نويسنده: مرتضي مدرسي چهاردهي




 

يکي از مشهورترين مردان بزرگ اسلامي هندوستان سيد احمدخان، مؤسس دانشگاه عليگره، است که تأليفاتي در راه بيداري هنديان به زبان اردو دارد و مهمترين آنها تفسير قرآن مجيد است. گويند روابط سيد جمال الدين با سيد احمدخان خوب نبود؛ با آنکه هر دو از دانشمندان بزرگ و بنامي بودند که در تحولات سياسي و فرهنگي خاورميانه نقش بزرگي را انجام دادند.
سيد احمدخان معتقد بود که مسملانان از لحاظ فکر و عقيده بايد مانند فرنگيان شوند تا بتوانند عادات و خرافاتي را که دارند دور ريخته و به جاي آن افکار فرنگي پيدا کنند تا مسلمانان خوب به شمار آيند. از اين نقطه نظر دانشگاه عليگره را تأسيس کرد، هزاران جوان مسلمان در آنجا پرورش فکري يافتند و هر کدام از آنان در تربيت و تعليم و نشر تمدن و آزادي هند سهمي دارد.
تأسيس دانشگاه عليگره دريچه ي اميدي براي مسلمانان باز کرد و مردم مسلمان آشنا به علوم اسلامي شدند. در اندک مدتي هندوستان پيشوايان سياسي و فرهنگي و قضايي خوب مسلمان پيدا کرد که بيشترشان از تربيت شدگان دانشگاه مزبور بودند، در رديف مردان بزرگ هند قرار گرفتند و دوشادوش ساير برادران هندي، براي استقلال و آزادي هندوستان کوشيدند تا نتيجه ي آن را به مرور زمان به دست آوردند؛ چه، هرگاه دانشگاه عليگره تأسيس نمي شد، دانشکده هايي هم در هند به تقليد آن ايجاد نمي گرديد، و يقين داشته باشيد ميليونها نفر از فرزندان اسلام در گمنامي و در به دري و ناداني در هند به سر مي بردند، خداي ناکرده ديگران بر مسلمانان حکومت و آقايي بيشتري مي نمودند، تمام ادارات هند از افراد غير مسلمان پر مي شد، و بر اعراض و نفوس مسلمانان، فعال مايشاء مي شدند.
سيد جمال الدين با آن روح آزادمنشي و فرهنگ اسلامي مانند سياح هر چندي در دياري بود و نداي آزادي و مردانگي و شهامت تجديد عظمت اسلامي را در دلهاي افسرده ي مسلمانان غيور بذرافشاني مي کرد، تا پس از چندي نهال آن روييد، کشورهاي اسلامي از تجليات فکري سيد جمال الدين استفاده نمودند و تقريباً هر يک از کشورها آزاد و مستقل گرديدند.
در يکي از شماره هاي روزنامه ي العروة الوثقي، چاپ پاريس، سيد جمال الدين حمله ي سختي بر سيد احمدخان نمود و او را از عوامل الحاد و بيگانه شناخت.
هرگاه سيد جمال الدين و سيد احمدخان با هم توافق داشتند و به هم بدبين نمي شدند، جمع مابين مزايا و تمدن فرنگ و حقيقت اسلام مي کردند، خيلي بهتر و مفيدتر بود و نتيجه ي آن قطعاً به نفع جهان اسلامي تمام مي شد. شايد سير تاريخ معاصر اسلامي راه بهتري را مي پيمود. دريغا که دشمنان اسلام هميشه مابين بزرگان مؤثر اسلامي تفرقه مي اندازند تا بتوانند از آلودگي و يا نقاط ضعف شخصيتهاي بزرگ جهان اسلام بهره مند گردند.
باري کتاب تفسير قرآن سر سيد احمدخان بسياري از مطالب دقيق اجتماعي و تاريخي و علمي را در بردارد که در پرورش فکري و عقلي مسلمانان هند بسيار مؤثر بود. ولي گروهي از دانشمندان اسلامي چون تفسير مزبور را تأويل قرآن پنداشتند زبان به انتقاد گشودند.
بسياري از مسلمانان هند از سيد جمال الدين جويا شدند که نظرش را درباره ي تفسير سيد احمدخان بيان نمايد. سيد جمال الدين اسدآبادي پس از مطالعه ي دقيق کتاب تفسير مزبور بياناتي ايراد کرد که پيروانش تقريرات او را نوشته و در مجلات و جرايد فارسي آن زمان در هند چاپ و منتشر شد. گروهي از فضلاي هند که پيرو سيد جمال الدين بودند، مقاله ي « تفسير مفسر » را به زبان اردو ترجمه و در مطبوعات هند هم نشر دادند.
سيد جمال الدين عنوان مقاله ي خود را « تفسير مفسر » قرار داد و اسمي هم از سيد احمدخان نبرد، چون در آن زمان همه مي دانستند که منظور از مفسر کيست! چندي گذشت و مقاله ي مزبور چند مرتبه در هند به زبانهاي هندي و فارسي منتشر شد. دفتر زمانه هم اوراق مردم آن عصر را مانند بسياري از حوادث و اتفاقات به دست فراموشي سپرد! آيندگان هم ندانستند که مفسري که مورد انتقاد سيد جمال الدين اسدآبادي قرار گرفت کيست؟!
در همه جا صحبت از « تفسير مفسر » بود تا اينکه شادروان سيد محمدعلي داعي الاسلام لاريجاني، مؤلف کتاب فرهنگ نظام (1)، مقاله اي در يکي از شماره هاي مجله ي ايرانشهر، چاپ برلين. نوشت که مقاله ي « تفسير مفسر » از سيد جمال الدين و مراد او سيد احمدخان، مؤسس دانشگاه عليگره، است.
ولي در حقيقت بايد گفت که هر دوشان از مردم فداکار در راه عظمت اسلام بودند و نتيجه ي آن جان فشانيها به نفع جهان اسلام تمام شد. تاريخ معاصر، اين دو سيد جمال الدين اسدآبادي بزرگوار را از بزرگترين خدمتگزاران جهان بشريت و عالم اسلام مي داند.
جلد اول و دوم و سوم از تفسير قرآن مجيد، تأليف سيد احمدخان، به قلم شادروان سيد محمد فخر داعي گيلاني به زبان ساده و روان فارسي ترجمه و منتشر شد.
هنگامي که مندرجات تفسير مزبور را بدقت بخوانيم، خواهيم دانست که مؤلف دانشمند آن همان رويه ي تفسيري فرقه ي معتزله را که در صدر اسلام بودند به سبک نويني با مقتضيات و اوضاع و احوال عصر جديد در تفسير آيات قرآن مجيد به کار برده،‌ روح تجدد و آزادفکري را از کتاب آسماني استنباط نموده، و بعدها ساير مفسران بزرگ اسلامي در ترکيه و مصر از آن پيروي نمودند.
سيد احمدخان چون مي ديد که تفسيري از قرآن مجيد که مردم را بيدار و براي زندگاني نويني وادار سازد به زبان اردو نيست، همه ي مسلمانان قاره ي پهناور هند در خواب غفلت غنوده و با هر اصلاح و تجددي که رنگ تازه اي داشت مخالفت مي ورزيدند، ناچار شد که در هندوستان دو کار اساسي انجام دهد، يکي تأسيس دانشگاه، و ديگري تأليف تفسير قرآن کريم، تا مردم به فرهنگ نو آشنا شوند و معتقدات اسلامي خود را بنا به اوضاع زمانه تطبيق نمايند؛ چه، قرآن کتاب آسماني هشتصد ميليون مسلمان و قانون اساسي اسلام به شمار مي رود و هميشه زنده و جاودان خواهد بود.

اي گرامي تر ز چشمان، خوبتر از جان من
اولين الهام بخش و آخرين پيمان من

مکتب پير من اما، پير عالي شأن من
طبع من، ايمان من، قرآن من

از معجزه هاي کتاب مجيد اين است که با هر عصر و زمانه سازگار است. به هر اندازه اي که فکر بشري پيشرفت کند و مردم هشيارتر و داناتر شوند، به همان اندازه از قرآن مجيد بيشتر استفاده خواهند کرد. قرآن کريم بزرگترين برنامه براي اصلاح جمعيت بشري است. از اين جهت مفسران بزرگ اسلامي در هر عصر و زماني بنا به مقتضيات محيط و فرهنگ خودشان، که شايد بتوان گفت که از اصول اسلامي بيرون نرفته اند، تفسيري تأليف نمودند که سر سيد احمدخان يکي از آنان است.
سيد جمال الدين که در تمام نوشته ها و خطابه هاي سياسي و اجتماعي و فلسفي خود، آيات قرآن کريم را چاشني گفتار خود مي نمود، عقيده داشت که مطالعه ي قرآن و دقت در کلمات آسماني تفسيري است روشن که براي جهان زندگاني سودمند است؛ بعضي آيات قرآن مفسر بعضي ديگر از اين آيات هستند.
براي آشنايي به نظر انتقادي سيد جمال الدين درباره ي تفسير سيد احمدخان، مقاله وي عيناً نقل مي شود: (2)
شرح حقيقت تفسير قرآن که به تفسير نيچري شهرت دارد يا شرح حقيقت « مفسري که به امام فرقه ي نيچريان شهرت دارد ».

تفسير مفسر

من لم يرالاشياء بعين البصيرة يضل و هو ملوم (3). انسان، انسان است به ترتيب. هيچ يک از ملل اگرچه وحشي باشند، باز از تربيت خالي نيستند. اگر کسي آدمي را در هنگام تولد با نظر اعتبار بنگرد خواهد دانست که زيست او بدن تربيت از محالات است. اگر فرض کنيم که بدون تربيت هم زندگاني وي ممکن است، بدون شک بودن او در اين احوال زشت و نازيباتر از زندگاني جانوران است. تربيت عبارت است از جنگ و ستيز و مقاومت با طبيعت و درمان آن؛ چه، آن تربيت در نباتات باشد چه در جانوران و چه در آدمي؛ اگر تربيت نيک باشد، طبيعت را از نقص به کمال و از خست به شرف مي رساند. هرگاه نيک نباشد، بديهي است حالت اصلي طبيعت را تغيير داده سبب تنزل و انحطاط آن خواهد شد؛ اين امر به ارباب کشاورزي و مربيان کودک و سرپرست شهرستانها و رئيسان اديان بخوبي روشن است. خلاصه، حسن تربيت در اين عوالم جهاد و نبات و حيوان سبب همه ي کمال و همه ي خوبيهاست و سوء تربيت در اين عوالم جهاد و نبات و حيوان سبب همه ي کمال و همه ي خوبيهاست و سوء تربيت سبب همه ي نقصها و همه ي زشتيهاست. چون اين مطلب فهميده شد، بايد دانست که هرگاه ملتي از ملل به تربيت نيکو پرورش شوند، تمام طبقات و اصناف آن برحسب قانون تناسب طبيعي، به يکبارگي همه با هم نشو و نمو يابند و به سوي خوشبختي و ترقي روند، و هر صنف و طبقه اي در آن ملت برحسب پايه و مرتبه ي خويش براي کسب کمالهايي که او را در خور است کوشش مي کند تا آن کمالات را دريافت مي کند، و هميشه آن صنفهاي ملل بر حسب مراتب خود با يکديگر در توازن و تعادل خواهند بود، يعني آنچه به سبب حسن تربيت شهرياران بزرگ در آن ملت يافت خواهد شد، همچنان حکيمان هنرمند و دانشمندان بزرگ و هنرمندان و کشاورزان و بازرگانان ثروتمند و ديگر ارباب حرفه نيز به وجود خواهند آمد. هرگاه آن قوم به سبب حسن تربيت به درجه اي برسند که شهرياران آنان از ساير پادشاهان ساير ملل ممتاز گردند، يقين داشته باشيد که تمام طبقات آنان نيز از مقام طبقات ملل ديگر ممتاز و برتر خواهند بود، چونکه کمال ترقي هر صنفي مربوط است به ترقي ساير اصناف.
اين است قانون کلي و ناموس طبيعت و سنت الهي، چون فساد در تربيت آن قوم راه يابد، به قدر راههاي فساد ناتواني از براي تمام طبقات آن بنا بر مراتب خودشان روي خواهد آورد. يعني اگر در سلطنت ايشان سستي حاصل شود، بايد دانست که اين سستي طبقه ي حکيمان و دانشمندان و هنرمندان و کشاورزان و بازرگانان و ساير ارباب حرفه هاي آن ملت همگي را فراگرفته است، زيرا کمال همه ي اينها معلول تربيت نيک است؛ چون در پرورش نيکو که علت است، ناتواني و سستي و فساد حاصل است، ناچار در معلومات آن هم ناتواني و سستي به دست خواهد آمد. اين گونه ملتي که در حسن تربيت آن فساد راه يافته است، گاه مي شود که به سبب زيادتي فساد تربيت و به جهت تباهي عادات و اخلاق اصناف و طبقات آن، که سبب پايه و پايداريند خصوصاً در طبقات شريفه کم کم نابود شده و افراد آن ملت پس از خلع لباس اول و تبديل اسم، جزء ملت ديگري مي گردند و به پيرايه ي نويني بروز مي کنند، مانند کلدانيان و فنيقيان و قبطيان.

مجدد اسلام کيست؟

گاه مي شود که توجه ازلي، آن ملت را دريافته و در هنگام راههاي فساد، اصحاب خردمندان عالي و خداوندان نفوس پاک چندي در آن بروز مي نمايند. آنها سبب زندگاني نويني شده، آن فسادي را که سبب از بين رفتن و نابودي بود از بين مي برند، نفوس و فردها را از بيماريهاي منتشره از سوء پرورش نجات مي دهند و آن پرورش نيکو را به زيبايي و به جهت نخستين خود برمي گردانند و عمري دوباره به ملت خود مي بخشند، و عزت و شرف و ترقي اصناف آن را باز تجديد مي کنند. از اين جهت است هر ملتي که رو به انحطاط مي نهد و ناتواني بر طبقات و صنفهاي آن فراگيرد، هميشه افراد آن ملت براي توجه به عنايت ازلي منتظر اين باشند که شايد مجددي دانا و حکيمي صاحب تدبير در ايشان يافت شده و به سبب تدبير حکيمانه و کوششهاي زيبا و استوار خويش، خردها و نفوس ايشان را روشن و پاک سازد و فساد تربيت را از بين ببرد تا آنکه به برکت آن حکيم باز به حالت نخستين خود بازگشت کنند. شکي نيست که در اين روزها از هر سو پريشان حالي و پيچارگي و ناتواني بر تمام طبقات و اصناف مسلمانان احاطه نموده است. بنابراين هر يک از مسلمانان شرق و غرب و جنوب و شمال گوش فراداشته و منتظر و چشم به راهند که از کدام قطعه از زمين و از کدام بقعه، حکيمي و مجددي ظهور خواهد نمود تا آنکه اصلاح عقلها و نفوس مسلمانان را نمايد و فسادها را از بين برده و دوباره ايشان را بدان تربيت نيکوي الهي پرورش کند، شايد به سبب آن تربيت نيک باز به حالت مسرت بخش خود بازگشت کنند.
من يقين مي دانم که حق مطلق، اين ديانت راستين و شريعت حقيقي را از بين نخواهد برد. بيش از ديگران منتظر آنم که به حکميت حکيمي و تدبير خيري عقلها و نفوس مسلمانان به زودترين وقتي روشن و پايه گذاري گردد. از اين جهت، هميشه خواهشمند آنم که مقالات و رساله هايي که در اين روزها از قلم مسلمانان منتشر مي شود مطالعه و بر خيالات نويسندگان آنها احاطه نمايم. شايد در اين مطالعات خود به افکار عالي حکيمي پي برم که موجب حسن تربيت و صلاح و رستگاري مسلمانان باشد تا آنکه به اندازه ي توانايي خويش کمک افکار عالي او بشوم و در اصلاح ملت خود يار و انباز آن گردم.
در اين عالمِ بحث و تفتيش از افکار مسلمانان شنيدم که شخصي از ايشان، در حال کبر سن و تجربه هاي بسيار، کشورهاي فرنگستان را گردش نمود و پس از کوشش بسيار، براي اصلاح مسلمانان تفسيري بر قرآن نوشته است.

مقدمه ي تفسير قرآن را چگونه بايد نوشت؟

به خود گفتم اينک همان که مي خواستي، و چنانچه عادت شنوندگان تازه و نو است خيال خود را در جولان آورده تصورهاي گوناگون در حق آن مفسر و آن تفسير نمودم گمان کردم که اين مفسر پس از اين همه تفسيرهاي بسياري که محدثان و فقها و متکلمان و حکما و صوفيه و ادبا و نحويين و زنادقه چون ابن راوندي و مانند او نوشته اند، البته داد سخن را داده و کشف حقيقت را نموده و به نکته ي مقصود رسيده باشد، چونکه بر افکار شرقيان و غربيان هر دو پي برده است. انديشه نمودم که اين مفسر از براي اصلاح ملت خويش حقيقت و ماهيت دين را چنانکه حکمت اقتضا مي کند در مقدمه ي تفسير خود بيان نموده و لزوم دين را در عالم انساني به برهانهاي عقلي اثبات کرده و قاعده ي کلي خودپسندي از براي فرق در ميانه ي دين حق و دين باطل در نهاده است. پنداشتم که اين مفسر بدون شک تأثير هر يک از اديان باستاني امروز را در مدنيت و هيئت اجتماعي و آثار هر يک آنها را در نفوس و خردهاي افراد انساني روشن نموده است. علت اختلاف اديان را در بسياري از احکام و سبب اختصاص هر زماني را بدديني و رسولي به روش حکمت بيان کرده است، چون اين تفسير را چنانچه ادعا مي کند از براي اصلاح ملت نوشته است. يقين کردم که آن سياست الهي و اخلاق قرآني که موجب برتري و برومندي امت عربي است، در تمام مزاياي عالم انساني همه ي آنها را در مقدمه ي کتاب خود به طرز نويني و روش تازه اي بر وفق حکمت شرح و بسط داده است. آن حکمي را که سبب اتفاق کلمه ي عرب و تبديل افکار و روشنايي عقلها و پاکي نفسهاي ايشان شده بود، با آنکه در نهايت بدبختي و وحشگيري و سخت دلي بودند، يک يک استنباط کرده و در سطور مقدمه درج کرده است.

تأويل در آيه هاي قرآن مجيد

چون تفسير به نظرم گذشت، ديدم که در سياست الهي سخني نگفته، هيچ گونه در اخلاق قرآني بياني ننموده است، و هيچ يک از آن حکم جليله را که سبب روشنايي عقول عرب و پاک کردن نفوس ايشان گرديد يادآوري ننموده است. بلکه آن آياتي که بستگي به سياست الهي دارد و اخلاق فاضله و عادات نيکو و ميانه روي در آميزش خانوادگي و مدنيت و سبب روشنايي خردها مي باشد، همه را بدون تفسير گذاشته است، فقط در ابتداي تفسير خود چند سخن در معني سوره و آيه و حروف مقطعه ي اوايل سوره رانده است. پس از آن همت خود را بر اين گماشته است که هر آيه اي که در آن ذکري از ملک يا جن يا روح الامين يا وحي يا جنت و نار يا معجزه اي از معجزه هاي پيامبران عليهم السلام مي رود، آن آيه را از ظاهر خود برآورده و به تأويلات خنگ زنديقهاي قرنهاي گذشته ي مسلمانان تأويل نمايد.

تفاوت مفسران قديم و جديد

تفاوت اينجاست که زنديقهاي قرنهاي گذشته ي مسلمانان، علما بودند، اين مفسر بيچاره عوام است. بنابراين نمي تواند گفتار ايشان را بخوبي فراگيرد، فطرت را محل بحث قرار داده و بدون برهان عقلي و طبيعي سخنان مبهم و کلماتي مهمله در معني آن بيان کرده است. گويا ندانسته است آدمي نيازمند به تربيت و تمام فضيلتها و رسوم او مکتسب است. نزديکترين انسانها به فطرت آن انساني است که از مدنيت و از فضيلتها و آداب مکتسبه دورتر باشد. هرگاه انسانها ادبهاي شرعي و عقلي را که در نهايت سختي و زحمت کسب نموده اند رها کنند و ريشه ي اختيار را به دست طبيعت و فطرت خودها بدهند، بدون شک از جانوران پست تر خواهند شد. عجبتر اين است که اين مفسر رتبه ي پاک الهي نبوت را پايين آورده به پايه ي مصلح مذهبي فروآورده است. پيامبران عليهم السلام را مانند واشنگتن و ناپلئون و گاريبالدي و گلادستون گمان کرده است.
چون اين تفسير را بدين گونه ديدم، حيرت مرا فراگرفت در فکر شدم که اين مفسر از اين گونه تفسير چه هدفي دارد؟
مراد اين مفسر چنانکه خود مي گويد، اگر اصلاح قوم خويش باشد پس چرا کوشش در اينکه اعتقاد مسلمانان را از ديانت اسلام بيرون ببرد نمي کند؟ بخصوص در اين هنگام که ساير اديان از براي فروبردن اين دين دهنها گشوده اند، آيا نمي فهمند که مسلمانان با اين ناتواني و پريشاني چون به معجزه ها اعتقاد نکنند و پيغمبر را مانند گلادستون بدانند البته بزودي از حزب ناتوان مغلوب برآمده خودها را به قالب قوي خواهند پيوست. زيرا آنکه در اين هنگام هيچ برخوردي و ترسي و بيمي باقي نمي ماند و مقتضي تبديل دين از طرف ديگر موجود است، چونکه هم شکل و هم مشرب غالب شدن همه ي نفوس را پسند است.
پس از اين افکار و خيالات، نخست چنين به خاطرم آمد که اين مفسر خيال کرده که سبب انحطاط مسلمانان و موجب پريشان حالي ايشان همين اعتقادات است، و اگر اين اعتقادات از ايشان سلب شود، باز عظمت و شرف نخستين خود را دريافت خواهند نمود، بنابراين کوشش در از بين بردن اين اعتقادات مي کند و از اين جهت معذور باشد.

خرافات يهود مانع پيشرفتشان نشد

باز دقت نموده به خود گفتم که يهوديان به برکت همين اعتقادات از خواري بندگي فراعنه رسته، دماغ جباران فلسطين را به خاک ماليدند و خود را به اوج سلطنت و مدنيت رسانيدند.
آيا اين مفسر اينها را نشنيده است که عرب ها از ميمنت همين اعتقادات از اراضي سنگلاخي جزيره العرب برآمده، در سلطنت و مدنيت و دانش و هنر و کشاورزي و بازرگاني، سيد جمال الدين اسدآبادي و سرور همه ي عالم شدند؟ همين عرب ها را در خطبه ها به آواز بلند استاد خود مي نامند. آيا اين خبر به گوش اين مفسر نرسيده است؟! البته رسيده است. پس از ملاحظه ي تأثيرات بزرگ اين اعتقادات حقيقي و معتقدان آنها نظر بر قوانين مدنيت و علوم و معارف و اصناف هنرها ترقي کرده بودند که به هزار « اوثار » و « ديوتا » و « بهوت » و « راکس » و « هنومان » اعتقاد داشتند. اين مفسر نادان به اين گونه اخبار بي اطلاع است. مصريان در آن هنگام که اساس مدنيت و دانش و هنرها را نهادند و استاد يونانيان شدند به بتها و گاوها و سگها و گربه ها ايمان داشتند. اين مفسر بدون شک اين را مي داند و کلدانيان در آن زمان پايه هاي رصدخانه ها را مي گذاشتند وآلات رصدي مي ساختند و بناي کاخهاي عالي مي نمودند و در علم کشاورزي کتابها تصنيف مي کردند که به ستاره ها مي گرويدند. بر مفسر پوشيده نباشد، اهالي فنيقيه در آن عصر بازار تجارت زميني و دريايي و هنرها را رواج داده بودند و اراضي اسپانيا و يونان را مستعمره کرده بودند. که بچه هاي خود را به جهت قرباني بتها تقديم مي نمودند، اين امر بر مفسر آشکار است. يونانيان در آن قرن سلطان جهان بودند، در آن زمان حکيمان بزرگ و فيلسوفان گرام از ايشان به ظهور مي رسيدند که به صدها الهه و هزاران خرافات دل بسته بودند، مفسر اين را معلوم باشد. فارس در آن وقت از نواحي کاشغر تا اسلامبول حکم مي کرد، در مدنيت وحيد عصر شمرده مي شد که صدها خزعبلات در لوح دلش ثبت بود. مفسر البته اين را ياد داشته باشد.
همين نصرانيهاي متأخر در همان هنگامي که اذعان داشتند به تثليث و صليب و قيامت و مطهر و اعتراف، سلطنتهاي خود را قوت دادند و قدم در دايره ي علوم و هنرها نهادند و به اوج مدنيت رسيدند؛ اکنون هم بيشتر ايشان با همه ي علوم و معارف ره سپر همين شيوه مي باشند، و مفسر اين شيوه را بخوبي مي داند.

اعتقاد چه درست يا نادرست، مانع تمدن و فرهنگ نيست

چون اين امور را تصور نمودم، دانستم که مفسر را هرگز اين چنين خيالي نيست که اعتقاد بدين عقايد حقه سبب انحطاط مسلمانان گرديده است. زيرا آنکه اعتقادات را چه حق باشد چه باطل، هيچ گونه منافات و تضادي با مدنيت و ترقيات مادي نيست مگر اعتقاد به حرمت کسب دانش و روزي و سلوک در مسلکهاي مدنيت پاک، باور نمي کنم که در دنيا ديني باشد که از اين امور بازدارد. اين مطلب را آنچه از پيش گذشت، بخوبي روشن نمود، بلکه مي توانم بگويم که بي اعتقادي، بجز خلل و فساد در مدنيت و از بين بردن امنيت اجتماعي، هيچ نتيجه ي ديگري نداده است؛ اگر بي اعتقادي موجب ترقيات تمدن باشد، چونکه بيشتر ايشان ره سپر طريقه ي دهر بودند، از اين جهت هميشه به آواز بلند مي گفتند: « ارحام تدقع و ارضع تبلع و ماينهکنا الا الدهر » و نيز هميشه اين سخن را به زبان مي آوردند: « من يحي العظام و هي رميم » حال آنکه ايشان در نهايت ناداني چون جانوران وحشي به سر مي بردند.
پس از اين همه خيالها و تصورهاي گوناگون مرا بخوبي معلوم شد که نه اين مفسر مصلح است، نه تفسير آن براي اصلاحات و تربيت مسلمانان نوشته شده است. بلکه اين تفسير از براي ملت اسلامي، در حال حاضر، مانند همان بيماريهاي زشت هلاک کننده است که در حال پيري و ناتواني بر طبيعت انسان عارض مي شود. مراد از آن جرح و تعديل سابق روشن شد که هدف اين مفسر از اين کوشش دراز از بين بردن اعتقادات مسلمانان، خدمت ديگران و توطئه ي راههاي ورود در کيش ايشان است. لاحول و لا قوه الا بالله.

پي‌نوشت‌ها:

1. تنها مزيت فرهنگ نظام اين است که برخي از لغتهاي متداول امروزي که فرهنگ نويسان در کتابهاي خود ننوشته اند در فرهنگ مزبور وارد شده است.
2. اين مقاله نخست در مجموعه ي مقالات سيد جمال الدين اسدآبادي در کلکته و سپس در شماره ي 9 سال دوم مجله ي ايرانشهر، چاپ برلين چاپ شد و بعد در مجموعه ي مقالات جماليه، چاپ خاور در تهران منتشر شد و همچنين در کتاب آراء و معتقدات سيد. به قلم نگارنده. چاپ کتابفروشي اقبال هم نقل گرديد.
3. يعني، آنکه اشيا را به چشم بصيرت نبيند، گمراه مي شود و سزاوار نکوهش است.

منبع مقاله :
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم