*درآمد:
"شهید بروجردی یک مجاهد مخلص بود که در کارش بسیار موفق بود و لذا خدا او را با شهادت از دنیا برد. این شهید عزیز یکی از فرماندهان بسیار با استعداد و خوش فکر سپاه بود و انصافاً شهادت ایشان برای سپاه قطعاً بسیار خسارتی بزرگ بود. برای این که ما دیدیم که چه نقش بزرگی را در کردستان ایفا کرد." دکتر جواد منصوری نخستین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دانسته های زیادی از شهید بروجردی به عنوان یکی از بنیانگذاران سپاه دارد. این مبارز قدیمی امروز پس از بازنشستگی از وزارت امور خارجه در مرکز اسناد انقلاب اسلامی فرصت خوبی دارد تا خاطرات و دیدگاه هایش را ثبت و ضبط کند. این گفت و شنود را بخوانید:

نخستین دفعاتی که شهید بروجردی را دیدید و اسم ایشان را شنیدید کی و کجا بود؟

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ما در مدرسه رفاه مشغول تدارک مقدمه تشکیل کمیته مرکزی کمیته های انقلاب اسلامی بودیم که قرار بود در سراسر کشور تشکیل شوند. بالطبع قرار بود که این کمیته مرکزی بر کلیه کمیته های مناطق کشور نظارت داشته باشد. آن جا من با شهید بروجردی به عنوان یک فردی که در مدرسه رفاه بیشتر در زمینه بحث انتظامات مدرسه و حفاظت از حضرت امام خمینی (ره) و نیز بحث مربوط به ارتباطات مشغول فعالیت بود آشنا شدم. مضاف بر این که ما در کمیته مرکزی انقلاب اسلامی هم مدتی ایشان را می دیدیم. اما مهم تر از آن این که در جریان تأسیس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی خب دوستان تشکیل دهنده سازمان از بنده هم دعوت کرده بودند که شما هم بیایید جزو مؤسسین سازمان باشید؛ به دلیل این که بنده قبلاً جزو حزب الله یا حزب ملل اسلامی بودم. به اضافه این که در آن مقطع بالاخره از کسانی که در کمیته مرکزی مشغول یا از مؤسسین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بودند به گروه های اسلامی رفتند و بنده نیز بعداً عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی شدم. خلاصه این ها دعوت کردند که بروم و در اولین جلسه ای که آن جا بودم طبیعتاً آشنایی بیشتری با شهید بروجردی پیدا کردم. این آشنایی با آقای محمد بروجردی در آن مقطع خیلی برای ما جالب بود...

از چه نظر؟

از لحاظ این که احساس کردم ایشان یک آدم بسیار منضبط و جدی و متعهدی است و آدمی است که بر هدف و اعتقادش خیلی مصمم است و نظیر این گونه افراد را در گذشته کم دیده بودیم. در هر حال شخصیت ایشان برایم جالب بود. به خصوص بحث اخلاص این آدم که دیدم آدم بسیار مخلصی است و دیدم ادعاهایی را که این گونه افراد به طور معمول و نوعاً دارند او ندارد و انصافاً خیلی متواضع است.

شما اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بودید؟

بله. زمانی که سپاه تشکیل شد با وجود نظراتی که دوستان مطرح کردند بنده به عنوان اولین فرمانده این نهاد خودجوش مردمی انتخاب شدم. در آن مقطع شهید بروجردی در سازمان مجاهدین انقلاب و کمیته مرکزی فعال بود که در واقع با توصیه دوستانش به سپاه آمد و اولین مأموریت را به ایشان برای کردستان دادیم. جالب است زمانی که ایشان شهید شد نامه ای را که به امضای من برای مأموریت رفته بود از جیب شهید پیدا کرده بودند. به هر حال ایشان به عنوان شروع این راه طولانی و خطیر به کردستان رفتند و سرانجام نیز در این راه مقدس به شهادت رسیدند.

جناب عالی تا چه زمانی فرمانده سپاه بودید؟

زمان تأسیس رسمی سپاه اول سال 1358 بود. بنده تا اسفند 1358 فرمانده سپاه بودم. از اسفند ماه تا فروردین 1360 نیز به مدت چهارده ماه مسؤولیت بخش فرهنگی سپاه را داشتم که خودم به همراه دوستان این بخش را تأسیس و اداره کرده بودم. در این مقطع سه نفر فرمانده سپاه شدند: آقایان عباس دوز دوزانی - ابوشریف (عباس آقا زمانی) و مرتضی رضایی. در نهایت بنده در فروردین 1360 به دعوت و خواست شهید رجایی از سپاه رفتم و معاون وزیر امور خارجه شدم.

در آن مقطع دو سال (1358 تا 1360) با شهید بروجردی چه رابطه ای داشتید؟

شهید بروجردی در ابتدا در بخش اطلاعات سپاه با آقای محسن رضایی همکاری می کرد و بعد به کردستان رفت. زمانی که من فرمانده سپاه بودم مرتباً می آمد و گزارش فعالیت هایش را ارائه می داد.
زمانی هم که مسؤول بخش فرهنگی سپاه بودم چندین بار ایشان آمدند و راجعه به نیازهای شان و نیروهایی که برای مجموعه شان مورد نیاز بود یا حتی امکاناتی که لازم داشتند صحبت می کردند و ما هم کمک شان می کردیم. در دوره فرماندهی بنده در بخش های مربوط به انتشارات پوستر و کتاب و فیلم و کلیه ی امکاناتی که آن روزها در سپاه داشتیم به ایشان یاری می رساندیم ولی طبیعتاً از زمانی که بنده مسؤول بخش فرهنگی سپاه شدم ارتباطم با شهید بروجردی محدودتر شد. به دلیل اینکه معمولاً ایشان با شورای فرماندهی سپاه مرتبط بود و کارش را هماهنگ می کرد. ضمن این که بعداً در بخش فرهنگی ما مسؤولی را به کردستان فرستادیم که زیر نظر شهید بروجردی کارها را انجام می داد. گاهی هم که آقای بروجردی به تهران می آمدند به بنده لطف داشتند و با هم در خصوص مسائل جاری صحبت می کردیم.

ایشان هر چند وقت یک بار به تهران می آمدند؟

معمولاً شهید بروجردی هر بیست روز یا یک ماه از منطقه به تهران می آمد و به دفتر من که دفتر فرماندهی سپاه بود گزارشی از اوضاع منطقه می داد و نظرات لازم را می خواست. یکی از مسائلی که ایشان نسبت به آن تأکید می کرد به کارگیری افرادی بود که هم بیان و هم سواد خوبی داشته و هم قدرت تحمل سختی ها را داشته باشند. اعتقاد داشت اگر چنین عزیزانی به منطقه کردستان بیایند می توانند وضعیت این منطقه را تغییر دهند. به دلیل این که در آن جا مردم خیلی به مطالب و کارهای فرهنگی نیاز دارند ایشان به دنبال افرادی می گشت که در کردستان توانایی کارهای مردمی فرهنگی و عمرانی را داشته باشند به طوری که با کار این افراد تغییری در زندگی مردم به وجود بیاید. چون معتقد بودند که صرف صحبت کردن کافی نیست. حتی اگر حرف های خوبی هم بزنند اما در زندگی مردم تغییری به وجود نیاید طبیعتاً بعد از مدتی آن ها اعتماد و اعتقادشان سلب می شود.

شهید بروجردی به چه صورتی وارد کردستان شدند؟

ابتدا به صورت یک فرد ساده که می خواهد عضو سپاه کردستان شود ولی وقتی به آن جا می رود با توجه به کارهایی که می کند و موفقیت هایی که به دست می آورد و همچنین نیازی که در آن منطقه هست به تدریج ایشان در موقعیت فرماندهی قرار می گیرد و بعدها به تدریج حتی به عنوان مسؤول کل منطقه معرفی می شود. نکته ای که حائز اهمیت است دید وسیع ایشان بود. یعنی شهید بروجردی در همان کردستان تنها به مسائل نظامی فکر نمی کرد بلکه به مسائل انسانی و عمرانی و دینی و اخلاقی هم خیلی توجه داشت و معتقد بود که بالاخره باید نفوذ کرد و انسان ها را تحت تأثیر قرار داد... و بدین ترتیب باید ذهنیت ها را تغییر دهیم.

یعنی بیشتر معتقد به کار فرهنگی و انسانی بود.

البته عبارت بیشتر و کمتر را نمی توان به کار برد. در واقع به نوعی چند بُعدی فکر می کرد. بعضی ها فکر می کنند وقتی می گوییم فلانی به کار فرهنگی اعتقاد داشت یعنی کار اطلاعاتی امنیتی نظامی و اعتقادی نمی کرد در حالی که شهید بروجردی این چنین نبود. نمونه اش هم کاری است که ایشان در کامیاران کردند.

در کامیاران چه کردند؟

در کامیاران یک کار نظامی سطح بالایی انجام شد. بنده یادم است که در شورای امنیت ملی در آن زمان فردی مثل داریوش فروهر که نماینده نخست وزیر بازرگان در شورای امنیت ملی بود خیلی عصبانی شده بود که مثلاً چرا ایشان کردها را عقب زده و نادیده گرفته؟ چرا کامیاران را پس گرفته؟ منظورم این است که اگر شهید بروجردی جایی کار نظامی یا فرهنگی لازم بود آن کار را قطعاً انجام می داد. ضمناً به دلیل آن اخلاق خوبی که داشت خیلی از کردها جذب ایشان شده بودند و این گونه بود که تعبیر زیبای "مسیح کردستان" به آقای بروجردی اطلاق شد.

چه شد که به ایشان لقب مسیح کردستان دادند؟

شاید برای خیلی از ما به عنوان درسی بزرگ است. به این معنا که ایشان چطور باید رفتار کرده باشد که بالاخره این تعبیر در شأن شان به کار برده شود و به زیبایی بر نام شهید بروجردی بنشیند و تعبیر درستی تلقی شود.

مسیح کردستان در آن جا چگونه عمل می کردند؟

می بینیم مسیح کردستان در طول مدتی که در کردستان خدمت کرد هم برای ما در مرکز به عنوان یک مشاور خیلی مهم و قابل اعتماد در زمینه کردستان بود و هم برای مردم کردستان یک فرد دلسوز خدمتگزار بود. جالب این است که حتی ضد انقلاب هم از این موقعیت ایشان خیلی ناراحت بود. علتش هم این بود که می دید دوام حضور ایشان در کردستان باعث جذب کردها به جمهوری اسلامی می شود و به همین دلیل بارها این مسأله را مطرح می کردند که آقای بروجردی باید کارش را به یکی از کردهای محلی بدهد و نباید در این جا یک فرد غیر بومی مسؤولیت مثلاً امور امنیتی و انتظامی استان یا منطقه کردستان را داشته باشد. مسأله این بود.

رابطه شما با شهید بروجردی در آن دو سال آخر تا خرداد سال 1362 که به شهادت رسیدند چگونه بود؟

خب بنده در وزارت خارجه بودم. شاید یک بار ایشان در این فاصله به وزارت خارجه آمدند و صحبت هایی عادی کردند و گزارش هایی از کردستان برایم ارائه دادند. آن زمان بنده دیگر در سپاه مسؤولیتی نداشتم ولی یادم است که آقای بروجردی می گفت زمانی که شما فرمانده سپاه بودید پشتیبانی بهتری از ما می شد و به مسائل ما بهتر پاسخ می دادند. یعنی بنده خواسته های شان را پیگیری می کردم و ایشان می گفت الان سپاه مثل آن موقع نمی تواند به نیازهای ما جواب بدهد که البته گفتم احتمالاً گرفتاری های جنگ شدید شده و این مضیقه ها به وجود آمده است.

راجع به مبارزات قبل از انقلاب ایشان بگویید.

شهید بروجردی عضو مؤثر و به نوعی مرتبط با آن هفت گروه اسلامی بودند. به علاوه در یکی دو تا از آن هفت گروه مانند صف و فجر اسلام نقشی پررنگ تر داشتند. البته زمان زیادی از آن سال ها گذشته و بنده دیگر در این زمینه حضور ذهن ندارم.

راجع به همراه شدن و اتحاد آن هفت گروه در سال های بعد از انقلاب هم برای ما بگویید.

در اواخر سال 1357 و اوایل سال 1358 ما برای انسجام و ادغام مجموعه نیروهای پراکنده ای که قبل از انقلاب فعال بودند تصمیم گرفتیم که تشکیلات جدید به وجود بیاوریم. با این منظور دور همدیگر نشستیم. حتی یک گروهی از این مجموعه که دور هم نشسته بودند کسانی بودند که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی چندین سال را در زندان به سر برده بودند لذا اسم شان "گروه زندانی ها" بود. بعداً قرار شد این مجموعه نامی برای خود بگذارند که درباره انواع و اقسام نام ها بحث شد. از جمله قرار شد ما کلمه "مجاهدین" را نگذاریم که در انحصار مجاهدین خلق بماند لذا اسم آن را گذاشتند "سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی". این ها افراد بسیار سالم - معتقد- مؤمن و مخلصی بودند اما متأسفانه به تدریج بعضی از این ها آرام آرام یک مسیر متفاوتی را طی کردند و در نتیجه این تشکل دیگر تشکل فروردین سال 1358 نبود که شهید بروجردی هم در آن عضو بود. تا این که در سال 1362 این تشکیلات تقریباً منحل شد و بعد دوباره در سال های 1367 1368 یک قسمتی از این مجموعه به صورت جداگانه احیا شد و آنان دور هم جمع شدند و دوباره اسم شان را هم سازمان مجاهدین انقلاب گذاشتند که دیگر آن سازمان اولیه نبود. اصلاً کاملاً مسیر متفاوتی با آن تشکیلات اولیه داشتند و کسانی که در آن تشکیلات بودند. در آن سازمان افرادی مثل آقای محسن رضایی- شهید بروجردی و شهید صادق نوروزی حضور داشتند و آن مسیر اولیه کاملاً مسیری متفاوت بود.

نقش شهید بروجردی در آن تشکیلات اولیه که سال 1362 منحل شد چه بود؟

ایشان فقط تا اوایل سال 1360 در سازمان بود. به خاطر این که حضرت امام خمینی (ره) در یکی از صحبت های شان در همان اوایل سال 1360 فرمودند که کادرهای احزاب و گروه ها نباید در نیروهای مسلح باشند. لذا آقای محسن رضایی و شهید بروجردی از تشکیلات این سازمان بیرون آمدند. یوسف فروتن که رئیس روابط عمومی سپاه بود و از سازمان مجاهدین انقلاب آمده بود هم از سازمان بیرون آمد و این ها دیگر از آن پس به طور کامل عضو سپاه شدند.

به نوعی شاید یکی از دلایلی که این ها تغییر مسیر دادند خروج چنین نیروهایی از آن مجموعه بود. چون که این افراد نیروهای قوی ای بودند.

شاید ولی در کل مسایل جدید و موضع گیری های جدیدی به وجود آمد. همان طور که شما می دانید مجمع روحانیون مبارز از سال 1363 کارشان را شروع کردند و رسماً در سال 1366 اعلام موجودیت می کنند. یعنی با این جریاناتی که به وجود آمد آرام آرام این صف بندی ها نیز به وجود آمد.

در کل امروز اگر بخواهید سیمای شهید بروجردی را برای نسل امروز ترسیم کنید ایشان را چگونه می بینید؟

باید بگویم شهید بروجردی یک مجاهد مخلص بود که در کارش بسیار موفق بود و لذا خدا او را با شهادت از دنیا برد.
شهید بروجردی یکی از فرماندهان بسیار با استعداد و خوش فکر سپاه بود و انصافاً شهادت ایشان برای سپاه قطعاً خسارتی بزرگ بود. برای این که ما دیدیم که چه نقش بزرگی را در کردستان ایفا کرد. البته بعدها شاید دیگران با استفاده از مشی شهید بروجردی حرکت هایی کردند ولی واقفید که هیچ کدام نتوانستند دقیقاً مشی شهید بروجردی را پیاده کنند. البته این مسأله بسیار حائز اهمیت است که در تجلیل از ایشان و احترام به شهادت شان در مورد این بزرگوار صحبت شود و به نوعی نام و یاد عزیزشان حفظ گردد. خب کارهایی هم شده که نمی دانم در حد ایشان بوده یا نبوده. اما آن چه می توانم بگویم این است که خوشبختانه شهید بروجردی هم دوستانی داشتند که تعدادی از آن ها در زنده نگهداشتن نام شهید بروجردی سعی لازم را کردند. مثلاً با چاپ عکس و جزوات یا مزین کردن نام خیابان ها به اسم شهید و نصب نام تابلوهایی بر دیوار و حتی اخیراً کتابی که پسرش - حسین آقا- درباره ایشان چاپ کردند و کارهای دیگری که شده البته خوب است و در عین حال شاید ما این گونه اشخاص را به گونه بیش تری باید به نسل جوان معرفی کنیم. یعنی به عنوان الگویی از جوانان این کشور به جوانان خودمان معرفی کنیم. البته ما خوشبختانه امثال شهید بروجردی ها را نه تنها در ایران بلکه در خارج از ایران هم به تدریج در جریانات سه دهه گذشته داشته ایم. این عزیزان منشأ خدمات بزرگی بودند. امثال شهید خرازی ها - شهید باکری در داخل و بزرگانی چون عماد مغنیه و شهدای دیگر در خارج از کشور؛ این ها تماماً نشان دهنده این است که یک فرهنگ - تفکر - انگیزه - روحیه و ایمان اسلامی در حال جوشش است که این گونه شخصیت ها را به تدریج در هر دوره ای به صحنه می آورد و آثار و برکات خود را نشان می دهد. درست است که بعضی از آن ها دیرتر یا زودتر شهید می شوند ولی اثرات شان همیشه باقی می ماند.
منبع:نشریه مسیح کردستان، شماره 67.