نویسنده: دکتر جک شاهین، استاد ارتباطات دانشگاه ایلی نوی
مترجم: مرتضی سامان پور



 

اعراب بد روی پرده ی سینما

در بین محققانی که به بررسی تصویر خاورمیانه در رسانه های غربی پرداخته اند. جک شاهین جایگاه ویژه ای دارد. شاهین در کتاب معروفش «اعراب بد روی پرده سینما» (Reel Bad Arabs) که در سال 2001 منتشر شد. حدود 900 فیلم هالیوودی را که در آنها مستقیم یا غیرمستقیم به اهالی خاورمیانه و به ویژه اعراب اشاره شده بررسی کرده و این اشارات را که غالباً منفی هستند و در دیالوگ ها، شخصیت ها، سکانس ها و داستان فیلم برشمرده است. در سال 2006 مستندی 50 دقیقه ای بر اساس این کتاب و با حضور خود شاهین ساخته شد که توجهات زیادی را به خود جلب کرد. متن پیش رو خلاصه ی مقدمه ی شاهین بر ویرایش 2003 کتاب است که در آن به بررسی مهم ترین کلیشه های هالیوودی خاورمیانه پرداخته است.
با تکرار حتی خر هم یاد می گیرد.
این ضرب المثل عربی به طور خلاصه بیان می کند که تکرار تا چه حد می تواند در آموزش مؤثر باشد: این که چگونه با چندین و چند مرتبه تکرار کردن یک تمرین در نهایت قادر می شویم تقریباً به نحوی غیرارادی پاسخ دهیم. کودکان برای تسلط بر اعداد و حروف الفبا از تکرار استفاده می کنند و دانش آموزان بزرگ تر برای به خاطر سپردن زمانِ رویدادهای تاریخی و فرمول های ریاضی. هالیوود رویدادهای تاریخی و فرمول های ریاضی.
هالیوود نیز بیش از یک قرن است که از تکرار به عنوان ابزار آموزش استفاده می کند؛ آموزش و انتقال تصویر موذیانه ی مردم خاورمیانه به مخاطبان فیلم از طریق تکرار پیاپی آن در فیلم های گوناگون. از خواننده می خواهم که در صفحات پیش رو به این تهمت و افترا که از زمان های گذشته تا حال حاضر تداوم داشته است، توجه کند و این مسئله را در نظر بگیرد که چطور این کلیشه های تهمت آمیز بر گفتمان صادقانه و سیاست گذاری عمومی تأثیر می گذارند.
من بیش از 900 فیلم بلند را که در آن شخصیت های عرب به تصویر درآمده اند، بررسی و متأسفانه اعراب قهرمانی که پیدا کرده ام انگشت شمارند. سر و کله ی آنها در سناریوهای دهه ی 1980 و 1990 پیدا می شود. در فیلم شیر صحرا (1981)، اعراب درستکار، فاشیست های متجاوز را ساقط می کنند. فلسطینی های مهربان در فیلم های آناک (1983) و هفتمین سکه (1992) ظاهر می شوند. در رابین هود، شاهزاده ی دزدان (1991)، مسلمان متدینی که «بهتر از بیست شوالیه ی انگلیسی شمشیر می زند» در به دام انداختن نماینده ی شرور قانون به رابین هود کمک می کند. در سیزدهمین سلحشور (1991)، دانشمند مسلمانی که به جنگجویان شمال دست دوستی داده است، به آنها کمک می کند تا غارنشینان بدوی را شکست دهند و در سه پادشاه (1999)، فیلمی که به تمجید از مشترکات و تفاوت های ما می پردازد، عرب ها در مقام آدم هایی عادی ظاهر می شوند که دارای عواطف و احساسات اند. فیلمی ضد جنگ که به عراقی ها جنبه ی انسانی می بخشد، یعنی همان مردمی که مدت ها به صورت کاریکاتورهای اهریمنی و شریر ترسیم شده بودند.
اما فیلمسازان در اکثر مواقع بازار را با انواع و اقسام شخصیت های منفیِ خاورمیانه ای اشباع می کنند و در هر نوع فیلمی که تصور کنید اعراب را زیر سوال می برند؛ مخاطبان بزرگ سال را در فیلم های مشهور و پرهزینه نظیر اکسودوس (1960)، یکشنبه ی سیاه (1977)، ایشتار (1987) و محاصره (1998) هدف قرار می دهند و با فیلم های نازل اما پرفروشی نظیر پنج هفته در یک بالن (1962)، همه چیز همه جا دشوار است (1982)، صحرا (1983) و عملیات کُندر (1997) سراغ نوجوانان می روند. منظورم این نیست که نباید به هیچ عنوان خاورمیانه ای ها را در هیئت شخصیت منفی به تصویر درآورد؛ منظورم این است که تقریباً تمام توصیفاتی که هالیوود از خاورمیانه ای ها- بالاخص اعراب- ارائه می دهد بد و نادرست است و این بی عدالتی آن چنان جدی و مهم است که نباید از آن غافل شد. تکرار تصاویر منفی از اهالی خاورمیانه در فیلم ها باعث می شود چهره ی بد و نامطلوبی از آنها در تمام نسل ها انتشار و ادامه پیدا کند. واقعیت این است که بیش از یک قرن است تهیه کنندگان فکر می کنند مردم خاورمیانه همگی از یک قماش اند.

بدمن ها

از فیلم خدمتکار عمّار (1914) تا بازگشت مومیایی (2001)- و آثار بعد از آن- فیلم ها دست به دست هم داده اند و همه ی اعراب را از سوریه گرفته تا سودان مظهر شر و پلیدی گرفته اند. ما معمولاً آنها را در هیئت متجاوزانی می بینیم که تقریباً به هر دشمن قابل تصوری، آمریکایی ها، اروپایی ها، اسرائیلی ها، لژیونرها، آفریقایی ها و اعراب، یورش می برند و به خاطر بهشت حتی به هرکول و سامسون هم حمله می کنند. بسیاری از فیلم های کمدی هم آنها را دلقک هایی نشان می دهند که همه جا در حال لودگی اند.
برخی از محبوب ترین و مشهورترین ستاره های سینما اعراب را مسخره کرده اند: ویل راجرز در تجارت و لذت (1931)، لورل و هاردی در بیوهانکز (1931)، باب هوپ و بینگ کزاربی در جاده ی مراکش (1942)، برادران مارکس در شبی در کازابلانکا (1946)، ابوت و کاستلو در ابوت و کاستلو در لژیون خارجی (1950)، باوری بویز در باوری تا بغداد (1955)، جری لوئیس در هالو (1957)، فیل سیلورز در آن شتر را دنبال کن (1967)، مارتی فلدمن در آخرین بازسازی بوژست (1977)، هاروی کورمن در آمریکاتن (1979)، باگزبانی در 1001 داستان شکار خرگوش (1982)، داستین هافمن و وارن بیتی در ایشتار (1987)، پائولی شور در هم اکنون در ارتش (1994) و جیم وارنی در ارنست در ارتش (1997). حتی بعضی از شخصیت های اصلی فیلم ها از اعراب به عنوان «سگ ها» و «میمون ها» یاد می کنند.
در فیلم های درام به خصوص ستاره های هالیوود با اعراب مبارزه می کنند و شکستشان می دهند. نگاه کنید به اِموری جانسون در دختر هدیه (1917)، گری کوپر در بیو سبریور (1928)، جان وین در جنگ را پوشش می دهم (1937)، برت لنکستر در ده مرد قدبلند (1951)، دین مارتین در دام گذار (1967)، میشل کین در آشانتی (1979)، شون کانری در دیگر هرگز نگو هرگز (1983)، هریسون فورد در فرانتیک (1988)، کرت راسل در تصمیم اجرایی (1996)، و براندن فریزر در مومیایی (1999). در اواسط دهه ی 1980 در راستای تلاش برای مشروعیت دادن به کلیشه ها و همین طور جذب تماشاچی بیشتر، استودیوها بازیگران برجسته ی سیاه پوست را به جنگ اعراب فرستادند. در میان این بازیگران، ادی مورفی، ساموئل جکسون، دنزل واشنگتن و شکیل اُنیل دیده می شوند.
در 30 نوامبر سال 2000 ستاره های برجسته ی هالیوود مهمان وزیر دفاع آمریکا، ویلیام کوهن بودند. این مراسم که هزینه ای نزدیک به 295 هزار دلار برای پنتاگون داشت، به افتخار جک والتنی مدیر عال موشن پیکچرز برگزار شده بود. سخن گوی وزارت در توضیح کل مراسم و این که چرا وزارت دفاع باید چنین بودجه ای برای مهمانی پر زرق و برق بِوِرلی هیلز اختصاص بدهد، گفت: «اگر بتوانیم برنامه ها و فیلم های تلویزیونی ای بسازیم که شور و هیجان و اهمیت زندگی نظامی را نشان دهد، کمک خواهد شد تا جو مطلوبی برای جذب سرباز و نیروی نظامی ایجاد شود». وزارت دفاع بعضاً دغدغه ی خدشه دار شدن حیثیت افراد در فیلم را داشته است. به عنوان مثال، در اواخر دهه ی 1950، مقامات این وزارت خانه تمایلی نداشتند با فیلمسازانی که تلاش می کردند کلیشه های ژاپنی را پیش ببرند، همکاری کنند. هنگامی که فیلم پل رودخانه ی کوای (1957) ساخته شد، دونالد باروچ، مدیر دفتر تولید فیلم و وزارت دفاع، به تهیه کنندگان هشدار می دهد که بیش از حد بر ترور و شکنجه ی ژاپنی ها تأکید نکنند. اعراب اما اغلب در فیلم های جنگی به راحتی سوژه می شوند. از همان سال 1912، ده ها سال پیش از جنگ خلیج در 1991، ده ها فیلم این قصه را به نمایش درآورده اند که چگونه عرب ها به دست نماینده های متفقین و نیروهای نظامی آمریکایی، بریتانیایی، فرانسوی و اخیراً اسرائیلی نابود می شوند. در درامی مربوط به جنگ جهانی اول به نام آخرین پاسبانی (1934)، گروهبان شجاع بریتانیایی (ویکتور مک لاگلن) «عرب های موذی یا همان خوک های لجن و کثیف» را با تفنگ از پا درمی آورد. در فیلم جنگ را پوشش می دهم (1937) یک فیلمبردار خبری آمریکایی (جان وین) کمک می کند تا «گله ی قبایل [عرب]» قلع و قمع شوند. فیلم سیروکو (1951) که در آن «متعصبان» سوری به سربازان فرانسوی و دلال آمریکایی تسلیحات هری اسمیت (همفری بوگارت) حمله می کنند، شاید اولین فیلم هالیوودی است که عرب ها را به عنوان تروریست نمایش می دهد. فیلم فرمان گم شده (1966) نشان می دهد که سربازان سرهنگ فرانسوی رسپگای (آنتونی کوئین) الجزایری ها را می کشند و اسرائیلی ها در دو فیلمی که در اسرائیل ساخته شده است یعنی چریک های سینا (1960) و کماندوهای سینا (1968) عرب های بادیه نشینِ موذی را با تفنگ از پا در می آورند. این که عرب ها تلاش می کنند تا به زن های خوش سیمای غربی تعرض کنند، آنها را بدزدند یا به قتل برسانند، مضمونی است که در تمام سناریوها از فیلم اسیر به دست بادیه نشینان (1912) گرفته تا پرونده ی پلیکان (1993) غالب است. در فیلم پرونده ی پلیکان، یک آدم کش عرب تلاش می کند قهرمان قصه را که جولیا رابرتز نقشش را بازی می کند به قتل برساند. در تسخیر شده، راهزنان صحرا دوشیزه ی زیبای آمریکایی را می دزدند اما سرانجام یک افسر بریتانیایی او را نجات می دهد و آدم رباهای بادیه نشین را هم ارتش سواره نظام آمریکا نابود می کند. عرب های مسیحی ستیز هم در چندین فیلم ظاهر شده اند. زمانی که از افسر آمریکایی در سپیده دمی دیگر (1937) می پرسند که چرا اعراب از غربی ها بدشان می آید، او با فریاد می گوید: «مسلمانان از مسیحیان نفرت دارند». در لژیون نفرین شده (1959) هم اسلام دینی خشن تصویر شده است. در این فیلم، یکی از اعراب می گوید: «او را بُکش پیش از آن که او تو را بکشد» و در حین فرو بردن چاقوی خود در شکم دشمن می گوید: «تو کلمات خداوند را بر زبان می آوری.»
از همان سال 1912 تا الان ده ها فیلم در مورد نماینده های متفقین و نیروهای نظامی که اعراب را نابود می کنند نمایش داده شده... در فیلم های دستان طلایی کوریگال (1949)، میدان ترور (1988)، دروغ های حقیقی (1994) و محاصره (1998) اعراب به ایالات متحده حمله می کنند و انسان های بی گناه را ترور می کنند. بالاخص فیلم محاصره رعب آور و هشداردهنده است. در این فیلم، یک عرب به شکلی روشمند به منهتن مهاجرت می کند تا آن را به طور کامل تخریب کند. او به کمک مکانیک های اتومبیل، دانشجویان دانشگاه و یک استاد دانشگاه، ساختمان اف بی آی منهتن را منفجر می کنند و تعداد زیادی از نماینده های دولت را می کشند و تماشاچیان تئاتر را نابود می کنند و بمبی را در اتوبوسی پر جمعیت منفجر می کنند... سروکله ی عرب های چاپلوس و تبهکاران عباپوشی هم که سخت در فکر دست یافتن به سلاح اتمی هستند کم کم پیدا می شود. حداقل ده ها فیلم که در رژیم صهیونیستی ساخته شده و فیلم های «گو- گلوبوس» ای مثل عقاب ها در سپیده دم حمله می کنند (1970)، عقاب آهنی (1986) و سلسله دستورات (1993) آمریکایی و صهیونیست ها را نشان می دهد که اعراب شرور را له می کنند؛ جالب است که نقش بسیاری از این عرب ها را صهیونیست ها بازی کرده اند.
ویلیام گرایدر زمانی در واشنگتن پست نوشت: «بیشترین چیزی که غربی ها در مورد اعراب به ما آموخته اند شبیه به همانی است که آمریکایی ها در مورد سرخ پوستان در این قاره کشف کردند... وجود شخصیت های منفی از اقوام دیگر کمک می کند ما بهتر به مشکلات خودمان بپردازیم.» در گذشته هم فیلمسازها خصوصیات خشن این مردم غریب (سرخ پوستان آمریکا) را نشان می کردند و آنها را وحشی هایی که مشابه ما فکر نمی کنند و سهمی در آرزوهای ما ندارند بازنمایی می کردند. وقتی به این نتیجه برسیم که سرخ پوست ها از خشونت، آشوب و دزدی لذت می برند، پذیرش چهره ی «غیر عقلانی» آنها راحت تر می شود. گریدر می گوید بسیاری از کلیشه های اعراب که توسط استعمارگران فرانسوی و بریتانیایی خلق شده اند هنوز با ما همراه اند. آنچه در محصولاتی که از صافی تهیه کنندگان فیلم، خبرنگاران و رهبران نظامی می گذرد، می بینیم همگی مقایسه ی گرایدر بین عرب ها و سرخ پوستان را تأیید می کند.

شیخ ها

معنای تحت اللفظی واژه ی «شیخ» عبارت است از فرد سال خورده و دانایی که در رأس خانواده است و در سر تا سر جهان عرب، برای نشان دادن احترام، رهبران مذهبی را شیخ خطاب می کنند. اما با دیدن «شیخ» فیلم های هالیوودی بعید است چنین چیزی استنباط کنید. فیلمسازان معنای کاملاً متفاوتی را به کلمه ی شیخ نسبت می دهند. همان طور که متیو سوئیت متذکر می شود «عرب سینمایی هرگز چهره ی جذابی نداشته است.... در دهه ی 1920 او یک شیخ سیه چرده است که ابروهایش را تکان می دهد و در حیاط سنگفرش شده زن قهرمان [غربی] را دنبال می کند. پس از بحران نفتی 1973 تهیه کنندگان، تصویر شیخ سپه چرده، کاهل و شهوت پرست را احیا کردند، با این تفاوت که این دفعه او به بهای بازی با زندگی آمریکایی ها ثروتمند، گردن کلفت و مرموز شده است و بیشتر شبیه یهودی نزول خوری است که عینک ریبن به چشم زده». فیلمنامه نویسان آمریکایی به جای نشان دادن شیوخ در مقام افراد سال خورده ای که دانا هستند، ملودرام های رمانتیکی رو کردند که آنها را فردی دلقک و ولنگار با بینی عقابی تصویر می کرد که سخت در فکر تسخیر بلوندهای سفید پوست برای حرم سراهایشان هستند. اعراب کاهل در تقلید از رفتار کلیشه ای اسلافشان، همان آسیایی های «ددمنش» و آمریکای لاتینی های «شهوت پرست»، بی درنگ و با خشونت به دوشیزه های غربی حمله می کنند. ادوارد سعید توضیح می دهد که «شیخ در فیلم ها اغلب در حالی دیده می شود که دارد دندان هایش را از خشم یا لذت به هم می ساید و رو به قهرمان غربی یا دختر بلوندی که اسیر اوست، می گوید: «افراد من تو را خواهند کشت اما پیش از آن دوست دارند کمی تفریح کنند.» فیلم های صامت اولیه، نظیر اُدالیسک بی وفا (1903)، عرب (1915) و شیخ (1921) همگی حاکمان عباپوش و ریش دار عرب را فرد رذلی نشان داده اند که تمام کلیشه های مربوط به شهوت پرستی در او جمع شده است.
در فیلم شیخ، شیخ احمد (رودلف والنتینو) با خشونت به دیانا، دختربچه ی زیبای دزدیده شده ی بریتانیایی نگاه می کند و در ستایش از خود می گوید: «هنگامی که یک عرب به یک زن نگاه می کند، یعنی زن را می خواهد و او را به چنگ خواهد آورد!» 33 سال بعد، در ماجراجویی های حاجی بابا (1954) شیخ به صراحت می گوید: «او را به من بده یا این که خودم می گیرمش!» شیخ دست و پاچلفتی و ثروتمند تمام تلاش خود را می کند تا قهرمان زن [غربی] را برباید یا اغفال کند؛ این مسئله در بیش از 60 فیلم صامت و ناطق دیده شده است، از آتش و شمشیر (1914) گرفته تا پروتکل (1984). شیوخ به زنان عرب بی اعتنایند، در عوض ترجیح می دهند مجذوب یک زن غربی شوند. سانسورچی های فیلم های آمریکایی مخالف صحنه ی عاشقانه میان غربی ها و اعراب بودند. بقیه ی سناریوهای صحرایی هم به خوبی از این روند تبعیت کردند. این سناریوها فقط زمانی به قهرمان مرد و زن اجازه ی دوست داشتن یکدیگر را می دادند که معلوم می شد عملاً مسیحیان غربی هستند! توهین به اعراب در تولیدات هالیوود خیلی سریع به شخصیت های کارتونی هم سرایت کرد. قهرمانِ دوران کودکی من، باگزبانی، در 1001 داستان شکار خرگوش دمار از روزگار اعراب در می آورد. باگز یک شیخ کریه و احمق را به شدت تنبیه می کرد. در اوایل دهه ی 1930، کارتون های طولانی ملوان زبل متعلق به استودیوی فلیشر قهرمانان مردم عرب را به شکل ولگرد و نه قهرمان نشان می دادند. ملوان زبل در فیلم های ملوان زبل به جنگ چهل دزد علی بابا می رود و ملوان زبل به جنگ ملوان سندباد می رود، به جای دوستی با علی بابا و سندباد، دمار از روزگارشان در آورد.
در میانه ی دهه ی 1970، کارگردانان تازه به میدان آمده رهبران اعراب را از دریچه ای اشتباه نشان دادند. فیلم های مدلِ شب های عربی مثل علی بابا به شهر می رود (1937) و علاءالدین و گوسفندش (1952) شیوخ کاهل و تنبلی را نشان می دادند که بر تخت هایشان لم داده اند اما فیلم های معاصر، شیخ های خودنما، چاپلوس و جنگ طلب را معرفی می کنند که در رولزرویس ها لم داده اند و آرزوی خرید بخش هایی از آمریکا را در سر دارند. فیلم های امروزی، سلطان های عرب ضدمسیحی- یهودی را معرفی می کنند که بالای یک پایگاه موشکی مستقر شده اند و مسلح به سلاح هسته ای اند و مقادیر زیادی نفت و پول در اختیار دارند. این سناریوها از اسلام سوء استفاده می کنند تا خشونت را توجیه کنند. می توان چند نمونه از این رویکرد را در فیلم های چرخش (1981)، دروغ راست است (1982)، جواهر نیل (1985) و نینجای آمریکایی 4: نابودی (1991) دید.
واقعیت این است که چیزی که تا این حد به کلیشه ها قدرت می دهد و محو کردنشان را دشوار می کند، این است که آنها خودشان، خودشان را باز تولید می کنند. به عبارتی قائم به ذات اند. اغلب تولیدکنندگان، واقعیت های مربوط به جغرافیای سیاسی را تحریف می کنند و در آنها دست می برند. در خلال جنگ جهانی دوم بسیاری از ملت های عرب فعالانه از متفقین حمایت کردند. برای مثال، سربازان مراکشی، تونسی و الجزایری در کنار ارتش فرانسه در شمال آفریقا، ایتالیا و فرانسه جنگیدند. همین طور گروه های نظامی اردن و لیبی به نیروهای مسلح بریتانیایی پیوستند و بعدها مصر، عربستان سعودی و عراق هم علیه آلمان وارد جنگ شدند. اما اغلب فیلم ها این عرب ها را که در کنار آدم خوب ها می جنگیدند نشان ندادند. در عوض آنها را به هیئت حاکمان رداپوش طرفدار نازی ای درآوردند که بعضی هایشان عضو یک جور «گشتاپوی عربی» بودند؛ فیلم های یک آمریکایی در لیبی (1942)، عملیات در عربستان (1944) و بانوی پولادین (1953) چند نمونه از همین تصویرند. از همان سال 1943، حدوداً 50 سال پیش از جنگ خلیج فیلم ماجراجویی در عراق (1943) نیروهای هوایی آمریکا را تصویر کرد که حاکمِ عراقیِ «شیطان پرست» طرفدار نازی را بمباران می کند؛ حاکمی که فقط نوچه ی آلمانی ها محسوب می شود. از ابتدا شخصیت های اصلی فیلم ها از سامسون گرفته تا جیمزباند با رؤسای رداپوشِ قبایل جنگیده اند.

دوشیزگان

می توان گفت زنان عرب در بیش از 50 فیلم داستانی بلند تحقیر شده اند، شرور نشان داده شده اند و به شکل اروتیک تصویر شده اند. قهرمان زن نیمه عرب و همین طور زن عرب اسیر شده و ساکت هم نمونه های بعدی هستند که در انواع بسیار زیاد فیلم های آمریکایی گرفته تا فانتزی های شب های عربی می توان آنها را دید. ویلیام زینسر می نویسد: «شب های عربی هیچ گاه تمامی ندارد.» شب های عربی آنجاست که دختران جوان برده ی لمیده بر تخت آماده اند که هر غریبه ای را اغوا کنند. چند کلیشه ی تکرارشونده درباره ی زنان عرب وجود دارد:
• این زنان به شکل رقاصه هایی ظاهر می شوند که لباس های حریر به تن دارند یا به عنوان دختران جوانی که در حرم سراهای کاخ ها پنهان شده اند.
• به شکل تصاویری در پس زمینه و به عنوان موجوداتی که در حد حیوانات باربر تقلیل پیدا کرده اند و کوزه هایی را روی سرشان حمل می کنند. بعضی هایشان آن قدر چاق اند که نمی توانند نظر کسی را جلب کنند.
• فیلم هایی مانند آسمان سرپناه (1990) آنها را به شکل لکه هایی سیاه نشان می دهد، دریایی یکدست از زنان پوشیده ی سیاه که به آرامی پشت سر همسرانشان راه می روند.
• در سال 1917 اولین بار در فیلم صامت کلئوپاترا متعلق به شرکت فاکس، با بازی تدا بارا، استودیوها زنان عرب را «شیطان» و «خون آشام» خواندند. بعد از آن بود که کلمه ی (vamp) [به معنای زنِ عشوه گر] که یکی از مشتقات vampire بود، به فرهنگ های لغت انگلیسی اضافه شد. فیلم هایی مانند سادیا (1953) و بهترینِ مراکش (1966) تصویر خون آشام را یک پله بالا بردند. هر دوی این فیلم ها زنان عرب را به عنوان زنان جادوگر سیاه پوش یا افسونگرانی که «توسط شیطان تسخیر شده اند» به نمایش گذاشتند.
جای تأسف است که تنها چند فیلم، آنا قیام می کند (1922)، پرنسس تام تام (1935)، بغداد (1949)، شعله ی عربی (1951) و پرواز از اشیا (1964) زنان عرب را شجاع و مهربان معرفی می کنند؛ زنانی که قهرمانانی اصیل اند. اما زنان عربِ فیلم ها در اغلب موارد نه تنها زبان حرف زدن ندارند، در مکان های کاری هم اثری از آنها نیست؛ این که مثلاً به عنوان دکتر، متخصص کامپیوتر، معلم مدرسه، روزنامه نگار و خبرنگار جایی در حال فعالیت باشند. فیلم های سینمایی زنانِ عرب نیکوکاری را که میلیون ها دلار به بیمارستان های آمریکایی اهدا کرده اند نشان نمی دهند، این را که امروزه زنان نزدیک به یک سوم مجلس مصر را تشکیل می دهند نشان نمی دهند. هیچ گاه با تصویری که هالیوود از زنان عرب به دست می دهد نمی توانید حدس بزنید که آنها مثل بقیه ی زنان دنیا آدم هایی گوناگون و با استعدادند.

فلسطینی ها

مارک تواین گفته است: «ما همه جاهل هستیم، فقط موضوع جهالت هایمان فرق می کند.» وقتی موضوع، خاورمیانه باشد بسیاری از آمریکای ها در مورد تاریخ و مخمصه ای که مردم فلسطین گرفتار آن اند جاهل و نادان اند. یکی از دلایل این امر این است که سینماروها به اشتباه فکر می کنند فلسطینی هایی که در فیلم ها نشان داده می شوند، یعنی آن «تروریست» های کریه و ساختگی هالیوود، همان فلسطینی های واقعی هستند. اگر این طور باشد، آن وقت آدم ها بعد از بیرون آمدن از سالن سینما چه فکری راجع به فلسطینی ها می کنند؟
این فرض که بینندگان می توانند بعد از دیدن 45 فیلم داستانی درباره ی فلسطینی ها اطلاعات درستی در مورد آنها به دست آورند، فیلم هایی که نشان دادم خطرناک و منحرف کننده اند، درست مانند این است که فرض کنیم می توان با دیدن فیلم های تارزان، اطلاعات دقیقی در مورد آمریکایی ها به دست آورد یا مثل این است که فرض کنیم شما همه ی خصوصیات آمریکایی ها را بعد از تماشای فیلم های قاتل های زنجیره ای خواهید شناخت. بیش از نیمی از فیلم های فلسطینی که تاکنون پخش شده اند متعلق به دهه های 1980 و 1990 هستند؛ عنصر غایب در فیلم های اسرائیلی- فلسطینی هالیوود درام های انسانی است که فلسطینی ها را به عنوان یک ملت معمولی نشان دهد- یعنی همان متخصصان کامپیوتر، مهندسان زبده، کشاورزان، معلمان و هنرمندان. هیچ وقت فیلم ها فلسطینی ها را قربانیان بی گناه و صهیونیست ها را ظالمان وحشی نشان نمی دهند. هیچ فیلمی سربازان و مهاجران صهیونیست را در حال ریشه کن کردن باغستان های زیتون و گرفتن سر اسلحه به سمت شهروندان فلسطینی در شهرهای فلسطینیان نشان نمی دهند. هیچ فیلمی خانواده های فلسطینی را نشان نمی دهد که برای زنده ماندن در اشغال و زندگی در اردوگاه های پناهندگان دست و پا می زنند و نشان نمی دهد که آنها برای داشتن کشوری از آنِ خود و داشتن گذرنامه ای که در آن نوشته شده باشد «فلسطینی» در تلاش اند. تنها دو سناریوی مخدوش کننده برای نشان دادن خانواده های فلسطینی وجود دارد.
درست یک سال بعد از این که دولت اسرائیل تشکیل شده فیلم شمشیر بیابان (1949)، فلسطین را مطابق با این شعار صهیونیستی عامیانه نشان داد؛ این شعار که فلسطین سرزمینی است که ملت ندارد، هر چند این نکته را در نظر گرفته بود که جمعیت کثیری که در آن هنگام در فلسطین زندگی می کردند به واقع فلسطینی بودند. این افسانه که هیچ فلسطینی ای مقیم فلسطین نیست در فیلم های گرفتن یک سایه ی بزرگ (1966) و جودیس (1966) به کار گرفته شد. یک دهه بعد از شمشیر بیابان پل نیومن جنگ با فلسطینی ها را در فیلم مهاجرت (1960) نشان داد. قهرمانان هالیوود به این درخواست پاسخ مثبت دادند. در فیلم زندانی در میانه (1977) دیوید جانسون به نیروهای صهیونیستی می پیوندد و همه با هم تروریست های هسته ای فلسطینی را به ضرب گلوله از پا درمی آورند. فیلم هایی مثل نیروی دلتا (1986) و وانتت: مرده یا زنده (1987) لی ماروین، چاک نوریس و راتگر هاوئر را نشان می دهند که فلسطینی ها را در میدست و لس آنجلس نابود می کنند. در دهه ی 1990 در فیلم های ناوی سیلز (1990) و تصمیم اجرایی (1996) چارلز شین و کرت راسل لبنان را از وجود فلسطینیان پاک می کنند، سوار یک جت مسافربری می شوند و به وطن برمی گردند. در وزارت انتقام (1989) هم فلسطینی ها و هم کشیش های نظامی آمریکایی رسوا و بی آبرو می شوند. در این فیلم یک کهنه سرباز جنگ ویتنام، در مقام فردی مذهبی، فردی عاری از خشونت، فلسطینی ها را قلع و قمع می کند. اهالی آن بخش کشتار را می پذیرند و او را تحسین می کنند.
یکشنبه ی سیاه (1977) از این نظر شاید توجه خاص می طلبد؛ اولین فیلم بزرگ هالیوودی که نشان می دهد فلسطینیان، آمریکایی ها را در خود خاک ایالات متحده ترور می کنند. هر ساله در هفته ی جام سوپربال [جام فوتبال آمریکایی] فیلمی پخش می شود که داهلیا، یک تروریست زن فلسطینی و همکارش فیصل را معرفی می کند. هدف آن دو قتل عام 80 هزار تماشاچی جام سوپربال است که در میان آنها رئیس جمهور آمریکا که شبیه جیمی کارتر است حضور دارد. بیشتر سناریوهای دیکته شده ای که فلسطینی ها را به شکل تروریست به تصویر می کشند به رژیم صهیونیستی ربط پیدا می کنند. بیش از نیمی از فیلم های فلسطینی (28 عدد) توسط رژیم صهیونیستی ساخته شده اند. تقریباً همه ی فیلم های ساخته شده توسط رژیم صهیونیستی مخصوصاً فیلم های هفتگانه ی کانن (Cannon، مؤسسه ای که بعداً توسط دو پسر عموی یهودی خریداری شد)، فلسطینی های «بدجنسِ حیوان» را نشان می دهند که آدم های غربی، صهیونیست ها و اعراب را مورد تعرض قرار می دهند.
معتقدم که سناریوهای مسمومِ کانن اتفاقی نیستند بلکه بیشتر پروپاگاندا یا تبلیغات دولتی هستند که در قالب سرگرمی استتار شده اند. حتی در بدو تولد سینما، در اوایل دهه ی 1900 هم استودیوهای با نفوذ می دانستند که تصاویر متحرک یا به عبارتی همان سینما می تواند در خدمت اهداف تبلیغی یا پروپاگاندایی باشد. آدولف زوکر، مؤسس کمپانی پارامونت که تا اواخر دهه ی 50 ریاست آن را هم بر عهده داشت، جایی می گوید: «ساده لوحانه است که به فیلم های داستانی به شکل «سرگرمی و تفریح» نگاه کنیم. سال های جنگ این واقعیت بی چون و چرا را نشان داده اند که فیلم ها به عنوان کانال هایی برای پروپاگاندا و انتقال عقاید و نظرات، غیرقابل قیاس با هر رسانه ی دیگرند».

چرا کلیشه؟

اگر از یک مدیر اجرایی، کارگردان یا نویسنده ی سینمایی بپرسید آیا جاودانه کردن کلیشه های نژادی و قومی، اخلاقی است؟ می توانید مطمئن باشید که جوابش منفی است. پس چطور می توان این مسئله را توضیح داد که از 1970 به این طرف، این متخصصان بیش از 350 فیلم ساخته، کارگردانی کرده و نوشته اند که در آن خاورمیانه ها در مقام «دیگران» ای که خائنان فرهنگ هستند به تصویر درآمده اند؟ »فیلمسازان یا ناآگاهانه در حال نهادینه کردن کلیشه ها هستند که وقتی از آن آگاه شوند، لابد دست از چنین فعالیت هایی می کشند یا از کاری که می کنند آگاه اند و تنها زمانی به آن پایان می دهند که به اندازه ی کافی تحت فشار باشند. نمی شود تصور کرد فیلنامه نویس هایی که پیش نویس صحنه هایی با حضور شیوخ عرب چاق و شهوت پرست یا تروریست های دیوانه ی عرب در حال تهدید آمریکا با سلاح های هسته ای را می نویسند، دقیقاً از کاری که می کنند آگاه نباشند اما گاهی فراموش می کنیم یکی از عناصری که به کلیشه قدرت می بخشد و باعث می شود از بین بردن در آن این قدر سخت باشد این است که آنها قائم به ذات اند. فیلمسازان با تماشای قهرمانان غربی در حال نابود کردن صدها خاورمیانه ای «بد» [معرفی شده در فیلم] بزرگ شده اند. بنابراین بعضی از آنها ذاتاً کلیشه را تکرار می کنند بدون این که بدانند با چنین کاری، ناآگاهانه به صف تولیدکنندگان کلیشه پیوسته اند.
تلاش هایی در جهت نابود کردن کلیشه های نژادی و قومی در سینما انجام شده اما کلیشه ی هالیوود از خاورمیانه همچنان باقی مانده است. در طی سه دهه ی اخیر تصویرسازان کلیشه ای عملاً به لحاظ تعداد و میزان خصومت بیشتر شده اند. فکر می کنم کلیشه ی عرب که این دوام غیرعادی را داشته است، نتیجه ی مجموعه ای از عوامل است. تولیدکنندگان فرهنگ عامه، رمان نویسان، کاریکاتوریست ها و فیلمسازان، مثل اغلب آمریکایی ها، نظرشان راجع به یک ملت، تا حدی بر اساس آنچه می خوانند، در رادیو می شنوند و در تلویزیون می بینند شکل می گیرد. آنها هم مثل مردم عادی، ذهنشان توسط جریان مداومِ «مشت نمونه ی خروار است»، یعنی این اصل که اعراب نشان داده شده در اخبار و فیلم ها همان ملت عرب در سراسر جهان هستند، تسخیر می شود. تصویرها در اواخر دهه ی 1940 وقتی رژیم صهیونیستی در سرزمین فلسطین بنیان گذاشته شد شدت پیدا کردند. از آن مرحله ی خاص به بعد و در خلال جنگ اعراب- صهیونیست ها در سال های 1948، 1967 و 1973 در جریان هواپیماربایی های سازمان آزادی بخش، ضبط کشتی حامل نفت اعراب و روی کار آمدن معمر قذافی در لیبی، کم کم تمام خاورمیانه اولین «دشمن ملت» شدند و این تصویر «آدم های بد» در طول انتقاضه ی فلسطینی ها و تهاجم رژیم صهیونیستی به لبنان و بعد از آن در دهه ی 90 بی رحمانه تر هم شد.
در دهه ی 1990 دو اتفاق عمده، حمله ی عراق به کویت که منجر به جنگ خلیج شد و انفجار مرکز تجارت جهانی در نیویورک، دو ایده ی انحرافی را در ذهن مردم فرو کرد: این که تمام خاورمیانه ای هاتروریست هستند. این که آنها به اندازه ی ما برای حیات بشری ارزش قایل نیستند کار به جایی رسید که بعضی از ما، آن دوستان آمریکایی خودمان را که نژاد عرب داشتند با صدام حسینِ عراقی و اسامه بن لادنِ تروریست یکی دانستیم.
تصاویر خبری این رویدادهای خشونت بار و افراط گرایانه نه تنها کلیشه هایی را که از پیش رایج شده بودند تشدید و تقویت کردند بلکه بهانه و دستاویزی شدند در دست فیلمسازانی که مشتاق اند از هر فرصتی به نفع چیزی استفاده کنند. مشخصاً برنامه های خبری سندی شدند برای بعضی تولیدکنندگان و کارگردان ها، تا به واسطه ی آنها کلیشه پرداز بودن خودشان را انکار و اعتراض کنند که «ما کلیشه ساز نیستیم. فقط کافی است به تلویزیونتان نگاه کنید. آنها اعراب واقعی هستند.» همان طور که می دانیم، گزارش های خبری به واسطه ی ماهیتشان وقایع غیرعادی را پوشش می دهند. ما نباید توقع داشته باشیم که گزارشگرها برنامه های رادیو و تلویزیون را به زندگی عادی اعراب اختصاص دهند. اما وظیفه ی اخلاقی فیلمسازان این است که گناه و خطای رسانه های خبری را در مورد غفلت ها و چشم پوشی ها ادامه ندهند و درباره ی کل یک ملت بر اساس جنایت های عده ای معدود قضاوت نکنند.
چطور می شود که یک نفر آگاهانه در بدنام کردن یک ملت سهیم می شود؟ به نظر می رسد یکی از جواب ها تعارض اعراب - صهیونیست ها باشد. با این که فیلمسازان آدم های حرفه ای بی غرضی هستند اما افرادی هم هستند که تمایل دارند امیال شخصی یا سیاسی خود را دنبال کنند و نفرت را انتشار بدهند. می توان انتظار داشت که این افراد تا زمانی که تصاویر نادرست و غیرمنصفانه در مورد خاورمیانه تحمل می شود همچنان به محکوم کردن این ملت بر پرده ی نمایش ادامه دهند. ستون نویس نیویورک تایمز، مائورین دود، جواب دیگری پیشنهاد می کند: «کلیشه ها صرفاً تهاجمی نیستند بلکه تسکین دهنده هم هستند. آنها مردم را از هر گونه تقلا و کوشش احساسی و ذهنی دیگری معاف می کنند. زندگی را در آمیزه ای از داستان پریان و اسطوره می پیچند. لزوم درک و فهم پیچیده را از بین می برند». کلیشه ها کار هر کسی را راحت تر می کنند. نویسنده به جای این که طنز خوبی طراحی و ارائه کند، یک شیخ تلوتلوخوران و وزوزکنان را وارد فیلم می کند. به دنبال یک شخصیت تبهکار هستید؟ لازم نیست هیچ فکری بکنید. یک عرب تروریست را بگذارید داخل فیلم، همه ی ما می دانیم آنها چه تیپ و قیافه هایی در سینما و تلویزیون دارند... آیا برای مخاطبان نیز وضع به همین منوال است؟ معمولاً وقتی می بینیم که خودمان برتر از دیگرانیم حس خوبی پیدا می کنیم. اگر دیگر کسی حق نداشته باشد نسبت به آسیایی ها، یهودیان، مردمان آمریکای لاتین یا سپاهیان حس برتری داشته باشد، آن وقت حداقل می توانیم نسبت به اعراب رنجور و بدبخت حس برتری داشته باشیم... مطمئناً تأییدیه وزارت دفاع نقش مهمی در تولید فیلم هایی که به اعراب توهین می کنند، دارد. واقعیت این است که حکومت، پیشینه ای طولانی در دخالت در فیلم ها دارد، یعنی این که چه چیزی را نشان دهند و چه چیزی را نشان ندهند. از همان سال 1917، حکومت فدرال نه تنها قدرت فیلم را در تأثیر بر اندیشه ی سیاسی تصدیق کرد، بلکه نقش بسیار زیبای سانسور را به عهده گرفت! از همان دورانی که ایالات متحده وارد جنگ با آلمان شد، حکومت تعیین کرد که هیچ فیلمی نباید علیه ملت های دوست ساخته شود. فیلم روح 76 در سال 1917 انقلابیون آمریکایی قهرمان مانند پاتریم هنری و پائول ویوری را به نمایش می گذاشت. اما بعضی از صحنه ها سربازان بریتانیایی را نشان می داد که مرتکب اعمال خشونت آمیز می شدند. از آنجا که انگلستان در جنگ جهانی اول متحد آمریکا بود، حکومت به این مسئله اعتراض کرد؛ یکی از قضات، سازنده ی فیلم، رابرت گلداستاین را متهم به برانگیختن احساسات ضد بریتانیایی کرد. فیلم را «دارای پتانسیل تبلیغاتی برای آلمان ها» توصیف کرد و در نهایت قاضی دادگاه، گلداستاین را به زندان محکوم کرد.
کلیشه های قومی به خودی خود از میان نمی روند اما کسانی که قربانی کلیشه ها شده اند می توانند آنها را دنبال و نابود کنند. گروه های دیگر، آفریقایی- آمریکایی ها، آسیایی- آمریکایی ها و یهودی- آمریکایی ها به طرزی پرخاشگرانه در مقابل تصویرسازی های تبعیض آمیز واکنش نشان داده اند اما عرب- آمریکایی ها به عنوان یک گروه همیشه خیلی ناهماهنگ و کند رفتار کرده اند و در نتیجه اعتراض آنها به ندرت در هالیوود شنیده شده است و حتی اگر شنیده شده، آن قدر ضعیف بوده که نتوانسته متجاوزان را به عقب براند.
منبع: تصویر شکسته ضمیمه ی همشهری ماه سینما 24