بررسي روش تفسير باطني ( اشاري ) قرآن کريم
اهميت روش تفسير باطني ( اشاري )
روش تفسير باطني که گاه با عناويني چون اشاري، عرفاني، شهودي، رمزي، صوفي و ... از آن نام برده مي شود، از جمله روش هايي است که مباحث پردامنه اي پيرامون آن درگرفته و همواره موافقان و مخالفان بسياري داشته است. گروهي تفسير قرآن بدون استفاده از اين روش را قبول ندارند و گروهي اصلاً اين روش را تفسير قرآن نمي دانند. (1)هرچند برخي صاحب نظران آغاز اين روش تفسيري را قرن دوم و سوم هجري مي دانند. (2) اما نمونه هايي از اين روش را مي توان پيش از اين تاريخ در آموزه هاي معصومان (عليهم السلام) مشاهده کرد. مثلاً از امام سجاد (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) روايت شده است که:
کتاب خداي عزّوجلّ بر چهار چيز استوار است: بر عبارت و اشارت و لطايف و حقايق. پس عبارت هاي قرآن براي عموم مردم است و اشارات آن براي افراد خاص است و لطايف قرآن براي دوستان و اولياست و حقايق قرآن براي پيامبران است. (3)
اعتقاد به وجود ظاهر و باطن براي قرآن و نيز بطون چندگانه، همواره زمينه ساز تبلور اين رويکرد تفسيري بوده است، ولي در طول تاريخ افراط و تفريط هاي فراواني در ذيل اين عنوان صورت گرفته است و لذا هر يک از مذاهب و نحله ها موضع خاصي نسبت به آن اتخاذ کرده اند.
به نظر مي رسد پيشينه دانشمندان يهودي و مسيحي در استفاده از روش هاي باطني و رمزي در تفسير کتاب مقدس، تأثير بسزايي بر نظريات قائلان به روش تفسير باطني قرآن گذارده است لذا نظري اجمالي به پيشينه کاربرد اين روش ها در تفسير تورات و انجيل مي افکنيم.
مفسران تورات از ديرباز توجه خاصي به روش هاي باطني و رمزي داشته اند که از آن جمله مي توان ربي اکيوا را نام برد. (4) نمونه توسعه يافته اين رويکرد را مي توان در روشي که پيروان جنبش کابالا در تفسير تورات به کار مي گرفتند، مشاهده کرد. در نظر آنان هر يک از حروف متضمن عدد خاصي بود و به تبع آن، تمامي کلمات داراي عدد خاصي مي شدند که حاصل جمع اعداد حروف آن کلمه بود. اين اعداد و حروف براي آنان معاني خاصي را تداعي مي کرد. مثلاً آنان بافت تورات را از جنس چهار نام خدا که داراي معادل هاي عددي 45، 52، 72، 63 بود مي دانستند. نام هاي 45 و 52 زير نام هاي 72 و 63 قرار گرفتند و در نتيجه آخرين حرف الفباي عبري يعني يود در نام 63 تک افتاد. اين حرف وظيفه انتقال نور از ذات نامتناهي در جريان نور آفرينش را برعهده گرفت و دائماً از لايه اي به لايه ديگر نزول مي کرد و قلم آفرينش به شمار مي رفت. (5) پيروان کابالا، اين علم را گماتريا نام نهادند. (6) مشابه اين جنبش در عالم اسلام نيز وجود داشت که نمونه هايي از آن را در تفاسير اشاري حروفيه و تفاسير باطني صوفيان و اسماعيليان و اخوان الصفا مي توان مشاهده کرد.
در جهان مسيحيت نيز نظام هاي تأويلي متعددي طي قرون وسطي شکل گرفت که غالب آن ها بر چند معنايي متن انجيل پاي مي فشردند. اين شعر کوتاه چهار معناي متن را چنين برمي شمارد:
Littera gesta docet, quid credas allegoria
Moralis quid agas, quo tendas anagogia
رساله معناي ادبي به ما نشان مي دهد که خداوند و پدران ما چه کردند.
تأويل به ما نشان مي دهد که ايمان ما در کجا مخفي مي شود.
معناي اخلاقي قوانين زندگي روزانه را به ما مي دهد.
تفسير عرفاني به ما نشان مي دهد که نزاع ما در کجا به انتها مي رسد. (7)
به عنوان مثال از اورشليم در رساله غلاطيان (8) چهار معناي زير را برداشت مي کردند:
به نحو تاريخي، به معناي شهر يهوديان است؛ به صورت تأويلي، دلالت بر کليساي مسيح دارد؛ به روش عرفاني، به آن شهر بهشتي که مادر همه ماست اشاره دارد؛ و به نحو مجازي ( يا اخلاقي )، نشان دهنده روح انساني است. (9)
مقصود از روش تفسير باطني ( اشاري )
همان طور که پيش تر اشاره کرديم اين روش را علاوه بر روش تفسير باطني، گاهي روش اشاري، عرفاني، شهودي، رمزي، صوفي و ... نيز مي نامند. گاه اين روش ها را از هم تفکيک مي کنند و گاه آن ها را زير مجموعه يکديگر مي شمارند.در اين مجال به برخي از آنچه صاحب نظران پيرامون برخي از اين روش ها گفته اند، اشاره مي کنيم.
عميد زنجاني مجموعه اين روش ها را به سه دست رمزي و اشاري و شهودي تقسيم مي کند و مي نويسد:
با توجه به نمونه هايي که از تفسير رمزي صوفيه و باطنيه نقل شد، بايد گفت: اصولاً روش اينان در فهم و درک و استخراج مقاصد قرآن، از حدود تفسير بيرون بوده، کاملاً با معناي تأويل تطبيق دارد؛ زيرا با نظر به معنايي که براي تفسير و تأويل ذکر شده، جهت صدق عنوان تفسير بر يک نظريه خاص، مراعات جهات لفظي و مناسبات دلالتي ضروري است، در صورتي که در تأويل، تنها حکايت به طريق اشاره و کنايه کافي است. » (10)
ناگفته پيداست، آنچه مفسران صوفيه و باطنيه به عنوان تفسير آورده اند، خارج از حدود دلالت لفظي است و تنها چيزي که مي تواند مورد ادعاي ايشان باشد، اين است که معناي مورد نظر انان، تأويل الفاظ و بيان مقاصدي در وراي الفاظ آيات است.
محمدحسين ذهبي تفسير اشاري را به دو قسم تقسيم مي کند:
اول: تفسير صوفي نظري، که بر مقدمات علمي استوار است که در ذهن صوفي مشخص شده است.
دوم: تفسير صوفي فيضي، که بر اساس رياضت هاي روحي صوفي استوار است تا اين که او به درجه کشف مي رسد و اشارات قدسي را دريافت مي کند.
و در توضيح آن مي نويسد: در شيوه اول مفسّر گمان مي کند که تمام مقصود آيه را درک کرده و چيزي غير از اين تفسير اشاري صوفي نظري نيست که آيه را بر آن حمل کنند.
در شيوه دوم مفسّر گمان نمي کند که تفسير صوفي فيضي، تمام معناي آيه باشد بلکه احتمال مي دهد که معناي ديگري نيز باشد که همان معناي ظاهري است که قبل از هر چيز به ذهن مي رسد. (11)
خالد عبدالرحمن العک تفسير اشاري را اين گونه تعريف مي کند:
آن تأويل آيات قرآن کريم بر اساس چيزي غير از ظاهر آيات و به مقتضاي اشارات خفي است که براي اهل علم و سلوک ظاهر مي شود، که بر اساس تطابق بين آن اشارات و بين ظواهر مقصود از آيات قرآن به وجهي شرعي، بنا گذاشته مي شود. (12)
محمد عبدالعظيم الزرقاني در فرق تفسير اشاري و تفسير باطني ملحدان مي نويسد:
فالصوفية لا يمنعون إرادة الظاهر، بل يحضون عليه و يقولون: لا بدَّ منهم اولا إذ من ادّعي فهم أسرار القرآن و لم يحکم الظاهر، کم ادّعي بلوغ سطح البيت قبل أن يجاوز الباب و أمّا الباطنيّة، فإنّهم يقولون: إنّ الظاهر غير مراد أصلاً، إنّما المراد الباطن و قصدهم نفي الشريعة. (13)
يکي از قرآن پژوهان معاصر پس از تسويق تفسير اشاري و باطني، آن را به دو قسم صحيح و غيرصحيح تقسيم کرده و موارد زير را از مصاديق روش غيرصحيح مي داند: (14)
1. روش تفسيري اشاري شهودي: در اين شيوه شخص با استفاده از کشف و شهودهاي عارفانه و تجليّاتي که بر قلب او مي شود به تفسير قرآن مي پردازد و از حدود ظاهر آيات و قواعد آن تجاوز مي کند. البته برخي از طرفداران اين گونه تفسير ادّعا کرده اند که تفاسير ظاهري قرآن را نيز مي پذيرند ولي تفسير اشاري شهودي نيز دارند.
2. روش تفسيري اشاري نظري: در اين شيوه شخص با استفاده از مباني و مطالب عرفان نظري يا تصوف نظري به تفسير آيات قرآن مي پردازد و در اين راه از حدود ظواهر قرآن تجاوز کرده و به تأويل باطن قرآن مي پردازد، بدون آن که دليل يا قرينه عقلي و نقلي براي اين تأويل و بطن يابي قرآن ارايه کند. يعني ضوابط تأويل و بطن يابي را رعايت نمي کند و در اين راه گاهي ادعا مي کند که غير از اين تفسير اشاري نظري تفسير ديگري براي قرآن نيست. اين نوع تفسير را به صوفيه و اهل عرفان نظري نسبت داده اند.
3. روش تفسير اشاري باطني: برخي از افراد منکر ظواهر شرع و قرآن بوده اند و مقصود حقيقي را باطن قرآن دانسته اند حتي ظواهر عبادات و بهشت و جهنم را اشاراتي به اسرار مذهب و شخص معين ( پيشواي خود ) دانسته اند.
معيار پذيرش تفاسير باطني
در کتاب مناهل العرفان پنج شرط زير براي پذيرش اين تفسير عنوان شده است:1. منافي آنچه از نظم و سياق ظاهري آيات برداشت مي شود، نباشد.
2. ادعا نشود که تنها همين مراد آيه است و ظاهر آيه مراد نيست.
3. دور از ذهن و سخيف نباشد.
4. معارض شرعي يا عقلي نداشته باشد.
5. شاهدي شرعي آن را تأييد کند. (15)
نويسنده کتاب درسنامه روش ها و گرايش هاي تفسيري قرآن نيز شش شرط زير را مطرح کرده است:
1. تفسير باطن، افراد را از تفسير ظاهر باز ندارد.
2. تناسب و نزديکي ميان ظاهر و باطن کلام رعايت شود.
3. نظم و دقتي که در کلام هست، مراعات شود.
4. تفسير اشاري باطني با آيات محکم و دلايل قطعي عقل منافات نداشته باشد.
5. قرينه معتبر عقلي يا نقلي داشته باشد.
6. مفهوم عام و قاعده کلي که از آيه استخراج مي شود به گونه اي باشد که مورد آيه يکي از مصاديق آن باشد. (16)
صاحب نظران شروط ديگري نيز برشمرده اند که جهت رعايت اختصار از ذکر آن ها صرف نظر مي کنيم.
برخي ويژگي هاي روش تفسير باطني ( اشاري )
هرچند برخي از پيروان روش تفسير باطني به تفسير ظاهري و قرائات و معاني لفظي کلمات نيز توجه مي کنند (17) اما بيشتر آنان پاي بندي چنداني به اصول لفظي و قواعد ادبي ندارند (18) و اندک تناسب کافي است تا از ظواهر آيات به سوي معاني باطني مورد نظرشان عدول نمايند. سِرّ اين رويکرد در آن است که به اعتقاد آنان هر آيه مُنزل ( آيات قرآن ) دو چهره يا دو وجه وجودي دارد. يک وجه وجود باطني آن است که اهل حق آن را در آينه جان هاي خودشان مي بينند و وجه ديگر آن حقيقتي است که در خارج از جان هاي اهل حق است. آنان اين معاني را نه از طريق کلمات و جملات و علم ظاهر بلکه از طريق شهود باطني به دست مي آورند. گويي اين اشخاص اول معناي باطني را مي بينند و سپس همان معنا را از کلمات و جملات مي فهمند. شروع فهم و دريافت از درون است نه از بيرون. درون اين اشخاص پرتوي روي کلمات و جملات مي افکند و آن ها را به اين صورت معنادار مي سازد. واضح است که در اين نظريه مبدأ انتقال به معاني، ساختار زبان نيست. (19)البته برخي صاحب نظران بر اين باورند که آنچه در اين قبيل تفاسير آمده است، جنبه تفسيري ندارد بلکه مطالبي است که از باب « تداعي معاني » به ذهن مفسر رسيده يا بر قلب او افاضه شده است. عارفان پاک انديش هنگام استماع يا تلاوت آيات قرآني، احياناً مورد عنايت حق قرار گرفته افاضات و اشراقات ملکوتي بر ايشان رخ مي دهد اين گونه الهامات يا افاضات ملکوتي از طريق « تداعي معاني » رخ داده و هرگز جنبه تفسيري ندارد لذا نمي توان آن را از اقسام تفسير به رأي و تحميل بر قرآن قلمداد کرد بلکه مي توان آن را « تحت ضابطه » دانست، زيرا اين گونه الهامات برگرفته از آيات قرآني، با توجه به پيام هاي کلي و نهفته در دل آيات صورت مي گيرد. نخست پيام عام پس از تعمق در آيه به دست مي آيد، سپس در بستر « جري و تطبيق » قرار مي گيرد و اين در حقيقت يک گونه پي بردن به پيام هاي نهفت در درون آيات است که از آن به « بطن » تعبير شده و سپس در مقام « جري و تطبيق » بر فرد اکمل يا اهم انطباق داده مي شود. (20)
و برخي ديگر معتقدند که نتايج حاصل از اين روش را نمي توان مصداق تفسير آيات دانست چرا که استناد به دلالت لفظي که شرط اساسي تفسير است در اين روش جايي ندارد. (21)
قائلان به اين روش، ثمره چنداني در بحث هاي مصطلح علمي و استدلال هاي فکري نمي بينند و مي گويند:
لو کان في الأدلّة الفکريّة و التقريرات الجدليّة غناء أو شفاء لم يعرض عنها الأنبياء و المرسلون (22).
از اين رو وجه همت خود را صرف تهذيب نفس و آماده سازي دل براي دريافت واردات قلبي و مکاشفات عرفاني مي کنند تا معاني حقيقي آيات از مکمن غيب بر قلب هايشان افاضه شود؛ چنان که سيد حيدر آملي قرآن را صادره از سوي خدا بر قلب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و کتاب فصوص الحکم را صادره از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر قلب محي الدين بن عربي و کتاب التأويلات للقرآن الکريم (23) را صادره از ابن عربي بر قلب خود مي داند. (24)
پيروان اين روش، کلام الهي را داراي معاني باطني نامحدود مي دانند و بر اين باورند که هيچ کس ياراي رسيدن به غايت معناي آن را ندارد. (25) لذا معتقدند که شخص مؤمن همواره اموري را به خدا وامي نهد و اظهار مي دارد که فهم اين امور تنها براي خدا ميسّر است. چنين اعتقادي محدود به پيروان اين روش نيست بلکه شکل اعتدال يافته آن از سوي بسياري از مفسران و صاحب نظران علوم قرآن بيان شده است. به عنوان مثال بدرالدين زرکشي مي گويد:
في القرآن علم الأوّلين و الآخرين و ما من شيء إلّا و يمکن استخراجه منه لمن فهمّه الله تعالي (26).
پينوشتها:
1. محمدعلي رضايي اصفهاني، درسنامه روش ها و گرايش هاي تفسيري قرآن، ص 303.
2. محمدهادي معرفت، التفسر و المفسرون في ثوبه القشيب، ج2، ص 526-527.
3. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج92، ص 20 و 103 و نيز: ج 78، ص 278.
4. شيرين خت دقيقيان، پيشينه اي ديگر بر هرمنوتيک، فروردين، 1378، برگرفته از:
http://www.iranjewish.com/Essay/Essay59.htm
5. بابک احمدي، ساختار و تأويل متن، ص 508.
6. همان.
7. رابرت گرنت و ديويد تريسي، تاريخچه مکاتب تفسيري و هرمنوتيکي کتاب مقدس، ص 134.
8. کتاب مقدس، رساله پولس به غلاطيان، آيه 17 و 18.
9. رابرت گرنت و ديويد تريسي، تاريخچه مکاتب تفسيري و هرمنوتيکي کتاب مقدس، ص 135.
10. عباسعلي عميد زنجاني، مباني و روش هاي تفسير قرآن، ص 322.
11. محمدحسين الذهبي، التفسير و المفسرون، ج2، ص 339.
12. خالد عبدالرحمن العلک، اصول التفسير و قواعده، ص 205.
13. محمد عبدالعظيم الزرقاني، مناهل العرفان، ج2، ص 67.
14. محمدعلي رضايي اصفهاني، درسنامه روش ها و گرايش هاي تفسيري قرآن، ص 324- 327.
15. محمد عبدالعظيم الزرقاني، همان، ج2، ص 68.
16. محمدعلي رضايي اصفهاني، درسنامه روش ها و گرايش هاي تفسيري قرآن، ص 334- 335.
17. به عنوان مثال رشيدالدين ميبدي در تفسير کشف الاسرار و عدة الابرار ابتدا به بيان وجود معاني و قرائات و اسباب نزول و بيان احکام و ذکر اخبار مي پردازد و سپس به بيان رمزها و اشارات عرفاني و نکات لطيف معرفتي که ازروح عبادات گرفته شده است، مي پردازد.
18. ر.ک: محمدهادي معرفت، تفسير و مفسران، ج2، ص 379.
19. محمد مجتهد شبستري، هرمنوتيک، کتاب و سنت، ص 132-133.
20. محمدهادي معرفت، تفسير و مفسران، ج2، ص 375-376.
21. ر.ک: عباسعلي عميد زنجاني، مباني و روش هاي تفسير قرآن، ص 328.
22. صدرالدين قونوي، إعجاز البيان في تفسير أم القرآن، ص 18.
23. سيدحيدر آملي در توصيف اين کتاب مي نويسد: « و أمّا الذي لنا فذلک أيضاً کتابان: الفائض علينا و الصّادر منّا، أمّا الکتاب الفائض علينا فهو التأويلات للقرآن الکريم، المشتمل علي العلوم و المعارف الإلهية القرآنية من أنفسها و أشرفها، المحتوي علي الرموز و الکتاب المصطفويّة و الدقائق و الحقائق المحمديّة، الصادق عليها ما قال الحقّ في حقّ بعض عبيده الخاصّين: « أعددت لعبادي الصالحين مالا عين رأت و لا أذن سمعت و لا خطر علي قلب بشر. » و من ثمّ صار هذالکتاب موسوماً: بالمحيط الأعظم و الطود الأشمّ في تأويل کتاب الله العزيز المحکم. تاکنون چهار مجلد از مقدمه اين تفسير به همت جناب آقاي سيدمحسن موسوي تبريزي تصحيح و چاپ شده است.
24. ر.ک: سيدحيدر آملي، تفسير المحيط الاعظم و البحر الخضم، ج1، ص 22.
25. ابومحمد روزبهان بقلي شيرازي، عرائس البيان في حقايق القرآن، به نقل از: محمدهادي معرفت، تفسير و مفسران، ج2، ص 427.
26. بدرالدين محمد الزرکشي، البرهان في علوم القرآن، ج2، ص 198.
آزاد، عليرضا؛ (1391)، تفسير قرآن و هرمنوتيک کلاسيک، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}