عمر ملقب به خلیفه صالح در ماه صفر ۹۹ هجری به مسند خلافت رسید . پدرش عبد العزیز برادر عبدالملک نایب السلطنه مصر بود و در انجا به عقل وسیاست تمام حکومت کرد. مادرش نوه خلیفه دوم بوده است. عمر را اهل تسنن به خلفه پنجم راشدین می دانند. وقتی سلیمان بن عبدالعزیز در بستر مرگ افتاد تصمیم گرفت یکی از پسران خود را به خلافت انتخاب کند. سالم سدی که از خاصان سلیمان بود وی را از این کار منع کرد و گفت مردی پارسا و صالح را به خلافت برگزیند .سلیمان در باره انتخاب عمر بن عبدالعزیز با او مشورت کرد سالم از عمر تمجید کرد. سلیمان در دیر سمعان که از توابع حمص است وصیت نامه خویش را نوشت و مهر زد و کسان خویش را پیش خواند و گفت: من با کسی که در این نامه معین کرده ام بیعت کردم. نام وی را نگفت انها نیز بیعت کردند وقتی سلیمان مرد سالم کسان او را فراهم اورد و وفات خلیفه را از انها پوشیده داشت و گفت: بار دیگر بیعت کنید انها نیز بیعت کردند. وقتی که کار محکم گرددیده است مرگ سلیمان را خبر داد انها نیز با عمر بیعت کردند وهیچکس بجز سعید وهشام فرزندان سلیمان از بیعت وی تخلف نکرد.
بنابراین عمر همان روز که سلیمان چشم از جان پوشید به خلافت رسید و دو سال پنج ماه دران مقام بود و در رجب سال ۱۰۱ هجری از جهان در گذشت.
عمر بن عبدالعزیز با دیگر خلیفگان بنی امیه تفاوت بسیار داشت تا انجا که بعضی مسلمانان خلافت اورا در پیشانی ان قرن که بلامذهبی و استبداد و خون ریزی الوده بود همانند خالی سفید می دانستند.

عمر بن عبدالعزیز در نظر تاریخ

مسلمانان عمر بن عبدالعزیز را در عدالت و از جهان گذشتگی همانند عمر بن خطاب می دانستند و جالب آنکه مادرش دختر عاصم بن عمر خطاب بود وقتی عمر به خلاف رسید سالم سدی که از خاصان او به شمار میرفت نزد او آمد عمر گفت:از خلافت من خرسندشدی یادلگیر؟
گفت: برای مردم خرسند شدم اما برای تو دلگیر.عمر گفت:بیم دارم خود را به هلاکت انداخته باشم . سالم گفت:چه خوب است که بیم داری . بیم داشتم که بیم نداشتی باشی . عمر گفت:مرا موعظه کن.
سالم گفت: پدر ما آدم برای یک گناه از بهشت بیرون شد.
به روزگار عمر شاعران و سخنوران به در بار راه نداشتند و به جای آنها پرهیزکاران و زاهدان به دربار آمد و رفت میکردند.
به گفته مسمعودی وی بی نهایت زاهد و متواضع بود عاملان بنی امیه را که پیش از وی مشغول بودند از کار باز داشت بهترین کسانی را که میتوانست به جای آنها گماشت.
عاملان وی از روش او پیروی میکردند و ناسزا گفتن به علی را که در روزگار امویان معمول بود ترک کرد.
ملاحظات سیاسی عمر را از عدل وداد انصراف نداد زهودی چندان بود که مصالح عمومی را بر مصالح خویش ترجیح می داد.
امیر علی می نویسد:
او بدون هیچ تظاهر و خودنمایی بلکه واقعا خداپرست و پرهیز کار بوده است. دارای حس عدل و داد بود واز راه حق هیچ وقت عدول نمی نمود. ملایم ومعتدل تقریبا یک سادگی بدوی جزو برجسته ترین صفات وی قرار گرفته بود مسولیت شغل و مقامی که به عهده گرفته بود همیشه ویرا هراسان داشته و سبب شده بود که در هر قضیه ای منتها درجه کنجکاوی و بازرسی نماید. یکوقت زنش او را بعد از نماز دید نشسته گریه می کند. علت را پرسید در جواب چنین گفت: ای فاطمه من زمام امور مسلمانان و غیر مسلمانان را به دست گرفته ام و اکنون خیالم رفت به فقرایی که گرسنه اند بیمارانی که مستاصل و بی چیزند. عور وبرهنه ای که در زحمت و فشارند. مظلومی که محنت زده و غریبی که در زندان است. عزیزی که عائته اش سنگین و فاقد وسایل معاش است و مانند انها که در قلمرو من و اماکن دور دست زیادند فکر کردم وقتیکه خدا در روز قیامت از من سوال کند که چگونه به حال انها پرداختی می ترسم نتوانم از عهده جواب برایم و لذا به حال خود گریه می کنم. او بعد از جلوس به سریر خلافت حکم داد تمام اسبان خلافتی را فروخته پولش را به خزانه (بیت المال) بسپارند و نیز امر کرد تمام زیور الاتش را به خزانه برگرداند و این امر به موقع اجرا شد. ولی بعد از فوت عمر هنگامیکه یزید برادرش به تخت نشست پیشنهاد شد جواهراتش را به وی پس بدهند لیکن جواب شرافتمندانه ای که این زن داده به قرار زیر است:
من که در ایام حیاتش اهمیتی به انها ندادم چرا بعد از مرگ وی اهمیت بدهم.
اصلاحات عمر بن عبداعزیز:
دکتر حسن ابراهیم حسن می نویسد:
به روزگار عمر اصلاحاتی شد که بیشتر به نفع اسلام بود و برای بیت المال سودی نداشت از جمله این که جزیه را از ذمیان مسلمانان شده برداشت و مالیات عموم مسلمانان و مخصوصا ایرانیان را تخفیف داد . به شبب این روش درامد بیت المال کم شد اما شمار کسانی که به اسلام می گرویدند فزونی گرفت . برای جلوگیری از نقصان در امد بیت المال بعضی از ولایت داران مقرر داشند که هر کس از اهل ذمه مسلمانان شود به این شرط از او جزیه گرفته نشود که ختنه شده باشد و چیزی از قران را حفظ داشته باشد و اما این شرط سودی نداشت. لازم بود یا رسم دیرین دریافت جزیه تجدید شود یا مسلمانان از ثمره فتوح خود چشم بپوشند ولی چون عمر از نتیجه روش خویش اطمینان داشت از ان دست برداشت.
وقتی درامد خرید نقصان یافت بعضی از ولایت داران تقاضا کردند مانند سابق از ذمیانی که مسلملنان می شدند خرید گرفته شود ولی عمر از شدت ایمان و علاقه ای که به مسلمان شدن کسان داشت این را نپذیرفت. ولایت دار نامه ای به او نوشت و شکایت کرد که اسلام به درآمد خرید ضرر زده است و اجازه خواست از ذمیان نو مسلمان خرید گرفته شود. عمر به پاسخ او نوشت: خدا رأی تو را زشت بدارد از کسانی که مسلمان می شوند خرید مگیر. خداوند پیغمبر خود را برای هدایت فرستادند برای خرید گرفتن. عمر بدبخت تر از آن است که همه مردم به بت او اسلام آرند.
عجب نیست اگر بعد از دولت عباسی که گور خلیفه گان اموی را نبش می کردند به گور عمر بن عبدالعزیز دست نزدند . مسعودی متوفی به سال ۳۴۶ هجری نقل می کند که به روزگار وی گور عمر محترم بوده و مردم بسیار بد اینجا میرفته اند.
امیر علی در مورد اصلاحات عمر بن عبدالعزیز می نویسد:
کنیه ها و کلیساها و نصاری را که بر طبق عهد نامه ای قدیم حال خود آنها بود ولی بعدا بزور و برخلاف حق از انها گرفته شده بود حکم کرد با انها مسترد گردد. باغ فدک که متعلق به پیغمبر ولی مروان انرا خالصه کرده بود به خانواده پیغمبر برگردانید.
چون سلاطین بنی امیه تا زمان عمربن عبدالعزیز در منابر علنا حضرت علی و اولادش را دشنام می دادند به امر این خلیفه این رسم شوم برداشته شده و حکم کرد در منابر عوض سب و دشنام دعا کنند که خداوند دلهای مرده را به نیکی و احسان محبت داد . تحمل و بردباری مایل گرداند در دوره اوسستی در انجام وظایف اخلاقی موجب توبیخ و سرزنش و طاقت فرسایی که از حجاج و عمال پست و بیرحم او برمردم یعنی نو مسلمانان عراق خراسان سند تحمیل شده بود همه را لغو کرده و از میان برداشت و انها را از پرداخت هرگونه عوارش ازاد نمود در حقیقت خلافت عمر دوم جالب ترین و درخشانترین دوره فرمانروایی بنی امیه را تشکیل میدهد و معلوم است یکنفر مورخ عملیات و ارزوهای یک پادشاهی را که هدف منظورش خیر و سعادت خلایق بود با اطمینان خاطر بیان می نماید.
عمر به بسط و توسعه کشور علاقه نداشت بلکه تمام همش معروف به اصلاحات اساسی و استحکام مبانی سلطنت وسیعه ای بود که به او سپرده شده بود او مسلمه را با لشگرش که در پای حصار قسطنطنیه اردو زده بود حکم مراجعت داد و عملیات جنگی در تمام سر حدات موقوف گردید.
قاطبه مردم به کار پیشه و نصر و حرفت تشویق شدند به عمال و فرماندران ولایت و ایالات اکیدا دستور داده شد به نظارت در امور داخلی بپردازند. یزید بن مهلب را ظالم میدانست وهمیشه مراقب وی بوده است در صورتیکه یزید او را ریاکار و سالوس می خواند ولی سخن اینجاست که این سالوس با علاقه تام و تمامی وظایفش را نسبت به رعایای خود انجام می داد و بالاخره او یزید را خواسته و از او حساب غنایمی را مطالبه نمود که صورت ریز انرا مشروحا برای ارباب متوفای خود فرستاده بود ولی نتوانست جواب مقنعی در این باب بدهد و در عوض اینکه متهم مطابق معمول ان عصر تحت شکنجه و عذاب قرار گیرد و یا با بدرفتاری بشود حکم شد در قلعه حلب او را زندانی کردند و در همانجا او زندانی بود تا اینکه عمر وفات نمود . او در یک دست خط بعنوان رئیس کوفه به عمالش چنین دستور میدهد تمام قوانین و مقرراتی که بر خلاف عدل و داد است باید منسوخ داشته و همه را محو و نابود سازند ووموجبات شکایت مردم انچه هست باید همه را بر طرف کنند.
این خلیفه صالح خطاب به رئیس مزبور کرده میگوید: این نکته را باید نصب العین خود قرار قرار دهی که قوام دین به عدل است و داد و بدون ان دین صورت نپذیرد و دیگر هیچ خلافی را سبک مثمر انچه را که ابادان است سوق به ویرانی مده. از رعیت انچه را که خارج از استطاعت اوست مطالبه ممکن از ایشان بستان انچه را کگه میتواند از عهده پرداخت ان برایند بکاری مبادرت کن که موجب عمران و ابادانی و سعادت و کامرانی است در میان مردم از روی ملایمت حکومت کن نه به شدت و سختی در اعیاد یا در جشن و سرور هدیه از کسی قبول مکن از کتب مقدمه ای که در میان مردم توزیع شده قیمت مگر بر مسافر زناشویی بیشتر بیشتر مالیات وضع مکن از انهائیکه اسلام قبول می نمایند مالیات سرشماری مستان.
پسرش عبدالملک یک پسر جوان لایقی به سن هفده سال که با پدر در علاقه اش به خیر و صلاح مردم کاملا همراه وهمدرد بود وقتی از وی بطور نیمه تعرض سوال کرد که چرا تاکنون برای قلع ماده شرارت و فسادی که در جامعه مسلمین ریشه دوانده و دارد انرا به فنا سوق میدهد اقدام شدیدتری به عمل نیاورده است در جواب گفت : فرزند عزیزم انچه را که تو خواهانی فقط بوسیله شمشیر میتوان بدست اورد ولی اصلاحی که در ان شمشیر به کار برده شود از ان اصلاح هیچ نتیجه و سودی نمی توان انتظار داشت.

روش درباره خوارج :

خوارج در دوران ولید بن عبدالملک و بردارش سلیمان جنبشی نکردند وقتی عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید یکی از خوارج به نام شوذب قیام کرد و گروهی موافقان وی دورش را گرفتند ولی عمر مرد صاحب فضیلت و صلح جو با خوارج سخت گیری نکرد می خواست با انها ملایمت کند و به وسیله دلیل مغلوبشان کند از اینرو نامه ای به شوذب فرستاد و چنین نوشت: شنیدم به خاطر خشنودی خدا و پیغمبر خشم اورده ای و قیام کردهای تو بدین کار از من سزاوار تر نیستی بیا تا با تو مناظره کنم. که در حق جانب ما بود تو نیز با مردم هم عقیده می شوی و اگر حق به جانب تو بود ما در کار خود نظر می کنیم شوذب به پاسخ عمرنوشت: "انصاف دادی دو کس را نزد تو فرستادم که با تو بحث و مناظره کنند."
عمر بن عبد العزیز می خواست بدین وسیله اختلاف را از میان بردارد و خوارج را به وسیله برهان اقناع کند و چون از خون ریزی متنفر بود راه مصالمت آمیز گرفت. روش عمر نتیجه خوبی داد یکی از آن دو خارجی که برای مناظره معین شده بود اقرار کرد که حق به جانب عمر است به گفته مسعودی یکی از آن دو به عمر گفت "تا کنون دلیلی واضح تر و روشن تر از دلیل تو ندیده ایم شهادت می دهم که حق به جانب توست و از کسی که از تو بیزار باشد بیزارم عمر به خارجی دیگر گفت: تو چه می گویی، گفت: آنچه گفتی نیکو و واضح است ولی من در این باب تصمیم نمی گیرم تا گفتار تو را به مسلمانان عرضه کنم و دلیل آنها را بشنوم. یکی از آن دو نزد شوذب و پیروان او رفت تا از نتیجه مناظره آگاهشان کند اما بزودی مرگ عمر سر رسید و در رجب سال ۱۰۱ هجری از جهان چشم پوشید.
از خلافت عمر بن عبدالعزیز به بعد خوارج در عراق و جزیره خود را حامی ضعیفان و ستمدیدگان و مخالف ستم گران و سرکشان قلمداد کردند مثلا بربران افریقیه را که می خواستند از زیر نفوذ امویان در آیند با فرستادن صلاح کمک می دادند تا از جنگ با ولایتداران خویش وا نمانند.

سر انجام عمر بن عبد العزیز:

حکومت بیطرفانه عمر و عدل و داد سخت و شدید او معلوم است بر خلاف مصالح بنی امیه تمام شده و دیدند که تمام نفوذ و اقتداراتشان از دست رفته منابع آنها در خطر واقع شده است او علنا ابا داشت و مانع بود از اینکه بنی امیه دو اثر عمومی را از حضور خودشان آلوده کنند و حتی بر اثر تعرضات زیاد خوارج جدا در صدد بر آمده بود که جانشین خود یزید را خلع کند و درست آنموقع رسیده بود که بایستی اولاد امیه از سیاست خود کار بگیرند یعنی دست به حیله و غدر بزنند و لذا رشوت زیادی بیکی از غلامان عمر داده این خلیفه صالح را بدست او مسموم ساخته کشتند.
وفات عمر عمر به سال ۱۰۱ هجری در محلی به نام دیر سیمان یعنی خانقاه سیمون نزدیک حمص اتفاق افتاد.

۱- تاریخ سیاسی اسلام جلد اول (از آغاز تا انقراض دولت اموی ) تالیف دکتر حسن ابراهیم حسن ، ترجمه : ابولقاسم پاینده – انتشارات جاویدان – چاپ دهم ۱۳۸۰ صفحات ۴۰۲ تا ۴۰۵
۲- تا ریخ عرب و اسلام تالیف : امیر علی ، ترجمه : فخردائی گیلانی ، سال ۱۸۹۸ صفحات ۱۳۳ تا ۱۳۸
http://www.aftabir.com منبع آفتاب: