ملیت :  ایرانی   -  قرن : 14 منبع : مردان موسیقی سنتی و نوین ایران (جلد سوم)
اسماعیل نواب‏صفا فرزند سید مرتضى به سال 1304 در كرمانشاه متولد شد. پدر وى از صاحب منصبان گمرگ بود كه سالها در این شهرستان مأموریت ادارى داشت. وى در شش ساگلى پدرش را از دست داد. خانواده او از نواب‏هاى اصفهان هستند و مادر و پدرش با خاندان معتمدالدوله نشاط- نویسنده وشاعر بزرگ دوره قاجار- نسبت داشتند. پدر نواب‏صفا كه مردى اهل علم و ادب و از دراویش نعمت‏اللهى بود معتقد بود درویش باید از لحاظ ظاهر تمیز باشد نه ژنده‏پوش و از جهت درون باطن پاك و درویش باشد. به هر حال وى تا سال 1323 در كرمانشاه به تحصیل ادامه مى‏دهد. و در این زمان به تهران مى‏آید و در دبیرستان دارایى مشغول تحصیل مى‏گردد. از این زمان اقدام به ساختن اولین ترانه خود مى‏كند و نیز همكارى وى با مطبوعات آغاز مى‏گردد. اولین تصنیفى را كه سرود روح‏بخش خواند و برادران وفادار (مجید و حمید) كه اركستر روح‏بخش را رهبرى مى‏كردند روى آن آهنگ گذاردند كه فوق‏العاده مورد توجه مردم قرار گرفت. دیرى نگذشت كه وى با شادروان مهدى خالدى كه حدود بیست و شش سال داشت آشنا گردید و آشنایى این دو به مرحله‏اى رسید كه شب و روز با هم بودند و هر ماه یك ترانه و آهنگ از ایشان در رادیو پخش مى‏شد. اولین ترانه‏اى كه نواب‏صفا سرود و مهدى خالدى روى آن آهنگ گذاشت در مایه «شور» بود كه به «ما را ز چه پابند جنون كردى و رفتى» مى‏باشد. وى ترانه‏هاى بسیارى براى خالدى سرود كه فوق‏العاده مورد توجه و اقبال عمومى واقع گردید از آن جمله است ترانه‏هاى: «دلى دارم كه درمان نمى‏بیند» در «شور»، «به بزم ساقى شیرین ادا باز آمد» در «سه‏گاه»، «با این همه ناز اى پرى دل داده كجا مى‏روى» در «همایون» و «نشاط» نواب‏صفا خود عقیده دارد كه این آهنگ «نشاط» خالدى یكى از كارهاى بزرگ و ارزنده او مى‏باشد و تاكنون كسى آهنگى چنین زیبا براى بهار و نشاطآفرینى فصل بهار نساخته است. ولى درباره شعر خود مى‏گوید از لحاظ شعر چیزى نمى‏گویم چون مربوط به خودم هست و باید جامعه قضاوت كند. وى معتقد است كه خالدى به طور كلى در موسیقى ایران تحول ایجاد كرد و در شیوه آهنگسازى و سبك نوازندگى نوآورى‏هایى كرد كه بسیار آهنگسازان بعد از او تحت تأثیر وى قرار گرفتند و تكه‏ها و قسمت‏هایى را از او تقلید، تكرار و اجرا كردند. نواب‏صفا، حدود چهل ترانه براى خالدى، حدود هشت ترانه براى پرویز یاحقى و چند ترانه‏اى هم براى شادروان حسین یاحقى و عباى شاپورى و یازده ترانه براى على تجویدى ساخت. نواب‏صفا، علاوه بر شعر و شاعرى با موسیقى و نواختن آلات آن به خصوص «ویولن» آشنایى دارد و ردیف‏ها و گوشه‏هاى دستگاههاى موسیقى سنتى ایران را به خوبى مى‏شناسد و یكى از صاحبنظران در این هنر ظریف مى‏باشد و چون با موسیقى مأنوس و آشنا است، در ساختن ترانه، برگزیدن موضوع جهت یك آهنگ، ابتدا شیوه موسیقى، یعنى سبك و سنگینى وزن را در نظر مى‏گیرد و سپس به مقتضاى روح موسیقى موضوعى برمى‏گزیند و عموم ترانه‏هایش پرسوز و گذاز است. كه خودش مى‏گوید «تصانیف من همیشه آمیخته با دردهاى درونى من بوده و ترانه‏هایى مانند «تك درخت» كه روى آهنگ هنرمند باارزش عباس شاپورى ساختم، شاهد آن است.» نواب‏صفا از سال 1326 همكارى خود را با رادیو آغاز كرد و با اكثر آهنگسازان بزرگ از جمله: روح‏اله خالقى، مرتضى محجوبى، حسین یاحقى، عباس شاپورى، حسین على ملاح، پرویز یاحقى و به خصوص مهدى خالدى همكارى كرده است. وى در رادیو، برنامه «كاروان شعر و موسیقى» و یك برنامه به نام «قصه شمع» را اداره مى‏كرده و تألیفات فراوانى از خود به یادگار نهاده است. نواب‏صفا، شاعرى است وارسته كه توجه آن چنانى به مادیات ندارد و همین كه رفع نیازهاى عادى و معمولى شود براى وى كافى است و اهل تظاهر و تكبر نمى‏باشد. یكى از عزل‏هاى مشهور نواب‏صفا كه خیلى مورد توجه است چنین است: من چیستم حكایت از دست رفته‏اى تصویرى از جوانى برباد رفته‏اى من كیستم ز كوى مرادى كه جاى تست ناشاد باز آمده‏اى شاد رفته‏اى در شوره‏زار هجر، تو محبوس مانده‏اى در گلشن خیال تو آزاد رفته‏اى كى دیده چشم كس بخرابات عاشقى چون من خراب آمده آباد رفته‏اى یاد صفا از خاطره‏ها كى رود كه گفت من چیستم حكایت از دست رفته‏اى «تك درخت» تك درختى تیره بختم- كه در سكوت صحرا فریاد من شكسته در گلویم تك درختى بى‏پناهم- كه دشت آرزوها گردید آخر مزار آرزویم خشك و بى‏بارم پس ثمرم كو؟- آن شادابى، آن برگ و برم كو؟ دور از یاران، بى‏تو شد و برگم- همخانه محنت، همسایه مرگم بر رخسام، غبار غم نشسته- طوفان از من، چه شاخه‏ها شكسته چو نهال زهر آلوده- همه كس از من بگریزد نه كس با من بنشیند- نه كس با من آمیزد گویم غم خود را با خار بیابان- در سینه نهفتم اسرار بیابان در دل شب سكوت صحرا- بود غم‏افزا... آه از تو جدا بگویم اى مه- حدیث خود با ماه تك درختى تیره‏بختم- كه در سكوت صحرا فریاد من شكسته در گلویم تك درختى بى‏پناهم- كه دشت آرزوها گردید آخر مزار آرزویم «عاشق‏تر» خدایا عاشقم عاشق‏ترم كن سرا پا آتشم خاكسترم كن سرم را همچو گل بر سینه‏ات نه اگر كامت ندادم پرپرم كن درى بگشاى از گلشن برویم شبى با یاد خود همبسترم كن دهى پند از چه بر صبر جمیلم جمال خود نگه در ساغرم كن اگر در شاعرى گمنام ماندم بكار عاشقى نام‏آورم كن «من چیستم» من چیستم؟ حكایت از دست رفته‏اى تصویرى از جوانى بر باد رفته‏اى صید ز دست رفته سربار زندگى با پاى خویش در پى صیاد رفته‏اى من كیستم؟ ز كوى مرادى كه جاى تست ناشاد بازگشته‏اى و شاد رفته‏اى در شوره‏زار هجر تو محبوس مانده‏اى در گلشن خیال تو آزاد رفته‏اى كس دیده چشم كس بخرابات عاشقى؟ چون من خراب آمده، آباد رفته‏اى یاد صفا ز خاطره‏ها كسى رود كه گفت من چیستم؟ حكایت از یاد رفته‏اى!
فعالیت ها : : مشاهیر / هنر / شعر