این یادداشت، سخنرانی منتشر نشدهای از دکتر حداد عادل درسال ٧۵ است که در هفته نامه پنجره شماره 106 منتشر شده است.

در آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، طبعا ناچار به نفی سینمای قبل از انقلاب، به معنای عام این سینما نه موارد استثنایی آن بودهایم. حالا بعد از آن لا اله گفتن، نوبت الا الله است. فرصتی است برای اینکه بدانیم آنچه باید باشد چیست؟

سینمای دینی به دو معنا می‌تواند موردنظر باشد، یکی سینمایی که دین آن را تأیید می‌کند و دیگری سینمایی که دین را تأیید می‌کند. معنای اول معنای عام است، لازم نیست همه فیلمهایی که در یک جامعه دینی نمایش داده می‌شود، به معنای دقیق کلمه، به مقولات دینی اختصاص داشته باشد. اگر ما فیلمی درباره زیباییهای طبیعت، در حوزه آموزش و یا بسیاری از مفاهیم عمومی، اجتماعی و انسانی بسازیم، این سینما بهمعنای عام کلمه سینمای دینی است، یعنی سینمایی است که مورد تأیید دین است، ولو اینکه به اعتبار موضوع و محتوا به مقولات خاص دینی نپرداخته باشد. در سالهای گذشته فیلمهایی وجود داشت که دین آنها را تأیید می‌کند. اما معنای خاص سینمای دینی، سینمایی است که موضوع فیلم اختصاصا دینی باشد. یعنی بر مفاهیم و مباحث دینی تکیه و تمرکز داشته باشد. در اینحال ما از سینما برای تعلیم، تقویت، تأیید و پشتیبانی دین استفاده می‌کنیم.

در توصیف این سینما به اختصار و با اندکی مسامحه می‌گوییم که سینمایی است که دین را تأیید می‌کند.

سینما ذاتا یک هنر است. هرچند با تکنیک و فن و صنعت خاص و فنون خاصی نیز همراه است، ولی جوهر سینما جوهر هنری است. جوهر سینما باید جاذبه داشته باشد. هنر و جاذبه دو روی یک سکه هستند و ممکن نیست امری از مقوله هنر باشد و جاذبه نداشته باشد. سؤالی که ذهن مرا به خود مشغول داشته و سعی می‌کنم با صحبت در مورد آن نور مختصری بر صحنه مسائل سینمای دینی بیفکنم، این است که چگونه می‌توان حقایق و مفاهیم دینی، معانی و احکام مذهبی را در قالب تصویر، صوت، حرکت، یعنی سینما و خصوصا در قالب تصویر درآورد و بدان زیبایی بخشید و در آنجاذبه ایجاد کرد.

من به سینمای دینی از این حیث نظر دارم. پیداست که سینمای رایج، که بیشتر سینمای غرب و تقریبا همه سینماهای جهان مستضعف و تحت سلطه غرب را تسخیر کرده، سینمایی است آکنده از جاذبههای خاص؛ اینجاذبهها در درجه اول صحنههای شهوانی است بعد انواع و اقسام حادثهها، خشونت، هیجان، ترس و طنز. این عناصر، عناصر جذاب سینمایی است که ما نمی‌خواهیم آن سینما را داشته باشیم. در واقع پیش از انقلاب این سینما به جامعه ما عرضه شده بود. در این سینما برای ایجاد جاذبه نیمه حیوانی، انسان اصل قرار می‌گیرد و تکیه به آن نیمه حیوانی آدم می‌شود. غفلت از حقایق متعالی و از آن جنبه متعالی وجودی آدمی، در این سینما موج می‌زند. سینمای دینی در عین حال که لزوما نمی‌بایست از عناصری از قبیل ترس، هیجان و کشمکش و کشاکش خالی باشد، عمدتا و اصولا باید جاذبه خود را از حقایق و عناصر و امور مربوط به جنبه متعالی آدمی کسب کند. همه دغدغه خاطر سینماگر دینی این است که چگونه می‌توان با رجوع به حقایق دینی و جنبه متعالی وجود آدمی جاذبه و زیبایی ایجاد کرد. در حقیقت مسأله این است که انسان یکسره وجود حیوانی نیست و باید به سراغ فطرت اصیل و الهی انسان رفت و زیباییها را در آن عالم مشترک فطری و الهی که همه انسانها در آن شریک هستند، جستوجو کرد. باید با زبان فطرت الهی با تماشاگر سخن گفت و زیباییها را در آن عرصه باید عرضه کرد.

سینما پدیدهای است که به لحاظ تاریخی به جامعه اسلامی ما تعلق ندارد. یعنی این فن در محیط اسلامی پدید نیامده، ولی آنچه را به جنبه متعالی آدمی مربوط می‌شود، می‌توان در عرصه ادبیات به تصویر کشید. منتها این تصویرسازی ادبی بهجای آنکه بر صفحه نقاشی یا پرده سینما، در عالم خارج از ذهن، منقوش و مجسم شود، در عالم خیال مجسم می‌شود. ولی کاملا نقش است و نوعی نقاشی که با قلم ذهن در عالم خیال ترسیم می‌شود. این نمادگرایی و سمبولیسمی که در ادبیات عرفانی ما وجود دارد و در آن عناصری مانند زلف، صورت، خال، لب، چشم و قد برای بیان حقایق معنوی استفاده شده است، در عرصه ادبیات تجربه موفقی است. تمدن اسلامی چه در ادبیات فارسی و چه در ادبیات عربی از این حیث کاملا موفق شده است، مخصوصا در ادبیات فارسی توانسته است که با استفاده از این عناصر یک زبان مشترک میان شاعران و شعر‌شناسان ایجاد کند. این عالمی بوده است که ضوابط خود را داشته و در بیان موفق بوده است. مولانا، سعدی، حافظ و بسیاری دیگر از شاعران، موفق بودهاند که تصاویری عرضه کنند که نمادی باشد از حقایق مجرد و عوالم معنوی. نمونه بارز آن حضرت امام خمینی (رحمتاللهعلیه) است با اشعاری عرفانی مانند: «من به خال لبت‌ای دوست گرفتار شدم...» این بیانی است کامل که مانند نردبانی به خواننده کمک می‌کند تا پله پله از آن بالا رود و به حقایق متعالی دست پیدا کند. سؤال این است که آیا ما می‌توانیم در عرصه سینما هم به خلق چنین سمبولیسمی موفق بشویم؟ آیا ما می‌توانیم در خارج از ذهن نیز (در نقاشی و سینما) چنین توفیقی پیدا کنیم؟ شاید نقاشی مقدمه سینما باشد، یعنی اگر ما در نقاشی بتوانیم، در آن کاری که شاعرهای عرفانی ما در عالم ذهن کردهاند موفق بشویم، نیمه راه طولانی تا سینما را طی خواهیم کرد. اما یک فرقی هست میان کار تصویری و کار با کلام. نوع دلالت کلام به مدلول خود با دلالت تصویر به مدلول خود تفاوت دارد. وسعت عالم کلام، بیشتر از عالم تصویر است. واقعیت این است که تصویرگری در تاریخ ما رشد کافی نکرده است. در عرصههای بسیاری سخن از حرمت تصویرگری در میان بوده است. اینکه هنرمندان مسلمانان و نقاشان بهجای صورتگری بیشتر به هنرهای انتزاعیتری روی آوردند، ناشی از همین محدودیتهاست. رشد تذهیب و نقشهای اسلیمی مانند گل و بوته و طرحهای هندسی و آنچه در نقش و نگارهای قالی و کاشیکاری دیده می‌شود، در مقایسه با آنچه در مینیاتور از صورتگری بر جای مانده، خیلی زیاد است.

باید این محدودیتها بررسی شود و فلسفه حرمت آنها باید دقیقا تبیین شود تا معلوم گردد که چگونه می‌شود آن دنیای پرنقش و نگار موجود در ذهن و خیال شاعران عرفانی را از عرصه خیال آنها به عالم خارج و بر صفحه نقاشی یا پرده سینما کشاند.

هماکنون ما چهرههای مقدس را در فیلمها نشان نمی‌دهیم، اما آیا این یک حکم فقهی است. ما در جامعه خودمان شاهد بودیم که نقاشان چهرههای جامعه شیعی را، که همانا چهره معصومین (علیهمالسلام) است، می‌کشیدند و این کار در جامعه رواج داشت. البته علما این تصاویر را به جد نمی‌گرفتند، ولی منع شدید هم نبود. گاهگاهی هم این چهرهها را بهصورت محو ترسیم می‌کردند، ولی آن استثنا بود. هماکنون در بسیاری از مغازهها و منزلها چهره معصومین را به صورت نقاشی می‌توان دید، آیا می‌شود در فیلم هم چنین کاری کرد؟ این کار توانایی فوقالعاده می‌خواهد کجای این کار اشکال دارد و چرا؟ آیا بحث فقهی در این باب شده؟ آیا می‌شود فردی را که در جامعه مثل بقیه افراد زندگی می‌کند و احیانا دچار نقص و خطا نیز هست، در عرصه سینما، در قالب یک شخصیت معصوم و متعالی جلوهگر کرد. این تفاوتی است که سینما با نقاشی دارد. نقاش بر اساس تخیل خود نقش می‌کشد. اگر تصویری از حضرت علی (علیه‌السلام) در خیال خود ترسیم می‌کند، طوری نیست که ما صاحب تصویر را در کوچه و خیابان، در قصابی و سبزیفروشی و یا در دادگاه خانواده در حال رفع اختلاف با کسی ببینیم. عالم سینما از این مسائل عادی زندگی خالی نیست. خلاصه اینکه باید معلوم کنیم حلال و حرام در عرصه سینما چیست و در این عرصه به بحثهای دقیق فقهی نیاز داریم.

همینجا من سؤال دیگری مطرح می‌کنم و آن این است که مرز میان واقعنمایی و بدآموزی در سینمای دینی کجاست؟ عالم هنر ناچار از بیان تضادهاست. اگر «بد» معرفی نشود، «خوب» جلوهگر نمی‌شود. در عرصه سینمای دینی باید جنبههای منفی هم ذکر شود. در همین داستان حضرت یوسف، چهره یوسف الهی است، ولی چهره زلیخا و تقاضایی که از یوسف می‌کند شیطانی است. اگر چنین صحنهای بخواهد تصویر شود، مرز میان بدآموزی اخلاقی و بیان واقع در بیان تضاد‌ها کجاست؟

سؤال دیگر این است که چگونه می‌توان برای بیان حقایق معنوی از نوع جدیدی از سمبولیسم استفاده کرد. آیا تجربههایی که در اروپا در زمینه هنر مدرن بهجا مانده می‌تواند مددکار فیلمساز دینی ما باشد؟ آیا می‌توان تا اندازهای از تسلط تصویر مشخص رهایی یافت و‌‌ همان کاری را که نقاشان ما در حاشیه صورتگیری انجام دادهاند و به انتزاع متمایل شدهاند انجام داد تا سمبولیسمی انتزاعی در عرصه سینما پدید آید.

سؤال بعد این است که فیلمساز ما تا کجا می‌تواند برای ایجاد جاذبه، واقعیت تاریخی را دستکاری کند. او چگونه می‌تواند هم داستانپردازی کند و هم به حقیقت وفادار بماند؟ یکی دو تجربه که بعد از انقلاب اسلامی صورت گرفته از این حیث سخت محل بحث بوده است. فیلمساز عناصری را به داستان و واقعیت تاریخی افزوده و با استفاده از آنها جاذبه ایجاد کرده است. اما مورخان برآشفته شدهاند و فیلم را از این حیث بیاعتبار دانستهاند.

آیا می‌شود قراری گذاشت و رخصتی به فیلمساز داد و از او پذیرفت که در حدی که به اصل و واقعیت لطمه وارد نشود، شاخ و برگی جذاب به دستمایه اصل فیلم و واقعیت اصلی فیلم اضافه کند؟ در این صورت باید فرهنگ مشترکی میان فیلمساز، تماشاگر و منتقد وجود بیاید و معلوم شود که آیا باید تعریف و توقع ما از فیلمی که یک واقعیت تاریخی دینی را تصویر می‌کند، برابر با توقع ما از یک محقق و مورخ باشد؟ رمان تاریخی تجربهای است که می‌تواند واسطهای بین ما و این نوع سینمای دینی باشد، هرچند ما در مرحله رمان تاریخی هم ضعیف ماندهایم. بعضی ابهاماتی که در این عرصه وجود دارد، ناشی از آن است که در عرصه رمان تاریخی هم کار نکردهایم.

سرانجام این سؤال مطرح می‌شود که چگونه می‌توان نسل جدید یا نوع جدیدی از تماشاگر برای سینمای دینی بهوجود آورد که جاذبههای دیگری را ببیند و زبان سینمای دینی را بداند. این کار مستلزم کوشش بسیار است، یعنی باید مرتبا در جامعه ما برای تبیین مفاهیم وتعیین حدود جهت ایجاد ذهنیتی مناسب برای چنین سینمایی کوشش شود.

بخش دیگری از سخن من که فهرستوار و مختصر است، به عرصههای مختلف سینمای دینی اختصاص دارد. من سعی کردهام چند حوزه یا عرصه را که در همه آنها می‌توان به معنای خاص کلمه، سینمای دینی داشت. مشخص و متمایز کنم. یک عرصه برای فیلمسازان در سینمای دینی، بیان احوال و زندگانی اولیای خداست، اعم از معصومین و غیرمعصومین. تصویر زندگی آنها و بیان حوادث و ماجراهای حیات اولیای خدا.

مقوله دیگر بیان حوادث مهم تاریخ مذهبی ماست. این موضوع هم به دوران معصومین مربوط می‌شود و هم به دوران بعدی که از صدر اسلام تا امروز است و از آن جمله جنگها، فداکاریها، حرکتهای مهمی چون عاشورا و... است. حوزه دیگر که بسیار هم وسیع است فیلمهایی است که، برای بیان رابطه طولی نوری که از عالم بالا به دل آدمی می‌تابد و آن صعودی که انسان خدایی در پرتو این نور پیدا می‌کند، تصویر می‌شود.

عرصه دیگر به فیلمهایی که به تصویر جامعه دینی و تأثیر دین در جامعه اختصاص دارد، می‌پردازد که حضور در بخشهای مختلف زندگی است، یعنی نباید مراد ما از سینمای دینی همواره امور خاص ماورایی (ماورای ملموس و محسوس) باشد، بلکه باید تأثیر آن امور ماورایی را در زندگی، خانواده، مدرسه، جنگ و جهاد و حتی در مظاهر فرهنگی و تمدنی از قبیل معماری، لباس، حجاب و امثال آن نشان دهیم. برای بیان اینکه یک جامعه دینی چه نوع جامعهای است، باید فیلم بسازیم. بهعنوان مثال در مورد مسأله حجاب، و بیان اینکه رعایت حجاب چه نوع جامعهای ایجاد می‌کند و عدم رعایت حجاب به کجا می‌انجامد، می‌توانیم فیلم بسازیم.

عرصه دیگر، فیلمهایی است در نقد جامعه غیردینی و اینکه فقدان دین چه خلأ‌ها و سرگشتگیها، سرگردانیها و دشواریهایی در عالم درون و برون برای یک جامعه غیردینی و افراد آن ایجاد می‌کند. این هم عرصه بسیار وسیعی است.

سخن آخر این است که راه طولانی و کار سخت است. حقیقت این است که ما از زندگی دینی و از زندگی در یک جامعه دینی مدتهاست به دور افتادهایم. دنیای که ما در آن زندگی می‌کنیم آن دنیایی نیست که سعدی می‌گفت:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

ارزیابی ما حول مفاهیمی دورمیزند که از جای دیگر و از جامعه دیگری به ما تحمیل شده است. باید خودآگاهی و ذائقه جدیدی پیدا کنیم. تا کسی با حقایق دینی زندگی نکند و آن حقایق را شخصا تجربه نکند و از بن دندان و صمیم جان با آنها یگانگی پیدا نکند و با آن مفاهیم عملا و نظرا مأنوس نباشد، نمی‌تواند کاری اصیل در زمینه فیلمسازی بهوجود آورد. انس حقیقی و داشتن یک زندگی دینی حقیقی و درک حکمت معنوی برای فیلمساز دینی لازم است.

فیلمهای بزرگ را فیلمسازان بزرگ بهوجود می‌آورند. فیلمسازان ما نیز باید در نظر، عمل و درک و تفکر، انس و تجربه دینی و ایمانی حقیقی داشته باشند. به امید روزی که قدمهای ما آهسته آهسته به چنان نتیجهای برسد