اشتغال ذهنی دانشمندان اسلام تنها با علوم طبیعی و ریاضی و فلسفه و مابعدالطبیعه نبود، بلکه در علوم انسانی و مردمشناسی به معنی کلی این کلمه نیز پژوهش می کردند. مسلمانان انسان را، با در نظر گرفتن محیط اجتماعی و سیاسی او، مورد بحث و مطالعه قرار می دادند؛ پیش از آنکه نسبت به انسان حکمی صادر کنند، فعالیتهای گوناگون او را با نظر عینی به معرض تحقیق دقیق می گذاشتند. مورخانی، همچون طبری و مسعودی، صفحات متعددی مخصوص بحث در اموری کرده اند که می توان آن را بحث علمی در حالت بشری دانست. و نیز، نویسندگان کتابهای ملل و نحل- همچون عبدالطیف بغدادی و شهرستانی- که در واقع مؤسسان علم ادیان مقایسه ای بوده اند، خود محققانی در سیماهای اساسی حیات بشری که در عبادت و معتقدات دینی جلوه گر می شود، به شمار می روند. کتابهای متعدد در اخلاق اجتماعی، و همچنین اشعار اخلاقی کسانی چون سعدی شیرازی، انعکاسی از علم طبیعت بشری به صورت ادبی بسیار جذابی است که آنها را به صورت عنصر جاودانی از زندگی هر مسلمان تربیت شده در آورده است.
تحقیق در اجتماع بشری و در تاریخ به مقیاس وسیعی توسط ابن خلدون به کمال خود رسید. این «فیلسوف تاریخ» نامدار، ظهور و انقراض ملتها و تأثیر متقابل بیابانگردی و شهرنشینی را در یکدیگر، در پرتو عوامل طبیعی و نیز دینی و نژادی و اجتماعی که در همه تمدنهای بشری نقش تعیین کننده دارند، مورد بحث و تحقیق قرار داده است. ابن خلدون درباره اوضاع و احوال بشری، بدان سان که از لحاظ تمایلات و کششهای کلی حاکم بر اجتماع انسانهای مورد نظر واقع شود، و نیز درباره تأثیر این نیروهای سیاسی و اجتماعی بر حیات بشری، به تفکر پرداخته است.
دانشمندی که انسان را به صورتی بسیار عینی مورد مطالعه قرار داده، و در واقع موادی را فراهم آورده است که ابن خلدون توانسته است ملاحظات کلی خود را درباره تاریخ بشری بر آنها بنانهد، بیرونی است که هنگام بحث از علم نجوم از وی سخن گفتیم. بیرونی اجتماع اسلامی و هندی را مورد مطالعه قرار داده است؛ درباره هند کتاب فراموش نشدنی تحقیق ماللهند خویش را نوشت که بی تردید یکی از عالمانه ترین و غنی ترین تحقیقات انسانی و اجتماعی است که در دوران قدیم نوشته شده است، یعنی در زمانی که چنین مطالعات در مغرب زمین از حد وقایعنگاری فراتر نمی رفته است. چنانکه کارل ادوارد زاخاو، مترجم الآثارالباقیه و تحقیق ماللهند و مؤثرترین دانشمند در معرفی بیرونی به جهان باختری، گفته است:
بیرونی آشکارا تمایلی به فلسفه هندی داشته است. ظاهراً چنان تصور می کرده است که فیلسوفان هند و یونان، که وی با کمال دقت و به تکرار آنان را از توده نادان و بت پرست متمایز دانسته، در حقیقت بر یک عقیده بوده اند که این عقیده خود او نیز بوده است، و آن عقیده یکتاپرستی محض است؛ و نیز چنان معتقد بوده است که مردمان همه در آغاز بر یکسان پاک و متقی بوده و یک خدای قادر متعال را می پرستیده اند، ولی هوا و هوسهای تاریک اجتماع، با گذشت زمان، سبب پیدایش اختلاف در دین یا اعتقادات فلسفی و سیاسی، و بت پرستی شده است.(1)
بیرونی اندیشه ای روشن و مشخص داشت، و با جرأت و صداقت، هر جا که حقیقت را سراغ می کرد به جستجوی آن بر می خاست. زاخاو در جای دیگر چنین می گوید:
وی، هم نسبت به شخص خویش و هم نسبت به دیگران، داوری سختگیر است. چون خود به حد کمال صادق است، از دیگران نیز خواستار صدق است. هر جا که موضوعی را به درستی نفهمیده است، یا تنها جزئی از آن را فهمیده، خواننده را از این مطلب آگاه می کند، و یا از خواننده می خواهد که نادانی او را ببخشد، و یا، با وجود عمر پنجاه و هشت ساله ای که دارد، وعده می دهد که دنبال مطلب را بگیرد. و نتیجه ای را که با گذشت زمان به دست می آورد منتشر سازد، و تو گویی که خود را در مقابل مردمان مسئول اخلاقی می دانسته است. وی پیوسته حدود معرفت خویش را به درستی معلوم می کند، و با وجود آنکه اطلاع مختصری از عروض هندی دارد، آن اندازه مختصر را نقل می کند، و در این کار تابع این اصل کلی است که خوب نباید فدای بهتر شود، و گویا از آن بیم داشته است که عمرش کفاف ندهد و نتواند در مسئله مورد بحث چنانکه باید استقضای کامل کند. دشمن کسانی است که از گفتن جمله «نمی دانم» بیم دارند که مبادا به نادانی خود اقرار کرده باشند، و هر وقت با نقصی در راستی و صداقت روبه رو شده، اظهار خشم و تنفر کرده است.(2)
بیرونی مقدمه کتاب ماللهند خویش را با ارزشیابی انواع مختلف مدارکی آغاز کرده است که تحقیقات درباره انسان و اجتماع انسانی می بایستی بر آنها بنا شود:
هیچ کس منکر این نخواهد شد که درمسئله صحت تاریخی، شنیده ها با دیده ها برابری نمی کند؛ چه در مورد دیده ها، چشم شخص جوهر آنچه را که روی داده، هم در زمان و هم در مکان وقوع آن، ادارک می کند، در صورتی که برای فهم شنیده ها موانعی وجود دارد. اما این شنیده ها بر دیده ها ترجیح دارد؛ چه موضوع دیده ها تنها وجود فعلی آنی دارد، در صورتی که شنیده ها متساویاً گذشته و حال و آینده را شامل می شود. و چنان است که، از لحاظی، آنچه را هست و آنچه را نیست (یعنی آنچه وجود داشته و از میان رفته و آنچه هنوز به وجود نیامده) فرا می گیرد. روایات کتبی نوعی از شنیده ها یا مسموعات است، که تقریباً می توانیم بگوییم راجحترین نوع آنهاست. آیا جز از راه آثار قلم از چه راه می توانیم بر تاریخ اقوام و ملل آگاه شویم؟
صحت و سقم روایت مربوط به یک پیشامد، در صورتی که با قوانین منطقی یا فیزیکی تناقض نداشته باشد، پیوسته به خصلت راویان آن بستگی دارد که در تحت تأثیر اختلاف منافع و انواع گوناگون دشمنیها و بی مهربانیهایی واقعند که در میان اقوام مختلف وجود داشته است.
یک راوی از آن جهت دروغ می گوید که می خواهد به سود خود کار کند، خواه این عمل به آن باشد که به مدح حاندان یا قوم خویش بپردازد که خود عضوی از آن است، و خواه به آن که به خاندان یا قوم مقابل حمله ورزد، بدین امید که از این راه به مقصود خویش برسد. در هر دو حال وی برخاسته از انگیزه هایی است که از آزمندی و دشمنی مذموم سرچشمه گرفته است.
راوی دیگر، از آن جهت درباره طبقه ای از مردم به دروغ روایت می کند که یا آنان را به علت دینی که به ایشان دارد دوست می دارد، یا به علت اتفاق نامطبوعی که میان او و ایشان افتاده دشمن می دارد. این چنین راوی بسیار شبیه راوی اول است، از آن جهت که وی نیز تحت تأثیر انگیزه های شخصی محبت یا دشمنی قرار دارد.
راوی دیگر از آن جهت دروغ روایت می کند که طبع پست دارد و می خواهد از این راه سودی به چنگ آرد، یا چندان بزدل است که از گفتن حقیقت بیم دارد.
دیگری از آن جهت دروغ می گوید که طبعش دروغگو است، و نمی تواند به صورت دیگری عمل کند؛ این دروغگویی از پستی جبلی خصلت او و از شرارت گوهر وجود او سرچشمه می گیرد.
بالاخره، ممکن است کسی از روی نادانی و تبعیت کور کورانه از دیگران که دروغی را به او گفته اند، دروغ بگوید.
حال اگر، راویان از این قبیل چندان متعدد شوند که از گفته های ایشان روایت خاصی فراهم شود، یا اگر با گذشت زمان سلسله پیوسته ای از جوامع یا اقوام را تشکیل دهند، هم نخستین راوی و هم پیروان او عنوان حلقه های اتصالی را پیدا می کنند که شنونده را با سازنده دروغ به یکدیگر متصل می سازند؛ و اگر حلقه های اتصال حذف شود، تنها سازنده داستان باقی می ماند و ما فقط با او سر و کار داریم.
آن کس قابل ستایش است که از شنیدن دروغ روی در هم کشد و تنها از حقیقت پیروی کند؛ چنین شخصی، از همه گذشته، در میان دروغگویان نیز حیثیت و اعتبار پیدا می کند.
در قرآن آمده است که: «شهداء لله و علی انفسکم گواه خدایی باشید گر چه به زیانتان باشد» (قرآن، النساء، 134)، و حضرت مسیح در انجیل در این باره چنین گفته است: « از خشم شاهان در اینکه حقیقت را در برابر ایشان بگویید، اندیشه مکنید. آنان تنها بر جسم شما تسلط دارند، ولی بر روح شما تسلطی ندارند» مسیح با این کلمات به ما فرمان می دهد که شجاعت اخلاقی را به کار بندیم. چه آنچه را که توده مردم شجاعت می نامند- همچون به چنگ رفتن و خود را در غرقاب مهلکی انداختن- تنها یک نوع از شجاعت است، در صورتی که جنس، که بسیار برتر از نوع است، عبارت است از خوار شمردن مرگ، خواه با قول باشد خواه با عمل.
اکنون گوییم که همان گونه که عدالت به خاطر خود آن و به خاطر زیبایی ذاتی آن محبوب و مطلوب است، حقیقت جویی و راستگویی نیز چنین است، جز برای کسانی که هرگز طعم شیرین آن را نچشیده اند، یا کسانی که حقیقت را می دانند ولی به عمد از آن دوری می جویند، و مثل ایشان همچون آن دروغگو است که از او پرسیدند که آیا هیچ وقت شده است که راست بگوید، و او در جواب گفت:«اگر ترس آن نداشتم که راست گفته باشم، می گفتم نه.» دروغگو از سپردن راه عدالت اجتناب می ورزد؛ چنان ترجیح می دهد که از ستم و شهادت دروغ و نقض عهد و غضب مایملک دیگران و دزدی و انواع رذایلی که مایه ویرانی جهان و نوع بشر است، جانبداری کند.(3)
برای برآوردن مقصود وی (اشاره است به دوستی که کتابهای راجع به هند را خوانده و از آنها قانع نشده است) این کتاب را درباره عقاید هندوان تألیف کردم، و هرگز در حق آنان، که با ما اختلاف دینی دارند، تهمت زدن بی اساس را برایشان روا نداشتم، و نیز این مطلب را مخالف دینداری و مسلمانی خویش نپنداشتم که کلمات ایشان را، در آنجا که خیال می کردم برای روشن کردن مطلبی ضرورت دارد، با طول و تفصیل نقل کنم. اگر این گونه نقلها کفرآمیز به نظر برسد، و پیروان حق، یعنی مسلمانان، آنها را قابل اعتراض بدانند، ما این را می گوییم که اعتقاد هندوان چنین است و آنان خود بهتر از هر کس می دانند که چگونه به این اعتراضات پاسخ دهند.(4)
مؤلف ماللهند، با آنکه در مدت دراز اقامت خود در هند، به همه جا در پی تحقیق رفته تا بتواند درباره معتقدات هندوان چیز بنویسد، برای فراهم آوردن این تألیف دست اول دشواریهای فراوان داشته است. بیرونی، همراه سلطان محمود غزنوی که برای جهاد به هندوستان لشکر کشیده بود، به آن سرزمین رفت، و چندین سال در قسمتهای شمالی آن سکونت گزید، و در این مدت فرصت آن را داشت که درباره سیماهای گوناگون سنن هندی از منابع دست اول اطلاعاتی فراهم آورد. ولی آن زمان زمانی بود که وضع سیاسی مقتضی پیدا کردن روابط دوستانه نبود، و بیرونی نمی توانست با دانشمندانی هندو روبه رو شود که با کمال میل حاضر به تعلیم علوم خویش، که مشتاقانه آرزومند تعلم در نزد ایشان بود، باشند. هنگام بحث از دشواریهای موجود بر سر راه تحقیق در تمدن و فرهنگ هندوان، بیرونی تأثرات و احساسات خود را نسبت به کسانی که با ایشان روبه رو شده و علومی که از آنان فرا گرفته، بیان کرده است. در فقره ای از کتاب خود که نمونه خوبی از امانت وی در تألیف و ثبت مشاهدات انسانی در اجتماعی دیگر و در دستگاهی دیگر است، چنین نوشته است:
پنجم اینکه، علتهای دیگری هست که ذکر آنها همچون هجوی به نظر می رسد- خصوصیاتی از خصلت ملی آنان که در میان ایشان ریشه های ژرف دارد، ولی برای هر کس قابل مشاهده است. تنها این را می توانیم گفت که، دیوانگی مرضی است که دارویی برای آن وجود ندارد، و هندوان چنان باور دارند که هیچ سرزمین مثل سرزمین ایشان، هیچ قوم مثل قوم ایشان، هیچ شاه مثل شاه ایشان، هیچ دین مثل دین ایشان، و هیچ جامعه ای مانند جامعه ایشان پیدا نمی شود. مردمانی هستند متکبر و تا حد دیوانگی یاوه و خودپسند و بی عاطفه. در تعلیم آنچه می دانند به دیگران بسیار نظر تنگند، و هر فرقه ای از ایشان می کوشد تا آنچه را می داند از دسترس دیگر فرقه ها دور نگاه دارد، و البته این احتیاط نسبت به بیگانگان بسیار بیشتر است. بنابر اعتقاد ایشان، بر روی زمین، هیچ سرزمینی جز سرزمین ایشان، هیچ نژادی جز نژاد ایشان، و هیچ آفریده ای جز ایشان، وجود ندارد که دارای علم و معرفت ایشان باشد، و این علم و معرفت تنها منحصر به هندوان است. تکبر ایشان چندان است که اگر بگویی در خراسان و فارس علمی و عالمی هست، چنان می پندارند که نادانی یا دروغگو. اگر سفر می کردند و با اقوام دیگر محشور می شدند، به زودی فکر ایشان عوض می شد، چه نیاکان ایشان مانند مردمان نسل حاضر چنین کوتاهی فکر را نداشته اند. یکی از دانشمندان ایشان، وراهمیهیر، در فقره ای از نوشته خود که مردمان را در آن به پاس احترام برهمنان خوانده، چنین آورده است: یونانیان، با آنکه نجسند، باید مورد احترام باشند، چه در علوم ورزیده بوده و از این جهت بر دیگران پیشی داشته اند. حال چه می توان گفت از برهمنی که با طهارت خود رفعت مرتبه دانش را نیز در آمیخته باشد.
در ازمنه گذشته، هندوان به این معترف بودند که پیشرفت علم به دست یونانیان بسیار مهمتر از پیشرفت آن به دست خود ایشان بوده است. ولی از همین فقره منقول از وراهمیهیر متوجه می شوید که او چه مرد خودستایی بوده، در صورتی که ظاهراً می خواهد چنان بنمایاند که در حق دیگران جانب حق و عدالت را مراعات می کند. نخست، از آن جهت که باروشهای علمی ملی و سنتی ایشان آشنا نبودم، همچون شاگردی با منجمان ایشان مربوط شدم. پس از آنکه پیشرفتی برایم حاصل شد، شروع کردم به اینکه به ایشان نشان دهم که این علم بر روی چه پایه هایی قرار دارد، و بعضی از قواعد استنتاج منطقی و روشهای علمی ریاضیات را برایشان معلوم دارم، و آنگاه بود که از همه طرف گرد من جمع شدند و به پرسش کردن پرداختند و بسیار مشتاق آموختن از من بودند، و از من می پرسیدند که در نزد کدام استاد هندی این گونه چیزها را فرا گرفته ام، در صورتی که واقعاً این من بودم که نشان می دادم ارزش آنان چه اندازه است، و چون خود بسیار برتر از آنان بودم، از این کراهت داشتم که مرا با ایشان در یک تراز قرار دهند. تقریباً چنان می اندیشیدند که من جادوگرم، و هنگامی که درباره من با رهبران خود به زبان بومی سخن می گفتند، از من همچون دریا یا همچون آبی که چندان ترش است که سرکه نسبت بدان شیرین می نماید، یاد می کردند.
وضع امور در هندوستان چنین است. کاری را که در پیش گرفته بودم، با اینکه کمال علاقه را به آن داشتم، بسیار دشوار یافتم. در این راه کاملاً در زمان خود تنها ماندم، و از صرف مال و تحمل رنج برای تهیه کتابهای سانسکریت از هر جا که سراغ می کردم، و برای دسترس یافتن به دانشمندان هندو که بتوانند آنها را بفهمند و به من تعلیم کنند، به هیچ وجه دریغ نورزیدم. آیا کدام محققی چنین فرصتهایی را برای تحقیق در موضوعهایی که مورد نظر من بوده در اختیار داشته است؟ این موهبت تنها مخصوص کسی است که لطف خدا چندان شامل حال او شده باشد که آنچه را بهره من نفرموده نصیب او کرده باشد تا در رفتار و کردار خود با آزادی کامل عمل کند؛ چه هرگز سرنوشت رفتار و کردار من چنان نبوده است که کاملاً مستقل باشم، و نه چندان قدرت کافی داشته ام که آنچه را بهتر می دانسته ام به اختیار خویش درآورم. با این همه، از آنچه خدا به من ارزانی داشته، و برای مقصود کافی به نظر می رسد، سپاسگزارم.
یونانیان نجس، پیش از طلوع دین مسیح، به همان چیزها معتقد بودند که هندوان عقیده دارند؛ و طبقات درس خوانده ایشان نیز برسان درس خواندگان هندی بودند؛ عامه مردم ایشان به عقاید بت پرستانه ای همانند یونانیان اعتقاد داشتند. بنابراین، چنان دوست دارم که نظریه های یک قوم را با نظریه های قوم دیگر، تنها از آن جهت که با یکدیگر ارتباط نزدیک دارند، مقابله و مقایسه کنم، و مقصودم این نیست که به اصلاح و تصحیح آنها برخیزم. زیرا که هر چه حق ( یعنی اعتقاد درست توحید) نباشد، اصلاحپذیر نیست. و همه کفرها، خواه یونانی خواه هندی، در مغز و جوهر خود یکسانند و به یک عقیده باز می گردند که آن هم انحراف از حق است. با وجود این، در میان یونانیان فیلسوفانی می زیستند که برای ایشان اصول علم را استخراج کردند، و در بند خرافات عامیانه نبودند، چه منظور طبقات بالا آن است که به هدایت نتایج علم زندگی کنند، در صورتی که عامه ناس به آن تمایل دارند که در گمراهیها غوطه ور باشند، مگر اینکه ترس از مجازات جلوگیر آنان شود. باید حال سقراط را تصور کرد که در مقابل بت پرسی رایج میان توده مردم قوم خویش ایستاد و نخواست که ستارگان را خدایان تصور کند. از دوازده داور آتنی که وی را محاکمه می کردند، یازده نفر مجازات مرگ برای او روا داشتند، و سقراط با ایمان به حقیقت از دنیا رفت.
هندوان هیچ مردانی از این قماش ندارند که هم بتوانند و هم بخواهند که علم را به کمال برسانند. بنابراین، غالباً چنان دیده می شود که قضیه های علمی هندوان حالت ابهام کامل دارد، و از نظم منطقی تهی است، و در آخر کار با مفاهیم احمقانه توده، یعنی اعداد عظیم و زمانهای بزرگ و همه گونه جزمیات دینی همراه است که اعتقاد متعارفی هرگز آنها را مورد تردید قرار نمی دهد. بنابراین در میان هندوان این رسم بسیار رایج است که استناد به گفته اساتید کنند؛ تا آنجا که من آگاهی یافته ام، آثار نجومی و ریاضی ایشان به مخلوطی از صدفهای مروارید و خرمای ترش، یا از مروارید و پشگل یا از گوهر و خرمهره شبیه است. هر دو نوع چیز در نظر ایشان یکسان است، چه نمی توانند خود را به اسلوبهای تربیت علمی دقیق ترقی دهند.
در قسمت عمده کتابم، بی آنکه خرده گیری کرده باشم، تنها گزارش داده ام، بی آنکه دلیل خاصی برای چنین کردن بوده باشد. نامهای سانسکریت و اصطلاحات فنی را هر جا که توضیحی لازم باشد خواهم آورد. اگر کلمه کلمه ی اصیلی باشد که بتوان آن را با معادلی به زبان عربی بیان کرد، تنها آن کلمه عربی را می آورم؛ ولی، اگر کلمه سانسکریت عملیتر باشد، آن را نگاه می دارم و به صورتی هر چه صریحتر نقل به حروف عربی می کنم، اگر کلمه کلمه ی ثانوی یا مشتق باشد که استعمال عام دارد، اگر هم معادل عربی داشته باشد، خود آن را به کار می برم، ولی پیش از این کار به بیان معنی آن خواهم پرداخت. بدین ترتیب کوشیده ام که فهم اصطلاحات را تسهیل کنم. بالاخره، باید در نظر داشت که همیشه نمی توانیم در بحثهای خود کاملاً پایبند روش هندسی باشیم، و تنها به آنچه گذشته اشاره و استناد کنیم و هرگز بدانچه پس از این خواهد آمد اشاره نکنیم، بلکه گاه باید در فصلی عامل ناشناخته ای را وارد کنیم که توضیح و بیان آن در قسمت متأخری از کتاب خواهد آمد، و در این کار از خدا مدد می خواهیم.(5)
مطالعه درباره انسان و جوامع انسانی غیراسلامی، منحصر به بیرونی نبوده است، ولی تحقیقات بیرونی از لحاظ نفوذ و ایجاز منحصر به فرد است. وسعت جهان اسلامی، و وحدتی که در نتیجه وجود شریعت و قانون یگانه ای در آن فراهم آمده بود، و نیز زبان دینی و عوامل فرهنگی، مسافرت از راه خشکی و دریا را به دورترین نواحی برای همه مسلمانان میسر می ساخت. گزارشهای این سفرها، که البته از لحاظ کیفیت با یکدیگر اختلاف دارند سرچشمه گرانبهایی برای تحقیق در اجتماعات گوناگون بشری و نیز کسب اطلاعاتی در تاریخ طبیعی و جغرافیا، فراهم آورده است. به ندرت ناحیه ای را می توان یافت که جهانگرد مسلمانی بدانجا سفر نکرده باشد، خواه این ناحیه در آفریقای مرکزی باشد یا در اروپای شمالی یا دورترین مرزهای آسیا.
در میان جهانگردان مسلمان، هیچ کس به اندازه ابن بطوطه شهرت ندارد؛ وی دانشمند دینی مغربی از اهل طنجه و از قرن هشتم/چهاردهم، بود که برای حج خانه خدا به راه افتاد، بی آنکه بداند که سفری در پیش گرفته است به جایی می انجامد که عنوان بزرگترین ماجرای مسافرت تا زمان اختراع وسایل ارتباط جدید را پیدا می کند. ابن بطوطه، در این سیرو سفر خود، از شمال و شرق آفریقا، خاور نزدیک، اقیانوس هند، هندوستان، و بنا به گزارش خودش چین و جزایر هند شرقی و آفریقای مرکزی و نواحی مجاور شبه جزیره ایبری دیدن کرده است. تصور اینکه چنین مسافرت پر دامنه ای در آن زمان صورت گرفته باشد، و یک مراکشی به اصفهان و دهلی ( که در آن به منصب قضا رسید) رفته باشد، دشوار است. گزارشهای این جهانگردی، که پس از بازگشت وی به طنجه ثبت و ضبط شد، مجموعه ای فراهم آورده است که به صورتی بسیار زنده و رنگارنگ زندگی آن جهانگرد مسلمان دوران قدیم را مجسم می سازد، و در عین حال اطلاعات نسبتاً جامعی از حالت اجتماع آن زمان و نیز زندگی سرزمینهای غیراسلامی که از آنها دیدن کرده بود، به دست می دهد.
گزارش ابن بطوطه، از لحاظ علمی، قابل قیاس با گزارش بیرونی نیست؛ ولی باید دانست که سفرنامه ابن بطوطه از لحاظ تصویر کردن صورت واقعی مسلمان دوران قدیم و جهانی که در آن زندگی می کرده، همان اندازه متنوع و سودمند است که نوشته های بیرونی از لحاظ علوم انسانی اهمیت دارد. ابن بطوطه همچنین یکی از منابع اسلامی درباره چین وتمدن چینی را فراهم آورد، یعنی همان تمدنی که پس از هجوم مغولان تماس بیشتری، چه از لحاظ هنر و چه از لحاظ علم، با جهان اسلام پیدا کرد.(6)
کشور چین سرزمینی است وسیع و پر برکت که میوه و زراعت و طلا و نقره آن در تمام دنیا مقام اول را دارد. رودخانه معروف آب حیات از وسط این سرزمین عبور می کند؛ این رودخانه، مانند رودخانه دیگری که در هندوستان جاری است، به نام «سرو» نیز نامیده می شود؛ سرچشمه آن از کوههایی است که نزدیک شهر خان بالغ (پکین) واقع شده و به «کوه بوزینه» معروف است. این رودخانه مسافت شش ماهه راه را از وسط چین عبور کرده به چین چین (چین کلان یا کانتون) می رسد، و مانند رودخانه نیل قراء و مزارع و باغها و بازارها در کرانه های آن قرار گرفته، لیکن آبادانیهای آن از آبادانیهای اطراف نیل بیشتر است و دولابهای فراوان در دو کنار آن کار گذاشته اند.
در مملکت چین شکر فراوان به عمل می آید که نظیر شکر مصری بلکه مرغوبتر از آن است؛ و نیز انگور و گلابی اعلا در آن سرزمین وجود دارد؛ من، تا گلابیهای چین را ندیده بودم، گلابی عثمانی دمشق را بهترین انواع گلابی می انگاشتم. در چین خربزه های عالی نظیر خربزه های خوارزم و اصفهان نیز به عمل می آید؛ خلاصه، آنچه در بلاد ما به دست می آید، در آن مملکت نظیر آن یا بهتر از آن وجود دارد. گندم نیز در آن سرزمین خیلی زیاد است، و من گندمی خوش طعم تر از گندم چین ندیده ام؛ همچنین عدس و نخود چین فراوان و خیلی خوب است.
کاسه چینی را در شهر زیتون و در چین کلان می سازند، و آن از خاک کوههایی است که در آن نواحی وجود دارد؛ این خاکها مانند زغال مشتعل می شود و وصف آن را خواهم آورد. برای ساختن کاسه، خاک مزبور را با سنگهای مخصوصی که دارند مخلوط کرده آتش می زنند، و تا سه روز به همان حال می گذارند، آنگاه آب بر آن می ریزند که باز افسرده و خاک شود، بعد آن را خمیر می کنند. نوع اعلای کاسه آن است که گل آن را یک ماه تمام دستکاری کرده باشند، اما از یک ماه بیشتر این عمل را ادامه نمی دهند، و کمترین مدت آن ده روز است. بهای کاسه چینی در آن کشور مانند بهای کاسه های معمولی در بلاد ما بلکه هم کمتر است. این کاسه ها را به هندوستان و سایر اقالیم دنیا می برند، حتی به کشور ما در مغرب نیز می آورند، و آن بهترین نوع کاسه هاست...
مردم چین کافر و بت پرست می باشند. مردگان خود را مانند هندویان می سوزانند. پادشاه چین مغول و از اولاد چنگیزخان است. در هر یک از شهرهای چین مسلمانان مرکز علیحده ای دارند که در آن به طور مجزا زندگی می کنند، و در محله مخصوص خود مساجدی برای اقامه نماز جمعه و غیره دارند، و با احترام و عزت تمام به سر می برند. کفار چین گوشت خوک و سگ را می خورند و در بازارها می فروشند. این مردم افرادی راحت طلب و خوشگذرانند، اما به خوراک و پوشاک خود اهمیتی نمی دهند، مثلاً می بینی تاجر بزرگی که ثروت هنگفت بیشماری دارد، جبه ی نخی زبری پوشیده است. در مقابل، همه مردم این مملکت به ظروف طلا و نقره اهمیت بسیار می دهند، و هر یک از آنان عصایی به دست دارد که هنگام راه رفتن به آن تکیه می زند، و آن را پای سوم می نامند.
ابریشم در این کشور بسیار زیاد است، زیرا کرم آن به طور طبیعی در میوه ها پرورش می یابد و مواظبت زیادی لازم ندارد. جامه های فقرا و مساکین از ابریشم است. اگر بازرگانان ابریشم چین را به ممالک دیگر نمی بردند، در آن کشور اصلاً قیمتی نداشت. یک لباس نخی در چین معادل چندین لباس ابریشمین قیمت دارد. عادت آنجا چنین است که بازرگانان طلا و نقره خود را به شکل قطعاتی که هر کدام یک قنطار یا کمتر یا بیشتر وزن دارد ریخته آن را از در خانه خود می آویزند؛ هر کس قطعه ای از آن را داشته باشد، انگشتری بر دست خود می کند، و هر کس ده عدد داشته باشد دو انگشتر دارد. کسانی که پانزده قطعه از آن فلزات قیمتی را مالک باشند «ستی» نامیده می شوند، و آن عنوان است مانند «اکارمی» که در مصر به بازرگانان ثروتمند اطلاق می شود. و هر یک از قطعات مزبور را «تبرکاله» می نامند.
معاملات مردم چین روی دینار و درهم انجام نمی گیرد. از این پولها، آنچه در چین می رود، جمع کرده آب می کنند و به طوری که در بالا گفتیم طلا و نقره آن را به شکل شمش در می آورند. معاملات آنان روی کاغذ پاره هایی است که هر کدام از آن به اندازه یک کف دست می باشد و بر آن علامت مخصوص سلطان نقش شده؛ هر بیست و پنج قطعه از این کاغذها را یک «بالش» می نامند که به معنی دینار مرسوم ماست. چون کاغذهای مزبور پاره شود، آنها را به اداره مخصوصی که مانند سکه خانه های ماست می برند و در عوض کاغذهای نو می گیرند؛ هیچ گونه اجرتی هم در مقابل این تعویض در خواست نمی شود، زیرا مأموران مزبور از سلطان حقوق می گیرند. ریاست این اداره را یکی از امرای بزرگ بر عهده دارد. اگر کسی با پول طلا و نقره به بازار برود، نمی توانند چیزی بخرد، و حتماً باید آن را با بالش عوض کند تا بتواند معامله ای انجام دهد.
مردم چین وختا، به جای زغال، خاکی را می سوزانند که مانند خاک رس معمول ولایتهای ماست؛ رنگ آن نیز عیناً رنگ خاک رس است. این خاک را به وسیله فیلها می آورند و مانند زغال قطعه قطعه کرده در آتش می سوزانند؛ این خاک از زغال حرارتش بیشتر است، وقتی خاکستر شد آن را با آب مخلوط کرده سردش می کنند و برای بار دوم می سوزانند، و همین کار را این قدر تکرار می کنند تا به کلی متلاشی شود، ظروف چینی را از همین خاک می سازند، و سنگ مخصوصی نیز، به طوری که قبلا گفتیم، با آن مخلوط می کنند.
مردم چین از لحاظ صنعت بزرگترین و زبردست ترین ملتها هستند، و این موضوع در همه جا مشهور است و در وصف آنان کتابها نوشته شده؛ در هنر نقاشی نه رومیان و نه دیگران با آنان مقابله نمی توانند کرد؛ چینیان در این هنر بسیار قوی هستند؛ و از شگفتیهایی که آنجا دیدم این بود که هرگز به یکی از شهرهای آن کشور نرفتم مگر آنکه هنگام مراجعت تصویر خود من و همراهانم را در دیوارها و کاغذهایی که در بازارها آویخته بود نقش کرده بودند. یک بار که به شهر سلطان (پکن) رفتم، از بازار نقاشی گذشتم و به کاخ سلطان رفتم؛ من و همراهانم لباس عراقیان بر تن داشتیم؛ شب که از کاخ مراجعت می کردیم از همان بازار عبور کردیم، دیدیم تصویر همه ما را بر کاغذی نقش کرده و از دیوار آویخته بودند، و هر یک از ما در صورت رفقای خود می نگریست که در کمال شباهت نقاشی شده بود. چنین می گفتند که نقاشان مذکور به دستور سلطان مأمور بوده اند که تصویر ما را بکشند، و برای انجام این کار به کاخ آمده، بی آنکه ما متوجه باشیم، صورت ما را نقاشی کرده بودند. و این رسم در کشور چین هست که هر کس آنجا بیاید تصویر وی را می کشند، چنانکه اگر غریبی مرتکب گناهی شود و بخواهد از آن کشور فرار کند، تصویر وی را به تمام شهرها می فرستند، و بدین وسیله هر جا باشد او را پیدا می کنند...
چون بازرگان مسلمانی به یکی از شهرهای چین برسد، مختار است که پیش یکی از تجار مسلمان مقیم آن شهر منزل کند، یا به مسافرخانه ای برود. اگر شق اول را برگزیند، نخست باید اموالش را صورت برداری کند و به مهماندار خود بسپارد، و مخارج او در مدت اقامت با مهماندار خواهد بود، و هنگام رفتن دوباره اموالش را بازدید می کند و اگر چیزی از بین رفته باشد از مهماندار می گیرند. ولی، اگر بخواهد در مسافرخانه منزل کند، اموال او به متصدی مسافرخانه، هر چه را که تاجر مزبور بخواهد، برای او تهیه کرده به حسابش می گذارد، و در صورت تمایل کنیزکی برای او می خرد و خانه ای برای اقامت آنان اختصاص می دهد که معمولاً درش از همان مسافرخانه باز می شود، و مخارج آنان را می پردازد.
کنیزکان در کشور چین به قیمت ارزان خرید و فروش می شوند. مردم چین عموماً پسر بچه های خود را نیز مانند دخترها در معرض خرید و فروش می گذارند و این کار را عیب نمی دانند، منتها هیچ یک از آنان مجبور نیستند که هنگام مسافرت همراه مشتریان خود بروند، اما اگر آنان خواستند به اتفاق او حرکت کنند کسی مانع نمی شود؛ همچنین اگر مسافری بخواهد در این کشور ازدواج کند، وسائل آن آماده است، اما اینکه بخواهد پولهای خود را در راه فساد خرج کند هیچ امکانپذیر نیست و این اجازه به او داده نمی شود، و می گویند: نمی خواهیم در ممالک اسلامی بگویند که تجار مسلمان پولهای خود را در مملکت ما تباه می سازند و چین مرکز فساد و عیاشی است.
کشور چین از لحاظ امنیت بهترین و سرآمد کشورهای روی زمین است، و اوضاع آنجا برای مسافرت بسیار مناسب می باشد؛ انسان در آنجا می تواند مسافت نه ماه را به تنهایی طی کند، و مال و ثروت هنگفت با خود ببرد، بی آنکه بیمی داشته باشد. ترتیب مسافرت و محافظت جاده ها چنان است که در هر منزل کاروانسرایی هست که رئیسی دارد، و او با جمعی سوار و پیاده در آنجا ساکن می باشد؛ بعد از غروب یا هنگام شب رئیس با منشی خود به کاروانسرا می آید، و اسم همه مسافرین را که شب را در آنجا به سر خواهند برد یادداشت می کند و پای آن را مهر می گذارد، و آنگاه در کاروانسرا را قفل می کند و می رود: هنگام صبح باز وی به کاروانسرا می آید، و هر کدام از مسافرین را به اسم صدا زده در مقابل نام هر کس یادداشتی می کند؛ آنگاه کسی را مأمور می کند که آنان را به منزل دوم رسانیده از رئیس کاروانسرای آنجا رسید بگیرد، و اگر این عمل را نکند مورد مؤاخذه واقع می شود. این ترتیب در کلیه منازل، از چین چین (چین کلان) تا خان بالغ، مجری و مرسوم است. در کاروانسراها کلیه اجناس مورد احتیاج مسافرین، مخصوصاً مرغ و مرغابی، در اختیار آنان گذارده می شود، اما گوسفند در آن مملکت کم است.(7)

پی نوشت ها :

1-زاخاو، مقدمه ترجمه تحقیق ماللهند، ص Xviii.
2-همان کتاب، ص XX.
3-همان کتاب، جلد اول، ص 3-5.
4-همان کتاب، جلد اول، ص 7.
5-همان کتاب، ص 22-26.
6-بعضی از دانشمندان غربی اصلاً سفر کردن ابن بطوطه را به چین مورد تردید قرار داده اند. ولی چنانکه مترجم انگلیسی سفرنامه، هـ. ا. ر. گیب، در مقدمه خود اشاره کرده است، این تردیدها پیش از آنکه مسئله ای را حل کند دشواریهای دیگر فراهم می آورد، و هیچ یک از دلایلی که بر رد آن اقامه شده برای اینکه بپذیریم ابن بطوطه به چین نرفته است کفایت نمی کند.
7-ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمه محمدعلی موحد، سال 1337، ص 67-661.

منبع: نصر، سید حسین؛ (1351) علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم.