نويسنده: مرتضي مدرسي چهاردهي




 

مخزومي در کتاب خاطرات سيد جمال الدين گويد:
پس از تعطيل روزنامه ي العروة الوثقي در پاريس، سيد جمال الدين اسدآبادي تصميم گرفت که به کشورهاي عربي مانند نجد، حجاز، و عراق عرب مسافرت کند. پس از ورود به تهران، بنا به دعوت مسعود ميرزا ظل السلطان به اصفهان رفت. او سيد جمال الدين اسدآبادي را خيلي گرامي داشت و وي را بهترين راهنما و مشاور براي پادشاه ايران مي دانست، به طوري که سيد جمال الدين اسدآبادي هنگامي که به تهران رسيد، شاه قاجار با خوشرويي و مهرباني او را پذيرفت، به فضل و دانش وي اعتراف کرد و در نظارت عالي جنگ وي را به سمت مشاور مخصوص شاهنشاهي انتخاب کرد و در ضمن هيچ کاري را بدون مشورت او انجام نمي داد. (1) هنگامي که بهترين مشاور و ياور و پندگوي خوبي براي شاهنشاه بود، با بيان تند و روشن مي خواست هرچه کهنه و پوسيده است فوري تغيير و ملت را در امور دولت شرکت دهد تا همه از نعمت آزادي و حقوق مدني و سياسي بهره مند شوند.
برخي از دانشمندان و بزرگان پروانه وار در پيرامون سيد جمال الدين اسدآبادي گرد آمدند و اشاره کردند که بتندي نمي توان اصلاحات را آغاز کرد، بلکه بتدريج بايد کارهاي اساسي را انجام داد.

نگراني ناصرالدين شاه

هنگامي که شاهنشاه ايران به مقام و منزلت و نفوذ کلمات سيد جمال الدين اسدآبادي پي برد و دانست که تا چه اندازه در دلهاي بزرگان و علماي کشور تأثير دارد، از سيد جمال الدين ترسناک شد، پريشان گرديد و ديگر توجهي به او ننمود و رفتار خود را با او تغيير داد.

موقعيت سيد جمال الدين اسدآبادي در روسيه

زماني که سيد جمال الدين اسدآبادي دانست ناصرالدين شاه قاجار ديگر به وي توجهي ندارد، اجازه ي مسافرت به عنوان تغيير آب و هوا گرفت و به سوي روسيه رهسپار شد. شهرستانهاي بزرگ روسيه را تماشا کرد و با اوضاع و احوال ملت روس از نزديک آشنا گرديد. چون آوازه ي سيد جمال الدين اسدآبادي به آن سامان رسيد بزرگان روس با نهايت احترام و تجليل وي را پذيرفتند، بزرگان سياسي به مقام و منزلت سيد جمال الدين اسدآبادي اعتراف نمودند و همه و نه مهربانيها و نوازشها و غريب نوازيها از وي نمودند، چون مي دانستند که سيد جمال الدين اسدآبادي مدتي در زمان محمد اعظم خان از وزراي دولت افغانستان بود، ارزش سياسي براي او قايل شدند. سيد جمال الدين اسدآبادي هم مقالات اساسي درباره ي سياست خارجي افغانستان، ايران، کشورهاي عثماني، روسيه، و انگلستان در مطبوعات درجه ي اول روسيه نوشت که در محفلهاي سياسي همهمه اي به راه انداخت. چون سيد جمال الدين اسدآبادي نفرت شديدي نسبت به سياست مستعمراتي داشت، در روسيه ي تزاري ميدان کار را براي خود خيلي پهناور ديد. بزرگان دولت نيز با نهايت احترام و جلال از سيد جمال الدين اسدآبادي پذيرايي کردند، از گفتار و نوشته هايش بهره مند شدند، و روش سياسي سيد جمال الدين اسدآبادي را پسنديدند.

گفت و گوي تزار با سيد

قيصر، پادشاه روس، او را به دربار دعوت کرد و با هم گفت و گو نمودند، سيد جمال الدين اسدآبادي را بسيار گرامي داشت و به سخنانش گوش داد. پس از صحبتهاي بسيار، امپراتور روس از سيد جمال الدين اسدآبادي سبب اختلاف با شاه قاجار را جويا شد.
سيد گفت: « به شاه قاجار درباره ي حکومت مشروطه و لزوم آن براي کشورش پيشنهاد کردم. ناصرالدين شاه نپذيرفت بنابراين از او بيزار شده، ديگر نمي خواستم که به وي کمک کنم! »
امپراتور روس گفت: « من به ناصرالدين شاه حق مي دهم. کدام پادشاه مستبد مي خواهد فرمانروايي را به کشاورزان و کارگران کشور خود بدهد؟ »
سيد با جرئت گفت: « امپراتور، باور کنيد هرگاه ميليونها نفر کشاورز و کارگر دوستدار سلطنت باشند، بهتر از آن است که دشمن شده، در پي فرصت شوند و در سينه هاي خود انتقام و بعض را پنهان سازند. »
در چهره ي امپراتور روس نشانه اي از خشم پديد آمد، ابروان خود را گره کرده، سخن را کوتاه کرد و از مجلس برخاست و رفت و مانند استقبال نخستين به سيد جمال الدين اسدآبادي توجه ننمود، با دلسردي توديع نمود و دستور داد که به مهرباني سيد جمال الدين را از روسيه بيرون کنند تا بيش از اين بذر آزادي و دمکراسي را در ميان مسلمانان کشور پهناور روسيه نيفشاند.
سيد جمال الدين روسيه را ترک گفت و راه اروپا را در پيش گرفت. چندي در لندن با بزرگان سياسي و علمي ملاقات کرد. در همه جا با نهايت احترام او را پذيرفتند و به عقايد و آراي علمي و سياسي او گوش مي دادند. سيد جمال الدين اسدآبادي بيشتر از همه به کارهاي ناصرالدين شاه قاجار انتقاد مي کرد. او مي خواست هرچه زودتر کشور ايران از فشار استبداد بيرون آيد، به رنج و مرارتهاي ايجاد شده از سوي حکام و شاهزادگان قاجاري پايان دهد، به ياري آزاد مردان ايران تغيير رژيم دهند و حکومت استبدادي را به حکومت مشروطه تبديل نمايند که ديگر بيگانگان دخالت نکنند و مردم و دولت را به حال خود گذارند تا در راه ترقي و عظمت کشور خود کوشش کنند.
سيد در اروپا به گردش و سياحت مي پرداخت، تا در سال 1889 م. در هنگام نمايشگاه پاريس که ناصرالدين شاه از پاريس به مونيخ رفته بود سيد جمال الدين اسدآبادي را ملاقات کرد.

تشويق از سديد السلطنه

در اين هنگام سيد جمال الدين اسدآبادي شهرت فوق العاده اي در اروپا و آسيا پيدا کرده بود. ناصرالدين شاه به وسيله ي ميرزا حسين خان صنيع الدوله، وزير انطباعات، سيد جمال الدين اسدآبادي را به ايران دعوت نمود. بنابراين دعوت، سيد جمال الدين اسدآبادي در ماه شعبان 1303 در بوشهر به خانه ي حاج احمدخان سرتيپ وارد شد. کتاب جغرافي و هيئت ميرزا عبدالغفار نجم الملک، چاپ تهران، 1300 و کتاب سيرت ناپلئون اول، چاپ پاريس، 1856، و ترجمه ي گلستان به عربي، چاپ مصر، و کتاب کليله و دمنه، ترجمه ي ابن مقفع، چاپ بمبئي، 1295، را به سديدالسلطنه پسر حاج احمد خان سرتيپ که مشغول تحصيل بود ارمغان داد و از خواندن کتاب ناسخ التواريخ منعش کرد.

فرصت شيرازي و ملک المتکلمين

فرصت شيرازي مؤلف کتاب آثار العجم و دبستان الفرصه و مقالات علمي و سياسي با ميرزا نصرالله اصفهاني مشهور به ملک المتکلمين همه روزه در شيراز به خدمت سيد جمال الدين اسدآبادي مي رسيد و از محضرش استفاده مي کرد. سيد جمال الدين اسدآبادي پس از شش هفت ماه توقف در بوشهر و شيراز به اصفهان رفت. ظل السلطان تلگرافي از ناصرالدين شاه خواهش مي کند که ده روز از سيد جمال الدين اسدآبادي پذيرايي کند، بنابراين تقاضا، ده روز سيد جمال الدين اسدآبادي در اصفهان ماند. سهام السلطنه، مصطفي قلي خان عرب که حاکم يزد و کاشان بود، مهماندار او شد. سپس چند نفر از همکاران خود را تا تهران همراه سيد جمال الدين اسدآبادي روانه مي کند و در بيست و دوم ربيع الثاني هزار و سيصد و چهار هجري سيد جمال الدين اسدآبادي وارد تهران مي شود و در خانه ي حاج محمد حسن امين الضرب که از دوستان قديمي او بوده منزل مي کند. ولي چندي نمي گذرد که درباريان قاجار به همراه ملانمايان بي سواد، ذهن ناصرالدين شاه را مشوب و شور و غوغايي برپا مي کنند. ناصرالدين شاه يک قوطي انفيه ي الماس و يک حلقه انگشتري با هزار تومان پول را توسط علي اصغر خان اتابک اعظم به نام هديه و يادگاري براي سيد جمال الدين اسدآبادي مي فرستد و از طرف شاه به وي اشاره مي کند که بودنش در تهران صلاح نيست. در اين سفر هم مانند سفر اول، خائنان و مغرضان دسيسه ها به کار بردند و سعايتها نمودند.

تذکره ي تابعيت ايراني سيد

تذکره ي تابعيت ايراني سيد جمال الدين به همراه کتابهاي او در خانه ي حاج امين الضرب، جد خاندان مهدوي، در تهران بود که به کتابخانه ي مجلس تقديم داشتند.

سيد جمال الدين اسدآبادي و شيخ هادي نجم آبادي

گويند ورودش در نخستين روزها به تهران با آقا شيخ هادي نجم آبادي، که از دانشمندان روشنفکر تهران بود، ملاقاتها کرد تا نقشه اي براي بيداري ايرانيان ريخته، مردم را به آزادي و مساوات و برادري، که پايه ي اتحاد اسلامي است، آشنا سازند و حکومت مشروطه را جايگزين دولت استبدادي قاجار نمايند.
آقا شيخ هادي پيشنهاد کرد که چون بيشتر مردم ايران بي سوادند و در خواب غفلت و ناداني به سر مي برند، از فهم سخنان شما ناتوان هستند. چماق تکفير بزرگترين حربه ي ناجوانمردانه است؛ بنابراين خوب است درس تفسير قرآن مجيد را آغاز کنيد و کم کم مفهوم آزادي را طي تفسير کلمات آسماني بيان نماييد تا عده اي از طلاب معرفت را با حقايق آشنا کنيد. سپس آنان را تربيت نماييد تا به مرور ايام مقدمات تحول اساسي را در کشور عقب افتاده ي ايران فراهم سازيد.
سيد پند آقا شيخ هادي را نپذيرفت (2). معتقد بود که ايران نيازمند انقلاب است و اگر انقلابي ايجاد نشود بزودي نام ايران و ايراني از بين خواهد رفت.

ميرزاي جلوه و سيد جمال الدين اسدآبادي

آقا احمد اديب پيشاوري حکايت کرد که سيد جمال الدين به تهران آمد. از خارج نيز حاج امين الضرب وارد شده بود. سيد جمال الدين اسدآبادي خيلي ميل داشت که ميرزا ابوالحسن جلوه، حکيم مشهور، را ملاقات کند. هرچه دوستان سيد جمال الدين اسدآبادي به ميرزا اصرار نمودند، مورد قبول واقع نشد، تا بالاخره پس از چندي حکيم به ديدار سيد جمال الدين اسدآبادي رفت. سيد جمال الدين آغاز صحبت کرد و خطابه اي هيجان انگيز درباره ي اتحاد اسلام و لزوم آزادي ايراد نمود. جلوه در تمام مجلس خاموش نشسته، تماشا مي کرد. پس از پايان خطابه برخاست و از مجلس بيرون رفت. حاضران سبب را پرسيدند، ميرزا گفت: مي روم کفني براي خود تهيه کرده تا جهاد کنم. (3)

قانون اساسي ايران

گويند ناصرالدين شاه قاجار که تازه از سفر اروپا برگشته و تقريباً تحت تأثير روشنفکران قرار گرفته بود، از سيد جمال الدين اسدآبادي خواست قوانيني که با اوضاع و احوال کشور سازگار باشد تدوين کند. سيد جمال الدين اسدآبادي شروع به کار کرد و قانون اساسي اي نوشت که بر طبق آن کشور ايران مشروطه شود. شاه قاجار پس از آنکه قانون را مطالعه کرد خيلي به او گران آمد و پي برده قدرت سلطنتش محدود مي شود و به واسطه ي دو مجلس شورا و سنا نيروي ملت بيشتر مي گردد.
شاه قاجار به سيد جمال الدين اسدآبادي گفت: « حضرت آقا، چگونه مي شود ما که شاه ايران هستيم، در رديف يکي از افراد برزگر و کارگر قرار بگيريم؟ »
سيد گفت: « پادشاها، بدانيد که تخت و تاج و عظمت شاهنشاهي و پايه ي سلطنت شما با صدور فرمان مشروطيت بهتر و از اکنون پايدارتر خواهد ماند. دانشمند، برزگر، کارگر و هنرمند در کشور مفيدتر از مقام و عظمت شما و اميران شما باشند. از من بشنويد، پيش از آنکه وقت فوت شود و فرصت از دست برود، ايران بايد حکومت مشروطه داشته باشد. حکومت استبدادي را برهم بزنيد؛ چه، از راه اخلاص و پاکي پند و اندرز روشن به شهريار قاجار مي دهم. شهريارا، شکي نيست همان طوري که ديديد و در کتابها خوانديد مللي وجود دارند که بدون بودن قدرت استبدادي بر آنان، همه گونه قدرت و نيروي زندگاني را دارند. آيا هيچ ديده يا شنيده ايد که پادشاه بتواند بدون رعيت و ملت زندگاني کند؟! سلطنت قاجاريه با اين همه قدرت استبدادي و جور و ستم حکام و فرمانروايان ناشايست رو به انقراض است. با بخشش مشروطيت به مردم ستمديده مي توان ايران را در رديف کشورهاي مترقي به شمار آورد. »
اين گونه سخنان روشن و آشکارا به ناصرالدين شاه سخت گران آمد. فتنه انگيزيها و بدگوييهاي صدراعظم، شاه را از سيد جمال الدين اسدآبادي ترسانيد که ممکن است با تهيه و اجراي قوانيني براي کشور، ناصرالدين شاه هيچ کاره شود.
درباريان قاجار که ديدند وجود سيد جمال الدين اسدآبادي در تهران برايشان خطرناک است و ممکن است روزي پيروان سيد جمال الدين اسدآبادي حکومت را در دست گرفته و ناصرالدين شاه با آنان همراه شود، آن اندازه بدگويي نزد شاه کردند که شهريار قاجار از سيد جمال الدين اسدآبادي بيزار شد و در انديشه ي کشتن او برآمد.
سيد جمال الدين ناچار شد که تهران را ترک گفته، و در حرم حضرت عبدالعظيم در ري بست نشيند تا خونش نريزند. در مدت اقامت در زاويه ي حضرت عبدالعظيم نيز آرام نماند و براي دانشمندان و روشنفکران و جواناي که درد دين و ملت داشتند، سخناني مي گفت و مردم را عليه استبداد شهريار قاجار و درباريان برمي انگيخت.
هرکس که گفتار سيد جمال الدين اسدآبادي را مي شنيد، براي آزادي ايران خود را مهيا مي ساخت. نداي الله اکبر او در همه جاي کشور لرزه بر اندام کهنه پرستان انداخت.

پيامهاي سيد جمال الدين اسدآبادي و ميرزاي جلوه

حاج سيد اسدالله مجتهد خرافاتي حکايت کرد که در آن زمان از شاگردان ميرزا ابوالقاسم جلوه حکيم معروف بودم. ميرزا دستور داد که در يکي از شبها به زاويه ي حضرت عبدالعظيم رفته، و سلام او را به سيد جمال الدين اسدآبادي برسانم و احوالش را جويا شوم.
به مجلس سيد جمال الدين رفتم و گروهي از جوانان پرشور تهران را در آنجا ديدم. سيد جمال الدين اسدآبادي درباره ي مظالم شهريار قاجار و صدراعظم کشور داد سخن مي داد. ميرزا رضا کرماني در آنجا چاي و قليان به مجلس مي آورد. تا نيمه شب در خدمت سيد جمال الدين اسدآبادي بودم و پيامهايي مابين سيد جمال الدين اسدآبادي و ميرزاي جلوه به وسيله ي من رد و بدل شد.
بالاخره درباريان قاجار به دستور ناصرالدين شاه، چند نفر سرباز به زاويه ي حضرت عبدالعظيم فرستادند و در ميان مردم نادان انتشار دادند که شخصي که در آنجاست، سيد جمال الدين اسدآبادي نيست و بابي است و بايد او را از آن جايگاه پاک بيرون کرد!
اينجاست که بار ديگر هو و جنجال و خرافات و تکفير بر دانش و پاکدامني غلبه کرد. سيد جمال الدين اسدآبادي را از بستر بيماري بيرون کشيدند و با کتک و ناسزا بردند و گفتند: ايهاالناس، اين سيد جمال الدين اسدآبادي نيست و بابي است. مسلمانان را گمراه و بي دين مي کند. دعا به جان ناصرالدين شاه کنيد که شما را از شر زبان او آسوده نمود.

علامت مسلماني چيست؟

گويند يکي از تماشاچيان براي اينکه بداند براستي هوچيان قاجار راست مي گويند، جلو رفت و بند شلوار سيد جمال الدين اسدآبادي ناتوان را باز کرد تا ببيند آيا چنان شخصي ختنه کرده يا نه؟ اصلاً کافر است يا مسلماني بوده که بابي شده است؟!
تاريخ ايران اين گونه حوادث و ناملايمات را زياد ديده، به قولي « ايهاالناس، بگيريد که اين هم بابي است »، سيد جمال الدين اسدآبادي را به استري برهنه سوار کردند و با وضع ناهنجاري تا بصره گاهي پياده و زماني سواره بردند. در حالي که تب سيد جمال الدين اسدآبادي به چهل درجه رسيده بود، هرگز اجازه ندادند که اندکي استراحت کند زيرا گمان مي کردند بدين وسيله مي توانند شعله ي درخشان اسلام را خاموش کنند، غافل از آنکه « يريد ان يطفوء نورالله و الله يتم نوره و لو کره الکافرون. »

کشته شدن ناصرالدين شاه

گويند هنگامي که روشنفکران اسلامي دانستند که سيد جمال الدين اسدآبادي را با وضع بسيار ناهنجار از تهران تبعيد کردند، شديداً عليه دستگاه قاجار قيام کردند و با مقالات و گفتارهاي آتشين خود مردم را عليه شاه قاجار شورانيدند، به بهانه هاي مختلف سيل خون در ايران جاري گشت، انقلاب پي در پي ايجاد شد. چون پادشاه قاجار خيلي به ادامه ي سلطنت خود علاقه مند بود، به هر وسيله اي که ممکن بود مي خواست آتش را خاموش و در خاکستري پنهان کند. ولي غافل از جبر تاريخ بود، زيرا ايرانيان هوشمند و زجر کشيده در اسلامبول پروانه وار گرد سيد جمال الدين اسدآبادي جمع شدند و تصميم گرفته بودند که پادشاه قاجار بايد کشته شود تا ايران به آزادي نايل گردد. ميرزا رضاي کرماني که از مظالم درباريان و حکام عصر ناصري دست از جان شسته بود، با مرارت و زحمتهاي پي در پي خود را به تهران رسانيد و به قول خودش يک نفر آدم در تهران يافت و آن هم شيخ هادي نجم آبادي معروف بود و مي دانست که او از دوستان و همقدمان سيد جمال است، به شيخ گفت: فردا به زوايه ي حضرت عبدالعظيم خواهم رفت. شيخ آزادمنش نيز چند قراني به او داد و او روانه ي شهر ري شد. ميرزا رضا چند روزي در زاويه ي حضرت عبدالعظيم ماند تا روز پنجاهمين سال سلطنت ناصرالدين شاه شد. بزور همه ي شهر را آيين بستند و در آن روز لقب صاحبقراني مي خواستند به ناصرالدين شاه بدهند. شاه به زيارت عبدالعظيم شتافت و ميرزا رضا هم که در کمين نشسته بود، درباريان را غافلگير کرد و با گلوله اي شهريار را کشت.
در متن بازپرسي، ميرزا رضاي کرماني از سيد جمال الدين و آقاي شيخ هادي به بزرگي و نيکي ياد مي کند و نمي گويد آنان مرا به کشتن شهريار قاجار تشويق کردند، بلکه خودم تحت تأثير و تربيت آن دو مرد بزرگوار که هر يک انسان کاملي بودند قرار گرفتم.

پي‌نوشت‌:

1. در مدارک و اسناد ايراني چنين چيزي ديده نشد.
2. طبقات مفسرين. تأليف نگارنده « خطي ».
3. شرح احوال ميرزا ابوالحسن جلوه به قلم نگارنده در جلد اول و دوم مجله ي جلوه، چاپ تهران و تاريخ فلاسفه ي اسلام. تأليف نگارنده. چاپ تهران و سال دهم مجله ي وحيد، چاپ تهران به قلم نگارنده منتشر شده است.

منبع مقاله :
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم