زخشنودی ایزد اندیشه کن جوانمردی و راستی پیشه کن
تاریخ ایران زمین، تاریخ پهلوانی است و آیین آن خردورزی، رادی و فتوت ، راستی و مردم داری و البته ولایت و محبت پیامبر خدا. ابعاد شخصیتی جهان پهلوان تختی تنها به میدان ورزش و تشک کشتی محدود نمی شد. رفتارهای بجای
تاریخ ایران زمین، تاریخ پهلوانی است و آیین آن خردورزی، رادی و فتوت ، راستی و مردم داری و البته ولایت و محبت پیامبر خدا. ابعاد شخصیتی جهان پهلوان تختی تنها به میدان ورزش و تشک کشتی محدود نمی شد. رفتارهای بجای مانده از او، در اردو، محله، زورخانه، بازار و اجتماع هر یک حکایت های روح بزرگی است که پرداختن به آنها دارای ارزش های خاص خود است. تختی همانگونه که در ورزش استثنائیست در زندگی و پاسداری از ارزشهایش کم نظیر است.
تختی قبل از آنکه در روی تشک با حریفان دست و پنجه نرم کند، با نفس خود به مبارزه پرداخته بود. تختی، قهرمان مردم است، مردم چرا قهرمان خود را دوست دارند! در طول سالیان دراز مردم ما، قهرمان المپیک و جهان و آسیا بسیار دیدند، اما چرا تختی را جهان پهلوان می نامند؟ آیا تاکنون به این شعارها که مردم در اماکن ورزشی و فرودگاهها در استقبال از او می دانند توجه کرده اید:
" رستم ایران کیه.... غلامرضا تختی ایه!"
"شیر دلیران کیه..... غلامرضا تختی ایه!"
او را رستم ایران نام نهادند، او را شیر دلیران نامیدند. براستی که او شیر دلیران نبرد با خود، با منِ من است. او عملا به همه یاد داد و آموخت که اگر می خواهی زندگی کنی ابتدا باید حریم های زندگی خود و دیگران و اجتماع را بشناسی و سپس گام برداری. او به ما آموخت که می شود قهرمان شد ولی پهلوان ماند.
پهلوان ما در همه عرصه های زندگی همانی بود که بر روی تشک کشتی می دیدی. او اول پهلوان زندگی بود و سپس قهرمان جهان و المپیک شد. حضور در عرصه های مختلف زندگی و خدمت خلق را همچون یک وظیفه و تکلیف بر روی دوش خود حس کرد. خدمت به خلق را مسئولیتی بر روی دوش خود حس کرد و پذیرفت و پس از آن بر روی دوش مردم پذیرفته شد.
چون او پهلوان بود و منش پهلوانی را سیره رفتارش کرده بود، برای مردم، شکست و پیروزیش مساوی بود و حتی اگر او از یک میدان نبرد با شکست برمی گشت، به استقبال پرشکوه تر از او می پرداختند.
تختی هنوز برای ما شناخته نشده، آری، ما مردم عادت کردیم هر سال و سالی یکبار چند ساعتی فکرمان، ذهن مان را به او مشغول و تعدادی هم وقت شان را در حد چند ساعت برای او در سال گشت نبودنش گذرانده و به کنار مزار او به احساسات پاک خود پاسخ داده و دیگر ... .
سعی کنیم او را افسانه ای نکرده و بخشی از رفتارهای او را تدوین و گردآوری کرده و با تعمق بیشتر بر روی هر حکایت، تلاش نمائیم به عنوان مربی، مدیر و ورزشکار حداقل به آن رفتارها نزدیک شویم.
در ادامه چند خاطره و نقل قول در مورد جهان پهلوان تختی می آید که نشان می دهد او اول پهلوان زندگی بود و سپس قهرمان جهان و المپیک. بهتر است سعی کنیم از مسیر زندگی تختی درس هایی بگیریم و تلاش کنیم به آن نزدیک شویم.
با این حال این فاصله باعث نشد تا بین آنها جدا از رقابت بر روی تشک، دوستی عمیق خارج از آن شکل نگیرد. مدوید در مورد تختی می گوید:
" آشنایی با تختی برای من افتخار بزرگی به حساب می آید. آشنایی ما از سال ۱۹۶۱ در جریان مسابقات قهرمانی جهان در یوکوهاما آغاز شد. در آن میدان بزرگ تختی برنده مدال طلای وزن هفتم شد و من درفوق سنگین مدال برنز گرفتم. این نخستین حضور من در مسابقات جهانی بود. در همین جا بود که تختی را شناختم و از نزدیک به قدرت و بزرگی اش پی بردم. او همیشه مرا دوست می داشت. ملت خودش را هم دوست داشت.
به هنگام مسابقات جهانی تولیدو زانوی من ضرب خوردگی پیدا کرد. پزشک تیم باند زانو را باز کرده و مشغول تزریق مسکن بود، در همین لحظه تختی که از آنجا می گذشت همه چیز را دید. یکی از مربیان به من گفت: بیا! او متوجه شده و در مسابقه به پای مصدوم تو خواهد پیچید. اما تختی اصلاً به پای مجروحم دست نزد. هر دو خسته شده بودیم و باید اذعان کنم، با اینکه او هفت سال از من پیرتر بود ولی بیش از من جنبش و تحرک داشت. آن واقعه را تا آخر عمر به یاد خواهم داشت. او هرگز به حیله و نیرنگ متوسل نشد."
احمد وفادار از پهلوانان نامی ایران بود که قبل از تختی سابقه بستن بازوبند پهلوانی ایران را داشت. او درمسابقات جهانی کشتی هم سابقه شرکت دارد. او در گفته هایش نمی تواند خوشحالی خود را از رعایت سلسله مراتب کسوت توسط جهان پهلوان تختی پنهان کند:
" او یک انسان واقعی بود و احترام به بزرگان و پیشکسوتان را همیشه رعایت می کرد. یادم نمی رود شبی را که همراه وی به یکی از زورخانه های تهران رفتیم به او پیشنهاد دادند که تخته شنا را وسط گود بگذارد و میانداری کند ولی او قبول نکرد و گفت: جایی که وفادار هست من این کار را نخواهم کرد. در پایان مراسم که قرار شد جوایز گروهی از قهرمانان کشتی اهدا شود او باز هم قبول نکرد و این کار را به من واگذار کرد. او احترام خاصی برای سنت های خوب ورزش قهرمانی قائل بود. وقتی تختی به مشهد می آمد خیلی ها دوست داشتند او را به طرف خود بکشانند. خیلی از دست اندرکاران و مسئولین هم از او دعوت می کردند، اما تختی دعوت هیچکس را قبول نمی کرد و فقط به خانه من می آمد و می گفت: آبگوشت خانه پهلوان وفادار را به سفره های رنگین دیگران ترجیح می دهم."
" کاوانا ژاپنی حریف سوم جهان پهلوان بود که به راحتی ضربه شد. همین که تختی نفس زنان از تشک پایین آمد و ما را مست شادی کرد و معاندین را ناراحت، میکروفون ضبط صوت را جلوی او گرفتم و گفتم: نظر شما را برای فردا می خواستم سؤال کنم!... او نفس را در سینه برآمده و ریه های بزرگ خود فرو برد و با شتاب گفت: فردا حریفان بزرگی پیش رو دارم، ترک و روسی و بلغار باقی مانده اند. چه می شود گفت؟ گفتم: این درست ولی می دانید که در تهران مردم در انتظارند و مشتاق هستند صدای شما را بشنوند. یک کلمه و یک جمله کافی است، آنها از شما پیروزی نمی خواهند پیام شما را می خواهند. پیام مرد همیشه قهرمان زندگی مردم را می خواهند. تختی گفت: من به مردم تعظیم می کنم!"
بعدها عطاءالله بهمنش در این باره نوشت:
" خواستم شما را با خودم هماهنگ سازم تا بفهمید که تختی در شرایط خسته بودن، تشتت فکر داشتن، را از یاد نمی برد. خمیر مایه ای مخصوص می خواهد، استخوان بندی اندیشه لازم دارد. طراحی خالصانه او از محیطی که در آن نشو و نما کرده بود و درسی که از وقایع و حوادث دور و بر خود گرفته بود او را در قالبی قرار داده بود که دیگران قادر نبودند چنان پوسته ای را بشکافند و به ژرفای آن داخل شوند."
البته در مقابل مادرش هم او را بسیار دوست داشت. تختی خود در مصاحبه اش با کیهان ورزشی به این نکته اذعان می کند: من هر وقت از منزل می آیم بیرون، مادرم برای من آیه الکرسی می خواند و اسپند و کندر برایم دود می کند. همه اش سفارش می کند که نزد اشخاص ناباب نروم و خود را از چشم بد حفظ کنم. یک دقیقه هم که از وقت معمول دیرتر به منزل بروم مادرم هر چه دعا بلد است می خواند و به من فوت می کند و خدا را شکر می گذارد. مادرم آنقدر مرا دوست دارد که برای من از حد یک مادر عادی خیلی تجاوز کرده است. می توان گفت که در راه من خودش را فراموش کرده.
" او به محض اینکه تمرین تمام می شد نماز را شروع می کرد و ما هم با او به نماز می ایستادیم که البته در آن روزگار با نگاه مخصوص دیگران مواجه بودیم. ولی تختی توجهی به این مسائل نداشت. ظهر پس از تمرین با او به مسجد هدایت می رفتیم و نماز می خواندیم و پای صحبت آیت الله طالقانی می نشستیم. پدر تختی به علت عشق و علاقه ای که به امام رضا داشت اسم او را نامید که تختی خود در این زمینه می گوید: « غلامرضا » نه تنها به علت اینکه اسمم غلامرضاست، غلام حضرت رضا هستم بلکه غلام همه ائمه اطهارم و از خدا می خواهم که تا پایان عمر توفیق انجام فرایض مذهبی را داشته و یک مسلمان واقعی باشم. تختی پیش از هر مسابقه به زیارت امام رضا می رفت و در بازگشت از مسابقات نیز مجدداً به پای بوسی آن امام عزیز می رفت. تختی در آخرین باری که امام رضا را زیارت کرد خطاب به امام عرض کرده یا امام رضا، من غلامرضا، غلام تو هستم، هر چه دارم از تو دارم، به من روحیه و توان بده تا بتوانم همچنان در خدمت مردم باشم. عشق به اهل بیت در غلامرضا آنقدر بود که پس از شکست در مسابقات ۱۹۵۴ توکیو به اتفاق سایر کشتی گیران شکست خورده از توکیو رهسپار کربلا شد تا غم شکستش را فراموش کند و در میادین بعدی پاک تر و سالم تر حاضر شود.
در این سفر تختی شبها به صحن مطهر حرم امام حسین، حضرت ابوالفضل و امام حسین می رفت و زیارتنامه ها را با صدای زیبا برای همراهان می خواند و آنها را صبح زود برای نماز بیدار می کرد. تختی پس از کسب مدال طلای المپیک ملبورن در پاسخ به سؤال خبرنگار کیهان ورزشی که پرسید: آیا شما از اعتقادات مذهبی چیزی همراه خود به ملبورن برده بودید؟ پاسخ داد: بله من همیشه قرآن کریم را در جیب دارم و هیچ وقت خدا را فراموش نمی کنم.
غلامرضا تختی با اینکه بسیار دیر پای به دنیای قهرمانی گذاشت ولی در دنیای کشتی استمرار عجیبی داشت. او با کسب ۷ مدال از مسابقه های جهانی و المپیک هنوز پر مدال ترین کشتی گیر در تاریخ ایران است و بعد از گذشت ۴۰ سال هنوز کسی نتوانسته است به این رکورد دست یابد. او مردی خود ساخته بود که از فقر به فخر و از گمنامی به شهرت و خوشنامی رسید، تا آخرین مسابقه اش برای سربلندی ایران تلاش کرد. تختی خود در مصاحبه ای با کیهان ورزشی پرده از سختی عمیقی که در راه قهرمانی کشیده است برمی دارد:
" در سرما و گرما در روی تشکی که حتی حیوانات هم حاضر نمی شدند بر روی آن تمرین کنند فعالیت خود را آغاز کردم. شاید شما هیچ باور نکنید، اما این حقیقت محض است که من و امثال من در شرایط بسیار سختی تمرین می کردیم. و این ادعای مرا اهالی خیابان شاهپور که همیشه در ساعت معینی مثلاً دو بعدازظهر مرا مشاهده می کردند، تصدیق می کنند. اما پس از یک سال تمرین کوچکترین موفقیتی به دست نیاوردم و علاوه بر اینکه گل نکردم حتی ضعیف تر هم شدم. در اینجا و در همین موقع بود که باران استهزا بر سرم باریدن گرفت و همه به من می گفتند تو خود را بی سبب شکنجه می دهی، برو دنبال کارت تو اصلاً به درد کشتی نمی خوری ... جوانی مأیوس و دل شکسته بودم، دیگر هیچ کس وجود نداشت که قلب مرا از آن همه استهزا پاک کند. هیچ کس حاضر نبود مرا به کارم تشویق کند. همه مرا با دیده ترحم می نگریستند و می گفتند: " اینو ببین که لخت میشه و تمرین می کند."
اما روزگار بازی دیگری را برای تختی رقم می زند او بعد از یک سال وقفه در زمان خدمت سربازی تمریناتش را از سر می گیرد. او در این باره می گوید: " من در آن زمان هیچ چیز نداشتم فقط امیدوار بودم و خودم را دلداری می دادم و می گفتم که اگر این کار را دنبال کنم سرانجام به جایی خواهم رسید. همه کسانی که به جایی رسیده اند فقط از پشتکار است.
من هم با تمرین زیاد بالاخره با فنون کشتی آشنا خواهم شد. تجربه ام زیاد گشته و کار کشته خواهم گشت.
تختی سرانجام با تلاش و کوشش و امیدواری در وزن ششم قهرمان کشور شد و تلاش هایش به ثمر نشست. پس از چند روز از این موفقیت، او خود را آماده شرکت در مسابقات پهلوانی کشور نمود. اما در همان دور اول با ضربه فنی مغلوب شد. تختی در مورد دلیل این شکست و درسی که از آن گرفت گفت: خودم را قانع کردم که اگر شکست خورد ه ام حق داشته ام، مغرور شده بودم و به خودم غره گشتم و می گفتم که پیروز خواهم شد. این درس بزرگی بود که من هیچ وقت این درس را فراموش نکرده ام."
این قسمت سرآغازی برای پیروزی های بزرگ تختی در میادین جهانی و المپیک شد و او که به قول خودش در سال های شروع کشتی در هر دقیقه چند بار از رقیبانش زمین می خورد و نیز گفته بود: "آنقدر از کشتی گیران دیگر زمین خوردم که پشتم بوی تشک گرفت."
با استقامت و پایداری قهرمان جهان و المپیک شد و کارش به جایی رسید که در سال ۱۳۷۸ از سوی کمیته بین المللی المپیک به عنوان یکی از برترین قهرمانان قرن بیستم شناخته شد.
تختی در گفتگویی خطاب به جوانان اذعان داشت:
" برای آن دسته از جوانانی که از کوچکترین شکست یأس و ناامیدی در رگ و ریشه خود جایگزین می سازند موضوعی را در میان می گذارم... در برابر مصائب زندگی استقامت کنید و از وسوسه های بی جا و خانمان برانداز دور باشید. بیایید این افکاری که در خود جمع کرده اید مثل یأس و ناامیدی و ترس از شکست را دور بریزید، فقط تلاش کنید تا مفید به حال خویش و جامعه خود باشید. من اگر در کار خودم استقامت نشان نمی دادم بدون تردید امروز نمی توانستم به مقام قهرمانی برسم. تنها در عالم ورزش چنین قانونی حاکم نیست، در همه امور زندگانی چنین است.
" از سال ۱۹۵۱ الی ۱۹۵۶ من در طرف راست کرسی در آنجا که مدال نقره تقسیم می کنند و با خط سیاه لاتین رقم دو بر روی آن نوشته شده است قرار داشتم در حالی که شوروی همیشه نیم متر بلندتر از من می ایستادند و موقعی که از آن بالا می خواستند مدال خود را دریافت دارند کاملاً قوز می کردند من همیشه در فکر این بودم، آیا ممکن است روزی برای گرفتن مدال طلا آنقدر خم شوم تا آقای رئیس بتواند نوار را بگردنم بیاویزد؟ من دائم گمان می بردم آنهایی قادرند
قهرمان جهان شوند که قبلاً قمر مصنوعی پرتاب کرده اند!! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشکل می پنداشتم. اما در ملبورن جای من و مدال من با « کولایف » شوروی ها عوض شد و من هم مثل اما همین که برای گرفتن طلا کاملاً از کرسی « دولا شدم » ، پایین پریدم و پس از اینکه چند نفر بر صورتم بوسه زدند و پس از اندکی تحمل و خیره شدن به چشمان دیگران متوجه شدم کوچکترین تفاوتی نکرده ام، نه به وزنم چیزی اضافه شده و نه بر مغزم، نه می خندیدم و نه اشک می ریختم. در ادامه مطلب، تختی هدف خود را از قهرمان شدن این طور بیان می کند: "من فقط برای این قهرمان شده بودم که عده ای از هموطنانم جشن بگیرند و شادی کنند وگرنه من چه فرقی کردم؟ تنها تفاوتی که در روحیه من پدیدار گشت این بود که من دیگر خود را حقیر نمی شمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آن را به دوش می کشیدم از وجودم رخت بربسته بود.
حبیب الله بلور مربی تیم ملی بعد از مرگ جهان پهلوان در مصاحبه های تلویزیونی خاطره بسیار جالبی از قهرمانی تختی در المپیک ملبورن تعریف می کند. بلور گفت: " تختی وقتی که برای اولین بار در مسابقات المپیک ملبورن استرالیا بر کرسی افتخار قرار گرفت و سمت چپ و راستش قهرمان منتخب اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا بود من خودم را به او نزدیک کردم و گفتم تختی چپ و راستت را نگاه کن ببین چه کسانی هستند؟ تختی ضمن اینکه زیر لب سرود ایران را می خواند به من گفت از آن عمده تر اینکه به بالای سرمان نگاه کنیم. وقتی من نگاه کردم دیدم پرچم ایران خیلی بالاتر از پرچم آمریکا و شوروی در حال بالا رفتن است و به اهتزاز درآمد. تختی بلافاصله گفت بلور این نیز حائز اهمیت نیست ولی آنچه که اهمیت دارد رسیدن این خبر به گوش مردم است و شادی و خوشحالی آنها برای من یک احساس غرورآمیز است. این حائز اهمیت است."
گفته های بالا به خوبی نشان می دهد که تختی هدف از قهرمانی را فقط شاد کردن دل مردم می داند و البته مردم هم واقعاً تختی را دوست داشتند و بر تلاشش ارج می نهادند. به همین خاطر بود که در همان معدود دفعاتی هم که با شکست به کشور برگشت برای استقبال از او سنگ تمام گذاشتند.
" در مدت هشت، نه سال در کنار تختی در اردودها بودم. از ایشان خیلی چیزها یاد گرفتم. اخلاق و کردار نیکوی او همه را تحت تأثیر قرار می داد. راستی راستی در تیم برای همه بچه ها حکم یک سردار و پرچم دار را داشت. هر تیم ورزشی اگر فاقد یک سردار با ویژگی های اخلاقی باشد آن تیم موفق نخواهد بود و تختی از وقتی پایش به تیم ملی باز شد حکم سردار تیم را داشت. تختی در واقع کاپیتانی بود که هیچگاه خود را کاپیتان معرفی نمی کرد او چنان مقدم تازه واردها را گرامی می داشت که حد و وصفی نداشت."
پرویز عرب که در تیم سازمان برنامه با تختی هم تیمی بود خاطره ای تعریف می کند که به خوبی تفکر تیمی تختی را نشان می دهد او می گوید:
" تیمی در ایران بود با نام سازمان برنامه که من و قهرمانانی مانند تختی، توفیق و فردین و حبیبی عضو آن بودیم. مدیرعامل تیم که علاقه زیادی به تختی داشت مبلغی به طور اختصاصی به وی داد که غلامرضا آن را بین همه تقسیم کرد و حتی مدیرعامل سازمان برنامه به ایشان گفت من این مبلغ را به طور اختصاصی به خود شما دادم، اما تختی گفت: ما همه در یک تیم هستیم و فرقی هم نداریم... که من خودم اعتقادم به او چندین برابر شد. "
عبدالله خدابنده از قهرمانان به نام کشتی خاطره ای تعریف می کند که تعهد تختی را به تیم نشان می دهد او می گوید:
" بعد از المپیک ۱۹۵۶ ملبورن نفری پنجاه هزار تومان به دارندگان مدال طلای المپیک (تختی و حبیبی) و نفری سی هزار تومان به نفرات دوم (خجسته پور و یعقوبی) پرداخت کردند. تختی بعد از بازگشت تیم از ملبورن پنهانی بدون آن که کسی خبر داشته باشد سه نفر از کشتی گیران را که نتوانستند در المپیک ملبورن مدال کسب کنند به یک چلوکبابی دعوت نمود و نفری ۵ هزار تومان به آنها پرداخت کرد و به آنها گفته بود: " شما هم برای تیم زحمت کشیده اید و این پول حق شماست."
محمدعلی صنعتکاران از قهرمانان جهان و از هم تیمی های تختی تأثیر رهبری و کاپیتانی او را در تیم بسیار مؤثر می داند او می گوید:
" تیم کشتی ایران در سال ۱۹۶۱ در یوکوهاما به مقام قهرمانی جهان دست یافت. اگر بخواهم حقیقتش را بگویم این وجود تختی بود که تیم را قهرمان جهان کرد. وقتی تختی همراه تیم بود همه تلاش می کردند تا به قهرمانی یا حداقل به مدال نقره برسند. او اعضای تیم را اعضای بدن خودش می دانست و دوست داشت همه بچه ها روی سکو بروند و مدال بگیرند و مدام از این تشک به آن تشک می رفت و سفارش های لازم را به اعضای تیم می کرد و در این مورد خیلی حساسیت به خرج می داد و با تعصب تمام کشتی های خودش و مبارزات ما را دنبال می کرد.
زمانی که از هیاهوی بدرقه کنندگان فاصله گرفتیم و در داخل هواپیما مستقر شدیم من رو به اسم صدا کرد و خواهش کرد کنارش بنشینم. وقتی در کنارش قرار گرفتم بدون مقدمه گفت: سروری! الان که می بینی آمدم کشتی بگیریم برای خودم محرز است که هیچی نمی شم ولی چه کنم که نمی توانم روی خواست مردم ایستادگی کنم، می دانم غرورم در مقابل حریفان جوان شکسته خواهد شد ولی شاد هستم که می توانم اسباب رضایت آنهایی را که به من هستی و اعتبار بخشیدند جلب کنم. جوابی نداشتم که به او بدهم، از بد حادثه تختی در آخرین میدان از نقطه نظر قرعه با خوش اقبالی مواجه نشد... ابتدا حریف مجاری را که سا لهای بعد در کشتی آزاد و فرنگی صاحب مدا لهای متعددی شد شکست داد و بعد از اینکه مقابل احمد آئیک ترک مغلوب شد برای آخرین کشتی به دیدار قو یترین حریفش الکساندر مدوید رفت. وقت اول تمام شد، هنگام استراحت به من گفت :سروری! هیچ جا را نمی بینم. به او گفتم اگر واقعاً نمی توانی کشتی بگیری ادامه نده. سری تکان داد و گفت: من اینجا آمده ام که کشتی بگیرم، حرفش را هم نزن. به واقع در آخرین کشتی تختی با همه مشکلات مرد و مردانه جنگید و با مسابقات قهرمانی وداع کرد.
ناصر ایرانی در قصه تختی « داستانی که نوشته نشد » در مورد تصمیم برای کمک به زلزله زدگان به نکات جالبی اشاره می کند. او می نویسد: " چند روز پس از زلزله ای که بوئین زهرا را ویران کرد، پهلوان و چند نفر از دوستانش ایستاده بودند در میدان مجسمه و روزنامه کیهان را که پر بود از عکس های خانه های ویران شده و انسان های مصیبت زده دست به دست می گرداندند و از بلایی که پیش آمده بود حرف می زدند. صبحت به همدردی با زلزله زدگان کشید. یک نفر گفت: روزگار بدی شده، مردم از بدبختی دیگران کک شان نمی گزد. پهلوان پرسید: چی؟ جواب داد: تو محله ما یک مرکز جمع آوری اعانه درست کرده اند. امروز چند دفعه از جلوش رد شدم. جز دو سه نفر شندره پوش هیچکس را ندیدم که کمکی بکند. پهلوان گفت: خیال می کنی تقصیر مردم است؟
آره دیگه، وقتی این جور مصیبت ها پیش می آید، آدم انتظار دارد که مردم، هیچی هم که نباشد، به اندازه یک پتو کهنه فداکاری بکنند. یک نفر اعتراض کنان گفت: مردم ما اگر هیچ خوبی دیگر نداشته باشند این یک خوبی را دارند که دیگران را وقت مصیبت تنها نمی گذارند. یک نفر دیگر اضافه کرد: با تمام دل و جان نفر اولی پقی زد زیر خنده و گفت: نمون هاش همین که من امروز دیدم. پهلوان جواب داد :عیب از آنهایی است که خودشان را انداخته اند وسط معرکه، مردم بهشان اعتماد ندارند، اصلاً میانه خوشی باهاشان ندارند.
این حرف ها بهانه است، پهلوان.
بهانه نیست. نمی خواهند معرکه گیرها سیاهشان بکنند، می دانند که آنها برای بازار گرمی خودشان است که این کار را می کنند.
به خدا این مردم بی رحمی که من می شناسم، اگر پسر علی هم ازشان تقاضا بکند، سر کیسه شان را شل نمی کنند.
پهلوان با قاطعیت گفت: نه! و به فکر فرو رفت. دیگران ملامت کنان، چشم انداختند تو چشم نفر اولی. خیال می کردند که حرف او پهلوان را دلخور کرده، که نکرده بود. یعنی دلیلی نداشت که بکند. او نظر خودش را گفته بود و پهلوان هم ناگهان به ذهنش رسیده بود فکر می کرد:
خودم می افتم وسط.
و در میان تعجب دیگران که منظورش را نفهمیده بودند، رو کرد به نفر اولی و گفت: نه برای اینکه بهت ثابت کنم که اشتباه می کنی، بلکه برای این که بالاخره یک نفر باید بیفتد وسط و سبب خیر شود. اینچنین بود که غلامرضا تختی که از دستگاه های دولتی برای کمک به مردم ناامید شده بود، آستین همت را بالا زد. تختی و همراهان برای جمع آوری کمک های مردم از خیابان ولیعصر و دو راهی یوسف آباد در حالی که چند وانت هم پشت سر آنها برای جمع آوری کمک های جنسی مردم حرکت می کرد، پیاده تا ایستگاه راه آهن آمدند و مردم که دهان به دهان از حرکت تختی خبردار شده بودند از دور و نزدیک خودشان را برای کمک به تختی رساندند و کمک های بسیار خوبی به زلزله زدگان کردند. مردم چون از این مسئله مطمئن بودند که کمک هایشان حتماً به دست زلزله زده ها می رسد هر چه در توانشان بود به تختی می دادند.
در این بین وقایع جالبی هم به وجود آمد که ذکر آنها می تواند جایگاه جهان پهلوان تختی را در میان مردم بیشتر بنمایاند. عطاءالله بهمنش ازکارشناسان معروف کشتی در این مورد می گوید: " نزدیک ظهر بود که تختی به خیابان استانبول رسید و به مغازه ای مراجعه کرد ،صاحبش گفت: من از این پول ها به کسی نمی دهم ولی به تو پهلوان ایمان دارم. آن دخل را بردار و برو! مطمئن هستم در محل درستی مصرف خواهد شد.
محمود معزی پور از هم دوره های تختی نقل می کند:
" توی خیابان منیریه مردی که متوجه موضوع شده بود به طرف تختی آمد و کتش را از تش درآورد و آن را به دست تختی داد و گفت: اختیار دارد که تمام موجودی جیب هایش را بردارد، تختی هم با تعارف و حیای تمام بالاخره خودش را راضی کرد که دست توی جیب های کت مرد بکند. موجودی جیب های او حدود پانزده هزار تومان بود که تختی باز هم از آن آقا اجازه گرفت و با اطمینان خاطر از رضایت کامل او، پول ها را داخل ساک انداخت.
اما حکایت پیرزنی که چادرش را به تختی داد عمق علاقه و اعتماد مردم به تختی را کاملاً نشان می دهد. ناصر ایرانی در این مورد می نویسد: پیرزن رفت جلو، چادرش را داد به پهلوان، دست گذاشت رو شانه اش و پیشانیش را بوسید و گفت: پسرم، خدا عمرت بدهد که به فکر مصیبت زده ها هستی، خدا عزتت را بیشتر از اینها بکند که غصه خانه خراب ها را می خوری. من خجالت زده ام که چیز دیگری ندارم. پهلوان چشم هایش را که از اشک برق می زد با پشت دست پاک کرد. آن وقت در حالی که سعی می کرد چادر را به پیرزن پس بدهد گفت: مادر، ممنونم، از مرحمتتان متشکریم. اما لطف کنید و چادرتان را بگیرید. پیرزن چادر را از پهلوان گرفت و انداخت روی تل هدایا. بعد گره لچکی را که به سرش بسته بود سفت تر کرد و گفت: خدا از سر تقصیراتم می گذرد که این جوری ایستاده ام جلوی این همه نامحرم.
حتم دارم، خودش می داند که در راه خودش است. پهلوان چادر را برداشت و ملتمسانه از پیرزن خواهش کرد که آن را قبول کند، بعد گفت: همان مرحمتتان کافیست مادر، پیرزن دوباره چادر را گرفت، دوباره آن را انداخت روی تل هدایا و با لحن مادری که از حرف گوش نکردن فرزندش بی حوصله شده گفت: مرحمت خشک و خالی که فایده ای ندارد پسرم... البته ما... اما پیرزن خشمگینانه حرف پهلوان را قطع کرد و گفت، یعنی ما فقیر بیچاره ها حق نداریم...؟
صورت پهلوان یک دفعه رنگ برداشت و رنگ گذاشت و شد مثل شاه توت و گفت: شما را به خدا این حرف ها را نزنید. شما از هر ثروتمندی ثروتمندترید، حق دارترید چون که بلند نظرتر و با گذشت ترید. پیرزن همین که سرخ شدن صورت پهلوان را دید، افتاد به هق هق، اما چشمهایش را تندی با گوشه لچکش پوشاند و عقب عقب خودش را از جمع مردم کشاند بیرون و رفت. البته ساواک که از این مسئله مطلع شده بود خواست تا جلوی تختی را بگیرد اما نتوانست و تختی تا انتهای مسیر تعیین شده به راه خود ادامه داد. پس از جمع آوری کمک ها تختی که می دانست مردم به سازمان های دولتی برای توزیع اعتماد ندارند درخواست مؤسسه دولتی اعانات رد کرد و با کمک و راهنمایی دوستان خود و ورزشکاران قزوین به بوئین زهرا رفت و کمک ها را مستقیماً به دست مردم رساند.
منبع: www.akairan.com
تختی قبل از آنکه در روی تشک با حریفان دست و پنجه نرم کند، با نفس خود به مبارزه پرداخته بود. تختی، قهرمان مردم است، مردم چرا قهرمان خود را دوست دارند! در طول سالیان دراز مردم ما، قهرمان المپیک و جهان و آسیا بسیار دیدند، اما چرا تختی را جهان پهلوان می نامند؟ آیا تاکنون به این شعارها که مردم در اماکن ورزشی و فرودگاهها در استقبال از او می دانند توجه کرده اید:
" رستم ایران کیه.... غلامرضا تختی ایه!"
"شیر دلیران کیه..... غلامرضا تختی ایه!"
او را رستم ایران نام نهادند، او را شیر دلیران نامیدند. براستی که او شیر دلیران نبرد با خود، با منِ من است. او عملا به همه یاد داد و آموخت که اگر می خواهی زندگی کنی ابتدا باید حریم های زندگی خود و دیگران و اجتماع را بشناسی و سپس گام برداری. او به ما آموخت که می شود قهرمان شد ولی پهلوان ماند.
پهلوان ما در همه عرصه های زندگی همانی بود که بر روی تشک کشتی می دیدی. او اول پهلوان زندگی بود و سپس قهرمان جهان و المپیک شد. حضور در عرصه های مختلف زندگی و خدمت خلق را همچون یک وظیفه و تکلیف بر روی دوش خود حس کرد. خدمت به خلق را مسئولیتی بر روی دوش خود حس کرد و پذیرفت و پس از آن بر روی دوش مردم پذیرفته شد.
چون او پهلوان بود و منش پهلوانی را سیره رفتارش کرده بود، برای مردم، شکست و پیروزیش مساوی بود و حتی اگر او از یک میدان نبرد با شکست برمی گشت، به استقبال پرشکوه تر از او می پرداختند.
تختی هنوز برای ما شناخته نشده، آری، ما مردم عادت کردیم هر سال و سالی یکبار چند ساعتی فکرمان، ذهن مان را به او مشغول و تعدادی هم وقت شان را در حد چند ساعت برای او در سال گشت نبودنش گذرانده و به کنار مزار او به احساسات پاک خود پاسخ داده و دیگر ... .
سعی کنیم او را افسانه ای نکرده و بخشی از رفتارهای او را تدوین و گردآوری کرده و با تعمق بیشتر بر روی هر حکایت، تلاش نمائیم به عنوان مربی، مدیر و ورزشکار حداقل به آن رفتارها نزدیک شویم.
در ادامه چند خاطره و نقل قول در مورد جهان پهلوان تختی می آید که نشان می دهد او اول پهلوان زندگی بود و سپس قهرمان جهان و المپیک. بهتر است سعی کنیم از مسیر زندگی تختی درس هایی بگیریم و تلاش کنیم به آن نزدیک شویم.
● پرچم داری المپیک را به سلماسی داد
جعفر سلماسی اولین مدال آور ایران در تاریخ المپیک اینچنین بیان می کند: " در روز افتتاح بازی های المپیک که در سال ۱۹۶۰ در رم برگزار شد، رئیس تربیت بدنی وقت، پرچم ایران را برای رژه رفتن در پیشاپیش ورزشکاران ایرانی در استادیوم به دست تختی داد ولی او به طرف من آمد و گفت که برداشتن پرچم ایران حق شما است چون که اولین قهرمان المپیک ایران هستی. من هر چه معذرت خواستم و از آن روح ورزشی بسیار بلند و از خودگذشتگی بی مانند او تشکر و سپاسگزاری نمودم، منصرف نشد و من هم به ناچار خواسته او را اجابت کردم و پرچم ایران را گرفته و برای رژه رفتن آماده شدم. به جرأت می توانم بگویم که این از خودگذشتگی نه تنها در ایران بلکه در جهان بی سابقه است و تا زنده هستم مدنظرم خواهد ماند."● ماجرای کشتی تختی و مدوید
الکساندر مدوید بی شک بزرگترین کشتی گیر قرن بیستم و یکی از بهترین های تمام دوران ورزش است. ظهور و اوج گرفتن الکساندر مدوید با سال های پایانی دوران غلامرضا تختی همزمان بود. در حالی که مدوید، جوان، نیرومند، سراسر انگیزه و جویای نام بود. تختی از دیرپاترین قهرمانان عصر به حساب می آمد و کم کم به آخر دوران قهرمانیش نزدیک می شد.با این حال این فاصله باعث نشد تا بین آنها جدا از رقابت بر روی تشک، دوستی عمیق خارج از آن شکل نگیرد. مدوید در مورد تختی می گوید:
" آشنایی با تختی برای من افتخار بزرگی به حساب می آید. آشنایی ما از سال ۱۹۶۱ در جریان مسابقات قهرمانی جهان در یوکوهاما آغاز شد. در آن میدان بزرگ تختی برنده مدال طلای وزن هفتم شد و من درفوق سنگین مدال برنز گرفتم. این نخستین حضور من در مسابقات جهانی بود. در همین جا بود که تختی را شناختم و از نزدیک به قدرت و بزرگی اش پی بردم. او همیشه مرا دوست می داشت. ملت خودش را هم دوست داشت.
به هنگام مسابقات جهانی تولیدو زانوی من ضرب خوردگی پیدا کرد. پزشک تیم باند زانو را باز کرده و مشغول تزریق مسکن بود، در همین لحظه تختی که از آنجا می گذشت همه چیز را دید. یکی از مربیان به من گفت: بیا! او متوجه شده و در مسابقه به پای مصدوم تو خواهد پیچید. اما تختی اصلاً به پای مجروحم دست نزد. هر دو خسته شده بودیم و باید اذعان کنم، با اینکه او هفت سال از من پیرتر بود ولی بیش از من جنبش و تحرک داشت. آن واقعه را تا آخر عمر به یاد خواهم داشت. او هرگز به حیله و نیرنگ متوسل نشد."
● احترام به پیشکسوتان، داستان پهلوان وفادار و تختی
احترام به پیشکسوت در فرهنگ ورزش و بخصوص در کشتی که ورزشی پهلوانی است یک سنت بسیار مهم و خدشه ناپذیر است که باعث تشویق جوانان و دلگرمی بزرگان می شود.احمد وفادار از پهلوانان نامی ایران بود که قبل از تختی سابقه بستن بازوبند پهلوانی ایران را داشت. او درمسابقات جهانی کشتی هم سابقه شرکت دارد. او در گفته هایش نمی تواند خوشحالی خود را از رعایت سلسله مراتب کسوت توسط جهان پهلوان تختی پنهان کند:
" او یک انسان واقعی بود و احترام به بزرگان و پیشکسوتان را همیشه رعایت می کرد. یادم نمی رود شبی را که همراه وی به یکی از زورخانه های تهران رفتیم به او پیشنهاد دادند که تخته شنا را وسط گود بگذارد و میانداری کند ولی او قبول نکرد و گفت: جایی که وفادار هست من این کار را نخواهم کرد. در پایان مراسم که قرار شد جوایز گروهی از قهرمانان کشتی اهدا شود او باز هم قبول نکرد و این کار را به من واگذار کرد. او احترام خاصی برای سنت های خوب ورزش قهرمانی قائل بود. وقتی تختی به مشهد می آمد خیلی ها دوست داشتند او را به طرف خود بکشانند. خیلی از دست اندرکاران و مسئولین هم از او دعوت می کردند، اما تختی دعوت هیچکس را قبول نمی کرد و فقط به خانه من می آمد و می گفت: آبگوشت خانه پهلوان وفادار را به سفره های رنگین دیگران ترجیح می دهم."
● من به مردم تعظیم می کنم!
المپیک ۱۹۶۴ توکیو آخرین المپیکی بود که تختی در آن شرکت کرد و تختی با وجود شرایط بسیار نامساعد روحی و بدنی که برایش ایجاد کرده بودند سه کشتی اولش را با پیروزی پشت سر گذاشت. تختی باید در دو جبهه می جنگید در خارج از تشک با حسودان، بدطینتان و ناجوانمردانی که آرزوی شکست او را در دل می پروراندند و نیز در روی تشک با حریفان طراز اول جهانی اش. بعد از پیروزی بر کشتی گیر ژاپنی که سومین حریفش بود عطاءالله بهمنش سراغ تختی رفت تا با او مصاحبه کند او می گوید:" کاوانا ژاپنی حریف سوم جهان پهلوان بود که به راحتی ضربه شد. همین که تختی نفس زنان از تشک پایین آمد و ما را مست شادی کرد و معاندین را ناراحت، میکروفون ضبط صوت را جلوی او گرفتم و گفتم: نظر شما را برای فردا می خواستم سؤال کنم!... او نفس را در سینه برآمده و ریه های بزرگ خود فرو برد و با شتاب گفت: فردا حریفان بزرگی پیش رو دارم، ترک و روسی و بلغار باقی مانده اند. چه می شود گفت؟ گفتم: این درست ولی می دانید که در تهران مردم در انتظارند و مشتاق هستند صدای شما را بشنوند. یک کلمه و یک جمله کافی است، آنها از شما پیروزی نمی خواهند پیام شما را می خواهند. پیام مرد همیشه قهرمان زندگی مردم را می خواهند. تختی گفت: من به مردم تعظیم می کنم!"
بعدها عطاءالله بهمنش در این باره نوشت:
" خواستم شما را با خودم هماهنگ سازم تا بفهمید که تختی در شرایط خسته بودن، تشتت فکر داشتن، را از یاد نمی برد. خمیر مایه ای مخصوص می خواهد، استخوان بندی اندیشه لازم دارد. طراحی خالصانه او از محیطی که در آن نشو و نما کرده بود و درسی که از وقایع و حوادث دور و بر خود گرفته بود او را در قالبی قرار داده بود که دیگران قادر نبودند چنان پوسته ای را بشکافند و به ژرفای آن داخل شوند."
● عشق به مادر
غلامرضا تختی فوق العاده به مادرش علاقه مند بود و به او احترام می گذاشت و تمام موفقیت های خود را نتیجه دعای مادرش می دانست. در این رابطه عطاءالله بهمنش روزنامه نگار، مفسّر و کارشناس معروف در کتاب می نویسد: « قهرمان المپیک ملبورن فرا رسید. ۱۹۵۶ سال اوج گیری و کسب اولین مدال طلای المپیک توسط تختی است. او در این مسابقات با چنان آمادگی و صلابتی ظاهر شد که همه حریفان را از دم تیغ گذراند. هنگام سفر او از زیر قرآن و آئینه مادر رد شده بود و دعای خالصانه مادر را بدرقه راه داشت. مادر از او خواسته بود با موفقیت به میهن برگردد. مادر تختی همه چیز او بود، لذا غلامرضا تنها به قهرمانی و طلا می اندیشید. هنگامی که تختی هنوز در ابتدای راه کشتی بود با وجود علاقه زیاد به کشتی مجبور شد که برای تامین معاش خانواده اش تلاش کند و به این منظور با استخدام در شرکت نفت به مسجد سلیمان رفت. پس از چند ماه تختی که شدیداً دلش برای مادرش تنگ شده بود و نمی توانست دوری او را تحمل کند درخواست مرخصی یک ماهه کرد. ولی با این درخواست موافقت نشد. لذا استعفای خود را تقدیم شرکت کرد که عشق و علاقه به مادرش کاملاً در آن مشهود است : " بسیار متأسفم از اینکه مقام ریاست کارگزینی اداره شرکت نفت مسجدسلیمان با مرخصی یک ماهه اینجانب موافقت نفرموده اند. از نظر آن که من برای مادر خودم ارزش فراوانی قائل هستم و او از من خواسته است که به دیدارش بروم و چار های جز اطاعت امر او نمی بینم و با مرخصی من نیز موافقت نشده است، خواهشمند است با استعفای من موافقت فرمایید."البته در مقابل مادرش هم او را بسیار دوست داشت. تختی خود در مصاحبه اش با کیهان ورزشی به این نکته اذعان می کند: من هر وقت از منزل می آیم بیرون، مادرم برای من آیه الکرسی می خواند و اسپند و کندر برایم دود می کند. همه اش سفارش می کند که نزد اشخاص ناباب نروم و خود را از چشم بد حفظ کنم. یک دقیقه هم که از وقت معمول دیرتر به منزل بروم مادرم هر چه دعا بلد است می خواند و به من فوت می کند و خدا را شکر می گذارد. مادرم آنقدر مرا دوست دارد که برای من از حد یک مادر عادی خیلی تجاوز کرده است. می توان گفت که در راه من خودش را فراموش کرده.
● اعتقادات مذهبی
غلامرضا تختی در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و همواره در طول زندگیش به ارزش های اسلامی پایبند ماند و تا لحظه مرگش از اعتقاداتش دست نکشید. علی دلالباشی که از خدمتگزاران سالن های کشتی بود در این باره گفت:" او به محض اینکه تمرین تمام می شد نماز را شروع می کرد و ما هم با او به نماز می ایستادیم که البته در آن روزگار با نگاه مخصوص دیگران مواجه بودیم. ولی تختی توجهی به این مسائل نداشت. ظهر پس از تمرین با او به مسجد هدایت می رفتیم و نماز می خواندیم و پای صحبت آیت الله طالقانی می نشستیم. پدر تختی به علت عشق و علاقه ای که به امام رضا داشت اسم او را نامید که تختی خود در این زمینه می گوید: « غلامرضا » نه تنها به علت اینکه اسمم غلامرضاست، غلام حضرت رضا هستم بلکه غلام همه ائمه اطهارم و از خدا می خواهم که تا پایان عمر توفیق انجام فرایض مذهبی را داشته و یک مسلمان واقعی باشم. تختی پیش از هر مسابقه به زیارت امام رضا می رفت و در بازگشت از مسابقات نیز مجدداً به پای بوسی آن امام عزیز می رفت. تختی در آخرین باری که امام رضا را زیارت کرد خطاب به امام عرض کرده یا امام رضا، من غلامرضا، غلام تو هستم، هر چه دارم از تو دارم، به من روحیه و توان بده تا بتوانم همچنان در خدمت مردم باشم. عشق به اهل بیت در غلامرضا آنقدر بود که پس از شکست در مسابقات ۱۹۵۴ توکیو به اتفاق سایر کشتی گیران شکست خورده از توکیو رهسپار کربلا شد تا غم شکستش را فراموش کند و در میادین بعدی پاک تر و سالم تر حاضر شود.
در این سفر تختی شبها به صحن مطهر حرم امام حسین، حضرت ابوالفضل و امام حسین می رفت و زیارتنامه ها را با صدای زیبا برای همراهان می خواند و آنها را صبح زود برای نماز بیدار می کرد. تختی پس از کسب مدال طلای المپیک ملبورن در پاسخ به سؤال خبرنگار کیهان ورزشی که پرسید: آیا شما از اعتقادات مذهبی چیزی همراه خود به ملبورن برده بودید؟ پاسخ داد: بله من همیشه قرآن کریم را در جیب دارم و هیچ وقت خدا را فراموش نمی کنم.
● پشتکار و پایمردی
تختی: آنقدر از کشتی گیران دیگر زمین خوردم که پشتم بوی تشک گرفت!غلامرضا تختی با اینکه بسیار دیر پای به دنیای قهرمانی گذاشت ولی در دنیای کشتی استمرار عجیبی داشت. او با کسب ۷ مدال از مسابقه های جهانی و المپیک هنوز پر مدال ترین کشتی گیر در تاریخ ایران است و بعد از گذشت ۴۰ سال هنوز کسی نتوانسته است به این رکورد دست یابد. او مردی خود ساخته بود که از فقر به فخر و از گمنامی به شهرت و خوشنامی رسید، تا آخرین مسابقه اش برای سربلندی ایران تلاش کرد. تختی خود در مصاحبه ای با کیهان ورزشی پرده از سختی عمیقی که در راه قهرمانی کشیده است برمی دارد:
" در سرما و گرما در روی تشکی که حتی حیوانات هم حاضر نمی شدند بر روی آن تمرین کنند فعالیت خود را آغاز کردم. شاید شما هیچ باور نکنید، اما این حقیقت محض است که من و امثال من در شرایط بسیار سختی تمرین می کردیم. و این ادعای مرا اهالی خیابان شاهپور که همیشه در ساعت معینی مثلاً دو بعدازظهر مرا مشاهده می کردند، تصدیق می کنند. اما پس از یک سال تمرین کوچکترین موفقیتی به دست نیاوردم و علاوه بر اینکه گل نکردم حتی ضعیف تر هم شدم. در اینجا و در همین موقع بود که باران استهزا بر سرم باریدن گرفت و همه به من می گفتند تو خود را بی سبب شکنجه می دهی، برو دنبال کارت تو اصلاً به درد کشتی نمی خوری ... جوانی مأیوس و دل شکسته بودم، دیگر هیچ کس وجود نداشت که قلب مرا از آن همه استهزا پاک کند. هیچ کس حاضر نبود مرا به کارم تشویق کند. همه مرا با دیده ترحم می نگریستند و می گفتند: " اینو ببین که لخت میشه و تمرین می کند."
اما روزگار بازی دیگری را برای تختی رقم می زند او بعد از یک سال وقفه در زمان خدمت سربازی تمریناتش را از سر می گیرد. او در این باره می گوید: " من در آن زمان هیچ چیز نداشتم فقط امیدوار بودم و خودم را دلداری می دادم و می گفتم که اگر این کار را دنبال کنم سرانجام به جایی خواهم رسید. همه کسانی که به جایی رسیده اند فقط از پشتکار است.
من هم با تمرین زیاد بالاخره با فنون کشتی آشنا خواهم شد. تجربه ام زیاد گشته و کار کشته خواهم گشت.
تختی سرانجام با تلاش و کوشش و امیدواری در وزن ششم قهرمان کشور شد و تلاش هایش به ثمر نشست. پس از چند روز از این موفقیت، او خود را آماده شرکت در مسابقات پهلوانی کشور نمود. اما در همان دور اول با ضربه فنی مغلوب شد. تختی در مورد دلیل این شکست و درسی که از آن گرفت گفت: خودم را قانع کردم که اگر شکست خورد ه ام حق داشته ام، مغرور شده بودم و به خودم غره گشتم و می گفتم که پیروز خواهم شد. این درس بزرگی بود که من هیچ وقت این درس را فراموش نکرده ام."
این قسمت سرآغازی برای پیروزی های بزرگ تختی در میادین جهانی و المپیک شد و او که به قول خودش در سال های شروع کشتی در هر دقیقه چند بار از رقیبانش زمین می خورد و نیز گفته بود: "آنقدر از کشتی گیران دیگر زمین خوردم که پشتم بوی تشک گرفت."
با استقامت و پایداری قهرمان جهان و المپیک شد و کارش به جایی رسید که در سال ۱۳۷۸ از سوی کمیته بین المللی المپیک به عنوان یکی از برترین قهرمانان قرن بیستم شناخته شد.
" برای آن دسته از جوانانی که از کوچکترین شکست یأس و ناامیدی در رگ و ریشه خود جایگزین می سازند موضوعی را در میان می گذارم... در برابر مصائب زندگی استقامت کنید و از وسوسه های بی جا و خانمان برانداز دور باشید. بیایید این افکاری که در خود جمع کرده اید مثل یأس و ناامیدی و ترس از شکست را دور بریزید، فقط تلاش کنید تا مفید به حال خویش و جامعه خود باشید. من اگر در کار خودم استقامت نشان نمی دادم بدون تردید امروز نمی توانستم به مقام قهرمانی برسم. تنها در عالم ورزش چنین قانونی حاکم نیست، در همه امور زندگانی چنین است.
● قهرمان شدم اما بر مغزم اضافه نشد
جهان پهلوان تختی از مسابقات جهانی ۱۹۵۱ هلسینکی الی ۱۹۵۶ همیشه نایب قهرمان می شد و پایین تر از قهرمانان شوروی قرار می گرفت. بنابراین خیلی دوست داشت که عنوان قهرمانی را نیز به دست آورد. تختی می گفت:" از سال ۱۹۵۱ الی ۱۹۵۶ من در طرف راست کرسی در آنجا که مدال نقره تقسیم می کنند و با خط سیاه لاتین رقم دو بر روی آن نوشته شده است قرار داشتم در حالی که شوروی همیشه نیم متر بلندتر از من می ایستادند و موقعی که از آن بالا می خواستند مدال خود را دریافت دارند کاملاً قوز می کردند من همیشه در فکر این بودم، آیا ممکن است روزی برای گرفتن مدال طلا آنقدر خم شوم تا آقای رئیس بتواند نوار را بگردنم بیاویزد؟ من دائم گمان می بردم آنهایی قادرند
قهرمان جهان شوند که قبلاً قمر مصنوعی پرتاب کرده اند!! من تا این حد قهرمان جهان شدن را مشکل می پنداشتم. اما در ملبورن جای من و مدال من با « کولایف » شوروی ها عوض شد و من هم مثل اما همین که برای گرفتن طلا کاملاً از کرسی « دولا شدم » ، پایین پریدم و پس از اینکه چند نفر بر صورتم بوسه زدند و پس از اندکی تحمل و خیره شدن به چشمان دیگران متوجه شدم کوچکترین تفاوتی نکرده ام، نه به وزنم چیزی اضافه شده و نه بر مغزم، نه می خندیدم و نه اشک می ریختم. در ادامه مطلب، تختی هدف خود را از قهرمان شدن این طور بیان می کند: "من فقط برای این قهرمان شده بودم که عده ای از هموطنانم جشن بگیرند و شادی کنند وگرنه من چه فرقی کردم؟ تنها تفاوتی که در روحیه من پدیدار گشت این بود که من دیگر خود را حقیر نمی شمردم، آن حقارتی که چند سال قوز آن را به دوش می کشیدم از وجودم رخت بربسته بود.
حبیب الله بلور مربی تیم ملی بعد از مرگ جهان پهلوان در مصاحبه های تلویزیونی خاطره بسیار جالبی از قهرمانی تختی در المپیک ملبورن تعریف می کند. بلور گفت: " تختی وقتی که برای اولین بار در مسابقات المپیک ملبورن استرالیا بر کرسی افتخار قرار گرفت و سمت چپ و راستش قهرمان منتخب اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا بود من خودم را به او نزدیک کردم و گفتم تختی چپ و راستت را نگاه کن ببین چه کسانی هستند؟ تختی ضمن اینکه زیر لب سرود ایران را می خواند به من گفت از آن عمده تر اینکه به بالای سرمان نگاه کنیم. وقتی من نگاه کردم دیدم پرچم ایران خیلی بالاتر از پرچم آمریکا و شوروی در حال بالا رفتن است و به اهتزاز درآمد. تختی بلافاصله گفت بلور این نیز حائز اهمیت نیست ولی آنچه که اهمیت دارد رسیدن این خبر به گوش مردم است و شادی و خوشحالی آنها برای من یک احساس غرورآمیز است. این حائز اهمیت است."
گفته های بالا به خوبی نشان می دهد که تختی هدف از قهرمانی را فقط شاد کردن دل مردم می داند و البته مردم هم واقعاً تختی را دوست داشتند و بر تلاشش ارج می نهادند. به همین خاطر بود که در همان معدود دفعاتی هم که با شکست به کشور برگشت برای استقبال از او سنگ تمام گذاشتند.
● کاپیتان تختی
با آن که کشتی یک ورزش انفرادی است اما به اذعان تمام کسانی که در این ورزش دستی بر آستین دارند، صمیمیت و اتحاد و یکدستی اعضای تیم با هم می تواند شانس موفقیت همه را بالا ببرد و نقش کاپیتان تیم در این میان بسیار کلیدی است. تختی سال ها کاپیتان تیم ملی بود که به خوبی از پس این وظیفه برمی آمد. ابراهیم سیف پور قهرمان نامدار المپیک در این رابطه می گوید:" در مدت هشت، نه سال در کنار تختی در اردودها بودم. از ایشان خیلی چیزها یاد گرفتم. اخلاق و کردار نیکوی او همه را تحت تأثیر قرار می داد. راستی راستی در تیم برای همه بچه ها حکم یک سردار و پرچم دار را داشت. هر تیم ورزشی اگر فاقد یک سردار با ویژگی های اخلاقی باشد آن تیم موفق نخواهد بود و تختی از وقتی پایش به تیم ملی باز شد حکم سردار تیم را داشت. تختی در واقع کاپیتانی بود که هیچگاه خود را کاپیتان معرفی نمی کرد او چنان مقدم تازه واردها را گرامی می داشت که حد و وصفی نداشت."
پرویز عرب که در تیم سازمان برنامه با تختی هم تیمی بود خاطره ای تعریف می کند که به خوبی تفکر تیمی تختی را نشان می دهد او می گوید:
" تیمی در ایران بود با نام سازمان برنامه که من و قهرمانانی مانند تختی، توفیق و فردین و حبیبی عضو آن بودیم. مدیرعامل تیم که علاقه زیادی به تختی داشت مبلغی به طور اختصاصی به وی داد که غلامرضا آن را بین همه تقسیم کرد و حتی مدیرعامل سازمان برنامه به ایشان گفت من این مبلغ را به طور اختصاصی به خود شما دادم، اما تختی گفت: ما همه در یک تیم هستیم و فرقی هم نداریم... که من خودم اعتقادم به او چندین برابر شد. "
عبدالله خدابنده از قهرمانان به نام کشتی خاطره ای تعریف می کند که تعهد تختی را به تیم نشان می دهد او می گوید:
" بعد از المپیک ۱۹۵۶ ملبورن نفری پنجاه هزار تومان به دارندگان مدال طلای المپیک (تختی و حبیبی) و نفری سی هزار تومان به نفرات دوم (خجسته پور و یعقوبی) پرداخت کردند. تختی بعد از بازگشت تیم از ملبورن پنهانی بدون آن که کسی خبر داشته باشد سه نفر از کشتی گیران را که نتوانستند در المپیک ملبورن مدال کسب کنند به یک چلوکبابی دعوت نمود و نفری ۵ هزار تومان به آنها پرداخت کرد و به آنها گفته بود: " شما هم برای تیم زحمت کشیده اید و این پول حق شماست."
محمدعلی صنعتکاران از قهرمانان جهان و از هم تیمی های تختی تأثیر رهبری و کاپیتانی او را در تیم بسیار مؤثر می داند او می گوید:
" تیم کشتی ایران در سال ۱۹۶۱ در یوکوهاما به مقام قهرمانی جهان دست یافت. اگر بخواهم حقیقتش را بگویم این وجود تختی بود که تیم را قهرمان جهان کرد. وقتی تختی همراه تیم بود همه تلاش می کردند تا به قهرمانی یا حداقل به مدال نقره برسند. او اعضای تیم را اعضای بدن خودش می دانست و دوست داشت همه بچه ها روی سکو بروند و مدال بگیرند و مدام از این تشک به آن تشک می رفت و سفارش های لازم را به اعضای تیم می کرد و در این مورد خیلی حساسیت به خرج می داد و با تعصب تمام کشتی های خودش و مبارزات ما را دنبال می کرد.
● آخرین مسابقه تختی
امروزه در بین ورزشکاران خداحافظی در اوج یک ارزش محسوب می شود زیرا فکر می کنند در صورتی که شکست بخورند اعتبار گذشته شان را هم از دست می دهند و قهرمانی های قبلی شان خدشه دار می شود و به اصطلاح به فکر آبروی ورزشی خود هستند. جهان پهلوان تختی بعد از المپیک ۱۹۶۴ توکیو و با وجود توصیه بعضی از دوستانش که او را از حضور مجدد در میادین برای حفظ اعتبارش منع می کردند برای شرکت در مسابقات ۱۹۶۶ تولیدو به میادین برگشت. به راستی چرا؟ آیا تختی می خواست به مدال هایش اضافه کند؟ آیا او تشنه افتخاری دیگر بود؟ گفته های مرحوم نبی سروری که خود از دلاوران کشتی و هم تیمی تختی بود در پاسخ به این سؤالات راهگشا و ارزشمند است. سروری می گوید: " در آستانه سفر به تولیدو آمریکا ( ۱۹۶۶ ) قرار داشتیم که مهدی تختی ا ز وضع غلامرضا از من پرسید، در پاسخش گفتم: تختی در سن و سالی نیست که بتوان انتظارات گذشته را از او داشت. ولی اگر قرعه چنان باشد که در دوره مقدماتی به آئیک و مدوید برخورد نکند می توان انتظاراتی از او داشت... گویا این اظهارنظر من به گوش خدابیامرز رسیده بود.زمانی که از هیاهوی بدرقه کنندگان فاصله گرفتیم و در داخل هواپیما مستقر شدیم من رو به اسم صدا کرد و خواهش کرد کنارش بنشینم. وقتی در کنارش قرار گرفتم بدون مقدمه گفت: سروری! الان که می بینی آمدم کشتی بگیریم برای خودم محرز است که هیچی نمی شم ولی چه کنم که نمی توانم روی خواست مردم ایستادگی کنم، می دانم غرورم در مقابل حریفان جوان شکسته خواهد شد ولی شاد هستم که می توانم اسباب رضایت آنهایی را که به من هستی و اعتبار بخشیدند جلب کنم. جوابی نداشتم که به او بدهم، از بد حادثه تختی در آخرین میدان از نقطه نظر قرعه با خوش اقبالی مواجه نشد... ابتدا حریف مجاری را که سا لهای بعد در کشتی آزاد و فرنگی صاحب مدا لهای متعددی شد شکست داد و بعد از اینکه مقابل احمد آئیک ترک مغلوب شد برای آخرین کشتی به دیدار قو یترین حریفش الکساندر مدوید رفت. وقت اول تمام شد، هنگام استراحت به من گفت :سروری! هیچ جا را نمی بینم. به او گفتم اگر واقعاً نمی توانی کشتی بگیری ادامه نده. سری تکان داد و گفت: من اینجا آمده ام که کشتی بگیرم، حرفش را هم نزن. به واقع در آخرین کشتی تختی با همه مشکلات مرد و مردانه جنگید و با مسابقات قهرمانی وداع کرد.
● نوجوان قالپاق دزد
در شب های ماه رمضان تختی معمولاً به زورخانه می رفت. تختی شبی به زورخانه رفت و اتومبیلش را در خیابان پارک کرد. یکی از فرصت استفاده کرد و مشغول دزدیدن قالپاق اتومبیل تختی شد که افسر گشت منطقه او را دید و دستبند زد و به چفت در زورخانه قفل کرد. بعد به سراغ تختی در داخل زروخانه رفت و ماجرا را گفت، تختی با او بیرون آمد و گفت دست هایش را باز کن، افسر شهربانی گفت ممکن است فرار کند، اما تختی گفت: نه، باز کن. افسر دست های جوان را باز کرد و تختی او را به زورخانه برد و در گوشه ای مشغول صحبت شد و پرسید چرا مرتکب دزدی می شود، جوان، فقر و گرسنگی را عنوان کرد. تختی می گوید که فکر سرنوشت چنین عملی را بکند که بالاخره گرفتار می شود و خلاصه آنقدر با آن جوان صحبت کرد که او از عمل خود ابراز ندامت کرد و حاضر شد هر چه جهان پهلوان بگوید قبول کند و تختی او را به یکی از دوستانش که صاحب حرفه ای بود معرفی و ضمانت او را هم خودش کرد. آن جوان چندی بعد با آن شغل، مردی صاحب زندگی و خانواده شد.● زلزله بوئین زهرا
به جرأت می توان گفت که نام زلزله بوئین زهرا با نام تختی عجین شده است و شاید اولین کلمه ای که بعد از زلزله بوئین زهرا به ذهن متبادر می شود نام جهان پهلوان تختی باشد. زیرا تختی با کاری که انجام داد به تمام ورزشکاران فهماند که آنها خارج از میادین مسابقه هم در قبال مردم و اجتماع خویش مسئولند و باید هر آنچه که می توانند برای مردم در ایام هجوم مصائب و بلایا انجام دهند.ناصر ایرانی در قصه تختی « داستانی که نوشته نشد » در مورد تصمیم برای کمک به زلزله زدگان به نکات جالبی اشاره می کند. او می نویسد: " چند روز پس از زلزله ای که بوئین زهرا را ویران کرد، پهلوان و چند نفر از دوستانش ایستاده بودند در میدان مجسمه و روزنامه کیهان را که پر بود از عکس های خانه های ویران شده و انسان های مصیبت زده دست به دست می گرداندند و از بلایی که پیش آمده بود حرف می زدند. صبحت به همدردی با زلزله زدگان کشید. یک نفر گفت: روزگار بدی شده، مردم از بدبختی دیگران کک شان نمی گزد. پهلوان پرسید: چی؟ جواب داد: تو محله ما یک مرکز جمع آوری اعانه درست کرده اند. امروز چند دفعه از جلوش رد شدم. جز دو سه نفر شندره پوش هیچکس را ندیدم که کمکی بکند. پهلوان گفت: خیال می کنی تقصیر مردم است؟
آره دیگه، وقتی این جور مصیبت ها پیش می آید، آدم انتظار دارد که مردم، هیچی هم که نباشد، به اندازه یک پتو کهنه فداکاری بکنند. یک نفر اعتراض کنان گفت: مردم ما اگر هیچ خوبی دیگر نداشته باشند این یک خوبی را دارند که دیگران را وقت مصیبت تنها نمی گذارند. یک نفر دیگر اضافه کرد: با تمام دل و جان نفر اولی پقی زد زیر خنده و گفت: نمون هاش همین که من امروز دیدم. پهلوان جواب داد :عیب از آنهایی است که خودشان را انداخته اند وسط معرکه، مردم بهشان اعتماد ندارند، اصلاً میانه خوشی باهاشان ندارند.
این حرف ها بهانه است، پهلوان.
بهانه نیست. نمی خواهند معرکه گیرها سیاهشان بکنند، می دانند که آنها برای بازار گرمی خودشان است که این کار را می کنند.
به خدا این مردم بی رحمی که من می شناسم، اگر پسر علی هم ازشان تقاضا بکند، سر کیسه شان را شل نمی کنند.
پهلوان با قاطعیت گفت: نه! و به فکر فرو رفت. دیگران ملامت کنان، چشم انداختند تو چشم نفر اولی. خیال می کردند که حرف او پهلوان را دلخور کرده، که نکرده بود. یعنی دلیلی نداشت که بکند. او نظر خودش را گفته بود و پهلوان هم ناگهان به ذهنش رسیده بود فکر می کرد:
خودم می افتم وسط.
و در میان تعجب دیگران که منظورش را نفهمیده بودند، رو کرد به نفر اولی و گفت: نه برای اینکه بهت ثابت کنم که اشتباه می کنی، بلکه برای این که بالاخره یک نفر باید بیفتد وسط و سبب خیر شود. اینچنین بود که غلامرضا تختی که از دستگاه های دولتی برای کمک به مردم ناامید شده بود، آستین همت را بالا زد. تختی و همراهان برای جمع آوری کمک های مردم از خیابان ولیعصر و دو راهی یوسف آباد در حالی که چند وانت هم پشت سر آنها برای جمع آوری کمک های جنسی مردم حرکت می کرد، پیاده تا ایستگاه راه آهن آمدند و مردم که دهان به دهان از حرکت تختی خبردار شده بودند از دور و نزدیک خودشان را برای کمک به تختی رساندند و کمک های بسیار خوبی به زلزله زدگان کردند. مردم چون از این مسئله مطمئن بودند که کمک هایشان حتماً به دست زلزله زده ها می رسد هر چه در توانشان بود به تختی می دادند.
در این بین وقایع جالبی هم به وجود آمد که ذکر آنها می تواند جایگاه جهان پهلوان تختی را در میان مردم بیشتر بنمایاند. عطاءالله بهمنش ازکارشناسان معروف کشتی در این مورد می گوید: " نزدیک ظهر بود که تختی به خیابان استانبول رسید و به مغازه ای مراجعه کرد ،صاحبش گفت: من از این پول ها به کسی نمی دهم ولی به تو پهلوان ایمان دارم. آن دخل را بردار و برو! مطمئن هستم در محل درستی مصرف خواهد شد.
محمود معزی پور از هم دوره های تختی نقل می کند:
" توی خیابان منیریه مردی که متوجه موضوع شده بود به طرف تختی آمد و کتش را از تش درآورد و آن را به دست تختی داد و گفت: اختیار دارد که تمام موجودی جیب هایش را بردارد، تختی هم با تعارف و حیای تمام بالاخره خودش را راضی کرد که دست توی جیب های کت مرد بکند. موجودی جیب های او حدود پانزده هزار تومان بود که تختی باز هم از آن آقا اجازه گرفت و با اطمینان خاطر از رضایت کامل او، پول ها را داخل ساک انداخت.
اما حکایت پیرزنی که چادرش را به تختی داد عمق علاقه و اعتماد مردم به تختی را کاملاً نشان می دهد. ناصر ایرانی در این مورد می نویسد: پیرزن رفت جلو، چادرش را داد به پهلوان، دست گذاشت رو شانه اش و پیشانیش را بوسید و گفت: پسرم، خدا عمرت بدهد که به فکر مصیبت زده ها هستی، خدا عزتت را بیشتر از اینها بکند که غصه خانه خراب ها را می خوری. من خجالت زده ام که چیز دیگری ندارم. پهلوان چشم هایش را که از اشک برق می زد با پشت دست پاک کرد. آن وقت در حالی که سعی می کرد چادر را به پیرزن پس بدهد گفت: مادر، ممنونم، از مرحمتتان متشکریم. اما لطف کنید و چادرتان را بگیرید. پیرزن چادر را از پهلوان گرفت و انداخت روی تل هدایا. بعد گره لچکی را که به سرش بسته بود سفت تر کرد و گفت: خدا از سر تقصیراتم می گذرد که این جوری ایستاده ام جلوی این همه نامحرم.
حتم دارم، خودش می داند که در راه خودش است. پهلوان چادر را برداشت و ملتمسانه از پیرزن خواهش کرد که آن را قبول کند، بعد گفت: همان مرحمتتان کافیست مادر، پیرزن دوباره چادر را گرفت، دوباره آن را انداخت روی تل هدایا و با لحن مادری که از حرف گوش نکردن فرزندش بی حوصله شده گفت: مرحمت خشک و خالی که فایده ای ندارد پسرم... البته ما... اما پیرزن خشمگینانه حرف پهلوان را قطع کرد و گفت، یعنی ما فقیر بیچاره ها حق نداریم...؟
صورت پهلوان یک دفعه رنگ برداشت و رنگ گذاشت و شد مثل شاه توت و گفت: شما را به خدا این حرف ها را نزنید. شما از هر ثروتمندی ثروتمندترید، حق دارترید چون که بلند نظرتر و با گذشت ترید. پیرزن همین که سرخ شدن صورت پهلوان را دید، افتاد به هق هق، اما چشمهایش را تندی با گوشه لچکش پوشاند و عقب عقب خودش را از جمع مردم کشاند بیرون و رفت. البته ساواک که از این مسئله مطلع شده بود خواست تا جلوی تختی را بگیرد اما نتوانست و تختی تا انتهای مسیر تعیین شده به راه خود ادامه داد. پس از جمع آوری کمک ها تختی که می دانست مردم به سازمان های دولتی برای توزیع اعتماد ندارند درخواست مؤسسه دولتی اعانات رد کرد و با کمک و راهنمایی دوستان خود و ورزشکاران قزوین به بوئین زهرا رفت و کمک ها را مستقیماً به دست مردم رساند.
منبع: www.akairan.com
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}