نویسنده: مظفر نامدار




 

پرسش های بنیادی

1. می گویند علوم انسانی علومی است که رفتارهای فردی و جمعی، ارادی و غیرارادی و آگاهانه و ناآگاهانه ی انسان را در قالب نظم های تجربه پذیر می ریزد. به فرض پذیرش این تعریف، آیا می توان در حوزه ی علوم انسانی از دانش محض صحبت به میان آورد؟ یعنی دانشی که عام، تعمیم پذیر و خارج از مقوله ی ارزش باشد؟ عده ای به همین اعتبار گفته اند امروزه علوم انسانی از حیطه ی ارزش ها فراتر رفته و وارد مقوله ی دانش محض شده است. یعنی هست ها و بایدهای علوم انسانی دانشی قطعی است و یافته های آن در همه ی جوامع، با هر بینش و گرایشی، اثرات مشابهی دارد.
2. گفته اند که وجه تفاوت هر جامعه ای بر پایه ی تمایزهای فرهنگی آن جامعه استوار است و جهت گیری های فرهنگی هر جامعه ای در علوم انسانی آن جامعه متبلور است.
آیا علوم انسانی در ایران (نه علوم انسانی ایران) رابطه ی تولیدی با زمینه های فرهنگی و تاریخی کشور دارد یا صرفاً یک سلسله آموزه های فانتزی در نظام آموزشی کشور است؟
3. می گویند علوم انسانی در ایران از عقلانیت خودبنیاد و نظام های ارزشی حاکم بر این عقلانیت (که عقلانیتی غربی است) نشئت گرفته است.
آیا عقلانیتی که صورت بندی های خاص خود را دارد و محصولاتی که تولید می کند متعلق به همین صورت بندی است، می تواند جامعه ی تراز انقلاب اسلامی و انسان جمهوری اسلامی را تولید کند؟
برای پاسخ به این پرسش ها مقدماتی لازم است.

مقدمه ی اول

الف) صحبت کردن از علوم انسانی در ایران یک چیز است و بومی کردن آن چیزی دیگر.
ب) ما سه برداشت از علوم انسانی داریم: نخست علوم انسانی بما هو علوم انسانی؛ یعنی علوم انسانی ای که در ذهن ماست: علوم انسانی آرمانی. این علوم انسانی در خارج وجود ندارد، ولی ما پیوسته از اهمیت و ارزش آن سخن می گوییم و تأثیرات آن را در پیشرفت کشور متذکر می شویم.
به جرئت می توان ادعا کرد که اغلب مسئولان نظام آموزشی کشور، وقتی از علوم انسانی سخن می گویند، از این علوم انسانی ذهنی حرف می زنند!
دیگری علوم انسانی ایرانی است؛ یعنی علومی که محصول فکر، فرهنگ و تاریخ ایران است. ذخایر و سرمایه های گران قدری که اغلب در جامعه ی امروزی ما ناشناخته و مورد انکار است و ما آن ها را به موزه ی تاریخ سپرده ایم و اگر هم در مجامع رسمی، سخنی از آن ها به میان می آید، در حد بزرگداشت و فاتحه خوانی است! ما رابطه ی تولیدی این علوم انسانی را با دنیای خود قطع کرده ایم و وقتی سخنی از این ذخایر به میان می آوریم،‌ مملو از ادبیات حسرت مآبانه است. گویی دست یا دست هایی این گنج های گران بها را از ما ربوده اند و ما نمی توانیم از این میراث بزرگ در زندگی خود بهره گیریم. از این علوم انسانی، در نظام آموزشی و پژوهشی کشور به اکراه، در حد تشریفات استفاده می شود.
سومین برداشت از علوم انسانی در ایران ملغمه ای از تمامی آن چیزی است که در نظام آموزشی و پژوهشی و بازار چاپ و نشر ایران، اعم از داخلی و خارجی، ‌ترجمه و تألیف و غیره وجود دارد و در تقسیم بندی های رسمی، از آن تحت عنوان علوم انسانی جدید یاد می شود. علومی که برای ترجمه و تولید آن هیچ استانداردی وجود ندارد! در ایران منورالفکرها از قدیم به ما گفته اند که حتی اگر می خواهید آفتابه هم تولید کنید، باید نشان استاندارد داشته باشد؛ اما برای تولید محصولات عرصه ی روان شناسی، فلسفه، ادبیات، علوم تربیتی، دین، سیاست، اقتصاد، علوم اجتماعی و غیره هیچ استانداردی را مشخص نکرده اند! چرا؟ چگونه تولید آفتابه و پفک نمکی نیاز به استاندارد دارد، ولی غذای روح و روان و اندیشه ی انسان نیاز به استاندارد ندارد؟
اینکه گفته می شود علوم انسانی در ایران نازا و ناکارآمد است و باید آن را بومی کرد، ناظر به کدام یک از معانی و برداشت های علوم انسانی است؟

مقدمه ی دوم
بحث کردن پیرامون علوم انسانی بماهو علوم انسانی، بی فایده است، چون چنین بحثی نظری است و شک در نظر، در مشرب اسلامی نه تنها مذموم نیست، بلکه ممدوح نیز هست. معضل ما شک به علوم انسانی در حوزه ی نظر نیست، بلکه شک به علوم انسانی در حوزه ی عمل است.
این دو مرتبه را اگر متوجه نشویم، درکی از دیدگاه کسانی که می گویند علوم انسانی در ایران عقیم و ناکارآمد است نخواهیم داشت.
علوم انسانی به مفهوم رجوع به ذخایر و سرمایه های ایرانی نیز که فی البداهه، چون از حوزه ی تولید در نظام آموزشی ما خارج شده است، نمی تواند موضوع مجادله باشد.
پس موضوع بحث ما علوم انسانی موجود در ایران است؛ یعنی همان علومی که به آن علوم انسانی جدید می گویند. اگر پذیرفتیم باید از علوم انسانی موجود در ایران بحث کنیم، نه از آن علوم انسانی که در ذهن من و شما و دیگران است، با دو سؤال اساسی رو به رو خواهیم شد:
اول) آیا علوم انسانی موجود در ایران مولود سرمایه های فرهنگی و دینی و ملی ماست و ناظر به حل مسائل مبتلا به این جامعه است یا نه؟
اگر پاسخ مثبت است، پس چرا از بومی شدن این علوم سخن می گوییم؟ مگر مراد از بومی شدن این نیست که علوم انسانی با تکیه بر ذخایر و سرمایه های فکری، فرهنگی، تاریخی و دینی ایران، تولید شده باشد؟
دوم) اگر علوم انسانی موجود،‌ مولود مبادی و مبانی فرهنگی ما نیست، ‌باز هم صحبت کردن از بومی شدن علوم انسانی بی معناست، زیرا چگونه می توان علومی را که از جنبه های مبادی اولیه و اصول موضوعه، معرفت شناسی، هستی شناسی، انسان شناسی و غیره بیگانه با فرهنگ ماست بومی کرد؟ پس وقتی ما از بومی شدن علوم انسانی ایران صحبت می کنیم، از چه چیزی حرف می زنیم؟

مقدمه ی سوم

الف) علوم انسانی بومی ایران چه معنایی دارد؟
ب) پیش فرض های این علوم انسانی چیست؟
عده ای معتقدند که علوم انسانی در ایران همین فعالیت ها و دروس رسمی در نظام آموزشی و پژوهشی است که زیرعنوان مجموعه ای از رشته ها و دروس مثل الهیات، علوم اجتماعی، علوم سیاسی، اقتصاد، علوم تربیتی،‌ روان شناسی و غیره آموزش داده می شود. بنابراین باید به دنبال تبیین این فعالیت های رسمی و بومی کردن این ها باشیم.
عده ای دیگر می گویند علوم انسانی موجود اساساً نسبتی با ایران ندارد، زیرا هیچ پیش فرض و حکمتی برای این بلبشویی که تحت عنوان علوم انسانی در ایران مطرح می شود وجود ندارد.
برای شکل گیری علوم انسانی و صورت بندی هایی که در آن شکل می گیرد باید به دنبال خصیصه هایی از یک حکمت خاص بگردیم. وقتی چنین حکمتی در پس علوم انسانی در ایران نیست، چگونه می توان از چنین علومی انتظار حل مسئله داشت. اگر چنین نیست، خصیصه های این حکمت چیست که می توان در ذیل آن، دانش های خاصی را به هم متصل و طبقه بندی کرد و اسم آن را علوم انسانی ایران گذاشت؟
هر دانشی مبتنی بر پیش فرض هایی است. پیش فرض های این حکمت چیست؟ اگر این حکمت که علوم انسانی موجود براساس آن شکل گرفته ایرانی است، پس چرا بین تفکر حکمی ما و سایر سطوح فکری در سیاست، فرهنگ، اجتماع و همه ی آن علومی که امروزه تحت عنوان علوم انسانی در کشور طبقه بندی می شود شکاف عمیقی وجود دارد؟
چرا علوم انسانی ایران، ما را به عمیق ترین لایه های تفکر، که هر تغییری باید از آنجا آغاز شود، ‌هدایت نمی کند؟
آیا اصولاً در ایران، به تعبیر غربی ها، پارادایمی برای علوم انسانی وجود دارد که براساس آن پارادایم، بتوان به تولید علم اقدام کرد؟ علوم انسانی در ایران، به دلیل فقدان این پارادایم، معلوم نیست نگهبان چه چیزی است و قرار است چه چیزی را بسط دهد. در حالی که می دانیم علوم انسانی غربی یا به تعبیر هوسرل، علوم انسانی اروپایی، نگهبان مدرنیته است و وظیفه ی آن حفظ، تقویت و بسط مدرنیته است.
این حقیقت دارد که بعضی از متفکران ما گفته اند: «جهان جدید اگر بپذیریم که با علوم انسانی ساخته نشده است، اما اکنون چرخ آن بدون این علوم نمی گردد. جهان جدید با طراحی ساخته نشده است، اما مدرنیزاسیونی که جهان جدید همه جا مبشر آن است، بدون طراحی تحقق نمی یابد و این طراحی، کار علوم انسانی است. تجدد چیزی جز قدرت انسان غربی (نه قدرت بشر) نیست و وظیفه ی علوم انسانی غربی، تولید، حفظ و بسط این قدرت است». مگر غیر از این است که در جهان معاصر، علوم انسانی غربی توجیه گر سیطره ی استعمار، استبداد، استکبار و امپریالیسم است؟ اکنون جدی ترین سؤال برای علوم انسانی در ایران این است که خود را توجیه گر چه چیزی می داند؟ آیا علوم انسانی موجود در ایران اصلاً به تاریخ ایران تعلق دارد؟ علوم انسانی در ایران اصلاً تاریخ دارد؟
اگر بر اساس قول متفکران مدرن اروپا، علوم اروپایی (به عنوان بخشی از تاریخ اروپا) قابل تفکیک از این تاریخ نیست، علوم انسانی در ایران چه نسبتی با تاریخ ایران دارد؟
هوسرل از بحران علوم اروپایی حرف می زند. وقتی از فلسفه ی مدرن، فلسفه ی یونانی، فلسفه ی مسیحی، علوم اروپایی و امثال آن می توان سخن به میان آورد، چرا نباید از علوم انسانی ایرانی اسلامی سخن گفت؟

نتیجه

1. علوم انسانی در ایران با همین درک تراکمی، انباشتی و تلفیقی، یعنی نشاندن پاره ای از رشته های آموزشی کنار هم و اعطای مفهوم علوم انسانی به آن ها در نظام آموزشی ایران، بدون توجه به پیش فرض ها و مبادی اولیه و اصول موضوعه ای که باید همه ی علوم داشته باشند، دستاورد مراکز دانشگاهی و محصول برنامه ریزی کارگزارانی در نظام آموزشی و دانشگاهی ایران است که از اساس قرار نبود در این مراکز و دانشگاه ها تولید دانش اتفاق بیفتد. به عبارت دیگر، علوم انسانی موجود، که کارآمدی و توانایی آن مورد تردید است، محصول ساختاری است که از اساس قرار نبود این ساختار تولیدکننده باشد، بلکه قرار بود مقلد و توجیه کننده و مونتاژگر وضع موجود باشد.
2. علوم انسانی در ایران شبیه احزاب سیاسی ایران است و فاقد شخصیت تولیدی در سه زمینه ی بنیادی زیر است که اقتدار و قدرت ملی ایران، ‌رابطه ی دیالکتیکی با این سه زمینه داشته و دارد:
الف) تولید دانایی
ب) تولید توانایی (تولید ثروت و سرمایه، اعم از سرمایه ی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و...)
پ) تولید نظریه و الگو
3. به همین اعتبار، می توان با قاطعیت اعلام کرد که علوم انسانی موجود، به دلیل فقدان شأنیت و قدرت تولید، مشخص نیست در ایران نگهبان چه چیزی است و قرار است چه چیزی را حفظ و منتشر نماید.
4. بومی شدن علوم انسانی با افزودن پسوندهای «اسلامی» و «ایرانی» به دست نمی آید. برای تحقق این مهم، ‌باید به ذخایر و سرمایه های بومی، یعنی ذخایر و سرمایه های ایرانی اسلامی رجوع کرد و براساس آن تولید نمود.
5. لاجرم باید ابتدا این ذخایر را شناسایی، سپس استخراج و بعد، تصفیه نمود تا تبدیل به سرمایه شوند.
6. هر تولیدی نیاز به سرمایه دارد؛ یا این سرمایه از ذخایر، یعنی داشته های خود به دست می آید یا باید آن را از جایی وام گرفت یا باید این دو را تلفیق کرد.
7. هر عاقلی می داند کسانی که تمام سرمایه ی موردنیاز خود برای تولید را وام می گیرند، بخش اعظمی از دست رنج خود را باید صرف بازپرداخت این وام و بهره های آن می کنند. چنین روشی در تولید، علی الخصوص در علوم انسانی، به منزله ی تولید برای دیگران است؛ یعنی نحیف ماندن سرمایه برای تولید ناچیز.
8. ترجمه در علوم انسانی، که از ابتدا سیطره ی خود را بر مراکز دانشگاهی و آموزشی ایران تحمیل کرد، چیزی جز گردآوری نحیف سرمایه ای قرضی برای تولید نبود و از ابتدا نیز معلوم بود که حاصلی از این سرمایه نصیب ملت ایران نمی شود.
9. انسانی که علوم انسانی موجود به ما معرفی می کند، تصویر درستی از انسان موردعلاقه ی فرهنگ ایرانی ارائه نمی دهد. در انسان شناسی ما، انسان هایی هستند که علوم انسانی موجود شأنی برای آن ها قائل نیست. مثلاً علوم انسانی موجود، شأنی برای پیامبران، امامان(ع)، اولیا و ... قائل نیست. همان طوری که برای بعضی از موجودات دیگر عالم خلقت که ما درک تفصیلی از آن ها نداریم شأنی قائل نیست و آن ها را به مسخره می گیرد؛ مثل جن، پری و...
10.در فرهنگ ایرانی، معارفی وجود دارد که علوم انسانی موجود شأنی برای آن ها قائل نیست؛ مثل کتاب های آسمانی، متون روایی و امثال آن ها که در زندگی ما ایرانی ها نقش سازنده ای دارند.
11. علوم انسانی موجود برای مذهب و همچنین تاریخ، جامعه و نظام برآمده از آن، شأنی قائل نیست.
12.در معرفت شناسی ایرانی، عقلانیتی وجود دارد که علوم انسانی درکی از این عقلانیت ندارد و چون درکی از آن ندارد، این عقلانیت را انکار می کند؛ مثل عقلانیت توحیدی و عقل بیرونی. علوم انسانی موجود تنها به عقل انسانی (که ما از آن تعبیر به عقل درونی می کنیم) به شکل ناقص نظر دارد و عقل بیرون از انسان را، که مددکار انسان در حیات اجتماعی است و در شریعت تجلی دارد، نفی می کند؛ در حالی که در دستگاه معرفت شناسی ما ایرانی ها، هر دو عقل معتبر هستند.
13.در فرهنگ ایرانی مفاهیمی وجود دارد که علوم انسانی موجود درک نحیفی از این مفاهیم دارد؛ مثل عقل، عدالت، آزادی، فضیلت و... این درک، استعداد برقراری رابطه با این مفاهیم عمیق و دقیق را ندارد. مثلاً علوم انسانی موجود، لشکرکشی کشورهایی را که داعیه ی دمکراسی و حقوق بشر را دارند و به همین بهانه انسان ها را می کشند، عین فضیلت، آزادی و حقوق بشر می داند و به توجیه آن می پردازد؛ در حالی که فهم ما ایرانی ها از آزادی، عدالت و حقوق بشر بسیار عمیق و دقیق است.
14. علوم انسانی موجود بهره کشی تجاری از زنان برای تبلیغ کالاها و همچنین به نمایش گذاشتن تفاوت های جنسی را عین آزادی می داند؛ در حالی که در فرهنگ ملت ایران، این مسئله عین بردگی است.
15.مهم ترین مسئله ای که وجاهت علوم انسانی موجود در ایران را مورد تردید قرار می دهد این است که ما در جامعه ی خود دانش هایی داریم که در اعتقادات ما ریشه دار و عمیق هستند. این دانش ها بسیار فربه هستند و سرمایه های فرهنگی، اجتماعی و معرفتی ما به حساب می آیند و ریشه در تاریخ و فرهنگ ما دارند و قرن ها مشکلات ما را برطرف کرده اند. علوم انسانی موجود، با این دانش ها نمی تواند رابطه ی تولیدی برقرار نماید و از ابتدا به ملت ایران فشار آورده است که این دانش ها را دور بریزند. دانش فقه، کلام، تفسیر، حکمت و سایر معارف ما جایی در علوم انسانی موجود ندارد.
16.انسان شناسی، هستی شناسی و حتی روش شناسی علوم انسانی موجود، در ایران بسیار نحیف تر از انسان شناسی و هستی شناسی فرهنگ ایرانی اسلامی است. همین مسئله اعتماد ما را نسبت به علوم انسانی جدید کمتر کرده است. انسان شناسی، جامعه شناسی، معرفت شناسی و هستی شناسی علوم انسانی رسمی و موجود در ایران، توانایی پاسخ گویی به پرسش های بنیادین مردم ما را در این عرصه ها و زمینه های کاربردی ندارند و چون از ابتدا استعداد و توانایی پاسخ گویی به این پرسش ها را نداشته اند، اقدام به تحریف، تخریب و نفی فرهنگ ایرانی و تحقیر ملت ایران کرده اند. ملت ایران به راحتی نمی تواند عملکرد علوم انسانی موجود و اصحاب آن را به فراموشی بسپارد.
17.برای فهم توانایی علوم انسانی موجود در حل مسائل انسان شناسی،‌ جامعه شناسی، معرفت شناسی و هستی شناسی ایرانی، باید ببینیم که آن ها در طول این مدت، چقدر توانایی جذب سرمایه های فرهنگی، فکری، تاریخی و اجتماعی ایران را داشته اند. از این جنبه ممکن نیست علوم انسانی موجود امتیاز خوبی به دست آورد؛ زیرا وقتی مبانی شناخت و راه گشایی مسائل مبتلا به خود را از علوم انسانی موجود طلب کنیم، به سادگی متوجه می شویم که این علوم بسیاری از ساحت های حیات جامعه ی ایرانی را دربرنمی گیرد و ما را با این ذخایر و سرمایه ها پیوند نمی زند.
18. راست است که گفته اند «علوم انسانی جدید با انسان شناسی، جامعه شناسی، معرفت شناسی و هستی شناسی متعارف کار دارد و اگر از چنین انسان و جامعه ای عبور کند، قادر به طبقه بندی و تعریف خود نیست و نمی تواند در ردیف علوم متعارف قرار گیرد.»
19. چه خوشمان بیاید یا نیاید و چه قبول داشته باشیم یا نداشته باشیم، علوم انسانی جدید در ایران آلوده ی ایدئولوژی، اسطوره و اتوپیاست و عنصر قابل توجهی از باروری در آن وجود ندارد. این علوم انسانی نمی تواند توجه ملت ایران را برای قدرت حضور و تداوم زندگی، در جهانی که می خواهند در آن با زور،‌ استبداد و استعمار، ‌فرهنگ ها و تمدن ها را حذف کنند، جلب کند و واقعیت های تجربه شده در تاریخ ما را، ‌که بخشی از حیات فرهنگی ما و موضوعی برای آینده است، به ما یادآوری نماید.
دیتر میسگلد می گوید: هر فرهنگی می تواند با فرهنگ دیگر بر پایه ی استدلال ارزش های خودش به گفت و گو بپردازد؛ مشروط بر آنکه نگاهش نسبت به آنچه دیگری می گوید نیز باز باشد و حرف های آن را بشنود. در چنین شرایطی، یک نقطه نظر مشترک درباره ی مبادله ی کاملاً طبیعی و غیراجباری بین فرهنگ های مختلف می تواند پدید آید.(1) ملت ایران، در طول تاریخ، با فرهنگ ها و ملت های دیگر باز و کریمانه رو به رو شده و از مبادله ی طبیعی و غیراجباری فرهنگ ها هراسی به خود راه نداده است؛ اما در رفتاری که علوم انسانی جدید با ملت ایران در قرن گذشته کرد، ‌دامنه ی تخریب و تحقیر آن چنان عمیق، گسترده و ویران کننده بود که بستر هر اعتمادی را سلب کرد.

سخن آخر

اگر چرخه ی دانش و پیشرفت علم در علوم پایه و علوم کاربردی، فرآیندی است که از تولید دانش، تبدیل به فناوری، تولید محصول، ورود به بازار رقابت و تولید ثروت باید نشانی در خود داشته باشد، زمانی می توانیم از علوم انسانی بومی سخن به میان آوریم که فرایند تولید دانش، تبدیل دانش به نظریه، تولید الگو، تبدیل الگو به فرهنگ جامعه و تولید ثروت و سرمایه ی فرهنگی و اجتماعی را نهادینه نماییم. جدول زیر شاید مثال گویایی برای این فرآیند باشد.
چرخه ی دانش و پیشرفت در علوم انسانی
1.تولید دانش و معرفت
2.تبدیل به نظریه
3.تولید الگو
4.فرهنگی کردن الگو
5.تولید ثروت و سرمایه های فرهنگی و اجتماعی و...
چرخه ی دانش و پیشرفت در علوم پایه و علوم کاربردی
1.تولید دانش
2.تبدیل به فناوری
3.تولید محصول
4.بردن محصول به بازار
5.تولید ثروت

پی‌نوشت‌ها:

1.دیتر میسگلد، از هرمنوتیک متن کهن تا متن سیاست رهایی بخش، ترجمه ی حسین مصباحیان، نشر کوچک، تهران، 1385، ص 20.

منبع مقاله : نشریه همشهری خردنامه، شماره 111.