خاطره ای از شهید حسن صوفی
پختگی و مدیریت
توبه کرده بود. از منافقین به طور کامل بریده بود. خواسته بود بیاید جبهه. گفته بودند: «نمی شه، شما سابقه ی سیاسی داری و از این حرف ها.»
رفته بود پیش صوفی. او قبولش کرد.
خاطره ای از شهید حسن صوفی
توبه کرده بود. از منافقین به طور کامل بریده بود. خواسته بود بیاید جبهه. گفته بودند: «نمی شه، شما سابقه ی سیاسی داری و از این حرف ها.»رفته بود پیش صوفی. او قبولش کرد.
با مسئولیت خودش آوردش جبهه.
نارنجک بسته بود به کمرش. رفته بود تو دل عراقی ها. شهید شده بود. صوفی می گفت:
- «بسیج جای تحوله، تحول.»
می گفتند: «فکر می کردیم می ریم مانور. فوقش کمی رزم و کوه پیمایی و همین.»
رفتند، سد دربندی خان عراق را تصرف کردند. بدون حتی یک شهید!
چهل و هشت ساعته، شاخ شمیران فتح شد. بدون اینکه تلفاتی داشته باشیم.
از ابتکارات او بود در سال 62؛ طرح لبیک یا خمینی.
طرح و برنامه فراخوان پنج لشکر بسیج را تقدیم فرماندهی سپاه کرد.
آقای رضایی گفت:
- «اگر طبق طرح شما نیروها نیامدند، چی؟»
گفت: «منو وسط همین میدان تیر باران کنید!»
ساعت دو بامداد جلسه تشکیل شد.
علت فوریت جلسه را تشریح کرد. چند روز بعد اعزامی ترتیب داد و نیروها به منطقه اعزام شدند.
همراه نیروها می آمد منطقه. به نیروها سرکشی می کرد. کارها را جمع و جور می کرد.
مثل همیشه نمی خواست برگرده. به زور راضی اش می کردیم تا کارهای زمین مانده را سامان بده.
به او گفتم:
«از زمانی که شما مسئول بسیج شده اید، لشکر انصار، دایم در حال مأموریته. چون الحمدالله نیرو کم نداریم.»
فرمانده ی جدید آمد.
جوان، بی تجربه....! یعنی ما این جوری خیال می کردیم.
پختگی و مدیریتی از او دیدیم که الحق و الانصاف ما قدیمی ترها، پیشش کم آوردیم.
- «یک جوان کم سن و سال بی تجربه را فرستادید برای مسئولیت واحد پرسنلی؟»
طولی نکشید که فرمانده بسیج و مشاور فرماندهی سپاه همدان، حکم جانشینی فرماندهی لشکر حضرت حجت (عج) را نیز دریافت کرد!
درصدد بودیم که صوفی بشود فرمانده ی بسیج همدان.
به کاوه گفتیم.
گفت: «نمی شه. من خیلی با او کار دارم. نمی خواهم از دست بدم او را.»
دست به دامان فرماندهی کل سپاه شدیم، تا کاوه راضی شد.
گفت: «موافقی برای آمادگی بچه های دبیرستان، رزم شبانه ای راه بندازیم؟»
گفتم: «موافقم. کارهای هماهنگی با سپاه، با من.»
در اردوگاه کیوارستان و در محوطه ی کارخانه ی لُرد، دو تا مانور برگزار کردیم.
کمبود زیاد داشتیم ولی با همه چیز ساختیم.
کارها تو مشتش بود، جناب فرمانده!(1)
پی نوشت :
1- هم کیش موج؛ صص 129 و 119- 118و 113و 111و 108و 91و 89 و 70و 66 و 63- 62 و 51 و 34.
منبع مقاله :(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس؛ (18)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}