نويسنده: مرتضي مدرسي چهاردهي




 

سيد جمال الدين پس از چندي اقامت در مصر به اسلامبول رفت. نويسندگان و دانشمندان و جوانان پرشور به ديدار وي شتافتند. بعد از چند روز عالي پاشا، صدراعظم عثماني، سيد را ديد و او را گرامي داشت و دانست که سيد دانشمندي بزرگوار است. با آنکه سيد در جامه ي افغاني بود و لباده اي بر تن و عبايي بر دوش و عمامه اي کوچک بر سر داشت، چنان او را استقبال شاياني کردند که تا آن هنگام بي مانند بود. اميران و بزرگان ترک براي دانش و شهامتش نگهبان او شدند؛ نامش را به بزرگي ياد کردند؛ با ستايش از دانش و ادب او گفت و گو کردند؛ پروانه وار به گردش حلقه زدند؛ از سخنان حکيمانه اش بهره مند شدند؛ و با آنکه از جهت لباس و عادات و زبان نسبت به عثمانيان بيگانه و غريب بود، پس از چند ماه عضو انجمن فرهنگ شد.

مخالفت شيخ الاسلام

آرا و عقايد اسلامي خود را با شهامت بيان کرد، و مي گفت که تعليمات عمومي را اجرا کنند تا همه ي مردم از نعمت فرهنگ بهره مند شوند. بعضي از دوستانش موافق اين عقيده نبودند. بخصوص حسن فهمي که شيخ الاسلام و متصدي اوقاف عثماني بود با نظريه ي وي مخالفت مي کرد. چون نظر سيد با آرزوهاي او برخورد مي نمود سخت مخالف بود. جوانان دانشمند، دوستدار سيد بودند. کوته نظران نتوانستند به او آزاري رسانند و منتظر بهانه شدند تا ماه رمضان 1287 ه‍.ق. برابر 1871 م. پيش آمد.

دعوت مدير دارالفنون اسلامبول

مسجدها و تکيه ها پر از مردمي شد که براي عبادت مي شتافتند. از قضا تحسين افندي، مدير دارالفنون اسلامبول، از سيد درخواست کرد که خطابه اي در پيرامون تشويق هنر براي دانشجويان ايراد کند. سيد بهانه آورد که در زبان ترکي اسلامبولي ناتوان است و نمي تواند در برابر صدها اديب ترک سخنراني کند. چون زياد خواهش کردند، ناچار شد، پيش از ايراد خطابه، موضوع سخنراني را بنويسد و به صفوت پاشا، که از ارکان رجال دولت و عضو انجمن فرهنگ بود، نشان دهد که مورد ستايش همه قرار گرفت. همهمه اي در کوي و برزنها افتاد که سيد حسيني افغاني سخنراني هيجان انگيزي در تالار دارالفنون ايراد خواهد کرد. در آن روز جوانان پرشور و دانشمند و نويسندگان هنرمند که هر يک دلي پر درد از اوضاع و احوال انحطاط مسلمانان داشتند، براي ورود به دارالفون، بر يکديگر پيشدستي مي کردند تا نداي اسلام و بيداري جهان اسلامي را بهتر بشنوند و پرده ي اوهام و خرافات را به دور اندازند. آنها براي تجديد نهضت اسلامي کوشش نمودند. مجلس باشکوهي از بزرگان و کارکنان دولت و دانشمندان و اديبان و مديران روزنامه ها تشکيل شد؛ وزيران هم براي خودنمايي رفتند تا ببينند حکيم بزرگ اسلام چه مي گويد!

نقشه ي شيخ الاسلام

سيد در پشت ميز خطابه ايستاد، با سخنان رسا و فصيح خود شنوندگان را مجذوب خود کرد و حسن فهمي شيخ الاسلام که اوقاف تمام کشور پهناور عثماني زيرنظرش اداره مي شد، با نگاههاي دقيق خود خوب متوجه سخنران بود تا بتواند کلمه اي از سخنانش را دستاويز قرار دهد و صداي واشريعتا بلند کند. در اين نقشه بود که هوچيان و دوره گردهايي، که مقرري ماهيانه از اوقاف داشتند، به دور خود جمع کند و در کوي و برزن نغمه ي تکفير سيد جمال الدين را بلند نمايند، تا بدين وسيله بتواند تا پايان عمر به روي اوقاف هنگفت عثماني افتاده و به همراهي ساير لاشخوران و بي سوادان آن ديار شکمي از عزا درآورند و مردم را هم در خواب غفلت و ناداني باقي بگذارند!

چکيده ي انديشه ي دانشمندان اسلام

سيد در سخنان خود روش گذران مردم را به بدن زنده تشبيه ساخت. هر يک از هنرها را به مانند يکي از اندامها دانست و نتيجه گرفت که همان بهره اي را که او براي زندگاني دارد اندامهاي بدن هم همان خاصيت را دارا هستند. پادشاه را به مغز تشبيه کرد که مرکز تدبير و اراده است، نيروي آن را به بازو، کشاورزي را به کبد، کشتيراني و دريانوردي را به پاها، و به همين ترتيب هر يک از هنرها را با يکي از اندام انساني مقايسه کرد. تمام اعضاي انسان را با صداي رسا شرح داد و گفت: از پيوند آنها خوشبختي فراهم مي شود. تن زنده نيست مگر به روان و روان تن هم با نبوت است يا حکمت و تفاوتي که دارد اين است که نبوت از سرچشمه ي يزداني سيراب مي گردد و به دست کسي نخواهد رسيد، بلکه توفيق الهي است که به هر کس که صلاح دانست مي بخشد، و الله اعلم حيث يجعل رسالته.
اما حکمت نظري از راه معرفت به دست مي آيد. پيامبران از خطا و اشتباه دور بودند. خطاي حکيم ممکن است؛ چه، امکان اشتباه محال نيست. احکام نبوي، آنچه را پروردگار خواهد فرستاد تا آنجا که جانشينان پيامبران هم در اشتباه نمي افتادند، دريافت احکام الهي از فرضيه هاي ايماني است. اما بر آدمي لازم نيست که از آراي حکيمان پيروي و فرمانبرداري کند، مگر آنکه عقيده و نظريه شان بهتر و بالاتر از ساير عقايد باشد و با ديانت الهي هم مخالفتي نداشته باشد. آنچه درباره ي نبوت ايراد شد چکيده ي عقايد دانشمندان اسلامي است.
سخنان پرشور سيد که با دليل و برهان ايراد شد، روح افسرده و نااميد جوانان پاک اسلامي را مشتعل ساخت، و دانستند که جنبش بزرگ مذهبي آغاز شده،‌ براي جلوگيري از انحطاط مسلمانان بايد در پيرامون سيد جمال الدين پروانه وار گرد آيند و با عقايد و آراي او همصدا شوند.

تکفير سيد در اسلامبول

حسن فهمي ديد نزديک است دکانش تخته شود. فوري عليه سيد جمال الدين برخاست و سخنان حق او را ياوه و باطل نماياند. او تصميم گرفت که سيد را آزار دهد تا درس عبرتي براي آيندگان شود تا ديگر دانشمندي چشم و گوش جوانان را باز نکند. از اين رو، بساط هوچي گري را گسترد و وانمود کرد که سيد افغاني نبوت را که پايه ي تمام ديانتهاي آسماني است هنر مي داند. به واعظان و خطيبان که مقرري از اوقاف داشتند دستور داد که در مسجدها خرده گيري کرده، و گريه و زاري راه اندازند و آتش اين داستان را بيشتر دامن بزنند تا فتنه اي در اسلامبول افتد. بيکاران و دريوزه گران و لاشخوراني که بويي از حقيقت اسلامي نبرده بودند، سيد جمال الدين را تکفير کردند. سيد هرچه خواست دفاع کند و خود را تبرئه نمايد و بگويد:

کفر چو مني گزاف و آسان نبود *** محکم تر از ايمان من ايمان نبود

در دهر چو من يکي و آن هم کافر *** پس در همه دهر يک مسلمان نبود

نتيجه نداد. سيد ناچار محاکمه ي شيخ الاسلام را درخواست کرد « آن هم چگونه ممکن بود » شيخ شدت محاکمه را مي خواست و پافشاري مي کرد! روزنامه نويسان دو دسته شدند؛ آناني که براستي روشنفکر و باعقيده و ايمان بودند، هواخواه سيد، و گروهي ديگر که روزنامه نويسي را وسيله ي دريوزه گري خود ساخته بودند و از شيخ الاسلام پول مي گرفتند، مخالف سيد شدند. مقاله ها و گفتارها از هر دو دسته نوشته و گفته مي شد و مردمِ از همه جا بي خبر گاهي با سيد و زماني با شيخ الاسلام همراه مي شدند.
برخي از دوستان سيد از وي درخواست کردند که خاموش نشيند؛ استدلال آنها نيز اين بود که به مرور زمان مردم فراموش خواهند کرد چه بين سيد و شيخ گذشته است. اما سيد قبول نکرد و مکرر درخواست محاکمه ي شيخ الاسلام را مي نمود.
جنجال خيلي بالا گرفت. بيم آن مي رفت که پيشامد سوئي براي صدراعظم عثماني و سيد فراهم شود؛ چه، در فتنه ي به نام دين و مذهب، ديگر منطق و برهان راه ندارد و همه ي نادانان با احساسات کورکورانه به دنبال هو مي شتابند تا با انجام آن کفاره ي گناهان خود را ادا کنند!

تدبير صدراعظم عثماني

صدراعظم براي حفظ موقعيت خود و جان سيد ناچار دستور داد که سيد براي مدتي از اسلامبول بيرون رود تا حوادث و نفاقها خاموش و فراموش گردد و بعدها هر وقت که خواست دوباره باز گردد.
عالي پاشا، صدراعظم عثماني، به فضل و دانش سيد جمال الدين معترف بود و از بيهوشي و ناداني و پستي مردم پوسيده و خشک که دور از حق و حقيقت بودند سخت نگران بود. مي دانست که کردار ناشايست حسن فهمي افندي، در حقيقت، به زيان خود اوست نه سيد جمال الدين، زيرا ميل داشت کم کم محيط را همراه کند تا ملت ترک قابليت پيدا کرده سيد جمال الدين را شيخ الاسلام ديار پهناور عثماني نمايند، و کم کم نفوذ و رياست حسن فهمي افندي را از سر دريوزه گران بي ايمان دور کند و تيپ روشنفکر و دانشمند، امور اوقاف را رسيدگي نمايند. اما هشياري شيخ، کوششهاي صدراعظم را از بين برد و مردم نادان را وادار کرد که در برابر دانشوران عرض اندام کنند و سپس کهنه پرستان هوچيگري را آغاز کردند. اين گونه جنجالها کار را به جايي کشانيد که باعث شد سيد از اسلامبول دور شود؛ گرچه صدراعظم عثماني مايل به مسافرت وي نبود ولي چاره چه بود، تا دنيا دنيا بوده چنين بوده است. روحاني نماي مارگيري، سروري و آقايي کند اما دانشمند و هنرمند، بايد در به در گردد. بسياري از دانشمندان نزد سيد رفته، از دوري او تأسف خوردند و به رفتار ناهنجار شيخ الاسلام خرده گرفتند. يکي از استادان عالي مقام طي سخنان خود به سيد گفت: شيخ ارزش ديانت را پايين آورد. سيد از اين گفتار برافروخت و جواب داد:

نيروي ايمان و سياست

اشتباهي بزرگتر از اين نيست که ديده شود، گاهي تنها کردار يک نفر از پيروان دين، تماسي با ارزش ديانت دارد. معتقدم که هيئت اجتماعي بشر از نيروي روحي و سياسي هيچ گاه بي نياز نخواهد بود. اين دو نيرو، براي يک مرام از لحاظ جوهر و هدف تهيه شده است. آري، ممکن است در يکي از آنها خللي پيدا شود، در آن صورت لازم است که آن را اصلاح نماييم و به مفاسد و معايب آن آشنا شويم تا دوباره آن را به اصل خود بازگردانيم. پس از آن گفت: قدرت و نفوذ براي نابود کردن روح فساد و شرارت مردم است، نه آنکه دفع فاسد را به افسد کنند تا دوباره مابين اجتماع فجايعي توليد نمايند. زورمندان بايد حقوق عمومي و خصوصي اجتماع را نگهبان باشند، وسايل آسايش و آرامش را براي مردم تهيه کنند، و عدالت اجتماعي را براي مردم اجرا نمايند تا همه از آن بهره مند شوند. هرگاه اين قدرت در دست يک مرد مغرور و نادان افتد، ملت را به فساد اخلاق کشانيده خونهاي بي گناهان را خواهد ريخت. وي از قدرت خود سوء استفاده مي کند، تا مردم رشد پيدا نکنند و خوب و بد را تميز ندهند؛ حکومت استبدادي بر مردم بدبخت حکمفرماست.
در اين صورت بر ملت هشيار است که اراده ي ملي را آزاد گذارند تا از آزادي در گفتار و کردار بهره مند شوند. اين آزادي بهترين قانونهاي هر ملت به شمار مي رود. چنين آزادي قانوني است که حکومت ناچار مي شود خدمتگذار ملت باشد.
هر رهبري که با هوي و هوس زندگي کند، ملتش به شعبه ها و طايفه ها پراکنده مي شود. خودخواهي و خودپرستي در افراد پيدا مي شود و افرادي به نام ملت قدرت و دست مي گيرند و سوء استفاده مي کنند. ثروت اجتماع را براي هوي و هوس خود به کار مي برند تا زندگاني آينده ي خود را با آرامش تأمين سازند. اين گونه مردم مانند چهارپايان بلکه بدتر از آنانند و پايه ي جور و ستم حکومتهاي استبدادي را با دست خود ايجاد مي کنند.

ارزش ايمان

سيد همچنان به سخنراني خود ادامه داد و گفت: همين است که تأثير حکومت روحاني ( يعني هر ديني که نفوذ معنوي در مردم با ايمان داشته باشد ) در برخي از اوقات بيشتر از نفوذ قدرتمندان و دستگاه پليس و داوري قاضي در پشت ميز قضاوت خواهد بود. چه بسا در بعضي از اوقات مجازاتي تعيين مي نمايند و سپس روشن مي شود که اشتباه شده و متهم گناهي نداشته است و مي بايست تبرئه مي شود. هرگاه ديانت توانست از آن حقيقت پيروي کند و از قدرت سياسي دور شود، در اينجاست که روان قدرت مي يابد و آدمي را از دزدي در جايگاهي که هيچ کس نيست باز مي دارد، از کشتن کسي، با اينکه مي داند هيچ گاه مورد تعقيب و مجازات قرار نمي گيرد، باز مي دارد. اينها از سودهاي روحي ديانت است. در سه ديانت اسلام و مسيحيت و موسوي چيزي که برخلاف بهره هاي آدمي باشد نخواهيد ديد، بلکه مرد با ايمان و خداپرست با افراد بني آدم مانند برادران و خويشاوندان خود با مساوات، برادري و آزادي رفتار مي نمايد و هر زشتي را از خود دور مي سازد. هرگاه خداي نخواسته سرپيچي کرد و از قدرت روحاني گريزان شد، بديهي است در گوهرش اختلالي پيدا شده و لازم است که سبب انحراف را دانست و به هر اندازه که ممکن خواهد بود، دوباره به فطرت نخست بازگشتش دهند. هرگاه ديانت در مقصد شريفش سير کند، قدرت سياسي هم بدون شک آن را گرامي خواهد دانست و اگر قدرت سياسي در ايدآل خود که عبارت از دادگستري ملق است کار کند، شکي نيست که سلطنت روحاني ثناخوان او خواهد شد مگر آنکه از محور طبيعي خود دا شوند و وظيفه شان را انجام ندهند.
اينها آخرين سخنان سيد جمال الدين در اسلامبول بود، آنگاه کشور عثماني را ترک گفت و در اول محرم هزار و دويست و هشتاد و هشت هجري برابر 22 مارس 1871 م. به مصر رهسپار گشت.
منبع مقاله :
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم