سخنران: دکتر محمدصادق کوشکي

مقدمه

اگر دغدغه ي اصلي نسل پرورده شده به دست و نفس حضرت روح الله (ره)، تداوم انقلاب اسلامي به منظور زمينه سازي ظهور آخرين اميد شيعه و بشريت باشد ( که هست ) چگونگي تداوم و تکليف جوانان متدين و انقلابي امروز در اين مسير، پرسش اساسي نسل امروز انقلاب است.
اين مختصر تلاشي است مختصر در ارائه ي پاسخي منطقي، روشمند و هدف دار به اين نسل و به همين منظور مفاهيم اساسي مانند تمدن، فرهنگ و هويت جامعه امروز ( و صد البته بحران هويت غالب بر جامعه امروز ) در اين مجموعه بررسي شده است.
از آنجائي که اين مقاله برآمده از مجموعه کلاس هايي با همين عنوان ( تمدن، فرهنگ و هويت در جامعه امروز ) و يک بحث شفاهي است، لذا از خوانندگان ارجمند تقاضا مي شود نقائص احتمالي در محتوي و ادبيات متن را به واسطه ي شفاهي بودن آن بر حقير ببخشايند و از ارائه تذکرات خود به من دريغ نفرمايند.
در خاتمه از دوستان طرح غرب شناسي که زحمت تدوين و انتشار اين مختصر را تقبل نمودند، سپاسگزاري مي کنم.

بهره ي اول

تعريف « تمدن » و « بحران هويت »

اگر بخواهيم تعريف ساده اي از « تمدن » ارائه کنيم و مراد خود را از « تمدن » روشن سازيم، بايد بگوئيم که تمدن، توان تأمين نيازها با استفاده از داشته هاي بومي است. منظور از نياز، تمامي حوائجي است که انسان ها در زندگي فردي و اجتماعي دارند و از نيازهاي مادي تا معنوي را شامل مي شود؛ مثلاً نياز به مسکن، ابزار کشاورزي، شيطنت، خالي کردن عقده ها، بازي، هنر، علم، زيبايي و... همگي نيازهايي هستند که اگر جامعه اي بتواند با امکانات و داشته هاي بومي به اين نيازها پاسخ گويد، آن جامعه را «متمدن » مي ناميم. به اين ترتيب مشخص مي شود که تمدن ها محتواهاي گوناگوني دارند؛ زيرا انسان ها در جوامع مختلف نيازهاي متفاوتي دارند. نکته ي مهم تر در تعريف فوق مربوط به نحوه ي پاسخ گويي به نيازها مي باشد؛ جامعه ي متمدن نيازهايش را با استفاده از امکانات و توانايي هاي خود تأمين مي نمايد. اگر جامعه اي در تأمين نيازهايش محتاج به امکانات و انديشه ديگران باشد و قادر نباشد نيازهاي جامعه خويش را با تکيه بر نيروهاي خود مرتفع سازد، دچار « بحران هويت » شده است. بنابراين نقطه ي مقابل « تمدن »، « بحران هويت » است؛ توجه به « بحران هويت » دريچه اي است که ما از آن به تاريخ معاصر ايران نگاه خواهيم کرد و سعي مي کنيم حوادث و تحولات تاريخ معاصر ايران را در پرتو اين مسأله بهتر درک کنيم و اميدواريم که بتوانيم جريان اصلي « آبِ جامعه ي خويش » را در زير « کاه هاي حوادث » و تغييرات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي روشن سازيم. به عبارت ديگر تلاش مي کنيم تا نشان دهيم که در باطن جامعه چه مسائلي و تغييراتي جريان داشته است که به صورت تغييرات و حوادث ملموس و قابل مشاهده سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي ظاهر شده است.
هر جامعه اي ويژگي هاي خاص خود را دارد که هويت او را از جوامع ديگر متمايز مي سازد. اين ويژگي ها در نوع نياز، امکانات، توانايي ها و نحوه ي تأمين نيازها ديده مي شود. اگر جامعه اي در اين سه زمينه استقلال خود را از دست بدهد، در واقع هويت خود را از دست داده است؛ نيازهاي هر جامعه اي متناسب با خود آن جامعه مي باشد و داراي ويژگي هاي خاص آن جامعه است،‌ حال اگر در جامعه اي نيازهايي پديد آيد که با ساير شئون جامعه و ويژگي هاي کلي آن جامعه سازگار و هماهنگ نباشد مي توانيم بگوئيم که اين جامعه دچار بحران هويت شده است. در حيطه ي امکانات و ظرفيت ها نيز جامعه بايد توان شناسايي و به کارگيري امکانات و استعدادهاي خود را داشته باشد، چنانچه جامعه اي در استفاده از امکانات خويش ناتوان باشد، دچار بحران هويت شده است. در نحوه ي تأمين نيازها نيز جامعه بايد متناسب و هماهنگ با ساير ابعاد جامعه عمل کند و ويژگي هاي خاص خود را در نحوه ي تأمين نيازها جاري سازد و به ظهور برساند. اگر نحوه ي تأمين نياز فاقد خصوصيات مميز جامعه باشد و با ساير شئون جامعه هماهنگ نباشد، جامعه به بحران هويت مبتلا گشته است.

بحران هويت در ايران

امروز در جامعه ي خودمان از هر کس سؤال کنيم که آيا از زندگي رضايت داريد يا خير؟
پاسخ منفي است. ممکن است کسي در تأمين زندگي خود مشکل چنداني نداشته باشد اما از مشکلات ديگران رنج مي برد. مردم از ترافيک، فقر، بدحجابي، فساد و... رنج مي برند. جامعه ي ما سه مشکل اساسي دارد: فقر، فساد و تبعيض؛ يعني جامعه از نظر ثروت، عدالت و اخلاق داراي مشکل است. بحران هويت بيان ديگري از همين مشکلات است.

مصاديقي از بحران هويت

در جامعه اي که دچار بحران هويت است هيچ چيز در جاي خود قرار ندارد؛ همه چيز آشفته است؛ مثلاً وقتي تصادفي اتفاق مي افتد، هر کدام از راننده ها وسيله اي از داخل ماشين پيدا مي کند و سراغ راننده ي ديگر مي رود،‌ ديگر زبان، قدرت حل مخاصمه را ندارد و افراد تمايلي به گفتگو ندارند و سعي مي کنند از طريق ديگري مشکلات را مرتفع سازند؛ گويا با دعوا راحت تر هستند، اگر گفتگويي هم داشته باشند در واقع مخاصمه لفظي است نه گفتگوي منطقي. نمونه ي ديگر شکافي است که ميان نسل ها ديده مي شود؛ جوانان اندکي يافت مي شوند که با پدر و مادر خود هماهنگ باشند، به همين خاطر جوانان ترجيح مي دهند مسائل خود را با دوستانشان در ميان بگذارند ولي با پدر و مادر مطرح نسازند. يک جوان مي بيند که پدر و مادر، حرف او را نمي فهمند، در حالي که پدر و مادر او را بزرگ کرده اند و سال ها با همديگر خو گرفته اند و همه با زبان فارسي سخن مي گويند؛ به همين خاطر هرچه جوان وارد مراحل جدي تر از زندگي مي شود اين تضاد شديدتر مي گردد و در مواردي خطر پيدايش تنش احساس مي شود، جواني که وارد مراحل ازدواج، انتخاب شغل، انتخاب محل زندگي و... شده باشد، به روشني درمي يابد که هيچ تفاهمي با نسل گذشته ندارد. افرادي از نسل گذشته جوانان امروز را با جوانان زمان جواني خود مقايسه مي کنند و مي گويند: ما که جوان بوديم آن گونه بوديم و جوانان امروز اين گونه اند. بنابراين انتظارات خاصي از جوانان امروز دارند. سخن ما در مورد اين نيست که کدام يک درست مي گويند و حق با نسل گذشته است يا نسل جوان فعلي؛ بلکه سخن در مورد شکافي است ميان دو نسل، که اين شکاف، طبيعي نيست. در هر جامعه اي ممکن است ميان نسل ها تفاوت هايي وجود داشته باشد اما تفاوت با شکاف و ناهماهنگي متفاوت است. گسل ميان نسل ها از ويژگي هاي جامعه اي است که به بحران هويت مبتلا است.
نمونه ي ديگر برگزاري مراسم جشن و شادي در جامعه ي ما است، وقتي خانواده هاي متدين قصد دارند جشن ازدواج براي فرزندانشان برپا کنند، نمي دانند بايد چه کنند؛ هيچ برنامه ي خاصي ندارند، شکل مناسبي براي شادي و شاد کردن طراحي نشده است که اولاً به دور از محرمات شرعي باشد، ثانياً بتواند محتواي ارزشي و ديني داشته باشد و ثالثاً برنامه اي شاد و فرح بخش باشد؛ اکنون شرايط به گونه اي است که خانواده هاي متدين يا مراسم جشن را به نحوي برپا مي کنند که يا تا حدي از جشن و شادي فاصله دارد و يا متأسفانه از برنامه هاي غير اسلامي استفاده مي کنند و در بهترين صورت همان برنامه هاي غير ديني را به نحوي تغيير مي دهند که از حرام پرهيز شود، اما يک شکل اسلامي نيست که بتواند متناسب با زندگي يک جامعه ي ديندار باشد؛ اين مشکل در صدا و سيما خيلي جدي است، در شب ميلاد ائمه ي اطهار عليهم السلام و در اعيادي مانند عيد غدير، مبعث، فطر و قربان، واقعاً مشکل نداشتن برنامه جدي است. توجه داردي که اين ايام مبارک، زمان شادي مسلمانان هستند، اما شادي ويژه اي که برخاسته از متن دين و ارزش هاي مقدس است،‌ بنابراين برنامه هايي که در اين ايام پخش مي شود بايد هم شاد و با نشاط و فرح بخش باشد و هم منتقل کننده آن ارزش ها و تقدس هايي باشد که اصل عيد را به وجود آورده اند، به صورتي که بيننده در حال و هواي معنوي قرار بگيرد و از رهگذر همين حال معنوي شادمان گردد، اما ما برنامه اي متناسب با اين ايام نداريم، صدا و سيما در اين اوقات ناچار مي شود؛ مثلاً برنامه هاي طنزي پخش کند که هيچ ارتباطي با اين ايام ندارد و صرفاً يک برنامه خنده آور است، يا مثلاً نام ائمه ي اطهار عليهم السلام را که با چراغ هاي اتوماتيک نوشته شده نشان مي دهد که دائماً چراغ ها با شکل هاي مختلف روشن و خاموش مي شود و در آن حين يک موسيقي نيز پخش مي شود، در صورتي که اين قالب و شکل، تقدس را به مخاطب منتقل نمي کند و حال معنوي در او ايجاد نمي نمايد. برخي کارها را از غرب کپي مي کنيم، مثلاً در ايام دهه ي فجر از ميدان آزادي تا ميدان انقلاب بنويسم « 22 بهمن مبارک باد » که البته همين را هم هنوز موفق نشده ايم انجام دهيم، آتش بازي هايي انجام مي شود که بومي و فراگير نيست.
حتي در نوع و نحوه ي خوردن غذا بحران هويت مشهود است، جوانان ممکن است پيتزا را بر ساير غذاها ترجيح دهند اما بزرگ ترها از اين نوع غذا متنفراند، در الگوي تغذيه مشکلاتي وجود دارد؛ ايران رتبه ي اول جهاني را در مصرف نوشابه هاي گازدار دارا است؛ مصرف قند و چربي به طور نامناسب، موجب بيماري هايي در کشور ما گشته است، همين طور در مصرف داروهاي شيميايي، ايران بالاترين مصرف کننده داروهاي شيميايي است. اينها مشکلات طبيعي يک جامعه نيست، بلکه مشکلات خاصي است که در وضعيت ويژه اي پيش مي آيند.
وضعيت علم در کشور ما از همه چيز غم انگيزتر است، دانشجويان رشته ي قرآن و حديث، منابع غربي را مطالعه مي کنند، همچنين است در ساير رشته ها؛ در رشته هاي مهندسي و پزشکي که منابع به طور کامل غربي است، اين که حتي در رشته اي مثل قرآن و حديث ما از منابع غربي استفاده مي کنيم نشان از يک بحران هويت جدي دارد.
هنر نيز يک نياز است ما در تأمين اين نياز نيز وابسته هستيم. 99 درصد تئاترهايي که اجرا مي شود نمايش نامه هاي غربي دارد، سينما که به طور کلي يک پديده ي غربي است و همه ي ابزار آن نيز ريشه در جاي ديگري دارد.
نمونه ي ديگر وضعيت پوشش است؛ مادري چادري، با دختر بدحجاب در کنار هم راه مي روند و همچنين دختر بدحجاب موقع نماز وضو مي گيرد و نماز مي خواند؛ يا پيراهن مردان،‌ يقه اي دارد که براي کراوات بستن ساخته شده است، اما کراوات ندارد، اين گونه مسائل است که ناشي از بحران هويت مي باشد؛ مشکلاتي که نتيجه نوعي دوگانگي،‌ تضاد و ناهماهنگي است وگرنه هر جامعه اي با يک سري مشکلات مواجه است، هر مشکلي نتيجه ي بحران هويت نيست. بحران هويت نوعي ناهمگوني است؛ شخص نه مسلمان است و نه غير مسلمان؛ در يک تضاد قرار دارد. خودش نيز دقيقاً نيازهاي خود را نمي شناسد؛ نمي داند کيست؛ امکاناتش کدام است.
نمونه ي ديگر را در نحوه ي حضور مردان و زنان خارج از منزل مي توان ديد. در گذشته ي جامعه ايران، وقتي يک زن همراه شوهرش از خانه خارج مي شد، با حجاب کامل بيرون مي آمد و چند قدم عقب تر از شوهرش حرکت مي کرد، در غرب يک زن با ظاهر آرايش کرده و بدون پوشش کافي همراه شوهرش از منزل خارج مي شود،‌ اگر در طول راه با کسي مواجه شوند، يکي از تعارفات اين است که مردي از زيبايي آن زن براي شوهرش تعريف و تمجيد کند، آن شوهر نيز از چنين تعريفي تشکر مي کند، حال در جامعه ي ما ملاحظه مي شود که از يک سو خانمي بدحجاب و آرايش کرده به همراه شوهرش از خانه بيرون مي آيد و از طرف ديگر اگر کسي به اين خانم نگاه کند شوهرش به شدت عصباني مي شود و يک درگيري جدي پيش مي آيد! اکنون سخن ما در مورد درست يا غلط و خوب يا بد بودن اين کارها نيست؛ نکته ي بحث در مورد دوگانگي و تضادي است که در اين نوع رفتار ديده مي شود که از بحران هويت حکايت دارد. رفتاري که در گذشته ي جامعه ي ما انجام مي گرفته است رفتاري منطقي بوده است. رفتاري که در غرب وجود دارد نيز تضاد دروني ندارد، اما رفتاري که اکنون در جامعه ي ما انجام مي گيرد داراي تضاد دروني است.
در جامعه اي که دچار بحران هويت است در ايام عزاداري صداي نوحه از درون ماشين ها شنيده مي شود و در ايام ديگر صداي موسيقي هاي غربي. افرادي را مي بينيد که براي گرفتن غذاي نذري سر و دست مي شکنند، چون آن را شفابخش و متبرک مي دانند و واقعاً در عزاداري گريه مي کنند، اما در عين حال رفتارهايي دارند که تضاد آشکار با احکام ديني دارد، چنين افرادي دچار بحران هويت هستند، نه کاملاً ديندارند و نه کاملاً بي دين.
چنين جامعه اي که خود، نيازهاي خود، امکانات، توانايي ها و ظرفيت هاي خود را نمي شناسد، چگونه مي تواند نيازهاي خود را تأمين نمايد؟ چنين جامعه اي ناچار است در رفع نيازهايش به سوي ديگران دست دراز کند و البته باز هم برخي از نيازهايش بي پاسخ مي ماند و ديگر نيازها را به نحوي تأمين مي کند که بحران را شديدتر مي سازد؛ در غرب اقتصاد و کسب سود، اولويت اول است، آن ها جامعه خود را اين گونه تعريف کرده اند به همين خاطر از اين که از زنان براي جذب توريست استفاده کنند، اصلاً شرمسار نيستند. همين طور ربا که رکن حيات اقتصادي غرب است، بالاخره بايد جامعه تکليف خود را مشخص کند و از حالت دوگانگي و تضاد رها گردد. ربا آري يا نه؟ استفاده ي ابزاري از جنس مؤنث آري يا نه؟ بي غيرتي آري يا نه؟ اگر عده اي خود را به گونه اي تعريف کنند که از طبيعت پايين تر قرار بگيرند و مثلاً « گاو » بپرستند و نيازهاي خود را متناسب با آن تعريف و تأمين کنند، از اين جهت در زندگي خود تضاد ندارند، انسان هاي متمدني هستند و از زندگي خود رضايت دارند. البته اگر جامعه اي تعريفي که از انسان و خود دارد، تعريف غلط يا ناقضي باشد دوام نخواهد آورد و نابود مي شود، هرچند افراد آن جامعه از وضع خود رضايت کامل داشته باشند و تضادي در رفتارشان ديده نشود، مثلاً قوم لوط تصور مي کردند که زندگي خوبي دارند ولي نتوانستند وام بياورند.
يکي ديگر از مصاديقي که براي بحران هويت مي توان ذکر کرد بي نظمي است؛ اطلاق اصطلاحاتي مانند « بچه مثبت » « عقده اي » و... بر افراد منظم، مي تواند وضعيت نظم را در جامعه به خوبي نشان دهد، در جامعه اي که دچار بحران هويت است، نظم امري زائد، دست و پا گير و تشريفاتي مي باشد.

تمدن سازي

شناخت هاي لازم براي تمدن سازي

اول بايد خود را بشناسيم بدانيم کيستيم و در کجا قرار داريم و طبق شناختي که از خود به دست مي آوريم مشخص کنيم که جامعه را به کجا مي خواهيم ببريم. دومين شناخت مربوط به نيازها مي باشد، نيازهاي جوامع يکسان نيستند، هر جامعه اي نيازهاي ويژه ي خود را دارا است. سومين امري که جهت تمدن سازي بايد شناخته شود امکانات، توانايي ها و استعدادهايي است که داريم. چهارم، شناخت نحوه ي تأمين نياز است. ما بايد متناسب با شناختي که از خود،‌ نيازها، امکانات و اهدافمان داريم، بدانيم در تأمين نيازهايمان بايد چه اموري را رعايت کنيم و مطابق چه اصولي عمل نماييم تا تأمين نياز اولاً تضادي با ساير شؤون ما نداشته باشد و ثانياً ما را در دستيابي به اهداف و حفظ ارزش هايمان ياري نمايد، همچنين شناخت راه کار حل مسائل و تأمين نيازها لازم مي باشد. اين که بتوانيم بهترين راه را براي پل زدن ميان امکانات و نيازها بيابيم ( اين قسمت تحت عنوان علوم پايه و کاربردي قرار مي گيرد )

عناصر و شرايط لازم جهت تمدن سازي

شناخت، اولين عنصر ضروري جهت تمدن سازي مي باشد که در مورد آن توضيحاتي گذشت. دومين عنصر جهت تمدن سازي، نظم مي باشد، نيازها بسيار زياد و امکانات محدود است، برقرار نمودن يک رابطه ي منطقي و متعادل ميان امکانات و نيازها، در مقوله ي نظم جاي مي گيرد. نظم، تنها در رابطه ي کارها با زمان مطرح نيست، استفاده ي بهينه و صرفه جويي در امکانات نيز تحت مقوله ي نظم قرار دارد. نظم حالتي است که باعث مي شود امکانات به بهترين شکل مورد استفاده قرار گيرد و کارآمدي افزايش يابد. در جامعه اي که دچار بحران هويت است،‌ نظم امري تحميلي و دست و پا گير تلقي مي شود. عنصر سوم شايسته سالاري است، شايسته کسي است که در جهت اهداف جامعه کارآمدي بيشتري دارد، ممکن است فردي براي اداره ي يک جامعه بسيار شايسته باشد اما براي اداره ي جامعه ديگري با ويژگي ها و اهداف متمايز، اصلاً کارآمد و شايسته نباشد؛ چنگيز براي رياست بر قوم مغول که هدفشان جهان گيري بود، فردي شايسته محسوب مي شد؛ معاويه دوم پسر يزيد هيچ تناسب با بني اميه نداشت و مريد اهل بيت عليهم السلام بود، به همين خاطر خيلي زود کنار زده شد. چهارمين عنصر مورد نياز براي تمدن سازي اعتماد به نفس و باور داشتن خود و توانا دانستن خويش است. اگر در جامعه اي اين تلقي وجود داشته باشد که ما نمي توانيم مستقلاً نيازهاي خود را تأمين کنيم، آن جامعه موفق به تمدن سازي نمي شود.
اگر مردمي عناصر فوق را در جامعه خود ايجاد نمايند، تأمين نيازها به صورت بومي صورت مي گيرد و مسائل با استفاده از استعدادهاي بومي حل مي گردد؛ يعني جامعه به مرحله ي پويايي و زايندگي و توليد مي رسد؛ پس از اين که توليد و پاسخ گويي به نيازها محقق گشت، نوبت به ارزيابي و نقد مي رسد. در اين مرحله بايد مشخص شود که آيا پاسخ کافي و مناسب به نيازها داده شده است يا خير؛ ضعف ها و قوت هاي محصولات توليد شده ( اعم از مادي و غير مادي ) سنجيده مي شود و اصلاحات لازم صورت مي گيرد، ممکن است در ابتداي راه، محصولات توليد شده مطلوبيت کافي نداشته باشد، اما اگر اين باور وجود داشته باشد که ما بايد خودمان به نيازهايمان پاسخ دهيم، موفقيت حتمي خواهد بود و جامعه از طريق ارزيابي، به اشکالات خود پي مي برد؛ آن ها را رفع مي کند و موفق مي شود. بايد توجه داشت که ارزيابي در هر جامعه اي متناسب با تعريفي انجام مي گيرد که آن اجتماع از خود دارد. نقد و ارزيابي؛ آسيب شناسي (pathology)، تفکيک محصول مطلوب از نامطلوب و شيوه ي دستيابي به محصول مطلوب را در بر مي گيرد.
بد نيست به عنوان نمونه جامعه اي را مثال بزنيم تا مطالبي که بيان شد روشن تر شود، يک محقق آلماني قبيله اي را در قرن نوزدهم مشاهده مي کند که در يک منطقه بسيار بد آب و هواي جنوب آفريقا روزگار سپري مي کردند، وي که سال ها با اين قبيله زندگي کرده است، آن قبيله را خوشبخت ترين قبيله مي داند و با آمار و ارقام اين تلقي خود را اثبات مي کند. او در وصف آن قبيله مي گويد: با اين که مردم آن قبيله در بدترين شرايط آب و هوايي به سر مي برند، اما هيچ يک سوء تغذيه ندارند و تمام نيازهاي بدنشان تأمين مي گردد، غذايشان حشرات و ريشه هاي گياهان صحرايي و جوندگان زميني و... است، آن ها به ازاء مفاهيمي مانند جنگ، درگيري و فحش واژه اي ندارند. سرقت نزد آن ها بي معني است، همه ي قبيله يک نفر محسوب مي گردد، قوي ترها مسئول تهيه آب و غذا و ساير نيازهاي اساسي هستند و در تخصيص اين امکانات اولويت با کودکان و زنان مي باشد. هر فرزندي، فرزند همه ي خانواده ها مي باشد، افراد سر و وضع مرتبي ندارند و صورتشان را با آب و صابون نمي شويند، ممکن است از نظر ما زندگي بسيار بدي داشته باشند، اما آنان توانسته اند با توجه به تعريفي که از خود دارند و با توجه به ويژگي هايي که محيط زندگي آن ها دارد، نيازهايشان را تأمين کنند بدون اين که دچار تعارض و بيماري گردند، افراد اين قبيله خود را خوشبخت مي دانند؛ اما در ايران مرفه ترين اشخاص نيز از زندگي خود ناراضي هستند؛ زيرا جامعه دچار بحران هويت است و همه نيازهاي آن ها به صورت متعادل تأمين نمي گردد؛ در زندگي آن ها تعارض، تضاد و دوگانگي وجود دارد. بخشي از زندگي او متعلق به فرهنگ و تمدني ديني و شرقي است و بخش ديگر آن متعلق به فرهنگ و تمدن غرب. نيازش برخاسته از ويژکي هاي بومي و پاسخش به آن نياز، غير بومي مي باشد.
در دانشکده ي دندانپزشکي يکي از دانشگاه ها که دانشجويان آن از نظر مالي مشکلي ندارند، طبق آماري که گرفته شد، 70 درصد دانشجويان دوست داشتند که ايران را ترک کنند و به کشور کانادا بروند، 27 درصد نيز نمي خواستند در ايران باقي بمانند؛ بلکه کشورهاي ديگري را در نظر داشتند. تنها 3 درصد - 2 درصد مي خواستند در ايران بمانند. اين وضعيت افراد متمکن، در جامعه اي است که دچار بحران هويت شده است و آن وضعيت افراد قبيله اي بود که بحران هويت نداشت.

تکامل تاريخي تمدن

در مورد سير تاريخ و نحوه ي پيدايش و نابودي تمدن ها نظريه هاي گوناگوني ارائه گشته است؛ نگاه رايج، نگاه خطي به تاريخ است به اين معني که تصور مي شود هر دوره اي ادامه دهنده ي مسيري است که گذشتگان پيموده اند و از ابتداي تاريخ تاکنون بشر در مسير تکامل دائماً سير صعودي داشته است، به عبارت ديگر هر دوره اي نسبت به دوره هاي گذشته کامل تر است؛ نگاه حلزوني نيز به تاريخ مطرح است، در اين نگاه اگرچه سير کلي تاريخ رو به تکامل است اما ممکن است بشر در دوره هاي خاصي دچار سقوط شود، ولي اين سقوط کلي نيست؛ بلکه در مجموع حرکت جوامع سير تکاملي دارد، نگاه ديگر، نگاه سينوسي است، طبق اين ديدگاه، در هر دوره، بشر تمدني را آغاز مي کند، رو به تکامل حرکت مي نمايد؛ به نقطه اوج مي رسد و آن گاه سير نزولي آغاز مي گردد و سرانجام آن تمدن از بين مي رود و پس از آن، در دوره ي بعد همين ماجرا تکرار مي شود. تفاوت ديدگاه سينوسي با ديدگاه حلزوني در اين است که در ديدگاه سينوسي حرکت کلي جوامع در طول تاريخ، لزوماً صعودي و رو به تکامل نيست. البته بايد توجه داشت که اگر تعريف ما از تکامل تغيير کند، سير تاريخ را نيز به گونه ي ديگري تفسير مي کنيم؛ مثلاً اگر تکامل را در ابزار توليد محصولات مادي بدانيم، شايد سير تاريخ، خطي باشد. (1)

علل ظهور و سقوط تمدن ها

بنابر آن چه بيان شد، هرگاه عناصر لازم جهت تمدن سازي دچار نقصان گردد؛ به همان ميزان تمدن ضعيف مي شود و از پاسخ گويي به نيازها و حرکت به سمت اهداف باز مي ماند، چنان چه توان بازسازي عنصر مفقود وجود داشته باشد، تمدن با بازسازي آن، به حيات خود ادامه مي دهد و اگر توان بازسازي عنصر مفقوده وجود نداشته باشد در درون جوامع آن تمدن، بحران هويت پيش مي آيد و نهايتاً آن تمدن از بين مي رود؛ مثلاً اگر در جامعه اي عده اي پيدا شوند و يا تعريفي جديد از عالم و آدم و خود، نيازهاي جديدي ايجاد کنند که ناهماهنگ با تمدن حاکم بر آن جامعه باشد، جامعه دچار بحران هويت مي گردد. پيامبران نيز وقتي شروع به تبليغ مي فرمودند نظم موجود جامعه را به هم مي ريختند؛ آنان تلقي افراد را نسبت به آدم و عالم تغيير مي دادند و به دنبال آن تحولاتي در جامعه پديد مي آوردند که نظم موجود جامعه آن را بر نمي تابيد و صاحبان قدرت و ثروت از آن تحولات احساس خطر مي کردند. در رابطه با علل ظهور و سقوط تمدن ها نظرات مختلفي وجود دارد، مثلاً ابن خلدون مي گويد که تلاش چند نسل متوالي، تمدني ايجاد مي کند و ميراث مادي و معنوي ارزشمندي براي نسل هاي بعدي به جاي مي گذارد. نسلي که اين ثروت، اخلاق، ادبيات، فرهنگ، علم. فناوري و... را بدون هيچ تلاشي به دست مي آورد، ارزش اين ميراث را نمي شناسد و بدون اين که بر داشته ها چيزي بيفزايد از اندوخته ها استفاده مي کند. به اين ترتيب جامعه از پويايي باز مي ايستد و محصول مادي و معنوي جديدي توليد نمي شود به همين خاطر تمدن رو به افول مي نهد و از بين مي رود. پس از آن که تمدن از ميان رفت، نسل بعدي ناچار به تلاش مي پردازد و دوباره ماجرا تکرار مي شود. البته گاهي نيروهاي خارجي هجوم مي آورند و تمدن را از ميان برمي دارند.

از تمدن در ايران، تا بحران هويت

شايد بتوان سير تمدن در ايران را مطابق الگوي ابن خلدون تفسير نمود. هخامنشيان تمدني ساختند که تجلي آن را در تخت جمشيد مي توان ديد، نبايد پنداشت که بنايي همچون تخت جمشيد به زور شلاق ساخته شده است، هيچ گاه کسي که با زور شلاق مجبور به کار شده است نمي تواند آن هنر حجاري و معماري خود را ظاهر سازد، در هر جاي دنيا که نمادي آميخته از هنر و صنعت وجود دارد نشانه اي از يک تمدن است، معماري هايي که از دوره هاي مختلف تاريخي به جاي مانده است هر يک آينه اي است که تمدن عصر خود را به نمايش مي گذارند، اگر يک تمدن عظيم وجود نمي داشت ساختن چنين بناهايي ممکن نبود، اين آثار عصاره اي از دستاوردهاي تمدني عصر خود هستند؛ تا در جامعه اي نظم و علم و هنر نباشد ساختن تخت جمشيد ممکن نيست.
پس از اين که تمدن ايراني در دوره ي هخامنشيان شکوفا مي گردد و به اوج مي رسد، شايسته سالاري کنار نهاده مي شود، کورش چوپان زاده بود اما کسي از نسب او نپرسيد، در دوره ي پس از او حکومت موروثي مي شود و داريوش سوم فقط به اين دليل پادشاه مي شود که پدرش پادشاه بوده است،‌ به اين ترتيب افراد ضعيف مي آيند و از ميراث گذشته مصرف مي کنند و موجب مي شوند که پويايي جامعه متوقف گردد و تمدن رو به زوال برود و با يک تلنگر اسکندر فرو بريزد و همين طور قضيه ادامه پيدا مي کند، اشکانيان نيز تمدني برپا مي سازند، شهر « صد دروازه » را بنا مي کنند و تا نقطه ي اوج خود شکوفا مي گردند و باز دچار فساد و نقصان و انحراف مي شوند و ساسانيان حکومت اشکانيان را پايان مي دهند. تمدن ساساني به چنان اوجي مي رسد که « ايوان مداين » و « دانشگاه جندي شاپور » را پديد مي آورد. تأکيد بر معماري به خاطر اين است که معماري بيش از ساير آثار باقي مانده و در دسترس ما قرار گرفته است، وگرنه اين مطالب در مورد کتاب هاي علمي و ساير آثار هنري و... قابل طرح مي باشد. به هر حال همين تمدن ساساني با آن عظمت به جايي مي رسد که با يک تلنگر اعراب - که البته حمله آنان بدون اذن امام معصوم بود - سلسله ي ساساني سقوط مي کند، سپاه عظيم خسروپرويز به راحتي از هم مي پاشد و يزدگرد سوم فراري مي شود، شکست ايران يک شکست معمولي نيست، نشان از پوسيدگي دروني دارد، پس از آن براي مدتي بحران هويت وجود دارد زيرا تمدن تازه از راه رسيده هنوز تثبيت نشده و عناصر باقي مانده از تمدن قبلي کاملاً تغيير نيافته است؛ تمدن سازي آغاز مي گردد و در قرن چهارم و پنجم شکوفايي تمدن به اوج مي رسد و فردوسي، بيروني و ابن سينا ظهور مي کنند. اين افراد که امروز نيز عظمت و مرجعيت علمي خود را حفظ کرده اند برخاسته از تمدني خاص هستند که نتيجه سيصد سال ( از قرن دوم تا پنجم ) فعاليت مسلمانان در عرصه هاي تمدن سازي است. اما باز هم اين تمدن رو به ضعف مي نهد و از بين مي رود و با حمله ي مغول بحران هويت مجدداً دامن گير ايران مي گردد و فعاليت پس از سقوط دوباره آغاز مي گردد که در قرن هاي هفتم و هشتم به اوج مي رسد، سعدي و حافظ و... جلوه مي کنند و آثار هنري و فني پديد مي آيد؛ خوش نويسي، موسيقي، مينياتور و... به اوج مي رسد، علم و فلسفه رونق مي گيرد، تجارت و اقتصاد سر و سامان مي يابد و شاهکارهاي معماري ساخته مي شود. مسجد شيخ لطف الله و مسجد امام (ره) در اصفهان، معماري برآمده از هنر و روان شناسي بومي است، وقتي انسان وارد اين قبيل اماکن مي شود از زمين به آسمان صعود مي نمايد و متوجه امور عالي و معنوي مي گردد و از امور داني جدا مي شود زيرا معماري و هنرهاي آميخته با آن، چنين شرايطي را پديد مي آورد؛ مثلاً از رنگ هاي آبي آسماني، خاکي و... استفاده شده است که انسان را آماده ورود به حالات معنوي مي کند و از رنگ هايي که غرايز مادي را تحريک مي کند استفاده نشده است. اين بناها که امروز نيز باقي هستند ( اين خود نشاني از استحکام آن ها است ) توسط کارگرها، بناها و هنرمندان همين کشور و با استفاده از امکانات و استعدادهاي بومي ساخته شده اند هيچ جزئي از آن ها وارداتي نيست، از نيروي انساني گرفته تا گل، خشت و آجر همگي بومي هستند. باز هم مجرا تکرار مي شود و شايسته سالاري کنار مي رود و تمدن سير نزولي خود را آغاز مي کند و با حمله افغان ها کار يکسره مي شود و بحران هويت به صورت جدي جامعه را فرا مي گيرد و تا امروز ادامه پيدا مي کند؛ پس از دوره ي صفوي هرچه بناها کم عمر هستند استحکام کمتري دارند، در صورتي که بايد عکس اين باشد و ساختمان هاي قديمي تر فرسوده باشند اما چنين نيست زيرا تمدني که پشتوانه ساختمان سازي است از بين رفته است. مسجد وکيل و بازار وکيل و... نه استحکام بناهاي عصر صفوي را دارند و نه زيبايي آن را، مسجد سپهسالار يا مدرسه شهيد مطهري محصول دوره ي قاجاريه است که به زور داربست و بتون و... نگه داشته شده اند. ميدان آزادي ( شهريار ) بنايي است که در دوره ي پهلوي ساخته شده است و نيمچه بهره اي از هويت ايراني دارد و در دوره ي جمهوري اسلامي ميخ تهران ( برج ميلاد ) ساخته مي شود که کاملاً غير بومي است و هيچ بويي از فرهنگ و سنت ما ندارد. اگر عکس بناهايي که امروز ساخته مي شود را به کسي نشان دهيم نمي تواند تشخيص دهد که اين ساختمان مربوط به چه کشوري است در حالي که معماري هاي قديمي و حتي ميدان آزادي نشان مي دهند که برخاسته از کجا هستند، زيرا محصولاتي بومي مي باشند که هماهنگ با ساير شؤون جامعه ساخته شده اند و هويت جامعه در آن ها جاري است؛ آن چه در مورد معماري بيان شد در مورد ساير مؤلفه هاي زندگي فردي و اجتماعي نيز قابل طرح مي باشد. در صد و پنجاه سال اخير بحران هويت در ايران شدت مي گيرد، همه ي حوادث صد و پنجاه سال اخير در ايران با مسأله ي بحران هويت مرتبط است.
عامل اصلي بحران هويت به ضعف هاي دروني باز مي گردد اما عوامل خارجي نيز مي توانند مؤثر باشند. اگر بينش و توان کافي در درون وجود داشته باشد، جامعه مي تواند در مواجهه با جوامع ديگر مقاومت کند و از داشته هاي آن تمدن ها بهره گيرد ( تبادل فرهنگي ). اما اگر تمدني دچار ضعف شده باشد، عوامل خارجي مي توانند موجب تشديد تضاد و بحران هويت در جامعه گردند، به همين خاطر شاهد آن هستيم که مواجهه ايران با غرب تأثير بسياري بر تشديد بحران هويت در ايران داشته است که در قسمت بعدي به اين مسئله خواهيم پرداخت.

بهره ي دوم

غرب چيست؟

غرب در معناي تاريخي - فرهنگي آن، يک مجموعه است که از حدود قرن ششم و هفتم قبل از ميلاد در يونان باستان ظاهر گرديده و تدريجاً بسط يافته است واقعيت تاريخي - فرهنگي « غرب » ابتدا در يونان باستان پديد آمد اما تدريجاً گسترش يافت و فراگير شد به گونه اي که امروزه در کل زمين تقريباً هيچ جايي نيست که به نحوي ظهورات غربي و يا غرب زدگي در آن به خودنمايي نپردازد.
در تاريخ پيدايي و بسط « غرب » سه دوره کلي را مي توان از هم متمايز کرد:
1- غرب باستان از قرن ششم قبل از ميلاد تا قرن پنجم ميلادي. در اين دوره عقل جزوي يوناني با خصلت حقيقت جويي و بنيادانديشي و خودبنيادي مستور حاکم بود، انسان محوري به نحو پنهان در اين دوره وجود دارد.
2- قرون وسطي از قرن پنجم تا پانزدهم ميلادي. اين دوره روزگار مسخ جوهر ديني تعاليم حضرت عيسي عليه السلام توسط کليساي مسيحي و فلسفه ي يوناني است که به تدريج از اواخر قرون وسطي شدت مي گيرد، کليسا از آسمان سخن مي گويد ولي نگاهش به زمين است؛ مثلاً در دوره اي، پاپ که واسطه ي بين زمين و آسمان و مفسر کتاب مقدس بود و دائماً از زهد سخن مي گفت و ازدواج را غير مقدس مي دانست، فرزند نامشروعي داشت که معروف بود و پاپ نيز به فرزند نامشروعش افتخار مي کرد؛ از ديگر نشانه هاي انحطاط کليسا فروش بهشت است، به هر تقدير کليسا چهره زيبايي از دين در اذهان ايجاد نکرد، در اواخر قرون وسطي مردم مذاق دنيا طلبي پيدا کرده بودند و ضعف هاي کليسا نيز گريز از معنويت را تشديد مي کرد. کليسا دچار تناقضاتي بود که پاسخ درستي براي آن نداشت، تغيير گرايش مردم از امور آسمان ها به زمين از يک سو و نقص هاي کليسا از سوي ديگر موجب شد که بشر غربي به کلي از دين روي بگرداند و به دنبال ايجاد بهشتي در زمين باشد که از غم و بيماري و مرگ اثري نباشد، آنان در بهشت زمين تقدس، پاکي، معنويت، صداقت و عشق الهي را جستجو نمي کردند، بلکه رفاه و خوشي مادي را مي طلبيدند.
3- غرب مدرن. اين دوره از رنسانس آغاز مي گردد، در اين دوره بشر غربي تعريف جديدي از خود ارائه مي دهد و خود را محور عالم مي پندارد در اين دوره همه چيز در نسبت انسان سنجيده مي شود. انسان ديگر خليفه الله محسوب نمي شود، بلکه انسان همين موجود زميني کوچه و بازار است با همين خواسته ها و تمنيات زميني، کساني مانند ماکياولي پيدا مي شوند که مي گويند در راه کسب قدرت از هر وسيله اي مي توان استفاده کرد؛ دين نيز ابزاري براي کسب قدرت محسوب مي شود. عقل ارتباطش با وحي قطع مي شود و بشر خود را بي نياز از وحي مي پندارد. خودبنيادي که در دوره ي باستان پنهان بود مطرح مي گردد؛ نيچه در توصيف اين دوره مي گويد: « ديگر خدا مرده است » آن سعادت و خوشبختي که مردم آرزوي وصول به آن در بهشت را داشتند اينک در زمين جستجو مي شود، و هشت جايي نيست جز دنيايي که با علم و تکنولوژي ساخته مي شود؛ با اين تفاوت که در بهشت زميني آنان، فقط لذت مادي و رفاه و خوشي دنيايي طلب مي شد در حالي که در بهشت حقيقي، جاي ظهور حقيقت و معنويت و تقدس است. علم يک تحفه ي آسماني نيست بلکه وسيله اي است براي تصرف در طبيعت و دستيابي به قدرت و به همين خاطر به جز علوم تجربي ساير دانش ها اعتبار خود را از دست مي دهند و مورد ترديد جدي قرار مي گيرند. بشر غربي با نگاه جديدي که به عالم و آدم دارد تمدني بنا مي نهد که محور آن همين انسان زميني است، انسان محوري، اعتقاد به اصل پيشرفت ظهور علم و تکنولوژي جديد، دموکراسي، تقدس زدايي از عالم و سرمايه سالاري مؤلفه هاي تمدن مدرن هستند، نظام سرمايه سالار جز با انباشت سرمايه برپا نمي شود، اين ثروت در اروپا وجود ندارد، اروپا منابع زيرزميني کمي دارد به همين خاطر به دنبال ثروت ديگر سرزمين ها مي آيند، کشتي هاي اسپانيايي و پرتغالي دوبار دنيا را دور مي زنند و در پي به دست آوردن منابع ثروت هستند، سرمايه هايي که در انگلستان، آلمان، فرانسه، بلژيک، پرتغال و آمريکا انباشته شده از مستعمرات آفريقايي، نفت ايران، منابع کشاورزي هند و چين از طلاي زيمبابوه و الماس آفريقا است. البته براي بناي چنين تمدني، انسان هاي بيشماري قرباني شدند. از برده ها مراقبت نمي شد، برده هاي زيادي از آفريقا هلاک شدند و بدنشان به عنوان کود مصرف شد؛ زيرا هزينه نگهداري برده بيشتر از هزينه خريد او بود، شانزده هزار نفر از نخبگان اروپايي در آتش سوزانده شدند، افراد زيادي اعدام شدند و انسان هاي بسياري در کارخانه ها، در بدترين شرايط، سخت ترين کارها را انجام مي دادند که بسياري از آنان کودکان بودند. بالاخره انباشت سرمايه به انقلاب صنعتي منجر شد، بشر در دوره ي مدرن از مبدأ و معاد خود چشم پوشيد و چنين ادعا کرد که ما نمي توانيم بفهميم از کجا آمده ايم و به کجا مي رويم، آن چه نقداً در اختيار ما است زندگي اين دنيا است، پس بايد حدأکثر لذت را از زندگي دنيا ببريم. انسان جايگاه خداوند را گرفت و عقل خود را مستقل و مستغني از وحي پنداشت و علم، شريعتي بود که خداي عالم جديد ( انسان زميني ) براي تنظيم چگونگي زندگي نازل مي کرد. حکومت نيز از چنگ کليسا خارج شد و به ظاهر در اختيار مردم قرار گرفت، اين گونه بود که همه ي فعاليت ها در عرصه ي اقتصاد و مديريت و سياست، در راستاي رسيدن به آرمان شهري ( يوتوپيا ) قرار گرفت که غرب خوشبختي خود را در ساختن آن مي دانست. « توسعه » و « پيشرفت » يعني حرکت به سمت اين آرمان شهر و نزديک شدن به آن و نهايتاً ساختن عالمي که حتي مشکل مرگ نيز در آن وجود ندارد، به اين صورت ارزش ها تغيير يافت و از عالم تقدس زدايي شد، انسان و عالم تعريفي مادي و خالي از تقدس پيدا کرد. شکاکيت و نسبيت بر انديشه ها حاکم شد. ادبيات غرب تا حدي اين تحولات را منعکس مي کند، ادبيات داستاني فرانسه، انگلستان و آمريکاي شمالي ( ايالات متحده آمريکا ) از قرن 18 تا 20 به فهم اين تحولات کمک مي کند؛ مثلاً رمان « برباد رفته » روايت تحول جامعه ي کليسا محور به جامعه ي مدرن است، ويژگي اصلي تمدن مدرن اين است که با غرايز مادي انسان هماهنگ است؛ يعني تمايلات و تمنيات ابتدايي هر انساني با آن چه تمدن غرب در ظاهر نشان مي دهد موافق است. تنوع لذت و سرگرمي مطابق خواسته هاي نفساني انسان است و تمدن غرب نيز همت خود را متوجه اين امور ساخته و امکانات لازم براي آن را فراهم کرده است و براي سليقه هاي مختلف محصولات متنوع توليد مي کند. در چنين تمدني مفهومي که محوريت پيدا مي کند آزادي است، آزادي نيز به معني بي بند و باري و اباحي گري مي باشد؛ يعني هر کس هر آن چه ميلش مي کشد انجام دهد. البته چون تزاحم پيش مي آيد حدي براي آن قرار داده مي شود که عبارت است از آزادي ديگران، اگر محدوديتي هست نيز مبنايش همان لذت بيشتر است؛ چون آزادي مطلق موجب هرج و مرج مي شود و از حدأکثر لذت جلوگيري مي کند، بايد آزادي را محدود کرد تا حدأکثر لذت ممکن حاصل شود؛ ملاحظه مي شود که در ماجراي « توسعه »، « عدالت » هيچ جايگاهي ندارد؛ اگر چيزي شبيه عدالت ديده مي شود نيز مبنايش همان لذت بيشتر است؛ عدالت امر مقدسي نيست همان طور که آزادي هيچ تقدسي ندارد؛ اگر کسي در دادگاه محکوم شود فقط به خاطر اين است که منافع ديگران را به خطر انداخته است، خريد و فروش مواد مخدر در برخي کشورها جرم محسوب نمي شود و استدلالشان اين است که فروشنده ي مواد مخدر کسي را مجبور به خريد نمي کند و خريدار آزاد است، در تمدن غربي تکنولوژي حکم عمل صالح را دارد چرا که خوشبختي را به دنبال مي آورد، تکنولوژي تجسم پيوند علم و سرمايه است و ابزاري است براي ساختن آرمان شهر.

مواجهه ي ايران با تمدن غرب

زماني که اين تحولات در اروپا رخ مي دهد، صفويان در ايران حکومت مي کردند. اولين مواجهه ايران با غرب جديد در جنگ هاي ايران و عثماني بود؛ در اين جنگ ها عثماني سلاح هاي گرمي را که از اروپا خريده بود به کار برد و ايران را شکست داد. ايران مي بايست شناخت صحيحي از سلاح گرم تحصل مي نمود و آنگاه با تکيه بر امکانات و استعدادهاي بومي براي حل اين مشکل نظامي خود چاره انديشي مي کرد. اما ايران ( هيأت حاکمه ) راه بي دردسر را انتخاب کرد؛ يعني دستاورد ديگران را خريداري کرد. رقابت ايران و عثماني در خريد سلاح از غرب، موجب شد که اروپا بتواند با هزينه ي گزافي سلاح هاي درجه ي دوم خود را به اين دو کشور بفروشد. اروپا هيچ گاه سلاح درجه ي اول خود را به ديگري نمي داد؛ زيرا سلاح درجه ي اول عامل برتري اروپا بر سايرين بود و به اين ترتيب اروپا مي توانست برتري و تسلط خود را حفظ کند. اين گونه بود که رابطه ي خاصي بين ايران و غرب شکل گرفت؛ ايران سلاح دست دوم از غرب مي خريد و غرب همواره برتري تسليحاتي داشت و ايران پول کلاني براي خريد اسلحه به غرب مي پرداخت.

وارد کردن مظاهر پيشرفت به جاي تلاش براي پيشرفت واقعي

جامعه اي که تا قبل از اين براي حل مشکلات خود، از نظم و علم و استعداد و توانايي خود بهره مي برد و با تلاش و فعاليت مشکل خود را حل مي کرد و در ضمن حل مشکل پيشرفت مي کرد، اکنون با پرداخت پول در پي حل مشکل خويش است، طبيعي است تلاش، علم، نظم و... در حاشيه قرار بگيرند و ثروت و پول از هر چيز ديگري ارزشمندتر شوند، زيرا اين ثروت بود که مشکلات را حل مي کرد. تا زماني که عالم و هنرمند و معمار و... نيازها را برطرف مي سازند « هر جا روند قدر بينند و در صدر نشينند »، اما وقتي سياستمداران نيازها را با پول تأمين مي کنند، امور ديگري، ارزش و اعتبار پيدا مي کنند. در شرايطي که براي رفع نيازها با پرداخت پول، از دستاورد ديگر جوامع استفاده شود عناصر لازم براي تمدن سازي، ارزش خود را از دست مي دهند؛ در دوره ي افشاريه و زنديه بي ثباتي بر کشور حاکم مي گردد، با ثبات ترين حکومت اين دوره مربوط به کريم خان است که بيست سال طول مي کشد، نادرشاه نيز به دنبال کشورگشايي است و نه تمدن سازي هنر او در جمع آوري سپاه و حمله به ديگر کشورها است. از تعبيرات جهان گردان اروپايي آن زمان مشخص مي شود که در آن مدت از ذخيره ي تمدني مصرف مي شده است، اما در دوره ي قاجار ذخيره ي تمدني به پايان مي رسد.
در جنگ هاي ايران و روس؛ يعني اولين برخورد مستقيم ايران با تمدن غرب، پوسيدگي و ناکارآمدي ايران مشخص مي شود و با همه ي شجاعتي که مردم از خود نشان مي دهند ايران شکست مي خورد و امتيازات زيادي را طبق عهدنامه گلستان و ترکمانچاي به روسيه مي دهد. فتح علي شاه براي چاره جويي، گاه دست به سوي انگليس دراز مي کند و گاه از فرانسه ياري مي طلبد و علي رغم پول بسياري که مي پردازد، نمي تواند مشکلي را حل کند. باز هم به جاي توجه به امکانات و استعدادهاي بومي، چشم هاي مسئولين کشور به دستاوردهاي ديگران است؛ خريد سلاح و وارد کردن کارشناسان نظامي از کشورهاي اروپايي نشان از همين نوع نگاه دارد. با تبعيت کامل از غرب در زمان ناصرالدين شاه، اين يقين براي نخبگان جامعه حاصل شد که ايران دچار ضعف و بيماري است، زيرا علاوه بر شکست از روسيه، اشغال جنوب کشور توسط انگليس و ناکامي محمدعلي شاه در قضيه ي افغانستان، سفرهاي خارجي به کشورهاي غربي و ديدن پيشرفت آن ها صورت گرفته بود،‌ افراد در سفرهايي که به اروپا داشتند دچار حيرت مي شدند و اين حيرت به حسرت تبديل مي شد، بعد از اين سفرها معني عقب ماندگي فهم شد، حيرت ناشي از مقايسه ي ايران و غرب منجر به حسرت شد، نه رقابت. تا قبل از سفرهاي خارجي کسي نمي دانست در دنيا چه خبر است، کسي که به عنوان سفير به فرانسه اعزام شده بود در گزارش سفر خود به فتحعلي شاه گفت: « بناپارت نامي است از رعاياي قبله ي عالم که ادعاي چاکري و دست بوسي دارد » منظور او ناپلئون بناپارت بود. فتحعلي شاه نيز گفت: پذيرفتيم.

تجويزهايي براي درمان بيماري بي جان

1- تقليد بي درنگ

ايراني ها زماني به غرب سفر کردند که موقع برداشت محصول بود، ماجراهاي قبل از آن را نمي دانستند و فقط مظاهر جذاب را ديدند و خوششان آمد و طي يک مقايسه ي ساده، احساس عقب ماندگي کردند. به همين خاطر به تقليدهاي سطحي از ظواهر پرداختند به گمان اين که ايران نيز پيشرفت کند؛ مثلاً برخي مي گفتند: بدبختي ايراني ها از خط فارسي است، اگر اين خط مندرس دور انداخته شود ما بسان فرنگيان متجدد به پيش خواهيم رفت و يا براي پيشرفت دستور مي دهند که لباس هاي سنتي کنار گذاشته شود و لباس هاي غربي جايگزين آن گردد. يک خانم آمريکايي در سال 1318 هجري شمسي به تهران مي آيد و در گزارش خود مي گويد: من خيلي متعجم از اين که در تهران ابتدايي ترين وسايل زندگي وجود ندارد، بيمارستان مجهزي ديده نمي شود، مدرسه و دانشگاه، استانداردي وجود ندارد؛ تغذيه ي سالمي جريان ندارد اما مصرف لوازم آرايش زنانه، چند برابر غربي ها است. اين وضعيت تنها به کشور ما اختصاص ندارد. در مصر، سوريه، لبنان و عثماني نيز همين گونه بوده است.
عده اي که از ايران براي تحصيل به فرنگ رفته بودند آمدند و حرف هايي که ياد گرفته بودند را طوطي وار تکرار کردند. شايسته بود که در اين مواجهه، ايران شناخت کافي از غرب پيدا مي کرد و آغاز و انجام پيشرفت غرب و حقيقت اين پيشرفت را در مي يافت و سپس با در نظر گرفتن اهداف، شرايط و امکانات خود، پيشرفت را تعريف مي نمود و با تکيه بر نيروهاي بومي در مسير پيشرفت گام برمي داشت. اما راه حلي که براي رهايي از عقب ماندگي برگزيده شد، « تقليد » بود، جمله ي معروف تقي زاده نشان دهنده ي چنين تفکري است: « بايد از فرق سر تا ناخن پا فرنگي شويم »؛ در واقع مرعوبيت در مقابل غرب باعث شد که ايرانيان داشته هاي خود را هيچ بپندارند و گمان کنند پيشرفت يک شکل بيشتر ندارد و آن همان چيزي است که غرب به آن دست يافته است و تنها راه رسيدن به پيشرفت نيز همان راهي است که غرب پيموده است و هيچ صورت ديگري براي پيشرفت متصور نيست و مسيري جز آن چه غرب پيموده است به پيشرفت نخواهد انجاميد. البته به خاطرِ نداشتن فهم و درک کافي از غرب و پيشرفت و آن چه مي ديدند، تقليد در ظواهر باقي ماند و هرگز تقليد درست و کاملي صورت نگرفت، به همين خاطر نتايجي که مورد انتظار بود به دست نيامد؛ مثلاً قانون اساسي بلژيک را آوردند و ابتداي آن نوشتند دين رسمي مملکت، اسلام و شيعه ي اثني عشري است، اين نشان مي دهد که تمدن غرب را نشناخته بودند.
نمونه ديگر تقليد ناقص در مورد رسانه ها بود، در غرب به خاطر وجود سرمايه داري و رقابت ميان بخش هاي خصوصي و لزوم برقراري ارتباط ميان طبقات مختلف، مطبوعات به وجود آمد. اين مطبوعات خصوصي بوده و ادبيات خاص خود را داشت، از بخش خود دفاع و از دولت و ساير بخش ها انتقاد مي کرد. خط قرمز نيز نظم اجتماعي بود و انتقاد با حفظ اين خط قرمز در مورد هر بخش ديگري آزاد بود؛ در ايران به تقليد از غرب روزنامه هايي منتشر شد، اما کاملاً دولتي بود و کارش تعريف و تمجيد از شاه و نوشتن گزارش بي اهميت زندگي شاه بود و اگر روزنامه اي غير دولتي منتشر مي شد، موي دماغ دولت محسوب مي گشت. امروز اگر يک هفته مطبوعات تعطيل شود، زندگي مردم غرب مختل مي شود، اما در ايران مردم نفس راحتي مي کشند، روزنامه هاي دولتي هرگز نتوانست اعتماد مردم را جلب کند و مؤثر باشد زيرا از جانب قدرت سخن مي گفت و مردم دردها و حرف هاي خود را در آن نمي ديدند.
به اين ترتيب در همه ي امور زندگي، شيوه هاي بومي را کنار گذاشتند و تقليدي ناقص از غرب را جايگزين آن ساختند. در صحنه ي آموزش و پرورش، سينما، بوروکراسي، علوم و... اين اتفاق افتاد. در ايران سنتي ديوان سالاري ساز و کار خاص خود را داشت و با همه ي اشکالات و مسائلي که داشت روشي بود که برخاسته از طبيعت روابط ايراني ها در انجام کارها بود. اما با تقليد ناقص از نظام اداري غرب به اموري همچون کاغذ بازي وارد شد، ولي همان تقدم رابطه بر ضابطه محفوظ ماند، فقط به جاي اين که با خشونت دستور داده شود، محترمانه و روي کاغذ روابط اعمال مي شد، به خاطر همين تقليد ناقص و تضاد، ادارات، با همه ي طول و عرضشان، کارآمد نبودند.
در زمان رضاخان نيز اصلاحات در هيچ زمينه اي جدي نبود مگر يک مورد و آن هم مبارزه با مذهب بود؛ وقتي متفقين به کشور حمله مي کنند، ارتش رضاخاني حتي چند ساعت هم مقاومت نمي کند، در زمان پهلوي دوم شاهد تضادهاي فراواني در رفتارها و عملکردها هستيم، خود محمدرضا پهلوي به اماکن مقدس مي رفت و در همان حال بزرگ ترين جنايات را مرتکب مي شد؛ فرح قبل از برگزاري جشن هنر به زيارت شاه چراغ رفت و بعد چادرش را برداشت و به برگزاري جشن هنر پرداخت. جشني که زشت ترين کارها را به صورت علني به نماش گذاشت. اين قبيل رفتارهاي متناقض در زندگي اکثر مردم ديده مي شود؛ مثلاً در شب عروسي محرمات حلال مي شود در حالي که يک جلد کلام الله مجيد در رأس مهريه قرار دارد و خطبه ي عقد طبق احکام اسلام جاري شده است.
به هر تقدير راه حل اول مبني بر تبعيت کامل از غرب براي رهايي از بحران هويت، نه تنها مشکلي را حل نکرد بلکه موجب تشديد بحران و تضاد در جامعه و زندگي افراد شد؛ زيرا اولاً تقليد ايران از غرب کاملاً سطحي و ناقص بود در حالي که براي تقليد کامل از غرب لازم بود که مباني نظري و تاريخي فرهنگ و تمدن غربي کاملاً شناخته شود و ثانياً بر فرض شناخت، چنين تقليدي ممکن نبود، زيرا جامعه ايران کاملاً متفاوت از جوامع غربي است و پيمودن راهي که آن جوامع طي کرده اند براي جامعه ي به شدت ديني ما غير ممکن است؛ با اين حال نظريه ي تبعيت کامل از غرب براي رهايي از عقب ماندگي و بحران هويت هنوز نيز طرفداراني دارد.

2- تفکيک علم و تکنولوژي از فرهنگ و اعتقاد

روشنفکران متدين بر اين اعتقاد بودند که ما بايد علم و تکنولوژي غرب را اخذ کنيم و در عين حال فرهنگ و اعتقادات خود را حفظ نمائيم. اين دسته بين علم، تکنولوژي، و پيشرفت و توسعه غرب با فرهنگ و اعتقادات و پيشينه ي تاريخي آن، رابطه اي نمي ديدند. بلکه اين امور را جداي از هم مي دانستند نهضت آزادي چنين اعتقادي داشت. بازرگان مي کوشيد که اعتقادات ديني را با استفاده از قوانين علمي ( آن هم علوم تجربي ) اثبات کند. اين ديدگاه تمدن را يک امر يکپارچه نمي داند بلکه اجزايي پراکنده مي بيند، در حالي که تمدن يک مجموعه ي منظم و پيوسته است؛ يعني اجزاء در کنار هم يک کل را تشکيل مي دهند که برداشت و افزودن هر جزئي موجب مي شود که جزءهاي ديگر نسبت جديدي با کل پيدا کنند و کل نيز تغيير کند و همان « کل » قبلي نباشد. اجزاء تمدن به هم پيوسته و هماهنگ هستند تمدن يک امر پيوسته است که شؤون مختلفي دارد چنين نيست که شؤون مختلف يک تمدن ( اقتصاد، فرهنگ، هنر، تکنولوژي، آداب و رسوم و اعتقادات ) به صورت اشياء جامد در کنار هم قرار گرفته باشند و هر يک حوزه ي جداگانه اي را تشکيل بدهد. هر تمدني جوهري دارد که در همه ي ابعاد آن جاري است، در مقام مثال، جوهر تمدن مثل جريان برق است که به صورت هاي گوناگوني در مي آيد در راديو به صورت صوت، در تلويزيون به صورت تصوير و در لامپ به صورت نور، در اتو به صورت گرما و...
تمدن غرب يک درخت پانصد ساله است که اجزايش متقوم به هم هستند و در يک جهت قرار دارند، هر بخشي متناسب با ساير بخش ها شکل گرفته است و آن ها را پشتيباني مي کند. چنين نيست که اجزاء مختلف مخل يکديگر باشند و مثلاً کارکرد اقتصاد در تضاد با اخلاقش باشد وگرنه تحقق نمي يافت. در تمدن هاي ايران، چين، هند و ساير تمدن ها نيز چنين بوده است. اگر اجزاي مختلف تمدن به هم هماهنگ نباشند يا از مباني مختلفي برخاسته باشند، آن تمدن دچار تضاد و بحران مي شود و نمي تواند کارآمد باشد؛ به مشکلات پاسخ مناسب بدهد و پايدار بماند. تاريخ چنين تمدني را سراغ ندارد.
جامعه اي که برخي مباني را انتخاب مي کند و تعريفي از انسان و عالم دارد و شناختي از نيازها و امکانات پيدا مي کند، همه ي نيازها را با همين مباني پاسخ مي دهد. چنين نيست که مثلاً تعريف انسان در فرهنگ آن جامعه جاري شود و حضور داشته باشد اما تکنولوژي و علم آن جامعه بي ارتباط با تعريفي باشد که از انسان ارائه گشته است؛ تمدن مانند ساعتي است که چرخ دنده هاي زيادي دارد، بايد همه ي چرخ دنده ها در جاي خود قرار داشته باشند تا کارکرد مفيد خود را داشته باشند، اگر يک چرخ دنده را برداريم و جداگانه لحاظ کنيم کارکردش را از دست مي دهد، اگر يک چرخ دنده را از مجموعه حذف کنيم، کل مجموعه مختل مي شود. تمدن يک مجموعه ي منظم و هدف دار است، از روي تصادف نبوده است که اين شکل اقتصاد و تکنولوژي و علم در کنار آن فکر و اعتقاد و فرهنگ قرار گرفته باشد. اينها شاخه هاي مختلف يک تنه هستند و از يک ريشه آب مي خورند نمي توان يک شاخه را جدا کرد و به سرزمين ديگري برد و انتظار ميوه داشت، اگر ما علم غرب را وارد کنيم به همان ميزاني که کارآمد باشد مباني خود را نيز همراه مي آورد و اگر آن را از مباني اش جدا کنيم، مي خشکد. البته جدا کردن مباني از شاخه ها کار دشواري است و نيازمند شناخت صحيح و کامل فرهنگ و تمدن غرب است، براي اين که بتوانيم از ثمره ي شاخه هاي تمدن غربي استفاده کنيم بايد شناخت کاملي از فرهنگ و تفکر آن داشته باشيم، آن گاه با تلاش فراوان شاخه ها را مورد جرح و تعديل قرار دهيم و تغييراتي در آن ايجاد نمائيم تا تناسب لازم را براي ورود به جامعه ي ما پيدا کند به عبارت ديگر بايد آن قدر شناخت و قدرت داشته باشيم که عنصر اخذ شده را در تمدن خود هضم کنيم. به بيان فلسفي آن عنصر را ماده اي قرار دهيم براي صورتي که خود مي خواهيم ايجاد نمائيم، بتوانيم آن را مانند موم در دست بگيريم و به شکل مورد نظر خود در بياوريم. اولين شرط چنين کاري شناخت صحيح و عميق است، اگر ما به همين نحو خام بخواهيم يک قسمت از تمدن غرب را جداي از ساير بخش ها بگيريم ممکن نيست، يک حلقه ي زنجير را که بکشيم ساير حلقه ها نيز خواهند آمد.

اومانيسم، خوني در يک بدن

مهم ترين مبناي تمدن غرب انسان محوري است، حتي در دوره هاي جاهلي نيز انسان خود را بنده ي خدا مي داند، در تمدن هند، چين باستان و ديگر تمدن ها انسان بنده است و مولايي براي خود دارد، اما در غرب مدرن انسان جايگاهش جايگاه بندگي نيست، خدا را انکار نمي کنند اما رابطه ي انسان با خدا را رابطه ي بنده و مولي نمي دانند. خدا يک امر دروني و شخصي است. به همين خاطر دستاوردهاي تمدن هاي ديگر خيلي از هم فاصله ندارد زيرا بالاخره انسان بنده بودن خود را قبول داشته است، تمدن جاهلي نقاط روشني دارد که ريشه اش آموزه هاي حضرت ابراهيم عليه السلام است. تحريفاتي که در دين ايجاد کردند موجب شد که آن جهالت ها ظاهر شود، خُلق هايي مثل شجاعت و مهمان نوازي نتيجه ي آموزه هاي حضرت ابراهيم عليه السلام است. تمدن غرب کاملاً متفاوت از ساير تمدن ها است. نقطه ي آغازش خدايي انسان است و در ادامه همه چيز بر اين مبنا بنا مي گردد، آن چه غرب از دنياي اسلام گرفته بود کنار گذاشته مي شود و به موزه ها مي رود، معماري، بهداشت، طب، مباحث ابن خلدون و... در دوره ي مدرن کنار گذاشته مي شود و تحت عنوان « عصر بربريت » قرار مي گيرد؛ قابل قبول نيست که بگوئيم غربي ها از علوم اسلامي بهره بردند و خود را به اين مرحله از تمدن رساندند. رنسانس يعني حيات مجدد. اين از نو متولد شدن به چه معنا است؟ قبل از آن را عصر وحشي گري مي دانند، قبل از رنسانس، غرب مطالبي از دنياي اسلام آموخته بود. اما در رنسانس همه ي اينها کنار گذاشته مي شود،‌ تمدن مدرن وام دار تمدن قرون وسطي و دنياي اسلام نيست، در رنسانس بازگشت به يونان باستان اتفاق مي افتد و عقل جزئي احيا مي شود، با اين تفاوت که خود بنيادي در يونان باستان پنهان بود و در غرب مدرن آشکار مي شود. اصلاً امکان ندارد که پزشکي مدرن بر مبناي طب بوعلي شکل گرفته باشد، نوع نگاه در پزشکي مدرن به کلي متفاوت است مبناي کتاب « قانون » بوعلي اين است که « عندنا دواء و عنده شفاء » يعني ما فقط مي توانيم دوا بدهيم اما شفا را بايد از خدا گرفت، او است که بيماري را شفا مي دهد. اما در عالم مدرن خدا يک امر دروني و شخصي مي شود که هرکس خواست با او رابطه برقرار مي کند و هرکس خواست انکار مي کند و اصلاً حرف زدن در مورد خدا اگر بي معني نباشد غير علمي است. در چنين عالمي بيماري نيز چيزي جز به هم خوردن تعادل فيزيکي يا شيميايي بدن نيست؛ خوب چرا من انسان نتوانم شفا بدهم؟ کلسيم بدن کاهش يافته است و شخص بيمار شده است، خوب نسخه اي به او مي دهم که کليسم بدنش متعادل شود، ديگر چه نيازي هست که قائل شوم کس ديگري هست و او شفا مي دهد؟ هر دو را ما علم طب مي ناميم اما يک چيز نيستند، علمي که انسان « بنده » دارد با علمي که انسان « رها » دارد يکي نيست، کسي که خدا را محور عالم و خود را بنده ي خدا مي داند همه چيزش با انساني که خود را محور عالم و رها مي پندارد متفاوت است، از فلسفه گرفته تا شيمي و فيزيک و پزشکي و ابزارش فرق مي کند، ما چنان تحت تأثير فرهنگ غرب قرار گرفته ايم که مي پنداريم پزشکي يعني همين نمونه اي که ما مي بينيم و ديگر هيچ پزشکي ديگري قابل تصور نيست که متفاوت از پزشکي مدرن باشد. در همين زمان يک نوع پزشکي چيني وجود دارد که چهار هزار سال قدمت دارد، بيمار با انجام يک سري حرکات و نرمش ها و شنيدن يک موزيک خاص چيني شفا مي يابد، در طب سوزني ژاپني، براي معالجه بيماري هاي مختلف از فرو کردن سوزن در نقاط خاصي از بدن استفاده مي شود، در طب « ضد درد » (hemupaty) به کلي با مصرف داروهاي شيميايي مخالفت مي شود و معتقد است که داروهاي شيميايي خود بيماري زا هستند. دانشکده هاي آن نيز تأسيس شده است، اين طب ها همه کارآمد هستند و مراجعان خود را شفا مي دهند.

غرب، به مثابه يک مزرعه

يک ويژگي مهم ديگر غرب، سکولاريسم است. سکولاريسم يعني تقدس زدايي از عالم. اين ويژگي در همه ي محصولات تمدن غرب حضور دارد و طبيعتاً اين محصولات جز در فضايي که از آن تقدس زدايي شده باشد ثمر نمي دهد. به طور مقطعي مي تواند مشکلات ما را حل کند، اما به عنوان راه کار اصلي و هميشگي نمي توان از آن استفاده کرد؛ بلکه بحران هويت و تضاد ايجاد مي کند. بستري که علم مدرن در آن رشد مي کند نظام سرمايه داي است، زيرا بدون ابزار مادي قابل توليد نيست، صاحبان ثروت براي توليد علمي که سودآوري آنان را افزايش دهد سرمايه گذاري مي کنند. دانشمندان خودشان افراد کنجکاوي بوده اند اما بدون سرمايه نمي توانستند اختراعات و اکتشافات عظيم داشته باشند و آن را عمومي کنند. اما در کشوري که سرمايه داري حاکم نباشد اين علم پيشرفت نمي کند. آزادي براي رشد علم ضروري است، در اروپاي شرقي دولت شهرک هاي مسکوني ايجاد مي کرد و دانشمندان را وادار به کار علمي مي کرد،‌ دانشمندان زيادي ناراضي مي شوند، دانشمند براي توليد علم نيازمند تبادل نظر است، مي توان مانند صدام چند نفر را به زور وادار کرد تا در يک مقطع خاص بمب شيميايي درست کنند، اما اين که تمدن سازي نيست! علم غربي براي ادامه ي حيات و رشد نيازمند فضايي سکولار و انسان محور است که در آن دموکراسي وجود داشته باشد و آزادي با خط قرمزها محدود نشود؛ محققان ايراني در غرب توليدگر هستند ولي وقتي وارد کشور مي شوند متوقف مي شوند؛ زيرا علم غربي در فضاي غربي بالنده است، اگر ما بخواهيم علم را از غرب بگيريم و آن را در جامعه ي خود زنده نگه داريم و از آن بهره ببريم بايد زمينه هاي آن را فراهم کنيم اما در فضايي غير از فضاي مدرن، در فضايي که خدا محور عالم و انسان بنده اش و عالم نشانه اش و دنيا مزرعه ي آخرت باشد. علمي که توليد مي شود شکل ديگري مي يابد.

عاقبت تفکيک

قائلين به نظريه ي تفکيک ميان اجزاي تمدن، معتقدند ما مي توانيم صنعت و علم را جداي از فرهنگ غرب وارد کشور سازيم و در کنار اعتقادات و فرهنگ خود قرار دهيم، در دوره ي سازندگي ما بر اين مبنا عمل کرديم، توسعه را با عدالت قابل جمع دانستيم و بحث کرديم که توسعه مقدم است يا عدالت. وقتي اين بحث ها در سطح کارشناسان مطرح مي شود مي توان فهميد که نه عدالت درست درک شده است و نه « توسعه »؛ توسعه به معنايي که توضيح داده شد اصلاً با عدالت قابل جمع نيست، حتي با همين معناي مبهمي که از عدالت وجود دارد نمي تواند جمع شود. استادي که در غرب تحصيل کرده و نظر کارشناسي خود را در غرب آموخته، حل مشکل را در عمل، به آن نظري مي داند که خوانده است و ما نيز در ايران به عنوان کارشناسي که علمي سخن مي گويد از او استفاده مي کنيم، مي گوييم ايشان برنده ي جايزه علمي است و در مجلات معتبر علمي مقاله به چاپ رسانده است، پس صلاحيت دارد که امور کشور را مطابق نظرات علمي او بگردانيم، کارشناس نيز واقعاً دلسوز است و سعي مي کند مطابق آن چه آموخته است کشور را به سمت توسعه ببرد؛ مثلاً تکنولوژي ايجاد کند؛ اساتيد مختلف در رشته هاي گوناگون هر يک مشکل کشور را مربوط به حوزه اي مي دانند که در آن مطالعه کرده اند به همين خاطر ما پس از مدتي، مشاهده مي کنيم که هزاران طرح نيمه تمام داريم، الگوهايي که از غرب گرفتيم مشکل ما را حل نکرد؛ شايد زماني فکر مي کرديم مشکل ترافيک تهران با اتوبوس برقي حل مي شود، اما ديديم که نشد، گمان مي برديم که مترو مشکل را حل مي کند اما باز هم نشد، زيرا ما مي خواهيم شاخه اي را از تنه جدا کنيم و در آب و هواي ديگري، از آن برداشت کنيم، تلاش مي کنيم که توسعه ايجاد کنيم و بعد مجبور مي شويم با آن وضعيتي که خود به وجود آورده ايم جشن عاطفه ها برپا کنيم، متأسفانه هنوز گمان مي کنيم مي توان تلفيقي از اسلام و مدرنيته درست کرد؛ مثلاً مي گوييم چقدر عالي مي شود که ما تبديل به يک کشور کاملاً توسعه يافته اسلامي شويم، تصورش را بکنيد! کشوري مثل سوئيس که همه ي افراد آن حزب اللهي هستند، هيچ فقيري در جامعه وجود ندارد، همه موقع نماز در مساجد حاضر مي شوند، در ماه رمضان روزه مي گيرند ادارات و صنايع همه برقرار است و پارک ها آماده ي پذيرايي از مردم مسلمان. مبل هايي که مسلمانان روي آن مي نشينند و پيشرفته ترين تکنولوژي که دينداران صاحب آن هستند، هر انسان ساده اي با تصور چنين جامعه اي غش مي کند و هرگز نمي پرسد آيا با همين علم و تکنولوژي موجود مي توان چنين جامعه اي ساخت؟ آيا در جامعه اي که آرزوي آن آرمان شهري است که توصيفش گذشت عدالت محقق مي شود؟ و دل ها همه متوجه به خدا مي ماند؟ نتيجه ي چنين تفکري، اين است که در مجله ي چهل چراغ مي خوانيد که درمانگاه درمان حيوانات خانگي افتتاح شد و بعد نام افراد و نام حيوان هاي آن ها را مي خوانيد که مثلاً اين قدر براي درمان هزينه کردند، چرا هيچ وقت برخي اختلافات ما پايان نمي يابد؟ همواره بحث است که آيا دموکراسي با اسلام قابل جمع است يا نه؟ اگر هزاران مقاله هم در اين باره نوشته شود باز هم اختلاف باقي است، زيرا به قول جلال آل احمد ما خود را زير ميکروسکوپ شرق شناسان غربي گذاشته ايم و گزارش احوال خود را از زبان آنان مي شنويم. البته امروز شايد جلوتر رفته باشيم و خودمان آموخته باشيم که با عينک غربي خود را نگاه کنيم! ما تاريخ معاصر خود را و انقلاب اسلامي خود را با نطريات تئوري پردازان غربي تحليل مي کنيم! مي گوييم انقلاب نتيجه ي ناهماهنگي توسعه ي صنعتي و توسعه ي سياسي بود يا... اما مي بينيم حضرت امام (ره) فرموده اند « انقلاب ما انفجار نور بود »، نتيجه ي استفاده از دستاوردهاي تمدن غرب زماني بر ما آشکار مي شود که نفت ما تمام شود، آن گاه درمي يابيم که وارد کردن به جاي تلاش کردن چه تبعاتي دارد، اگرچه اکنون نيز با مقايسه ي وضعيت اقتصادي مردم نسبت به اول انقلاب مي توانيم تبعات فرهنگي آن را درک کنيم، خود غربي ها نيز مي گويند که اين گُلي که ما پرورده ايم خارهاي جدايي ناپذيري دارد،‌ فقط ما نيستيم که از فساد، انحطاط، خشونت و نابودي خانواده رنج مي بريم، غربي ها نيز از اين امور رنج مي برند اما گريزي از آن ندارند چون اين امور اقتضاي تمدني است که ساخته اند، هيچ کس از زندگي ماشيني لذت نمي برد اما راه فراري از آن ندارند.
ابتداي انقلاب از ساعت 17 تا 21 شبکه ي اول و دوم در پخش سخنراني با هم مسابقه مي گذاشتند، اما تلويزيون ابزاري براي اين کار نبود، مي بينيم که اکنون ساعت سه نيمه شب، کمدي پخش مي کند حتي در ماه رمضان که ماه رابطه با خدا و شب زنده داري و نماز شب خواندن است، تا پاسي از شب فيلم و سريال پخش مي شود، برنامه ي ويژه ي ماه رمضان يک طنز است! چرا تلويزيون به اين سمت مي رود؟ زيرا ابزاري اين براي غفلت، پرمحتواترين سخنراني ها 2 درصد بيننده دارد، صدا و سيما نمي تواند فقط براي 2 درصد برنامه پخش کند و براي سايرين هيچ برنامه اي نداشته باشد.
تلويزيون وسيله اي است که متناسب با نياز خاصي در شرايط و فضاي ويژه اي ساخته شده است و هدف مشخصي را دنبال مي کند و شما نمي توانيد هر محتوايي را با آن به مخاطب منتقل کنيد، اين وسيله اقتضائات خاص خود را دارد، ساير مظاهر تمدن نيز چنين هستند.

3- بازگشت به خويشتن، نفي غايت تمدن غرب

همان طور که بيان شد، مشکل بحران هويت از 150 سال پيش، به صورت جدي ايران را در تنگنا قرار داده است. براي رهايي از بحران هويت و رکود و ضعف، برخي نظريه ي تبعيت کامل از غرب را ارائه کردند و برخي ديگر نظريه ي تفکيک عناصر تمدن غرب و وارد کردن علم و تکنولوژي و تلفيق عناصر تمدن غرب با فرهنگ، اعتقادات و ارزش هاي ديني را داشتند. نظريه ي سومي که مانند دو نظريه ي ديگر از ابتداي ماجرا تاکنون وجود داشته است، نظريه ي نفي کامل غرب و بازگشت به خويشتن است؛ اولين نشانه هاي اين تفکر در آغاز مشروطيت ظاهر شد. در زماني که کپي قانون اساسي بلژيک و فرانسه به عنوان قانون اساسي کشور تعيين مي شود و قائلين به تبعيت کامل از غرب مي کوشند تا نظر خود را عملي کنند، شهيد شيخ فضل الله نوري با مشروطه مخالفت مي کند در حالي که او خود طرف دار مشروطه بود اما خيلي زود دريافت که مشروطه به تبعيت کامل از غرب مي انجامد. وي در راه مخالفت با مشروطه هرگونه تهمتي را تحمل مي کند، با تأمل در مي يابيم که وي حتي مشروطه را از استبداد نيز بدتر مي دانسته است، آيت الله شهيد شيخ فضل الله نوري جان خود را فدا مي کند تا از شکل گيري بنيان فاسد تبعيت از غرب جلوگيري کند. کتاب « لوايح » حاوي نکات بسياري است و از متون جالب ادبيات سياسي ما است، در اين کتاب سخنان شيخ فضل الله که در اعلاميه ها يا روزنامه به چاپ مي رسيد آمده است، اين اعلاميه ها توسط دستگاه چاپ يکي از طرفداران شيخ فضل الله که در مدت تحصن او در حرم حضرت عبدالعظيم حضور داشته است چاپ مي شد. با خواندن کتاب « لوايح » در مي يابيم که چرا جلال آل احمد درباره ي شيخ فضل الله نوري مي گويد: « من نعش آن بزرگوار را بر سرِ دار، همچون پرچمي مي دانم که پس از دويست سال کشمکش، به نشانه ي استيلاي غرب زدگي بر بام سراي ايران به اهتزاز درآمده است. »
اين ديدگاه در طول زمان رفته رفته تکامل مي يابد. جمله معروف آيت الله شهيد مدرس قسمت ديگري از اين ديدگاه را بيان مي دارد: « سياست ما عين ديانت ما است » اين جمله بنيان تفکر سياسي شيعه است: « شيعه تفکر سياسي خود را به صورت مدون در نياورده است اما سنّي ها انديشه ي سياسي خود را مدون ساخته اند » اين جمله مرز تفکر سياسي شيعه و سني تا چند دهه ي گذشته است. اين بازگشت به سخن اميرالمؤمنين عليه السلام دارد که فرمودند: اگر تقوا همچون زنجير دست و پاي مرا نبسته بود از همه ي سياست مداران عرب سياست مدارتر بودم.
جلال آل احمد نيز تفکر نفي کامل غرب را دارد، اما جايگزيني ارائه نمي دهد، وي از اولين کساني است که واژه ي « غرب زدگي » را مطرح مي سازد و معتقد است که غرب زدگي مانند طاعون زدگي يا وبازدگي يک بيماري است. کتاب « غرب زدگي » او نفي غرب است اما وجوه اثباتي ندارد؛ يعني جايگزيني مطرح نمي کند.
مرحوم دکتر شريعتي بيش از آن که به نفي غرب توجه کند بازگشت به خويش را مطرح مي سازد و اين در حالي است که فضاي دانشگاه کاملاً غرب زده است و هرکس مي خواهد حرف خود را به کرسي بنشاند از واژه هاي خارجي استفاده مي کند و خارجي بودن ملاک صحيح بودن است. اما مرحوم شريعتي مطالبي را مطرح مي کند که مردم با آن آشنا هستند و در واقع بازگشت به خويشتن و فرهنگ ديني است؛ او مطالب خود را در قالب تعابيري همچون « حسين (ع) وارث آدم (ع) »، « علي (ع) حقيقتي بر گونه اساطير » و « فاطمه (س) فاطمه (س) است » مطرح مي سازد. ايشان بحث تمدن سازي را با روش بازگشت به خويشتن بيان مي دارد و براي اين نظريه در حوزه ي استراتژي و تاکتيک رهنمون ارائه مي دهد و ابعاد مختلف مسأله را از جمله « چگونگي تأسيس حکومت »، « چگونگي تمدن سازي » و « هدف » مورد توجه قرار مي دهد. بنابراين شريعتي مي خواهد بگويد ما بايد تمدن خود را بر مبناي ارزش هاي تمدن اسلامي گذشته بنا کنيم.
بي مناسبت نيست که منظور خود را از « تمدن اسلامي » توضيح دهيم: وقتي مي گوئيم « تمدن اسلامي » در واقع دو وجه را در نظر گرفته ايم و به اموري نظر داريم که دو ويژگي دارند: يکي اين که از سنخ تمدن هستند؛ يعني تا مرحله ي نهايي خود در زندگي بشر جاري شده اند؛ مثلاً اگر يک نظريه فقط در ذهن يک فرد باشد، هنوز شکل تمدني به خود نگرفته است اما پس از آن که ابزار مي شود، به صورت مدل و برنامه و ابزار و محصول وارد زندگي مي شود، وجه تمدني مي يابد.
ويژگي دوم « اسلامي » بودن است يعني امور تمدني خاصي مورد نظر ما است، اموري که برخاسته از ارزش هاي اسلامي است. بنابراين « تمدن اسلامي » ناظر به ده سال حکومت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و پنج سال حکومت علي بن ابي طالب عليه السلام است؛ ساير تمدن ها در کشورهاي اسلامي اگرچه بي بهره از اسلام نيستند ولي نمي توان آن ها را به عنوان نمونه هاي ناب اسلامي دانست. امام خميني رحمه الله عليه بر توجه به اسلام ناب تأکيد فراوان دارند. ايشان از انديشه هاي متفکران قبل از خود بي اطلاع نيستند ولي در انديشه ي خود تأثيري از آنان نپذيرفته اند، امام ره انديشه ي خود را بي واسطه از قرآن و احاديث و سنت پيامبر و ائمه ي اطهار عليهم السلام اخذ کرده اند و در واقع ايشان منتقل کننده ي آن معارف به زمان حاضر هستند و از طرف خود کم و زيادي ايجاد نمي نمايند، به همين خاطر سخنانشان اطمينان آور است. تأثير نپذيرفتن امام (ره) از انديشه ي متفکران قبل از خود به علت بي اطلاعي ايشان نبوده است، جلال آل احمد در خاطراتش دارد که وقتي در سال 1342 خدمت امام مي رسد با تعجب مي بيند امام کتاب « غرب زدگي » را که به صورت قاچاق چاپ شده است دارند.
نفي غرب و بازگشت به خويشتن يک وجه سلبي دارد و يک وجه ايجابي، وجه سلبي آن نفي غرب است، نفي غرب دلايل خاصي دارد که به بيان آن ها مي پردازيم.

عدم امکان تقليد از غرب

با توجه به شرايط متفاوت محيط زيست، سرمايه، منابع و فرصت ها ما نمي توانيم تقليد کنيم. سال 1357 نيز چنين امکاني وجود نداشت و امروز به طريق اولي امکان ندارد.
سرمايه، موتور و محرک تمدن سازي غرب است. اگر در جايي سرمايه انباشت نشود بناي تمدني مانند غرب ممکن نيست. نه علم غربي توليد مي شود و نه تکنولوژي آن، غربيان ضمن سيصد سال استعمارگري، سرمايه ي لازم را جمع کرده اند. ميزان طلا، الماس و مواد معدني ارزش مندي که از آفريقا، آمريکاي لاتين و شرق دور به اروپا رفت بسيار زياد بود. در قرن 15 و 16 اسپانيا و پرتغال طلاي آمريکا را غارت کردند. در قرن هاي 18، 17 و 19 انگلستان، فرانسه، بلژيک، هلند و... سراغ کشورهاي ضعيف مي روند و مستعمره داري راه مي اندازند. حدود سيصد سال، برده، نيروي انساني تقريباً مجاني است که در اختيار غرب قرار گرفت. اينها همه به صورت سرمايه انباشته مي شود و امکان پديد آوردن تمدن غرب را فراهم مي کند. امروز فراهم کردن چنين سرمايه اي براي ما ممکن نيست.
نفت هزينه هاي جاري را تأمين مي کند و سرمايه ي ايراني نيز به شکل توليدي وجود ندارد، سرمايه ي ايراني در بهترين شکلش « دلال صفت » است. شرکت هاي خارجي نيز ترجيح مي دهند در کشورهائي مثل دبي سرمايه گذاري کنند زيرا در اين گونه کشورها خيلي زودتر نتيجه مي گيرند. خواه جمهوري اسلامي در ايران مستقر باشد و خواه حکومت ديگر، و چه قانون تغيير کند و چه نکند شرکت هاي خارجي مايل به سرمايه گذاري در ايران نيستند. بنابراين جذب سرمايه و انباشت سرمايه براي جهش صنعتي نظير آن چه در غرب اتفاق افتاد، عملي نيست.
مسأله ي ديگر مربوط به فرصت ها است، زماني در دنيا سبدهاي خالي براي ورود به بازارهاي سرمايه داري فراوان بود؛ مثلاً آمريکا کرسي توليد جنگ افزارسازي را اشغال کرد، که اکنون اولين جنگ افزار ساز و اسلحه ساز دنيا است. فرانسه کرسي توليد لوازم آرايشي را پر کرد. ژاپن در حوزه ي لوازم الکتريکي به فعاليت پرداخت. امروز حتي رتبه ي دوم کرسي ها نيز پر شده است. اگر هم اکنون کشوري بخواهد وارد رقابت سرمايه داري شود بايد در رتبه ي سوم جايي براي خود باز کند. اما اگر بخواهيم تازه تقليد از غرب را شروع کنيم هيچ ارزشي ندارد زيرا بعد از پيمودن راه تبديل به کشوري شبيه مالزي مي شويم. امروز ديگر نمي توان به راحتي نام Sony را از اذهان پاک کرد هويت ژاپن با Sony در بازار مطرح مي شود. در آلمان نيز همين طور است، به طوري که کسي نمي تواند روي دست آن بلند شود زيرا تا کسي بخواهد به آن ها برسد، آن ها حرکت کرده اند و پيش رفته اند. کمپاني « وُلوو » سوئد و « دِوو » کره فقط توانستند در رتبه ي دوم و سوم قرار بگيرند و فرصتي براي ورود در عرصه اي که ديگران به آن وارد شدند وجود ندارد. مانند اين که کسي بخواهد در اين زمان با مدرک فوق ليسانس عضو هيأت علمي دانشگاه تهران شود، کرسي ها پر شده است و کساني که مدرک دکترا داشته باشند نيز نمي توانند عضو شوند، مسأله ديگر به محيط زيست مربوط مي شود که در دو شاخه قابل بحث است: يکي منابع طبيعي و ديگر فضولات. روزي که تمدن غرب حرکت خود را شروع کرد، منابع طبيعي رايگان بود و همين مسأله يکي از اساسي ترين عواملي بود که موجب شد سرمايه رکن تمدن غرب شود. اکنون دستيابي به تمامي معادل طبيعي هم چون جنگل، آب و هواي پاک، هزينه ي گزافي مي طلبد. گراني زمين منطقه ي نياوران تهران به خاطر هواي آن است و اين ماجرا در همه ي دنيا وجود دارد. جنگل ها با سرعت چهارده هکتار در دقيقه نابود مي شود و جايگزيني ندارد. از سال 1946 تا 1996؛ يعني در طول پنجاه سال پنجاه هزار گونه ي گياهي و جانوري منقرض شده که در اين زمينه تحليل گران مي گويند: جنگ هاي آينده بر سر نفت نيست، بلکه بر سر آب شيرين است.
استطراداً قابل توجه است که اين نحوه برخورد با طبيعت مخصوص عالم مدرن است،‌ در اين دوره است که بشر خود را خداي طبيعت مي داند و سعي مي کند و مي پندارد به هر طريقي که بخواهد آزاد است که در طبيعت تصرف کند و از آن براي منافع خود استفاده کند، حتي اگر منجر به نابودي طبيعت شود، در حالي که در تمدن هاي ديگر، طبيعت داراي ارزش و احترام است و تصرف در آن مقيد به قيودي است، دخالت هاي بشر در طبيعت چنان افسار گسيخته و خطرناک است که عده اي مي گويند « شصت هزارمين » موجودي که نسلش منقرض مي شود انسان است، امروز ديگر نمي توان لايه ي اوزون را ترميم کرد، آلودگي خاک قابل جبران نيست. مواد راديو اکتيويته، آب درياها و اقيانوس ها را آلوده کرده است. مواد نفتي، غذاي بشر را تهديد مي کند؛ تا چند سال پيش از يک نوع ماهي چند صد هزار تن صيد مي شد اما اکنون کمتر از صد هزار تن صيد مي شود. ماهي خاويار و نهنگ که غذاي اصلي ژاپني ها و کانادايي ها است در حال انقراض مي باشد. بشر در آستانه مواجهه با بحران غذا قرار دارد.
زيست شناسان مي گويند محيط زيست يک اکوسيستم است؛ يعني يک چرخه ي حياتي و زنجيره ي متصل به هم مي باشد و هر جانداري يک حلقه اين زنجيره را تشکيل مي دهد. وقتي نسل يک جاندار منقرض مي شود در واقع کل چرخه حيات به خطر مي افتد. در مورد فضولات نيز مشکل، جدي است. بشر از منابع تجديد ناشونده استفاده مي کند و به شکل زباله به طبيعت برمي گرداند از طرفي سطح کره ي زمين محدود است و نمي توان همه جا را زباله داني کرد. زباله هاي صنعتي قابليت بازگشت به چرخه ي محيطي را ندارند. اگر تمدن حاکم کنوني ادامه پيدا کند زمين تبديل به يک زباله داني بزرگ مي شود. فقط در تهران روزانه هفت تن زباله غير قابل بازيافت توليد مي شود، اين گونه زباله ها را فقط مي توان دفن کرد، که در صورت دفن، آلودگي ناشي از آن بيش از صد سال باقي مي ماند و آب زير زمين و خاک را آلوده مي سازد ولي هنوز براي مشکل زباله هاي غيرقابل بازيافت و بيمارستاني راه حلي يافت نشده است.
زماني که تمدن غرب حرکت خود را آغاز کرد، بسياري از منابع طبيعي دست نخورده بود اما اکنون منابع رو به اتمام است، زغال سنگ اروپا ديگر ارزش بهره برداري ندارد، خيلي از چاه هاي نفت رو به تمامي دارد و اگر همين گونه پيش برود، چندان دور نخواهد بود زماني که اين منابع پايان پذيرد. تمدن غرب که چند سده قبل شروع کرده است امروز به چنين بن بست هايي رسيده، يعني ديگر نمي تواند روند قبلي را ادامه دهد. اگر ما بخواهيم تازه حرکتي را شروع کنيم که غرب چند سده ي پيش شروع کرد مسلماً از همين آغاز با بن بست مواجه هستيم. بنابر آن چه بيان گشت روشن شد که پيمودن مسيري که غرب پيموده است براي ما ممکن نيست.

عدم مطلوبيت تقليد

تمدن غرب بر پايه ي عقل منقطع از وحي بنا شده است و خود غربي ها نيز معترف اند که عقل بشر ناقص است. اما غرب وحي را از عرصه ي زندگي کنار زده است و چاره اي ندارد که به عقل ناقص منقطع از وحي چنگ بزند و هرچند مي داند که اشتباهات فراواني دارد اما راهي براي رهايي از ظلمات خودمحوري ندارد. به يافته عقل خود اکتفا مي کند و مي داند که اين يافته ها صائب نيست، بسيار نابخردانه است که ما مسلمانان راهي را طي کنيم که راهنماي آن عقل غافل از وحي است. اگر ما در ساز و کار زندگي و تأمين نيازهاي خود همان راهي را طي کنيم که غرب طي کرده است، عملاً قرآن کريم را از زندگي خود حذف کرده ايم، زيرا وحي در راهي که غرب پيموده است حاضر نيست و هر مسيري که وحي رهبري آن را بر عهده نداشته باشد به سعادت نخواهد انجاميد. اين بدان معني نيست که وحي مستقيماً همه ي جزئيات زندگي را براي ما بيان مي کند، بلکه وحي عقل را از دام هواهاي نفساني و تمنيات پست حفظ مي کند و جهت کلي را به آن نشان مي دهد، وحي همه ي جزئيات را بيان نمي کند اما عقل مي تواند در پرتو وحي همه جزئيات زندگي را در جهت کمال واقعي تنظيم کند.
بشر مدرن با تکيه بر عقل خود حتي به اهدافي که خودش مشخص کرده بود دست نيافت، ماشين براي رفاه بشر ساخته شد اما امروزه ماشين است که بر انسان مسلط شده و انسان اسير دست ساخته خويش گشته است. غرب به دنبال آزادي و رهايي بيشتر بود ولي امروز محدوديت هايش بيشتر شده است، يعني حتي به آن چه سعادت مي پنداشت نيز نرسيده و به تعريفي که خود از خوشبختي ارائه کرده بود نيز دست نيافت. چارلي چاپلين در فيلم عصر جديد مرثيه خوان اين آزادي شده است، در اين فيلم انساني را مي بينيم که ميان چرخ دنده هاي ماشين گير افتاده است و کس ديگري به دوستش لبخند مي زند و با اين زمينه، سوت کارخانه بلند مي شود، چاپلين پس از ساختن اين فيلم براي هميشه به آمريکا ممنوع الورود مي شود و بيش از سي سال از عمرش را به شکل تبعيد در سوئيس سپري مي کند. بعد از چاپلين نيز در ادبيات و هنر غرب، مرثيه سرايي براي آزادي قابل مشاهده است هنرمند غربي شيون مي کند که آزادي ما از دست رفت. ماشيني شدن زندگي ممکن است کار فيزيکي انسان را کمتر کرده باشد اما محدوديت هاي طاقت فرسايي نيز بر او تحميل کرده است.
در دوره ي مدرن عواطف انساني لگد مال مي شود، محور روابط در دوره هاي قبل، عواطف انساني بود اما در دوره ي مدرن سود و ساز و کارهاي اداري محور روابط قرار گرفته است. حتي در ايران افراد زيادي هستند که سال ها مي گذرد و اقوام و خويشان خود را نمي بينند در لندن و پاريس و... اين مسأله کاملاً عادي است که با کسي بايد رابطه داشت که سود اقتصادي شما را افزايش مي دهد. رابطه ي دو شهروند رابطه دو انسان نيست رابطه دو عنوان اعتباري است. آيا انسان فاقد عواطف انساني را مي توان انسان ناميد و آيا چنين انساني احساس راحتي و رضايت مي کند و از زندگي خود خشنود است؟

چه بايد کرد؟

همان طور که ذکر شد طبق ديدگاه « بازگشت به خويش » تقليد از غرب نه ممکن است و نه مطلوب اما نيازها را نيز نمي توان بي پاسخ گذاشت و زندگي بشر را نمي توان متوقف کرد. با نفي غرب، بايد مسير ديگري براي حرکت جامعه ترسيم کنيم تا هم نيازهاي خود را تأمين کنيم و هم به مقصد خويش نزديک شويم. بر مبناي ديدگاه بازگشت به خويشتن براي بنا کردن تمدن مطلوب عنصر آگاهي و اختيار ضروري است؛ يعني بايد مردم بدانند که تمدن مطلوب کدام است و چرا ما نيازمند آن تمدن هستيم. مسأله بسيار مهم ديگر اين است که تمدن سازي بايد براساس دين باشد، نه تنها مغاير با دين و مخالف ارزش ها نباشد بلکه همه چيز خود را از دين اخذ کرده باشد. عدم مخالفت، کافي نيست. همراهي و هم جهتي لازم است. مسأله ي بعدي توجه به اين نکته است که محوريت تمدن سازي ارزشي، تکامل انسان است، ابزارها و روش ها بايد به گونه اي باشد که انسان را از آغاز تولد تا هنگام وفات در مسير تکامل حقيقي پيش ببرد و او را انسان تر کند. چرا که دنيا گذرگاهي بيش نيست و مسيري است که بايد بشر را به مقصد انسانيت برساند. به عبارت ديگر در ساختن تمدن بايد مبدأ و معاد انسان را در نظر بگيريم و متناسب با مبدأ و معاد، ساز و کار زندگي را تنظيم نمائيم. انسان بنده خدا است و نه موجودي خود مختار؛ طبيعت جزئي از نظام آفرينش است و انسان در مقابل آن مسئوليت دارد.
در تمدن ديني ساز و کار توليد و مصرف بايد به گونه اي باشد که ميزان مصرف از حد طبيعي خارج نشود، نه اين که براي سود بيشتر امور به گونه اي تنظيم شود که مصرف بيشتر و بيشتر شود. اقتصاد نيز صرفاً وسيله اي است براي رفع نيازها. نه اين که اقتصاد اصلي باشد که ساير امور با آن تنظيم شود، اگر مصرف بشر در حد نياز باشد، نه انسان ها آسيب مي بينند و نه طبيعت. چنان چه ما اندکي توجه کنيم در مي يابيم که ما نيز در تمدن غرب غرق شده ايم حضرت امام خميني رحمه الله عليه رويکردي تدريجي به تمدن سازي دارند، يعني معتقدند که ارزش ها و مؤلفه هايي مانند نيازشناسي، شناسايي امکانات، نظم، علم محوري و شايسته سالاري را بايد تدريجاً در جامعه حاکم سازيم. قدم اول آگاهي است، امام حرکت هاي مسلحانه را تأييد نمي کردند. براي تمدن سازي ابتدا بايد آگاهي عمومي ايجاد شود، امام مي فرمايند ما « مي خواهيم » حکومت اسلامي بسازيم، اين جمله مربوط به قبل از انقلاب نيست، بلکه بعد از رفراندوم 12 فروردين 1358 امام اين جمله را فرمودند. همين طور مي فرمايند بسيجيان بايد به فکر تشکيل حکومت جهاني اسلام باشند و اين شدني است، تدريج به خاطر اين است که نمي توان به صورت ناگهاني همه ي امور را زير و رو کرد، براي اين که بتوانيم تمدن غرب را کنار بگذاريم بايد به مرحله اي رسيده باشيم که نيازهاي خود را تأمين کنيم. در هر بخشي که خود قادر به تأمين نياز شويم، غرب را کنار مي گذاريم. به اين ترتيب لازم است مردم با آگاهي و اختيار و با توجه به اصول لازم براي تمدن سازي، ساز و کارهاي زندگي را مطابق تعاليم ديني ايجاد کنند. به عبارت ديگر نيازها را بر مبناي تعاليم ديني پاسخ گويند.
از جمله تعاليم ديني که بايد در تمدن سازي مورد توجه قرار گيرد نظم است البته نظم در تمدن غرب نيز وجود دارد، اما نظمي که مبناي آن سود است؛ مثلاً زماني لباس هاي يک شکل باب شده بود ولي ادامه پيدا نکرد زيرا با مصرف گرايي هماهنگ نبود در حالي که مصرف گرايي براي سود بيشتر لازم است. نظم در تعاليم ديني، خود، ارزش است، هم رديف تقوي است و انسان را در شکوفايي استعدادها ياري مي رساند. همچنين نظم ميان امکانات و نيازها رابطه تعادل برقرار مي سازد. نظم يکي از ويژگي هاي انسان کامل است.
علم نيز يکي از اموري است که مورد تأکيد تعاليم اسلامي است و بايد در تمدن سازي به آن دقت کرد. علمي که در تعاليم ديني مطرح شده است علمي است که شما را در مسير بندگي خداوند ياري مي رساند. اما از علمي که ثمره اي نداشته باشد بايد به خدا پناه برد. در زمينه ي ابزار و صنعت حتي غرب نيز به اين نتيجه رسيده است که بايد تکنولوژي برگرفته از طبيعت داشته باشد و بدون اين که آسيبي به طبيعت برساند نيازها را تأمين کند، مسأله ي آسيب نرساندن به طبيعت در فقه ما مطرح است. شکار به قصد تفريح حرام است، انسان نمي تواند بدون دليل گياهي را نابود کند، در تعاليم اسلامي درخت کاري مورد توجه است، مي دانيم که توليدات کشاورزي به خلاف توليدات صنعتي، با نظام طبيعت هماهنگي دارد، ساز و کارهايي که در تمدن غرب وجود دارد با طبيعت هماهنگ نيست و نظم طبيعت را به هم مي زند، مثلاً سدهايي که ساخته مي شود شکل طبيعت را تغيير مي دهد اما در گذشته با ايجاد قنات و کاريز آب را به صورت طبيعي از نقاط بسيار دور منتقل مي کردند، هزينه ي زيادي نداشت، طبيعت را به هم نمي ريخت و آلودگي نيز ايجاد نمي کرد، در زمستان آبش گرم و در تابستان خنک بود، نمونه ي ديگر بادگيرهاي طبيعي است که هيچ يک از اثرات منفي کولر را ندارد، بدون صرف هزينه و انرژي و به صورت طبيعي خانه را خنک مي کند. هزاران راه نرفته ديگر وجود دارد؛ چنين نيست که تمدن غرب حرف اول و آخر را زده باشد و بهتر از آن چيزي نباشد، بلکه مي توان گفت تمدن غرب راه هاي بسيار نامناسبي براي تأمين نيازها انتخاب کرده است، دليل انتخاب نادرست غرب نيز همان مطالبي است که در مورد مباني تمدن مدرن بيان شد. کسي که اساس کار خويش را دستيابي به سود مادي بيشتر قرار دهد،‌ البته ناچار مي شود که راه هاي بسيار مناسبي را رها سازد و راهي را انتخاب کند که منفعت مادي بيشتري به او برسد دقت در نوع روش هايي که در گذشته براي تأمين نيازها به کار مي رفته است به ما ديد بازتري مي دهد تا دريابيم که مي شود با تکيه بر استعدادها و امکانات خود نيازهايمان را به بهترين شکل حل کنيم و از آسيب هاي روش هاي نادرست غربي در امان بمانيم. در يزد براي نگهداري انار، گودال کوچکي در زمين ايجاد مي کردند و انار را در آن قرار مي دادند، سپس چيزي مانند شمع در آن گوال قرار مي دادند و روي گودال را مي پوشاندند، شمع اکسيژن را به طور کامل مصرف مي کرد و اکسيژني باقي نمي ماند تا انار را فاسد کند، ميوه را تغيير نمي دادند که خاصيتش از بين برود و خطر مسموميت که در کنسروها وجود دارد در آن روش نبود.
علم مديريت تلاش مي کند تا بهره وري را به 80 درصد برساند، مصرف طبيعي و حرام دانستن اسراف، بهره وري 100 درصد را ايجاد کرده بود، فرآيندي که شير طي مي کند تا به قره قوروت تبديل شود نمونه ي خوبي است، يزدي ها انارهاي نامرغوب را دانه دانه مي کردند و از آن رب مي گرفتند. از دانه هاي باقيمانده، آش انار زمستانه مي پختند، پوست انار را در آب مي جوشاندند و از آن بهترين رنگ طبيعي را مي گرفتند و با آن نخ ها را رنگ مي کردند و قالي مي بافتند، اين رنگ به خلاف رنگ هاي شيميايي سرطان زا نبود، پوست اناري را که از آن رنگ گرفته شده بود به همراه گل انار و سرشاخه ها داخل تنور مي ريختند و آتش مطبوعي براي پختن نان مي افروختند، خاکستر باقيمانده در تهيه مواد شوينده به کار برده مي شد. عشاير و روستائي هاي قديمي چيزي به عنوان زباله نداشتند. همه ي مواردي که در تأمين نيازها برشمرديم به علت طبيعي بودن و هماهنگي با نظام طبيعت، کاملاً سالم و بدون عوارض بوده است، آن ها از اين منابع رايگان و طبيعي براي رفع نيازهاي خود به بهترين صورت استفاده مي کردند، اما طبيعت را وسيله اي براي انباشتن سرمايه نمي دانستند؛ اکنون نيز برخي از اين روش ها وجود دارد؛ مثلاً جهادسازندگي در روستاهاي شمال طرحي را اجرا کرد که بسيار مناسب بود؛ وقتي فضولات حيواني و انساني تخمير مي شود، گاز متان (H4) توليد مي کند که مناسب ترين گاز سوختي است، جهاد سازندگي مخزن هايي ساخته که فضولات در آن ريخته مي شد و از گاز حاصل براي مصارفي مثل گرم کردن منازل و... استفاده مي کردند.
رآکتورهاي هسته اي که امروزه مورد استفاده قرار مي گيرد بسيار نامناسب و خطرناک است و ضررهايي که دارد به مراتب بيشتر از فايده آن است. خود غربي ها نيز چنين ايده اي دارند که به سوخت هاي طبيعي روي بياورند و رآکتور را کنار بگذارند، اما سودمحوري، چنين اجازه اي به آنان نخواهد داد.
در تمدن ديني نيازها برآورده مي شود بدون آن که عوارض جانبي داشته باشد و طبيعت را نابود کند، ما بايد بتوانيم يکي يکي نيازهاي خود را اين گونه تأمين کنيم و روش هاي غربي را کنار بگذاريم، هشت سال دفاع مقدس نمونه هاي بسيار جالبي در اين زمينه در خود داشت، در جنگ، مديريت جديدي ظهور کرد که برخاسته از معارف الهي بود، مديريتي متناسب با ارزش هاي ديني و ويژگي هاي بومي به وجود آمد، همانگونه که مديريتي که در غرب پديد آمده است با ويژگي هاي فرهنگي آنان سازگار است؛ مديريتي که در جنگ توليد شد در هيچ کجاي دنيا سابقه نداشت، تاکتيک هاي بي سابقه و درس هاي جنگي کارآمد و جنگ افزارهاي خاصي که به طبيعت آسيب نمي رساند، همگي در طول هشت سال توليد شد، آمريکا از سلاح هايي استفاده مي کند که آثار مخرب بعضي از آن ها تا سيصد سال باقي مي ماند. اما ما در جنگ توانستيم با تکيه بر استعدادهاي خود و در فضايي که از ارزش ها و معارف ديني آکنده بود جنگ افزار و سلاح هايي توليد کنيم که آسيبي به طبيعت نرساند و بومي باشد و به هيچ وجه تقليدي نباشد.
ما در جنگ رگه هايي از تمدن سازي را تحقق بخشيديم که توانستيم هشت سال جنگ يک کشور با 35 کشور را اداره کنيم، اگر ما در عرصه ي زندگي نيز همان روش را ادامه دهيم مي توانيم تمدني جهاني بنا کنيم. اگر مؤلفه هاي شايسته سالاري، نظم، تواضع و کليه ارزش هاي اسلامي را در تمدن سازي و جامعه پردازي وارد کنيم، مردم دنيا نتايج مفيد ان را خواهند ديد و به سوي آن حرکت مي کنند. همان طور که کارآمدي تمدن غرب موجب شده است همه ي دنيا شيفته مظاهر آن گردد. اگر حرکت در اين مسير را آغاز کنيم مي توانيم حرف اول را در جهان بزنيم، زيرا راهي جديد را مي پيمائيم که تقليدي نيست و با فطرت انسان ها هماهنگ است و نيازهاي مردم را نيز تأمين مي کند بدون اين که اثرات نامطلوبي داشته باشد. از اين طريق مي توانيم تمدني بسازيم که شرايط را براي ظهور امام زمان عليه السلام فراهم کند؛ چرا که مردم با ديدن نمونه اي از اجراي دين به باطل بودن ساير راه ها علم پيدا مي کنند و راه حق را مي بينند و علاقه مند مي شوند. تمدن اسلامي اشاره اي است به چگونگي زندگي در عصر ظهور، آري تنها يک اشاره، مردم از تمدن غرب راضي نيستند و تشنه ي پيامي هستند که آنان را از اين عذاب دردناک دوري از فطرت و حقيقت نجات دهد و اتفاقاً مردم غرب، بحران هاي تمدن موجود را بيشتر مي فهمند. راهي که تمدن اسلامي به مردم جهان نشان مي دهد کاملاً عام و فراگير است و مخصوص يک يا چند منطقه نيست زيرا دين با زبان فطرت سخن مي گويد و همه ي انسان ها فطرت الهي دارند.
توان تمدن سازي بر مبناي ارزش هاي الهي خيلي بيشتر از توان تمدن فعلي است زيرا امکانات فقط به امکانات مادي محدود نمي شود، تمدن غرب فقط به عالم ماده چشم دارد و به همين خاطر کارهاي خود را با مشقت پيش مي برد. اما در تمدن سازي بر مبناي دين نگاه ها بيش از آن که به امکانات مادي باشد به امدادهاي غيبي است و به همين دليل توان و سرعت تمدن سازي افزايش پيدا مي کند؛ برکت يک حقيقت است که در ساختن تمدن اسلامي بايد به آن توجه کرد، در سال هاي مبارزه قبل از انقلاب و دفاع مقدس حرکت در اين مسير موجب جهش هاي چشمگيري شد؛ ادامه ي اين حرکت به ميزان توجه، جديت و پيگيري دانشگاهيان و نخبگان وابسته است.

پي‌نوشت‌ها:

1. براي توضيح بيشتر درباره ي نقد فلسفه ي تاريخ رايج در غرب ( نظريه ي تکامل تاريخ ) ر. ک به سيد مرتضي آويني. آغازي بر يک پايان. صص: 30-20
منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان؛ (1391)، « والعصر » گفتارهايي در زمانه شناسي / به اهتمام بسيج دانشجويي دانشگاه امام صادق (ع)، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (عليه السلام)، چاپ اول