سخنان برجسته سيد جمال الدين اسدآبادي
1. هرگاه سيد جمال الدين اسدآبادي مي خواست سوگند ياد کند مي گفت: به عزت و سرّ عدالت سوگند.
2. از سخنان سيد جمال الدين اسدآبادي است که اوهام حقايق را از بين نمي برد.
3. جبن انساني را بي نياز نمي کند، و شجاعت مردم را بينوا نمي سازد.
4. يکي از علل خواري بينوايي است.
5. بزرگواري در عزت نفس است.
6. هرگاه دانا به موقعيت فضيلت و راستي توجه نداشته باشد و از انجام وظايف سرپيچي کند و منتظر شود که از ديگران پيروي و تقليد نمايد، همتش از بين مي رود.
7. بسياري از ياران به جهتي يا برحسب دعوتي جمع شوند ولي ندانند براي چه دعوت شده و اجتماع کرده اند، ناتوان، کوچک و اندک خواهند بود ولي آن کسي که بداند دعوت براي چيست، موقعيت و بزرگواري دارد.
8. سفاهت است که درازي عمر و پيري را دليل برتري و فضيلت بر ديگران بدانيم، چه بسا عمر با تجربياتي توأم باشد و چه بسا قدمت اشخاص هم فاقد فضيلت باشد.
9. انجام کارهاي بزرگ افتخارآميز است ولي رجزخواني آن را باطل مي کند.
10. بزرگترين عيبهاست که حسود، فضل طرف را پوشيده دارد.
11. فضيلت مانند رذيلت گاهي توليد نما مي کند.
12. توهم به دارا بودن کمال سبب خيانت در کارها مي شود.
13. عاقل به عجز خود اعتراف مي کند و سپس در کارها به کوشش مي پردازد.
14. اعتماد به نفس و توکل داشتن از بزرگترين عوامل موفقيت است.
15. در آدمي هيچ عضوي بدون هدف و مقصود در حرکت نيست.
16. ناداني آدمي بيشتر از دانايي اوست.
17. عمر انسان کوتاهتر از آن است که به آنچه دوست دارد نايل شود.
18. نظام عبارت از انتظام پراکندگيهاست که به جهت بهره اي به وجود مي آيد.
19. اگر مردم براي حقيقتي نزاع نکنند، باطل آشکار نمي شود.
20. قدرت بت موهومي است. ايمان به قدرت و به قوه شبح ضعيفي است.
21. کوته فکر ترين مردم، طالب مرگ ديگران است تا با نيست شدن ديگري زنده شود. بزرگترين مرد مايل است بميرد تا زنده شود، ولو براي يک لحظه باشد.
22. وقار عالم و دانشمند به عبا و عمامه نيست.
23. پستي آسانتر از بلندي است.
24. آن کس که بدون ارتکاب جرمي بترسد، در حکم پست ترين مردم است.
25. خواري و علم درست دو ضدند که با هم جمع نمي شوند.
26. آدمي مي تواند کار شيران را انجام دهد ولي شيران نمي توانند کار انسان را انجام دهند.
27. بي چيزي دشمن فضيلت است، و ثروت يار فضيلت.
28. براي حق خوب نيست که قدرت يار آن نباشد.
29. شايسته نيست که باطل غلبه پيدا کند.
30. مقدمات طولاني دليل بر بدي نتيجه است. حقيقت بزرگواري و عزت نفس، عدم توکل به مردم است.
31. مهاجرت بهتر از آن است که شخص بدون علت بنشيند و به ديگران محتاج بشود.
32. بر آدمي گوارا نيست که تواضع کند، مگر آنکه بداند لااقل طرف به بعضي از علوم آشناست.
33. پيشوايي، خطرات افکار را بروز مي دهد.
34. افراط زياد در فروتني، دليل بر ادعاست.
35. چه بسا گفتار کم، دليل بر کمال نيست.
36. هر جمله ي کوتاه، بلاغت ندارد.
37. ساحت حق قوي است، اگرچه در ظاهر ضعيف باشد.
38. شخص باطل کننده، ضعيف است اگرچه در ظاهر قوي باشد.
39. صاحب قلم محتاج به عصا نيست. خاموشي يعني محروميت از حق.
40. دري که باز باشد و داخل نشوند، سزاوار بستن است.
41. صاحب حاجت هرگاه براي حاجت خود سخن نگويد، گنگي بهتر از زبان در کام داشتن است.
42. کمتر اتفاق مي افتد که بدون توجه و درخواست، حقي به دست آيد.
43. هيبت و ترس نتواند در برابر لذت تحصيل حق برابري کنند.
44. انسان کسي است که خود را نگاه دارد و حق ديگران را از حق خود تشخيص بدهد. حيوان بر انساني که خيري نداشته باشد، برتري دارد.
45. بعضي از مردم، از ترس مرگ تن به مرگ مي دهند و از ترس خواري، لباس خواري به تن مي کنند... ملت، به افراد است و بزرگواري، دوري جستن از نفع ذاتي و طالب بودن منافع عمومي است.
46. هيچ کس در راه دوستي ملت نمرد بلکه، برعکس، زنده و جاويدان ماند.
47. کسي که زندگاني را دوست دارد، در راه زندگاني ملت خود را فدا مي کند.
48. ملت بدون اخلاق و اخلاق بدون عقيده و عقيده بدون فهم ممکن نيست.
49. بهترين مقياس ملل، اخلاق آنهاست. بزرگواري جامعه، بستگي به شايستگي رهبران آن دارد.
50. بهترين اخلاق و بزرگترين دلايل انکار خودفروشي، کار کردن است.
51. هزار گفته برابر نيم کردار نيست.
52. دوستداران حکمت، بسيارند ولي کمتر آن را به کار برند.
53. بر علما گران مي آيد وقتي که طفيليها و مدعيان زياد بشوند.
54. بزرگترين دليل بر بلندي همت، مخالفت با آراي باطل عمومي است.
55. درست نيست که علما و خردمندان در محيط خود اکثريت داشته باشند.
56. دو حکيم خردمند در ميان ملتي که مجموع آن ملت ميليونها نفر باشند، بهتر از هزار نفر عاقل نما و مدعي حکمت است. ناداني دوام پيدا نمي کند، مگر تفرقه ي کلمه پيدا شود.
57. ادعاي زياد، بدون صلاح و اصلاح فساد، ايجاد پراکندگي مي کند.
58. بي حسب و نسب با اندک مالي خود را از ديگران بزرگتر دانستن، درست نيست. بزرگواري کمکي است که در انتساب به شخص تجلي مي کند.
59. علم نسبت دانش درست است و ميراث نبوت به شمار مي رود.
60. آسايش در رضايت، و سختي در طمع است. انساني که درباره ي خود اسراف کند، زيانش بيشتر از اسراف در ثروت خود است.
61. وقتي که طبيعت در تکوين مرد و زن مساواتي قايل نشد، با گفتار تساوي قايل بودن کار بيهوده اي است.
62. بي حجابي خوب است، در صورتي که نتيجه اش فساد نباشد. قوت زن در طبيعت اوست.
63. غرض ورزي خطرناکتر از بيماري وباست.
64. از عادل ناتوان اثر خيري بروز نمي کند، همچنان که از ظالم قوي نيکي تراوش نمي کند.
65. شريرترين دردهاي شرقيان، اختلافشان در امر اتحاد است؛ اتحاد دارند که هيچ گاه متفق نشوند.
66. استقلال آرزويي است که بايد تحقق پذيرد، بايد براي برافراشتن درفش استقلال کشور، خون قهرمانان و شهيدان راه ميهن ايثار کرد و آماده ي جانبازي و تحمل هلاکت و سختيها شد.
67. هرگاه به وسايل ترقي توسل نجويند، به پستي و سقوط کشيده مي شوند.
68. اگر نادانان بزرگ شوند، اوضاع و احوال بدتر مي شود.
69. هرگاه خردمندان ميدان را خالي کنند، نادانان پيشي گيرند.
70. علم، ثروت داناي بي چيز است.
71. ثروتمندان به واسطه ي ناداني فاقد ثروتند.
72. شير شکار خود را هنگام عبور از بين نمي برد.
73. زن به واسطه ي ناتواني خود، به چيزهايي مايل مي شود که مرد با توانايي خود به آن دست نمي يابد.
74. آزادي گرفتني است، نه بخشيدني.
75. استقلال با گفتار فراهم نمي شود.
76. هواخواه مرگ در راه سعادت وطن، با قهرماني به شهادت مي رسد يا زندگاني شرافتمندانه اي به دست مي آورد.
77. آن کس که معتقد باشد زندگاني در اين دنيا فاني مي شود، از هر دو جهان محروم مي شود.
78. هرگاه دنيا به مرد يک مرتبه احتياج داشته باشد، به زن دو مرتبه نيازمند است.
79. سجع با تکلف در نثر مورد نفرت ذوق است، اگر طبيعي باشد تأثير خوبي دارد.
80. هم شکل شدن با مردم مشکل ترين مشکلات است.
81. اگر الفت و محبت زايل شد، عمل به پايان نمي رسد و اگر اتحاد به وجود آيد، سستي فراهم نمي شود.
82. انساني که در زندگاني از پيدا کردن دوست محروم باشد، مانند غريقي است که در واپسين دقايق از نجات خود مأيوس گردد.
83. آن کس که در تجربه از استقامت و پافشاري ضرر ببيند، سزوارتر از ديگران است که عبرت مي گيرند.
84. اجزاي پراکنده، بر اثر فشار به يکديگر پيوند مي شوند.
85. بحران ايجاد همت مي کند.
86. فرار عاقل از نادان بهتر از غلبه بر آن است.
87. فروشنده ي درّ و گوهر و فروشنده ي زغال، هر دو فروشنده هستند، فقط به نسبت فروش خود با هم اختلاف دارند.
88. نادانِ زنده به منزله ي مرده است. عالمِ مرده زنده و جاويد است.
89. آيا مي توان ناتوانترين حيواناتي را که به ذکر خدا مشغولند، بر انسانهايي که منکر خدا هستند برتري نداد؟ (1)
90. کسي که کرم ناتواني او را مي خورد، چگونه مي تواند منکر خدا باشد؟
91. هرگاه انسان از اجرام آسماني پند و اندرز نگيرد، از يک مشت استخوانهاي پوسيده که در خاک نهفته است پند خواهد گرفت؟
92. اسراف در ثواب، نشانه ي ورع و پاکي است.
93. پرهيزکار خدا را ستايش مي کند نه به طمع بهشت يا از ترس و وحشت جهنم، بلکه از آن جهت که خداوند را سزاوار و شايسته ي عبادت و تقدير مي داند.
94. گهواره ي ديکتاتوري فرعوني مصر، به سياست گاوي کشيد.
95. کوچکترين صناعت نحويان اين است که نحات در نحو فرورفته و تحقيق کنند.
96. جايگاه فقه سابقاً در سر و سينه بود و بعد تنزل کرد و به جبه و لباده تبديل شد. هر تو خالي، پر صداست.
97. عمامه مانند برج، و جبه مانند خورجين شده است.
98. جمود فکري بعضي از ملا نمايان، ضررش به اسلام و مسلمانان زياد است.
99. آن کس که از اصلاح خود عاجز باشد، چگونه مي تواند مصلح ديگران باشد؟
100. مظلوم اگر به وعده ي ظالم اعتماد کند، از هر سلاح جنگي برايش مرگ آورتر است.
101. براي ملتي که يک ساعت در جهاد براي مطالبه ي حق قيام کند و نامش در تاريخ ثبت گردد، بهتر از آن است که تا روز قيامت به خواري زندگاني کند.
102. اگر ملتي جز با حرف شکايت ديگري از ستمکاران نداشته باشد، از چهارپايان گمراهتر است.
103. ملتي که به حاکم خود محرمانه سرزنش و آشکارا ستايش کند، سزاوار زندگي نيست.
104. ايمان و اطمينان عبارت از ستايش نسبت به پيشوايان ديني نيست.
105. کتابخانه آرامگاه علوم است. علم زنده در سينه ي مردم زنده است که به کار برند.
106. بدترين روزگار وقتي است که نادان ياوه ببافد و دانا خاموش بنشيند.
107. کساني که مظلوم را ياري مي کنند، شريک ستمکارانند.
108. مظلوم زنده است، گرچه به ظاهر مرده باشد؛ ظالم مرده است، گرچه زنده باشد.
109. آنهايي که رشته ي امور جامعه را در دست مي گيرند، بي نياز از آيينه ي اجتماع و کتاب صحيح تاريخ نيستند؛ همان طور که آيينه شخص را نشان مي دهد، تاريخ هم از زندگاني گذشتگان حکايت مي کند.
110. بسياري از پدران جان مي دهند تا فرزندانشان زنده شوند.
111. اگر ابهت و احترام حاکم بر کرسي فرمانروايي از راه عدالت و فضايل نباشد، به مسخرگي شبيه تر است تا حکومت کردن.
112. وقتي به بسياري از بزرگان شرق برخورد کنيد، خواهيد ديد همه ي آنها در فشار بندگي هستند و تنها با القاب و عناوين خود را حفظ مي نمايند.
113. هرگاه کسي زن را به خاطر فضيلتش شريک زندگاني خود کند، بهترين شريک و گواراترين زندگي را داراست؛ اگر براي شهوت راني انتخاب نمايد، شريک مرگ و هلاکت شده است.
114. هيزم کش براي تجارت مفيدتر از حمال طلا براي احتکار است.
115. عيب بزرگتران، بزرگ است. ترسويي، زشت ترين اخلاق بزرگان است.
116. حجاب حقايق بزرگان به اندازه ي حجاب زنهاست.
117. خردمند کسي است که آنچه از خوبيها براي خود مي خواهد، درباره ي ديگران هم روا بدارد.
118. نزديکترين موارد سنجش عدل، قياس به نفس انساني است.
119. ديانت مانع از آن است که آدمي در پرده به چيزي راضي شود.
120. کساني که در برخورد با مردم نيرنگ و خدعه کنند، روحشان ناپاک است.
121. جواني پلي است از ديوانگي که خردمندان هم ناگزير از عبور آن هستند.
122. حاذقترين اطبا، با همه ي طبابت خود، وفات مي کنند. حکيمان در تشخيص مسائل و قضايايي مانند بهشت و دوزخ عاجز مي گردند و از خوبيها بهره برده و از زشتيها بدي مي بينند.
123. خوشبختي از نظر بشر گمشده اي است، اگر کسي آن را پيدا کرد کمتر مي تواند به دنبال آن برود، گمان نمي برد که سعادت در اين موجودات فاني به دست آيد.
124. بسا مي شود که قناعت سبب خوشبختي مي گردد، حدود مشخص و شکل معيني ندارد. بنابراين انسان در همه ي احوال مسرف است و بدين جهت، در زندگي مردم افراطي اعتدالي ديده نمي شود.
125. انسان از همه چيز ناراضي است و کفران نعمت مي کند، به هرچه هوي و هوس است دل مي بندد و آن را عبادت مي نمايد.
126. شکي نيست بزرگترين تجليات حکيمانه، نگاهداري از فضايل است ولي نگهباني آن مشکل است.
127. تشکيل احزاب سياسي بهترين درمان است، ولي در شرق بدترين دردهاست. در شرق احزاب تشکيل مي شود و مرام و هدفهاي عالي را در نظر مي گيرند و مردم هم کمکهايي به حزب مي نمايند و با علاقه مندي وارد حزب مي شوند، ولي در آخر کار همه دشمن مي شوند.
128. آري، يک قاضي در بهشت و دو قاضي در جهنم هستند.
129. هرگاه حاکم در قضاوت خود انصاف نداشته باشد، سزاوار است که بر مگسان حکومت نمايد، نه بر آدمها.
130. قاضي که ظلم کند، چگونه روا باشد که مظلوم متألم نشود.
131. انصاف قاضي بيش از انصاف متقاضي لازم است. شمشير برهنه اي که انسان را پاره مي کند، اگر در هنگام صلح وسيله ي تهديد به جنگ باشد، دليل ترس در هنگام کشتار است.
132. اگر فرمانده ي صبوري با ثبات قدم در پيشاپيش لشکريان به سوي مرگ بشتابد، فکر فرار در آنان به وجود نمي آيد؛ فرمانده از لحاظ کار فرمانده است، نه از اوامر و گفتار.
133. امير با کردار نيک خود، بهتر از امير با ثروت است.
134. اديب در شرق در هنگام زندگي مرده است و پس از مرگ زنده مي شود.
135. اديبان در زندگاني بينواترين فقرا هستند، ولي پس از مرگ در يادبودها و جشنها از اغنيا به شمار مي روند.
136. غرب با علم و عمل نهضتي به وجود آورد، و شرق با جهل و سستي از بين رفت.
137. تقليد به چيز مفيدي که سودش ثابت شده باشد، بهتر از عادت به قيدي است که زيانش به ثبوت رسيده باشد.
138. ميوه ي خرد به دست نمي آيد، مگر آنکه از قيود بيهوده رهايي يابد.
139. کسي که کورکورانه بگويد ديانت آدمي را به سوي مشکلات مي کشاند و زيانش بيشتر از منافه آن است، دروغگوست.
140. زيان چشم باز بيشتر از کوري است.
141. چه بسا کوراني که نابغه شدند و مورد حسادت چشم داران قرار گرفتند، چه بسا گنگهايي که با اشارات خود فصيح ترين مطالب را بيان مي کنند و کلمات را مي بلعند.
142. هيئتهاي اجتماع که بر مردم حکومت دارد يا ندارد، مرکب از افرادي است که لازم است رعايت هم جنسي و شکلي خود را بنمايد وگرنه آميزش آنان منجر به فساد مي شود.
143. حنظل بار شيرين ندهد.
144. آن کس که در ظاهر بين مردم کج سليقه است، زيانش کمتر از کسي است که به توانايي و استقامت خود را نماياند.
145. کسي که گمان مي کند مي تواند مردم را فريب بدهد، خودش از اول گول خورده است. کور گمان نمي کند که همه ي مردم بدون چشم و نابينا هستند.
146. اگر زراعت و تجارت نباشد، اسراف اغنيا و افراط کاريهاي بزرگان از کجا مي شود.
147. موقعيت کشاورزان و هنرمندان در تمدن بشري مفيدتر از مقام بزرگان است.
148. دانش، مغز و پوستي دارد، آن کس که آشنا به پوست شد، در درياي غرور غرق مي شود.
149. مغرور، تنها از خود راضي است؛ از آنچه مي گويد و انجام مي دهد رضايت دارد.
150. مبتدي در علوم اوليه گمان مي کند که تبحري پيدا کرده و به انتهاي دانش رسيده.
151. راسخ و محقق معتقد است که هنوز در آغاز علوم است.
152. کسي که مال به دست آورد در همه جا نمايش مي دهد، و کسي که علم به دست آورد به همه مي آموزد.
153. ادب و احترام در خور علما و متعلمان است که سخن مخالف را قطع نکنند.
154. اگر آدمي با خود حساب کند و همان طور هم با ديگران حساب نمايد، خطايش کمتر و نزديکتر به کمال است.
155. از شگفتيهاي طبيعت انساني است هنگامي که به چيزي رضايت داد، هر زشتي را نيک پندارد و مشکل را آسان داند؛ اگر غضبناک شد برعکس، خوب را بد و آسان را مشکل تصور نمايد.
156. هرگاه آدمي ساعات خشمناکي را با ساعات رضايت پيوند و ربط دهد، آدم متوسطي است و به فضيلت مي رسد.
157. مقيد شدن به غل و زنجير بهتر از مقيد شدن به افکار پر از اوهام است.
158. خرد و عالم هنر و ابداع، شريفترين چيزهاست.
159. تنها وهم و جبن، آدمي را از کار باز مي دارد؛ جبن چيزي است که نيست را موجود تصور مي نمايد و نزديک را دور پندارد.
160. تمام عناصر موجود در اين جهان در برابر مطلق عقل انساني فروتن هستند.
161. هرچه امروز در طب و صنعت محال مي دانند، در آينده ممکن مي گردد.
162. شرکت، شرک است؛ اگر ديگري را شکار نکنند، همديگر را شکار مي نمايند.
163. وقتي که حقيقتي ثابت شد آنگاه بر اوهام غلبه مي کند.
164. مصلح و پيشوا فرار نمي کند و از آزار لئيمان متزلزل نمي گردد. زندان ستمکاران براي مصلح رياضت است، تبعيدش سياحت و کشتارش شهادت، که آن هم از بالاترين مراتب به شمار مي رود.
165. ميانجيگري در نزاعهاي زنانه، زندگاني را تلخ مي کند.
166. عادلترين قضات در دنيا عاجز است که بتواند رضايت دو متخاصم را که به خاطر شخصي يا چيزي که نزاع دارند فراهم سازد.
167. خردمندترين پدران، فرزندان خود را بعد از ازدواج در خانه ي خود نگاه نمي دارند، و به جايش به ديدار فرزندان خود مي روند.
168. مادر کوشش دارد بعد از ازدواج، فرزند خود را خوشبخت سازد؛ چه، شوهرش را در دوزخ تصور مي کند.
169. کمتر مردي است که آسايش و خوشي را در غير از زن خود بداند، همچنين نادر است کسي بدبختي خود را از زنان بداند.
170. نزديکترين راه اين است که گفته شود درباره ي زنان و آنچه را که در مورد اولاد گفته اند، وجود آنان درد و درد آنان هم زحمت است.
171. شرقيان از کجروي گريهاي حاکمان منحرف مي شوند، و با استقامت فرماندهان خود پابرجا مي گردند.
172. درست نيست که گفته شود به تناسب آنچه هستيد حکومت داريد، بلکه حق اين است گفته شود مانند حکومتي که داريد هستيد!
173. نشر افکار زشت، مسري است؛ به شخص مستقيماً سرايت مي کند.
174. تعريف کردن حدود عفت و نهايت و آغاز آن مشکل است؛ چه، مرد عفيف ممکن است از هزار دينار صرف نظر کند، ولي از کجا معلوم که از ميليون دينار بگذرد.
175. نخستين صفتي که رفيق انساني مي شود، طمع است که نمي توان براي آن حدي قايل شد؛ تنها قناعت سبب آسودگي خيال مي شود.
176. اگر بشود گفت که آدمي به آنچه دارد کافي است و به آنچه ندارد طمع نورزد، ولي کسي چنين کاري نمي کند.
177. عرب در بيابانها و دشتها ميدان وسيعي دارد، ولي در تمدن شهرها با فشار و تنگدستي و زحمت مي گذراند.
178. از هنر قياس استفاده نما و مردم را کنار بگذار، دانشمندان حق ندارند که سماعي و قياسي را از يکديگر منع نمايند. اگر قرار شود با سماعي منحرف شوند، چرا جايز نباشد با قياس کجرو شوند.
179. گاهي دانش در جوانان است، ولي تجربه تنها در پيران است.
180. با عدل و مساوات و ملايمت و مدارا، دوست فراهم شود، و با ثروت و خودفروشي نفرت و دشمني حکمفرما گردد.
181. در گذشتگان مجتهد کم نبود و بعدها هم زياد نشد. (2)
182. بيشتر دواها و بيماريها نزد بيشتر مردم نعمت به شمار نمي رود، بالاخره برتر از هر نعمتي عافيت است. (3)
پينوشت:
1. گويند مرد فيلسوفي به ديدار سيد جمال الدين اسدآبادي رفت و صحبت را به عقايد فلاسفه کشانيد. گفت کتابهاي زيادي از فلاسفه خوانده، به اين نتيجه رسيده که مردم به خدا معتقد نيستند حيوان هم به خدا معتقد نيست. پس از آنکه بسيار گفت، سيد جمال الدين اسدآبادي از ناراحتي به سکوت گذرانيد و رو به حاضران کرد و گفت که بياييد با هم به باغچه برويم. در آن باغچه انواع پرندگان و مرغان بودند که در بين آنها خروس ابلقي بزرگ و زيبا ديده مي شد که تو گويي صدا الله الله آواز مي داد، به طوري که آشکارا کلمه حق را ادا مي کرد و خدا را صدا مي زد. سيد جمال الدين اسدآبادي وقتي آن صحنه را به حضار نشان داد، آن مرد شرمنده شد و خداحافظي کرد و باغ را ترک گفت.
2. علماي سلف و ائمه هر يک به دستور حضرت رسول ( صلي الله عليه و آله و سلم ) بودند که مي فرمود از راه تحقيق و نظر در جماعات و نقل روايت صحيح از ثقاة رواة مردم را بيدار مي کردند، ولي نادان امروزي را مي بينيم که حملاتي مي کند و حرام را حلال و حلال را حرام مي پندارد بدون آنکه دليلي بر آن داشته باشد، غافل است از اينکه حضرت رسول تحريم را در آيه ي « يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ » مي داند.
در يکي از روزها پيرمردي با قيافه و هيکل مخصوصي، يک فرنگي مآب را در نزديک جامع سليمانيه در اسلامبول به باد مسخره گرفت و گفت: « آيا اين پيراهني که پوشيده اي حرام و کفر نيست؟ چه، اينها از کارخانه ي کفار است! »
جمال الدين گفت بيش از اين طاقت نياوردم و نزد نادانک شتافتم و گفتم: « اي شيخ، اين عمامه و جبه تو و جبه و عمامه من هم از کار فرنگستان است. اول عمامه خود را بردار و جبه ات را به دور افکن، پس از آن به ديگران پرداز. » امثال اين گونه آخوندان بسيارند، لا حول و لا قوه الا بالله.
3. سيد جمال الدين اسدآبادي مي گفت: مقدمه ي بيماري نفساني مرض جمع اموال است؛ چه، فراهم کننده ي اموال زحمت زياد مي کشد و خود را به خطر و هلاکت مي اندازد و براي جمع آوري ثروت پست ترين وسيله ها را به کار بندد، تا گنجي فراهم نمايد، چه بسا به بيماريهايي گرفتار شود که توانايي خوردن غذاي لذيذ را ندارد يا به دردسر شديدي مبتلا گردد که ناچار به چيزهاي ساده اکتفا کند.
در فراهم آوردن مال و گنيجنه ي ثروت مي کوشد، به گمان آنکه به نعمت بزرگي دست يافته است، در حالي که ثروت و مال باعث نابودي صاحب مال مي شود.
همين گفته در فرزند هم صدق مي کند، يعني پدر و مادر در تربيت فرزند راحت و آسايش خود را از دست مي دهند و هر مشکل و زحمتي را به خاطرشان تحمل مي نمايند. اگر برهنه اند، آنان را مي پوشانند يا اگر گرسنه اند سيرشان مي سازند، اگر بيدارند خوابش مي نمايند و وقتي بزرگ شدند، سخت است که بدانند پدر و مادري هم دارند و چرا عمرشان طولاني شده است. آنچه در دل دارند خدا هم درباره ي آنان همان را روا مي دارد.
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}