نقش حسن ظن در رابطه ی زناشویی
انسان موجودی است دارای عقل و قلب و نفس و جسم. بنابراین همان گونه که رفتارهای عاقلانه دارد، خطاهایی نیز مرتکب می شود که از ضعف نفس نشأت می گیرد؛ و نتیجه ی این خطاها هلاکت و بر هم زدن آرامش وی است. یکی از این خطاها بدگمانی است؛ بنابراین بر هر انسانی لازم است که نسبت به خدا و سایر انسانها حسن ظن داشته باشد و به خود اجازه ندهد درباره ی رفتار دیگران - به خصوص همسر و بستگان - گمان بد ببرد.
بدگمانی، بدفهمی و سوء برداشت نسبت به گفتار و رفتار همسر و بستگان وی، از موارد بسیار شایعی است که می تواند اوقات خوش هر زندگی مشترکی را تلخ کند. «پدر تو درباره ی من اینچنین فکر می کند.»، «هنوز بعد از این همه سال، والدین تو من را به چشم یک غریبه می بینند.»، «انگار مادر تو خوشش نمی آید که من به خانه تان بیایم»؛ «دیدی خواهر و شوهر خواهرت چه برخوردی با من کردند؟»؛ «خانواده ی تو در جمع خودشان مرا محرم نمی دانند.» این عبارات و صدها عباراتی از این قبیل، گلایه ها و شکوه هایی است که بخشی از گفتگوهای خانوادگی بسیاری از ما را شامل می شود. گاهی هم این خود ما هستیم که به گونه ای رفتار می کنیم که ناخواسته همسر و یا خانواده ی او را به سوی سوء ظن و برداشت های غلط سوق می دهیم. در این مبحث قصد داریم که به عوامل تقویت حسن ظن و علل سوء ظن ها بپردازیم و آثار هر یک را بررسی کنیم.
1- تثبیت بدی ها، مهم ترین اثر سوء ظن
خداوند در آیه ای از قرآن، سه بار بدگمانان، خود را مورد لعن و نفرین قرار می دهد. وزن و آهنگ آیه هم به گونه ای است که می تواند قالب ضرب المثل به خود بگیرد.، خداوند می فرماید: (الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ)؛(1) یعنی آنهایی که گمان بد به خدا دارند، دایره ی زندگی شان - همانند گمانشان - بر محور بدی می چرخد.بر اساس این آیه، افراد با گمان بد خود، وقایع بد را به دایره ی زندگی خود وارد می کنند. در روایت آمده است: «سه اندیشه مذموم است و هیچ کس از آنها نجات و خلاصی ندارد. گمان بد، فال بد و حسد؛ و به شما می گویم چگونه خود را از شرور آنها برکنار سازید: اگر به کسی گمان بد بردید، درباره ی او تجسس نکنید و پیرامون کارش تحقیق و کاوش ننمایید.»(2)
«من می دانم آخرش بد بخت می شوم!»؛ «می دانم که آخرش تو همسر مناسبی برای من نمی شوی!»؛ «می دانم که این بچه به جایی نمی رسد!»؛ «از همان جلسه ی اول خواستگاری دانستم که مادر شوهرم با من کنار نخواهد آمد!». ببینید با به کار بردن چنین عباراتی، چه بر سر زندگی خود خواهیم آورد!
درحقیقت اتفاقات ناگواری که فقط به سادگی یک تصور و گمان به زندگی ما راه یافته اند، به همان سادگی می توانستند از زندگی ما دور بمانند. سوء ظن، بدی ها را تثبیت و حسن ظن، بدی ها را ناپدید می کند. مادامی که انسان به خدای خود حسن ظن داشته باشد، این حسن ظن را به دیگران و همه ی وقایع نیز گسترش می دهد. بهتر است بگوییم:
«بحمدالله با چه خانواده ی خوبی وصلت کردم!»؛ «چه مادر خوبی داری!»؛ «خداوند، چه فرزند شایسته ای قسمت ما کرده است!»
پیوسته مثبت بگوییم و مثبت بیندیشیم. البته باید توجه داشته باشیم که دایره ی اثر این رفتارها، گاهی چندین و چند ساله است. انتظار اینکه با این رفتار بعد از اندک مدّتی مشکلاتمان برطرف شود، انتظار بجایی نیست. مثلاً فردی که بیش از دو سال از زندگی مشترکش نگذشته است، مجاز به انتظار نتیجه نیست. اصلاً دو سال زمان مناسبی برای تجربه نیست و قرار نیست که فرد در ظرف این مدت کوتاه به نتیجه برسد.(3)
2- درمان سوء ظن در برداشت نیکو از رفتار دیگران
از آنجا که بدگمانی بیماری فکری است که جسم را نیز تحت الشعاع خود قرار می دهد و آرامش زندگی را برهم می زند، درمان آن اهمیت زیادی دارد اما نتیجه گرفتن از شیوه درمانی به خواست و اراده خود فرد وابسته است.حال درمان سوء ظن چگونه است؟ درمان هنگامی صورت می گیرد که از رفتار دیگران بهترین برداشت ممکن را داشته باشیم.
اگر مردی دیر به خانه مراجعت کند، همسر او می تواند آن را به عوامل متعدّدی نسبت دهد؛ مثلاً: بی فکر است، من را دوست ندارد، با رفیق هایش در پی خوش گذرانی است، یا می داند که من از تنهایی می ترسم و می خواهد من را آزار دهد. اما روی دیگر سکّه آنکه می تواند دیر آمدن او را با حسن ظن در نزد خود موجه سازد؛ مثلاً مشکلی برایش پیش آمده یا به خاطر گرفتاری زیاد متوجه گذر زمان نشده است. اگر بیاموزیم برای رفتار دیگران، خاصّه آنهایی که به ما نزدیکی بیشتری دارند، محمل خوبی پیدا کنیم، باب سوء ظن بسته می شود. به همین دلیل پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) می فرماید: «برای گفتار و کرداری که از برادرت سر می زند، عذری بجوی و اگر نیافتی عذری بتراش».(4) همچنین عمل به این توصیه ی امیرالمؤمنین (علیه السلام) که فرموده اند برخورد دوست خودت را به بهترین امر ممکن توجیه کن(5)، مؤید همین مطلب است.
آنچه که منشأ آسیب به ما می شود، کینه ای است که از دیگری به دل می گیریم؛ غصه ای است که بر دل راه می دهیم؛ نه عیبی که دیگری دارد. این کینه و این غصه است که دل ما را فاسد و چرکین می کند؛ نه گفتار و رفتار دیگران. اجازه ندهیم احدی تخم کینه در دلمان بکارد. شرط اول جلای دل، دور ریختن کینه هاست.
نقل است که شیخ انصاری (رحمه الله علیه) هیچ گاه عصبانی و ناراحت نمی شد. روزی یکی از شاگردان وی با سایرین قرار می گذارد که هر طور شده ایشان را عصبانی کند. این مرد عظیم الشأن تمام شب های جمعه به قصد زیارت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) از نجف به کربلا عزیمت می کرد. شبی این طلبه با ایشان همراه می شود. هر دو سوار بر کجاوه به راه می افتند. همین طور که شتر در مسیر سنگلاخ حرکت می کرد، ناگهان طلبه از کجاوه به بیرون می پرد و شیخ هم که بدن نحیفی داشت به زمین می خورد. اما با آرامش بر می خیزد، لباس هایش را می تکاند و سوار بر کجاوه همراه با طلبه به راه می افتد. مسیری را طی نکرده بودند که طلبه به بیرون می پرد و شیخ دوباره به زمین می خورد و همچون دفعه ی قبل لباس هایش را می تکاند و سوار بر کجاوه همراه با همسفر خود به راه می افتد. همین اتّفاق برای سومین، چهارمین و پنجمین بار تکرار می شود. همچون دفعات پیش، وی بدون اعتراض لباس هایش را می تکاند و سوار بر کجاوه به سمت مقصد حرکت می کند؛ تا اینکه مرتبه ی ششم طلبه فریاد می کشد که شیخ! چرا چیزی به من نمی گویی؟! جناب شیخ انصاری می پرسند که چرا باید به تو چیزی بگویم؟ طلبه می گوید من این همه شما را اذیت کردم و بارها شما را بر زمین زدم! شیخ انصاری با تعجب می پرسند مگر تو اینها را از روی عمد انجام دادی؟! من هر بار که از کجاوه به بیرون پریدی، نزد خود دلیل آوردم. بار نخست تصور کردم که بار اولی است که بر کجاوه می نشینی. بار دوم نزد خود اندیشیدم که خوابت برده است. بار سوم حدس زدم که جانوری در کجاوه ات دیده ای و وحشت زده شده ای؛ در هر حال برای هر بار وجه موجهی می یافتم. اگر صد بار دیگر هم به بیرون می پریدی و من زمین می خوردم، دلیلی برای آن پیدا می کردم.
در اینجا به خوبی در می یابیم که این حسن ظن شیخ انصاری است که مانع از غضب و خشم ایشان می شود. حال اگر کسی متّصف به این صفت شایسته باشد، دیگر چه کسی قادر به اندوهگین و یا غضبناک کردنش می شود؟
اما بسیاری از ما برخلاف آنچه که بدان توصیه شده ایم، بدترین احتمال و گمان را بر می گزینیم و همان را مبنای قضاوت و عملکرد خود نسبت به دیگران قرار می دهیم.
3- پرهیز از برانگیختن سوء ظن دیگران
ما باید از سوء ظن نسبت به دیگران بپرهیزیم؛ اما به همان میزان باید از برانگیخته شدن سوء ظن دیگران نسبت به خود نیز اجتناب کنیم؛ مثلاً بدانیم که هنگام حضور در جمع، نجوا کردن درگوش دیگری، سوء ظن دیگران را تحریک می کند؛ یا خندیدن هنگام سخن گفتن یک فرد، شائبه ی مسخره شدن را در ذهن او شکل می دهد و یا سرکشی پنهانی به کیف همسر، سوء ظن وی را بر می انگیزد.(6)«اعتماد یک امر قراردادی نیست که بیا من به تو اعتماد کنم و تو به من اعتماد کن. این طوری نیست. اعتماد را باید جلب کرد، با خوبی عمل، با رعایت اخلاق، با رعایت آداب، با رعایت حدود و ثغور و موازین شرعی...»(7)
لذا با به کارگیری اندکی ذکاوت در امور اجتماعی، خواهیم توانست خود را از مظان سوء ظن های احتمالی دور کنیم؛ مثلاً خانمی که در جمع خانواده ی شوهرش با عروس دیگر خانواده در گوشه ای نجوا می کند، امکان سوء ظن خانواده ی شوهر را برای خود فراهم می آورد؛ در حالی که او می توانست با کمی ظرافت و دقّت در رفتار از این امر جلوگیری کند.
همچنین اگر آقایی در جمع خانوادگی همسرش، با داماد دیگر خانواده با گرمی رفتار نکند- مثلاً نرود در کنارش بنشیند و با او خوش و بش نکند - احتمال سوء برداشت برای دیگران را به وجود می آورد.
حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: هر که خود را در جایگاه تهمت و بدگمانی قرار دهد، نباید کسی را که به او بد گمان شده سرزنش کند.(8)
اگر در یک محفل فامیلی به یکی از اقوام توجّه کمتری کنیم، این امکان را فراهم می آوریم که وی با دلشکستگی، برخورد ما را به حساب تکبّر و غرور بگذارد. گاه می توان با احوالپرسی و چاق سلامتی و توجه ویژه به اشخاص، مسئله ای را که می رود تا حادّ و لاینحل بشود، از میان برداشت.(9)
تعریف کردن از افراد نیز، آن هم در حضور خودشان، می تواند بسیاری از سوء ظن ها را برطرف کند. درحقیقت با زبان شیرین می توان خیلی از سوء تعبیرها و سوء برداشت ها را مرتفع کرد.
4- عوامل مؤثر بر ایجاد و تقویت حسن ظن
مهمترین عاملی که می تواند بر حسن ظن افراد تأثیر بگذارد اعتقادات آنها نسبت به مخلوقات و خالق آنها می باشد از جمله این باورها می توان به موارد زیر اشاره کرد:الف: اعتقاد به احسن بودن نظام هستی
یکی از عوامل تقویت کننده ی حسن ظن، داشتن گمان نیکو نسبت به خداوند و مقدراتی است که برای بندگان خود در نظر می گیرد. یعنی اعتقاد قلبی به اینکه آنچه خدا در زندگی ما رقم زده، بهترین است و این یعنی اعتقاد به «نظام احسن». به عبارت دیگر اعتقاد به «نظام احسن» یعنی اعتقاد به اینکه خداوند بهترین امر ممکن را آفریده است.ممکن است این سؤال در ذهن ما مطرح شود که آنچه برای ما رخ داده و مقدّر شده است، بهترین نیست؛ چنان که ما می توانیم بهترین های زیادی را در نزد خود تصور کنیم که می توانست رخ دهد؛ اما برای ما رخ نداده است. در قرآن به این پرسش به روشنی پاسخ داده شده است؛ در این عبارت که: (عَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ)(10)؛ یعنی چه بسا چیزهایی را شما دوست دارید رخ بدهد، ولی این چیزها برای شما شّر است.
در نظر داشته باشید این آیه فقط شامل حسرت های دنیوی نیست. تنها شامل آرزوهایی از این قبیل که «ای کاش خانه ای بزرگ داشتم»؛ «ای کاش فلان مقدار پول داشتم»؛ «ای کاش یک شغل آنچنانی داشتم» نیست؛ بلکه شامل خیلی از درخواست های معنوی ما نیز می شود. در باب مسائل معنوی هم ممکن است ما رسیدن به یک مرتبه ای را برای خود آرزو کنیم؛ اما در حقیقت این امر برای ما شرّ باشد. به یقین اگر ما فرزند امام معصوم می شدیم؛ یا اگر در دوران سید الشّهدا به دنیا می آمدیم، برای هر یک از ما - که در این عصر زندگی می کنیم - شرّ بود؛ چرا که بر این باوریم که آنچه خداوند برای ما رقم زده است بهترین امر ممکن است.
البته آیه ی مذکور با کلمه ی «عسی» به معنای «چه بسا» آغاز شده است؛ بدین معنا که اگر امری مربوط به خودت است و برای آن اختیاری داری، تلاشت را بکن و برنامه ریزی ات را انجام بده. چنانچه قرآن در جای دیگر می فرماید: (لَیسَ لِلاِنسانِ اِلاّ مَا سَعی)(11) اما اگر چیزی صرفاً به خداوند برمی گردد، مطمئن باشید که خیر شما در چیزی بوده است که به شما داده است. خداوند نظام تکوین را به بهترین نحو ممکن آفریده و به ما تحویل داده است.
پس هر چه نسبت به اتّفاق های به ظاهر ناگواری که از اختیار ما خارج است و در زندگی ما رخ می دهند، ناراحت و ناشکیبا باشیم، به همان میزان سوء ظن به خداوند برده ایم. این یک قاعده ی عام است که می توانیم نسبت به همه ی نارضایتی ها و گلایه هایمان تعمیم دهیم. چنانچه حضرت علی (علیه السلام) در نامه معروف خود به مالک اشتر می فرماید: «همانا بخل و ترس و حرص، خوی های پراکنده ای هستند که ریشه در بدگمانی به خدا دارند.»(12)
ممکن است بگویید که من در اموری اختیار نداشته ام؛ اما گاهی آن امور در اختیار کسی دیگری بوده و از طریق اوست که به من شرّی رسیده است. مثلاً امشب که به خانه باز می گردیم، می بینیم که دزد به خانه آمده است. درب خانه محکم بسته بود؛ اما از قضا این دزد به اختیار خود از میان این همه خانه، خانه ی ما را نشان کرد؛ در صورتی که می توانست به خانه ی دیگری برود. به تعبیر دیگر ما همه ی احتیاط های عقلایی را رعایت کرده بودیم؛ در نتیجه خودمان را سرزنش نمی کنیم؛ اما ناراحتی ما از این است که چرا این ضرر از میان این همه آدم، باید متوجه ما بشود؟ و چرا این دزد از میان این همه خانه، باید به سراغ خانه ی ما بیاید؟
توجه داشته باشید که ناراحتی شما از این امر، به نوعی سوء ظن به خدا است. شما پاسخ می دهید که من به خدا سوء ظن ندارم؛ بلکه من از دزدی ناراحتم که به اختیار خود به خانه ی ما زده است.
توجه داشته باشید که در همه ی این چراها و آیاهای شما بی اینکه متوجه باشید، سوء ظن به خدا مستتّر است. دزد تصمیم به دزدی گرفته بود این گناه اوست اما چرا خانه ی شما در مسیرش قرار گرفت؟ ای کاش از مسیر دیگری می رفت؛ ای کاش... خداوند قادر بود همه ی «ای کاش های» شما را عملی کند، اما نکرد! شما در همه ی این چراها و آیاها یک چیز مهم را فراموش کرده اید و آن اینکه خداوند همه ی کارهایش از سر حکمت و خیرخواهی است.
ب: اعتماد به خیرخواهی و حکیم بودن خداوند
در اینجا باید آن اصل اولیه ای را که به تلقّی فرد از اراده و مشیّت خداوند مربوط می شود و در حقیقت ریشه ی همه ی حسن ظن ها و سوء ظن هاست، بررسی کنیم. آنهایی که خودشان را بدبخت می دانند، در واقع نسبت به خداوند، بدگمان هستند. بدگمانی نسبت به خداوند به این معنا نیست که خدا فلان خطا را انجام داده است یا با بعضی ها سَر و سِرّی دارد که با ما ندارد؛ بلکه بدین معناست که خداوند برای برخی از ما بد خواسته است و درنتیجه ی این بدخواهی است که ما به بخت بد گرفتار شده ایم.رسیدن به چنین نتیجه ای یعنی بدگمانی نسبت به امر اعتقادیِ مشترکِ همه ی خداباوران؛ یعنی خیرخواهی خداوند، اگر کسی خیرخواهی خدا را انکار کند، دیگر خدای ساخته و پرداخته ی او، خدای واقعی نخواهد بود. حتی پایین ترین برداشت ها در مورد خداوند، نمی تواند خالی از جنبه ی خیرخواهی او باشد.
البتّه ممکن است با کمی ملاحظه کاری، امور ناگوار زندگی مان را مستقیماً به خداوند نسبت ندهیم و به جای آن سرنوشت، تقدیر، محیط و یا دیگران را نکوهش کنیم؛ اما همه ی ما می دانیم که صحنه گردان همه ی اینها «او» ست و اوست که تقدیر ما را رقم می زند.
«من از بچگی آدم بدبختی بودم»؛ «من هیچ وقت در زندگی طعم خوشبختی و شیرینی را نچشیده ام و نخواهم چشید»؛ «همیشه زندگی من، باید توأم با حوادثی باشد که مستحقّ آن نیستم.» همه ی این عبارات یعنی سوء ظن داشتن به خدا.
اگر شِکوه ها، ناله ها و گله هایمان را خوب بررسی کنیم، متوجه می شویم که: «عیب نقاش می کنی هشدار»؛ یعنی نقاش را زیر سؤال می بریم نه نقش را! و این امریست که در زندگی ما بسیار رخ می دهد؛ بی آنکه متوجه آن باشیم.
خیلی از گله مندی های ما از قبیل: «چرا من کم استعداد هستم؟» ؛ «چرا قد من کوتاه است؟»، «چرا قیافه ام اینچنین است؟» ؛ «چرا در این زمانه و در این خانواده به دنیا آمده ام؟»؛ «چرا تو باید شوهر من باشی؟»؛ «چرا تو باید زن من باشی؟» همه و همه گلایه هایی است که در نهایت نقّاش را نشانه می رود نه نقش را. این چراها یعنی بدگمانی نسبت به خداوند. اگر در مقابلِ هر آنچه که در اختیار ما نبوده و رخ داده است علامت سؤال بگذاریم، در حقیقت خیرخواهی خداوند را مورد سؤال قرار داده ایم.
وقتی ما از افعال اختیاری خودمان سؤال می کنیم؛ مثلاً وقتی از خود می پرسیم: «چرا درس نمی خوانم؟»؛ «چرا کار نمی کنم؟»؛ «چرا این قدر بی نظمم؟»؛ «چرا بیشتر تلاش نمی کنم؟» در پاسخ به آنها به فکر فرو می رویم، بیدار می شویم، تصمیم جدّی می گیریم و در آستانه ی یک تحوّل مثبت قرار می گیریم. اما بخش اعظمی از چراهای مان ربطی به اختیار ندارد و منظور چاره جویی برای رهایی از فلاکت نیست؛ بلکه صحبت از یک فلاکت قهری است که بدون دخل و تصرّفی از سوی ما، برای ما رقم خورده است؛ و این یعنی سوء ظن نسبت به خداوند.
اگر توصیه می شویم که پیوسته هر کاری را با (بسم الله الرحمن الرحیم) آغاز کنیم؛ یا اینکه در آغاز هر روز که از خانه بیرون می آییم، 19 بار (بسم الله الرحمن الرحیم) بگوییم؛(13) به این دلیل است که در ورطه ی هلاکتِ بدگمانی به خداوند نیفتیم. (بسم الله الرحمن الرحیم)، نشانیِ جامع و کامل خداوند است. اوست که بر آغاز همه ی سوره های کتابش، مُهر رحمانیّت و رحیمیّت خود را زده است. اوست که از زبان پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) و سلاله ی پاکش، ما را توصیه به آغاز هر کاری با این نام کرده است.
در روایات آمده است کسی که گفتن (بسم الله الرحمن الرحیم) در آغاز هر کار، ملکه اش شده باشد، در روز قیامت نیز قبل از گرفتن نامه ی اعمالش - طبق سجیه ای که در دنیا داشته است- (بسم الله الرحمن الرحیم) می گوید، و با بردن نام رحمت الهی، تمام گناهان ثبت شده در نامه ی اعمالش محو می شوند. به یقین این اثر عظمایی که (بسم الله) در آخرت می گذارد، در دنیا هم می تواند بگذارد.
اگر کاری را با (بسم الله) آغاز کنیم، آسیب هایی که در این کار برای ما رقم خورده اند از جلوی راهمان برداشته می شوند. شهید دستغیب همیشه می گفتند: بشکند قلمی که بدون (بسم الله الرحمن الرحیم) چیزی بخواهد بنویسد.
نشان (بسم الله الرحمن الرحیم)، رحمت عام و رحمت خاص خداوند را به عنوان معرف جامع و مانع او در بردارد. بر زبان و بر دل راندن این نشان، یعنی اینکه: خدایا! آنچه در زندگی من روی می دهد، یا در حیطه ی رحمت خاص توست و یا در حیطه ی رحمت عام تو. و من آنچه را که به ظاهر ناپسند است و در ذائقه ی خودم و مردم خوش نمی آید، در دایره ی رحمت خاص تو می دانم و باور دارم که در آن خبری نهفته است.
اگر با دیگرانش بود میلی *** چرا ظرف مرا بشکست لیلی
از دیگر عوامل ایجاد کننده و تقویت کننده حسن ظن، باور عمیق به حکمت خداوندی است. یعنی اعتقاد راسخ به اینکه خداوند حکیم است و همه ی کارهایش نیز از روی حکمت. پس در مثال بالا یعنی اعتقاد به اینکه اگر خانه ی ما را دزد زده، قطعاً حکمتی در آن وجود داشته است. شاید مال حرامی در اسباب و اثاثیه ی ما آمده بود که خداوند با این کار، مانع از تصرف ما در آن مال شده است؛ دزد آمد و این ها را برد که زندگی ما تطهیر شود. شاید ما به تازگی دچار استغنایی شده بودیم که آرام آرام مقدمه ی طغیان ما را فراهم می کرد. در قرآن آمده است:
(إِنَّ الاْءِنسَانَ لَیطْغَی أَن رَآهُ اسْتَغْنَی)(14) مطابقِ این آیه، احساس بی نیازی مقدمه ی طغیان انسان است و به همین دلیل شاید خداوند می خواست که ما در مسائل اقتصادی کمی دچار بحران شویم تا از دایره ی بندگی اش خارج نشویم؛ یا شاید در زندگی ما گناهان و مشکلاتی بود که خداوند از سر رحمتش نخواسته است که در قیامت به واسطه ی آنها عقوبت شویم؛ در نتیجه این عذاب را با دزدیده شدن اموالمان، در دنیا مقرّر کرده است؛ و هزاران شاید دیگر! یکی از این شایدها بالا بردن درجات معنوی انسان است. به هر حال بر هر شایدی که دست بگذاریم، حتماً نکته ی مثبت و خیری در پس آن قرار دارد که هر یک از آنها می تواند موضوعیت داشته باشد.
بعضی می پرسند: از کجا بفهمیم که بلاها و مصیبت هایی که دچار می شویم، کفاره ی گناهان و خطاهایمان است یا سبب ارتقاء درجه ی معنوی ما؟
پاسخ این است که: چرا میان دو امری حیرانید که در هر حال، به طریقی از هر یک از آن دو منتفع می شوید؟ ما باید از چنین وقایعی، چه به خاطر گناهانمان باشد و چه به خاطر رشد و امتحان، مسرور باشیم. اگر هزینه ی گناهی که قرار است ما را صد یا دویست سال در جهنم نگاه دارد، با این پیشامد - که بعد از چند سال نیز قابل جبران است - پرداخته شود، بسی جای خوشحالی و شکر دارد.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «در شگفتم از مرد مسلمانی که خداوند هیچ قضایی برای او نراند جز اینکه خیر او در آن باشد. اگر با قیچی تکه تکه شود، برایش خیر است و اگر از شرق تا غرب عالم را در اختیار گیرد، باز برایش خیر است.»(15)
لذا اوّل باید تکلیفمان را با خدا روشن کنیم. اگر کسی حسن ظنّش را نسبت به خداوند عمومیت دهد، اساساً به مرحله ی بعدی که سوء ظن نسبت به خلق خداست، نخواهد رسید؛ چرا که با حسن ظن او به خدا نسبت به خلقش نیز این حسن ظن تعمیم می یابد.
ج: اعتقاد به تأثیر تقدیر خداوند و خواست فرد در نفع و ضرر خود نه عملکرد دیگران
وقتی انسان باور داشته باشد که آنچه که می تواند بر اصل و میزان سود و زیان او تأثیر بگذارد، تقدیر خداوند و آن هم بستگی به خواست خود او دارد، دلش قرص و محکم و گمانش نسبت به سایر انسان ها نیکو می شود. برای روسن تر شدن بیشتر مطلب باید دریافت که چرا یک فرد دچار سوء ظن می شود؟ معمولاً فردی که سوء ظن دارد، دچار این احساس است که نسبت به او اتّفاق بدی در حال جریان است و به همین دلیل نسبت به افراد و رخدادهای اطرافش بدگمان می شود. مثلاً نزد خود می اندیشد که: «فلان شخص بالاخره زهرش را به من می ریزد».بدانید که خداوند نظام خلقت را به گونه ای آفریده است که هیچ کس نمی تواند به کسی ضرری وارد کند، مگر به خواست خودش. خداوند در قرآن به صراحت فرموده است که مالک نفع و ضرر من هستم و این دو به خواست من و به دست من است. اما نکته ی مهم آن است که خداوند خواستِ خودش را با یک متغیّر تابع کرده است؛ یعنی گفته است که من بر اساس این متغیّر نفع می رسانم و بر اساس همان متغیر ضرر. حال آن که متغیّر کدام است؟ آن متغیّر، «خودِ ما» هستیم.
خداوند در جای دیگر می فرماید: «(إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ )(16)؛ خدا بر هیچ گروهی آنچه را دارند تغییر نمی دهد، تا آن که آنان آنچه را در خود دارند تغییر دهند. خداوند نگفته است: (إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا عَدُوَّهِم)؛ یعنی نگفته است که سرنوشت شما به نقشه ی دشمنانتان بستگی دارد. در هیچ جا به چنین امری اشاره نکرده است. نگفته است تغییر سرنوشت تو و نفع و ضرر تو، بستگی به عملکرد همسرت دارد؛ یا بستگی به نقشه ای دارد که مادر شوهر برایت کشیده است. خداوند ضمانت کرده است که خواست هیچ یک از اینها در عالم امکان مؤثر نیست؛ بلکه تنها خواست اوست که برای نفع و ضرر، منشأ اثر است.
اگر ماری شما را نیش بزند، به خواست خداوند است و لاغیر؛ یعنی این مار به اراده ی خودش نمی تواند بیاید و شما را نیش بزند. حالا پرسش این است که چرا خدا چنین اراده ای می کند؟ خدا می گوید من برای تصمیم گیری هایم چند متغیّر دارم، عمده آن متغیّرها چیزی جز خیر و رحمت من نیست و باقی عوامل نیز به شما بستگی دارد که برای خودتان خیر بخواهید یا شرّ. اگر خیر بخواهید خیر رخ می دهد و اگر شرّ بخواهید شرّ.
اگر سؤال شود که چنانچه کسی بخواهد علیه ما جنجالی راه بیندازد تا ما را بی آبرو کند، چه؟ آیا می تواند یا نمی تواند؟ پاسخ این است که نمی تواند! البته می تواند موقتاً آبرویمان را ببرد؛ اما اینکه این آبرو بردن به ضرر یا نفع ما تمام شود، همه به خود ما بستگی دارد.
در صدر اسلام جامعه و فضای آن، چنان بود که تمام اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) به جز چند تن، همه در مشوش کردن چهره ی امیرالمؤمنین (علیه السلام) همسو شده بودند و این ماجرا تا آنجا پیش رفت که بعد از شهادت ایشان نیز، نه تنها فتنه پایان نگرفت بلکه نزدیک به یک قرن، توهین و سبّ حضرت، جزئی از سنت نماز جمعه ی مسلمانان شد. در نماز جمعه ی مسلمین همانطور که خواندن حمد واجب بود، لعن به علی (علیه السلام) هم واجب بود. اما اکنون نه فقط به جهان تشیّع بلکه به جهان اسلام بنگرید؛ نه فقط به فِرَق مذهبی، بلکه به طیف های مسلمانان نظر کنید؛ دانشمندان، فیلسوفان، عرفا، صوفیه، زهّاد، رزمندگان، سیاستمداران. ببینید کدام طبقه در جهان اسلام است که نه تنها از علی (علیه السلام) به نیکی یاد نکند بلکه برای اثبات حقّانیتش به نحوی خود را به آن حضرت منتسب نسازد؟ شما وارد هر طبقه ای که بشوید، از زورخانه گرفته تا جمع زهّاد و صوفیه، فریاد «یا علی» را می شنوید.
همچنین در سال های اول انقلاب، گویی در همه جای کشور، همه چیز و همه کس دست به دست هم داده بودند تا حیثیت شهید بهشتی را لکه دار کنند. و آبرویش را بر باد دهند. اکثر گروه ها به ایشان ناسزا می گفتند و علیه ایشان شایعه پراکنی می کردند. هر جا وی حضور می یافت، عده ای بر می خاستند و به ایشان توهین می کردند؛ آن هم در عصر طلایی انقلاب؛ یعنی زمانی که ارزش های انقلاب در اوج بود و مردم در کمال برادری و مهربانی با یکدیگر رفتار می کردند. اما آیا کسی توانست ضرری به آبروی ایشان برساند؟ خیر؛ همه ی اینها موقتی بود. این دوران به درازا نکشید و چند ماهی نگذشت که ماه از پس ابر بیرون آمد. در حال حاضر یک نفر نیست که به این مرد شریف اعتراضی داشته باشد. حتّی دشمن ترین دشمنان ایشان که اصلاً تاب تحمل وی را نداشتند، جمله ای ننوشتند یا چیزی نگفتند که علیه ایشان باشد؛ چرا که عملکرد شهید بهشتی به گونه ای بود که تمام نفرت ها و دشمنی ها به محبّت تبدیل شد. خصوصاً هنگام شهادت وی همه متوجه اشتباه خود شدند و مردم چنان حضور گسترده ای در مراسم تشییع وی داشتند، که در خاطره ها ماندگار شد.
خدا می خواهد ثابت کند که اگر همه ی عالم امکان دست به دست هم بدهند تا حیثیت تان را لکه دار کنند، نخواهند توانست. خدا می گوید که من کوچک شدن، خرد شدن، بر باد رفتن آبروی شما را به خواست دیگران گره نزده ام؛ بلکه به خواست خودتان پیوند زده ام. ممکن است که دیگران چند روزی تردید و شبهه ایجاد کنند اما چنانچه شما به درستی عمل کنید و صبوری بورزید، عاقبت این گرد و غبار و عاملان آن بر زمین خواهند نشست.
حالا این را می توانید نسبت به همه چیز و همه کس سرایت دهید و با دلگرمی و بدون خوف از بدخواهی ها، در مسیر حضرت دوست گام بردارید. اگر همسرتان کینه ای است و همه جا بدِ شما را می گوید؟ چه ملالی! اگر شما خوب باشید، هیچ زیانی نمی تواند به شما برساند. چه بسا بعد از مدتی متوجّه اشتباهات خود بشود و به جبران بدگویی های خود، همه جا از خوبی های شما یاد کند.
مادرشوهر و خواهرشوهرتان همه جا آبرویتان را می برند؟ ملالی نیست. اگر به درستی به وظیفه تان عمل کنید، جایی برای نگرانی نخواهد بود.
دقّت داشته باشید که حتی فرعون هم نتوانست به کسی ضرر برساند. فرعونی که به ظلم و ستمگری و اقتدار شهره بود، نتوانست به همسرش آسیه ضرر برساند. تمام ظلم هایی که به آسیه شد، نتیجه ای جز سود برای او نداشت. اصلاً تمام مقامات وی نتیجه ی ظلم هایی است که فرعون در حق او کرده است. به همین دلیل در تاریخ می بینیم که هر چه آزار و اذیت فرعون نسبت به آسیه بیشتر می شود، به همان میزان ضرری که به خودش می رساند نیز بیشتر می شود.
اما آسیه چه؟ این تماماً بستگی به خودش دارد؛ یعنی اوست که می تواند ظلم و ضررهای فرعون را متوجه فرعون کند یا به خودش برگرداند. البته او راه درست را برگزید؛ به طوری که نامش با نام حضرت زهرا (سلام الله علیها)، حضرت مریم (سلام الله علیها)، و حضرت خدیجه (سلام الله علیها)، هم ردیف شد و در مرتبه ی چهار زن بهشتی قرار گرفت. آیا نشان افتخاری بالاتر از این برای او می توان یافت؟
به یاد داشتن سرنوشت چنین انسان های بزرگی، یعنی آسودگی خاطر از آنچه که ما و آبرویمان را تهدید می کند.
این باور که برای زندگی خود کاری از دستتان بر نمی آید یا نمی توانید شرایط خود را دگرگون سازید، به ویژه شما را به سوی افسردگی رهنمون می کند... بیشتر وقت ها احساس سردرگمی و درماندگی چیزی نیست به جز حالتی ذهنی که شما قادر به تغییر دادنش هستید. به جای صرف انرژی برای اندیشه های منفی لازم است نیرو و توان خود را در راهِ حل کردنِ مسائل زندگی به مصرف برسانید... به جای تمرکز کردن بر افکار خارج از حیطه ی اختیارتان، به خود بگویید: «شرایطی که در آن هستم را دوست ندارم و اگر چه مطمئن نیستم در این مرحله چه کار می توانم انجام دهم با راه چاره های گوناگون رویارو هستم که می توانم یک بار دیگر بر اوضاع مسلط شوم.»(17)
این آموزه ها را همیشه در خاطرمان بسپاریم: «آنچه بر سرنوشت ما تأثیر می گذارد، کنش های محیطی نیست؛ بلکه واکنش های ماست در برابر محیط». به تعبیر دیگر هیچ کدام از اتّفاق هایی که در محیط رخ می دهد، سرنوشت ساز نیست؛ بلکه چگونگی واکنش ما نسبت به محیط است که سرنوشت ما را می سازد.
آیا با فقر سرنوشت بهتری خواهیم داشت یا با ثروت؟ هیچ کدام؛ واکنش ما به فقر و یا به ثروت است که سرنوشتمان را می سازد.
آیا تحصیلات دانشگاهی داشتن بهتر است یا نداشتن؟ هیچ کدام؛ این بسته به ماست که نسبت به تحصیلات دانشگاهی داشتن یا نداشتن چه واکنشی نشان دهیم.
اگر مادر همسر ما خوب و خوش اخلاق باشد، سرنوشتمان بهتر است یا اگر بداخلاق باشد؟ این بستگی به ما دارد که بخواهیم از خوش اخلاقی او سوء استفاده کنیم؛ یا بخواهیم در برابر بدخلقی او صبوری و بزرگواری نشان دهیم.
مادر و پدر همسر ما به نوعی مادر و پدر ما محسوب می شوند و رعایت احترام آنها بر ما واجب است. البته این احترام نباید به نحوی باشد که خود را بر آنها تحمیل کنیم. اگر می دانیم که از تحمل ما آزرده می شوند، می توانیم به جای سر زدن هر روزه به آنها، متناسب با انتظارشان هفته ای یک بار یا ماهی یک بار به دیدنشان برویم. یا اگر از تماس تلفنی ما ناراحت می شوند، می توانیم فقط به یک مکالمه ی کوتاه، آن قدر که از حال و احوالشان خبردار شویم، بسنده کنیم. باید احتیاط کنیم که در این چند دقیقه مکالمه ی تلفنی فقط گوینده باشیم و گوشمان را در مقابل هر کنایه، اهانت یا هر سخن ناخوشایند ببندیم؛ چرا که وظیفه ی ما صرفاً احترام به ایشان است و بس. باید مراقب باشیم که اسباب دلشکستگی آنها را فراهم نکنیم؛ که این دل شکستگی اثرات تخریبی فراوانی بر ما و زندگی ما می گذارد.(18)
درباره ی چگونگی رفتار با پدر و مادر قرآن می فرماید: (اِمَّا یَبلُغَنَّ عِندَکَ الکِبَرَ اَحَدُهُمَا اَوکِلَا هُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا اُف)(19)؛ هرگاه یکی از آن دو (پدر و مادر)، یا هر دوی آنها، نزد تو به سن پیری رسند، به آنان اف مگو.
وقتی قرآن می گوید: زمانی که به سن پیری می رسند»، یعنی با کنایه به ما تذکر می دهد که وقتی انسان پیر می شود، رفتارش تغییر می کند و ممکن است که این رفتار تا حدی خوشایند و دلچسب نباشد. چرا که این آدم غرغرش، توقعاتش، خواسته ها و گلایه هایش نسبت به ما زیاد می شود. از نظر قرآن در این شرایط حتی حقّ گفتن یک «اف» را به آنها نداریم.
در ادامه ی آیه آمده است: (وَ قُل لَهُمَا قَولاً کَریماً)؛ یعنی نه تنها حق گفتن یک «اف» را به آنها ندارید بلکه می باید با کرامت و بزرگواری با ایشان سخن بگویید. درحقیقت ما را مورد پرسش قرار می دهد که این پدر و این مادر به خاطر کهولت و پیری است که اینچنین رفتار می کنند؛ اما شما چگونه رفتار ناپسندتان را توجیه می کنید؟
باید مراقب واکنش های منفی خود باشید. هنگامی آسیب به زندگی شما وارد می شود که نسبت به برخورد غلط اطرافیانتان واکنش نامناسب نشان دهید. به تعبیر قرآن حتّی گفتنِ یک «اف»، زندگی شما را دچار آسیب می کند. ترجمه ی فارسی «اف» همان «اِ» است. دقت داشته باشید که شما با گفتن «اِ» به والدین پیرتان توهین نکرده اید؛ بلکه فقط یک صوتی که به نوعی نشان دهنده ی نارضایتی شماست از دهانتان خارج شده است؛ قرآن همین را هم جایز نمی داند.
اگر پدر و یا مادر قصوری کرده اند، این قصور به پای خودشان نوشته می شود و جوازی برای واکنش نامناسب شما نسبت به ایشان نیست. درعوضِ این قصورها، شما باید دعا کنید که خداوند ایشان را مورد بخشش و عفو قرار دهد.
خوب، اگر ما به واقع چنین بینشی داشته باشیم، دیگر باب سوء ظن به خلق خدا بسته می شود؛ در واقعاً آنچه به ما ضرر می رساند سوء ظن به دیگران است نه بدی دیگران.
5- موارد استثناء در حسن ظن
باید بدانیم که در میان توصیه های عملی و اخلاقی که می شود، موارد استثنایی هم وجود دارد. حسن ظن نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ مثلاً حسن ظن را نباید درباره ی مشکلات حادّ اجتماعی - مانند فسادهای شدید اخلاقی، اعتیاد و مسائلی از این دست- به کار برد.برای مثال فرد جایز نیست که نسبت به اعتیاد همسرش حسن ظن داشته باشد. اگر زنی در جیب همسرش با پودر سفید رنگ مشکوکی برخورد کرد، نباید حسن ظنش را به این مورد خاص سرایت دهد. نباید نزد خود بگوید که انشاء الله آنچه در جیب شوهرم است، شکر است و بعد آن را در سطل آشغال بریزد و در خیال خام خود، مسئله را تمام شده تلقّی کند؛ بلکه شایسته است که در وهله ی نخست بدون هیچ گونه واکنشی، مسئله را با یک مشاور با تجربه در میان بگذارد و با راهنمایی او، قدم های بعدی را با احتیاط بردارد.
منظور از مسائل حادّ، مسائلی است که در اجتماع حکم بر فسق و فجور شخص داده می شود؛ یعنی فسادهای بیّن و آشکار؛ نه مسائلی که صرفاً حساسیت روحی ما را بر می انگیزد.
مثلاً تلفن شوهر زنگ می زند و زن متوجه می شود که خانمی پشت خط است. این امر ممکن است حساسیت روحی زن را تحریک کند ولی این واقعه در زمره ی موارد حاد نمی گنجد. یا بر حسب اتّفاق، همسرتان را در خیابان می بینید که با یک خانم و یا آقایی سخن می گوید و خوش و بش می کند. شما نباید که زود عکس العمل نشان دهید؛ چرا که ممکن است ده ها مسئله ی دیگری در میان باشد که شما از آن بی اطلاع هستید. اینجا حتماً قبل از هر گونه واکنشی، باید مسئله را به دقّت بررسی کنید تا یک موضوع ساده، با واکنش نسنجیده ی شما، به یک مشکل لاینحل تبدیل نشود. دقّت داشته باشید که موارد حاد، خیلی خاص هستند و در صورت مواجهه با آنها، باید با یاری یک مشاور با تجربه در پی حل آنها برآییم.
سر دلبران در کلام دیگران
- ایجاد دوستی و رفاقت و صمیمیت در زناشویی هرگز با سوء ظن و دور رویی ممکن نیست. همکاری باید دائمی باشد و هر خانواده ای را می بینیم که به اصطلاح خوشبخت است بدین جهت بوده که در زندگی شان روال و روش صحیحی داشته و پیوسته آن را حفظ کرده اند.(20)- سرّ این که ظن بد به مردم بردن از خباثت نفس است و شارع از آن نهی فرموده آن است که آن نمی باشد مگر از القای شیطان خبیث زیرا که به جز علاّم الغیوب احدی از باطن دیگری آگاه نیست و هیچ دلی را به دل دیگر راه نمی باشد. پس چگونه می تواند شد که کسی چیزی را ندانسته و به چشم خود مشاهده نکرده و از گوش خود نشنیده در حق غیر اعتقاد کند.(21)
احادیث
- امام علی (علیه السلام): گمان مرد به اندازه خرد اوست.(22)- امام علی (علیه السلام): خوش بینی مایه ی آسایش دل و سلامت دین است.(23)
- امام علی (علیه السلام): خوش بینی اندوه را می کاهد و از افتادن در بند گناه می رهاند.(24)
- امام علی (علیه السلام): بدگمانی کارها را تباه می کند و باعث روی آوردن به انواع بدی ها می شود.(25)
- امام علی (علیه السلام): آفت دین بدگمانی است.(26)
- امام علی (علیه السلام): کسی از همه حال و روزش بدتر است که به سبب بدگمانی اش به هیچ کس اعتماد ندارد و به سبب بدرفتاری اش هیچ کس به او اعتماد نمی کند.(27)
- امام علی (علیه السلام): هم نشینی با بدان، بد گمانی به نیکان را در پی دارد.(28)
پی نوشت ها :
1- فتح/ 6.
2- مستدرک الوسایل، ج 9، ص 147؛ ثلاث لا ینجو منهن احد الظن و الطیره و الحسد و سأحدثکم بالمخرج من ذلک إذا ظننت فلا تحقق و إذا تطیرت فامض و إذا حسدت فلا تبغ و فی روایه اخری و قل من ینجو منهن.
3- دختری را می شناختم که می خواست با شخصی ازدواج کند. با مشورت و استخاره به این نتیجه رسید که پسر خوب است اما از خانواده اش به شدّت آزار خواهد دید. در هر حال این دختر با آگاهی از نحوه ی رفتار بسیار بد این خانواده با سایر عروس ها و دامادهایشان، ازدواج با این آقا را پذیرفت. این دختر با صبوری، هفت سال وقت صرف کرد تا بالاخره، مادرشوهرش به او علاقه مند شد؛ تا جایی که اگر این مادرشوهر با دختر یا پسر خودش اختلافی پیدا می کرد، شکایت پیش عروسش می برد و او را ملجأ و پناه خود می دانست.
4- بحارالانوار، ج 75؛ ص 197؛ «اطلب لاخیک عذرا، فان لم تجد له عذرا فالتمس له عذرا.»
5- امالی شیخ صدوق، ص 250؛ ضع امر اخیک علی احسنه حتی یاتیک منه ما یغلبک و لاتظنن بکلمه خرجت من اخیک سوء ا و انت تجد لها فی الخیر محملا؛ (رفتار برادرت را به بهترین وجه ممکن توجیه کن تا زمانی که کاری از او سر زند که راه توجیه را بر تو ببندد و هیچ گاه به سخنی که از دهان برادرت بیرون می آید تا وقتی برای آن محمل خوبی می یابی گمان بد مبر).
6- دقت کنید که توصیه های اسلامی دو سویه است. به ما می گویند بی اجازه سر کیف همسرت نرو و در مقابل به همسرمان گفته می شود که در چنین مواردی سخت گیری نکن؛ اما ما معمولاً دستورات را بر عکس عمل می کنیم. نسبت به آن بخش از دستوراتی که بدان توصیه می شویم، بی توجّه هستیم؛ و در مقابل آنچه که به طرف مقابلمان توصیه شده است را از او مطالبه می کنیم. در صورتی که این رفتار ماست که باید از سوی خودمان پیوسته با ملاک و معیار دین ارزیابی شود نه رفتار طرف مقابلمان.
7- مطلع عشق (توصیه های آیت الله خامنه ای در مراسم عقد، خطاب به زوج های جوان)، ص 71.
8- بحارالانور، ج 72، ص 176، «من وقف نفسه موضع التهمة فلا یلومن من اساء به الظن».
9- روزی یکی از مسئولین به من گفت که توچه کردی که فلانی با تو این قدر بد است. این درحالی بود که من به واسطه ی تأیید یکی از دوستان به ایشان رأی داده بودم ولی به چهره، ایشان را نمی شناختم؛ و به تبع نمی توانستم برخورد بدی با وی داشته باشم که اسباب رنجش او را فراهم کرده باشد. ناگهان متوجّه شدم که رنجش وی می تواند دقیقاً ریشه در همین مسئله داشته باشد.
نزد خود اندیشیدم که ایشان من را می شناخته و انتظار داشته است که بنده هم وی را بشناسم؛ در نتیجه در محیط هایی که من و ایشان مشترکاً حضور داشتیم، طبق انتظار وی، توجه و سلام و علیک ویژه ای از جانب بنده صورت نگرفته است. گاهی هم او مثل بقیه در یک جمع با من سلام و علیک کرده است و من هم مثل بقیه با ایشان احوال پرسی کرده ام. نهایتاً یا اصلاً به وی توجهی نداشتم یا اگر هم داشتم هم سطح با سایر حضّار با او برخورد کرده بودم. ایشان هم چنین برخوردهایی را از سر کبر و خود بزرگ بینی بنده پنداشته است. از یکی دوستان خواستم که یا عکس او را نشانم بدهد یا اگر در محیطی حضور داشت، من را متوجه وی بکند. از اتّفاق در جایی که سخنرانی می کردم، به من خبر رسید که ایشان هم در جلسه سخنرانی حضور دارند. سخنرانی که تمام شد، جمعیت را کنار زدم و به قصد یک حال و احوال پرسی گرم، به سراغ او رفتم. چندین بار دیگر هم به همین شیوه با وی رفتار کردم. چندی بعد، دوستی که از ناراحتی او نسبت به بنده گفته بود، نزد من آمد و گفت که یکی دو بار است می خواهم چیزی بگویم اما فراموشم می شود؛ و آن اینکه برداشت من اشتباه بود و برعکس آنچه گفته بودم، در جلسات یا هر جایی بحث از شما می شود، این شخص از شما دفاع می کند.
10- بقره/ 216.
11- نجم/ 39.
12- نهج البلاغه، نامه 53. «.... فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتی یجمعها سوء الظن بالله».
13- در اذکار، عدد 19 که به تعداد حروف خود این آیه است، فقط در مورد «بسم الله الرحمن الرحیم» به کار رفته است؛ البتّه اسامی که برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) ذکر شده است نیز به همین تعداد است.
14- علق / 6 و 7؛ (حقا همین که انسان خود را بی نیاز ببیند، سرکشی می کند).
15- الکافی، ج 2، ص 62؛ «عجبت للمرء المسلم لا یقضی الله عز و جل له قضاء الا کان خیراله و ان قرض بالمقاریض کان خیرا له و ان ملک مشارق الارض و مغاربها کان خیرا له».
16- رعد/ 11.
17. چراغ دل شوهرت را روشن کن. (الن کریدمن)، ص 184.
18. با خانواده ای ارتباط خانوادگی نزدیک داشتیم. ازدواج دختر این خانواده که از هر لحاظ خوب و شایسته بود، به تأخیر افتاده بود. حتی بنده چندین مورد مناسب برای این دختر معرفی کردم، اما باز هم به نتیجه نرسید. خلاصه آنکه به طرز غیر عادی ازدواج این دختر سر نمی گرفت. بعدها متوجه شدم که برادر این دختر هم که پسر بسیار خوبی بود، با همین مشکل مواجه است. خانواده نیز از تأخیر ازدواج فرزندانشان، بسیار نگران بودند. به پیشنهاد این خانواده قرار بر این شد که از طریق اینجانب با یکی از علما مشورتی بشود. این عالم از طریق دعا و توسلات، به دنبال کشف مشکل برآمد و نهایتاً مشکل این دختر و پسر را درخصوص موضوعی عنوان نمود که برای من بسیار تکان دهنده بود. ایشان فرمودند که پدر بزرگ و مادر بزرگ آنها از این خانواده گلایه مند و دلشکسته هستند؛ و به احتمال زیاد گره کار در همین جاست.
اینجانب با آشنایی که داشتم، بعید دانستم که این خانواده دچار چنین مشکلی باشند. در هر حال وقتی قضیه را با آنها در میان گذاشتم، متوجه شدم که مدتهاست با والدین پدر خانواده، درگیری های شدیدی دارند.
گفتم گره کار شما در گرو رضایت این دو نفر است و طبق فرمایش این عالم، نارضایتی این پدر بزرگ و مادربزرگ با سرنوشت نوه ها گره خورده است. اما پدر و مادر این خانواده به این هشدار اعتنایی نکردند. بعد از مدتی نیز آن پدر بزرگ و مادر بزرگ به رحمت خدا رفتند و آن دختر و پسر متأسفانه هنوز هم ازدواج نکرده اند.
19. اسراء/ 23.
20. آیینه ازدواج و روابط همسران، (سید ضیاء الدین صدری)، ص 195.
21. معراج السعادة، ص 203.
22. غررالحکم، ص 72؛ «ظن الرجل علی قدر عقله».
23. همان، ص 253؛ «حسن الظن راحة القلب و سلامة الدین.»
24. همان؛ «حسن الظن یخفف الهم و ینجی من تقلد الاثم».
25. همان، ص 263؛ «سوء الظن یفسد الامور و یبعث علی الشرور.»
26. همان؛ «آفة الدین سوء الظن».
27. کنزالفوائد، ج 2، ص 182؛ «اسوا الناس حالا من لم یثق باحد لسوء الظنه و لم یثق به احد لسوء فعله».
28. وسائل الشیعه، ج 16، ص 265؛ «مجالسة الاشرار تورث سوء الظن بالاخیار».
بانکی پورفرد، امیرحسین، (1391)، سّر دلبران (عوامل آرامش بخش و نشاط آفرین در خانواده)، اصفهان: حدیث راه عشق، چاپ ششم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}