سکوت غمگنانه(2)


 






 

تحليلي بر روايت شهيد مصطفي چمران از واقعه کشتار دانشجويان دانشکده فني دانشگاه تهران در 16 آذر 1332
 

حمله به دانشکده فني
 

دانشجويان به پيروي از تصميم اولياي دانشکده محوطه دانشکده را ترک مي کردند ولي هنوز نيمي از دانشجويان در حال خروج بودند که ناگاه آن سربازان به همراه عده زيادي سرباز عادي به دانشکده فني حمله کردند. چند کارآگاه بدنام شناخته شده و افسر سيه دل در گوشه و کنار ديده مي شدند و شکي نبود که درصدد توطئه و در انتظار نتيجه وحشتناک توطئه هستند.
چمران آن لحظات شوم را به خوبي تصوير مي کند:
عده اي از سربازان دانشکده فني را به کلي محاصره کرده بودند تا کسي از ميدان نگريزد. آنگاه دسته اي از سربازان با سر نيزه به همراهي سربازان دسته جانباز از در بزرگ دانشکده وارد شدند و دانشجويان را که در حال خروج و يا در جلوي کتابخانه و کريدور جنوبي دانشکده بودند هدف قرار دادند. دانشجويان مات و مبهوت به اين صحنه تاثرآور مي نگريستند. سربازان قدم به قدم با سرنيزه هاي کشيده به سمت دانشجويان نزديک مي شدند. بين ما و آنها چند قدم بيشتر فاصله نبود. سربازان دسته جانباز که در صف اول قرار داشتند چون درندگان خونخواري از اين که طعمه را به دام انداخته اند سرمست پيروزي بودند. خون در چشمانشان موج مي زد. نفسها در سينه ها حبس شده بود. فقط صداي چکمه سربازان به گوش مي رسيد. آنها قدم به قدم نزديکتر مي شدند، ولي هنوز کسي تکان نمي خورد. سکوتي موحش همه را فرا گرفته بود. اين سکوت پيش از حادثه چقدر دردناک و غم انگيز بود. خدايا باز ديگر چه شده، اينها از جان ما چه مي خواهند؟ با سرنيزه کشيده در حال حمله هستند. آخر اين درندگان خونخوار را چه کسي به جان ما مي اندازد؟! آخر زجر و شکنجه تا چه اندازه؟ ظلم و فساد تا چقدر؟ آخر اينها اين بار ديگر چه بهانه اي دارند؟...
اينها افکار مشوشي بود که از مغز هر دانشجويي مي گذشت و دل شوريده او را جريحه دارتر مي کرد... ولي آنها ديگر اين بار منتظر بهانه اي نيستند. آنها با گرفتن و زدن و دربند کردن دانشجويان قانع نمي شوند. آنها درصدد کشتن هستند. کسي که اين سربازان متعصب مسخ شده را فرستاده فرمان قتل دانشجويان را صادر کرده است. مرگ را مي بينم که اين قدر نزديک شده و پنجه به سوي ما دراز کرده الان يا لحظه اي بعد اين گلوله ها سينه ما را سوراخ خواهند کرد. اين سرنيزه ها بدن ما را خواهند شکافت. صبر و سکوت ديگر فايده اي ندارد. دانشجويان در حالي که درد و رنج قلبشان را مي فشرد و آثار غم و ناراحتي از چهره هايشان هويدا بود، شروع به عقب نشيني کردند. سربازان به سرعت خود افزودند.

دست نظاميان از دانشگاه کوتاه
 

اکثر دانشجويان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهاي جنوبي و غربي دانشکده خارج شوند. چمران لحظه غم انگيزي را گزارش مي دهد:
در اين ميان بغض يکي از دانشجويان ترکيد. او که مرگ را به چشم مي ديد و خود را کشته مي دانست ديگر نتوانست اين همه فشار دروني را تحمل کند و آتش از سينه پرسوز و گدازش به شکل شعارهاي کوتاه بيرون ريخت: «دست نظاميان از دانشگاه کوتاه». هنوز صداي او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باريدن گرفت و چون دانشجويان فرصت فرار نداشتند، به کلي غافلگير شدند و در همان لحظه اول عده زيادي هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشي بود. دانشجويان يکي پس از ديگري به زمين مي افتادند بخصوص که بين محوطه مرکزي دانشکده فني و قسمت هاي جنوبي سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشيني عده زيادي از دانشجويان روي اين پله ها افتاده و نتوانستند خود را نجات دهند. نکته اي را که هيچ گاه فراموش نمي کنم و از ايمان و فدارکاري دانشجويان حکايت مي کند فرياد «يا مرگ يا مصدق» زير رگبار گلوله است. هنگامي که تيراندازي شروع شد، کاسه صبر و تحمل دانشجويان شکست و جوش و خروش درونشان در شعار کوتاه «يا مرگ يا مصدق» به آسمان بلند شد. تيراندازي و کشت و کشتار آخرين مرحله اي که دستگاه جنايت پيشه کودتا مي توانست مرتکب شود و دانشجويان براي جلوگيري از اين حادثه وحشتناک اين همه صبر و تحمل کرده بودند و تا اين اندازه دندان روي جگر گذاشته و خود را کنترل کرده بودند». آري، اين جوانان شريف و آزاده گرفتاري اين همه دانشجو را ديده باز هم سکوت و آرامش را حفظ نموده بودند که بهانه اي به دست عمال بي شرم دستگاه ندهند ولي هيئت حاکمه در تصميم به کشت و کشتار آن روز خود آنقدر مصر بود که رفتار دانشجويان نمي توانست کوچکترين تغييري در دستگاه و نقشه پليدشان به وجود بياورد. اينجا بود که دانشجويان ديگر سکوت را جايز نديدند. اکنون که کشته مي شوند ديگر چرا حرف خود را نزنند؟

مرگ بر شاه
 

اين بود که بغض و کينه آنان ترکيد. سوز و گداز درونشان از سينه پردردشان خارج شد. حتي سه نفري که به شدت مجروح شده بر زمين افتاده بودند، در حال ناله و درد زبان به سخن گشوده با شعار «مرگ بر شاه» تنفر خود را از دشمنان ملت و مسببين کودتا ابراز داشتند. مصطفي بزرگ نيا به ضرب سه گلوله از پاي درآمد. شريعت رضوي که ابتدا هدف سرنيزه قرار گرفته به سختي مجروح شده بود، دوباره هدف گلوله قرار گرفت. ناصر قندچي حتي يک قدم هم به عقب برنداشته و در جاي اوليه خود ايستاده بود که يکي از گرگان «دسته ويژه» با رگبار مسلسل سينه او را شکافت و او را شهيد کرد. در اين ميان چند نفر از دانشجويان دانشکده افسري که دانشجوي دانشکده فني نيز بودند دوستان دانشجوي خود را هدايت کرده دستور دادند به زمين بخوابند و بدين ترتيب عده زيادي از مرگ حتمي نجات يافتند. دسته اي در آبخوري و عده زيادي در کتابخانه پنهان شدند و افراد متعددي در پشت ستون هاي سنگي دانشکده خود را از گلوله حفظ کردند. عده اي نيز به کارخانه هاي دانشکده فني پناه برده لباس کارگري به تن کرده از معرکه جان به سلامت بردند. رگبار گلوله همچنان براي دقيقه هاي طولاني و مرگبار ادامه داشت.
چمران مي نويسد: «من به اتفاق عده زيادي از دانشجويان از کريدور جنوبي دانشکده رهسپار در جنوبي شده ولي ناگاه در انتهاي کريدور به يک دسته سرباز برخورد کرديم که تفنگ ها را به سوي ما نشانه گيري کرده، دستور ايست مي دادند. ولي چون در آن بحبوحه ايستادن ميسر نبود، آنها نيز شروع به تيراندازي کردند. بنابراين محصور شده بوديم که از دو طرف ما را هدف گلوله قرار داده بودند و نه راه رفتن بود و نه جاي برگشتن. دسته اي بر روي زمين خوابيدند و دسته اي ديگر به اطاق هاي اطراف کريدور و پشت در کلاسها و دستشويي پناه بردند. در يک طرف کريدور پله هايي وجود داشت که به زيرزمين مي رفت و آزمايشگاه مقاومت مصالح در آنجا بود. عده زيادي از دانشجويان که از دو طرف تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند، به ناچار به اين آزمايشگاه پناه بردند.
فشار و اضطراب به حدي بود که اغلب دانشجويان از روي پله ها غلطيده و به پايين پرت مي شدند و چون درهاي آزمايشگاه بسته بود و کسي نمي توانست داخل شود، پس از لحظه اي انبوهي از دانشجويان در پايين پله ها تشکيل شد و عده اي زير فشار له شدند. بالاخره فشار دانشجويان شيشه ها را شکست و دانشجويان يکي پس از ديگري از ميان شيشه شکسته هاي در، وارد دانشگاه شدند.

سه قطره خون
 

چمران نيز که همراه اين عده وارد آزمايشگاه مي شود: مي نويسد:
«خون مجروحين آنقدر زياد بود که پايين پله ها در حال گلگون شدن بود. بين دوستان ما، پاي يکي را شکافت. ديگري پايش هدف گلوله قرار گرفته و سوراخ شده بود. گلوله از يک طرف پا وارد شده و از طرف ديگر خارج شده بود. دانشجويان و مستخدمين آزمايشگاه مشغول بستن زخم هاي دانشجويان مجروح بودند. از حدود سي نفري که به آزمايشگاه مقاومت پناه بردند، به استثناي دو يا سه نفري همه مجروح شده بودند. دانشکده کاملا محاصره شده بود و کسي نمي توانست خارج شود. حتي هنگام تيراندازي داخل دانشکده سربازان خارج نيز شروع به تيراندازي کردند و مقداري از سنگ ها و شيشه هاي جلو دانشکده فني را شکستند. پس از ختم گلوله باران، دقيقه اي سکوت دانشکده را فرا گرفت. اضطراب و نگراني شديدي بر همه مستولي شده بود. سربازان با سرنيزه اطراف دانشکده پاس مي دادند و سايه آنها روي پنجره ها و روي پرده ها چون هيولاي ظلم و بيدادگري به چشم مي خورد. ناگهان در ميان سکوت آه بلندي به گوش رسيد که مانند دشنه در قلب ما فرو رفت و از چشم بيشتر دانشجويان اشک جاري شد. ناله هاي بلند سوزناک به ما فهماند که عده اي مجروح شده اند و در همان جا افتاده اند. غلغله و آشوبي به پا شد. دسته اي مي خواستند به کمک دوستان مجروح خود بروند يا آنها را نجات دهند يا خود نيز کشته شوند. اين دانشجويان آنقدر خشمناک و انقلابي شده بودند که کنترل آنها به کلي از دست رفته بود. يکي فرياد مي زد، من از اين زندگي خسته شدم؛ مي خواهم کشته شوم، مي خواهم به دوستان ديگرم بپيوندم، بگذاريد بيرون بروم. ديگري مي گفت، صبر تا کي، بايد بيرون برويم و انتقام کشته شدگان را بگيريم. ولي عده اي ديگر با زحمات زياد مشغول آرام کردن دوستان خود بودند. چون خروج از خفاگاه در آن شرايط باعث کشته شدن بي نتيجه آنها مي شد. اولياي دانشکده، مستخدمين و چند نفري از دانشکده پزشکي مي خواستند مجروحين را به دانشکده پزشکي برده معالجه کنند. ولي سربازان با تهديد به مرگ مانع از اين کار شدند. بدن مجروحين در حدود دو ساعت در وسط دانشکده افتاده بود و خون جاري بود تا بالاخره جان سپردند.
اجساد خون آلود شهيدان و آن همه ناله هاي پرشورشان نه تنها در دل سنگ اين جلادان اثري نکرد بلکه با مسرت و پيروزي به دستگيري باقيمانده دانشجويان پرداختند. هر که را يافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زده با دست هاي بالا به صف کرده و روانه زندان کردند و خبر پيروزي خود را براي يزيد زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دريافت دارند. در اين واقعه مستخدمين و کارگران دانشکده فني بي اندازه به دانشجويان کمک کردند.
ما همچنان در خفاگاه خود بيش از دو ساعت مانديم تا بالاخره با لباس مبدل کارگري از دانشکده خارج شده به کارخانه رفتيم و در آنجا ابزار به دست گرفته مشغول کار شديم تا سربازان ما را کارگر تصور کنند. آن گاه دور از چشم سربازان از در پشت خارج شده و دوستان مجروح خود را به بيمارستان برديم. مهندس خليلي، رئيس دانشکده فني را نيز بازداشت کرده و دکتر عابدي، معاون دانشکده را به جنوب تبعيد کردند.
بدين ترتيب سه نفر از دوستان ما بزرگ نيا، قندچي و شريعت رضوي شهيد و بيست و هفت نفر دستگير و عده زيادي مجروح شدند. هنگام تيراندازي بعضي از رادياتورهاي شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحين درآميخت و سراسر محوطه مرکزي دانشکده فني را پوشانيد، به طوري که حتي پس از ماه ها از در و ديوار دانشکده فني بوي خون مي آمد. مامورين انتظامي پس از اين عمل جنايتکارانه و ناجوانمردانه از انعکاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده براي پوشاندن آثار جرم خود خونها را پاک کردند ولي ماهها اثر خون در گوشه و کنار ديده مي شد و سالها جاي گلوله ها بر در و ديوار دانشکده فني نمايان بود و تا زمين مي گردد و تاريخ وجود دارد، ننگ و رسوايي بر کودتاچيان خواهد بود.
در اين حمله ناجوانمردانه، سربازان «ويژه» به دانشجويان تيراندازي کردند و سربازان ديگر به هوا شليک نمودند و به احتمال قوي قاتل شهدا و مسئول جراحات مجروحين همان جلادان «دسته ويژه» بودند. اين واقعه دردناک حتي اکثر سربازان را منقلب کرد. به طوري که يکي از آنان که از شکنجه وجدان بيدار شده خود رنج مي برد، هنگام هدايت صف دانشجويان اسير به زندان به دانشجويي مي گويد: «دستور اکيد صادر شده بود که همه ما بايد تيراندازي کنيم و به ما گفته شده بود که گلوله ها و تفنگ سربازان بعد از ماموريت بازرسي خواهد شد و اگر کسي تيراندازي نکرده باشد، تحت تعقيب قرار خواهد گرفت. بنابراين من نيز اجباري تيراندازي کردم ولي خدا شاهد است که تمام گلوله ها را به سقف يا ديوار شليک کرده ام».
جريان اين فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کينه آزاديخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پيروي از دانشکده فني و به عزاي شهداي آن در اعتصاب عميقي فرو رفت. بعدازظهر آن روز دانشجويان با کراوات سياه از دانشکده حرکت کرده با سکوت غم آلود و ماتم زده رهسپار خيابان هاي مرکزي شهر شدند و مخصوصا در خيابان هاي لاله زار و استانبول انبوه دانشجويان عزادار نظر هر رهگذري را جلب مي کرد و او را متوجه اين جنايت عظيم مي نمود. بيشتر دانشکده هاي شهرستانها نيز براي پشتيباني از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. تعداد زيادي از سازمان هاي دانشجويي خارج از کشور نيز به عمل وحشيانه و خصمانه دولت کودتا به شدت اعتراض نمودند. در مقابل سيل اعتراض، جنايتکاران شروع به سفسطه کردند و در مقابل خبرنگاران گفتند که دانشجويان براي گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نيز اجبارا تيرهايي به هوا شليک نمودند و تصادفا سه نفر کشته شدند.
در همان ايام يکي از مجلات، با آنکه سانسور شديدي وجود داشت و کسي جرات نمي کرد عليه دستگاه کلمه بنويسد با تمسخر نوشته بود که « اگر تيرها هوايي شليک شده، پس بنابراين دانشجويان پر درآورده به هوا پرواز کرده و خود را به گلوله زده اند». به عبارت ديگر گلوله ها به دانشجويان نخورده بلکه دانشجويان به هوا پرواز کرده اند و خود را به گلوله ها زده اند.

قربانيان نيکسون
 

روز بعد نيکسون به ايران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهي که هنوز به خون دانشجويان بي گناه رنگين بود، دکتراي افتخاري حقوق دريافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده هر گونه مساعدت و کمک نمود و به رئيس جمهور امريکا پيغام برد که آسوده بخوابد چون نگراني او که نوشته بود. «گو اين که مخاطراتي که متوجه ايران بود، تخفيف يافته است. معذالک ابرهايي که ايران را تهديد مي کرد، به کلي متلاشي و پراکنده شده و مملکت امن و امان است!»
صبح ورود نيکسون يکي از روزنامه ها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده اي به نيکسون نوشت که فورا توقيف شد. ولي دانشجويان سحرخيزي که خواب و خوراک نداشتند و استراحت در قبل مرگ دوستانشان ميسر نبود، زودتر از پليس روزنامه را خواندند. در اين نامه سرگشاده ابتدا به سنت قديم ما ايراني ها اشاره شده بود که «هرگاه دوستي از سفر مي آيد يا کسي از زيارت باز مي گردد و يا شخصيتي بزرگ وارد مي شود، ما ايرانيان به فراخور حال در قدم او گاوي يا گوسفندي قرباني مي کنيم». آنگاه خطاب به نيکسون گفته شده بود که «آقاي نيکسون وجود شما آنقدر گرامي و عزيز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترين جوانان اين کشور يعني دانشجويان دانشگاه را قرباني کردند.»

معذرت شاهانه
 

آري حکومت کودتا در قدوم نيکسون سه جوان قرباني کرد تا نيکسون آيزنهاور را مطمئن کند که ميليونها دلار کمک به دولت کودتا به هدر نرفته و اين پول هاي گزاف بر گرده ماليات دهندگان آمريکايي نيز سنگيني نمي کند، زيرا در راه استقرار صلح و دموکراسي خرج شده است. رسوايي دستگاه به جايي کشيده بود که بيم آشوب و غوغا مي رفت و ارکان حکومت متزلزل شده بود و حتي وضع به جايي رسيد که شاه شخصا مجبور شد از اين «اتفاق»، «معذرت» بخواهد و از خانواده هاي شهدا «دلجويي» کند و مزيتي را به عنوان نماينده شخصي براي رسيدگي به واقعه دانشگاه بفرستد تا آتش خشم مردم را فرو نشاند. اما چند روز بعد در روزنامه «راه مصدق» بخشنامه شماره 2122 مورخ 32/9/20 از لشکر 2 زرهي ستاد رکن 2 به کليه واحدها و دواير تابعه لشگر منتشر شد که در آن افراد «دسته ويژه» در اثر جديت و فعاليتي که در «ماموريت» دانشگاه تهران در روز دوشنبه 16 آذر مشاهده گرديد، تشويق شده اند. لذا کليه افراد به دريافت پاداش نقدي مفتخر و سه نفر از آنها به درجه گروهبان دومي و چهار نفر به درجه سرجوخگي ارتقا داده شده بودند. اسامي آنها نيز نوشته شده بود.
اين بخشنامه رکن 2 ماهيت «معذرت و دلجويي شاهانه!» را هويدا ساخت و بر قلب جريحه دار دانشجويان نمک پاشيد. شهداي دانشگاه در امامزاده عبدالله پهلوي هم به خاک سپرده شدند و مقبره آنها محل تجمع مبارزان شوريده حال گرديد.
چمران مي نويسد:
«روز هفتم شهداي دانشگاه غوغاي عظيمي به پا بود. دانشجويان تصميم داشتند که مراسمي بر مزار شهدا برپا کنند، ولي دستگاه فاسد ممانعت مي کرد. ميدان شوش از انبوه مردم بخصوص دانشجويان موج مي زد. سربازان تمام محوطه را با تانک و زره پوش محاصره کرده بودند. پليس از سوار شدن دانشجويان به اتوبوسهاي خط ري جلوگيري مي کرد و به علت ورود دسته هاي جديد لحظه به لحظه به جمعيت ميدان افزوده مي شد. به طوري که حدود ساعت دو و نيم بعدازظهر جاي ايستادن نبود. مامورين انتظامي به دستور فرماندهان خود شروع به مانور کردند و مي خواستند دانشجويان را پراکنده کنند.
نمايندگان دانشجويان با فرمانده مامورين نيروي انتظامي تماس گرفته درخواست کردند به اين صحنه مسخره خاتمه داده شود و متذکر شدند که بازي کردن با احساسات دانشجويان خشمگين و از جان گذشته، بازي کردن با آتش است. بالاخره نيروي انتظامي از وحشت دانشجويان ناچار به تسليم شد و افسر فرمانده قبول کرد که دسته هاي گل به وسيله چند دختر دانشجو به مزار شهدا حمل شود و دانشجويان نيز دسته دسته و به مرور سوار اتوبوس شده و عازم امامزاده عبدالله شدند. اولين دسته با چند اتوبوس حرکت کردند ولي بالاي پل سيمان ژاندارم ها و سربازان راه را سد کرده به داخل اتوبوسها حمله بردند و هر دانشجو يا هر مرد جواني را که همانند دانشجويي بود با قنداق تفنگ به شدت مجروح کرده پايين مي کشيدند. دانشجويان دسته بعدي که متوجه ماجرا شدند پيش از آنکه سربازان به اتوبوسها حمله کنند، پياده شدند، به اين اميد که از بيراهه از مزارع و باغها گذشته خود را به امامزاده عبدالله برسانند، ولي سربازان به آنها حمله کردند و حتي کيلومترها در پيچ و خم کوچه باغها دانشجويان را دنبال کردند و عده کثيري از اين دسته را آنقدر زدند تا از حال رفتند. خوشبختانه بيمارستان فيروزآبادي نزديک بود و به داد مجروحين رسيد و عده از دانشجويان براي مدت هاي دراز در آنجا بستري شدند. ورود دسته هاي بعدي دانشجويان به پل سيمان مسئله را براي ژاندارم ها مشکل تر کرد. هزارها دانشجو بر سر پل سيمان غوغا به پا کرده بودند. اگرچه ژاندارم ها و سربازان تمام اتوبوس ها را تفتيش کرده، دانشجويان را پايين مي آورند و اگرچه موفق شدند که دسته اول دانشجويان را به کلي پراکنده کنند ولي سيل دانشجويان و مردم دمونستراسيون عظيمي به وجود آورد که در تاريخ حکومت نظامي آن روز سابقه نداشت. دانشجويان پس از خروج از اتوبوس ها و گريز از مقابل سربازان چند قدمي آن طرف تر به هم پيوسته پياده عازم امامزاده عبدالله مي شدند از اتصال به اين دسته ها به هم صف بسيار طويلي به وجود آمد که يک سر آن به امامزاده عبدالله رسيده بود و سر ديگر آن سر پل سيمان در حال تکوين بود».

نهضت خون
 

اين دمونستراسيون زير برق سرنيزه سربازان و آن همه ظلم و بي رحمي وحشيانه حکومت نظامي يکي از بزرگترين و با شکوه ترين تظاهرات دانشجويان به شمار مي رفت و گواه از خودگذشتگي و تصميم کوه آساي دانشجويان بود. دستگاه کودتا سعي کرد که اين فاجعه دردناک را مکتوم بدارد ولي جنگ و گريز نيروهاي نظامي و دانشجويان در ميان راه و مخصوصا سر پل سيمان سبب شد که عده زيادي از کارگران و دهقانان اطراف متوجه موضوع شده به استقبال دانشجويان بيايند. از سر پل سيمان تا امامزاده عبدالله، کارگران و دهقانان در دو طرف خيابان ايستاده با دانشجويان همدردي مي کردند و جلوي امامزاده عبدالله انبوه مردم به حدي بود که ژاندارمها مجبور بودند براي جلوگيري از ورود مردم به صف دانشجويان و شرکت در مراسم عزاداري دستها را به هم حلقه کرده، تشکيل يک صف طولاني داده و دانشجويان را از مردم جدا کنند.
چمران چنين گزارش مي دهد:
در بزرگ امامزاده عبدالله توسط پليس و ژاندارم مسدود شده بود و کسي حق دخول نداشت. دسته هاي اولي دانشجويان که وارد امامزاده شدند مورد حمله قرار گرفتند. عده اي مجروح و بقيه پراکنده شدند، ولي سيل جمعيت و صف بي انتهاي دانشجويان بالاخره مامورين حکومت نظامي را مجبور به تسليم کرد و به دانشجويان اجازه داده شد که دسته دسته به سر خاک شهدا رفته بازگردند، تا به دسته بعدي حق ورود داده شود. با آنکه گوشه و کنار محل و محوطه مزار شهدا را افراد نظامي پوشانده بود، با اين حال وحشت داشتند که انبوه دانشجويان خشمگين و عزادار باعث طغيان و آشوب گردد و به زور دانشجويان را از محوطه مزار بيرون مي راندند. ولي با تمام اين فشار، سرتاسر قبرستان از دانشجويان پوشيده شده بود. در اين هنگام برادر شهيد قندچي با لباس سياه عزا بر سر خاک شهدا شروع به سخن کرد. آثار غم و عزا از خطوط صورتش هويدا و رگهاي گردنش از شدت غضب ورم کرده بود. سخنان آتشينش چون شراره هاي آتش از سينه پرسوز و گدازش بيرون مي جهيد. او با گردن برافراشته و ايمان قوي حرف مي زد. محزون بود که تنها برادرش همچون غنچه ناشکفته در برابر طوفان سهمگين ظلم و ستم پرپر شده و اين چنين بر زمين ريخته است، ولي مغرور بود که در راه مبارزه با حکومت غاصب کودتا برادر عزيزش قرباني شده است. سکوت همه را فرا گرفته بود. نفسها در سينه ها حبس شده بود. کسي تکان نمي خورد. صداي لرزان و رساي قندچي همه را مي لرزانيد، حتي پليس و سرباز را نيز بر جا خشک کرده بود. بر دل پرشور جوانان آتش مي زد و اشک از چشم ها جاري مي کرد. او از اين زندگي غم انگيز ذلت بار به ستوه آمده بود. برادرش پس از يک جراحت دردناک دو ساعته در پناه مرگ آرميده بود ولي او هنوز مي سوخت و مدام از شکنجه روحي طاقت فرسايي رنج مي برد. او ديگر از مرگ نمي ترسيد و آرزو داشت که به دنبال برادرش در پناه مرگ روي آسايش ببيند. او از زبان دانشجويان حرف مي زد. او عقده دلهاي دردمند دانشجويان را باز مي کرد. او به جنايت هيئت حاکمه حمله کرده، تقاضاي کيفر جنايتکاران را مي نمود. او بالاخره سخنان موثر خود را با شعر معروف کريم پورشيرازي، درباره خونين کفنان سي ام تير در ميان شور و هيجان بي حد دانشجويان ختم کرد و آنگاه به وسيله پليس محاصره و دستگير شد.
پس از آن بود که مزار شهداي شانزده آذر همچون مقبره شهداي سي ام تير زيارتگاه مردم آزاده و مبارز ايران، بخصوص دانشجويان بود. سال بعد روز شانزده آذر 1333 دانشکده فني از کارآگاه و نظامي پر بود که هر گونه عکس العملي را در نطفه خفه کنند، اما مطابق قرار قبلي پس از آنکه زنگ صبح نواخته شده تمام دانشجويان در محوطه مرکزي دانشکده فني با حالت عزا و احترام سه دقيقه سکوت کردند: سکوتي عميق و پرمعني، سکوتي که خاطرات دلخراش سال پيش را تجديد مي کرد و رگبار گلوله و ناله دردناک مجروحين شنيده مي شد: سکوتي که در خلال آن شکنجه هاي روحي سال گذشته، جنايات هيئت حاکمه و بدبختي و مذلت ملت ايران از نظرها مي گذشت. سربازان و کارآگاهان در مقابل اين سکوت قادر به هيچ عملي نبودند و هيچ بهانه و دستاويزي به دستشان نيامد. دانشجويان پس از سکوت و قرار دادن يک دسته گل بر روي پله ها دانشکده را ترک کرده، عازم مزار شهدا شدند. تمام دانشگاه نيز به پيروي از دانشکده فني به احترام شهداي شانزدهم آذر دست از کار کشيد.

دوران اختناق و فشار
 

آن ايام، فشار و اختناق عجيبي بر افکار و احساسات مردم و دانشجويان سنگيني مي کرد. حکومت نظامي سراسر آن سالها را پوشانده بود. تجمع سه نفر، خلاف قانون و دانشجو بودن، جرم بود. چه بسا که سرباز با سرنيزه در جلسات کلاس يا سر حوزه امتحان مي ايستاد و دانشجويان در پناه برق سرنيزه مشغول کار خود بودند. رفتن به دانشگاه و درس خواندن و خلاصه زندگي در آن روزها درد و رنج بود و اعصاب دانشجو را خرد مي کرد. عده اي از بهترين استادان دانشگاه را اخراج کرده و به غل و زنجير کشيدند و در عوض عده اي از اوباش و اراذل را به دانشگاه فرستادند تا رکيک ترين ناسزاها را که در شان خودشان و اربابانشان بود، تحويل دانشگاهيان و دانشجويان دهند. سال بعد و سال هاي بعد از آن نيز در اختناق مرگبار و در شرايط دشواري، دانشجويان به ياد شهداي شانزده آذر دست از کار کشيده با برگزاري مراسمي در دانشگاه و بر مزار شهدا پيوند خود را با شهدا و راه آنان تجديد کردند و شانزده آذر را روز دانشجو اعلام نمودند و بجاست که هميشه دانشجويان نام شهدا و خاطره شانزده آذر را زنده نگه داشته در بزرگداشت آن بکوشند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 37