نقش حضرت زینب (علیها السلام) از کربلا تا شام (4)


 

نويسنده: محمدحسين مهورى




 

دفاع از جان امام سجاد(ع)
 

پس ازشهادت امام حسين(ع) سپاه عمرسعد براى غارت خيمه‏ هاى اهل ‏بيت(ع) هجوم بردند. گروهى از آنان به امام سجاد(ع) رسيدند. امام(ع) در آن حال از شدت ضعف و بيمارى نمى ‏توانست از جاى خود برخيزد. وقتى سپاه عمر سعد به امام سجاد(ع) رسيدند، يكى فرياد برآورد: «به صغير و كبير آنان رحم نكنيد و احدى از آنان را باقى نگذاريد!» ديگرى گفت:«شتاب نكنيد تا با امير عمر سعد در اين باره مشورت كنيم!» شمر شمشير كشيد و قصد جان امام سجاد(ع) نمود. حميد بن مسلم گفت: «يا سبحان الله! آيا كودكان كشته مى ‏شوند؟ همانا اوكودكى مريض است!»[20] شمر گفت ابن‏ زياد دستور كشتن فرزندان حسين را صادر كرده است.» حضرت زينب(س) با مشاهده اين منظره به امام سجاد(ع) نزديك شد و گفت: «او كشته نخواهد شد تا من در دفاع از او كشته شوم!»
سخن زينب سبب شد تا عمر سعد شمر را از تصميم خود منصرف سازد.[21]

دلدارى دادن به امام سجاد(ع)
 

هنگام حركت به كوفه به درخواست اهل‏ بيت(ع)، آنان را از كنار بدن مطهر شهيدان عبور دادند. شايد اين نخستين بار بود كه امام سجاد(ع) با بدن‏ هاى بى ‏سر و آغشته به خون شهيدان روبه ‏رو مى‏ گرديد. مشاهده اين كه چگونه بدن جگرگوشه و نور چشم پيامبر اكرم(ص) و يارانش، برهنه و عريان بر روى زمين افتاده‏ اند ولى عمر سعد بدن كشته‏ هاى سپاه خود را به خاك سپرده است، بر امام سجاد(ع) بسيار دشوار و سخت بود؛ به طورى كه نزديك بود ازشدت اندوه و ناراحتى مرغ روح از بدنش به پرواز در آيد. زينب كبرا(س) كه در همه حالات امام سجاد(ع) را زير نظر داشت. با مشاهده اين حال براى آرامش و دلدارى او حديثى را از ام ‏ايمن بازگو كرد. اين حديث نويدبخش آن بود كه قبور شهيدان، كعبه آمال عاشقان و دوستداران امام‏ حسين(ع) خواهد شد. امام سجاد(ع) خود اين ماجرا را اين گونه بازگو مى‏ كند:
«هنگامى كه ما را از كربلا به سمت كوفه حركت مى ‏دادند، من به بدن ‏هاى مقدس شهيدان مى ‏نگريستم و در اين انديشه بودم، كه چگونه آن‏ها به خاك سپرده نشده‏ اند؟ اين فكر در نظرم بسيار بزرگ و سنگين آمد و مرا به شدت به اضطراب و ناراحتى واداشت، به طورى كه نزديك بود، روح از بدنم خارج شود. عمه ‏ام، زينب(س)، كه مرا در آن حال ديد، گفت: «اى يادگار جدّ، پدر و برادرانم! تو را چه شده است كه مى ‏بينم با مرگ دست و پنجه نرم مى‏ كنى؟» در پاسخ گفتم: چگونه جزع و زارى نكنم، در حالى كه مى ‏بينم سرورم، برادرانم، عموهايم،عموزاده‏ هايم و خويشانم آغشته در خون خود، برهنه و عريان، بر زمين افتاده ‏اند، نه كسى آنان را كفن مى‏ كند و نه به خاك سپرده شده ‏اند. كسى به آنان نزديك نمى‏ شود و در آنجا رحل اقامت نمى‏ افكند. گويا آنان خاندانى از ديلم و خزر هستند.»
حضرت زينب(س) گفت:«آنچه مى‏ بينى، تو را به جزع و زارى وا ندارد! به خدا سوگند! اين عهدى است از رسول خدا(ص) به جدّ و پدر و عمويت. خداوند از گروهى از اين امت - كه فرعون‏ هاى زمين آنان را نمى‏ شناسند ولى در ميان اهل آسمان‏ها معروف و شناخته شده هستند - پيمان گرفته است كه اين عضوهاى از هم ‏جدا و اين بدن‏هاى آغشته به خون را جمع كنند و به خاك بسپارند. آنان در اين سرزمين نشانه ‏اى براى قبر پدرت نصب مى ‏كنند، كه گذشت روزگار اثرش را محو و نابودنخواهد كرد. سركردگان كفر و پيروان گمراهى در محو و نابودى آن مى ‏كوشند؛ ولى تلاش آنان چيزى جز افزودن بر آثار آن و بلند كردن آوازه آن نتيجه ‏اى نمى ‏بخشد.»[22]

جانفشانى در راه امام(ع)
 

هنگامى كه اهل‏ بيت امام‏ حسين(ع)، در كوفه، وارد مجلس ابن ‏زياد شدند، ابن‏ زياد از مشاهده امام سجاد(ع) در ميان اسيران تعجب كرد؛ چرا كه او فرمان قتل همه فرزندان امام‏ حسين(ع) را صادر كرده بود. از اين رو از اطرافيان خود پرسيد: «اين كيست؟» و وقتى كه دانست او على فرزند امام ‏حسين(ع) است، گفت: «مگر خداوند على بن الحسين را نكشت؟!»
در طول تاريخ همواره جباران و ستمگران مى ‏كوشيده ‏اند، تا با استخدام عالمان مزدور و تبليغات گسترده اعتقادات مذهبى مردم را تحريف كنند و بدين ‏وسيله آنان را به سكوت، سازش و تسليم در برابر اعمال خلاف خود وادار كنند. در همين راستا بنى ‏اميه به شدت از مكتب جبر و انتساب همه كارها به خدا حمايت مى‏ كردند. آنان از ترويج مكتب جبر دو هدف را دنبال مى‏ كردند؛ نخست سلب مسئوليت از خود در مقابل اعمال خلاف و بى ‏گناه جلوه دادن خود در برابر جنايات و ظلم و ستم‏ هايى كه به مردم روا مى‏ داشتند. دوم ايجاد اين باور و اعتقاد ناصحيح در مردم كه حكومت آنان بر اساس خواست و اراده خداوند است و انسان نمى ‏تواند چيزى را كه خداوند خواسته تغيير دهد؛ بنابراين هرگونه قيام، انقلاب و مخالفتى براى تغيير وضع موجود و پايان دادن به حكومت آنان، نه تنها محكوم به شكست است بلكه از نظر دينى حرام و نارواست. ابن‏ زياد نيز به پيروى از اين منطق مى‏ گويد: «مگر خدا على بن الحسين را نكشت؟!»
ولى امام سجاد(ع) كه پدرش براى احياى دين و مبارزه با روحيه سكوت و سازش و تسليم در مقابل ظلم قيام كرده بود و در اين راه خود و يارانش به شهادت رسيده بودند، و خودبراى رساندن پيام نهضت كربلا اسارت را به جان خريده بود، نمى ‏توانست در برابرياوه‏ گويى‏ هاى ابن ‏زياد سكوت اختيار كند، از اين رو فرمودند:
«من برادرى داشتم كه على بن الحسين ناميده مى ‏شد و مردم او را كشتند!»
ابن ‏زياد گفت: «بلكه خدا او را كشت!»
امام سجاد(ع) وقتى عناد و لجاجت ابن ‏زياد را مشاهده كرد، اين آيه را تلاوت فرمودند:
«الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها؛[23] خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى‏ كند و ارواحى را كه نمرده ‏اند نيز به هنگام خواب‏ مى‏ گيرد.»
ابن‏ زياد كه در برابر منطق محكم و استدلال امام(ع) درماند، همانند همه جباران و زورمداران تاريخ به تهديد متوسل شد، گفت:
«تو چگونه جرأت مى‏ كنى سخن مرا پاسخ‏گويى؟ ببريد او را، گردنش را بزنيد!»
***
در اينجا نوبت زينب كبرا(س) بود، تا از جان امام سجاد(ع) در برابر ابن ‏زياد - آن موجوددرنده لجام‏ گسيخته‏ اى كه غرور، نخوت و خونريزى سراسر وجودش را فرا گرفته بود - حمايت كند. پس از صدور فرمان كشتن امام سجاد(ع)، زينب كبرا(س) فرزند برادر را در آغوش گرفت، گفت:«اى زاده زياد! آيا آنچه از ما كشتى براى تو كافى نيست؟ به خدا سوگند! من از او جدا نمى‏ شوم! اگر او را مى ‏كشى، من نيز با او كشته خواهم شد!»
***
ابن ‏زياد بر سر دو راهى قرار گرفت؛ از يك سو كشتن يك زن و جوانى بيمار و در بند و اسير از غيرت عربى و مردانگى بسيار به دور بود، و از سوى ديگر برگشتن از سخن نيز در آن شرايط براى ابن‏ زياد مشكل بود؛ از اين رو مدتى به امام سجاد(ع) و زينب كبرا(س) نگريست، آن‏گاه زيركانه موضوع سخن را تغيير داد، گفت:
«خويشاوندى عجيب است! به خدا سوگند! من گمان مى ‏كنم كه زينب دوست دارد او را همراه برادرزاده ‏اش بكشم. رهايش كنيد!؛ زيرا من بيماريش را براى كشتن او كافى مى ‏دانم!»
امام سجاد(ع) به عمه ‏اش فرمود: «اى عمه! سكوت كن! تا من با ابن ‏زياد سخن گويم.»
آن‏گاه امام سجاد(ع) روبه ابن ‏زياد كردند و فرمودند:
«اى زاده زياد! آيا مرا به مرگ تهديد مى‏ كنى؟ آيا نمى ‏دانى كشته شدن عادت ماست و شهادت در راه خدا كرامت ماست».[24]

حمايت از زنان و كودكان
 

اهل‏ بيت امام ‏حسين(ع) پس از شهادت آن حضرت در شرايط بسيار طاقت‏ فرسا و دشوارى قرار گرفتند. آنان از يك سو سوگ دار پدر، برادران، فرزندان و عزيزترين خويشان ‏و بستگان خود به فجيع‏ ترين شكل ممكن بودند. از سوى ديگر در ميان دشمنى‏ بى ‏رحم، جنايتكار و درنده خو قرار داشتند و از سوى سوم از نظر آب و غذا مجبور بودند با حداقل امكانات و جيره غذايى روزگار سپرى كنند. روشن است كه دراين ‏شرايط بسيار دشوار و ناگوار لازم بود، شخصى بسيار قوى، نيرومند، شجاع ازجان‏ گذشته، فداكار، رئوف، مهربان و دلسوز تكيه ‏گاه و مددكار اهل‏ بيت(ع) باشد و سرپرستى‏ و حمايت از زنان و كودكان را به عهده گيرد، آنان را در آن مصائب سخت و جانكاه ‏دلدارى و تسليت دهد، در برابر دشمن جنايتكار خود را بلا گردانشان نمايد و از جيره ‏ناچيز غذايى خود چشم‏ پوشى نمايد تاكودكان از حداقل آب وغذا بهره‏ مندگردند. درغير اين صورت معلوم نبود كه اسرا قدرت تحمل اين همه مشكلات را داشته باشند. شخصيتى كه بتواند در آن شرايط از عهده همه اين مسئوليت‏ها برآيد، جز عقيله بنى ‏هاشم، زينب كبرا(س) كسى نبود. كسى كه رويارويى با مشكلات و سختى ‏ها را از دوران كودكى و خردسالى از مادرى همچون فاطمه زهرا(س) و پدرى چون على مرتضى(ع) آموخته بود. در اينجا به چند نمونه از حمايت ‏هاى آن بانوى نمونه، از اهل‏ بيت امام ‏حسين(ع) اشاره مى‏ كنيم:

جمع آورى زنان و كودكان
 

يكى از وحشيانه‏ ترين و بى ‏سابقه ‏ترين جنايات تاريخ يورش وحشيانه و ددمنشانه سپاه عمر سعد به اهل‏ بيت امام‏ حسين(ع) است. پس از شهادت امام‏ حسين(ع) آن جرثومه ‏هاى جنايت، بى‏ رحمى و قساوت، نخست زنان و كودكان بى‏ دفاع خاندان رسالت را مورد هجوم وحشيانه خود قرار دادند و با بدترين شيوه هر چه زيور آلات و لباس و وسايل داشتند، غارت كردند. سپس خيمه‏ هاى آنان را به آتش كشيدند. زينب كبرا(س) - كه مسئوليت حمايت و پاسدارى از زنان و كودكان را به عهده داشت - از امام سجاد(ع) پرسيد:
«اى يادگار گذشتگان و پناهگاه بازماندگان! خيمه ‏هاى ما را به آتش كشيدند در اين باره چه فرمان مى ‏دهى؟»
امام سجاد(ع) فرمودند: «فرار كنيد!»
در اين هنگام زنان و كودكان خاندان پيامبر اكرم(ص) با گريه و زارى سر به بيابان نهادند. ولى زينب كبرا(س) نمى ‏توانست صحنه را ترك گويد و فرار كند، بلكه او بايد مى ماند و از امام سجاد(ع) نگهدارى و پرستارى مى ‏نمود. شخصى كه شاهد آن صحنه جانگداز بود، گويد:
«همان گونه كه آتش از خيمه‏ هاى خاندان رسالت شعله مى‏ كشيد، بانوى بزرگوارى را ديدم كه دركنار خيمه ‏اى ايستاده است. آتش از اطرافش زبانه مى‏ كشد و او پيوسته به سوى راست و چپ و آسمان نگاه مى‏ كرد، دست بر دست مى ‏كوبيد و به درون خيمه ‏اى مى ‏رفت و از آن خارج مى‏ شد.با سرعت خود را به او رساندم و گفتم: اى بانو! چرا در ميان آتش ايستاده ‏اى؟ مگر نمى‏ بينى كه همه زنان فرار كرده ‏اند و در بيابان پراكنده گرديده ‏اند؟ چرا تو به آنان نمى ‏پيوندى؟.
حضرت زينب(س) با شنيدن اين سخن گريست و گفت: من بيمارى در خيمه دارم كه قدرت ايستادن و نشستن ندارد، در اين حال كه آتش او را احاطه كرده، چگونه مى ‏توانم او را تنها رها كنم.»
پس از آنكه آتش خيمه ‏ها فرو نشست، زينب كبرا(س) براى جمع آورى زنان و كودكان به گردش در بيابان‏هاى اطراف پرداخت. او در بيابان‏هاى اطراف مى ‏گشت و يكايك زنان وكودكان را پيدا مى‏ كرد و گِرد هم جمع مى‏ كرد. ولى هر چه جستجو كرد، نتوانست دو تن ازكودكان امام‏ حسين(ع) را بيابد! سرانجام پس از تلاش و كوشش بسيار مشاهده كرد، آنان دست در گردن يكديگر نموده، در گوشه ‏اى از بيابان به خواب رفته ‏اند! وقتى نزديك‏ تر شد و آنان را حركت داد، دانست كه آنان بر اثر تشنگى فراوان و ترس و وحشت بسيار در آن بيابان،تنها جان به جان آفرين تسليم كرده ‏اند.[25]

دفاع از فاطمه، دختر امام حسين(ع)
 

يزيد كه سرمست از پيروزى بود، در شام مجلسى ترتيب داد، و همه سفرا و مقامات را درآن مجلس دعوت كرد، تا پيروزى خود را در برابر آنان به نمايش گذارد. در آن مجلس حوادثى روى داد كه به رسوايى يزيد انجاميد. يكى از آن حوادث دردناك جسارت مردى از شام به فاطمه دختر امام ‏حسين(ع) بود. در مجلس يزيد مرد شامى به فاطمه اشاره كرد، و به يزيد گفت: «اين كنيز را به من ببخش!».
فاطمه با شنيدن اين سخن در حالى كه به شدت مى ‏لرزيد، خود را به عمه ‏اش زينب(س) چسباند و گفت: «يتيم شدم، كنيز هم بشوم؟»
حضرت زينب(س) با شهامت كامل رو به مرد شامى كرد و گفت:
«به خدا دروغ مى ‏گويى و رسوا شدى! نه تو و نه يزيد هيچ كدام قدرت به كنيزى بردن اين دختر را نداريد!»
يزيد با شنيدن اين سخن به خشم آمد و گفت: «به خدا دروغ مى‏ گوييد! من چنين قدرتى رادارم و اگر بخواهم، انجام مى‏ دهم.»
حضرت زينب(س) گفت:
«چنين نيست، به خدا سوگند! خداوند چنين حقى را به تو نداده است مگر اين كه از دين ما خارج شوى و آيين ديگرى را بپذيرى!»
يزيد از سخن حضرت زينب(س) به شدت خشمگين شد، گفت: «با من اين گونه سخن مى‏ گويى؟ پدر و برادرت از دين خارج شده ‏اند!»
حضرت زينب(س) تاكيد كرد: «تو اگر مسلمانى، با دين خدا و دين پدر و برادر من، تو و پدر و جدّت هدايت شده ‏اى.»
يزيد گفت: «دروغ مى‏ گويى اى دشمن خدا!»
حضرت زينب(س) فرمودند:
«تو اميرى هستى كه ظالمانه ناسزا مى ‏گويى و به خاطر قدرت خود زور مى ‏گويى!»
يزيد از اين سخن شرمنده و ساكت شد. در اينجا بار ديگر مرد شامى به يزيد گفت: «اين دختر را به من ببخش!»
يزيد گفت: «بس كن! خداوند مرگ ناگهانى برايت بفرستد.»
مرد شامى پرسيد: «مگر اين دختر كيست؟»
يزيد گفت: «اين فاطمه دختر حسين و آن زن، زينب دختر على بن ابى‏طالب است.»
مرد شامى گفت: «حسين فرزند فاطمه و على؟»
وقتى پاسخ مثبت شنيد گفت:
«خداوند تو را لعنت كند اى يزيد! عترت پيامبرت را مى‏ كشى و فرزندان او را اسير مى ‏كنى؟ به خدا سوگند! من گمان مى‏ كردم كه آنان اسراى روم هستند!»
يزيد گفت: «به خدا سوگند! تو را نيز به آنان ملحق مى ‏كنم!» آن‏گاه دستور داد گردن او را زدند.[26]
دادن جيره غذايى خود به كودكان
در طول سفر، كودكان و زنان اهل ‏بيت(ع) از جيره غذايى ناچيزى برخوردار بودند، به طورى كه آن مقدار غذا براى كودكان كه از قدرت تحمل كم‏ترى برخوردارند، كافى نبود. حضرت زينب كبرا(س) كه مسئوليت پاسدارى از كودكان را بر عهده داشت، نمى‏ توانست ناظر گرسنگى كودكان داغدار و رنجيده برادر باشد؛ از اين رو جيره غذايى خود را در ميان كودكان تقسيم مى‏ كرد و خود روزهاى پى ‏درپى گرسنه سپرى مى ‏كرد. اين امر سبب شد كه آن حضرت گرفتار ضعف جسمانى شود و نتواند نماز شب خود را ايستاده به جا آورد.
امام سجاد(ع) مى ‏فرمايند:
«در يكى از منزل‏هاى بين راه ديدم عمه ‏ام - زينب(س) - نشسته نماز شب به جا مى ‏آورد، وقتى دليل آن را پرسيدم، پاسخ داد به علت ضعف و گرسنگى سه شب است كه توان ايستادن ندارد. مأموران يزيد در طول راه در هر شبانه روز به هر نفر تنها يك قرص نان مى‏ دادند. كه براى كودكان كافى نبود و زينب(س) سهم غذاى خودرا به آنان مى‏ داد و خود گرسنه مى‏ ماند.»[27]

پي‌نوشت‌ها:
 

[20]. حميد بن مسلم براى تحريك احساسات سپاه عمر سعد از امام سجاد(ع) به كودك تعبير كرده است والاّ در آن زمان حدود بيست و چند سال از سن امام سجاد(ع) مى ‏گذشت.
[21]. عبدالرزاق الموسوى المقرم، مقتل الحسين، دارالثقافه، چاپ دوم سال 1411، ص‏301.
[22]. علامه مجلسى، همان، ج 45، ص 180-179.
[23]. سوره زمر(75): 42.
[24]. علامه مجلسى، همان، ج‏45، ص‏117 - 118.
[25]. محمد مهدى حائرى، معالى السبطين فى احوال الحسن و الحسين، منشورات الشريف الرضى، چاپ دوم، بهمن 1363، ج‏2، ص‏88 - 89.
[26]. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج‏45، ص‏136 - 137.
[27]. مهدى پيشوايى، شام سرزمين خاطره‏ ها، دفتر آموزش و تبليغات حج و زيارت، چاپ اوّل، پاييز 1369،ص 175.
 

منبع:فصلنامه حکومت اسلامی شماره26.