نظريه هاي جهاني شدن
مترجمان: خليل ميرزايي، عباس لطفي زاده
نقد داگلاس کلنر درباره ي سرمايه داري فن آورانه بر آن دسته از واقعيت هاي جاري سرمايه داري تأکيد دارد که در آنها فن آوري نقش بيش از پيش مهمي را برعهده گرفته است. اخيراً کلنر ( 2002 ) توجه خود را به جهاني شدن از اين ديدگاه و به طور کلي به نوعي جهت گيري انتقادي نومارکسيستي معطوف کرده است. شگفت انگيز نيست که کلنر ( 2002: 286 ) استدلال مي کند « مسئله ي کليدي در فهم جهاني شدن، تئوريزه کردن آن به عنوان محصول مشترک انقلاب فن آورانه و تجديدساختار جهاني سرمايه داري است ». با وجود اين، اين دگرگوني ها با عوامل سياسي و اجتماعي درهم مي آميزند. بنابراين، بايستي به روابط ديالکتيکي ميان فن آوري، اقتصاد، سياست و فرهنگ توجه نمود. البته اين به معناي توجه انحصاري به روابط متقابل آنها نيست، بلکه تضادها، تناقض ها و ناهمخواني هاي بين آنها را نيز در برمي گيرد. يک ديدگاه ديالکتيکي اين قضيه را نيز آشکار مي سازد که جهاني شدن هم از ويژگي هاي ترقي خواهانه(1) و هم رهايي بخش برخوردار است و بايد به هر دوي آنها توجه کرد. يکي ديگر از تمايزات کليدي در قالب يک ديدگاه ديالکتيکي، تفاوت بين جهاني شدن از بالا و جهاني شدن از پايين است. جهاني شدن از پايين نتيجه ي به چالش کشيدن و آرايش دوباره ي آن چيزي است که بر رده هاي پايين جامعه تحميل شده است. مردم سالاري مي تواند از پايين سرچشمه گيرد و با نيروهاي اقتدارگراي از بالا به نبرد برخيزد.
متن زير بينش خوبي از ديدگاه کلنر از نقطه نظر نظريه ي اجتماعي انتقاد به دست مي دهد:
جهاني شدن هم شامل بازارهاي جهاني و مجموعه ي روابط اجتماعي مي شود و هم جريان کالا، سرمايه، فن آوري، عقايد، اشکال فرهنگ و انسانها را که در وراي مرزهاي ملي از طريق جامعه ي جهاني شبکه اي شده با هم پيوند مي خورند، در برمي گيرد.... تغيير شکل هاي فن آوري و سرمايه بر يکديگر اثر گذاشته و دنياي درهم تنيده و جهاني شده ي جديدي را مي آفرينند. يک انقلاب فن آورانه که خود مستلزم ايجاد نوعي مبادله، حمل و نقل ارتباطات شبکه اي رايانه اي شده است، پيش فرض يک اقتصاد جهاني شده و نيز گسترش نظام بازار سرمايه داري جهاني مي باشد، يعني درکشيدن پهنه ي هرچه بيشتري از جهان و سطح هرچه بيشتري از قلمروهاي توليد، مبادله و مصرف به درون مدار آن.
( کلنر، 2002: 287 )
گرچه اقتصاد سرمايه داري اهميت اساسي اش را در فهم جهاني شدن حفظ مي کند، اما اين علم فن آورانه است که زيرساختار آن را تشکيل مي دهد. بنابراين، کليد مسئله در رابطه ي ديالکتيکي بين علم فن آورانه و اقتصاد سرمايه داري يا سرمايه داري فن آورانه(2) نهفته است. کلنر بر آن است تا از زياده روي هاي جبرگرايي اقتصادي و فن آورانه که به عقيده ي او بر انديشه ي جهاني شدن سايه افکنده است، پرهيز کند.
از جمله مباحث مهم کلنر که همچنين انعکاسي از ديدگاه ديالکتيکي اوست، انديشه اش درباره ي اينترنت است. اين فن آوري جديد به شيوه هاي گوناگون براي ترويج جهاني شدن سرمايه دارانه به کار برده مي شود. با وجود اين، اينترنت براي بسيج مخالفان جهاني شدن نيز استفاده مي شود. بدين سان، کلنر نوعي پتانسيل مردم سالاري آرماني را در اين فن آوري ( و ديگر فن آوري هاي ) جديد مي بيند که دست کم يک زمين مورد اختلاف را براي جهاني شدن ارائه مي کند.
گيدنز و « دنياي افسار گسيخته »ي(3) جهاني شدن
ديدگاه هاي گيدنز ( 2000 ) درباره ي جهاني شدن آشکارا با انديشه اش راجع به گردونه ي خرد کننده ي مدرنيته همپوشاني و رابطه ي تنگاتنگي دارد. جهاني شدن بر قضاياي عمده ي مورد توجه گيدنز و مباحثي که پيش تر مورد بحث قرار گرفتند، مانند صميميت و جنبه هاي ديگر زندگي روزمره تأثير عميقي دارد. گيدنز پيوند نزديکي بين جهاني شدن و مخاطره، بويژه پيدايش آن چيزي که خودش مخاطره ي مصنوعي(4) مي نامد، مي بيند. بسياري از اين تحولات فراسوي نظارت ما هستند، اما گيدنز ( 2000: 23 ) يکسره بدبين نيست: « ما هرگز نخواهيم توانست اربابان تاريخ خود باشيم، اما مي توانيم و بايد راه هايي را براي التيام بخشيدن به دنياي افسار گسيخته ي مان پيدا کنيم ». او اميدهايي را در مردم سالاري، بويژه در صورت هاي بين المللي و فراملي آن مانند اتحاديه ي اروپا مي بيند.گيدنز ( 2000: 22 ) از جمله افرادي است که بر نقش غرب، به طور عام و ايالات متحده به طور خاص، در جهاني شدن تأکيد مي کند: « جهاني شدن، شيوه هاي زندگي ما را عميقاً دستخوش تجديد ساختار قرار مي دهد. اين پديده از غرب سرچشمه گرفته است و تأثير نيرومند قدرت سياسي و اقتصادي آمريکا را به همراه دارد..... ». با وجود اين، او مي پذيرد که جهاني شدن يک فرآيند دو سويه است و آمريکا و غرب نيز شديداً از آن تأثير مي گيرند. گذشته از اين، او استدلال مي کند که « جهاني شدن روز به روز نامتمرکزتر مي شود » ( گيدنز، 2000: 34 )، زيرا ملل غيرغربي نقش مهمي و روزافزوني را در آن بازي مي کنند. گيدنز همچنين اين نکته را تشخيص مي دهد که جهاني شدن از يک طرف فرهنگ هاي محلي را تحليل مي برد و از طرف ديگر در جهت احياي آنها عمل مي کند. گيدنز اين نکته ي بديع را مطرح مي سازد که جهاني شدن، محدوده هاي جديدي را « در گوشه و کنار ايجاد مي کند » که ممکن است از عرض مرزهاي ملي بگذرند. براي نمونه، او ناحيه اي را در اطراف بارسلون، در شمال اسپانيا، مثال مي زند که تا داخل فرانسه گسترش يافته است.
از جمله برخوردهاي مهمي که امروزه در سطح جهاني رخ مي دهد، رويارويي بنيادگرايي(5) و جهان وطن گرايي(6) است. گيدنز ( 2000: 37 ) ظهور نوعي « جامعه ي جهان وطني جهاني »(7) را مي بيند. با اين همه، حتي نيروي عمده ي مخالف آن يعني سنت گرايي(8) خود محصولي از جهاني شدن است. بعلاوه بنيادگرايي براي پيشبرد اهداف خود از نيروهاي جهاني ( مانند رسانه هاي جمعي ) استفاده مي کند. بنيادگرايي صورت هاي گوناگوني- مذهبي، اخلاقي، ملي گرايانه، سياسي- مي تواند به خود بگيرد، اما صرف نظر، از شکل اتخاذي آن گيدنز ( 2000: 68 ) تصور مي کند که « بايستي بنيادگرايي را به عنوان پديده اي مشکل آفرين لحاظ کنيم. اين پديده همواره احتمال خشونت را به همراه دارد و دشمن ارزش هاي جهان وطني است ».
بک و سياست هاي جهاني شدن
با به بحث کشيدن تمايز بک بين جهاني گرايي، جهانيت و جهاني شدن مي توانيم به روح انديشه ي او در مورد اين قضيه پي ببريم. جهان گرايي(9) ديدگاهي است که بر مبناي آن، جهان تحت سلطه ي اقتصاد قرار گرفته و ما شاهد ظهور برتريت جويي بازار جهاني سرمايه دارانه و ايدئولوژي نوليبرالي هستيم که زيربناي آن بازار را تشکيل مي دهد. به نظر بک اين انديشه، انديشه اي تک علتي و خطي است. ماهيت چند بعدي تحولات جهاني بوم شناسي، سياست، فرهنگ و جامعه ي مدني به طرز نادرستي به يک بعد اقتصادي واحد تقليل داده شده است و اين که بعد اقتصادي، باز هم به غلط، چنان در نظر گرفته شده است که گويي در يک مسير خطي بيش از پيش وابسته به بازار جهاني تکامل مي يابد. بي گمان، بک جهان را داراي ابعاد و مسيرهاي متعددي مي انگارد. بعلاوه، او به مسائل منتسب به بازار جهاني سرمايه داري بسيار حساس است، از جمله اين واقعيت که موانع گوناگوني براي تجارت آزاد وجود دارد و در اين بازار جهاني نه فقط برندگان، بلکه بازندگان ( بسياري ) نيز حضور دارند.بک در حالي که منتقد جهاني گرايي است، اما در ايده ي جهانيت(10) محاسن زياي مي بيند؛ در قالب همين ايده است که فضاهاي بسته بويژه فضاهاي مربوط به ملت ها، به طور فزاينده اي بي معنا مي شوند. اين فضاها بر اثر جهاني شدن و يا فرآيندهاي ديگر معناي خود را از دست مي دهند « که طي آنها کنشگران فراملي، دولت هاي مستقل ملي را دور زده و به تدريج آنها را تحليل مي برند، کنشگراني که از دورنماهاي قدرت، جهت گيري ها، هويت ها و شبکه هاي متفاوتي برخوردارند » ( بک، 2000: 11 ). اين فرآيندهاي فراملي صرفاً اقتصادي نيستند، بلکه بوم شناسي، فرهنگ، سياست و جامعه ي مدني را نيز در بر مي گيرند. يک چنين فرآيندهاي فراملي از مرزهاي ملي گذر کرده و اگر نگوييم به مرور آنها را محو مي کنند، دست کم متخلخل شان مي نمايند: « جهانيت به اين معنا است که هر چيزي که در سياره ي ما اتفاق مي افتد، تنها يک واقعه ي محدود محلي نيست؛ همه ي اختراعات، موفقيت ها و بلايا بر کل جهان تأثير مي گذارند ». ( بک، 2000: 11 )
گرچه فرآيندهاي فراملي از مدت هاي طولاني وجود داشته اند، اما جهانيت به سه دليل امر جديدي است. نخست اينکه، نفوذ آن بر فضاي جغرافيايي به مراتب گسترده تر است. دوم آنکه تأثيرش بر زمان بسيار پايدارتر است؛ و اين تأثير را از زماني ديگر حفظ مي کند. سوم اينکه، « شبکه ها روابط و جريان هاي شبکه هاي فراملي » در جهانيت تراکم به مراتب بيشتري دارند ( بک، 2000: 12 ). بک شماري از موارد ديگر را نيز برمي شمارد که جهانيت را از جلوه هاي قديمي تر فرامليت(11) متمايز مي سازد. ( بک، 2000: 13 )
1- کنش متقابل و زندگي روزمره از فراز مرزهاي ملي عميقاً تحت تأثير واقع مي شوند.
2- نوعي خود ادراکي(12) درباره ي اين فرامليت در حوزه هايي چون رسانه هاي جمعي، مصرف و گردشگري وجود دارد.
3- اجتماع، کار و سرمايه بيش از پيش بي مکان نمي شوند.
4- رشد آگاهي درباره کنش ها و خطرات بوم شناختي لزوم بررسي آنها را مطرح مي سازد.
5- ادراک روزافزون ديگري هاي فرافرهنگي(13) در زندگي هاي مان.
6- صنايع جهاني فرهنگ که در سطوح بي سابقه اي جريان دارند.
7- افزايش در « تعداد و قدرت کنشگران، نهادها و توافق نامه هاي فراملي ».
اين قضيه بک را به تجديدنظر در انديشه ي پيش تر بحث شده اش درباره ي مدرنيته و بيان اين نکته مي کشاند که جهانيت علاوه بر اينکه در الغاء آنچه که اکنون خودش مدرنيته ي دوم مي نامد ناتوان است، بلکه با آن پيوند نيز دارد. اما مهمترين عاملي که مدرنيته ي دوم بر مبناي آن تعريف مي شود، زوال قدرت ملت ها و مرزهاي ملي است که مختص مدرنيته ي نخست بود. به گفته ي بک ( 2000: 20 ) فرض اساسي در مدرنيته ي نخست اين است ( بود ) که « ما در فضاهاي خودمحصور(14) دولت هاي ملي و جوامع ملي مربوط به آنها زندگي و عمل مي کنيم ». ( بک اين فرض را به عنوان يک « نظريه ي تحديد کننده »(15) در باب جامعه رد مي کند )؛ بنابراين، جهانيت و مدرنيته ي دوم، بيش از هر چيزي به معناي مليت زدايي و ظهور آن چيزي است که بک آرزويش را دارد، يعني سازمان هاي فراملي و شايد نوعي دولت فراملي.
انديشه ي باومن درباره ي پيامدهاي انساني جهاني شدن
باومن ( 1998 ) جهاني شدن را به عنوان نوعي « جنگ فضايي » در نظر مي گيرد. از ديدگاه او « تحرک به صورت قدرت مندترين و مرغوب ترين عامل قشربندي » درجهان امروز درآمده است ( باومن، 1998: 9 ). بدين سان، برندگان جنگ فضايي آنهايي اند که قابليت تحرک دارند: يعني کساني که مي توانند آزادانه در گرداگرد جهان حرکت کنند و براي خودشان معنا بيافرينند. اينان مي توانند تقريباً آزادانه در فضا جريان پيدا کنند و گرچه مي بايست يک جايي « فرود بيايند »، اما خودشان را در فضاهاي محصور و محافظت شده اي قرار مي دهند که از شر بازندگان جنگ فضايي در امان باشند. بازندگان نه تنها فاقد تحرک هستند، بلکه در قلمروهايي عاري از معنا و حتي ناتوان از ارائه ي معنا محبوس مي شوند. به گفته ي باومن ( 1998: 23 ) « در حالي که فراقلمروگرايي(16) جديد منتسب به نخبگان، آزادي سرمست کننده را ترجيح مي دهد، قلمروگرايي(17) غيرنخبگان متمايل به سرزمين خانگي و بسيار شبيه به زندان است؛ منظره اي آزار دهنده ي حرکت آزادانه ي ديگران از همه تحقيرآميزتر است ». در نتيجه، قلمروها به ميدان نبرد تبديل مي شوند و بازندگان و برندگان جنگ فضا، در مبارزه اي نابرابر رو در روي هم صف آرايي مي کنند.مي توان گفت که برندگان « در زمان زندگي مي کنند ». يعني « فضا براي آنها مسئله نيست، زيرا مي توانند هر مسافتي را بلافاصله طي کنند ». برعکس، بازندگان « در فضا زندگي مي کنند »: فضايي سنگين، ارتجاعي و دست نيافتني که زمان را زمين گير مي سازد و در فراسوي نظارت ساکنانش قرار مي دهد. ( باومن، 1998: 88 ) با وجود اين، تمايز قائل شدن بين آنهايي که دست کم قدري تحرک دارند مهم است. گردشگران(18) کساني هستند که همواره در حرکتند؛ زيرا مي خواهند وجود داشته باشند. آنها جذب چيزي مي شوند، آن را وسوسه انگيز مي يابند و به سويش راهي مي شوند. سپس بي خانمان ها(19) هستند که همواره در حال حرکت اند، به اين خاطر که محيط زندگي شان را به دلايل گوناگوني تحمل ناپذير و نامساعد مي يابند. باومن ( 1998: 93 ) اين تمايز را در قالب مسئله ي جهاني شدن مطرح مي کند: « چيزي که امروزه با آب و تاب به عنوان جهاني شدن مطرح مي شود، با اميال و آرزوهاي گردشگران همخواني دارد. اثر ثانويه ي اين پديده که نوعي اثر جانبي و اما اجتناب ناپذير است تبديل بسياري ديگر به بي خانمان ها است ». به هر روي، اکثريت مردم بين اين دو کرانه قرار دارند و « نمي توان جايي را که... آنها در يک لحظه در آن ايستاده اند به طور قطع تعيين کرد و حتي نمي توان مطمئن بود که آيا موضع فعلي آنها روز بعد نيز همان خواهد بود يا نه » ( باومن، 1998: 97 ).و بدين سان، جهاني شدن به پريشاني اکثريت مردم مي انجامد.
با اين همه، حتي برندگان اظهري در جهاني شدن، يعني گردشگران نيز مشکلاتي را دارند. نخست اينکه، به علت عدم امکان کاهش سرعت زمان، بار سنگيني بر دوش آنها قرار دارد؛ بسيار دشوار است که آدم در هر لحظه در حال حرکت باشد و با سرعت بالايي نقل مکان کند. دوم آنکه، تحرک مستلزم زنجيره ي بي پاياني از گزينش ها است و هر گزينش با مقداري عدم قطعيت همراه است و سوم اينکه، هر يک از اين گزينش ها يک رشته ريسک ها و خطراتي را در پي دارند. يک چنين تحرک بي حد و حصر و گزينش پي در پي در نهايت مسئله ساز مي شود، اگر هم خطرساز نشود.
ريتزر و « جهاني شدن هيچ »
ريتزر افزون بر کارش درباره ي مک دوناليزه شدن(20) و صدور جهاني ابزار جديد مصرف استدلال کرده است ( 2004 ) که ما شاهد جهاني شدن هيچ(21) هستيم. توجه داشته باشيد که او نمي گويد جهاني شدن، هيچ است يا اهميتي ندارد؛ مسلماً اين فرآيند از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. در واقع، او با اقتباس اصطلاحي از وبر استدلال مي کند که نوعي قرابت انتخابي بين جهاني شدن و هيچ وجود دارد. يعني هيچ کدام علت ديگري نيست، بلکه هر دو به تغيير يکديگر گرايش دارند. بدين سان جهاني شدن به گسترش هيچ در سراسر جهان گرايش دارد. البته چيزي که در اينجا اهميت اساسي دارد، معناي هيچ است.منظور ريتزر از هيچ، صورت هاي اساساً ( عموماً ) ادراک شده و کنترل شده اي است که ( عمدتاً ) عاري از محتواي مشخصي هستند. ( برعکس، چيز(22) را مي توان به عنوان صورت هاي ذاتاً [ عموماً ] تصور شده و کنترل شده اي تعريف کرد که [ عمدتاً ] داراي محتواي مشخصي اند )؛ بنابراين صدور صورت هاي تهي به سراسر جهان به مراتب آسان تر از صدور صورت هايي است که سرشار از محتوا ( چيز ) هستند. احتمال اين که مورد دوم از سوي لااقل برخي فرهنگ ها و جوامع رد شود، بيشتر است؛ زيرا ممکن است محتواي صادراتي با محتواي محلي در تضاد باشد. برعکس، صورت هاي تهي از آنجا که عمدتاً عاري از محتواي مشخصي هستند کمتر احتمال دارد که با محتواي محلي تضاد داشته باشند. بعلاوه، صورت هاي تهي مزاياي ديگري نيز از نقطه نظر جهاني شدن دارند، از جمله اين واقعيت که از آنجا که بسيار کمينه گرا(23) هستند آسان تر تکثير مي شوند و از آنجا که باز توليدشان نسبتاً ارزان است از نوعي امتياز هزينه اي نيز برخوردارند. يک مثال خوب براي هيچ در اين تعبير، بازاره است؛ بازاره نوعي ساختار ( عمدتاً ) تهي است که به آساني در گوشه و کنار جهان تکثير مي يابد و مي تواند با انواع بي پاياني از محتواهاي خاص ( فروشگاه هاي محلي، غذاهاي محلي و غيره؛ يعني نوعي چيز! ) پر شود و احتمالاً از محلي به محل ديگر تفاوت چشمگيري يابد.
چهار زير نمونه را براي هيچ مي توان برشمرد که همه ي آنها عمدتاً خالي از محتواي مشخص بوده و همگي جهاني شده اند. اين زير نمونه ها عبارتند از غيرمکان ها(24) ( آج، 1995 ) يا محيط هايي که عمدتاً خالي از محتوا هستند ( مثلاً بازاره ها که در بالا مطرح شدند )؛ غيرچيزها(25)، از جمله کارت هاي اعتباري که به سختي مي توان يک مورد آنها را از ميلياردها مورد ديگر تميز دارد و کاربران از همه ي آنها به شيوه ي کاملاً يکساني استفاده مي کنند؛ غيراشخاصي(26) يا انواع کارکناني که براي مثال به بازاريابي تلفني مي پردازند و يا با اتکاي شديد به دستورالعمل ها با مشتريان تعامل مي کنند؛ و غيرخدمات(27) مانند کارکردهايي که دستگاه هاي خودپرداز به جاي متصديان انساني بانک ها انجام مي دهند ( خدمات ارائه شده يکسان هستند؛ و هر مشتري تمام آن کارهايي را که براي دريافت خدمات خودپردازها لازم است، انجام مي دهد ).
براي متمايز کردن هيچ از چيز و يا به بياني دقيق تر براي تمايز قايل شدن بين مکان ها- غير مکان ها، چيزها- غير چيزها، اشخاص- غيراشخاص و خدمات- غيرخدمت از پنج پيوستار استفاده شده است. قطب سمت راست هر يک از پيوستارهاي زير، حد نهايي چيز و قطب چپ حد نهايي هيچ است:
1- منحصر به فرد- عام. هر مقوله ي منحصر به فرد معمولاً نوعي چيز است. براي مثال، اولدنبرگ ( 1989 ) از چيزي سخن گفته است که خودش « مکان هاي بسيار خوشايند »(28) مي نامد، مانند کافه ها و ميخانه هاي محلي. کارکنان، غذا، مشتريان و فضاي خاص اين مکان ها آنها را در حد منحصر به فرد اين پيوستار قرار مي دهد. اما هر يک از شعبه هاي زنجيره اي رستوران هاي غذاي سريع مسلماً نمونه اي از مورد عام است.
2- پيوندهاي محلي- فقدان پيوندهاي محلي. پيوندهاي اجتماع محلي معمولاً به وجود يک چيز وابسته هستند، در حالي که فقدان چنين پيوندهايي با وجود هيچ ارتباط مي يابند. به عنوان مثال، فروشگاه بزرگ و مشهور جي يو ام ( که به راستي يک بازاره ي سرپوشيده يا يک بازارچه ي سبک قديم بود [ بنيامين، 1999] ) تا زمان سقوط کمونيسم در اتحاد شوروي، مملو از کالاها و مغازه هاي محلي بود و پيوندهاي محلي عميقي داشت. اما امروزه جي يو ام فروشگاه هاي زنجيره اي بين المللي را بدون هرگونه پيوند محلي در خود جاي مي دهد و شکل و شمايلش به هر نوع بازاره ي ديگري در جهان بسيار شبيه است.(29)
3- وابسته به زمان خاص- بي زمان. در اينجا هم مانند فضا، آنچه که با دوره ي زماني خاصي پيوند دارد معمولاً يک چيز است و آنچه که چنين پيوندي را با هيچ گونه دوره ي زماني خاصي ندارد به هيچ نزديک تر است. مستعمره ي ويليامزبرگ به دوره ي زماني خاصي مربوط است و بنابراين چيز است، حتي به رغم اين واقعيت که آن در اصل نوعي پارک تفريحي است. در مقابل، ديسني ورلد به طور خودآگاهانه بي زمان است؛ زيرا مي کوشد دوره هاي زماني بسيار متفاوت ( واقعي و تخيلي ) و يا شايد حتي هيچ دوره ي زماني خاصي را بازنمايي کند.
4- انسان شده- انسان زدايي شده. آنچه واجد روابط انساني است معمولاً چيز است، در حالي که آنچه فاقد يک چنين روابطي است ( غيرانساني است ) گرايش به هيچ بودن دارد. وام شخصي رد و بدل شده بين بانکدار و مشتري و پولي که از طريق کارت اعتباري کاملاً غيرشخصي و با تأييد و تصويب يک برنامه ي رايانه اي دريافت مي شود، مثال هاي خوبي براي دو حد نهايي اين پيوستار هستند.
5- افسون شده- افسون زداي شده.(30) اين پيوستار پاياني پيوستارهاي قبلي را با هم جمع مي زند. چيز عبارت از مقوله اي است که از نوعي ويژگي جادويي و افسون آميز برخوردار باشد، در حالي که هيچ عبارت از مقوله اي است که احتمال افسون زدايي در آن بيشتر بوده و فاقد جادو و رمز و راز است. بدين سان، غذاهايي که از رستوران هاي دامينو براي ما ارسال مي شود و ما آنها را داخل مايکروويو براي شام گرم مي کنيم، کمتر مي توانند افسون آميز باشند. از سوي ديگر، غذاهاي لذيذ خانگي ممکن است از ويژگي مسحور کننده اي برخوردار باشند. اضافه کردن مواد گوناگون و تبديل آن به يک غذاي دلچسب، کاملاً افسون آميز جلوه خواهد کرد. کتاب ها و فيلم هاي مثل آب براي شکلات نمونه هاي شگفت انگيزي از افسون موجود در تهيه و مصرف غذاهاي دلچسب خانگي ارائه مي دهند. ( به همين سان، فيلم شکلات شيريني هاي دست سازي را نشان مي دهد که از ويژگي هاي افسون کننده ي مشابهي برخورداند ).
بدين سان، نکته ي اساسي در اين جا اين است که جهاني شدن، اشاعه ي جهان گستر هيچ بودگي(31) را به همراه دارد. به بياني دقيق تر، اکنون ما شاهد گسترش جهاني آن چيزي هستيم که گرايش به هيچ بودن دارد و مشخصه ي آن نظارت متمرکز، فقدان محتواي مشخص، عام بودن، فقدان پيوندهاي محلي، بي زماني، انسان زدايي و افسون زدايي است. البته چيزها نيز جهاني مي شوند، اما اين قضيه به درجات کمتري رخ مي دهد و تأثير به مراتب کمتري بر جهان دارد. از اين گذشته، هرچند که مقوله هاي گران قيمت نيز مي توانند در قالب هيچ قرار گيرند ( در اين تعبير، هر يک از ميليون ها کيف گاسي با هر يک از ميلياردها بيگ مکس تفاوت چنداني ندارند ) اما آنچه ارزان است به مراتب براي هيچ بودن يا براي کاهش هزينه ( به منظور صرفه جويي در مقياس ) و در قالب هيچ قرار گرفتن مناسب تر است؛ چرا که مقوله هاي ارزان به راحتي تبديل به کالايي مي شوند که ميليون ها يا ميلياردها مورد از آن در هر لحظه توليد مي شود و در سراسر جهان به فروش مي رسد. بدين سان، گرچه اينترنت و اشکال گوناگون ارتباطات راه دور، امکان فروش آثار هنري بزرگ را در سرتاسر جهان فراهم مي آورند، اما تأثير آن در مقايسه با توزيع جهاني انواع محصولات پر زرق و برق ديسني بسيار کمرنگ است.
« دورنماها » ي آپادوراي
يکي از مشهورترين و مورد استنادترين آثار موجود در اين حوزه، اثر آرجون آپادوراي با عنوان مدرنيته ي رها(32)؛ ابعاد فرهنگي جهاني شدن ( 1996 ) است. آنچه بيش از همه در اينجا مورد تأکيد واقع مي شود، بحث آپادوراي درباره ي جريان هاي جهاني و گسستگي هاي بين آنها است. پنج جريان جهاني از اين دست وجود دارد: دورنماهاي مردمي، دورنماهاي رسانه اي، دورنماهاي فني دورنماهاي مالي و دورنماهاي ايدئولوژيک. آپادوراي با کاربرد پيشوند دورنما (33) مي خواهد اين عقيده را انتقال دهد که اين فرآيندها از اشکال سيال، نامنظم و متغير برخوردارند. نکته ي مهم تر اينکه، اينها روابط عيناً تعيين شده اي نيستند که همواره در يک زاويه ي ديد خاص به کار گرفته شوند، بلکه بيشتر ..... ساخته اي عميقاً ديدگاهانه اي هستند که تحت تأثير وضعيت هاي تاريخي، زبان شناختي و سياسي انواع کنشگران تغيير موضع مي دهند: دولت- ملت ها، چندمليتي ها، اجتماعات قومي پراکنده و نيز جنبش ها و گروه بندي هاي درون ملي.... و حتي گروه هاي صميمي چهره به چهره .... کنشگر فردي آخرين کانون اين رشته دورنماهاي ديدگاهانه است. به همين خاطر اين دورنماها نهايتاً به وسيله ي عاملاني هدايت مي شوند که تا اندازه اي بر پايه ي برداشت خاص خود از آنچه اين دورنماها ارائه مي کنند، صورت بندي هاي گسترده تر را تجربه و ايجاد مي کنند.( آپادوراي، 1996: 33 )
آپادوراي ( 1996: 33 ) اين دورنماها را به منزله ي پايه هاي آن چيزي مي انگارد که خودش دنياهاي خيالي(34) يا « دنيا هاي متعددي که به واسطه ي تخيلات از نظر تاريخي معين شده ي اشخاص و گروه هاي پراکنده شده در گرداگرد اين کره ي خاکي ايجاد مي شوند » مي نامد. از آنجا که مردم بسياري در نقاط مختلف جهان در اين دنياهاي خيالي زندگي مي کنند، اين توانايي را دارند که دنياي خيالي حاضرين در رأس قدرت را براندازند.
دورنماهاي پنجگانه در کانون انديشه ي آپادوراي جاي مي گيرند:
1- دورنماهاي مردمي.(35) اين نوع دورنماها شامل گروه ها و افراد سياري ( گردشگران، مهاجران، کارگران مهمان ) هستند که نقش مهمي را در اين دنياي متغيري که بيش از پيش در آن زندگي مي کنيم، بازي مي کنند. اين قضيه هم حرکت واقعي و هم خيال پردازي هاي مربوط به آن حرکت را شامل مي شود. گذشته از اين، در يک دنياي همواره متغير انسان ها نمي توانند تخيلات شان را به مدتي طولاني مسکوت ببيند و از اين رو چنين خيال پردازي هايي بايد زنده نگه داشته شوند.
2- دورنماهاي فني. منظور آپادوراي ( 1996: 34 ) از اين اصطلاح، شکل نمايي هاي جهاني و همواره سيال فن آوري و اين واقعيت است که « فن آوري چه فن آوري هاي برتر و چه فن آوري هاي ساده تر، چه فن آوري ماشيني و چه فن آوري اطلاعاتي اکنون با سرعت بالايي انواع مرزهاي قبلاً نفوذ ناپذير را در مي نوردد ».
3- دورنماهاي مالي. اين دورنماها فرآيندهايي را در بر مي گيرند که طي آنها « بازارهاي پولي، بازارهاي بورس ملي و بنگاه هاي مبادله ي کالا، پول هاي کلاني را از طريق نرده هاي گردون ملي با سرعت حيرت آوري جا به جا مي کنند ». ( آپادوراي، 1996: 35-34 )
4- دورنماهاي رسانه اي. اين مورد، هم « توزيع ظرفيت هاي الکترونيکي براي توليد و پخش اطلاعات ( روزنامه ها، مجلات، ايستگاه هاي تلويزيوني و استوديوهاي توليد فيلم ) که در دنياي امروز براي طيف روزافزوني از شرکت هاي خصوصي و دولتي در سراسر جهان قابل دسترس است و هم.... تصاوير خلق شده توسط اين رسانه ها درباره ي جهان » را در برمي گيرد. ( آپادوراي، 1996: 35 )
5- دورنماهاي ايدئولوژيک. همانند دورنماهاي رسانه اي دورنماهاي ايدئولوژيکي هم مجموعه اي از تصاوير را در برمي گيرد. « اما اين دورنماها اغلب ارتباط مستقيمي با سياست دارند و عمدتاً با ايدئولوژي هاي دولت ها و ضد ايدئولوژي هاي جنبش هايي که آشکارا درصدد قبضه کامل قدرت دولتي يا بخشي از آن هستند، سر و کار دارد ». ( آپادوراي، 1996: 36 )
دو نکته را بايستي در رابطه با دورنماهاي آپادوراي خاطر نشان ساخت. نخست اينکه، اين دورنماها را مي توان به عنوان فرآيندهايي جهاني در نظر گرفت که تا حدي يا به طور کامل مستقل از هر دولت- ملت معيني هستند و دوم آنکه، جريان هاي جهاني نه تنها از طريق اين دورنماها بلکه همچنين به طور روزافزوني در درون و از طريق گسستگي (36) هاي بين آنها اتفاق مي افتند. بدين سان، مي توان اين مثال را براي يک چنين گسستگي مطرح کرد که ژاپني ها در مورد عقايد ( دورنماهاي ايدئولوژيکي، دورنماهاي رسانه اي ) پذيرا هستند، اما در مورد مهارت ( دست کم يکي از دورنماهاي مردمي ) به نحو چشمگيري ناپذيرا هستند. به طورکلي، حرکت آزادانه در برخي دورنماها ممکن است با انسدادهاي موجود در دورنماهاي ديگر مغايرت داشته باشد. مطالعات مربوط به اين عرصه، بايستي به چنين گسستگي ها و دلالت هاي شان براي جهاني شدن واقف باشند. توجه به دورنماها و گسستگي هاي آنها مطالعات جهاني شدن را در يک رشته جهت هاي منحصر به فردي قرار مي دهد.
پينوشتها:
1. Progressive.
2. Techno-capitalism.
3. Runaway world.
4. Manufactured risk.
5. Fundamentalism.
6. Cosmopolitanism.
7. Global cosmopolitan society.
8. Traditionalism.
9. Globalism.
10. Globality.
11. Transnationality.
12. Self- perception.
13. Transcultural.
14. Self-enclosed.
15. Container theory.
16. Extraterritoriality.
17. Territoriality.
18. Tourists.
19. Vagabonds.
20. اين پديده في نفسه يک فرايند جهاني است. اما با وجود اين، با بيشتر نظريه هاي جهاني شدن در تضاد است. زيرا بيشتر نيروهاي هدايتگر آن از ايالات متحده و غرب سرچشمه گرفته اند. بنابراين فعلاً بهتر است آن را به عنوان « آمريکايي شدن » يا « غربي شدن » در نظر بگيريم. اما در آينده ( و تا اندازه اي هم اکنون ) مک دوناليزه شدن از بخش هاي ديگر جهان به سوي ايالات متحده و غرب سرازير خواهد شد. گرچه مک- دوناليزه شدن را مي توان با امپرياليسم فرهنگي ارتباط داد، اما اين را هم بايد در نظر داشت که نيروهاي ديگر بسياري هستند که به صورت جهاني عمل مي کنند و آميزه ي پيچيده اي از همگني و ناهمگني به دست مي دهند. ( واتسون، 1997 )
21. Globalization of nothing.
22. Something.
23. Minimalist.
24. Non-places.
25. Non-things.
26. Non-people.
27. Non-services.
28. Great good places.
29. علاوه بر اين مورد، امروزه سيلي از بازاره هاي سبک آمريکايي، مسکو را در نورديده است. ( بيکر، 2002 )
30. Enchanted-Disenchanted.
31. Nothingness.
32. Modernity at large.
33. Landscape.
34. Imagined worlds.
35. Ethnoscapes.
36. Disjuncture.
ريتزر، جرج؛ گودمن، داگلاس جي؛ (1390)، نظريه ي جامعه شناسي مدرن، خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}