بررسی تحلیلی اختلاف آیت الله مصباح و هاشمی رفسنجانی (3)
مجاهدین خلق جوانان فداکار، مومن، پاک، متعبد و صددرصد مذهبی!
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی تا قبل از دوران دوم خرداد برای خیلیها شناخته شد نبود و ایشان را تنها به عنوان یکی از مبارزین نهضت انقلاب، از اعضای جامعه روحانیت مبارز و عضو ستاد انقلاب فرهنگی در دهه60 می شناختند. اما در دوران 8 ساله حاکمیت دوم خرداد و با توجه به هجمه های فکری و اعتقادی توسط جریانات استحاله شده و روشنفکرنماهای نوظهور، آیت الله مصباح یزدی در قامت مهمترین و بزرگترین مدافع حریم اعتقادی اسلام و انقلاب اسلامی به مخالفت با افکار انحرافی آنان پرداخت. حضور در سنگر نمازجمعه به عنوان سخنران پیش از خطبه ها و راه اندازی اردوهای طرح ولایت به ابتکار موسسه امام خمینی، باعث ایجاد موجی برای دفع از اعتقادات اسلامی و انقلابی و شکل گیری جبهه ای قوی و مستحکم در برابر هجمه های آن سالها شد. همت و تلاش موفق آیت الله مصباح یزدی در این عرصه توسط رهبر معظم انقلاب مورد توجه قرار گرفته و ضمن ستودن تلاش و حجم خدمات این عالم برجسته، ایشان را پرکننده خلأ علامه طباطبایی و شهیدمطهری برای نسل حاضرمعرفی کردند. از سوی دیگر و از جانب جبهه مخالف، هجم سنگینی از تخریبها و توهینها نثار آیت الله مصباح یزدی شد. از تقطیع و تحریف سخنان ایشان گرفته تا زیر سوال بردن سابقه مبارزاتی و انقلابی ایشان. شبهاتی که بارها و بارها جواب داده شد، اما شنیده نشد.
خرین نمونه این تخریبهای تکراری ، انتساب حرام بودن مبارزه با رژیم شاهنشاهی به آیت الله مصباح توسط هاشمی رفسنجانی است. آنچه در ادامه می آید تلاشی برای ارائه تصویری واقعی از فضای فکری و مبارزاتی آیت الله مصباح یزدی و حجت الاسلام هاشمی- با محوریت نوع نگاه آنها به سازمان مجاهدین خلق(منافقین)- در سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و بررسی علل اختلافات آنهاست.
در قسمتاول به سوابق تخریبهای اینچنینی و پاسخ آن پرداخته شد. در قسمتدوم به بررسی سابقه آشنایی سازمانمجاهدینخلق با امامخمینی و چگونگی نگاه و تعامل ایشان با آنها پرداختیم. بخش سوم و پایانی نیز به آسیبشناسی رابطه هاشمی رفسنجانی با مجاهدینخلق و متفاوت بودن این روش با نگاه امام اختصاص دارد.
علیرغم این که رهبر در تبعید انقلاب اسلامی حاضر نشده بود کوچکترین حمایتی از اعضای سازمان مجاهدین خلق بکند، در همان مقطع زمانی هاشمی روابط گسترده و تنگاتنگی با اعضای سازمان داشت و سایر روحانیون و انقلابیهای نهضت امام خمینی را ترغیب به همکاری با مجاهدین میکرد. این در حالی بود که هاشمی در داخل کشور بود و به مراتب شرایط آزادتر و بهتری از امام خمینی که در تبعید و تحت نظر بود داشت.
در هر صورت شرایط زمانی و مکانی به گونهای بود که انقلابیگری با عملزدگی برابری میکرد؛ هر کسی بیشتر شلوغکاری میکرد و به صورت مسلحانه مبارزه مینمود و کارهایی با نمود بیشتری داشت، انقلابیتر بود و اقدامات عملیاتی معیار و شاخص انقلابی بودن افراد بود، ولو فرد مارکسیست و ملحد باشد. از طرفی آثار علی شریعتی با پوسته مذهبی این فرهنگ را تقویت میکرد و از طرف دیگر جاذبهای که در گروههای مارکسیستی یا التقاطی نظیر فداییان خلق یا مجاهدین وجود داشت، بخشی از بدنه روحانیت را به سوی عملزدگی راند تا در تفکر این دسته از روحانیون پیرو امام خمینی، مبارزه علیه رژیم با اقدامات عملی و عملزدگی عجین شود.
حال باید دید آقای هاشمی رفسنجانی چگونه به طرف مجاهدین خلق گروید و چگونه از آنها فاصله گرفت. بررسی این روند میتواند این حقیقت را روشن کند که چرا آقای هاشمی رفسنجانی، آیتالله مصباح را مخالف مبارزه میپنداشت. آیا این به معنی همسویی آقای مصباح با محمدرضا پهلوی بود یا این رویکرد، منطبق با سیره عملی امام خمینی بود؟
تراب حقشناس و حسین روحانی، دو عضو سازمان مجاهدین خلق که وظیفه برقراری ارتباط با روحانیت و امام خمینی را برعهده داشتند، در مصاحبههای خود در خصوص شخصیت هاشمی و همکاریهایش با مجاهدین نکاتی را بیان کردند. تراب حقشناس درباره سفارشهای برخی سیاسیون و روحانیون از جمله هاشمی رفسنجانی به امام خمینی برای تایید مجاهدین اظهار میدارد:
«قبل از شهریور ۱۳۵۰ یعنی پیش از آن که تعداد قابل توجهی از اعضای سازمان ما (در آن زمان مجاهدین خلق) و تقریبا اکثر اعضای رهبری آن به اسارت پلیس شاه خائن بیفتند با برخی از روحانیون که به طور نسبی اندیشه مبارزاتی داشتند و برداشتهای مترقیانهای را از اسلام ارائه میدادند تماس داشتیم و از آنها به منظور «دستیابی به مفاهیم قرآن و نهجالبلاغه» کمک میگرفتیم؛ ولی باید بگویم که در همان زمان ما به این نتیجه رسیده بودیم که به هیچ وجه نمیتوانیم از آنان انتظار داشته باشیم که به اصطلاح آن روزِ خودمان
«تدوین ایدئولوژی انقلابی اسلام» را برای ما به عهده بگیرند. گرایش ما به قبول برخی از اصول مارکسیسم، نقطه افتراق ما و آنان را تشکیل میداد. موضع طبقاتی ما و گرایش ما به سمت حل تضادهای درون جامعه به نفع زحمتکشان (هرچند این گرایش و سمتگیری جنبه کاملا علمی نداشت، بلکه شدیدا به ایدهآلیسم آغشته بود) ما را بر آن میداشت تا آنجا پیش رویم که از مبارزه پیگیر علیه امپریالیسم و لغو استثمار سخن بگوییم و ماتریالیسم تاریخی را در تحلیلهایمان مبنا قرار دهیم. البته روشن است که بدون ماتریالیسم دیالکتیک قبول ماتریالیسم تاریخی معنا ندارد... پس از ضربهای که در شهریور ۱۳۵۰ به سازمان وارد آمد، سازمان تصمیم گرفت که از پوسته محدود تشکیلاتی خود بیرون آید، رژیم را طی فعالیت تبلیغی وسیع افشا نماید و با تماس با برخی از مراجع و روحانیون و افراد مبارز و بیان مواضع عام سیاسی و اعتقادی خود، حمایت آنان را از مبارزین در بند جلب کند و احیانا مانع آن شود که رژیم خونخوار شاه انقلابیون اسیر را در زیر شکنجه یا در میدان اعدام به قتل برساند و با استفاده از گمنامی آنها و اهدافشان هرگونه تحریفی در مورد افکار و فعالیتهای مبارزاتی آنان به عمل آورد.
در این میان، خانوادههای زندانیان و شهدای سازمان نقش بسیار فعالانه و افشاگرانهای که تا آن زمان در آن سالها بیسابقه بود، داشتند و مسافرتها و تحصنها و جلسات متعددی در قم، تهران و شهرستانها برپا کردند که بیان آنها فرصت دیگری میخواهد. در ادامه این سیاست افشاگرانه و بسیج تودهای، سازمان با برخی از اشخاصی که در آن زمان و در چارچوب اهداف طبقاتی خود با رژیم شاه تضاد و مبارزهای داشتند تماس گرفت و آنها که مستقیم و غیرمستقیم از اهداف انقلابی سازمان مطلع شده بودند منجمله اقدام به ارسال نامههایی برای آیتالله خمینی کردند:
- یک نامه را مهندس عزت سحابی به آیتالله نوشته بود.
- نامهای مفصل از هاشمی رفسنجانی بود که نسخهای از آن را خودم به نجف بردم. در این نامه نویسنده نه تنها از مجاهدین خلق بلکه از فدائیان خلق (بهخصوص رفیق شهید مسعود احمدزاده) به خوبی یاد کرده و حمایت آیتالله را از مبارزین خواستار شده بود. در اینجا باز هم به تغيیر موضع رفسنجانی و امثال او باید اشاره کنم که دقیقا به دلیل آن که امروز قدرت را به دست گرفته و به صف بورژوازی و ضدانقلاب پیوستهاند، مواضع گذشته خود را از یاد برده و در سخنرانیهای خود به کمونیستها و مجاهدین لجنپراکنی میکنند...
- نامهای مهمتر از آیتالله منتظری بود که در آن، ضمن تایید از مجاهدین زندانی، از آیتالله خواسته بود به نفع آنان اقدام نماید و البته در آخر هم تصمیم را به خود آیتالله خمینی محول نموده بود. این نامه را خودم به نجف بردم.
... بسیاری از مخالفین امروز کمونیستها و مجاهدین، موضع گذشتهشان را به نفع ضدانقلاب [منظور حامیان جمهوری اسلامی است] تغییر دادهاند و باید ماسک عوامفریبی را از چهره آنان درید و حقایق را برای تودهها روشن کرد.»(1)
«در سال ۱۳۵۴ همین آقای هاشمی رفسنجانی به رفیق تراب [حقشناس] در دمشق گفته بود، وضع در داخل کشور طوری است که حتی اگر آقای خمینی هم حرفی بزند، تا مجاهدین آن را تایید نکنند [فرمان امام] اجراشدنی نیست!»(2)
«ما در سال 49 با دوستان همفکرمان تصمیم گرفتیم که یک حزب مخفی اسلامی تاسیس کنیم. برای توسعه مقدمات کار را انجام دادیم و هسته مرکزی را درست کردیم، کار شعبهها و تشکیلات فرعی را داشتیم آغاز میکردیم که مبارزه مسلحانه علیه رژیم محمدرضا پهلوی آغاز شد. جرقه اولی در سیاهکل از طرف کسانی شروع شد که بعدا به نام فدایی خلق شناخته شدند. چند ماه بعد در شهریور گروه دیگری کشف شد که آن گروه بعدا به نام مجاهدین خلق نامیده شدند.
وقتی که گروه دوم کشف شد و خبر دستگیری گروهی از جوانان مسلمان منتشر گردید، بعضی از دوستان من مطرح کردند که باید از این گروه حمایت کرد و چیزهایی از آنها گفتند که من نمیدانستم. ما تصمیم گرفتیم که فعلا از آنها حمایت کنیم که در زندان، رژیم نتواند آنها را نابود کند و تبلیغات وسیعی که شروع شده بود را خنثی کنیم. قرار شد که جبهه پشتیبانی از آنها تشکیل شود. ما تا آن تاریخ چیزی را غیر از آن جمعی از جوانان مسلمان با صفات و خصوصیاتی که برادران میگفتند که گروه وسیعی داشتهاند و دستگیر شدهاند چیزی نمیدانستیم. البته مقر کارهای سیاسی فکری ما در مدرسه رفاه بود و در مدرسه رفاه خانمهایی کار میکردند که معلوم شد با آن گروه منتسب بودند و یکیشان همسر یکی از رهبران گروه بود، همسر محمد حنیفنژاد. این خودش باعث شد ما بیشتر در جریان کار آنها قرار بگیریم. یکی از کارهای ما این بود که نامهای به خارج بنویسیم و از گروههای خارج استمداد کنیم به کمک اینها بشتابند...
[ساواک] من را آوردند قزلقلعه. در آنجا جمع زیادی از مجاهدین خلق و فداییان خلق و ستاره صبح و چه و چه، 16 گروهی که اکثرشان میخواستند مسلح کار بکنند بودند و برای ما محیط جالبی بود برای آشنا شدن با افکار نو. من چندمین بار زندانم بود... این بار زندان برای ما جلوه دیگری داشت. اکثرا جوان نیرومند و پرخروش، پرجوش و شلوغ و برای اولین بار زندانها مملو از نشاط و شور و زندان در وضع دیگری و ما هم در شرایط جدید با این آقایان آشنا شدیم.»(3)
هاشمی در ادامه خاطرات خود به اختلافات فکری با مجاهدین اشاره میکند، ولی از این اختلافات صرفنظر کرده و به همکاری با آنها مشغول میشود. شاید بتوان این اقدام را اولین اختلاف عملی هاشمی با امام خمینی و آیتالله مصباح دانست. آقای هاشمی درباره ماجراهای پس از کشته شدن احمدرضایی در سال 1350 مینویسد:
«از همان روزهای اول معلوم شد که بین ما و آنها اختلافات فکری وجود دارد. مثلا اولین جلسه موقعی بود که مرحوم احمد رضایی را شهید کردند.(4) در قزل قلعه برای آنها فاتحه گرفتند و من در زندان برای آنها سخنرانی کردم که همان سخنرانی باعث شد که من را از قزل قلعه منتقل کردند به عشرتآباد. در آن سخنرانی از مقام شهید که صحبت میکردم روایتی نقل کردم که شهید وقتی که به زمین میافتد ملائکه به دستور خدا به استقبالش میآیند و با چه تشریفاتی او را میبرند و در بهشت جوار خدا با چه نعمتهایی، با حورالعین و ملائکه مقرب و انواع نعم منعم است. روایت را به تفصیل خواندم. بعد از سخنرانیام از طرف مجاهدین مورد اعتراض واقع شدم که این حرفهایی که از آخرت و بهشت و ثواب و جزا این طور چیزها میگویی، اینها بد است و ما جلوی چپیها شرمنده میشویم و اینها قابل توجیه نیست...
مسئله دومی که همان جا برای ما مطرح شد این بود که ما در زندانهای گذشته در قصر و قزل قلعه، جمعمان را از کمونیستها که آن موقع اکثرا حزب توده بودند، جدا بود و ما آنها را به عنوان کافر میشناختیم چون منکر خدا بودند و حاضر نبودیم با آنها در سر یک سفره و در یک ظرف غذا بخوریم. آنها [مجاهدین] گفتند نه ما در هدف مشترکیم و تحلیلهایی شد و با ادلهای گفتند نه ما باید درآمدمان یکی، خرجمان یکی و سفرهمان یکی [باشد] و بد است ما این جور باشیم... این هم مورد اختلاف بود، اما حاد نبود!»(5)
نکته ظریف اما پرمعنای این خاطره هاشمی، استفاده از تعبیر «شهید» برای احمد رضایی در نقل خاطره در سال 1360 و زمانی است که ماه ها از رودررویی منافقین با جمهوری اسلامی می گذرد و یکی از خواهران رضایی همسر موسی خیابانی نفر دوم مجاهدین خلق است. به تعبیر دیگر گویی آقای هاشمی هنوز سخنان امام مبنی بر التقاطی بودن اندیشه مجاهدین خلق از ابتدا را قبول نکرده و تلویحا اقدامات گذشته خود را درست می داند. علیرغم این اختلافات در اصول، هاشمی در ادامه خاطراتش روند همراه شدنش با سازمان مجاهدین خلق را تعریف میکند. از این خاطرات مشخص میشود بخش عمده تاثیرپذیری هاشمی از مجاهدین مربوط به یکی از مقاطع زندان و همکلامی با مجاهدین است:
«در میان ما موضوع بحث شد که آخر چه احترامی به مارکسیسم و مارکسیستی که نفی خدا میکند و نفی غیرماده میکند؟ چطور برای ما احترام قائل است؟ مگر میشود ما کفر را احترام کنیم؟ کمکم از همین جاها بحثهای ما شروع شد. آنجا یکی دو نفر از متفکرانشان که یکی از آنها با من خیلی نزدیم بود و زیاد بحث میکردیم و اکنون مرتد شده و در گروه پیکار عضو موثری است، با ایشان صحبت میکردیم. ایشان از ایدئولوگهای دست دوم گروه بود، نه اول؛ چون سران درجه اول را نیاورده بودند در عمومی... با ایشان بحث که میکردیم ایشان یک تحلیل کوتاهی از سازمان برای ما نقل کرد که چرا ما این موضع را در برابر مارکسیستها گرفتیم که خلاصه آن تحلیل این بود که گفت ما در تحلیل زمینههای مبارزه به این نتیجه رسیدیم که در دنیای امروز علم مبارزه مارکسیسم است. بدون این علم مبارزه محال است که هیچ نهضتی و انقلابی پیروز شود. بنابراین ما باید مجهز به علم مبارزه باشیم که مارکسیسم است و از آن طرف در جامعه خودمان مطالعه کردیم، جامعه ما اسلامی است و در جامعه ایران بدون اتکا بر اسلام نمیشود مبارزه کرد و مبارزه جان نمیگیرد. بنابراین ما باید پلی بزنیم بین مارکسیسم و اسلام که هم جامعه خودمان را داشته باشیم و هم مارکسیسم جهانی را.
هم با علم مبارزه مسلح باشیم و مارکسیسم، هم زمینه اجتماعی که در آنجا باید رشد کنیم که مذهب و جامعه اسلامی است. بنابراین ترکیبی از مارکسیسم و مذهب یا تحلیل مذهب به طوری که با مارکسیسم منافات نداشته باشد میتواند این مشکل را حل کند و بعد برادران نشستهاند و فکر کردهاند و زحمت کشیدهاند و سالها کار کردهاند تا ایدئولوژی سازمان را تدوین کردهاند و آن ایدئولوژی این خاصیت را دارد که ما میتوانیم جمع بین مارکسیسم و اسلام بکنیم. این روح مطالب بود. ما اعتراض کردیم و بحث کردیم...
برای ما جالب بود که برای اولین بار گروه تحصیلکرده جوان را که اکثرشان یا فارغالتحصیل بودند یا دانشجو بودند یا تعداد کمی از دوستان بازاریمان که با آنها بودند برای ما بسیار جالب بود که در زندان در مقابل چپیها با چنین سربازانی مواجه شدیم و این را یک تکاملی در مبارزه به حساب آوردیم و قرار بر این شد که ما نوشتههای اینها را بخوانیم و نظر بدهیم و بعد اصلاح شود.
من 7 ماه زندان بودم. آمدم بیرون با تصمیم به این که از این آقایان [مجاهدین] تا به آخر حمایت کنم. همان روزهای اول که آمدم در قم تحصنی بود از طرف خانمها به نفع افراد این آقایان که زیر محاکمه بودند در منزل اقای شریعتمداری. من همسرم را فرستادم قم برای حمایت آنها...»(6)
مرور این خاطرات حجتالاسلام والمسلمین هاشمی میتواند دو نکته را روشن کند. اول این که سازمان مجاهدین خلق از بدو تاسیس و پیدایش دارای تفکرات التقاطی بود و این گونه نبود که در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی تغییر ماهیت داده باشد. این نکته را میتوان در جزوات سازمان نیز به کرات مشاهده کرد. پیشینه گرایشهای التقاطی و فرصتطلبانه در سازمان مجاهدین خلق حتی به روزهای تاسیس سازمان نیز میرسید. به طور مثال در جزوه «استراتژی» که در سال 1351 منتشر شد و به رضا رضایی منتسب بود، تلفیق گرایشهای مارکسیستی و اسلامی اینگونه بیان شده بود:
«هنر و خلاقیت پیشتاز در این است که محتوای واقعی فرهنگ انقلابی جهان (مارکسیسم لنینیسم) را در قالبهای از پیش موجود (اسلام) برای توده عرضه کند و یقین داشته باشد که این عمل انقلابی است که امکان یا عدم امکان این روش را اثبات خواهد کرد.»
نکته دوم آن است که در ایامی که روحانیون درصدد ارتباطگیری با مجاهدین بودند، سازمان تفکرات التقاطی خود را بروز کرده بود و همان طور که آقای هاشمی اذعان کرده با علم به التقاطی بودن مجاهدینخلق و حتی بحث با آنها بر سر اصول اعتقادی، حاضر به تایید و همراهی با آنها شده است. این موضوع، به تنهایی تاییدی بر عملکرد امام خمینی و آیتالله مصباح در مواجهه با مجاهدین بود. آقای هاشمی رفسنجانی در ادامه خاطراتش به این موضوع اشاره کرد که در سالهای اولیه همکاریاش مطلع شد که امام خمینی از نجف حاضر به تایید آنها نیست. با این حال آقای هاشمی با خوشبینی و اعتمادی که به مجاهدین داشت، مشی امام خمینی را پی نگرفته و همکاری خود با مجاهدینخلق را ادامه داد. اگر در مبارزه با رژیم شاه، امام را معیار قرار دهیم به راحتی مشخص می شود چه کسی از خط صحیح مبارزه خارج و رویگردان شده و چه کسی بر مشی امام وفادار مانده است! کار به جایی رسید که هاشمی رفسنجانی برخی فعالیتهای مستقل نهضت اسلامی امام خمینی را به حالت نیمهتعطیل و تعطیل در آورد و با برطرف کردن تمامی موانع از سر راه سازمان مجاهدین خلق، بستر همواری برای رشد و اعتبار گرفتن مجاهدین در میان طیف مبارزین فراهم کرد:
«آن سازمانی که خودمان تاسیس کرده بودیم، فکر کردیم اگر آن را ادامه بدهیم نیروها متفرق میشوند و بهتر این است که آن را تعطیل کنیم و بگذاریم که آن سازمان مبارزه مسلحانه مسلمانهای دیگر که همان مجاهدین بودند رشد کند. در ماههای اول مواجه شدیم با این که از نجف امام اینها را تایید نمیکند. شاید اوایل سال 52 بود... آقای محمدعلی رجایی رابط من بود با اینها. ایشان خبر آورد که در نجف امام وقتی کتابهای اینها را خواندهاند به رابطشان فرموده است اینهایی که در این کتابها است، حرفهای دکتر تقی ارانی است. دکتر تقی ارانی یکی از ایدئولوگهای معروف حزب توده بود که هرچه مطلب فلسفی کمونیستها در ایران دارند -تا مدتی قبل لااقل- بهترینش مال دکتر تقی ارانی است. بعدیهایش هم خیلی مهم نیست. البته خوب چیزهای نوی هم هست اما اصول فکر را او در ایران رواج داده. امام فرموده بودند اینها که حرفهای دکتر تقی ارانی است. پس شما مسلمانها چه دارید و بعد آنها وحشت کرده بودند.
هاشمی در ادامه توضیح میدهد که وی تا سال 54 منتظر اسلامی شدن کتابهای مجاهدین بود که متوجه شد سازمان از افراد مارکسیست نیز عضوگیری کرده است و نهایتا سازمان مجاهدین خلق در سال 54 اعلام میکند که ایدئولوژی خود را رسما به مارکسیسم تغییر داده است. هاشمی در این دوره نیز دستبردار نبود و پس از گفتوگوهای مفصل با مجاهدینی نظیر بهرام آرام و تراب حقشناس، وی از مجاهدین ناامید شده و از این مقطع تمامی همکاریهای خود را قطع میکند.
اصرار آقای هاشمی رفسنجانی بر جلب حمایت شخصیتها برای سازمان مجاهدین خلق پیش از انقلاب اسلامی، موضوعی بود که به صورت یکی از مشهورات دوران مبارزه در میان فعالان نهضت درآمده بود، چنانکه در جلد ضمیمه خاطرات پیش از انقلاب آقای رفسنجانی که به پرونده ساواک ایشان اختصاص دارد، در یک سند ساواک متن کامل نامه آقای هاشمی به امام برای جلب حمایت ایشان از سازمان مجاهدین خلق درج شده است. در بخشی از آن نامه آمده بود:
«بدون کوچکترین تردید بپذیرید که نهضت مقاومت مسلحانه و اقدامات پارتیزانی ایران کاملا حقیقی، ریشهدار، اصیل و متکی به جوانان فداکار و پاک و بیآلایش است و دامنه آن به قدری وسیع و همهجانبه است که به موجب اطلاعات موثق تاکنون حدود 700 نفر از پارتیزانها و گروههای وابسته به آنان دستگیر شدهاند و نهضت با این همه زندانی و تلفات به صورت روزافزون در توسعه است و هر روز در تهران و شهرستانها حوادث مهمی رخ میدهد. مهم این که اکثریت نزدیک به تمام این گروه، تحصیلکرده و شاغل هستند. ضمنا برخلاف ادعای دستگاه تاکنون سند محکمی به دست نیامده که این نهضت ریشه مارکسیستی و کمونیستی داشته باشد. از جوانان مسلمان و متدین هم خیلی سراغ داریم که به این جرم دستگیر شدهاند و جمعی از آنها که اعدام شدهاند در ساعات پیش از اجرای حکم اعدام جلسه دعا و قرآن و توجه به خدا داشتهاند. در زندان به تازگی گروه دیگری به دام دستگاه افتادهاند که به کلی بر اساس اسلام و مذهب تشکیلاتی داشتهاند و گویا حدود 40 نفر تاکنون دستگیر شدهاند و دستگیریها ادامه دارد. اینها جوانان مسلمان، تحصیلکرده، فداکار، مومن، پاک، متعبد و آشنا به معارف اسلام و جهانبینی اسلام و صددرصد مذهبی و تا آنجا که ما اطلاع پیدا کردهایم، خالی از نقاط ضعف هستند، بیشتر مهندس، دکتر، قاضی و دبیر و تقریبا همگی دارای شغلهای مهم و حساس بودهاند و هستند. گویا بعضی از اینها با شما آشنا و احیانا مرتبط هم باشند. گرچه دستگیری جمعی از آنها مایه تاسف است، کشف این مطالب به مبارزات مذهبیها اعتبار و ارج داده. اگر ممکن باشد [و] صلاح بدانید، اقدامی جهانی برای نجات این گروه مجاهد و مومن بفرمایید که در داخل و هم در خارج تایید و تقویت اینها محسوب شود، خیلی موثر و باارزش خواهد بود.
با بررسی سیر برخورد آقای هاشمی رفسنجانی با سازمان مجاهدین خلق پیش از انقلاب و مقایسه آن با برخورد امام خمینی، تفاوتها و اختلافات عمیق و ریشهداری در این برخوردها مشاهده میشود. همین تفاوتها در تعریف عبارت «مبارزه» نیز به چشم میآید. مبارزه در نگاه آقای هاشمی با عملزدگی و اقدامات پرسر و صدا عجین شده است، حال آن که امام معتقد بود مبارزه از مسیر آگاهیبخشی به مردم و آماده کردن اذهان جامعه عبور میکند. این اختلافات منجر شد تا آقای هاشمی در سازمان مجاهدین خلق ذوب شود و تمام روحانیون از جمله امام خمینی و آیتالله مصباح را برای این همکاری بسیج نماید ولی در نقطه مقابل امام خمینی و آیتالله مصباح حاضر نشوند با مجاهدین ذرهای همکاری و همراهی کنند؛ آقای هاشمی مجاهدین خلق را «جوانان مسلمان، تحصیلکرده، فداکار، مومن، پاک، متعبد و آشنا به معارف اسلام و جهانبینی اسلام و صددرصد مذهبی و خالی از نقاط ضعف» بداند و امام خمینی آنها را «مادیگرا، فریبنده و منافق» خطاب کنند. در نهایت هم سادگی جناب آقای هاشمی رفسنجانی و برخی همفکرانشان در حمایت از مجاهدین خلق هچ سود و فایده ای نصیب نهضت و جریان مبارزه نمی کند و آنها ذره ای به سمت انقلاب جذب نمیشوند. بلکه تنها نتیجه آن همان سخن امام یعنی «فریب خوردن» و سوء استفاده از عناصر مبارز است.
نکته پایانی این است که افراد زیادی از پیروان امام خمینی در برههای از تاریخ پیش از انقلاب اسلامی در دام فریب مجاهدین خلق افتادند، لیکن پس از آگاهی از نقاب نفاق، از سازمان رویگردان شدند و کلیه همکاریهای خود را قطع کردند. در این میان بجز معدود افرادی، هیچ یک از این افراد، دیگران را متهم نکردند که چون به مجاهدین نپیوستند، انقلابی نیستند و با مبارزه مخالف بودند. اقدامات پرسر و صدا و عملگرایی نشانی از حرکت صحیح نیست و افرادی که با این رویکرد پیش رفتند، دلیل بر مبارزه صحیح آنها نیست. در پایان باید یادآور شد که ملاک صحیح بودن مسیر مبارزه تنها و تنها خط امام خمینی است و حالا بهتر می توان قضاوت کرد چه کسانی از مبارزه به سبک امام خمینی رویگردان شده و چه کسانی بر مشی مبارزاتی ایشان وفادار ماندند...
پينوشتها:
(1) نشریه پیکار، شماره ۷۷، ۲۸/7/۱۳۵۹، صص۱۴-۱۳
(2) نشریه پیکار، شماره ۸۱، ۲۶/8/۱۳۵۹، صص۱۷-۱۶
(3) انقلاب یا بعثت جدید، اکبر هاشمی رفسنجانی، صص134-135
(4) احمد رضایی از اولین کشتهشدگان سازمان مجاهدین خلق بود که از قضا رده تشکیلاتی بالایی نیز داشت. بسیاری از آموزههای التقاطی سازمان منسوب به احمد رضایی است و شهید دانستن وی از جانب آقای هاشمی جای تامل دارد. آقای هاشمی در قسمت دیگری از این خاطرات، رضا رضایی دیگر عضو التقاطی سازمان مجاهدین خلق را نیز شهید خطاب میکند. گویا آقای هاشمی هر کسی که در راه مبارزه علیه پهلوی کشته شده باشد را شهید خطاب میکند، ولو این که فرد کشتهشده برای برپایی جامعه بیطبقه توحیدی کشته شده باشد، نه برپایی اسلام!
(5) انقلاب یا بعثت جدید، اکبر هاشمی رفسنجانی، صص136
(6) همان، صص137-138
(7) همان، صص139-140
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}