امامت رسيد. آن هم بعد از گذراندن آزمون هايي دشوار.
« و اذابتلي ابراهيم ربه بكلمات فأتمهن، قال اني جاعلك للناس اماماً ...»
[البقره/ 124].
ديديم كه امام علي (ع) براي تحكيم اصول اعتقادي متربي، به او درس توحيد داد و از اوليت و آخريت مطلقه او سخن گفت. در آن درس ماندگار توحيدي به شاگرد مستعد مكتب تربيتي خود هشدار داد كه مبادا گمان كند كه ربوبيت او را دلي فرا مي گيرد و يا ديده اي گنجايش او را داشته باشد.
« عظم عن ان تثبت ربوبيته باحاطه قلب أوبصر.» [نهج البلاغه، ن: صبحي صالح، ن 31].
حضرتش پيامبر خاتم را در مرتبه برترين قرار داد و به فرزند گرامي خويش توصيه كرد كه به رهبري او خشنود باشد و پيشوايي او را در راه نجات پذيرا گردد.
« فارض به رائدا، و الي النجاه قائداً.» [همان]
او از فرزند خويش مي خواهد كه براي فرداي قيامت توشه بردارد و آن را كه در حال بي نيازي وام مي خواهد تا در روز نياز بازپس دهد غنيمت شمارد.
« واغتنم من استقرضك في حال غناك ليجعل قضاءه لك في يوم عسرتك.» [همان]
او از گردنه دشوار ياد مي كند، همان كه از عقبات قيامت است و سبكبار، از آن به راحتي عبور مي كند و سرانجامش بهشت يا جهنم است.
« واعلم أن أمامك عقبه كؤودا، المخف فيها أحسن حالا من المثقل، و المبطيء عليها أقبح حالا من المسرع.» [همان]
قرآن كريم درباره كسي كه به صرف مال بسيار فخر و مباهات مي كند، مي گويد:
« فلا اقتحم العقبه و ما أدراك مالعقبه، فك رقبه. أو اطعام في يوم ذي مسغبه. يتيما ذا مقربه. أو مسكينا ذامتربه.» [البلد / 11-16].
«او از عقبه نمي گذرد. چه داني عقبه چيست؟ آزاد كردن برده يا اطعام يتيم خويشاوند يا مستمند خاك نشين در روز سختي و گرسنگي.»
از لابه لاي جملات و عبارات وصيت تربيتي امام علي (ع) به امام مجتبي (ع) نكات مهمي درباره خداشناسي و معادشناسي و راهنماشناسي به دست مي آيد. اگر انسان راهنمايي تمام عيار پيامبر اعظم را بشناسد، قطعا نبوت را جداي از امامت و قرآن را جداي از عترت، پذيرا نمي شود. تفكيك نبوت از امامت و قرآن از عترت، مسلمان را مصداق آيه شريفه:
« نؤمن ببعض و نكفر ببعض» [النساء / 150»
مي سازد.
هر چند امام علي (ع) در اين وصيت نامه تاريخي خود، مسأله امامت را به عنوان اصلي از اصول اعتقادي مطرح نمي كند، ولي پر واضح است كه او از موضع يك امام سخن مي گويد و مخاطبش نيز در موضع كسي است كه بعد از پدر و مادر بر مسند امامت مي نشيند. آن چه او مي گويد، كامل ترين و تمام ترين مصداقش خود اوست. جامه پر افتخار امامت بر قامت كسي برازنده است كه از لحاظ صفات سلبي و ثبوتي- كه وصيت حضرتش جامع همه آن هاست- كامل باشد. امام، مقتدا و اسوه و الگوست و آن چه خوبان همه دارند، او به تنهايي همه را دارد. بشر از وجود امام، هرگز بي نياز نمي شود. امام تجسم عيني همه بايدها و نبايدهاي اخلاقي و عقلي و ديني است. گفته ها و گفتني ها كم نيست. ولي «دوصد گفته چون نيم كردار نيست». همه مي دانيم و توده مردم مي دانند كه زهد خوب است ولي واضح است كه زهد داراي مراتبي است. بشر، جوياي قله نشين زهد است. مقصد و هدف و غايت و قبله قلوب راهيان زهد، امام است كه بر صدر نشسته و همه را به سوي خود مي كشاند. ساير اوصاف پسنديده نيز مراتب دارد. راهيان آن اوصاف، كسي را مي جويند كه كامل است، او هم جامع و هم مانع است.
مخاطب مستقيم وصيت جانانه امام علي (ع) بايد شنونده اي باشد كه سعه وجودش همه محتواي توصيه ها را در خود جاي دهد و به مرتبه اي برسد كه بتواند فردايي كه چندان دور نيست، جاي خالي امام پيش از خود را پر كند و نگذارد كه نظام تكوين و تشريع، از مسندنشين ولايت و امامت خالي بماند كه اگر - به فرض محال- چنين شود، هم نظام تكوين و هم نظام تشريع، به صورت پيكري بي روح و جسمي بي جان در مي آيد و مي ميرد و اگر نيمه رمقي برايش بماند، «عدمش به ز وجود».
ساير مردم با الگو قرار دادن امام، در حد توان و سعه وجودي خود از اين وصيت نامه بهره مي گيرند. با توجه به اين توضيحات، معلوم مي شود كه وصيت نامه امام علي (ع) همه عناصر اعتقادات را در بر دارد.
امام حسن (ع) بايد سه اصل را مد نظر قرار دهد: اول تقوا، دوم فرائض الهي و سوم راه و رسم صالحان از اهل بيت.
« و اعلم - يا بني - ان أحب ما أنت اخذ به الي من وصيتي تقوي الله، و الاقتصار علي ما فرضه الله عليك. و الاخذ بما مضي عليه الاولون من ابائك و الصالحون من أهل بيتك.» [نهج البلاغه، ن: صبحي صالح، نامه 31].
صالحان اهل بيت كيانند؟ آيا كسي غير از پيامبر خدا و در مرتبه بعد از او علي مرتضي است؟ هيچ كس به مقام پيامبر نرسيده و نمي رسد. ولي آيا نبايد امام مجتبي (ع) بنا به دستور فوق، خلف صالح آن ها و وارث مقامات معنوي آن ها و نمايش دهنده علم و زهد و تقوا و ولايت تشريعي و تكويني آن ها باشد؟
در اين صورت، آيا امامت كه نخست در پيامبر اعظم تجلي يافته، سپس در امير مومنان، نبايد در وجود حسن (ع) متجلي شود؟ چه كسي جز او و ساير امامان وارث تقوا و علم و ديگر سجاياي پسنديده آن ها خواهد بود؟
پي نوشت ها :
1- حاجي سبزواري مي فرمايد: الفكر حركه الي المبادي و من مبادي الي المراد [ شرح معروف به شرح منظومه متعلق صفحه 9، چاپ ناصري، ص 37]
2- رك: هستي و علل آن، صفحه 430-427، به همين قلم.
3- فتفهم- يا بني- وصيتي و اعلم ان مالك الموت هو مالك الحياه، و أن الخالق هو المميت...[همان]
4- و اعلم. يا بني أن احداً ... كما انباء [همان]
5- و اعلم أن الاعجاب ضد ... الالباب [همان]
6- و اعلم أن أمامك طبيقا ذا مسافه بعيده. [همان]
7- و اعلم أن أمامك عقبه كوودا ... [همان]
8- و اعلم أنك خلقت للاخره لاللدنيا ... [همان]
9- و اعلم يا بني أنه من كان ... يسار به [همان]
10- و اعلم يقينا أنك لن تبلغ أملك ... [همان]
11- و اعلم يا بني ان الرزق رزقان ... [همان]
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}