واپسين سال هاي زندگي سيد جمال الدين اسدآبادي
نظر به نفوذ سيد جمال الدين اسدآبادي در ممالک اسلاميه، سلطان عبدالحميد مقدمش را گرامي شمرده بر مقام منعيش افزود، منتهاي اعزاز و توقير را از معظم له نمود و شام و ناهار سيد جمال الدين اسدآبادي همه روزه از مطبخ سلطاني و
نويسنده: مرتضي مدرسي چهاردهي
پس از ورود سيد جمال الدين اسدآبادي به عثماني:
نظر به نفوذ سيد جمال الدين اسدآبادي در ممالک اسلاميه، سلطان عبدالحميد مقدمش را گرامي شمرده بر مقام منعيش افزود، منتهاي اعزاز و توقير را از معظم له نمود و شام و ناهار سيد جمال الدين اسدآبادي همه روزه از مطبخ سلطاني و خوان ملک تهيه مي گرديد و به قولي ماهي دويست ليره هم براي وي مقرر کرده و بسيار تقرب در پيش سلطان داشت. در همين موقع مستر بلنت معروف انگليسي در اسلامبول بوده حکايتي از پذيرايي سلطان ترکيه از سيد در عيد فطر و اضحي مي کند.در ابتدا مناسبات عبدالحميد و سيد جمال الدين اسدآبادي فوق العاده با هم گرم و دوستانه بود و بيش از حد به صميميت يکديگر مستظهر بودند و در يک جلسه ي خصوصي بين الاثنين عبدالحميد از سيد جمال الدين اسدآبادي تقاضا کرد که مرا از حضرتت تقاضاي اين است که جهد وافي مبذول فرموده که با توحيد نظر و مساعدت حضرتت بلکه بتوانيم در بين ملل اسلامي اتحاد و اتفاق قوي الارکان خلل ناپذيري را تأسيس و تشکيل کنيم که در پرتو آن، اتحاد جامعه ي اسلامي دست و داد را با فرط استقامت به يکديگر داده در ظل استقلال و اتحاد اسلامي، به ترويج صنايع و علوم پردازند. تا اينکه به ياري خداوند موفق شوند قدرت و عظمت از دست رفته را به دست آورده از کاروان سعادت و ترقي دنيا بازنمانند.
سيد جمال الدين که از ابتداي سياسي اش اين مقصود يگانه اصل مهم خيالاتش محسوب مي شد و همواره تعقيب اين نظريه منظور نظرش بود، با مسرت قلبي و بشاشت ضمير اين پيشنهاد را به حسن قبول تلقي کرد و قول همه نوع جان فشاني و فداکاري را در پيشرفت اين مقام عالي به مقام خلافت داد و از آن ساعت به بعد براي عملي کردن اين کار با عزمي آهنين و اراده اي قويتر از کوه سنگين قيام نمود. سيد جمال الدين اسدآبادي گذشته از مراتب علمي و ادبي و فضيلت اخلاقي و تقواي ذاتي و ساير ملکات فاضله اي که دارا بود، جنبه ي شجاعت او بر ساير مدارج عاليه ي اخلاقي اش رجحان داشت، هيچ گاه در مذاکره و محاوره جبن و هراس بر او مستولي نمي شد. با فرط قدرت و اعتماد به نفس که مجبول طينتش بود، عقايد و نظريات عاليه ي خودش را بي پروا اظهار مي داشت. گذشته از اينکه علاقه ي تام و تمامي به سعادت و ترقي وطن و هموطنان خود داشت، مساعي و اهتماماتش مصروف ترقي و تعالي عالم اسلاميت بود و مکرر به پيروان خود گفته بود که به نام عظمت اسلام و شريعت اسلام بايد در ارتقا و اعتلا کليه ي دول اسلامي اعم از آسيايي و افريقايي و غيره کوشيد و سلطه و غلبه ي اروپايي را غير متجاوز و محدود ساخت، به قسمي که کشورهاي مسلمين از هر حيث مصون و محروس از تجافي و تخاطي ديپلماسي اروپايي باشد و از نقطه نظر ترويج و اشاعه ي اين مرام و مقصد بود که قسمت عمده ي عمرش را به مسافرت در ممالک اسلامي گذرانده در همه جا از اظهار عقيده ي عاليه خودداري ننمود.
بدين جهت بود که به تقاضاي عبدالحميد ثاني براي اتحاد عالم اسلام از لندن به اسلامبول رفت.
قرارداد سيد جمال الدين اسدآبادي با سلطان عبدالحميد
بعد از چندين جلسه ي خصوصي بين سيد جمال الدين اسدآبادي و عبدالحميد در اسلامبول راجع به اتحاد اسلام، اين انديشه ي عالي را بدواً سيد جمال الدين اسدآبادي به دو طريقه منقسم نمود:1. کليه ي مذاکرات دولتي و درباري نسبت به تهيه کردن زمينه، چه با ناصرالدين شاه و چه با خديو مصر و سلطان مراکش و ساير امرا و امارت نشينها، مستقيماً با عبدالحميد و وزرا و سفرا و درباريان او به هر نوع که مصلحت انديشيده، باشد.
عتبات ضميمه ي ايران شود
2. قسمت ملي و عمومي آن که مهمتر بود، سيد جمال الدين اسدآبادي به عهده گرفت که با علما و زعماي اسلام اعم از شيعه و سني و غيرهم داخل در مکاتبه گشته و اصل قضيه را به رضايت و جانبداري همه ي رؤسا و قائدان ملي اسلام حل و تسويه نمايد. در ضمن با عبدالحميد قطع کرد که چون دولت ايران نسبت به مصر و افغانستان و مراکش و غيره، دولت مستقل تام و تمامي است، به علاوه اصل و جهت اختلاف شيعه و سني موضوعيت يک قسم، آنکه شيعه باشد از هر جهت ايران است، لذا از طرف عبدالحميد به نام دولت ترکيه عتبات عاليات و قسمتي ديگر از بين النهرين که مرتبط به مشاهده مشرفه ي شيعه است تفويضاً در مقابل مساعدت دولت و ملت ايران نسبت به اتحاد اسلامي از مملکت عثماني منتزع و به ايران منضم شود. سيد جمال الدين اسدآبادي مقرر کرد که از هر يک قطعات مهمه ي ممالک اسلامي يک نفر نماينده ي دولتي به انتخاب دولت و يک نفر از طراز اول علما، که حقيقتاً نماينده ي ملي باشد، به انتخاب ملت برگزيده شده در اسلامبول گرد هم جمع آمده کنگره ي عالي بنياني به اسم مقدس اسلام در اسلامبول تأسيس و تشکيل نمايند و حل قضاياي مهمه را در همه جا و همه ي موارد به حکميت آن کنگره رجوع و محول داشته تصميمات و مقطوعات کنگره ي اسلامي را همه ي دول و ملل مسلمان مذهب واجب الاحترام شناخته تبعيت نمايند (بعدها معلوم شد قصد عبدالحميد اين بوده که خودش را در رأس کنگره به رياست جاي داده و مقام خلافت عامه و خاصه را توأماً حايز شود. يکي از موضوعاتي که بعداً توليد اختلاف نظر بين سيد جمال الدين اسدآبادي و عبدالحميد نمود اين مسئله بود.)هدف از تشکيل کنگره ي اسلامي
مقصود سيد جمال الدين اسدآبادي از تشکيل اين کنگره ي اسلامي اين بود که وسايل ترقي و تکامل ملل اسلاميه را مشترکاً فراهم نموده شوکت و عظمت اوليه ي اسلام را تجديد نمايد. هرگاه يکي از دول اروپايي بي اعتدالي را نسبت به يک مملکت اسلامي روا داشت، فوراً آن کنگره ي عالي اسلامي اعلان جهاد مقدس را به تمام مسلمين دنيا عليه آن دولت صادر نموده، گذشته از تحريم امتعه و کالاي تجارتي آن دولت، همه ي مسلمين براي اطاعت از مبارزه، قيام و شمشير از نيام کشند.ياران سيد جمال الدين اسدآبادي در اسلامبول
بعد از آنکه موارد فوق بين سيد جمال الدين اسدآبادي و عبدالحميد قطع شد، سيد جمال الدين اسدآبادي موضوع را به رفقا و پيروان خصوصي اش که همه از فحول ادبا و علما و آزاديخواهان نامي شيعه بودند مراجعه داده و در جلسه ي اول، حاضران محضرش عبارت از فيضي افندي معلم ايراني، رضا پاشا شيعي، سيد برهان الدين بلخي، ابوالحسن ميرزا شيخ الرئيس، نواب حسين هندي، شيخ احمد روحي، ميرزا آقاخان کرماني، ميرزا حسن خان خبيرالملک، عبدالکريم بيک، حمدي بيک، جواهري زاده هاي اصفهاني، شيخ محمود افضل الملک روحي و چند نفر از آزاديخواهان مريدانش بودند. سيد جمال الدين اسدآبادي خطابه ي مؤثري قريب به اين مضمون بيان فرمود و حاضران را به مقصد اخيرش آگاه ساخت:« امروزه مذهب اسلام به منزله ي يک کشتي است که ناخداي آن محمد بن عبدالله صلعم است و قاطبه ي مسلمين از خاص و عام کشتي نشينان اين سفينه ي مقدسه اند و امروز اين کشتي در درياي سياست دنيا دچار طوفان و مشرف به غرق گرديده و به آن جريانات پلتيکي دنيا و حوادث در غرق و افناي اين کشتي رخنه کرده و مي کند. »
آيا تکليف سکنه و راکبين اين کشتي که مشرف به غرق و آماده ي هلاکند چيست؟ آيا نخست بايد در حراست و نجات اين کشتي از طوفان و غرق آن کوشيد يا در مقام دوئيت و اختلاف کلمه و پيروي اغراض و نظريات شخصي برآمده، خرابي و هلاکي يکديگر را ساعي باشند؟
حاضران و مستمعان خطابه گفتند: نخست حفظ بيضه ي اسلام و نجات اين کشتي مقدس فريضه ي ذمه ي هر وطن دوست و اسلام پرستي است، عموماً متعهد شدند که در پيشرفت نظريات عاليه ي سيد جمال الدين اسدآبادي از بذل هرگونه مساعدت و فداکاري دريغ نکنند.
بالاخره سيد جمال الدين اسدآبادي با پيروان و همکارانش براي نيل به اتحاد اسلام قيام کردند.
چون افکار عاليه ي سيد جمال الدين اسدآبادي در همه جا واسطه ي تربيت و ترقي مسلمانان بود، لهذا در اسلامبول هم مانند ساير جاها تخم آزادي و حريت را در نفوس ذکيه پاشيد.
دعوت همه ي مسلمانان به سوي اتحاد اسلام
سيد مقرر داشت که به عموم علما طراز اول و قائدان ملت شيعه به طور متحدالمآل مکاتيبي که حاوي و متضمن تبليغات لازمه با ذکر ادله ي مثبته و استنادات متقنه باشد، مشروحاً و مبسوطاً نگاشتند. به علاوه به هر کدام از معتقدان خود امر داد که به دوستان مهم خودشان قضيه را تذکر بدهند که در پيشرفت اين مقصود اقدام بنمايند.اين بود که بالغ بر پانصد مراسله و مکتوب به السنه ي مختلفه ي فارسي، عربي، هندي و ترکي به رشته ي تحرير درآورده به عتبات و کليه ي بلاد ايران، هندوستان، مصر، الجزاير، ترابلس، شامات، حجاز و ساير قلمرو اسلامي ارسال داشت و سيد جمال الدين اسدآبادي تصميم گرفت که شش نفر از رفقا و پيروان خود را که به السنه ي مشرقي تکلم مي کردند، به جهت تبليغات لازمه به اقطار معينه گسيل دهد.
همه ي مسلمانان در راه اتحاد اسلام
چندي نگذشت که جواب کليه ي مراسلات به اسلامبول رسيد و کليه ي طبقات حوزه ي اسلام اعم از علما اعلام و ديگران موضوع را با فرط مسرت و حسن قبول استقبال نموده و از ناحيه ي برخي آنان نيز هدايا و تحف عتيقه ي چندي توسط سيد جمال الدين جهت عبدالحميد ارسال نموده و بعضي هم ادعيه و تعويذاتي براي سلطان عثماني منضم مراسله ي خويش قرار داده بودند.سيد امر فرمود، کليه ي آن مراسلات را از السنه ي مختلفه به ترکي ترجمه کردند و ترجمه ي هر مکتوبي را ضميمه به اصل نموده همه ي اينها را به حضور عبدالحميد برد و از موفقيت شايان خودش در خدمت به عالم اسلام بسيار مسرور و خرسند بود.
چاره ي تعصب خشک مذهبي
عبدالحميد همه ي آن مرقومات را به دقت مطالعه کرده از فرط خوشحالي سيد جمال الدين اسدآبادي را بي محابا در آغوش کشيده مکرر در مکرر روي سيد جمال الدين اسدآبادي بوسيد و دين توفيق که حاصل کرده بود، تبريکش گفت و از نفوذ کلمه و پيشرفت او در اين امر خير، حيرت و تعجب کرد و به سيد جمال الدين اسدآبادي اظهار کرد اکنون به عون الله و مساعدت حضرتت به قسمت اعظم آن موفق گرديده ايم بايد در مرحله ي دويم که عمل نمودن به مقصد باشد، وارد شويم و چون بيشتر درباريان و وزراي من در مذهب تسنن لجوج و متعصبند و محتمل است از اين موضوع سوء استفاده نموده مرا به تشيع متهم سازند و در نتيجه ورث بطوء جريان کار گردد، بدين لحاظ بر آنم که اگر صلاح انديشي از اين به بعد اجراييات اين منظور عالي را به « باب عالي » و صدارت عظما محول داشته و محرمانه شيخ الاسلام را با خويش در اين مرحله همداستان نماييم. سيد جمال الدين اسدآبادي قبول کرد.سوء سياست سفير ايران در عثماني
پس از آنکه اجراييات اتحاد اسلامي برحسب صلاحديد عبدالحميد به مقام مشيخت و صدرات عثماني محول گرديد، رفته رفته به واسطه ي مخالفتهاي عقيده اي که مابين سيد جمال الدين اسدآبادي و عبدالحميد حادث شد، موضوع اتحاد اسلامي يکباره مسکوت ماند. در اين بين از نوشته و مکاتيبي که در اطراف اتحاد اسلام به امضاي سيد جمال الدين اسدآبادي و همکارانش بود و به عنوان يک نفر از اجله ي علماي عتبات ارسال شده بود، به دست ميرزا محمودخان، قونسول بغداد، افتاد.ميرزا محمودخان آن نوشته را با آب و تاب فراوان و شاخ و برگهاي بسيار پيراسته به تهران حضور ناصرالدين شاه فرستاد که سيد جمال الدين با بعضي ايرانيان ديگر همداستان شده در صدد تسليم مملکت ايران به سلطان عثماني برآمده و ظاهراً مطلب را به اسم اتحاد اسلام عنوان نموده اغلب علما را براي اجراي اين مقصود با خود کرده است. به علاوه، لوايح آزادي طلبانه ميرزا آقاخان و شيخ احمد روحي که متناوباً از اسلامبول به اغلب محترمان تهران از قبيل مرحوم امين الدوله و غيره نگاشته مي شد و اغلب آنها را ناصرالدين شاه اطلاع داشت، مؤيد اظهارات قونسول بغداد شد. ناصرالدين شاه پس از خواندن اين راپورت به حدي خشيت و وحشت بر او مستولي مي شود که بلاتأمل به ميرزا محمودخان علاءالملک که در آن موقع سفير اسلامبول بود رمزاً تلگراف مي کند: کليه ي نفراتي که در موضوع اتحاد اسلام با سيد جمال الدين مشارکت دارند و از تبعه ي ايرانند، آنها را متهم سياسي نموده تحت الحفظ به ايران بفرستيد.
علاءالملک به واسطه ي خصومت و کينه اي که از حاج ميرزا حسن خان خبيرالملک، ژنرال قونسول سفارت اسلامبول، به دل داشت و نيز به علت بي اعتنايي که ميرزا آقاخان و شيخ احمد روحي به اتکا و استظهار سيد جمال الدين، که از پيروان مخصوصش بودند، نسبت به او نموده بودند (و به علاوه ميرزا آقاخان در اشعار خود او را هجو کرده بود)، در صدد بهانه اي بود که کينه ي خود را از اين چند نفر بگيرد. بعد از وصول تلگرافِ ناصرالدين شاه موقع را مناسب ديده با محمود پاشا مدير ضبطيه و نظميه ي اسلامبول کاملاً ساخت و پاخت نمود و او را به وعده هاي دروغي فريفت که بزرگترين نشان دولت ايران را براي تو خواهم گرفت و ديگر اينکه ارامنه هايي که اتباع دولت ترکيه اند و فعلاً به خاک ايران رفته اند و بعدها بخواهند بروند، دستگير کرده به شما تسليم مي کنم مشروط بر اينکه اين سه نفر ايراني آشوب طلب را که منکر اساس سلطنتند و گرد سيد جمال الدين جمع شده اند، و عبدالحميد هم به واسطه ي دوستي با سيد جمال الدين اسدآبادي کورکورانه از آنها حمايت مي کند، به سفارت ايران تسليم کنيد.
محمود پاشا بدون تعقل سخنان غرض آميز علاءالملک را قبول کرده راپورت مفصلي در اين زمينه به عبدالحميد تسليم کرد عبدالحميد بي اندازه از تسليم ارامنه به دولت ترکيه خوشوقت مي شود و بدون اينکه بداند حضرات، پيرو و بسته ي سيد جمال الدين اند، دستخطي صادر مي کند که اختيار رعاياي ايران با سفير آنهاست؛ در اين بين آراي سيد، موافق حکومت و درباريان خودخواه نيامده بود بغض و حسد شيخ الاسلام به جوش آمد به واسطه ي سعايتهاي ابوالهدي نديم سلطان، سيد از عبدالحميد کناره گرفت و مراوده اش را کم کرد.
ملاقات با خديو مصر
خديو مصر در آن زمان به اسلامبول آمده بي اندازه مشتاق زيارت سيد جمال الدين بود، هرچه از باب علي کسب اجازه به جهت ملاقات سيد جمال الدين اسدآبادي خواسته بود اجابت نمي شد. تا اينکه يک روز خديو مصر متهورانه بدون اجازه در کاغذخانه، که يکي از نزهت گاههاي اسلامبول است، شتافته و در خلوت سيد جمال الدين اسدآبادي را ملاقات مي کند، يک نوبت ديگر هم به فيض حضور سيد جمال الدين اسدآبادي نايل مي شود. اين ملاقات را پليس هاي مخفي و جاسوسهاي عبدالحميد به وي راپورت دادند.تحصن سيد عبدالله، خادم با نفوذ مدينه
عبدالحميد بسيار متوحش شد و ترسيد که مبادا بين سيد جمال الدين اسدآبادي و خديو مصر نظر به وضعيت آن موقع اسلامبول و نهضت ژون ترک قراردادي در مورد خلع عبدالحميد و نصب خديو بشود و نيز در آن موقع سيد عبدالله، خادم مدينه ي منوره که فوق العاده ذي اهميت بود و طرف بغض و تعرض رشاد بيک وليعهد عثماني واقع شده بود، در منزل سيد جمال الدين متحصن شده بود، آنچه تلاش کردند سيد جمال الدين اسدآبادي او را تسليم نکرد و قوياً از او نگهداري نمود، تا اينکه خديو مصر عزيمت قاهره کرد و وي را به خديو سپرد و خديو او را به مصر برد.و در اين حيص و بيص ژون ترکها از موقع استفاده کرده درصدد برآمدند که سلطنت مشروطه تأسيس نمايند. اين مسئله باعث گرديد که به واسطه ي نفوذ سيد، بالغ بر سيزده هزار پليس مخفي در اسلامبول بر مبارزان خارجي و داخلي گماشتند و به طوري سخت گرفتند که کسي قدرت مراوده و مرا به با اشخاص معين نداشت، من جمله ده نفر جاسوس مواظب حرکات سيد جمال الدين قرار دادند.
دستگيري آزاديخواهان ايراني
دوستان و رفقا و پيروان او را کاملاً تحت نظر قرار دادند. اين اوضاع و خودخواهي درباريان باب عالي و مفتخواران سبب شد که الفت ذات البين عبدالحميد و سيد جمال الدين اسدآبادي مبدل به کدورت گرديد. علاءالملک، سفير ايران، وقت را غنيمت شمرده درصدد برآمد که آن بيگناهان را دستگير کرده به پيشگاه عاليه ي شهادت بفرستد. تيرگي مناسبات سيد جمال الدين با عبدالحميد موجب چيرگي علاءالملک، سفير ايران، گرديد و درصدد دستگيري شيخ احمد و ميرزا آقاخان کرماني و خبيرالملک برآمد و با معيت درباريان اسلامبول، از دولت ترکيه دستخطي صادر نمود که سه نفر فوق را مطابق دستور سفير ايران تحت الحفظ در سرحد تسليم مأموران ايراني بنمايند. از قراري که از منابع موثق اخذ شده، صبح 12 رجب 1313 يک نفر ياور نظامي عثماني با چند پليس در اسلامبول به خانه ي روحي و ميرزا آقاخان عنفاً وارد شده بعد از توقيف کليه ي مکاتيب و نوشته ها، آنها را به اداره ي ضبطيه جلب مي کنند.بلافاصله خبيرالملک را هم توقيف مي نمايند. شيخ محمود افضل الملک، برادر کوچکتر روحي براي استخلاص آنها بدواً به علاءالملک سفير مراجعه مي کند، نتيجه نمي گيرد. شيخ احمد روحي که يکي از اجله ي علماي کرمانند، با ميرزا آقا خان کرماني و خبيرالملک، مأموران نفي با جمعي از آزاديخواهان ترکيه را به وسيله ي شتي حسين پاشا، که از کشتيهاي مخصوص دولتي بوده، از اسلامبول تبعيد کردند و ترکها را به نقاط ديگر فرستادند و اين سه نفر محترم ايراني را در محبس طرابوزان جاي دادند.
کوشش در رهايي آزاديخواهان
برادر بيچاره ي روحي بعد از نوميدي از سفير، به اتفاق جواهري زاده هاي اصفهاني مستقيماً به منزل سيد جمال مي روند و استدعا مي کنند که حضوراً استخلاص آنها را از عبدالحميد تقاضا فرمايد.سيد جواباً مي فرمايد: در صورتي که مناسبات فعلي من با عبدالحميد تيره است و از ملاقات او کراهت داشتم، همان ساعت که اين خبر را شنيدم، عبدالحميد را ملاقات کردم و به او گفتم که اين اشخاص جز اينکه با عقايد من در اتحاد اسلام همراهي و شراکت داشتند مرتکب هيچ گونه ناصوابي نشده اند.
عبدالحميد از گرفتاري آنها اظهار تأسف مي نمايد و قسم ياد مي کند که نفي آنها از اسلامبول بدون اطلاع من بوده فقط ناظم پاشا، مدير ضبطيه، راپرتي فرستاده بود که چندي است دو سه نفر ايراني در اسلامبول مشغول فساد شدند و سفير ايران از آنها شاکي است. خوب است اراده ي سينه صادر شود که آنها را دستگير کنيم. من هم بدون آنکه قضيه را بدانم، امر به توقيف آنها دادم. اينک به طرابوزان تلگرافي مي کنم حضرات را محترماً معاودت دهند.
بلافاصله به خط خودش تلگرافي صادر کرد و به حاجي علي رئيس خلوت داد که مخابره کند. از بيانات سيد جمال الدين خاطر افضل الملک، برادر روحي، بکلي آسوده شد و مطمئن گرديد که قريباً حضرات را به اسلامبول عودت مي دهند. در اين بين سفير ايران از واقعه ي ملاقات سيد با عبدالحميد و استخلاص آنها مستحضر گرديد. طي ملاقات فوري از سلطان استدعا کرده بود اگر حضرات را به اين زودي معاودت دهند، باعث توهين و هتک آبروي من در انظار اتباع ايران خواهد شد. مستدعي هستم بيست روز عودت آنها را به تعويق بيندازيد و همه روز حاجي سيد عبدالمهدي، نديم عبدالحميد و ناظم رئيس نظميه که با سفير ايران همدست و متعهد بودند، مراجعات حضرات را به تأخير مي انداختند و اين قدر سعايت کردند تا ناسخ تلگراف اوليه را از عبدالحميد صادر کردند.
بالاخره توقيف روحي و ميرزا آقاخان و خبير الملک در مجلس طرابوزان به طول انجاميد، اشخاص متفرقه و بعضي از سفراي اروپايي که سمت متعلمي به روحي داشتند، هرچه اقدام براي رهايي آنان کردند نتيجه نبخشيد.
مجدداً برادر روحي متوسل به سيد جمال الدين شد. سيد جمال الدين اسدآبادي با فرط متانت و کمال آرامي پس از اندک تأملي در جواب فرموده بود: اگر بالفرض پسر مرا به قتلگاه ببرند و از يک کلمه ي شفاعت من نجات يابد، تن به کشتن او مي دهم، اما عار تقاضا از عبدالحميد را ديگر بر خود نمي پسندم. بگذار آنها را به ايران برده بکشند تا در دودمان آنها پايه ي شرف و افتخار ابدي برقرار گردد.
تا اينکه بالاخره همين طور هم شد و حضرات را از طرابوزان حرکت داده و در سر حد ايران تسليم مأموران غلاظ و شداد ايراني نموده از آنجا يکسره به تبريز آورده و در محله ي ششکلان منزل محمدعلي ميرزا وليعهد حبس نمودند و با زجرهاي وحشيانه و شکنجه هاي ظالمانه، که دل هر قسي القلبي از شنيدنش مي گدازد، هر سه آنها را به درجه ي رفيع شهادت رسانيدند.
اعلام خطر ميرزارضا کرماني
نامه ي باستان تاريخ ايران را ميرزا آقاخان کرماني در حبس طرابوزان نوشت. پس از نفي نمودن سيد جمال الدين از تهران و ايران ميرزارضاي کرماني، که يکي از مريدهاي شيفته و مجذوب سيد جمال الدين اسدآبادي بود، به واسطه ي شور و محبتي که به سيد جمال الدين اسدآبادي داشت مکرر در مکرر کتباً، شفاهاً، غياباً، حضوراً به ناصرالدين شاه و درباريانش اعلان نمود که به سبب اين بي احترامي که درباره ي سيد جمال الدين اسدآبادي بلاجهت کرده ايد شما را خواهم کشت.بعضي از دوستان و معتقدان به سيد جمال الدين اسدآبادي که از حالت ميرزا رضا اطلاع داشتند، براي اتمام حجت، مکرر به خود ناصرالدين شاه و ميرزا اصغرخان صدراعظم و چند نفر از علماي تهران قضيه را اطلاع دادند که ميرزارضا به اين قصد و خيال است.
هرگاه مرتکب اين امر خطير شد، بحثي و تقصيري نه بر سيد جمال الدين است و نه بر دوستانش؛ يا او را حبس کنيد يا نفي اش نماييد. اين بود که به واسطه ي اعلانات خود ميرزارضا و اظهارات ديگران، ميرزارضا را مدتها و مکرر در حبس و انبار دولتي حبس نمودند.
تا اينکه از طول مدت حبس و زجر و تعدياتي که نسبت به او شد در خانه ي کامران ميرزا يک دفعه با مقراض شکم خود را پاره کرد. به شاه خبر دادند، جراح فرستاد او را معالجه کرد.
در حبس قزوين، تمام بدن او را داغ کردند. آقابالاخان سرداري يک دفعه اين قدر چوب به پاي او زد که دو انگشتش افتاد. اين همه عقوبات و صدمات را در تهران از آقابالاخان و ساير درباريان چشيد و کشيد تا آنکه به قول خودش هرکسي مي خواست سردار يا سالار بشود، سر او را به فلکه مي بست.
با اين مشتقات يک ذره از عشقش کم نشد، بلکه روز به روز عشق و محبتش نسبت به سيد جمال الدين اسدآبادي زيادتر و تنقيدش از مبغضين سيد جمال الدين اسدآبادي بيشتر مي شد، تا اينکه به واسطه ي تهور و بي باکي که در سخن گفتن داشت از حبس نجات يافت.
براي استفاضه ي فيوضات و درک خدمت سيد جمال الدين، مهاجرت به سمت اسلامبول را تصميم گرفت. در صورتي که سواي توکل به حق، از ماليه ي دنيا چيزي در بساط نداشت. در رشت يک نفر تاجر آشنا داشت که به وسيله ي حاج محمدحسن امين الضرب که مدتها ارباب او بود با آن تاجر شناسايي پيدا کرد و به ملاقاتش رفت.
بيست تومان از آن تاجر رشتي، براي مخارج اين مسافرت گرفت که با ورود به اسلامبول، در عوض عطر به جهت او بفرستد و حاج امين الضرب بلافاصله به رئيس پستخانه ي رشت، ميرزاعلي خان امين الدوله، که آن وقت رياست کل پستخانه هاي ايران را داشت و نسبت به سيد جمال الدين اسدآبادي ارادت کاملي داشت، چهل تومان حواله مي کند که به ميرزارضا بدهد و او آن وجه را اخذ کرده و بيست تومان تاجر را با اينکه قبول نمي کرده، مسترد مي دارد و يکسره به اسلامبول و به سوي کعبه ي مقصود مي شتابد.
ميرزارضا در خانه ي سيد
به منزل سيد جمال الدين اسدآبادي که در آن موقع در باب عالي و مهمان عبدالحميد بوده، ورود مي کند. اذن مي خواهد. ملازمان سيد، به سيد جمال الدين اسدآبادي عرض مي کنند که شخصي ايراني معلول و مفلوج به اين نام و نشان استدعاي شرفيابي را دارد.در ظرف مدت توقف سيد جمال الدين اسدآبادي در اسلامبول، همه وقت از خواص اصحاب و دوستان صميمي از قبيل چند نفر علما و قائدين انقلاب هندي، مصري، الجزايري و معدودي از طبقه ي منتخبه ي ايراني مانند ميرزاآقاخان کرماني، شيخ احمد روحي، ميرزا حبيب اصفهاني، ميرزا طاهر مدير روزنامه ي اختر و ميرزاحسن خان خبيرالملک، ژنرال قونسول سفارت ايران، غالباً در خدمتش بودند. مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي در جواب پيشخدمت فرمود:
اين شخص ( ميرزارضا ) زماني که در تهران در خانه ي امين الضرب بودم، از طرف صاحبخانه به سمت مهمانداري من تعيين شد و او را مي شناسم، ولي مع الاسف، چون به سفالت طبع و سخافت فکر بيشتر ايرانيها که در خارجه اقامت دارند مطلعم، از پذيرفتن ايشان معذورم. زيرا شايد اين شخص هم مثل بعضي ايرانيهايي که با حرارت و التهاب بي اندازه به من وارد شدند و بعد معلوم شد جاسوس باب عالي و سفارت ايرانند، باشد.
بعضي حضار که اطلاع به سوابق اخلاق ميرزارضا داشتند، اظهار کردند که بلاترديد عملاً و اخلاقاً اين شخص مورد اطمينان است و به علاوه بر اثر شکنجه و عقوباتي که در محبس تهران و قزوين به او وارد آمده، مبتلاي به فلج و محتاج به معالجه است.
ميرزارضا در بيمارستان اسلامبول
سيد بدون آنکه بارش دهد، امر فرمود که وي را به مريضخانه ي فرانسه براي معالجه بردند و قريب چهل روز که تحت معالجه بود روزي يک ليره مخارج مداوايش را شخصاً پرداخت و اين مدتي که در مريضخانه بود، همه روزه از صحابه ي سيد جمال الدين اسدآبادي به عبادتش مي رفتند تا موقعي که معالجه اش تمام شد.اولين دفعه اي که ميرزارضا در محضر خاص سيد جمال الدين اسدآبادي پذيرفته شد، آغاز سخن را بدين گونه نمود: اوقاتي که در تهران به سمت خدمتگزاري حضرتت مفتخر بودم، فرمايشات عاليه و جذبه ي شوق و تأثير بيان حقايق تبيانت يکسره منقلب و منجذبم نموده، تاب تحمل اين همه فجايع و مظالم که درباريان نسبت به ملت اعمال مي دارند، نياورده، درصدد برآمدم که براي برانداختن اين کاخ ظلم هم فکر زياد کنم.
انتقادات من از وضع حکومت ايران و درباريان باعث آن شد که همه روزه به يک نوع زجر و حبسم کنند. يکدفعه آقابالاخان اين قدر چوب به پاهايم زد که دو انگشتم افتاد. در مجلس قزوين بدنم را تماماً داغ کردند. در منزل کامران ميرزا از شدت ظلم به ستوه آمده با مقراض شکم خود را پاره کردم. مشقاتي که به وي وارد آمده بود، بدين طريق در حضور حضرت سيد جمال الدين اسدآبادي شرح مي داد تا اينکه اختيار از دست داده شروع به گريه کرد، تا اين موقع سيد جمال الدين اسدآبادي با فرط متانت ساکت و گوش به سخنانش مي داد.
مرگ و زندگي از نظر سيد
وقتي ديد ميرزارضا گريه مي کند عصباني گشته به وي فرمود گريه کار پيرزنان است. مادامي که دروازه ي مرگ براي انسان باز است، تن به ظلم و پستي نبايد بدهد.اين عبارت عالي که از صاعقه ي آسماني براي ميرزا رضا مهيب تر بود، اثر غريبي به ميرزارضا نمود و از آنجا باطناً مصمم مي شود که دفع ظلم را از خود بنمايد.
چندي در اسلامبول مقيم و در منزلي که ميرزا آقاخان و شيخ احمد داشتند معتکف بود، همه روزه در محضر حضرت سيد جمال الدين اسدآبادي و صحابه ي او بود. از قراري که شنيده شد در يک جلسه که روحي و ميرزا آقاخان بودند براي تقويت عزم آهنين خود دست به کلام الله مجيد برده نسبت به انديشه ي خويش با حضور روحي و ميرزا آقاخان تفأل به کتاب مقدس آسماني قرآن زد.
آيه ي شريفه که در اين مورد به منزله ي اعجاز است، در اول صفحه به زبان ميرزا قرائت شد: « فوکره موسي و فقضي عليه » ميرزارضا از شادي اين تفأل خيلي خوشوقت مي شود. روحي و ميرزا آقاخان گاهي که در منزل تنها مي ماندند از اوضاع اسف آور ايران مذاکره مي نمودند، ميرزارضا با فرط قدرت مي گفته است: بايد درخت کهن را از ريشه قطع کرد تا اين شاخ و برگها و متفرعات بالطبيعه خشک شود.
بالاخره بعد از عزيمت ميرزارضا از ايران وزارت خارجه به سفير و قونسولات ايران در مملکت ترکيه ابلاغ کرد که هر موقع ميرزارضا قصد مراجعت به ايران را کرد تذکره ي مرور ورود به ايران را به او ندهند.
مأموريت ميرزارضا به ايران
به همين واسطه چندي مراجعت او به تأخير افتاد تا اينکه شيخ احمد روحي برادر کوچک خود شيخ ابوالقاسم را به سمت ايران فرستاد و ميرزارضا به عنوان خادم، ضميمه ي تذکره شده عازم ايران شدند. اين نکته را نگفته نگذاريم که کليه ي مخارج اين مدت ميرزارضا از هر قبيل و آنچه لازم داشته همگي را سيد جمال الدين اسدآبادي متحمل بوده. تا خاک قفقاز ميرزا با شيخ ابوالقاسم بوده و از آنجا شيخ ابوالقاسم از راه عشق آباد به سمت خراسان و کرمان عازم مي شود.ميرزارضا به يک ترتيب سختي، که همه جا خداوند مشکلات او را آسان مي نموده، تا « مشهدسر » خود را مي رساند و از قراري که شنيده شد در مشهد سر از يک ميوه فروش يک قبضه تپانچه ي اسقاط با پنج فشنگ سربي به سه تومان مي خرد و از آنجا يکسره به تهران وارد مي شود و چندي در حضرت عبدالعظيم در گوشه ي بالاخانه به سر مي برد و برخلاف سابق با کسي معاشرت نداشته و منتظر فرصت بوده تا اينکه روز هفدهم ذيقعده الحرام هزار و سيصد و سيزده هجري شهر تهران را آيين مي بندند و براي فرداي آن روز که روز نخست سال پنجاهم سلطنت ناصرالدين شاه بود، از هر طبقه به تدارک جشن مي پردازند که قضا و قدر مجال نداد! چون تقدير الهي بر اين قضيه قرار گرفته به مدلول « اذا جاء القدر عمي البصر » ميرزا رضا کار خود را مي کند و قتل شاه به دست او واقع مي شود.
ناصرالدين شاه عصر هفدهم شهر ذيقعده ي 1313 به زيارت حضرت عبدالعظيم مشرف مي شود. تپانچه ي ميرزارضاي مفلوج صدا مي کند و در همان زاويه ي مقدسه ي حضرت عبدالعظيم که سيد جمال الدين اسدآبادي را بيرون کشيده بودند، شاه مضروب و مقتول دست فدايي ايرانيان مي شود. ضارب، بعد از گرفتاري، بدون اينکه واهمه کند، آن استنطاقات عاليه را در عقيده ي ثابته ي خود اظهار مي نمايد.
اينکه مي گويند اين قضيه به اجازه ي سيد جمال الدين اسدآبادي بوده، نگارنده تکذيب مي کنم زيرا آنچه بر بنده ثابت و معلوم شد، در آن وقت سيد جمال الدين اسدآبادي به اين کار ميل نداشت، چنانچه وقوع اين مسئله، اغلب نقشه هاي سيد جمال الدين اسدآبادي را به هم زد.
سرّ مرتکب شدن ميرزارضا به قتل شاه اين بود که از فرط عشق و محبت و شور و ولوله و ارادتي که نسبت به حضرت سيد جمال الدين اسدآبادي داشت، واقعاً نمي توانست ببيند يا بشنود که احدي نام مرحوم سيد جمال الدين را به توهين ببرد. اين بود که عشق حقيقي خود را به منصه ي ظهور رسانيد.
تاريخ جمع آوري مدارک و اسناد ايراني بودن سيد
مسموم نمودن سيد جمال الدين اسدآبادي هم صحيح است و شکي در آن نيست. بعد از جلوس مظفرالدين شاه به تخت سلطنت، دانسته شد که سيد جمال الدين ايراني و اسدآبادي است. شرح حال و معرفي او را ميرزا علي اصغرخان صدراعظم حسب الامر از خان باباخان صاحب اختيار که در آن وقت حاکم اسدآباد بود و از علما و آقايان استفسار کردند. حاکم و آقايان محل هم اطلاعات خودشان را با امضا نوشته فرستادند مصداق کلام شريف لعنه الله علي القوم الظالمين در اينجا به عمل آمده به خاطر گذشت.آخرالامر دولت ايران به اين مسئله متمسک شد. به وسيله ي علاءالملک سفير کبير ايران به اثبات اينکه سيد جمال الدين اهل ايران است، رسماً او را حسب الحکم از دولت ترکيه خواستند. با اينکه سيد جمال الدين اسدآبادي به واسطه ي تيرگي مناسبات و خوف عبدالحميد از لياقت و نفوذ کلمه ي او، محترماً تحت مراقبت بود، به سبب توهين خود ظاهراً از تسليمش استنکاف نمودند و قريب چهار سال سيد جمال الدين اسدآبادي در اين دفعه در اسلامبول ماند تا آنکه ناصرالملک براي قتل و جلب آن سيد، منتخب و مأمور شد. از اينکه دولت ترکيه سيد جمال الدين اسدآبادي را تسليم ننمود، سفير ايران و مأمور مخصوصي که از ايران براي اين کار رفته بود، همراه و متفق مي شوند و در سال 1314 ه.ق. آن سيد جمال الدين اسدآبادي را مانند جدش به شربت ناگوار سم قتيل شهيد نمودند.
مضمون اين شعر عربي که سابقاً حضرت سيد جمال الدين اسدآبادي قرائت نمودند و به خط خود نوشته اند و در سر لوحه ي يکي از مقالاتش آن را زينت نموده ام شاهد و گواه احوال است بلي (اتقوا من فراسته المؤمن فانه ينظر بنورالله) شعر اين است:
انا المسموم ما عندي بترياق و لاراق *** ادر کأساً و ناولها الا يا ايها الساقي
از قرار معلوم در ماه شوال آن سال به درجه ي شهادت فايز و جنازه ي او را با يک شکوه و احترام و تجليل شاياني در قبرستان « شيخلرمزارللي » در نزديکي منزلش به خاک سپردند.
زنده ي جاويد ماند هر که نکونام زيست *** کز عقبش ذکر خير زنده کند نام را
گرفتاري و غارت خاندان سيد
ميرزالطف الله اسدآبادي، همشيره زاده ي سيد: بعد از قتل ناصرالدين شاه، به واسطه ي جرم همشيره زادگي سيد، ميرزا شريف خان عمويم را در تهران به انبار دولتي توقيف مي کنند. ميرزالطف الله و الدم در کرمانشاه نزد زين العابدين خان اميرافخم، که در آن موقع حاکم بود، منشي بوده و مکرر تلگرافاً از مرکز، جلب او را از اميرافخم مي خواهند. اميرافخم مردانگي نموده او را به دست آنها نمي دهد و مدتي والدم در کوههاي لرستان و پشت کوه متواري بوده تا اينکه به همين سببها به حکم خان باباخان حاکم، خانه ي ما را غارت مي کنند و اغلب نوشته هاي سيد جمال الدين اسدآبادي در آنجا از بين مي رود.صفات الله، چاپ ايرانشهر
منبع مقاله :
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}