تک سوار وادي خلوص


 






 

نگاهي تحليلي به زندگينامه ي شهيد دکتر چمران
 

درآمد
 

سخن گفتن از شهيدي با ابعاد گوناگون، از اسوه اي که جمع اضداد بود، از آهن و اشک، از شير بيشه نبرد و عارف شبهاي قيرگون، از پدر يتيمان و دشمن سرسخت کافران، بسيار سخت بلکه محال است. سخن گفتن از شهيد دکتر مصطفي چمران، اين مرد عمل و نه مرد سخن، اين نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، اين شاگرد مکتب علي(عليه السلام)، اين مالک اشتر جنوب لبنان و حمزه کربلاي خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتي نمي توان يکي از ابعاد وجودي او را آنگونه که هست، توصيف کرد، چه رسد به اينکه بتوان در اين مختصر تمامي ابعاد شخصيتي او را به تصوير کشيد. آنچه در پي مي آيد مروري است گذرا و سريع، بر حيات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ايثار، عشق و فداکاري شهيد دکتر مصطفي چمران.

تولد و تحصيلات
 

دکتر مصطفي چمران در 18 اسفند سال 1311 در تهران، خيابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد. وي تحصيلات خود را در مدرسه انتصاريه، نزديک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد و در سال 1336 در رشته الکترومکانيک فارغ التحصيل شد و يک سال به تدريس در دانشکده فني پرداخت.
وي در همه دوران تحصيل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به امريکا اعزام شد و پس از تحقيقات علمي در جمع معروف ترين دانشمندان جهان در دانشگاه کاليفرنيا و معتبرترين دانشگاه امريکا - برکلي- با ممتازترين درجه علمي موفق به اخذ دکتراي الکترونيک و فيزيک پلاسما گرديد.

از تفسير قرآن تا جنگهاي پارتيزاني مصر
 

از 15 سالگي در درس تفسير قرآن مرحوم آيت الله طالقاني، در مسجد هدايت، و درس فلسفه و منطق استاد شهيد مرتضي مطهري و بعضي از اساتيد ديگر شرکت مي کرد و از اولين اعضاي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سياسي دوران دکتر مصدق (از مجلس چهاردهم تا ملي شدن صنعت نفت) شرکت داشت و از عناصر پرتلاش و کشمکش هاي مرگ و حيات اين دوره بود. بعد از کودتاي ننگين 28 مرداد سخت ترين مبارزه ها و مسئوليت هاي او عليه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ايران، بدون خستگي و با همه قدرت خود، عليه نظام طاغوتي شاه جنگيد و خطرناکترين مأموريت ها را در سخت ترين شرايط با پيروزي به انجام رسانيد.
در امريکا، با همکاري بعضي از دوستانش، براي اولين بار انجمن اسلامي دانشجويان امريکا را پايه ريزي کرد و از مؤسسين انجمن دانشجويان ايراني در کاليفرنيا و از فعالين انجمن دانشجويان ايراني در امريکا به شمار مي رفت که به دليل اين فعاليت ها، بورس تحصيلي شاگرد ممتازي وي از سوي رژيم شاه قطع مي شود. پس از قيام 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهري مبارزات مردم مسلمان به رهبري امام خميني(ره) دست به اقدامي جسورانه و سرنوشت ساز مي زند و همه پلها را پشت سر خود خراب مي کند و به همراه بعضي از دوستان مؤمن و هم فکر، رهسپار مصر مي شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سخت ترين دوره هاي چريکي و جنگ هاي پارتيزاني را مي آموزد و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته مي شود و فوراً مسئوليت تعليم چريکي مبارزان ايراني به عهده او گذارده مي شود.
به علت برخورداري از بينش عميق مذهبي، از ملي گرايي وراي اسلام گريزان بود و وقتي در مصر مشاهده کرد که جريان ناسيوناليسم عربي باعث تفرقه مسلمين مي شود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذيرش اين اعتراض گفت که جريان ناسيوناليسم عربي آنقدر قوي است که نمي توان به راحتي با آن مقابله کرد و با تأسف تأکيد مي کند که ما هنوز نمي دانيم که بيشتر اين تحريکات از ناحيه دشمن و براي ايجاد تفرقه در بين مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و يارانش اجازه مي دهد که در مصر نظرات خود را بيان کند.

پايگاه چريکي لبنان
 

بعد از وفات عبدالناصر، ايجاد پايگاه چريکي مستقل، براي تعليم مبارزان ايراني، ضرورت پيدا مي کند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان مي شود تا چنين پايگاهي را تأسيس کند.
او به کمک امام. موسي صدر، رهبر شيعيان لبنان، حرکت محرومين و سپس جناح نظامي آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مباني اسلامي پي ريزي نموده که در ميان توطئه ها و دشمني هاي چپ و راست، با تکيه بر ايمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستين اسلام انقلابي را پياده مي کند و علي گونه در معرکه هاي مرگ و حيات به آغوش گرداب خطر فرو مي رود و در طوفان هاي سهمناک سرنوشت، حسين وار به استقبال شهادت مي تازد و پرچم خونين تشيع را در برابر جبارترين ستمگران روزگار، صهيونيزم اشغال گر و همدستان خونخوار آنها، راست گرايان «فالانژ»، به اهتزاز در مي آورد و از قلب بيروت سوخته و خراب تا قله هاي بلند کوه هاي جبل عامل و در مرزهاي فلسطين اشغال شده، از خود قهرماني ها به يادگار گذاشته؛ در قلب محرومين و مستضعفين شيعه جاي گرفته و شرح اين مبارزات افتخارآميز با قلمي سرخ و به شهادت خون پاک شهداي لبنان، بر کف خيابانهاي داغ و بر دامنه کوه هاي مرزي اسرائيل براي ابد ثبت گرديده است.

بيست و سه سال هجرت
 

دکتر چمران با پيروزي شکوهمند انقلاب اسلامي ايران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز مي گردد. همه تجربيات انقلابي و علمي خود را در خدمت انقلاب مي گذارد؛ خاموش و آرام ولي فعالانه و قاطعانه به سازندگي مي پردازد و همه تلاش خود را صرف تربيت اولين گروه هاي پاسداران انقلاب در سعدآباد مي کند. سپس در سمت معاونت نخست وزير در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر مي اندازد تا سريع تر و قاطعانه تر مسئله کردستان را فيصله دهد تا اينکه بالاخره در قضيه فراموش ناشدني «پاوه» قدرت ايمان و اراده آهنين و شجاعت و فداکاري او بر همگان ثابت مي گردد.

از خرابه هاي پاوه تا وزارت دفاع
 

در آن شب مخوف پاوه، همه اميدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دل شکسته در ميان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثريت پاسداران قتل عام شده بودند و همه شهر و تمام پستي و بلندي ها به دست دشمن افتاده بود و موج نيروهاي خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزديک تر مي شد. باران گلوله مي باريد و مي رفت تا آخرين نقطه مقاومت نيز در خون پاسداران غرق گردد. ولي دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ايثارگري فراوان توانست اين شب هولناک را با پيروزي به صبح اميد متصل کند و جان پاسداران باقي مانده را نجات دهد و شهر مصيبت زده را از سقوط حتمي برهاند. آنگاه فرمان انقلابي امام خميني(ره) صادر شد. فرماندهي کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهي منطقه نيز به عهده دکتر چمران واگذار شد.
رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند و همه تجارب انقلابي، ايمان، فداکاري، شجاعت، قدرت رهبري و برنامه ريزي دکتر چمران در اختيار نيروهاي انقلاب قرار گرفت و عالي ترين مظاهر انقلابي و شکوهمندترين قهرماني ها به وقوع پيوست و در عرض 15 روز شهرها و راه ها و مواضع استراتژيک کردستان به تصرف نيروهاي انقلاب اسلامي درآمد و کردستان از خطر حتمي نجات يافت و مردم مسلمان کرد با شادي و شعف به استقبال اين پيروزي رفتند.
دکتر چمران بعد از اين پيروزي بي نظير به تهران احضار شد و از طرف رهبر عاليقدر انقلاب، امام خميني(ره)، به وزارت دفاع منصوب گرديد. در پست جديد، براي تغيير و تحول ارتش از يک نظام طاغوتي، به يک سلسله برنامه هاي وسيع بنيادي دست زد که پاک سازي ارتش و پياده کردن برنامه هاي اصلاحي از اين قبيل است تا به ياري خدا و پشتيباني ملت، ارتشي به وجود آيد که پاسدار انقلاب و امنيت استقلال کشور باشد و رسالت مقدس اسلامي ما را به سر منزل مقصود برساند.

نماينده دور اول مجلس
 

دکتر مصطفي چمران در اولين دور انتخابات مجلس شوراي اسلامي، از سوي مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد و تصميم داشت در تدوين قوانين و نظام جديد انقلابي، بخصوص در ارتش، حداکثر سعي و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشته ارتش به نظامي انقلابي و شايسته ارتش اسلامي تبديل شود. در يکي از نيايش هاي خود بعد از انتخاب نمايندگي مردم در مجلس شوراي اسلامي، اينسان خدا را شکر مي گويد: «خدايا، مردم آنقدر به من محبت کرده اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده اند که به راستي خجلم و آنقدر خود را کوچک مي بينم که نمي توانم از عهده آن به درآيم. خدايا، تو به من فرصت ده، توانايي ده تا بتوانم از عهده برآيم و شايسته اين همه مهر و محبت باشم.»
وي سپس به نمايندگي رهبر کبير انقلاب اسلامي در شوراي عالي دفاع منصوب شد و مأموريت يافت تا بطور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه کند.

ستاد جنگهاي نامنظم در خوزستان
 

گروهي از رزمندگان داوطلب، به گرد او جمع شدند و او با تربيت و سازماندهي آنان، ستاد جنگهاي نامنظم را در اهواز تشکيل داد. اين گروه کم کم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زيادي انجام داد. تنها کساني که از نزديک شاهد ماجراهاي تلخ و شيرين، پيروزيها و شکستها، شهامت ها و شهادتها و ايثارگريهاي آنان بودند، به گوشه اي از اين خدمات که دکتر چمران شخصاً مايل به تبليغ و بازگويي آنها نبود، آگاهي دارند.
ايجاد واحد مهندسي فعال براي ستاد جنگهاي نامنظم يکي از اين برنامه ها بود که به کمک آن، جاده هاي نظامي به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپهاي آب در کنار رود کارون و احداث يک کانال به طول حدود بيست کيلومتر و عرض يک متر در مدتي حدود يک ماه، آب کارون را به طرف تانکهاي دشمن روانه ساخت، به طوري که آنها مجبور شدند چند کيلومتر عقب نشيني کنند و سدي عظيم مقابل خود بسازند و با اين عمل فکر تسخير اهواز را براي هميشه از سر به دور دارند.
يکي از کارهاي مهم و اساسي او از همان روزهاي اول، ايجاد هماهنگي بين ارتش، سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي بود که در منطقه حضور داشتند. بازده اين حرکت و شيوه جنگ مردمي و هماهنگي کامل بين نيروهاي موجود، تاکتيک تقريباً جديد جنگي بود؛ چيزي که ابرقدرتها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه اين هماهنگي در خرمشهر بوجود نيامد و نيروهاي مردمي تنها ماندند. او تصميم داشت به خرمشهر نيز برود، ولي به علت عدم وجود فرماندهي مشخص در آنجا و خطر سقوط جدي اهواز، موفق نشد ولي چندين بار نيروهايي بين دويست تا يک هزار نفر را سازماندهي کرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به کمک ديگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگي نابرابر مقابل حملات پياپي دشمن تا مدت ها مقاومت کنند.

سوسنگرد، قادسيه نيست
 

پس از يأس دشمن از تسخير اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل بسته بود تا روياي قادسيه را تکميل کند و براي دومين بار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانکهاي او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادي از آنان توانستند به داخل شهر راه يابند.
دکتر چمران که از محاصره تعدادي از ياران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، با فشار و تلاش فراوان خود و آيت الله خامنه اي، ارتش را آماده ساخت که براي اولين بار دست به يک حمله خطرناک و حماسه آفرين نابرابر بزند و خود نيز نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهي کرد و با نظمي نو و شيوه اي جديد از جانب جاده اهواز- سوسنگرد به دشمن يورش بردند. شهيد چمران پيشاپيش يارانش، به شوق کمک و ديدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوي اين شهر مي شتافت که در محاصره تانکهاي دشمن قرار گرفت. او ساير رزمندگان را به سوي ديگري فرستاد تا نجات يابند و خود را به حلقه محاصره دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بيشتر بود و او هميشه به دامان خطر فرو مي رفت. در اين هنگام بود که نبرد سختي در گرفت؛ نيروهاي کماندوي دشمن از پشت تانکها به او حمله کردند و او همچون شيري در ميدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطه اي به نقطه اي ديگر و از سنگري به سنگري ديگر مي رفت. کماندوهاي دشمن او را زير رگبار گلوله خود گرفته بودند، تانکها به سوي او تيراندازي مي کردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شديد آنها سريع، چابک، برافروخته و شادان از شوق شهادت در رکاب حسين(عليه السلام) و در راه حسين(عليه السلام). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغيير مي داد. در همين اثناء، همرزم با وفايش به شهادت رسيد و او يک تنه به نبرد حسين گونه خود ادامه مي داد و به سوي دشمن حمله مي برد. هر چه تنور جنگ گرم تر مي شد و آتش حمله بيشتر زبانه مي کشيد، چهره ملکوتي او، اين مرد راستين خدا و سرباز حسين(عليه السلام)، گلگون تر و شوق به شهادتش افزون تر مي شد تا آنکه در حين «رقصي چنين ميانه ميدان» از دو قسمت پاي چپ زخمي شد. خون گرم او با خاک کربلاي خوزستان درهم آميخت و نقشي زيبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفريد و هنوز هم گرمي قطرات خون او گرمي بخش رزمندگان با وفاي اسلام و سرخي خونش الهام بخش پيروزي نهايي و بزرگ آنان است. با پاي زخمي بر يک کاميون عراق حمله کرد. سربازان صدام از يورش اين شير ميدان گريخته و او به کمک جوان چابک ديگري که خود را به مهلکه رسانده بود، به داخل کاميون نشست و با لباني متبسم، ديگران را نويد پيروزي مي داد.
خبر زخمي شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزديکي دروازه سوسنگرد، شور و هيجاني آميخته با خشم و اراده و شجاعت در ياران او و ساير رزمندگان افکند که بي محابا به پيش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمنده مؤمن را از چنگال صداميان نجات بخشيدند. دکتر چمران با همان کاميون که خود را به بيمارستاني در اهواز رسانيد و بستري شد، اما بيش از يک شب در بيمارستان نماند و بعد از آن خود را به مقر ستاد جنگهاي نامنظم رساند و دوباره با پاي زخمي و دردمند به ارشاد ياران وفادار خود پرداخت. جالب اينجا بود که در همان شبي که در بيمارستان بستري بود، جلسه مشورتي فرماندهان نظامي (تيمسار شهيد فلاحي، فرمانده لشگر 92، شهيد کلاهدوز، مسئولان سپاه و سرهنگ محمد سليمي که رئيس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماينده امام در سپاه پاسداران (شهيد محلاتي) در کنار تخت او در بيمارستان تشکيل شد و در همان حال و همان شب، پيشنهاد حمله به ارتفاعات الله اکبر را مطرح کرد.

فاجعه هويزه
 

به رغم اصرار و پيشنهاد مسئولان و دوستانش، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگهاي نامنظم و حرکت به تهران براي معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالي که در کنار بسترش و در مقابلش نقشه هاي نظامي منطقه، مقدار پيشروي دشمن و حرکت نيروهاي خودي نصب شده بود و او که قدرت و ياراي جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها مي نگريست و مرتب طرحهاي جالب و پيشنهادات سازنده در زمينه هاي مختلف نظامي، مهندسي و حتي فرهنگي ارائه مي داد. کم کم زخمهاي پاي او التيام مي يافت و او ديگر نمي توانست سکون را تحمل کند و با چوب زيربغل به پا خاست و باز هم آماده رفتن به جبهه شد.
به دنبال نبرد بيست و هشتم صفر (پانزدهم دي ماه 59) که منجر به شکست قسمتي از نيروهاي ما شد و فاجعه هويزه به بار آمد، ديگر تاب نشستن نياورد، تعدادي از رزمندگان شجاع و جان برکف را از جبهه فرسيه انتخاب کرد و با چند هليکوپتر که خود فرماندهي آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زير بغل دست به عملي بي سابقه و انتحاري زد. او در حالي که از درد جنگ به خود مي پيچيد و از ناراحتي مي خروشيد، آماده حمله به نيروهاي پشت جبهه و تدارکاتي دشمن در جاده جفير به طلايه شد که به خاطر آتش شديد دشمن، هليکوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هويزه بگذرند و حمله هوايي دشمن هليکوپترها را مجبور به بازگشت ساخت که وي از اين بازگشت سخت ناراحت و عصباني بود.

ديدار با امام، فتح ارتفاعات الله اکبر و دهلاويه
 

بالاخره در اسفند 59 چوب زيربغل را نيز کنار گذاشت و با کمي ناراحتي راه مي رفت و همراه با همرزمانش از يکايک جبهه هاي نبرد در اهواز ديدن کرد.
پس از زخمي شدن، اولين بار، براي ديدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسيد و حوادثي را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عمليات و پيشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصي به سخنانش گوش مي داد، او و همه رزمندگان را دعا مي کرد و رهنمودهاي لازم را ارائه مي داد.
دکتر چمران از سکون و عدم تحرکي که در جبهه ها وجود داشت دائماً رنج مي برد و تلاش مي کرد که با ارائه پيشنهادات و برنامه هاي ابتکاري حرکتي بوجود آورد و اغلب اين حرکتها را توسط رزمندگان شجاع و جان بر کف ستاد نيز عملي مي ساخت. او اصرار داشت که هر چه زودتر به تپه هاي الله اکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزديکي مرز است، برساند تا ارتباط شمالي و جنوبي نيروهاي عراقي و مرز پيوسته آنان قطع شود. بالاخره در سي و يکم ارديبهشت ماه سال شصت، با يک حمله هماهنگ و برق آسا، ارتفاعات الله اکبر فتح شد که پس از پيروزي سوسنگرد بزرگترين پيروزي تا آن زمان بود. شهيد چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولين کساني بود که پاي به ارتفاعات الله اکبر گذاشت؛ در حالي که دشمن زبون هنوز در نقاطي مقاومت مي کرد. او و فرمانده شجاعش ايرج رستمي، دو روز بعد، با تعدادي از جان برکفان و ياران خود مي توانستند با فداکاري و قدرت تمام تپه هاي شحيطيه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، در حالي که ديگران در هاله اي از ناباوري به اين اقدام جسورانه مي نگريستند.
پس از پيروزي ارتفاعات الله اکبر، اصرار داشت نيروهاي ما هر چه زودتر، قبل از اينکه دشمن بتواند استحکاماتي براي خود ايجاد کند، به سوي بستان سرازير شوند که اين کار عملي نشد و شهيد چمران خود طرح تسخير دهلاويه را با ايثار و گذشت و فداکاري جان برکفان ستاد جنگهاي نامنظم و به فرماندهي ايرج رستمي عملي ساخت.
فتح دهلاويه، در نوع خود عملي جسورانه و خطرناک و غرورآفرين بود. نيروهاي مؤمن ستاد پلي بر روي رودخانه کرخه زدند، پلي ابتکاري و چريکي که خود ساخته بودند. از رودخانه عبور کردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاويه را به ياري خداي بزرگ فتح کردند. اين اولين پيروزي پس از عزل بني صدر از فرماندهي کل قوا بود که به عنوان طليعه پيروزيهاي ديگر به حساب آمد.
در سي ام خردادماه سال شصت، يعني يکماه پس از پيروزي ارتفاعات الله اکبر، در جلسه فوق العاده شوراي عالي دفاع در اهواز با حضور مرحوم آيت الله اشراقي شرکت و از عدم تحرک و سکون نيروها انتقاد کرد و پيشنهادات نظامي خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد. اين آخرين جلسه شوراي عالي دفاع بود که شهيد چمران در آن شرکت داشت و فرداي آن روز، روز غم انگيز و بسيار سخت و هولناکي بود.

بوي شهادت
 

در سحرگاه سي و يکم خردادماه شصت، ايرج رستمي فرمانده منطقه دهلاويه به شهادت رسيد و شهيد دکتر چمران به شدت از اين حادثه افسرده و ناراحت بود. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمي را فرا گرفته بود. دسته اي از دوستان صميمي او مي گريستند و گروهي ديگر مبهوت فقط به هم مي نگريستند. از در و ديوار، از جبهه و شهر، بوي مرگ و نسيم شهادت مي وزيد و گويي همه در سکوتي مرگبار منتظر حادثه اي بزرگ و زلزله اي وحشتناک بودند. شهيد چمران، يکي ديگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي کند و در لحظه حرکت وي، يکي از رزمندگان با سادگي و زيبايي گفت: «همانند روز عاشورا که يکايک ياران حسين (عليه السلام) به شهادت رسيدند، عباس علمدار او (رستمي)هم به شهادت رسيد و اينک خود او همانند ظهر عاشوراي حسين (عليه السلام) آماده حرکت به جبهه است.»
همه اطرافيانش هنگام خروج از ستاد با او وداع مي کردند و با نگاه هاي اندوه بار تا آنجا که چشم مي ديد و گوش مي شنيد، او و همراهانش را دنبال مي کردند و غمي مرموز و تلخ بر دلشان سنگيني مي کرد.
دکتر چمران، شب قبل در آخرين جلسه مشورتي ستاد، يارانش را با وصاياي بي سابقه اي نصيحت کرده بود و خدا مي داند که در پس چهره ساکت و آرام و ملکوتي او چه غوغا و چه شور و هيجاني از شوق رهايي، رستن از غم و رنجها، شنيدن دروغ و تهمت ها و دم برنياوردنها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسيار ياران باوفاي او به شهادت رسيده بودند و اينک او خود به قربانگاه مي رفت. سال ها ياران و تربيت شدگان عزيزش در مقابل چشمانش و در کنارش شهيد شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتياق شهادت سوخت، ولي خداي بزرگ او را در اين آزمايش هاي سخت محک مي زد و مي آزمود، او را هرچه بيشتر مي گداخت روحش را صيقل مي داد تا قرباني عالي تري از خاکيان را به ملائک معرفي نمايد و بگويد: اني اعلم مالا تعلمون:«من چيزهايي مي دانم که شما نمي دانيد.»
به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بين راه مرحوم آيت الله اشراقي و شهيد تيمسار فلاحي را ملاقات کرد. براي آخرين بار يکديگر را بوسيدند و بازهم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسيد. همه رزمندگان را در کانالي پشت دهلاويه جمع کرد، شهادت فرمانده شان، ايرج رستمي را به آنها تبريک و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي، ولي نگاهي عميق و پرنور و چهره اي نوراني و دلي مالامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار، گفت:«خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، مي برد.» خداوند ثابت کرد که او را دوست مي دارد و چه زود او را به سوي خود فرا خواند.
سخنش تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظي و ديده بوسي کرد، به همه سنگرها سرکشي نمود و درخط مقدم، در نزديکترين نقطه به دشمن، پشت خاکريزي ايستاد و به رزمندگان تأکيد کرد که از اين نقطه که او هست، ديگر کسي جلوتر نرود، چون دشمن به خوبي با چشم غيرمسلح ديده مي شد و مطمئناً دشمن هم آنها را ديده بود. آتش خمپاره اي که از اولين ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمي قرباني هاي ديگري نيز گرفته بود، باريدن گرفت و دکترچمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگيرند. يارانش از او فاصله گرفتند و هريک در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثه اي جانکاه بودند که خمپاره ها در اطراف او به زمين خورد و با اصابت يکي از خمپاره هاي صداميان، يکي از نمونه هاي کامل انساني که مايه مباهات خلقت است، يکي از شاگردان متواضع علي (عليه السلام) و حسين (عليه السلام)، يک از عارفان سالک راه حق و حقيقت و يکي از ارزشمندترين انسان هاي علي گونه زمان ما و يکي از ياران با وفاي امام خميني (ره) از ديار ما رخت بربست و به ملکوت اعلي پيوست.
ترکش خمپاره دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکشهاي ديگر صورت و سينه دو يارش را که در کنارش ايستاده بودند شکافت و فرياد و شيون رزمندگان و دوستان و برادران با وفايش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاري بود و چهره ملکوتي و متبسم و در عين حال متين و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، با آنکه عميقاً سخن ها داشت، ولي ظاهراً ديگر با کسي سخن نگفت و به کسي نگاه نکرد. شايد در آن اوقات، همانطوري که خود آرزو کرده بود، حسين (عليه السلام) بر بالينش بود و او از عشق ديدار حسين (عليه السلام) و رستن از اين دنياي پر از درد و پيوستن به حق، به زيبايي، به ملکوت اعلي و به ديار مصفاي شهيدان، فرصت نگاهي و سخني با ما خاکيان را نداشت.
در بيمارستان سوسنگرد که بعداً به نام شهيد دکتر چمران ناميده شد، کمک هاي اوليه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولي افسوس که فقط جسم بي جانش به اهواز رسيد و روح او سبکبال و با کفني خونين که لباس رزم او بود، به ديار ملکوتيان و به نزد خداي خويش پرواز کرد و نداي پروردگار را لبيک گفت که:«ارجعي الي ربک راضيه مرضيه».
از شهادت انسان ساز سردار پر افتخار اسلام، اين فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حرکت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلکه امت مسلمان ايران و شيعيان محروم لبنان به پا خاستند و حتي ملل مستضعف غرق در حسرت و ماتم شدند.
امواج خروشان مردم حق شناس ما، خشمگين از اين جنايت صدام و اندوهبار و اشک آلود، پيکر پاک او را در اهواز و تهران تشييع کردند که «انا لله و انا اليه راجعون».
بلي، اين چنين زندگي سراسر تلاش و مبارزه خالصانه و عارفانه در راه خداي او آغاز گشت و اين چنين در کربلاي خوزستان در جهاد و نبرد روياروي عليه باطل، حسين گونه به خاک شهادت افتاد و به ملکوت اعلي عروج کرد و به آرزوي ديرين خود که قرباني شدن عاشقانه در راه خدا بود، نايل گشت. خدايش رحمت کند و او را با حسين (عليه السلام) و شهداي کربلا محشور گرداند.

پس از چمران
 

حال پرسش اينجاست که ما پس از چمران و بزرگاني چون او چه کرده ايم؟تا چه اندازه توانسته ايم به پيام افلاکيان زمين توجه کنيم و آن را در سطح جامعه تسري بخشيم. انصاف بايد داد که چنين انسان هايي سال ها در کوره هاي عشق به وطن و اسلام و باورهاي عميق والاي اخلاق و کرامت هاي انساني، گداخته و آبديده شدند تا رسم ظلم ستيزي مولا و مقتدايان خود را پيش روي آيندگان بگذارند. رهروان چنين راههاي پرپيچ و خمي را زمان و خلوص و پايمردي بسيار بايد تا به حق نايل آيند و خود پوينده صديق اين راه شوند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 37