نويسنده: مرتضي مدرسي چهاردهي




 

ترديد اعتماد السلطنه در همداني بودن سيد!

1. دوشنبه ي غره ي ربيع الآخر سنه ي 1304 - صبح خانه ي حاجي محمد حسن امين دارالضرب... ديدن سيد جمال الدين رفتم. اين شخص از بوشهر به گفته ي من آمده است و خيلي مرد با علم معتبري است، دو سه زبان مي داند، در نوشتن عربي اول شخص است، اگرچه افغاني امضا مي کند اما حالا مي گويد از اهل سعدآباد همدان است. (1) خواستم سيد جمال الدين را خانه بياورم، منزل بدهم راضي نشد.
2. سه شنبه 2 ربيع الآخر سنه ي 1304 ه‍.ق. - شاه از من پرسيدند سيد جمال را ديدي؟ عرض کردم ديروز ديدم و خيلي هم تعريف کردم. فرمودند: گفتم حاجي محمد حسن او را حضور بياورد. و از اين فرمايش دنيا بر من سياه شد. اين شخص به واسطه ي من از بوشهر آمد، چند تلگراف رد و بدل شد. حالا که آمده، محض تملق امين السلطان، فرمودند حاجي محمد حسن او را حضور بياورد. خلاصه هيچ نفهميدم طولوزان چه خواند و من چه ترجمه کردم. بعد از ناهار خواستم خانه بيايم. جمال الدين با حاجي محمد حسن سر راه بود. راه را کج کردم که از در ديگر بيرون بيايم. ناظم خلوت اصرار کرد ناهار بخوريد. وقتي وارد اتاق شدم جمعي از الواط آنجا بودند و در باطن خوشحال بودند که سيد جمال الدين به واسطه ي حاجي حضور مي رود و من او را نبردم. با اينکه کاري و شأني نبود بعضيها گوشه به من مي زدند.
3. جمعه 5 ربيع الاخر 1304 - صبح سيد جمال الدين با حاجي محمد حسن بازديد آمدند، نايب سفارت انگليس هم آمد.
4. چهارشنبه 10 ربيع الاخر 1304 - سيد جمال الدين را که شاه احضار فرموده بودند به توسط من، حضور بردم، شاه در اتاق گلستان بود.
5. چهارشنبه 17 محرم 1305 ه‍.ق. - من با امين الدوله ناهار صرف نمودم. مي گفت سيد جمال الدين کاغذ سختي به شاه نوشته و تهديد کرده از ايران بد خواهد نوشت.
6. سه شنبه 22 ذي الحجه 1306 ه‍.ق. - ديدن سيد جمال الدين رفتم. ميل کرد با شاه و امين السلطان ملاقات کند. من هم سيد جمال الدين را برداشته به عمارت بردم. او را منزل امين السلطان فرستادم و خودم خدمت شاه رفتم. سيد جمال الدين مي گويد آمدم تا خود را بري الذمه کنم که آنچه به من نسبت دادند، در روزنامه هاي روس من ننوشتم؛ اما بايد به جهت کار ديگري آمده باشد! شاه را هم ديده بود. امشب هم خواهد رفت امين السلطان را ملاقات کند.
7. پنجشنبه 18 ربيع الثاني سنه ي 1307 ه‍.ق. - امروز شنيدم سيد جمال الدين معروف چند روز است وارد تهران شده.
8. سه شنبه غره ي جمادي الاول - صبح به دارالترجمه، بعد حضور شاه رفتم، روزنامه ي باغات را دادم. وقت ناهار که روزنامه عرض مي کردم و جهت خلع « دن پدرو » ي دوم، امپراتور برزيل، را از سلطنت مي خواندم که بيشتر به واسطه آزادي اي بود که از دو سال قبل تا کنون به روزنامه هاي مملکت خود داده بود و چشم و گوش اهالي را باز کرده بود، شاه بي مقدمه فرمودند چرا مدتي است روزنامه ي اطلاع براي من نمي آوريد. معلوم شد که اين فقره اثري کرده است و به خلاف ميل وزير اعظم شاه آزادي به روزنامه هاي خود نمي دهند و سيد جمال الدين را مدير روزنامه نخواهند فرمود. (2)
9. پنجشنبه 22 جمادي الثاني سنه ي 1307 ه‍.ق. - صبح به خانه ي حاجي محمد حسن کمپاني به ديدن سيد جمال الدين رفتم، مي گفت امين السلطان تا به حال به من ديدن نکرده؛ از اين فقره مکدر بود.

رقابت روسيه و انگليس نسبت به سيد

10. شنبه غره ي ذيحجه ي سنه ي 1307 ه‍.ق. - شنيدم سيد جمال الدين معروف را که به آن عجز از روسيه آوردند حالا به ميل انگليسي ها حکم به رفتن او شده. او هم حضرت عبدالعظيم رفته منتظر آمدن ايلچي روس است.
11. يکشنبه 20 صفر سنه ي 1308 ه‍.ق. - زيارت حضرت عبدالعظيم رفتم، سيد جمال الدين را ديدم که از آنجا مي گذشت. مرا که ديد وارد شد قريب نيم ساعت صحبت کرديم.
12. دوشنبه 12 ربيع الاول 1308 ه‍.ق. - امروز شاه، حضرت عبدالعظيم تشريف بردند. من هم صبح قبل از تشريف بردن شاه رفتم و تا تشريف آوردن شاه خانه ي سيد جمال الدين رفتم. جمعي از سادات من جمله نقيب السادات را آنجا ديدم.

غارت اثاث سيد جمال الدين اسدآبادي

13. پنجشنبه 26 جمادي الاول سنه ي 1308 ه‍.ق. - از وقايع تازه که براي دولت ننگ بزرگي است صدمه اي است که به سيد جمال الدين وارد آوردند. چون بعضي کاغذها به علما و طلاب مدارس نوشته اند از معايب دادن امتيازات به فرنگي ها، کنت و نايب السلطنه. بعضي مي گويند نايب السلطنه، از اين کاغذها به دست آورده و به گردن سيد جمال الدين گذاشته اند. حکم شد که پنج غلام سيد جمال الدين اسدآبادي را از حضرت عبدالعظيم ببرند به طرف عراق عرب. مختارخان، حاکم شاهزاده عبدالعظيم، در اين مورد خواسته خدمتي بکند؛ سيد جمال الدين اسدآبادي را زده، اسبابش را غارت نموده که مردم شاهزاده عبدالعظيم خواسته بودند شورش نمايند. در هر صورت او را بردند، اسبابش را به حضور همايون آوردند، همه را عزيزالسلطان و اتباعش غارت نمودند. بعد امين السلطان که شنيده بود، با وجودي که باعث فتنه را مي دانست، باز اين رذالت را نپسنديد، همه را پس گرفت با پانصد اشرفي و يک خرقه و يک اسب و يک قاطر از خودش رويش گذاشته به جهت او پس فرستاد. سيد جمال الدين اسدآبادي از شاه در کمال يأس، و از امين السلطان اميدوار از تهران بيرون رفت.
14. جمعه 5 جمادي الثاني 1308 ه‍.ق. - منزل امين الدوله رفتم شنيدم کيف سيد جمال الدين را که خدمت شاه برده بودند باز کرده اند، چند کاغذ به خط امين الدوله بوده است؛ اما چون امين الدوله هرگز کاغذي که سند باشد نمي نويسد وحشت نداشت. شکر خدا که من ابداً به اين شخص کاغذي ننوشته بودم. به اين جهت خوشحالم که خصوصيت کامل نداشتم. (3)
15. چهارشنبه 17 جمادي الثاني سنه ي 1308 ه‍.ق. - عرب صاحب مي گفت وقتي که سيد جمال الدين را گرفته بودند و مي بردند، مختارخان گفته بود اين است سزاي دوستان روس! من بعد از شنيدن اين حرف خانه ي امين السلطان رفتم.
گفتم ما چه عداوت به شما داريم که نوکر شما اين عبارت را مي گويد! امين السلطان هم ترسيده پول و خرقه و اسب براي او فرستاد؛ نه از بابت علوهمت بود.
16. چهارشنبه 21 جمادي الاول سنه ي 1309 ه‍.ق. - صبح پارک امين الدوله رفتم. جهت رفتن اين بود که پريروز با روزنامه هايي که از براي من مي آوردند، از لندن پاکتي به عنوان من بود. پشت پاکت به خط سيد جمال الدين نوشته شده بود، جناب جلالت مآب الشهيد، اعتمادالسلطنه، در ميان پاکت صفحه ي چاپ شده اي شامل مواد کاغذي بود که سيد جمال الدين از بصره به سامره به جناب ميرزاي شيرازي نوشته بود. در حقيقت جناب ميرزا را تحريک نموده بود که به دولت ايران بتازد و همه جا از امين السلطان بد نوشته و او را تکفير نموده و زنديق اثيم نام نهاده بود که مذهب اسلام را تمام او به باد داده، فرهنگيها را به ايران آورده، تمام ايران را به آنها فروخته و بعد صدماتي که به مردم از حبس و جلاي وطن رسانده از قبيل ملافيض الله دربندي و سيد علي اکبر شيرازي و حاجي سياح و ميرزا فروغي و اسم مرا در اينجا ذکر نموده. يقين دارم اين کاغذ را ترجمه نمودند. چون بناي فتنه ي تنباکو و فتواي جناب ميرزا در اين خصوص يقيناً نتيجه همين کاغذ بود. نتوانستم در دولت خواهي از شاه اين کاغذ را ندهم چون در پستخانه سر پاکت را باز کرده بودند؛ گفتم شايد به شاه نشان داده که من ندهم. معلوم شد با همين پست به اسم خود امين الدوله هم يک صفحه از اين کاغذ چاپ شده رسيده بود و به شاه داده است. من به خيال اينکه مبادا به مترجم مغرض بدهند و آنجايي که اسم من است بد ترجمه کند مصلحت ديدم که خود کاغذ و ترجمه ي او را هر دو به نظر شاه برسانم. بعد به اتفاق امين الدوله دربخانه رفتيم، کاغذ را من به شاه دادم.
17. سه شنبه 13 شوال سنه ي 1309 ه‍.ق. - چند روز قبل در کاغذي که سيد جمال الدين در لندن به خط فارسي و زبان عربي خطاب به علماي عراق عرب و ايران نوشته، آنچه وقاحت و جسارت است نسبت به شاه نموده بود. آن کاغذ را پسر امين الدوله از عربي به فرانسه ترجمه کرده و به شاه داده بود، شاه به من داد که ترجمه کنم. با کمال کراهت خاطر امروز ترجمه کرده به شاه دادم.

هدف سلطان عثماني از دعوت سيد

18. چهارشنبه 22 صفر سنه ي 1310 ه‍.ق. - سيد جمال الدين معروف را سلطان عثماني از لندن احضار به اسلامبول نموده در عمارت سلطنتي خود منزلش داده بود تا چه مقصود داشته باشد.
19. پنجشنبه 21 ربيع الاول 1310 قمري - صبح ميرزا محمدخان مليجک به منزل من آمد. بدون مقدمه از جيب خود نصفه نارنجکي که آن را با ديناميت پر مي کنند بيرون آورده به من نشان داد؛ من اول ندانستم چه چيز است. بعد خودش گفت نارنجک ديناميت است. پرسيدم از کجا تحصيل نموده اي؟ گفت چند روز قبل از اين آقا بالاخان وکيل الدوله چهل عدد از اينها را به دست آورده بود و به حضور شاه آورد که شيروانيهاي تبعه ي روس که بابي هستند اينها را آوردند. بعد از شنيدن اين حرف طوري پريشان شدم که نزديک بود سکته کنم.
پناه بر خدا، از ورود اين ماده ي خبيثه به ايران! آنچه تا به حال گفته مي شد افسانه تصور مي کرديم. اما اينکه حالا مي بينم شوخي بردار نيست و يقين آوردم که اين ماده استعمالش بر ضد من و امثال من است، خداوند ان شاء الله خودش وجود مبارک شاه ما را حفظ کند و اين وزير را هدايت نمايد. تا به حال ايران و ناموس دولت را به باد داده حال نوبتِ بر باد دادن جان پادشاه و خاک تيره بر سر ما کردن است. اما اينکه ميرزا محمد خان مي گفت تبعه ي روس از خاک روسيه آوردند نبايد صحت داشته باشد. چرا که در مملکت روس ساختن اين نوع فشنگ از طرف دولت ممنوع است. بعد از اينکه الکساندر دوم، امپراتور روس، با همين آلت ناريه کشته شد، از آن وقت به بعد پليس روس مراقب است و نمي گذارد نه از خارج وارد خاک روس بشود نه در داخل مملکت روس ساخته شود؛ بايد اين را از راه بغداد يا از طرف بوشهر به تهران آورده باشند. ميرزا حسين علي بابي ملقب به بها که رئيس بابيها بود، سه چهار ماه قبل از اين مرده و پسرش عباس افندي به جاي او به رياست برقرار شده بود. ميرزا حسين علي مرد پيري بود که خونريز نبود. معلوم نيست پسرش چه پلتيک دارد. احتمال کلي مي رود که اين نارنجکها که آوردند به تحريک بابيهاي عکه باشد يا به بدذاتي و اغواي سيد جمال الدين است. و الا مسلم است که از سر حد روس ورود نکرده، بايد از طرف ديگر وارد کرده باشند.
روزنامه ي اعتماد السلطنه
به کوشش ايرج افشار، تهران، اميرکبير، 1345

نظر مورخان ايراني در زمان سيد

در کتاب الماثر و الآثار چنين نوشته شده است:
سيد جمال الدين اسدآبادي در علوم عتيقه و فنون جديده مقامي بلند يافته، مردم ايران را به وجود وي جاي افتخار است. علوم شرعيه را در قزوين تحصيل کرد و به تهران آمد و مدتي در افغانستان و هندوستان گذرانيد و به اسلامبول رفت و از آنجا به مصر شد. گروهي از دانش پژوهان جامع الازهر بر وي تلمذ مي کردند و به بسياري از روزنامِجات ديار مصريه را في الحقيقه وي در تحت افادت و بلاغت آورد پس به موجبي به اروپا رفت و در پاريس جريده ي العروة الوثقي را ايجاد کرد و از اين گاه نامش در جميع ممالک مشهور شد وصيت فضايل و آوازه ي خصايصش در افواه افتاد. بعضي از دول قويه در منع انتشار جريده ي فريده ي مشاراليها جهد بليغ مبذول داشت. لاجرماً خاطر سيد جمال الدين اسدآبادي را از اروپا ملالت گرفت و به سمت آسيا در گردش آمد و به حدود ايران رسيد. نگارنده او را حسب الامر به دارالخلافه دعوت کرد و به کرات به حضور مبارک شاهنشاهي ارواحنا فداه مشرف گرديد. طبقات اهالي از داني و عامي آن بزرگوار را ديدار نمودند پس به روسيه رفت و فعلاً در پطرسبورغ است، همه جا محترم بوده و مکرم زيسته، اهل سنت و جماعت او را افغاني مي شمارند چنانکه تلميذ اجلش استاد الادب، محمد عبده، در رساله ي رد نيچري نگاشته. بالجمله اين شخص بزرگوار از عجايب روزگار است و نوادر ادهار (4).

پي‌نوشت‌ها:

1. اين ترديد از کجاست؟ ن.
2. شيرمرد خدا، حضرت اميرمؤمنان علي (عليه السلام)، مي فرمايد: مردان بزرگ چون کوهند که تندباد حوادث آنان را تکان نمي دهد. روزنامه ي عصر ناصري براي اعتماد السلطنه ها خوب بود،‌ روزنامه ي العروة الوثقي سيد جمال الدين اسدآبادي براي جهان اسلام. ن.
3. تفو بر تو اي چرخ گردون تفو! ن.
4. مؤلفان دانشمند نامه ي دانشوران، که همکار اعتمادالسلطنه در تأليف کتاب المآثر و الآثار بوده اند، روشن ننوشته اند که سيد، ايراني يا افغاني بود.

منبع مقاله :
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم