نویسنده: سید ابوالحسن علوی طباطبایی




 

خشونت و ابتذال و بنیادگرایی، اندیشه ی حاکم بر سینمای جهان در این دوره

از اوایل دهه ی هفتاد میلادی جنبش های اعتراض آمیز که از سوی نسل جوان کشورهای مختلف ارائه می شد، موجب نوعی اختلال و اغتشاش در جوامع صنعتی گردید. نخستین چهره ی این اغتشاش خشونت بود که به صورت مدل های مختلف لباس، آرایش مو، شیوه ی سخن گفتن و رفتار نامأنوس با جامعه نمایان شد. چهره ی دیگر آن قطع کامل، اما غیر خشونت آمیز رابطه ی جوانان با جهان منضبط بزرگسالان بود که هیپی ها نتیجه ی این تحوّل اجتماعی بودند. آنها از سال 1963م. در ایالت کالیفرنیا یعنی در غنی ترین ایالت غنی ترین کشور جهان شکل گرفتند. این ایالت چندان فاصله ای با پایگاه های صدور اسلحه نداشت. پایگاه هایی که انسان ها و سلاح ها هر روز آنها خارج می شدند تا به سرکوبی ملّت های فقیر بپردازند. هیپی ها جنگ و خونریزی را طرد می کردند، طرفدار طبیعت و عقاید مذهبی هندوها بودند، استعمال منظّم موادّ مخدّر را به عنوان علامت گریز از جمع و بازگشت به خود می دانستند و با استفاده از موسیقی پاپ مدل جدیدی از زندگی و عادات را به جوانان صلح طلب جهان ارائه می کردند. در دهه ی 1970 م. اعتراضات دانشجویی در دانشگاه های برکلی و سان دیه گو به شورش های اروپا در سال 1968 م. کشیده شد. بین سال های 1958 م. تا 1961م. پدیده ی سینمایی «موج نو» در فرانسه شکوفا شد. تلویزیون با سینما به رقابت برخاست که علاوه بر آن پنجره ای باز به سوی جهان اخبار و گزارش های جهانی بود. در مرکز تولیدات سینمایی هالیوود، گروهی از کارگردانان سابق تلویزیون شامل «سیدنی لومت» و «آرتورین» به عنوان نسل جدید فیلم سازان مورد ستایش قرار گرفتند. این سینماگران با ترکیب مسائل اجتماعی و تجربه گرایی و بداهه پردازی در سبک و اسلوب، جنبش جدیدی را در سینمای آمریکا بنیان نهادند. آغاز دهه ی شصت با تنها ماندن سینما همراه بود. تلویزیون بهترین بود و دیگر نیازی به ستاره ها نبود. هنرپیشگان برای مدتی ایفای نقش می کردند و سپس از صحنه خارج می شدند. سستی و اهمال کاری استودیوها را فراگرفته بود و تلویزیون برای سرمایه گذاری سریال ها و مجموعه ها تبلیغ می کرد. هالیوود با عظمت گذشته، به تدریج رو به افول نهاد. دیگر انتظار نمی رفت هالیوود شاهکاری چون قبل بسازد.

هیولاها و آزمایشات هسته ای

استودیو یونیورسال از اواسط دهه ی 1950م. به سرپرستی «ویلیام آلند» تهیه کننده ی معروف و عمدتاً با کارگردانی به نام «جک آرنولد» کار می کرد و فیلم های وسترن و فیلم های علمی - تخیّلی را که معمولاً کم هزینه و سودآور بودند جلوی دوربین می برد. فیلم های وسترنش بسیار معمولی و پیش پا افتاده بودند، اما فیلم های علمی - تخیّلی او در زمره ی جالب ترین و بهترین «ژانر» به حساب می آمدند. این فیلم ها مانند از «فضای دوردست آمد»، «موجودی از مرداب سیاه» و «این کره ی خاکی جزیره آسا» در آن زمان بهترین فروش را در میان سایر فیلم های ژانر مذکور داشتند. مضامین آنها از دو ژانر سنتی «یونیورسال» یعنی فیلم ترسناک و سریال های فلاش گوردون وباک راجرز گرفته شده بودند و مقداری هم از تهدید جنگ های ویرانگر هسته ای و تشعشعات اتمی را که موضوع روز بود، به آنها می افزودند. کمپانی «برادران وارنر» که موفقیّت فیلم های هیولایی یونیورسال را شاهد بود در سال 1954م. فیلم آنها را به صورت سه بعدی ساخت. در این فیلم می بینیم که آزمایشات اتمی باعث به وجود آمدن مورچه های غول پیکر گردیده است. فضای جهانی نسبت به آزمایشات هسته ای با نوعی عدم اعتماد همراه بود، لذا این فیلم مورد استقبال قرار گرفت.
این کمپانی همچنین با ساختن فیلم هیولایی از عمق 36000 متری به کارگردانی «اوژن لوری» مجدّداً به این تجربه پرداخت. در این فیلم نیز که به مدت 80 دقیقه در سال 1954م. ساخته شد، انجام آزمایش های هسته ای در قطب شمال به آب شدن یخ های محلّ زیست یک دایناسور ماقبل تاریخ منجر گردیده بود. دایناسور از خواب چند میلیون ساله اش بیدار می شود، به نیویورک حمله میکند و خرابی و کشتارهای وسیع به وجود می آورد. هیولا در بیشتر این فیلم ها تجسّم هراس های زمان ساخت فیلم از تهدیداتی مهارناپذیر مانند حمله ی کمونیست ها یا امکان بروز جنگ هسته ای است.
در ژاپن نیز به تقلید از هالیوود نخستین فیلم گودزیلا در سال 1954م. ساخته شد. در این فیلم گودزیلا خزنده ی غول آسای ماقبل تاریخ است که بر اثر آزمایش های هسته ای دوباره جان می گیرد و از آب های خلیج توکیو بیرون می آید و شهری را به ویرانی می کشد. قطارها را واژگون و ساختمان ها را با خاک یکسان می کند. بمب اکسیژنی تکه تکه می شود. گودزیلا از مشخص ترین مواردی است که پیوند میان فیلم های افسانه ای - علمی را با هراس عمومی از انفجارهای هسته ای نشان می دهد. علاقه ی مردم ژاپن به دیدن فاجعه و هرج و مرج، فیلم را به موفقیّت بزرگی می رساند.
در فیلم معروف «مردی که به طرزی باور نکردنی کوچک می شد» که توسط «جک آرنوله» در سال 1957م. ساخته شد مردی را می بینیم که در حال گذراندن تعطیلات است و پس از ظاهر شدن یک ابر اتمی ناشی از آزمایشات مختلف هسته ای، به تدریج کوچک می شود و دردسرها و ماجراهای عجیبی برای او به وجود می آید. جلوه های ویژه فیلم بسیار مفرّح و قابل قبول است. در این فیلم بحث سرنوشت گریزناپذیر آدمی و معمای آفرینش و معنای هستی نیز مطرح می شود. می بینیم که اصولاً این طرح های هالیوودی صرفاً در جهت سیاست های آمریکا و به خاطر هشدار برای آزمایشات هسته ای دیگر کشورها عنوان شده است.

درونمایه های هسته ای در فیلم های دهه ی 1970 میلادی

در سال 1961م. فیلم سفر به قعر دریا به کارگردانی «ایروین آلن» نخستین محصول هالیوودی است که زیردریایی اتمی و موشک اتمی را مطرح می سازد. داستان فیلم از این قرار است که دانشمندی به نام «هریمن» یک زیردریایی اتمی بزرگ اختراع کرده و قرار است به سوی قطب شمال حرکت کند در همین هنگام ناگهان بخش بزرگی از منطقه ی حارّه ی کره ی زمین آتش می گیرد و جهان در معرض نابودی واقع می شود. او تنها راه چاره را شلیک یک موشک به سوی آن می داند، اما سازمان ملل این پیشنهاد را به دلیل خطرناک بودن رد می کند و «هریمن» زیردریایی اش را به سوی منطقه ی «ماریاناس» می برد تاموشک را از آنجا شلیک کند. خانم دکتر روانشناس که در مورد اثرات زندگی طولانی مدت انسان در فضای بسته تحقیق می کند، منشی «هریمن» و شخصی که با تئوری وی مخالف است، کار او را دنبال می کند. در جریان سفر دریایی، خرابکاری های زیادی صورت می گیرد. پس از برخورد با یک اختاپوس غول پیکر وعبور از یک میدان مین که از زمان جنگ جهانی دوم به جا مانده است، زیردریایی های سازمان ملل متّحد به زیردریایی «هریمن» حمله کرده و او را به مخاطره می اندازند. اما او در اعماق آب فرو می رود تا جایی که فشار آب زیردریایی های مهاجم را به منفجر می سازد. با رسیدن به مقصد، معلوم می شود که خرابکاری ها زیر سر آن خانم دکتر روانشناس بوده که معتقد است کار «هریمن» جهان را به نابودی می کشاند. در آخرین تلاش برای خرابکاری، وی تصادفاً کشته می شود و با شلیک موشک اتمی، درستی نظریه ی «هریمن» به اثبات می رسد. در اینجا ملاحظه می شود که حتی مخترع و دانشمند امریکایی به اعتراضات سازمان ملل نیز توجّه ننموده و با کمال جسارت حتی موجب نابودی آنها می شود و قصد آن است که هدف و نیّت خود را به اثبات برساند، همان گونه طیّ سال های جنگ سرد همواره پرقدرت ترین موشک ها در اختیار آمریکا بود و دائماً صلح جهانی رامورد تهدید و مخاطره قرار می داد.
در سینمای ژاپن تلاش برای ساختن فیلم های علمی - تخیّلی در خصوص فجایع و جنگ های بین قارّه ای همواره وجود داشته است. فیلم آخرین جنگ اثر «شوئی ماتسوپاشی» که در سال 1961م. به نمایش درآمد یک پیش بینی از وقوع یک جنگ وحشتناک در روی کره ی زمین است. در این فیلم که در نخستین سال های جنگ سرد ساخته شده است، درگیری دو ابرقدرت شرق و غرب را از دیدگاه ژاپن بر روی پرده ی عریض نشان می دهد. این فیلم به زبان ژاپنی در یک بازار سینمایی محدود پخش شد و به دلیل صحنه سازی ساختگی آن مورد توجّه قرار نگرفت. بازیگران آن «فرانکی ساکائی» و «یوریکوهوشی» بودند. جالب اینجاست که در داستان این فیلم نماینده ی کشور ژاپن با تلاش های زیاد و مذاکره با نمایندگان آمریکا و ژاپن جنگ را از نیمه ی راه متوقف کرده و موجب صلح و آشتی طرفین می شود، که البته گرایش های وی به طرف آمریکایی مشخص است.
در سال 1961م. فیلم آمریکایی موشک ها به آمریکا حمله می کنند به کارگردانی «باری ماهون» و فیلم انگلیسی روزی که دنیا آتش گرفت به کارگردانی «وال گست» ساخته شدند. در فیلم اوّل می بینیم که قرار است یک آزمایش هسته ای در قطب جنوب به عمل آید که زمان آن تصادفاً با آزمایش هسته ای روس ها در قطب شمال هم زمان می شود. این حرکت باعث تغییر در مدارهای زمینی می گردد. از تمام ملل جهان نمایندگانی گرد هم می آیند تا برای عادّی شدن وضعیت مدارات و نصف النّهار کره ی زمین چهار بمب عظیم را منفجر سازند تا همه چیز به وضع عادّی خود باز گردد. این پیشنهاد به سرپرستی و مدیریت یک نفر دانشمند و یک نفر سیاستمدار آمریکایی صورت می گیرد و البته فیلم بدون نشان دادن نتیجه ی کار پایان می یابد که این امر چند دلیل دارد. اول: به خاطر ضعف در ایجاد تمهیدات ویژه؛
دوم: نامربوط بودن موضوع؛
سوم: نوعی ابهام در پایان کار وجود داشته باشد تا تأثیر تبلیغات آشکار برای اثبات قدرت آمریکا کمتر مشهود باشد.
داستان فیلم دوم به نام «روزی که دنیا آتش گرفت» در یک محیط انتشاراتی می گذرد که مربوط به نشریه ی «دیلی اکسپرس» روزنامه ی معروف انگلیسی است و تأثیرات اجتماعی و روانی آن را بر جامعه نشان می دهد. در اینجا با وجود آنکه مسئولین روزنامه می دانند کشورهای شوروی و انگلستان بمب های عظیمی را هم زمان منفجر ساخته اند، به طوری که کره ی زمین از مدار خود خارج شده و قرار است به درون خورشید سقوط کند، ولی خبر را سانسور کرده و ازدرج حقایق برای مردم خودداری می ورزند. وضعیت زیست محیطی و آب و هوایی دنیا به هم می ریزد. درجه ی حرارت کره ی زمین تغیرات ناگهانی و غیر مترقّبه دارد. امواج اقیانوس ها و دریاها به نوعی ناآرام است و در بیشتر نقاط از کارکنان نشریه ی «دیلی اکسپرس» سعی دارند با اعلام اصل خبر مردم را آگاه کند و جریان را گزارش دهند. در فصل نهایی فیلم مانند فیلم قبلی، نمایندگان ملل مختلف تصمیم می گیرند با هم متحد شده و کاری برای نجات جهان و مردم آن انجام دهند. پس از شور و مشورت فراوان نمایندگان کشورهای انگلیس و آمریکا که از طرف همه ی آنها انتخاب شده اند، تصمیم می گیرند که با منفجر کردن چهار بمب دیگر، کره ی خاکی را به جای اولش برگردانند. در دفتر روزنامه ملاحظه می شود که در سر تیتر بزرگ آماده ی چاپ است تا متناسب با شرایط پیش آمده چاپ شوند یکی با این عنوان که کره ی زمین نجات یافت و دیگری کره ی زمین نابود شد. البته تماشاچی با پایان یافتن فیلم در این لحظه نمی داند که بالاخره چه بر سر کره ی زمین آمد؟ در این فیلم نیز بر نقش با اهمیّت انگلیس و آمریکا تأکید می شود و در آخر نتیجه می گیرند که اگر نظارت بر آزمایشات داشته باشند، این فجایع و مصیبت ها به وجود نمی آیند و با اتّحاد و همبستگی ملل جهان در زیر پرچم این دو کشور می توان دنیا را از این گونه خطرات منجر به نابودی رهانید و صلح و آرامش را برای آن به ارمغان آورد.
فیلم «وحشت در سال صفر» در سال 1962م. به کارگردانی و بازیگری «ری میلاند» هنرپیشه ی معروف آمریکایی بر مبنای داستانی به همین نام ساخته شد. داستان از این قرار است که در ابتدای فیلم خبری ناگهانی از رادیو مبنی بر آنکه به زودی حمله ی اتمی به لوس آنجلس آغاز می شود و سراسر جهان را فرا می گیرد پخش می شود. یک خانواده ی آمریکایی متشکّل از یک مرد و همسر و فرزندانش به نام های «ریک» و «کارن» دو ساعت قبل از حمله عازم ماهیگیری هستند. مرد در بازگشت آذوقه و مهمّات تهیه می کند و با عبور از میان مردم وحشت زده به غاری در کوهستان می روند. در آنجا سه جوان شرور برایشان مزاحمت ایجاد می کنند. مرد آنها را می کشد و فرزند زن و مرد دیگری را که سه جوان به قتل رسانده اند تحت حمایت می گیرد. تبهکار سوم در جنگل به «ریک» حمله کرده و کشته می شود، «ریک» نیز به شدّت زخمی می شود. نیروهای ارتش آنها را به یک مرکز درمانی می برند، اما داستان به همین جا ختم نمی شود، در واقع فیلم می گوید که نباید پایانی وجود داشته باشد، این فقط یک شروع تازه است.
«استنلی کوبریک» کارگردان معروف انگلستان درسال 1963م. با استادی تمام یک فیلم کمدی طنزآلود و سیاه را به نام «دکتر استرنج لاو» یا «چگونه می توان بمب را دوست داشت و در مورد آن نگران نشد» با مهارت ساخت. او با مهارت صحنه های پایگاه هوایی، اتاق جنگ و هواپیمای ب 52 را بازسازی کرد که با یک تدوین به هم وصل شده و هراس غیرقابل تصوّر فیلم را تا حدّ امکان مضحک جلوه می دهند. داستان فیلم از این قرار است که یک ژنرال فرمانده ی نیروی هوایی آمریکا از ترس حمله ی احتمالی از طرف شوروی دچار جنون می شود و بمب افکن ب52 تحت فرماندهی اش را برای حمله ی اتمی به طرف شوروی می فرستد. رئیس جمهور آمریکا سراسیمه مشاورانش را فرا می خواند که یک ژنرال تند مزاج، دانشمند سابق نازی و چند نفر دیگر جزو آنها هستند. آنها از ترس حمله ی متقابل با روس ها تماس می گیرند و سعی می کنند تا بتوانند جلوی بمب افکن های آمریکایی را بگیرند. سفیر روس در آمریکا نیز حضور دارد. عملیات تقریباً موفقیت آمیزاست، ولی سرانجام یکی از بمب افکن ها به هدف می رسد.
در اینجا باید توجّه داشت که در اواسط دهه ی شصت قضیه ی جنگ هسته ای به تدریج در ارتباط با درونمایه ی فیلم ها کمرنگ تر جلوه می کرد. پس از بحران کوبا که غرب تخریب و نابودی طرفین دعوا را احساس کرد و قضیه حل نشدنی ویتنام که داغ ننگی بر تاریخ نظامی آمریکا نهاد، چند فیلم ساخته شدند که با درونمایه ای مشترک در خصوص نابودی انسان به دست خودش به دلیل پرداختن به جنگ هسته ای، این مسئله را مطرح ساختند. این فیلم یک کمدی کابوس گونه است که عدم توانایی و بیخردی انسان را در کنترل سلاح اتمی و ویرانگر نشان می دهد. یعنی می گوید افرادی که خود را ابرقدرت دانسته و سلاح های کشتار جمعی عظیم را در دست دارند، به دلیل عدم شعور کافی و تصوّرات وهم آمیز ممکن است باعث نابودی کره ی زمین شوند و جنگ بزرگی را در سراسر جهان به وجود آورند. ترانه ی آخر فیلم که بر روی سکانس پرتاب بمب خوانده می شود به این نکته اشاره دارد که: نمی دانم در کجا و چه وقت یکدیگر را دوباره خواهیم دید.
ترس از هجوم دشمن وبمب اتمی همچنان در فیلم های آمریکایی ادامه می یابد در سال 1963م. «فرانک پِری» فیلم پینه دوز را کارگردانی می کند. در این فیلم کارکنان و دانش آموزان یک مدرسه ی روستایی که زندگی عادّی خود را می گذرانند روزی بر اثر حرکات عجیب که در میان پرندگان و حشرات می بینند و حتی چارپایان نیز به نوعی آن را نشان می دهند، احساس می کنند که قرار است اتفاقی بیفتد. آنها هشدارهایی از حمله ی اتمی بزرگ را دریافت کرده و هر یک عکس العملی نشان می دهند. بعضی از افراد نمی دانند که این رویداد واقعی است یا خیر؟
در گرما گرم اوضاع سیاسی جنگ سرد در دهه ی 1970 م. پرداختن به این داستان ها امری طبیعی است و بحران ذهنی و ترس فراگیر کمونیسم به آمریکا و اروپا نشان می دهد. در این فیلم «ویلیام دانیلز» و «جیمز فراولی» ایفای نقش می کنند. فیلم امنیت شکست خورده (1964م.) داستانی شبیه به داستان فیلم دکتر استرنج لاو دارد ولی اینجا دیگر از طنز خبری نیست. بدین ترتیب که بر اثر اشتباهی که در سیستم امنیتی موشک ها در آمریکا اتفاق می افتد، ناگهان چند جنگنده ی بمب افکن اتمی برای بمباران مسکو به راه می افتند. رئیس جمهور آمریکا که نقش او را «هنری فوندا» هنرپیشه ی معروف ایفا میکند هرچه سعی می کند که با کمک دستیارانش از این فاجعه جلوگیری کند، با شکست رو به رو می شود و در آخر تصمیم می گیرد، ترتیبی اتّخاذ شود تا شهر نیویورک را با بمب اتمی نابود سازد. در اینجا نیز مجدّداً قهرمان بازی ها و تصمیم جنون آسای رئیس جمهور آمریکا مطرح می شود ولی در هر حال به تماشاگر گفته می شود که در مراحل بحرانی جهانی و جنگ دو ابر قدرت شرق و غرب تنها کسی که می تواند به نفع مردم جهان تصمیم بگیرد، همان رئیس جمهور آمریکا است که همه ی مردم باید تابع او باشند و از فرامین و نظرات او تبعیت کنند.
در دهه ی 1970 م. تعداد زیادی فیلم درباره ی تأثیرات تشعشعات هسته ای بر افراد و حیوانات ساخته شد. نتیجه ی این کار تغییر شکل در موجودات بود.
در فیلم گامرا (1965م.) لاک پشت عظیم الجثّه ای را می بینیم که 200 فوت طول دارد و آتشخوار است. این موجود خطرناک بر اثر انباشته شدن زباله های اتمی در اقیانوس منجمد شمالی از خواب چندساله بیدار شده و به شهرها و بنادر حمله می کند، هواپیماها را تعقیب کرده و پس از آنکه آنها با چیزی تصادف می کنند و آتش می گیرند، همه را می بلعد. این فیلم را هالیوود به این دلیل ساخت که به کشورهای اروپایی و شوروی تفهیم کند که زباله های اتمی را از جهت زیست محیطی در اقیانوس ها انباشته نکنند ولی زباله های اتمی نیروگاه های آمریکا بیش از سایرین در وسط اقیانوس آرام و اقیانوس کبیر و حتی منجمد شمالی ریخته می شد و هیچکس هم از این موضوع خبر نداشت.
در سال 1966م. تلویزیون بی.بی.سی. انگلستان فیلمی را به نام بازی جنگ به کارگردانی «پیتر واتکنیز» ساخت. مدت زمان این فیلم مستند که در خصوص پیامدهای جنگ هسته ای بود، تنها 50 دقیقه بود. این فیلم تنها جهت نمایش در داخل کشور ساخته شده بود ولی به خارج از کشور رسید و جایزه ی اسکار بهترین مستند را دریافت کرد. این فیلم آمیزه ای از فیلم های خبری ساختگی و گفت و گوهای با مردم کوچه و خیابان است. در ابتدا با صدایی خشک و بی تفاوت به تماشاگران گفته می شود که در اثر یک سری جابه جایی های استراتژیک، شعله ی جنگ ویتنام به برلین رسیده و در آنجا سلاح های هسته ای آمریکا علیه مواضع روس ها شلیک خواهد شد. کشور شوروی نیز متقابلاً عکس العمل شدید نشان خواهد داد. بقیه ی فیلم به تک حمله ای که علیه انگلستان صورت می گیرد، متمرکز می شود. در نمای تراولینگ آغاز فیلم موتورسیکلت پلیس که در کادر فیلم قرار می گیرد، حسّی از ترس و خطر را القا می کند. در ادامه هنگامی که دوربین روی اسلحه های پلیس، جسدهای در حال سوختن، اعدام شورشیان و حمله ی مردم به انبارهای موادّ غذایی حرکت می کند، ترس و وحشت افزایش می یابد. تأثیر این فیلم مستند زیر بار گرایش فیلم نامه به صدور پیام از بین می رود و درخشش گاه به گاه آن به خاطر اصرار در استفاده از تکنیک های تلویزیونی، کم رنگ می شود. این فیلم از فرستنده های تلویزیونی دنیا هرگز به نمایش درنیامد و پس از نمایش، برای هیئت داوران اسکار دیگر هرگز در سینماها دیده نشد، ولی پخش آن از طریق بی. بی. سی. در شهر کنت انگلستان برای هزاران نفر از بینندگان کافی بود که به آنها بقبولاند که چنین جنگی هرگز نباید اتفاق بیفتد و از جهت تأثیرات سیاسی موجب گردید که بودجه ی دفاعی کشور حتی تقلیل یابد. این مستند پیش گویانه ی بی. بی. سی. که با استفاده از بازیگرهای ناشناس در حال گفت و گو با گزارشگر تلویزیون ساخته شده بود، نمایشگر افکار و عقاید آنها در میانه ی طوفان آتش بود. آمار نقل قول هایی که از شخصیت های دولتی و مسئولین عرضه می شود، نشان از عدم آمادگی کشور در مقابله با چنین حوادثی است. ولی به طور کلّی این فیلم فاقد جاذبه، سبک خاص و قابل قبول، اطمینان بخشی به تماشاگر و تعادل و ضرباهنگ لازم است.
فیلم روزی که ماهی ها مردند محصول مشترک کشورهای انگلیس و یونان در سال 1967م. است. نویسنده و کارگردان آن «مایکل کاکویانیس» است. داستان فیلم این گونه بیان می کند که در سال 1972م. یک هواپیمای بمب افکن بر فراز دریای اژه دچار مشکل می شود و سرنشین آن پس از بیرون ریختن محموله ی خطرناک خود که متشکّل از دو بمب و یک جعبه ی فلزی است، با چتر روی آب فرود می آیند و تا جزیره ی «کاروس» شنا می کنند و هرچند دو بمب را می یابند، اما جعبه ی بزرگ فلزی را پیدا نمی کنند. بنابراین قرار می شود بخشی از جزیره خریداری شود. با پخش این خبر، توریست ها برای دیدن جزیره ی «کاروس» سرازیر می شوند. چوپانی جعبه را پیدا میکند، اما چون به جز چند شیء عجیب گرد و سیاه چیزی در آن نمی یابد، جعبه را به دریا پرتاب می کند و همسرش نیز دو تا از این اشیاء عجیب رابه داخل منبع آب جزیره می اندازد. به زودی موج دریا دسته دسته ماهی های مرده را به ساحل می افکند و حوادث و ماجراهای دیگری نیز در راه است. این فیلم درونمایه ی مشخصی را به دنبال نمی کند. مشخص نیست که آیا حاکمیت نظامی، ظالم و مظلوم بودن جزیره نشینان و یا چیز دیگری مورد نظر است. آب آشامیدنی جزیره نیز که آلوده به مواد رادیواکتیو شده هیچ تأثیری بر جای نمی گذارد. این فیلم حتی تأثیرات خطرناک موادّ هسته ای را نشان نمی دهد و معلوم نیست که هدف از ساختن این فیلم چه بوده است.
تأثیرات جنگ هسته ای را می توان در فیلم های متعددی که پدیده های ویژه ی آخرالزّمانی را به همراه داشته اند، ملاحظه کرد. حمله ی پرندگان در فیلم پرندگان، ساخته ی «آلفرد هیچکاک» در 1963م. نوعی اشاره به زمان ناامن معاصر است که به واسطه ی تأثیرات اشعه ی هسته ای بر روی جانوران ایجاد شده است. همین مورد در فیلم دیگری به نام وحشت در پارتی ساحلی ساخته ی «دل تنی» در سال 1964م. دیده می شود که در واقع از نخستین فیلم های ضدّ بمب اتم است. در این فیلم می بینیم که انباشته شدن زباله های رادیواکتیو در ساحل «کانکتیکات» در آمریکا موجب می شود که آن روز رؤیایی و زیبای ساحلی تبدیل به یک کابوس شود. در اینجا هیولاهای خزنده به مردمی که در ساحل گردآمده اند، حمله می کنند و موجب فاجعه می شوند. در این فیلم سیاه و سفید «جان اسکات»، «آلن لیون» و «مرلین کلارک» ایفای نقش می کنند.
بعداً به نوع دیگری از این فیلم ها می رسیم که تأثیرات بمب اتم و جنگ های هسته ای را بر کره ی زمین نشان می دهد و آن اوّلین فیلم از فیلم های دنباله دار سیّاره ی میمون ها است. در فیلم سیّاره ی میمون ها (1968م.) که یک اثر علمی-تخیّلی به کارگردانی «فرانکلین جی شفز» است، یک گروه از فضانودان در یک مسیر دو هزار ساله در زمان و فضا در سیاره ای ناشناخته سقوط می کنند. پس از عبور از برهوت سیّاره به قبیله ای از میمون های انسان نما می رسند. پس از کشته شدن بعضی از آنها قهرمان داستان اسیر شده و زندانی می شود. پس از مدتی آنها این مسئله را کشف می کنند که تمدّن انسانی بر اثر جنگ های اتمی نابود شده است و فیلم نوعی پیش گویی هولناک درباره ی آینده ی بشر است.
استفاده از انرژی هسته ای و موادّ رادیواکتیو در بعضی از فیلم های جیمز باند مأمور دو صفر هفت سرویس اطلاعاتی انگلستان و سازمان مشترک جاسوسی انگلستان و آمریکا دیده می شود.
در فیلم گلدفینگر ساخته ی «گای هامیلتون» در سال 1964م. رئیس جنایتکاران و تبهکاران که دیوانه ای تشنه قدرت بوده و محتکر طلا است، نقشه می کشد که بمب اتمی کوچکی را درون «فورت ناکس» که مخزن طلای دولت آمریکا است منفجر کند و ذخیره ی عظیم طلای آن را به تشعشعات مرگبار رادیواکتیو آلوده سازد.
در فیلم تاندربال ساخته ی «ترنس بانگ» در سال 1965م. انجمن بین المللی جنایت قصد دارد با دزدیدن دو بمب اتمی از سازمان ناتو دویست و هشتاد میلیون دلار باج خواهی کند و در صورت عدم پرداخت پول دو شهر را به طور کامل نابود سازد. به این ترتیب چهارمین فیلم در سری جیمز باند، جریان دزدی یک بمب افکن ناتو را پی می گیرد که تسلیحات هسته ای را حمل می کند. این فیلم پولسازترین فیلم سال 1966م. در سطح جهان بوده است.
در فیلم فقط دوبار زندگی می کنید ساخته ی «لوئیس گیلبرت» در سال 1967م. یک کپسول فضایی آمریکا در حین گردش به دور زمین به درون یک سفینه ی غول آسا سقوط می کند. آمریکا، روس ها را مسبّب این امر می داند، اما مقصّر اصلی این ماجرا، سازمان بین المللی جنایی «اسپکتر» است که می خواهد جنگ جهانی سوم را به راه بیندازد. شواهد حاکی از آن است که این سفینه در ژاپن فرود آمده است. جیمز باند برای تحقیق فرستاده می شود که پس از ماجرهای مرکز فرماندهی دشمن را شناسایی می کند. یک کپسول فضایی روسی نیز ناپدید می شود. در آستانه ی شروع جنگ هسته ای در دنیا جیمز باند در هیئت یک ماهیگیر بومی به سوی آتش فشان می رود و آنجا را نابود می سازد.
در فیلم هرگز نگو هرگز ساخته ی «ایروین کرکرشز» در سال 1983. نیز سازمان «اسپکتر» که دیگر ارگان بزرگ تهید جهان شده است، موفق می شود دو موشک کروز آمریکا را سرقت کند و اعلام کند، کلاهک های هسته ای را در مناطقی استراتژیک منفجر می کند، مگر آنکه به باج خواهی بی شرمانه ی آنها پاسخ مساعدی داده شود.
در فیلم همیشه فردایی هست ساخته ی «راجر اسپاتیس وود» در سال 1997م. سازمان مخفی بریتانیا کشف می کند که دستگاه رمزگشای هسته ای ساخت آمریکا در یک بازار تروریستی تسلیحاتی در مرز شوروی در معرض فروش است. آنان تصمیم می گیرند با بمب گذاری محل، از فروش دستگاه جلوگیری کنند ولی خیلی دیر تشخیص می دهند که بمب ها باعث انفجار موشک های هسته ای متّصل به هواپیمای روسی خواهند شد. جیمز باند هواپیما را با موشک ها می دزدد و از فاجعه ای هسته ای جلوگیری می کند ولی این دستگاه رمزگشا به دست شخصی بد طینت می افتد که میخواهد برجهان حکومت کند. بالاخره پس از ماجرهای پرهیجان در لوکیشن های عجیب و غریب با پایانی پر از انفجار یک جنگ بین المللی رفع و رجوع می شود. خالق جیمز باند «یان فلیمینگ» نویسنده ی انگلیسی است که خود جاسوس سرویس مخفی بوده و رمانهایش پر از اشاراتی به فاشیسم، مک کارتیسم، آیین افراط و خشونت ونژادپرستی است. رمان های او بر پایه رشته ای از ضدّیت ها بنیان گرفته اند. او جهان آزاد و اتّحاد جماهیر شوروی را از یک طرف و انگلیس و کشورهای غیر انگلوساکسون را از سوی دگر در برابر هم قرار می دهد.
در همین رمان ها و فیلم ها است که تبعیض نژادی به بهترین شکل بین شرق و غرب رخ نموده است و بدکاران و افراد شریر از کمونیست های شوروی، یا آلمان شرقی، ژاپن یا هر جای خاور دور هستند و البته باید سیاهان و رنگین پوستان را هم به این فهرست افزود.
در فیلم هایی که نام بردیم اگر طرح و نقشه های حساب شده ی «جیمز باند» در کارها نباشد افراد شرور و خبیث موجب انفجارهای بزرگ، درگیری دو ابرقدرت و نابودی کره ی زمین و مردم آن می شوند و لذا این شخصیت مسئولیت شناس غربی که محصول مشترک آمریکا و انگلیس است، انرژی هسته ای را در کنترل خود و مسئولان اصلی اش قرار داده و دنیا را نجات می بخشد.
به این ترتیب موج تولید فیلم های علمی - تخیّلی در پایان دهه ی شصت به پایان می رسد و البته آنچه بیان شد در برگیرنده ی کلیه ی فیلم های تولید شده نیست و به جز آنچه گفته شد فیلم های دیگری نیز ساخته شده اند که به طور مستقیم به بمب هسته ای اشاره دارد.

نگاهی به دهه ی 1970 میلادی

می توان گفت که جامعه ی دنیا غرب و آمریکا از اواخر دهه ی 1970 م. و سراسر دهه ی 1980م. در اوج ضدّ ارزش های دینی قرار دارد. در این دوران فرهنگ اعتیاد به موادّ مخدر و جنایت و ابتذال فرهنگی در میان نسل جوان بیداد می کند. در فیلم های تولید شده در این سال ها فرهنگ خشونت و ابتذال ترویج می شود که طبیعتاً موجب افزایش جنایت، بارداری در میان دختران کمتر از 19 سال، افزایش بیماری های مقاربتی، خشونت علیه کودکان و زنان، رشد آمار طلاق، افزایش چشم گیر همجنس بازان و کثرت فوق العاده ی زندانیان می شد. ایوانجلیست ها در دهه ی 1980م. با انتقاد شدید به مظاهر فساد فرهنگ سکولار، در جامعه ی آمریکا نفوذ پیدا کرده و در تبلیغ برنامه های دینی خود فعالیت می کردند. آنها اظهار می داشتند که قصد دارند اخلاق و معنویت را به کشور آمریکا و عزّت را به خانواده های از هم پاشیده ی این کشور باز گردانند و در تبلیغات خود، مردم را از دورن به عذاب شدید به دست «دَجّال» یا همان «ضدّ مسیح» می ترساندند و هنوز هم معتقدند که «دَجّال» به زودی ظهور کرده و دنیا به عذابی سخت دچار خواهد شد. به نظر آنها تنها مسیحیانی نجات خواهند یافت که دوباره متولد شوند.
ایوانجلیست ها از ابتدا خود رابه عنوان اثر گذاران مشروع در تغییر فرهنگ آمریکایی و رسانه های عمومی و نیز از پیشگامان مبارزه علیه لیبرالیسم سکولار در جامعه ی آمریکا در طول قرن بیستم معرفی کرده اند. آنها از مناظرات کلامی با دانشمندان ادیان دیگر به شدّت پرهیز کرده و از احساسات و وابستگی های محلّی برای تبلیغات دینی در رادیو و تلویزیون، مجلات و اینترنت به خوبی استفاده می کنند و مهتمر از همه اینکه ارتباط نزدیکی میان دیدگاه های محافظه کاران ایوانجلیست با ایدئولوژی محافظه کار سیاسی مشهود است. یعنی انگیزه ی مهم و برجسته ی ایوانجلیست های آمریکایی، بسیج مسیحیان جامعه ی این کشور در راستای اهداف محافظه کاران سیاسی است. آنها قبل از جنگ جهانی دوم در میان رؤسای جمهوری آمریکا اعمال نفوذ می کردند. «ترومن» و «آیزنهاور» که به ترتیب ازدو حزب دمکرات و جمهوری خواه بودند از طرفداران آن به شمار می رفتند.
در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 1976م. ایوانجلیست ها از «جیمی کارتر» کاندیدای حزب دمکرات که خود از پیروان کلیسای بنیادگرایان مسیحی بود، حمایت نمودند و در واقع «کارتر» با حمایت همه جانبه ی آنها به قدرت رسید.
در سال 1979م. شعار آنها این بود: هنگام آن فرا رسیده که برای تغییر مسیر آمریکا و نجات این کشور مسیحیان متدیّن از کلیسا وارد کنگره ی آمریکا شوند.
«جیمی کارتر» از ابتدای ورود به صحنه ی سیاست میزان علقه و نسبت آمریکا و یهودیت را در حدّ وحدت در اخلاق و فرهنگ و احکام خواند. او تأسیس دولت اسرائیل در سال 1948م. را بازگشت به سرزمین آفتاب مقدّس دانست که قوم یهود را صدها سال پیش از آن بیرون رانده بودند و این کار را تکمیل پیش گویی های کتاب مقدّس و جوهر تمام کارها می دانست.

پی نوشت ها :


1. Atomic power for peace - 10- سیاه و سفید
2- Atomic soldiers - The Desert Rock Eercise - 27 سیاه و سفید
3- Atomic Blasts: operation Greenhouse through upshot- krothole - 30 - سایه و سفید
4. 1962 pacific Nuclear Tests -22- رنگی
5. Civil Defence- Duck and cover - 9- سیاه و سفید
6. Lets Face it! - sarving a Nuclear Attack - 15سیاه و سفید
7. Naclear Devastation- Japon- 36- سیاه و سفید


1. Naclear weapons- wikipadia
2. warfare Browse
3. Atomic Bomb - Decison
4. The History of the Atomic Bomb
5. Encyclopeadie Britanica

1. Jerome F.shpiro Atomic Bomb cienema, Routledge 2002
2. Denis Gifford scince Fiction Film studio vista/ dutton pictureback- London 1971
3. philip stpick scien Fiction Movios octopus Books Limited London -1976
4. John Bazter science Fiction in the cinema USA-1970
5. منابع اینترنتی به ویژه دایره المعارف Wikipedia
6. شماره های مختلف نشریه ی موعود در سال های 1384 و 1385
7. هلال، رضا، مسیح یهودی و فرجام جهان (مسیحیت سیاسی و اصولگرایی در آمریکا)- مترجم قبس زعفرانی، تهران، هلال، 1383
8. پیش گویی هاو آخرالزّمان،‌(گردآوری) واحد پژوهش و تحقیق مؤسسه فرهنگی موعود - تهران: موعود عصر (عج)، 1385
9. نجیری، محمود،آرمگدون / نویسنده محموالنجیری، ترجمه ی رضا عبّاسپور، قبس زعفرانی - تهران، هلال 1384
10. کتاب مقدّس (عهد عتیق و عهد جدید)- انجمن پخش کتب مقدّسه- 1969- چاپ لندن
منبع: علوی طباطبایی، سید ابوالحسن، (1387)، هالیوود و فرجام جهان، تهران، نشر هلال، چاپ دوم
*صحت این نوشتار به عهده ی نویسنده بوده و سایت راسخون در این خصوص مسئولیتی بر عهده ندارد.